« ابو عبدالله شمقدری » درکتاب ناب ونایاب خویش به نام « سین – جیم » آورده است که روزی مولانا « ابوسعید نجّار نیشابوری » از سفر «ینگه دنیا» بازگشته بود وبه کاشانه خویش اندر می شد که یکی از شاگردان قدیم او را بدیدو درگردنش بیاویخت که: ای استاد!سال ها است که شوق دیدار تو داشتم اما گویا توفیق نداشتم.حال که به زیارتت نائل آمده ام،خواهشی از حضرتت دارم که امید است مهر امتناع برآن نزنی که تو استاد خوب منی.
بوسعیدگفت:خواهشت برگوی فرزند!
شاگردگفت:من الحال رئیس دانشگاهم . لذا از شما می خواهم درجلسه پرسش وپاسخی که درحضوردانشجویان ترتیب خواهدیافت درآییدوطریق هدایت برما بنمایید.
استادچشمی چرخانیدو لبی جنبانیدواندرپس مکثی نه چندان کوتاه دعوت شاگرد لبیک گفت.
* * * *
یوم هیجدهم تیرماه سال هزاروسیصدواندی است.امروز مولانا« ابوسعید نجّارنیشابوری » درسالن گردهمایی دانشگاه حضوریافت.دانشجویان شاداب مذکر ومونث گوش تاگوش نشسته،گوش ها بازودهن هابسته تااستادچه فرماید.استاد نیز صندوقچه معارف ارضیه وسماویه بگشود وطرق هدایت دنیویه واخرویه برحاضران بنمود .پس ازآن دانشجوبان – یک یک – سوال خویش بپرسیدند وبه جواب مطلوب برسیدند.
احدازدانشجویان ازجای برخواسته وپرسید:ای شیخ! بگو بدانیم ازکشف وکرامت چه
داری ؟
شیخ گفت: « کشف» مقوله ای است علمی وتکنولوجیکی ومربوط به مردمان مغرب زمین.مااهالی مشرق زمین خداوندان هنرواحساسیم وپوشندگان «بشوروبپوش » و«کرباس».مارانشایدکه به دامن فنون وتکنولوجی آویزیم واستعدادخویش به پای آن ریزیم.واما...« کرامت »...حقیر توانم برآب روم ودرهواپرم .
دانشجوگفت:جسارت است استاد...!اماخود بهتر می دانیدکه خواجه عبدلله انصاری فرموده است:«اگربرآب روی خسی باشی .اگردرهواپری مگسی بشی.دل به دست آرتاکسی باشی ».
شیخ گفت:اولاًتلاش برای «کس شدن» ابتدای «انیّت» وخودبینی است واین بااصل «فناءفی الله» غایت مغایرت راداراست.ثانیاًکیست دراین جمع که بتوانددرعین انسان بودن «خس» یا«مگس» هم باشد؟
دانشجویان نگاهی به یکدیگر نموده وبعد سرخویش به چپ وراست جنبانیدندکه یعنی:ازمابرنمی آید.
شیخ گفت:چگونه کرامت نباشدکاری که فقط من توانم؟
دانشجوی سائل که گویارویش به غایت اندک شده بودلب فروبست وبرجای خوش بنشست.پس ازاودانشجوی دیگری برخواسته اجازت خواست وسوال خویش چنین آغازیدکه:ای شیخ! «سیاست» چیست؟
بوسعیدفرمود:کلمه « سیاست » دراصل «سیاه سطح» بود.چون تلفظ دوحرف «ه» و «ح » ثقیل بود،بیفتادو «سیاسط » شد. وباز چون تلفظ حرف «ط » از مخرج لازم واز سوی دیگر دشوارمی نمود لذا به جهت رفع الزام وتسهیل درتلفظ عوام حرف«ط» به «ت» وکلمه «سیاسط» به «سیاست» تبدیل شد.
دانشجوگفت:ای استاد! «صرف» این کلمه مرموزه را دانستیم.از«نحو»آن هم مارامطلع گردانید.
شیخ فرمود:اگردراصل این کلمه که همان«سیاه سطح» باشدمداقه ای بنماییدمعلوم همی گرددکه سیاست راسطحی است وعمقی.واین دوهمیشه باهم متفاوتند.سطح آن چنان تاریک است که به عمق آن نتوان ره یافت وماهیتش نتوان دریافت.البته من به همین مقداربسنده می کنم که اگر ادامه یابد فردا در«سین – جیم گاه » پیل هم از پس آن سوالات شاقّ بر نیاید.
دانشجویی دیگر:نظرآن مخزن علوم حالیه و ماضیه وچه بسا آتیه درباره مفهوم«دمکراسی» یا«مردم سالاری» چیست؟
بو سعید پس ازلحظاتی سکوت گفت:حقیر فقیر راخواهش این است که فرزندانم این جلسه معظمه رابه بررسی مقولات ممکن الوقوع وقابل تحقق مصروف داشته وازبیان مفاهیم ممتنع الوقوع جداً بپرهیزند.اما برای این که چینی نازک دل این جوان رانشکسته ورشته الفت خویش را باقاطبه جوانان برومند نگسسته باشم فقط به همین میزان بسنده می کنم که «مردم سالاری »هم مانند«مردسالاری» است.چنان که درمقوله «مردسالاری»پوزش رامردان مجلس نشین می دهند وبهره اش رانسوان پرده نشین می برند.وقسّ علی هذا.
بعداز اتمام جواب فرد دیگری برخاست وگفت:ای استاد!«علم»چیست؟
استادکه ازبسیاری افاضات دهانی چون لگن پراز پودررختشویی داشت لیوان آبی رالاجرعه سرکشیدوگفت:آخیش...!دلم خنک شد...!واماجواب...علم ازمنظر این فانی یعنی امتحان،نمره،کنکور، مدرک ودیگرهیچ.
دانشجوی سائل بالحنی معترضانه گفت:ای شیخ!این که تو می فرمایی نه تنها علم نیست که غایت جهل است.
ابوسعیدبالحنی ملایم فرمود:فرزندم با این سخنت هر آنچه می گذرد زیر سوال است و شنیده شدنش مرتو را وبال.اصلاً فکر می کنید مَثل«دست به عصاراه رفتن» رابرای چه ساخته اند؟ وبعدروبه حضارنمودوگفت: وشمانیز سعی وافر مبذول داریدکه این سخن به خارج درز ننماید.که به قول دوست رند وبی دلم حافظ شیرازی:
بیار باده واول به دست حافظ ده به شرط آن که زمجلس سخن به درنرود
زیرا در غیر این صورت بعضی از روزنامه جات با تعدادی مقالات برمن هجمه خواهند آوردکه:اگر علم آن است که تو می پنداری پس در باره قلل رفیع المپیاد های علمی دنیا چه می گویی که هر روز توسط جوانان برومندما- یکی اندرپس دیگری - فتح همی شود؟اگر« باریک بریسم » وجواب ننویسم گویند:بی سواد است.وچون بنویسم سخن درازگرددونتیجه ای از آن باز نگردد.پس بگذاریم وبگذریم که وقت برای جواب گفتن به سوالی دیگر تنگ است.
در پی این سخن سوال دیگری طرح شدکه:ای پیرومراد!بگوبدانیم «اخلاق»چیست؟
شیخ بو سعید نجّار فرمود:اصولاًکلمه اخلاق ازدو بخش « اخ » و «لاق» ترکیب یافته است.در ازمنه ماضیه – که اخلاق وضع بهتری نسبت به اکنون داشت – عده ای از مردم به خاطر وجود بخش «اخ» دراخلاق،خیلی هم پیرامون آن نمی گشتند و پنبه او را نمی رشتند.امادر این زمان که بخش «لاق» آن با «نسبی شدن» و «اخ شدن» ازبین رفته وفقط بخش«اخ» آن به جای مانده است انتظارنمی رود کسی بدان بگرود.
دراین میان دانشجویی برخاست وگفت:ای استاد و ای مراد! امروزبه یمن حضور تو به فیض اکمل واتمّ نائل آمدیم.حقاکه شما در وادی لاهوت قدم می زنیدوما همچنان در وادی ناسوت گرفتاریم.چه خوش گفته است شاعر- نه چندان- شیرین سخن که:
هفت کوه وتپّه را نجّار گشت ما هنوز اندر ته یک درّه ایم
هفت قوچ پخته رانجّارخورد ما هنوز اندرخم یک برّه ایم
جلسه همچنان ادامه داشت که ناگاه جوانی – نه چندان جوان- ودانشجویی – نه چندان دانشجو - از میان جمعیت برخاست وبا صدایی رعدآسا گفت:دانشگاه جای تحصیل علم است ولا غیر. جماعت دانشجو را نشاید که درمقولاتی چون سیاست, مردم سالاری و... داد سخن دهند و اوقات شریف خویش به بطالت مصروف دارند.که اگر چنین کنند در حقیقت شیطان دراعمال آنان رسوخ نموده است.بنابراین جمع حاضر متابعان شیطانندو بعضی خود نمی دانند.پس ای یاران بی نام وای سربازان گمنام! میز وصندلی استاد را بر سرش خرد کنیدوبا مریدانش نیز چنان کنید که «هیجدهم»را تا زنده اندبه بوته نسیان نسپارند وآن را بر پیشانی تاریخ بنگارند.
* * * *
وساعتی بعد،آنچه در سالن دانشگاه قابل رویت بود:صندلی ها ی شکسته ودر هم ریخته،پیراهن ها وروسری های نازک وکوچک به درودیوار آویخته،کفش های به زمین ریخته،سالنی خالی از هر انسان فرهیخته وغیر فرهیخته که بعضی لِه شده، بعضی مچاله شده وبعضی هم گریخته.
(12/5 /83) منبع: وبلاگ نیشتر
تو دست محبت خدایی برسرها
نگـاه عاطفـهی خالقـی برخلایق
و بیتالغزل شعر بلند بودنی بر دیوان شعور
تو شعلهی هستیبخشی بر اجاق کور کائنات
تو را میستایم
که فرزند «ستودهشده»ای
و تو را میخوانم
که زادهی خانهی «إقرأ»ی
چه محجوری در میان مدعیان آشنایی!
و چه مغفولی در حلقهی سینهچاکان دروغین عشقبازی!
نشانی تو را در زمین نباید جست
چون تو فرزند آسمانی
و در آسمان نبایدت یافت
چون تو همسر«ابوتراب»ی
تو درخت تنومند عصمتی!
که در خانهی «نبوت» روییدی
در خانهی «ولایت» بالیدی
و میوهی «امامت» را
ـبدون هیچ آفتیـ بر خوان خواهش خلایق نهادی
اما ...
ای تکدرخت وادی تنهایی!
کجایی؟
تا در سایهی محبت مادرانهات آرام گیریم
و پارچهی نیازمان را
بر شاخههای شکستهات گره زنیم ...
( 25/3/1387 )
ولادت باسعادت بانوی دو عالم
برساکنان دو عالم
و روز زن مبارک باد
منبع:وبلاگ نیشتر
آنچه در زیر می خوانید مطلبی است که توسط یکی از دوستان ما در قرن هفتم هجری ترجمه شده و در اختیار " نیشتر" قرار گرفته است. ایشان که از دانشجویان نظامیه بغداد و از همشاگردی ها و همخوابگاهی های جناب سعدی است؛ در مورد قدمت این نوشته - که به زبان سانسکبریت و به خط نستعمیخ می باشد- اظهار بی اطلاعی کرده است.
«مورخزاده سیستانی» در کتاب«اعظم المصائب فی الاقمار و الکواکب» مینویسد: «ابوالمصائب شیث ابن لیث» را پدری بود به غایت پیر و فرتوت، و با اندامی در خور کفن و تابوت. در یومی از ایام ماضیه، قلب و مغز پدر با حضرت عزرائیل بساختند و بر پیکر نحیفش بتاختند و چنان شد که انتظار همی رفتی.
ابوالمصائب و بیت معظمٌ لَه حجله عزا بیاراستند، و خانه از بهر میهمانان شهری و روستایی بپیراستند. صبحگاهان میهمانان،از ارحام و اقوام و همسایگان و آشنایان، دستهدسته همیآمدند و فوجفوج همیشدند. پس آنگاه مجالس تشییع، تدفین، ختم، سوم، پنجم، هفتم، یادبود و چهلم یکی اندر پس دیگری به انجام برسید.
درخلال این ایام، دختران آن مرحو م، اشک غم ـ فراوان ـ بریختند و سینه هجران ـ متعدد ـ چاک بنمودند. نوهگان، نتیجهگان و نبیرگانش بر سریر حسرت نشستند، و درِِِ شادی به روی خویش ببستند، و اقوام و آشنایان از باب همدردی، خاک غم بیختند، و لب و لوچه آویختند.
اما گویا ابوالمصائب را نه غمی بود تا اشکش درآید و نه ماتمی تا آه از نهادش برآید؛ تاآنجا که دیگران را تعجب برانگیخت و سخنان نیشدارشان را بهدنبال خویش آویخت. یکی به کنایت گفتی:«پدر پیر را رفتنش چه جای غم است و هجرانش را چه درخور ماتم»! و دیگری زمزمه نمودی: «مرگ ناگهانی پدر، اشک از چشمانش خشکانیده و دِماغش تکانیده»... و خلاصه هر کس چیزی بگفتی و برفتی.
****
چهل شب از فقدان والد پیر بگذشته بود که صدای نالهای، نظر اهلالبیت را به سوی اتاق ابوالمصائب گردانید. در اندک زمانی، ناله به گریه و سپس به ضجّه بدل گردید. ابوالمصائب بر سر و سینه همیکوبیدی و در هجران پدر مرثیه سر همیدادی که:
ای پدر رفتی و داغ تو مرا پیر نمود *** روز را بر من بیچاره چنان قیر نمود
متعلّقه ابوالمصائب بهخود جرأتی بداد و زبان به شکوه بگشاد که: ای مرد! تو را چه شده است که اندر پس چهل روز، تازه یاد پدر همیکنی؟ ابوالمصائب بهناله بگفت:ای همسر شفیق! و ای یار و ای رفیق! چگونه توانستمی یاد پدر کنم و حال آنکه فرصتی مر مرا دست نداد. اندکی قبل از فراغت روح بلند پدر از کالبد کوتاهش، به یاد مزارش بودم که خریدنش ره به جایی بَرَد اما اندوختهام را به پایان نبرد. پس از وفاتش نیز مرا فکر آن بود که مهمانداری چهلروزه چگونه بهسر آید تا سخنی از پس آن برنیاید. و اینکه میوه چه باشد و غذا چگونه «سرو» گردد و کدام مسجد برای برگزاری مراسم «رزرو» گردد؛ مداح که باشد و سخنران چه گوید؛ ظروف از کجا فراهم آید و چه کسی آن ها را بشوید؛ بر سنگ گور پدر چه نویسم و هزینهها چگونه کنم تا در زیر آن نخیسم و ...
ابوالمصائب ازپی آن سخنان، دوباره گریه آغازید و در آن حال بگفت: «ای پدر! بارفتنت، ثُلمهای عاطفی و ـ بالاخص ـ اقتصادی بر من بیچاره وارد نمودی که "لایَسُُدّها شیئ". خدایت بیامرزاد». چون سخنانش بدینجا رسید، راه ضجه در پیش بگرفت و لحظهای آرام نگرفت. ضعیفه لب به اعتراض بگشود که ای مرد! گریهات در ماتم پدر بود و شایسته؛ اما ضجهات در این نیمهشب مر چراست؟ ابو المصائب بگفت: الحال بهیاد مراسم سالگرد بیفتادم که آنچه تاکنون بر من رفته، باز در آن هنگام تکرار همیشود و نمیدانم در آن حال چه خاکی بر سر من همیرود.
منبع: وبلاگ نیشترآقای «الف» وآقای «ب» در حال صحبت کردن باهم هستند.آقای «الف» می گوید در دوره ی این رئیس هم اتفاق خاصی رخ نداد وهیچ کاری انجام نشد.
اقای«ب» می گوید: ای آقا! مگر می گذارند کسی کار کند؟ مگر گذاشتند پیامبر(ص) کارش رابه سر انجام برساند؟ مگر به حضرت علی (ع)فرصت دادند تا سیاست هایش را پیاده کند؟ این ها هم مثل آن ها!
***
آقای «پ» ازآقای «ت» سوال می کند:تو چرا در گفتار ورفتارت چنین وچنان می کنی؟
آقای «ت» پاسخ می دهد:چون من تالی تلو معصوم (ع)هستم ،آن هاهم جانشین پیامبر(ص) و آن حضرت هم فرستاده ی خدا؛ پس تو با این سوالت در نهایت خدا رازیر سوال برده واز جرگه ی حزب او بیرون شده ای.
***
راستی!
- چرا این مقایسه ها وجود داشته واخیراً شدت هم پیداکرده است؟
- این جایگاه ها راچه کسانی تعریف می کنند؟
- چه کسی می تواند بگوید من نماینده ی خدا وجانشین حضرات معصومین(ع)هستم؟
- چه کسی می تواند ادعاکنداکنون که من جانشین معصوم(ع) هستم؛ پس معصوم هم هستم؟
- چه چیزی می توانجمع شدن باخدا،رسول(ص)وائمه(ع)را درذهن من ایجاد کند؟
- کیست که حق داشته باشدبگوید من موجودی سراسر الهی ومخالفین من همه شیطانی هسنتد؟
- چه کسی به خود اجازه می دهد معترضین خودرا فتنه گر ومیعادشان را مسجد ضراربنامد؟
- چرا تشکّلی از مخالفین باید به اهل سقیفه و گروه منتقدین هم به معاویه، عمروعاص ویا بعضی از خلفاتشبیه گردند؟
- چرا علی (ع)کوتاه می آید،امام حسن(ع)صلح می کند؛ اماصلح او نباید تکرارشودوفقط باید قیام امام حسین(ع)رخ بنمایاند؟
- چه دلیلی داردما خودرابا آن بزرگان مقایسه کنیم؟
- به چه منظور به خود حق می دهیم کشور خودرا، کشورآن ها ،مدیریت خودرا مدیریت آن هاوخودرا مستقیماً زیر نظر وتحت حمایت آن ها قلمداد کنیم؟
- بسیاری ازحکومت ها دردنیا نتوانستند بسیاری از سیاست های خود را به اجرا بگذارند.اما چرا ماخود را دراین زمینه با اسلام و صدراسلام مقایسه می کنیم؟
- چرا این تفکر وروش ازبالا تاپایین جامعه به شدت درحال ترویج است؟
- آیا این منش ورفتارو این مقایسه های نابرابر:
1- دردل مخالفان و منتقدان ،خوف ارتدادایجاد نمی کند؟
2- مخالفان را در مقابل خدا، رسول(ص) وائمه(ع) قرار نمی دهد؟
3- دهان منتقد را با سلاح دین نمی بندد؟
4- اندیشه،کنکاش،سوال وتحلیل را تعطیل نمی کند؟
5- در من غرور وخود بینی ایجاد نمی کند؟
6- فرصت شناخت و جبران اشتباهات را ازمن نمی ستاند؟
7- مرا به سوی دیکتاتوری نمی کشاند؟
8- اطرافیان مرا نسبت به مخالفین جری وگستاخ نمی کند؟
9- راه هر عملی را که منجربه بقاوابقا من شود باز نمی کند؟
10-اعتماد واهی در من نسبت به رفتارم ایجاد نمی کند؟
11- باعث لکه دارشدن دین وپرچمداران و مبلغان حقیقی آن نمی شود؟
در نهایت خدامی داند که فقط پرسیدم وهیچ اظهار نظری ارائه نکردم.پس پاسخ را به شما اهل نظر وامی گذارم و منتظر می مانم.
آورده اندکه استادی شاگردانش را امر بفرمود که هر کدام، جملات ذیل را ده بار بر لوح خویش بنگارند و فردا به پیشگاه او آورند.
دروغگو دشمن خدااست. / تقلب کار خیلی بدی است. / خودسری نوعی خیرهسری است. / همیشه دو ضرب در دو چهار می شود. / بد اخلاقی کار ناپسندی است. / ریا باعث سوختن ایمان است.
فردا همه شاگردان، مشق خویش به حضور استاد ببردند و به هدایتش گرد نادانی از چهره بستردند جز یکی از آنان که لوحش از هر حرف و نقشی خالی بود. استاد او را بفرمود: ای شاگرد! چرا چون گذشته بر نبشتن مشق خویش تعلل همیورزی؟ که چون بر این سیاق مداومت کنی، عاقبت یا سوپور شوی یا درزی. شاگرد به تندی جواب بداد: ای استاد! من خود نخبه، و چه بسا سر آمد نخبگانم. مرا بر این مشقها نیاز نباشد.
****
سال ها از این موضوع بگذشت و این شاگرد بر همان شهر حاکم شد. روزی که با خدم و حشم فراوان از میدان شهر همیگذشتی، چشمش به استاد پیر خویش بیفتاد و پس از سلام به تمسخر بگفت: ای استاد! حال که مرا خلعت حاکمیت به بر باشد و تاج سروری به سر، باز هم باید آن مشق نانوشته را بنگارم؟ استاد پس از مکث و نیشخندی بگفت: هم آن مشق و هم جملهای را که اکنون همیگویم را هزاران بار بر لوح جانت بنگار و به خاطرت بسپار. و آن جمله این باشد:«ادب مرد به زدولت اوست»
1388/3/25 (ازوبلاگ نیشتر)
آنچه در زیر می خوانید گزارش سفر یکی از ر?سا است به یکی از کشورها که توسط یکی از خبر نگاران به دست مارسیده است.
همین چند روز پیش مسافرتی داشتیم به کشور قدرتمند« ونوس ذوغولا». رئیس جمهور این کشور که اسمش آقای « ویکتور هوگو چای وز »است ؛ هیکلی دارد به این هوا...! ما با هم دوست هستیم و سعی می کنیم زود به زود سری به هم بزنیم .
در سفر اخیر وقتی از هوا پیما پیاده شدیم ، به من گفتند که عده ای منتظر هستندتا با شما ملاقات کنند.وقتی به دیدن شان رفتم دیدم تعدادی از پیر زن ها صف کشیده اند و می خواهند شیر بگیرند و عده ی دیگری هم در کنار آن ها – البته کمی دور تر – زنبیل گذاشته و منتظر نشسته اند. به آقای رئیس جمهور گفتم: قیافه ی این ها برایم آشنا است. احتمالاً عکس یا فیلم آن ها را در تلویزیون دیده ام .
آقای رئیس جمهور گفت: ای آقا...! مگر نمی شناسی؟ این ها سران کشور های غربی هستند.
گفتم: پس اینجا چه کار می کنند؟
گفت: این ها نوبت گرفته اند تا با شما رابطه بر قرار کنند .
گفتم : چرا اینجا؟
گفت: چون تو در بین تمام کشور های دنیا فقط به ما افتخار می دهی و به کشور ما مسافرت می کنی؛ این ها آمده اند تا من برای شان شفاعت کنم.
گفتم: نه،نه! خدا به دور! صد سال سیاه! آن ها عددی نیستند.سگ کی باشند که من تحویل شان بگیرم. یادمان نرفته است که در طول تاریخ چه بلاهایی به سر ما آورده اند. از قدیم الایام به دنبال نفت و گاز و معادن ما بوده و هستند. اخیراً هم هدف شوم تری اضافه شده و آن جلوگیری از ظهور آقا امام زمان است. من ممکن است در مقابل بردن نفت وگاز مملکت کوتاه بیایم،کما این که الآن هم در حال انفاق کردن نفت وگاز به بعضی از کشور ها هستیم؛ اما از کنار موضوع آقا امام زمان نمی شود به سادگی گذشت.بنا بر این من با آن ها هیچ حرفی ندارم. مگر این که توبه کنند و هر کدام شان از روی دعای « اللهم عجل لولیک الفرج ... » تا آخر صد بار- خوش خط - بنویسند و به من تحویل دهند.
در حالی که باهم صحبت می کردیم به طرف پیر زن ها رفتیم وچند جعبه شیری که در کشور ما مازاد برمصرف بودو برای انفاق برده بودیم؛بین آن ها توزیع کردیم.پیر زن ها خیلی خوشحال شدند و گفتند: خدا به تو خیر بدهد ننه! الهی که بروی مکه! بعد یکی از پیرزن ها نزدیک آمدو گفت: آقای «رئیس»! از زمانی که تو با رئیس جمهور ما آقای « ویکتور هوگو چای وز» رفیق شده ای ؛ او برای ما چند دستگاه خانه ساخته.معلوم است که تو روی او تأثیر خوبی گذاشته ای.
گفتم: باید هم به شما خدمت کند.چون در سفر اخیر، به مشهدرفته و مشهدی شده.در سفر بعد هم اگر رابطه مان با عربستان بدتر از این نشده باشد، هماهنگ می کنیم که به مکه برود. حاجی هم که بشود ، وضعتان توپ می شود. هر وقت هم کوتاهی کرد بگویید تا من گوشش را بکشم.
پیر زن خوشحال شد و خواست دست مرا ببوسد که من نگذاشتم.البته زرنگی کردم وفوری دست او را بوسیدم. در همین حال یک بچه ی یک- یک و نیم ساله دوان دوان به طرف ما آمد و به پیرزن گفت: مادر بزرگ ! آقای «رئیس» اینجا چه کار می کند؟
گفتم: پسرم! مگر تو مرا می شناسی؟
بچه گفت: اولاً من دخترم. ثانیاً مگر کسی در دنیا وجود دارد که شما را نشناسد؟
خلاصه دیدار خیلی خوب و لذت بخشی بود. اما وقتی ما را از پیرزن ها جدا کردن و خواستیم برویم، آقای رئیس جمهور خیلی آرام به من گفت : آقای «رئیس» ! فکر می کنم چیزی را فراموش کرده اید.
گفتم:چی؟ مگر جلسه ی دیگری با حضور پیرزن ها گذاشته اید؟البته اگر بتوانید با نخبه های شان یک نشست صمیمی بگذارید، من حاضرم با آن ها صحبت کنم و شیوه های مدیریت بر دنیا را – مو به مو - برای شان تشریح کنم.
گفت: نه آقا! منظور من سران کشور های غربی است که مدت ها است منتظر شما هستند.
گفتم:برای شان خوب است. انتظار کشیدن باعث می شود تا با فلسفه و ماهیت انتظار آقا امام زمان آشنا شوند.
گفت: آخراین ها گفته اند اگر به خواسته شان توجه نشود می روند در کشور سوریه بست می نشینند واگر نتیجه نداد، به ناچار حلقه ی محاصره ی اقتصادی را تنگ تر می کنند.
گفتم: بی خیال ! اقتصادمان کجا بوده که بخواهند حلقه ی محاصره اش را تنگ تر کنند. بگذار آن قدر محاصره را ادامه دهند تا محاصره دان شان پاره شود.
ضمناً در این سفر دیدارمحرمانه ای هم با آقای «چای وز» داشتیم.البته خیلی از موضوعات جلسه را نمی شود مطرح کرد اما یکی از مواردش این بود که ایشان به من گفت:آیا از قطعنامه ی اخیر آژانس - که علیه شما صادر شده – نمی ترسی؟
گفتم: ترس...؟ترس را نشانم بده تا شیرجه بروم توی شکم اش.بعد از تهدیدآن ها،قصد کرده ایم طی چند ماه بعد 12 سایت دیگر هم راه اندازی کنیم.
گفت:اَ اَ اَ اَ ... چه قدر زیاد!
گفتم کجایش را دیده ای ! اگر بخواهند تحرکی علیه ما انجام دهند،12 سایت را به 24 سایت تبدیل می کنیم و همین طور تصاعدی بالا می رود.البته چون ما یک دولت قانونمند هستیم، احتمالاً خبر راه اندازی سایت ها را یک سال پیش به آژانس داده ایم.
گفت: شما که در تأ مین سوخت – حتی - یک سایت مانده اید؛ بااین همه سایت چه کار می کنید؟
گفتم: وقتی آن ها به ما بنزین ندادند، چه کار کردیم؟ ... از شما به قیمت خیلی خیلی ارزان خریدیم.تولید سوخت هسته ای هم کار سختی نیست.من فکرش را کرده ام.بنزین را از شما می خریم .گاز را هم که خودمان داریم .در مورد کیک زرد هم سفارش داده ام قنادی سر کوچه مان چند کیلو تهیه کند. به نظر من اگر این ها با هم مخلوط شود چیز خوبی از کار در می آید.آن وقت من و تو می توانیم باهم با دنیا بجنگیم و همه را نابود کنیم.
(برکرفته از وبلاگ نیشتر)
این گزارش که یک روز بعد از اغتشاشات اخیر تهیه شده بود به خاطربروز اختلال در فضای اینتر نتی توسط استکبار جهانی - که در راستای سیاست از بین بردن آزادی مطلق بیان در ایران انجام شده بود – بسیار دیر به نظر شما می رسد. از این بابت ما را ببخشید
روز اول برج دوم:
امروزعده ای اغتشاشگر بی دین درچند خیابان اقدام به راهپیمایی کردند.تعداد آن ها که بین صد تا صد وپنجاه نفر گزارش شده است،ضمن سر دادن شعارهای تند، به درگیرشدن با پلیس و تخریب اموال عمومی پرداختند.آن ها در ادامه ی اقدامات «شکستن محورانه» و «ساختار شکنانه» چند «ساختار» راهم شکستند.پلیس که بدون سلاح سرد وگرم درخیابان حاضر شده بود به ارشاد،هدایت ونوازش دلسوزانه ی آن ها پرداخت.اما خشونت راهپیمایی کنندگان به حدی بود که دراین بین چند نفر- بی خود و بی جهت - کشته شدند که 2 نفر آن ها بر اثر تصادف و4 نفر هم به خاطر پاره شدن تارهای صوتی ناشی از شعار دادن جان خود را از دست داداندند.
روز پانزدهم برج دوم:
صبح امروز عده ا ی شورشی و فتنه گردر چندین خیابان به راهپیمایی پرداختند.آن ها ضمن سر دادن شعارهای تند،هر چیزی را که برسر راه شان قرار می گرفت می شکستند.از جمله چیز هایی که در این بازار بشکن – بشکن شکسته شد، چند«حریم» بود.آن ها که اصرار داشتند کاررا به خشونت و درگیری بکشانند،بارها به پلیس حمله کردند.اما پلیس با سعه ی صدرآن ها را به آرامش دعوت کرد و در نهایت این درگیری با دخالت مردم پایان یافت.مردم عزاداربا اطلاع یافتن ازشورش عده ای ساختارشکن، به صورت خود جوش و بدون هماهنگی قبلی با پرچم های یک دست،ماشین های تویوتا واسلحه ی کمری در میدان حاضر شده و شورشیان هم با دیدن هیبت آن ها متواری شدند. در این خشونت 5 نفر به ضرب آنفلوانزای خوکی و3 نفربه ضرب هپاتیتB جان خود را از دست دادند. یک نفر هم بر اثر سقوط از پل حافظ کشته شد. هر چند بعضی از تحلیل گران سیا سی،خواجه حافظ را در این حادثه مقصر دانسته و معتقدند اگر حافظ به دنیا نیامده و یا به شهرت نمی رسید،چه بسا پلی هم به نام او ساخته نشده و کسی هم کشته نمی شد؛ اما با ا ین حال پلیس پرونده ی کشته شدگان را تا روشن شدن علت نهایی ، مورد پیگیری جدی قرارخوا هد داد.
بعضی از خبرگزاری ها که اصرار نداشتند نام شان فاش نشود،تعداد اغتشاشگران را 200 نفراعلام نموده اند.
روز بیستم برج دوم
امروز نیزمعترضان فتنه گرهمچون روزهای گذشته و درپی به آتش کشیدن اتومبیل ها و موتور سیکلت ها وعلاوه بر شکستن شکستنی های فراوان،مجدداً تعداد زیادی « ساختار» و «حریم » را با سوت وکف شکستند.آن ها که این بار اصل اساس را هم زیرسوال برده بودند،با دخالت سر بازا ن گمنام و یاوران بی نام به شدت مورد هدایت قرارگرفته و با حالت خجالت و شرمندگی به خانه ها ی خود باز گشتند.در جریان این هدایت خداپسندانه 4 نفر براثرزدن سرشان به گلوله و 8 نفر به خاطر خوردن سرشان به لوله جان باختند. یک نفرهم درپی لغزیدن روی پوست موز، به جراحت سطحی منجر به فوت دچار گردید.
به گزارش « چاخان نیوز»،دردرگیری ها واغتشاشات اخیر جمعاً دو نفر کشته شده اند که یک نفر آن ها بر اثر استعمال مفرط مواد مخدرفوت و جسدش در یکی ازجوی های خیابان سعادت آباد پیدا شده و مرگ نفر دوم هم – که پسر خواهر یکی از تظاهر کنندگان می باشد- مشکوک اعلام شده است. به نوشته ی « یالان نیوز» به نظر می رسد دایی مقتول به چنین رفتار ناروایی اقدام نموده است تا تقصیر آن را به گردن نیروهای امنیتی انداخته و اصل نظام را زیر سوال ببرد.
یکی از مسوولین سازمان صدا و سیما اعلام نموده ا ست فیلم اغتشاشات اخیر در حال تدوین، تنظیم و صدا گذاری است تا جهت آرام کردن جو متشنج و ملتهب جامعه ، روزی شانصد بارازکلیه ی شبکه ها ی درون مرزی و برون مرزی پخش شود.
ضمناً بنا به گزاش خبر گزاری ها،هیچ دلیل محکمی مبنی بر دست نداشتن دشمنان – به ویژه استکبار جهانی – در این اغتشاشات یافت نشده است.
قانون عادت
حداقل 95%از کارهایی که انجام می دهید از روی عادت است ، خواه عادت های مفید و خواه عادت های مضر .
شما می توانید عادت هایی را که موفقیت تان را تضمین می کند در خود پرورش دهید.به این صورت که تا هنگامی که رفتار مورد نظربه صورت اتوماتیک وغیرارادی انجام نشوند تمرین و تکرار آگاهانه و مدام آن را ادامه دهید.
قانون جذب
شما مرتباً افکار،ایده ها و موفقیت هایی را که با افکار غالب شما هماهنگ هستند به خود جذب می کنید،خواه افکار منفی و خواه افکار مثبت.
شما می توانید بهتر از این که هستید باشید،ثروتمند تر از اکنون باشید و توانایی های بیشتری داشته باشید چون می توانید افکار غالب خود را تغییر دهید.
قانون انتخاب
زندگی شما نتیجه انتخاب های شما تا این لحظه است.چون همیشه در انتخاب افکار خود آزاد هستید، کنترل کامل زندگی تان و تمامی آنچه برایتان اتفاق می افتد در دست شماست.
قانون تفکر مثبت
برای موفقیت و شادی در تمام جنبه های زندگی تفکر مثبت امری ضروری است.شیوه تفکر شما نشان دهنده ارزش ها،اعتقادات و انتظارات شماست .
قانون تغییر
تغییر غیر قابل اجتناب است و چون با دانش روزافزون و تکنولوژی رو به پیشرفت هدایت می شود با سرعتی غیر قابل قیاس با گذشته در حال حرکت است. کار شما این است که استاد تغییر باشید نه قربانی آن.
در پی مزین شدن وبلاگ وزین کمیل به مطالبی در خصوص «دخالت نظامیان در امور سیاسی» از سوی برادران فرهیخته، آقایان رجایینژاد و عباسی و با عنایت به این که این موضوع مدتها است نقل پارهای از محافل سیاسی و رسانهای است؛ بیجا ندیدیم ـ بدون قصد نقد یا تحلیل مطالب دوستان ـ چند جملهای هم از این قلم ناچیز قلمی شود. امید است ضرری از آن برنخیزد و آبی به آسیاب دشمن نریزد:
1- هرچند حضرت امام به عنوان یک رهبر ـ بلکه یکی از رهبران ـ بزرگ و مقتدر دنیا مطرح، و نظرات و منویات او منشأ بسیاری از سیاستگزاریها و تصویب بعضی قوانین موضوعه در ایران است؛ اما همین نظرات، در مقایسه با قوانین مدون، در جایگاه پایینتری قرار داشته و به لحاظ عدم برخورداری از ضمانت اجرای قانونی، نمیتواند ملاک عمل قانونی قرار گیرد.
2- تمسک به نظرات حضرت امام در دو وجه قابل بررسی است: اول به عنوان یک نظر ارشادی و دیگر به عنوان حکم حکومتی. از آنجا که ایشان ـ به عنوان ولی فقیه ـ نسبت به صدور حکم حکومتی محق بودهاند، پس بدون شک این حق برای رهبران بعد از ایشان هم محفوظ است. بنابراین رهبر فعلی میتواند علاوه بر صدور حکم حکومتی، حکم رهبر قبلی را بر اساس اقتضائات خاص نسخ نماید. البته این که تقریر در مقابل یک رفتار میتواند حکم محسوب شود یا نه؛ جای بسی تأمل است.
3- بیشک ارتش و سپاه دو نیروی نظامی هستند. هر چند وجود دو نیروی موازی (آن هم نظامی) در یک کشور هیچ توجیهی ندارد و هیچ تفسیری برنمیدارد؛ اما به فرض موجه بودن، باید بین وظایف و عملکرد آن دو تناسب و سنخیتی وجود داشته باشد. نمیشود یکی از آنها در تمام امور یک مملکت دست قدرت بگشاید و در همه چیز دخالت نماید؛ اما دیگری فقط به آموزشدادن نیروها و شهیددادن در مرزها مشغول باشد و حتی فرماندهان خود را از نیروهای سپاهی تأمین کند. با وجود چنین وضعیتی میتوان نتیجه گرفت که یا ارتش از انجام وظایف خود کوتاه میآید و یا سپاه پا از حیطهی وظایف خود فراتر می نهد. اما در هر صورت این سوال همچنان اذهان را عرصهی جولان خویش قرار داده که چه کسی پاسخگوی این افراط یا تفریط است؟ و اگر برای این وضعیت توجیه منطقی وجود دارد، پس چرامسوولان ذیربط در لاک سکوت خزیدهاند و گوشهی بیتفاوتی گزیدهاند؟
4- یکی از بزرگترین مشکلات ما عدم تثبیت جایگاه قانون و قانونمندی درکشور است. بعضی ازجلوههای این مشکل را در سه شکل میتوان مشاهده نمود:
الف-4) خلأ قانونی
ب- 4) ناقص و نارسا بودن بعضی از قوانین
پ-4) عدم اجرای صحیح قوانین موجود
چون در این مقال بحث دربارهی سپاه پاسداران است، و از سوی دیگر این نهاد قدرتمند یکی از جلوهگاههای این آسیب بزرگ قرارگرفته، لذا مشکلات قانونی یادشده را به شرح زیر میتوان در آن بررسی نمود:
اول ـ نقص در قانون: وظایف سپاه دراصل یکصد و پنجاهم قانون اساسی چنین تعریف شده است: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در نخستین روزهای پیروزی این انقلاب تشکیل شد، برای ادامه نقش خود در نگهبانی از انقلاب و دستاوردهای آن پابرجا میماند...
اگر صاحب دقت هم نباشید ـ که مطمئناً هستید ـ در مییابید که این تعریف نه جامع است و نه مانع. از این رو میتواند همهی ارگانهایی را که در جمهوری اسلامی به خدمت مشغولند در دامان خویش گردآورد. بهطوری که با یک تفسیر موسّع از آن، میتوان وظایف هر نهادی را از نهاد دیگری طلب نمود. لابد به یمن همین تعریف است که سپاه پاسداران وظایف بعضی از ارگانهای غیرنظامی را هم به دوش همت خویش میکشد و در حقیقت دولتی است که همهی وزارتخانهها را ـ در اندازهی کوچک ـ در خود جای داده است.
دوم ـ خلأ قانونی: اخیراً عدهای در جواب اعتراض به دخالت سپاه درامور غیرنظامی، اعلام میدارند که بالاخره یکی باید بیاید و کارهای بر زمین ماندهی این مملکت را بردارد. این عده قبل از هر چیز باید از خود سوال کنند:
الف) چرا باید کشوری پس از 30 سال شعار و ادعا، این همه کار روی زمین مانده داشته باشد؟
ب) آیا این کارها متولی ندارد که بیایند و آنها را از روی زمین بردارند؟
پ) چرا کسی وجود ندارد تا از متولیان انبوه کارهای روی زمین مانده سوال و بازخواست کند؟
ت)سپاه پاسداران طبق کدام قانون حق دارد مردهی کارهای دیگران را از زمین برداشته و به تشییع آن بپردازد؟
ث)فرضاً اگر قانون چنین مجوزی را داده باشد، چرا سپاه کارهای پرسود را بر میدارد و امور پر دَم و دود را به دیگران وامیگذارد؟
در بررسی موارد یادشده، رد پای خلأ قانونی را به وضوح میتوان دید که توضیح آن پا از ظرفیت فضای مجاز فراتر میگذارد و سخن به ایجاز پسندیدهتر باشد.
سوم ـ عدم اجرای قوانین موجود: در این مورد فقط به آوردن پارهای قوانین بسنده میکنیم و قضاوت را به دوستان خردمند خواننده میسپاریم. باشد که این مشت را به عنوان نمونهای از خروارها قانون معطل مانده، مورد دقت قرار دهند:
1- نیروهای نظامی و انتظامی حق دخالت در امور انتخابات اعم از امور اجرایی و نظارت را ندارند. (ماده 24 قانون انتخابات ریاست جمهوری و ماده 16 قانون انتخابات مجلس شورای اسلامی)
2- نیروهای نظامی، انتظامی و اطلاعاتی نمیتوانند از طرف هیچ نامزدی، نمایندگی یا نظارت داشته باشند. (تبصره 4 ماده واحده قانون حضور نمایندگان نامزدهای ریاست جمهوری)
3- مداخله، شرکت یا فعالیت کارکنان نیروهای مسلح در دستهبندیها، مناقشههای سیاسی و تبلیغات انتخاباتی ممنوع و جرم تلقی و مرتکبین به شش ماه تا سه سال حبس محکوم میگردند. (ماده 40 قانون مجازات جرائم نیروهای مسلح مصوب 9/10/82)
4- اعضاء و کارکنان ارتش، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروی انتظامی حق عضویت یا وابستگی به گروههای سیاسی را ندارند. (ماده 29 قانون ارتش، ماده 16قانون استخدامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ماده 16قانون استخدام نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران)
5- سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از نظر سیاسی و عقیدتی تابع ولایت فقیه بوده و از کلیه احزاب و گروههای سیاسی مستقل است و خود نیز هرگز نباید در جامعه شخصیت حزبی پیدا کرده و به صورت یک حزب یا سازمان سیاسی عمل کند. (ماده 47 اساسنامه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
مطابق ماده یک قانون مجازات جرائم نیروهای مسلح مصوب 1382 افراد زیر نظامی محسوب می شوند:
الف – کارکنان ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران و سازمان های وابسته
ب – کارکنان ارتش جمهوری اسلامی ایران و سازمان های وابسته
ج – کارکنان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران و سازمان های وابسته و اعضای بسیج، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
د – کارکنان وزارت دفاع و پشتیبانی نیروی های و سازمان های وابسته
هـ - کارکنان مشمول قانون نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران
و – کارکنان وظیفه از تاریخ شروع خدمت تا پایان خدمت
ز – محصلان موضوع قوانین استخدامی نیروهای مسلح – مراکز آموزش نظامی و انتظامی در داخل و خارج از کشور و نیز مراکز آموزش وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح
ح – کسانی که به طور موقت در خدمت نیروهای مسلح هستند و طبق قوانین استخدامی نیروهای مسلح در مدت مزبور از اعضای نیروهای مسلح محسوب می شوند.
5- امروز سپاه پاسداران، علاوه بر دست یازیدن به فعالیتهای غیرنظامی، به صورت جزیرهی امنی در آمده که دست هیچ ناظر و پرسشگری به آن نمیرسد. از سوی دیگر این سوال مطرح است که اگر سپاه بخواهد سیطرهی فعالیتهای خود را ـ مستقلاً و مستمراً ـ بر تمام ارگانها و مراکز نظامی و غیرنظامی بگستراند وقدرت خویش را در مواجهه با اصل مردم سالاری بپروراند؛ چه کسی را یارای ممانعت است؟؟
6- اگر دخالت نظامیان در امور سیاسی در دنیا ممنوع شده به خاطر پیامدهای ناهنجاری است که از خود به جای میگذارد از جمله:
یک) تحجر دو) گسترش فضای امنیتی سه) محدود شدن آزادیهای مشروع چهار) تک صدایی پنج) ایجاد بیرغبتی سیاسی در مردم شش) از بین رفتن دمکراسی هفت) ایجاد بی تحرکی در جامعه در ابعاد گوناگون هشت) ...
وجود این شرایط در جامعه فقط مطلوب حکومتهایی است که هم از مردم میترسند و هم سودای ترسانیدن آنها رادر سر میپرورانند. چنین نظامهایی از مردم خود ـ بقدر سالهای نوری ـ دورند و به انحطاط، مجبور! پس لازمهی یک جامعهی آزاد و پویا، دوری از فرهنگ و روحیهی نظامیگری است. چه این موضوع در قوانیناش ذکر شده و چه نشده باشد. آن ها که در قوانین خود برای موضوع «عدم دخالت نظامیان در امور سیاسی» جایی باز نمودهاند – سرو گردن که هیچ- قد و قوارهای از ما بالاترند.
7- مواردی از آن چه که دربارهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گفته شد، در بارهی «بسیج» – که یکی از ارگانهای وابسته به آن است- هم صادق است. البته در مورد سوابق، جایگاه و عملکرد بسیج سخن فراوان است که اگر عمر بپاید، فرصتی دیگر بباید!
8- از آنچه در این مقال به رشتهی نوشته درآمد میتوان نتیجه گرفت که ولایت مداربودن، گردن نهادن به حکم حکومتی و اعتقاد عمیق به ولایت فقیه – که در جامعهی ما نهادینه شده است – به تنهایی نمیتواند پرسشها، شبهات و ابهامات مبنایی در این موضوع (از بند سوم این نوشته به بعد) را پاسخ بگوید و راهحلی بجوید. بیپاسخ ماندن همین ابهامات و نقاط کور است که کمکم بعضی از نهادها و تعدادی از شخصیتها را زیر تیغ سوال برده و قدم بعدی هم نوبت به اصل نظام خواهد رسید. در آن حال چه کسی میتواند آب رفته را به جوی بازگرداند و چهرههای برگشته از نظام را دوباره به سویش بگرداند؟
پیر مرد همیشه بعد از من به اتوبوس سوار وقبل از من پیاده می شد.قیافه ی موقر و مهربانی داشت. بیشتر مواقع جا برای نشستن پیدا نمی کرد والبته هیچ وقت هم بدون جا نمی ماند؛چون همیشه کسی بود که بلند شود و جایش را به او بدهد.پیر مرد هم همیشه به خاطر قدردانی از کسی که صندلی اش رابه او میداد، هنگام پیاده شدن کرایه ی اش را می پرداخت.
یک روز به این فکر افتادم که هر وقت پیر مرد می آید،من قبل از دیگران برایش بلند شده و صندلی ام را به او بدهم تا ضمن ادای احترام، در کرایه ی اتو بوس هم صرفه جویی کنم.
مدت ها از این موضوع گذشت و من از لبخند پیرمرد هنگام نشستن متوجه شدم که او هم فکر مرا حوانده است.
من با صرفه جویی کرایه ی اتوبوس توانستم یک جلدازکتاب دو جلدی موردعلاقه ام را بخرم و آن روز که جایم را به پیر مرد می دادم، کتاب را هم به او دادم و گفتم:آقا! چون این کتاب را به لطف شما خریده ام دوست دارم در صفحه ی اول آن یک یادگاری بنویسید.او اول نمی پذیرفت.اما در مقابل اصرار من با اکراه قبول کرد و نوشت: ................................................
بعد کتاب را بست و پس از چند لحظه نگاه کردن به جلد آن گفت: به نظر می رسد کتاب خیلی خوبی باشد. آیا می توانی جلد دوم این کتاب را برای من بخری؟ من قبول کردم و او پول اش را با اصرار زیاد به من داد. فردا که باز صندلی خود را به او تعارف می کردم جلد دوم کتاب راهم به او دادم. پیر مرد کتاب را به سرعت ورق زد و بعد روی صفحه ی اول نوشت:................................................
و همراه با لبخندی آن را به من هدیه کرد.
سوال: اگر شما به جای پیر مرد بودید در صفحه ی اول جلد اول و دوم آن کتاب چه می نوشتید؟
17/2/1388
.: Weblog Themes By Pichak :.