سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

سیزده آبان؛ روز حادثه ها

در تاریخ انقلاب و روزهای سال، روزی نمی توان یافت که این همه حوادث مهم و تأثیر گذار در آن اتفاق افتاده باشد. واقعاً سیزدهم آبان ماه روز حادثه هاست.

1. تبعید امام خمینی به ترکیه، سیزده آبان 1343ش

2. دستگیری فرزند ارشد امام، حاج آقا مصطفی خمینی توسط مأموران رژیم شاه، سیزده آبان 1343ش

3. کشتار دانش آموزان معترض توسط مأموران رژیم شاه سیزده آبان 1357ش، «روز دانش آموز»

4. تسخیر لانه جاسوسی(سفارت خانه) آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام، سیزده آبان 1358ش

5. افشای ماجرای رسوایی ایران گیت(سفر مک فارلین به ایران)، سیزده آبان 1365ش

6. روز ملی مبارزه با استکبار جهانی

فرصت و امکان توضیح و تبیین هر کدام از وقایع و رخدادهای مذکور نیست، فقط به یکی اشاره می کنیم و بس، تازه، متأسفانه بعضی از این حوادث، امروزه بی اهمیت یا به نوعی رنگ باخته و دگرگون شده اند، الا جریان تبعید امام خمینی، پس اشاره به این حادثه ما را کفایت می کند، چراکه هم کم هزینه است و هم بی حاشیه!

با اینکه بیش از هفت ماه از آزادی امام خمینی از زندان رژیم شاه نمی گذشت، اما به دنبال اعتراض شدید و گسترده ایشان نسبت به تصویب کاپیتولاسیون (مصونیت قضایی اتباع آمریکایی)، مأموران مسلح شاه، نیمه شب سیزدهم آبان 1343، خانه امام را در قم محاصره کردند و از بالای دیوار، وارد منزل شدند و امام را دستگیر و شبانه با اتومبیل به تهران منتقل نمودند. و از آنجا مستقیم به ترکیه تبعید کردند.

در نامه رئیس ستاد فرماندهی نیروی هوائی (سرلشگر تدین)، دربارة هواپیمای حامل امام به ترکیه چنین آمده است: «به فرمان مطاع شاهانه مقرر است یک فروند هواپیمای 130- ث به شمارة 103- 5 با پرسنل پروازی پیوست در ساعت 130 گرینویچ روز 13/8/43 از تهران حرکت و ... در ساعت 554 گرینویچ در آنکارا فرود خواهد آمد ... صورت خدمه هواپیما؛ 1- سرگرد محمد علی اروندی، 2- سروان جواد حسینی، 3- ستوان یار سوم امین الله طلوع بدیعی، 4- ستوان یکم احمد خزری، 5- استوار یکم نصیر بکلی، 6- استوار عبدالله محمد تقی، 7- گروهبان دوم عباس خالدی.»

بدیعی، رئیس ساواک وقت قم نیز انجام عملیات دستگیری و اعزام امام به تهران را اینگونه به ساواک تهران مخابره می کند: «کار تمام شد. ساعت 5:15 به تهران اعزام گردید. صحن، مساجد، خیابان ها پاس گماده شده، فعالیت اساسی در مورد انجام کار با مأمورین ساواک بوده. وضع آرام.»

اگر مطبوعات کثیرالانتشار آن دوره را تورق کنیم، تبعید امام خمینی را اینگونه انعکاس داده اند:

«در اطلاعیه سازمان امنیت آمده است که چون رویه آقای [امام] خمینی و تحریکات مشارالیه بر علیه منافع ملت و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی کشور تشخیص داده شد، لذا ساعت 8 صبح چهارشنبه 13/8/48 از ایران تبعید گردید. آیت الله العظمی خمینی [جالب است و عبرت آموز! نحوه برخورد با مخالفین و معاندین و رعایت اخلاق اسلامی و سیاسی را ببین! با اینکه دشمن درجه یک خود بازداشت و تبعید می کنند ولی ادب و احترام را فراموش نمی کنند و القاب را حذف نکرده اند] در صبحگاهان، به وسیله هواپیمای هرکولس نیروی هوایی ایران و به اتفاق سرهنگ افضلی، مأمور ساواک به ترکیه تبعید شدند. با نشستن هواپیمای حامل آیت الله خمینی، پس از سه ساعت و سی دقیقه پرواز، در ساعت یازده و سی دقیقه در فرودگاه آنکارا، ایشان مورد استقبال مأموران امنیتی ترکیه در سالن فرودگاه قرار گرفتند. مأمورین ترکیه پس از گفتگو با سرهنگ افضلی-رئیس بخش امور اجتماعی ساواک- ایشان را به اتفاق نامبرده سوار اتومبیل و پس از طی سی و پنج کیلومتر مسافت، مستقیماً به هتل سیلوار پالاس» (طبقه چهارم، اطلاق شماره 514) که قبلاً آماده شده بود، بردند.»

سرهنگ افضلی پس همراهی امام و بازگشت به ایران در گزارشهای خود اظهارات امام را هنگام تبعید و در داخل هواپیما چنین نقل کرده است: ایشان گفتند: «من برای وطنم تبعید شدم».

خبر دستگیری و تبعید حضرت امام در اخبار سراسری رادیو ایران نیز به طور خلاصه بدین شرح منتشر گردید: «طبق اطلاع موثق و شواهد و دلایل کافی چون رویه آقای خمینی و تحریکات مشارالیه بر علیه منافع ملی و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی کشور تشخیص داده شد، لذا در تاریخ 13 آبان 1343 از ایران تبعید گردید.»

پس از تبعید حضرت امام، بدیعی رئیس ساواک قم، هر ساعت گزارشی از وضعیت و عکس العمل طلاب و مردم به ساواک تهران مخابره می کردند که در اسناد متعدد ساواک مشهود است و می توان دید. این وضعیت از سایر شهرها نیز گزارش شده است.

حضرت امام پس از ورود به ترکیه چندین نامه و تلگراف به خانواده و دیگر دوستان ارسال می کنند، نخستین تلگراف ایشان، خبری است که از سلامتی خود به خانواده شان ارسال نمودند. در آن، خطاب به فرزندشان حاج آقا مصطفی می نویسند: «نور چشمی ... باسلامت وارد آنکارای ترکیه شدم. به هیچ وجه نگران نباشید. حالم خوب و راحت هستم.» در نامه های بعدی، ضمن اعلام خبر سلامتی، تذکراتی هم می دهند از جمله در نامه مورخ 9 رجب 1384 ق (23 آبان1343) با ابلاغ سلامتی اظهار داشتند: «راضی نیستم کسی برای آزادی من نزد دستگاه جبار وساطت کند...ارزش رو زدن ندارد.»




تاریخ : سه شنبه 89/8/11 | 12:56 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر

 

تا حال فکر کرده یا از خود پرسیدیم که در یک جامعه سالم بشری، عالی ترین و بالاترین فضیلت چیست؟ یا اینکه بدترین رذیلت کدام است؟ بخصوص در جوامع دین محور؟

اگر به جوامع و اجتماعات بشری، به ویژه جوامع دینی و مذهبی نظری دقیق و عمیق داشته باشیم، خواهیم دید که دایر مدارش بر عدالت است. یعنی همه ارزش های دینی و نهاد های بشری محوریتش عدالت است و بس. وقتی هم عدالت واقعی (نه شعاری و تصنعی) ساری و جاری شود، ثمره اش چیزی نخواهد بود جز دموکراسی و مردم سالاری و حاکمیت الهی. حال با این توصیف، در جوامعی که عدالت (اعم از سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ...) اصیل حاکم شده باشد، خبری از استبداد و دیکتاتوری نخواهد بود، راهی برای زر و زور و تزویر باقی نمی ماند. پس می توان گفت به نوعی استبداد و دیکتاتوری حاصل بی عدالتی است. یعنی استبداد در زمین و بستر بی عدالتی رشد و نمو کرده و میوه و ثمر می دهد. اما میوه های تلخ استبداد چه می تواند باشد؟

با یک دقت نظر به دست می آید، حاصل و نتیجه استبداد در جامعه، چیزی نیست جز؛ تملق و چاپلوسی، دروغ و دروغ گویی، ریا و تزویر و نفاق، تهمت و افترا و انگهای رنگارنگ، غیبت، تجسس و سخن چینی در امور شخصی دیگران، عیب جویی و رواج شایعات و ... همه این ها مستقیماً زائیده و ثمره استبدا و دیکتاوری است و غیر مستقیم حاصل بی عدالتی! جالب اینجاست که از میان این میوه های تلخ و زهرآلود بی عدالتی، تلخترین و ناشایست ترین و زشترینش، دروغ و دروغ گویی است! حتی به نوعی، برخی رذایل و صفات زشت دیگر بر گرفته و منبعث از دروغ است. پس بدترین رذیلت دروغ و دروغ گویی است. و بر عکس آن، بالاترین و عالی ترین فضیلت و صفت نیکو، صداقت است و راستی!

حال اگر یک جامعه ای یا حاکمیتی ادعای دینمداری بکند و یا اینکه مدعی یک حکومت نمونه و سالم بشری باشد، اما در آنجا از صداقت و راستی و درستی خبری نباشد! می توان گفت ادعایشان درست است؟ اجتماعی که دروغ در همه جاش رسوخ کرده، می توان گفت دینی و سالم است؟ قاعدتاً نه! به نظرتان مشکل کجاست؟ در دینداری یا دین؟ پاسخ واضح و روشن است: دین از ذات خود ندارد هیچ عیب و نقصی، هرچه هست در دینداری ماست!




تاریخ : سه شنبه 89/8/11 | 8:12 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

 

اختلافات سیاسی و «منشور برادری» امام خمینی

این روزها (دهم آبان ماه) مصادف است با نامه سال 1367ش امام خمینی به آقای محمد علی انصاری (از اعضای دفتر امام). اگر چه یاد و نام آن نامه از ذهن ها پاک شده و نسل جوان و نوجوان هم از آن خبری ندارد، اما در حافظه مکتوب تاریخ انقلاب بوده و معروف است به «منشور برادری».

جریان از این قرار بود که پس از از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام و تا حدودی تثبیت آن؛ اختلاف نظرهای فکری و سیاسی و سلیقه ای پنهان و نهان، در بین بانیان انقلاب و پیروان امام یواش یواش ظهور و بروز کرد و دیگر برای دو طرف قابل کتمان و تحمل نبود. طوری که حتی وضعیت جنگی و رهبری کاریزماتیک و همه جانبه امام هم نتوانست مانع آن شود. اوج این اختلافات و یار کشی های جناحی هم در آستانه انتخابات دور سوم مجلس شورا بود. لذا این مسائل منجر به دو دستگی و جدائی جامعه روحانیت مبارز و در نهایت ظهور جناح فکری جدید «مجمع روحانیون مبارز» گردید.

 پس از انشعاب در جامعه روحانیت مبارز و تشکیل مجمع روحانیون مبارز و اجازه این انشعاب توسط حضرت امام، عده­ای از شخصیتهای نظام درصدد برآمدند تا دوباره این دو جناح را متحد گردانند. از جمله آقای محمد علی انصاری نامه ای به امام نوشت و در آن از وجود اختلاف در میان روحانیت ابراز نگرانی کرد. وی از امام درخواست کرد به نوعی این قضیه را فیصله دهد. امام نیز در پاسخ مکتوب، به طور مشروح به بیان دیدگاههای خویش پرداخت. این نامه(پاسخ) بعدها به «منشور برادری» مشهور شد، که حاوی نکات بسیار ارزنده­ای در باب رفتار شناسی و مشی سیاسی امام درباره شکاف میان جامعه روحانیت و اختلافات سیاسی و جناح بندی هاست. اما متأسفانه تا کنون به طوری که باید مورد تجزیه و تحلیل عقیدتی و سیاسی قرار نگرفته است. اگر توجه و عمل می شد این اختلافات دیروزی، امروز به دشمنی تبدیل نمی شد و چنین مشکلاتی پیش نمی آمد.

بهتر است نخست به نکات برجسته پاسخ امام خمینی توجه کنیم:

«... کتابهاى فقهاى بزرگوار اسلام پر است از اختلاف نظرها و سلیقه‏ها و برداشتها در زمینه‏هاى مختلف نظامى، فرهنگى و سیاسى و اقتصادى و عبادى ... حال آیا مى‏توان تصور نمود که چون فقها با یکدیگر اختلاف نظر داشته‏اند- نعوذ باللَّه- خلاف حق و خلاف دین خدا عمل کرده‏اند؟ هر گز... در حکومت اسلامى همیشه باید باب اجتهاد باز باشد و طبیعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مى‏کند که نظرات اجتهادى- فقهى در زمینه‏هاى مختلف و لو مخالف با یکدیگر آزادانه عرضه شود و کسى توان و حق جلوگیرى از آن را ندارد... اختلاف اگر زیربنایى و اصولى شد، موجب سستى نظام مى‏شود و این مسأله روشن است که بین افراد و جناحهاى موجود وابسته به انقلاب اگر اختلاف هم باشد، صرفاً سیاسى است و لو اینکه شکل عقیدتى به آن داده شود، چرا که همه در اصول با هم مشترکند و به همین خاطر است که من آنان را تأیید مى‏نمایم. آنها نسبت به اسلام و قرآن و انقلاب وفادارند و دلشان براى کشور و مردم مى‏سوزد و هر کدام براى رشد اسلام و خدمت به مسلمین طرح و نظرى دارند که به عقیده خود موجب رستگارى است. اکثریت قاطع هر دو جریان مى‏خواهند کشورشان مستقل باشد، هر دو می خواهند... پس اختلاف بر سر چیست؟ اختلاف بر سر این است که هر دو عقیده‏شان است که راه خود باعث رسیدن به این همه است. ولى هر دو باید کاملًا متوجه باشند که موضعگیریها باید به گونه‏اى باشد که در عین حفظ اصول اسلام براى همیشه تاریخ، حافظ خشم و کینه انقلابى خود و مردم علیه سرمایه دارى غرب و در رأس آن امریکاى جهانخوار و کمونیسم و سوسیالیزم بین الملل و در رأس آن شوروى متجاوز باشند.

البته یک چیز مهم دیگر هم ممکن است موجب اختلاف گردد- که همه باید از شرّ آن به خدا پناه ببریم- که آن حب نفس است که این دیگر این جریان و آن جریان نمى‏شناسد ... رئیس جمهور و رئیس مجلس و نخست وزیر، وکیل، وزیر و قاضى و شورای عالى قضایى و شوراى نگهبان، سازمان تبلیغات و دفتر تبلیغات، نظامى و غیر نظامى، روحانى و غیر روحانى، دانشجو، غیر دانشجو، زن و مرد نمى‏شناسد و تنها یک راه براى مبارزه با آن وجود دارد و آن ریاضت است، بگذریم.

 با این دید گفته‏ام که انتقاد سازنده معنایش مخالفت نبوده و تشکل جدید مفهومش اختلاف نیست. انتقاد بجا و سازنده باعث رشد جامعه مى‏شود. انتقاد اگر بحق باشد، موجب هدایت دو جریان مى‏شود. هیچ کس نباید خود را مطلق و مبرّاى از انتقاد ببیند ... اگر در این نظام کسى یا گروهى خداى ناکرده بى‏جهت در فکر حذف یا تخریب دیگران برآید و مصلحت جناح و خط خود را بر مصلحت انقلاب مقدم بدارد، حتماً پیش از آنکه به رقیب یا رقباى خود ضربه بزند به اسلام و انقلاب لطمه وارد کرده است ...

با تبادل افکار و اندیشه‏هاى سازنده مسیر رقابتها را از آلودگى و انحراف و افراط و تفریط باید پاک نمود.

خداوند به همه کسانى که دلشان براى احیاى اسلام ناب محمدى- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- و نابودى اسلام امریکایى مى‏تپد، توفیق عنایت فرماید.»

این گوشه ای بود از نامه امام. حالا چه شده؟ چرا همه فراموش کرده اند؟ چرا همه به جون هم افتاده و امام و گذشته خود را فراموش کرده اند؟ مگر مقام معظم رهبری بارها نگفتند؛ راه او راه ما، کلام او کلام ما و هدف او هدف ما. راهش این بود؟ کلام و هدفش این بود؟ امام این وضعیت را می خواست؟ آیا با رحلت امام همه چیز فراموش شد؟ قطعاً اینگونه نیست و نمی تواند باشد! مگر با رحلت پیامبر اسلام(ص) فرامین و دستورات و سنت های او به فراموشی رفت؟ (می بخشید، مجبور شدم این قیاس و تشبیه را بیاورم و الا این روزها اینقدر وقایع و حوادث را به صدر اسلام ربط داده و شبیه سازی می کنند که حالت زدگی و ... به انسان دست می دهد.)

با کمی دقت به پاسخ امام به دست می آید که وجود اختلاف نظر خود نعمت است و به نفع کشور، وجود جناح های مختلف و احزاب گوناگون خوب است و لازم برای پیشرفت کشور. اما وقتی این اختلافات تبدیل به دشمنی و تلاشها در راستای حذف همدیگر شد و در کشمکشها اصول اخلاقی و انسانی زیر پا گذاشته شد و رقابت ناجوان مردانه گردید خطرناک خواهد بود. این حالت هم زمانی پیش می آید که خود مطلق بینی، عدم احترام به نظر و رأی دیگران، عدم تحمل دیگران، کسب و حفظ قدرت و ... بر انسان حاکم باشد. والسلام!




تاریخ : شنبه 89/8/8 | 12:23 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر

 

تصویب لایحه کاپیتولاسیون و مخالفت امام خمینی

این روزها (چهارم آبان) مصادف است با اعتراض امام خمینی نسبت به تصویب لایحه کاپیتولاسیون در دولت پهلوی. احیای کاپیتولاسیون در سال 1343ش و موضع گیری قاطع و افشاگرانه امام علیه آن، نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی است، زیرا منجر به تبعید 14 ساله امام خمینی گردید.

کاپیتو لاسیون در لغت به معنای فصل بندی، طبقه بندی مطالب و همچنین به معنای متارکه جنگ است. در اصطلاح حقوقی ـ سیاسی، عبارتست از معاهداتی که به موجب آن بیگانگان حق ورود و اقامت در کشوری را به دست آورند و از حقوق و مزایای فوق العاده، از جمله قضاوت و اجرای مجازات بهره مند شوند و کشور مقصد دخالتی نکند.

شروع و ریشه کاپیتولاسیون در ایران به دوره قاجاریه بر می گردد، به عهدنامه «ترکمن چای» بین ایران و روس که به موجب آن امتیازات ویژه ای به اتباع و دولت روس داده شد. البته بعدها با استناد به این معاهده، دولت های دیگری همچون؛ فرانسه و انگلیس نیز مطالبه چنین قراردادهایی را نمودند و انجام هم شد. این وضعیت در دوره مشروطیت، و تا دوره پهلوی اول و چند سال بعد از به حکومت رسیدن وی (تا سال 1307 ش) ادامه یافت، اما در این سال از طرف دولت ایران لغو گردید. لکن در دوره پهلوی دوم به دسته ای از اتباع بیگانه، امتیازات و مصونیت های خاص داده شد، از جمله اجازه و مصونیت قضایی و عدم تعقیب قانونی به مستشاران نظامی آمریکایی که تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 ادامه داشت و پس انقلاب کاملاً ملغی گردید.

پیشنهاد کاپیتولاسیون در دوره پهلوی دوم، در اسفند ماه 1340 و پیش از آغاز رفورم شاه، از سوی آمریکا به ایران تسلیم شد اما به عللی پیگیری جدی آن تا پس از قیام 15 خرداد متوقف گردید. مجدداً در 13/ مهر / 1342 در کابینه اسدالله عَلَم به تصویب رسیده و در مرداد ماه 1343 به مجلس سنا و در 21 / مهر / 1343 به مجلس شورای ملی برده شد و از تصویب نمایندگان گذشت. چندی بعد. نشریه داخلی مجلس، حاوی متن کامل سخنرانی­ها و گفتگو­های نمایندگان و رئیس دولت در این زمینه، به دست حضرت امام رسید. ایشان با اینکه چند ماه پیش، از زندان رژیم شاه آزاد شده بودند (دستگیری و زندانی در جریان 15 خرداد سال 1342 ش)، با صدور پیام به روحانیون و ملت ایران، همچنین با ایراد سخنرانی تاریخی خود در جمع اقشار مختلف مردم در چهارم آبان­ماه، به تصویب لایحه کاپیتولاسیون یا همان اعطای مصونیت قضائی به اتباع آمریکا در ایران، شدیداً اعتراض کردند. حضرت امام در پیام خود که در سطح وسیع توسط هیئت­های مؤتلفه اسلامی پخش گردید، کاپیتولاسیون را مخالف اسلام و قرآن شمردند. ایشان همچنین در سخنرانی خود به افشای خیانتهای شاه، آمریکا و رژیم صهیونیستی پرداخت این پیام و نطق امام، طوفانی به پا کرد و رژیم شاه را تحت فشار قرار داد، تا اینکه رژیم مجبور شد ضمن ایجاد محدودیت­های تازه برای امام، در نهایت در 13 آبان­ماه همان سال، ایشان را بازداشت و به ترکیه تبعید کند.




تاریخ : دوشنبه 89/8/3 | 7:51 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

به بهانه حضور امام خامنه ای به شهر مقدس قم:

    علامه حسن زاده آملی در متن اهدای کتاب خود به مقام معظم رهبری، معظم له را مصداق بارز «نرفع درجات من نشاء» دانست.

     آیت الله حسن حسن زاده آملی به مناسبت کنگره حضرت زهرا سلام الله علیها، کتاب خویش را به مقام معظم رهبری اهدا کرد. متن این اهدا که در آغاز این کتاب درج شده به مناسبت سفر مقام معظم رهبری به شهر قم ، منتشر می شود:

بسم الله الرحمن الرحیم

    این صحیفه نور موسوم به « فص حکمة عصمتیه فی کلمة فاطمیة» به مناسبت تاسیس نخستین کنگره تجلیل و تکریم از عصمة الله الکبری و ثمرة شجرة الیقین و احسن منازل القرآن و بقیة النبوة و مشکوة الولایة و الامامة حضرت فاطمه بنت خاتم الانیباء محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم که به فرمان همایون و خجسته رهبر عظیم الشان کشور بزرگ جمهوری اسلامی ایران جناب آیت الله معظم خامنه ای کبیر- متع الله الاسلام و المسلمین بطول بقائه الشریف- در ساری مازندران ایران برگزار می شود؛ با سلام و تحیت خالصانه و ارائه ارادت بی پیرایه و درود نوید جاوید، به حضور آن قائد ولیّ وفیّ و رائد سائس حفی، مصداق بارز «نرفع درجات من نشاء» تقدیم می گردد، و عرض می شود «یا ایها العزیز جئنا ببضاعة مزجاة».  دادار عالم و آدم، همواره سالار و سرورم را سالم و مسرور دارد.

(المتمسک بذیل الولایة : حسن حسن زاده آملی 14/6/1376)

به نقل از سایت تابناک.




تاریخ : شنبه 89/8/1 | 11:47 صبح | نویسنده : علی رضائی | نظر

 

اول آبان­ شهادت عالم مجاهد، آیت­الله «حاج آقا مصطفی خمینی» فرزند ارشد امام خمینی، گرامی باد.

حاج آقا مصطفی، در آذرماه 1309 ش در قم به دنیا آمد. پس از گذراندن دوران ابتدایی، در 16سالگی به تحصیل علوم دینی روی آورد. از سال 1330 در درس خارج پدر - امام خمینی- و دیگر اساتید به نام حوزه شرکت جست. ایشان از سال 1341 ش همراه حضرت امام به مبارزه با رژیم شاه پرداخت. پس از تبعید امام به ترکیه، عوامل ساواک او را نیز دستگیر و به ترکیه تبعید کردند. حاج آقا مصطفی پس از چند ماه حضور در ترکیه، در مهر 1344ش به همراه پدر به نجف تبعید شد. در آنجا مبارزه علیه رژیم پهلوی را به رهبری حضرت امام ادامه داد. تا اینکه در اول آبان1356ش ـ 9ذیعقده 1397ق ـ در 47سالگی به شکل مرموزانه ای رحلت و در کنار مقبره علامه حلی در صحن امام علی(ع) مدفون گردید.

با معاینه و رؤیت جسد، نظر پزشکان متخصص این بود که به احتمال قوی ایشان بر اثر مسمومیت فوت کرده لیکن حضرت امام با کالبد شکافی جسد مخالفت کرد. ایشان در توجیه این کار، فرمودند:« کشف علمی شهادت مصطفی موجب تحریک و خشم حزب بعث می­شود و در نتیجه بسیاری از طلاب روانه زندان و دچار مشکل خواهند شد. لذا از انجام این کار ممانعت کردم.»

حضرت امام با شنیدن خبر شهادت فرزندشان، با دست خط خود، اعلامیه­ای را در سه خط صادر نمودند:

« بسمه تعالى.

انا للَّه و انا الیه راجعون.

در روز یکشنبه نهم شهر ذى القعدة الحرام 1397 مصطفى خمینى، نور بصرم و مُهجَه قلبم، دار فانى را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالى رهسپار شد.

 «اللهم ارحمه و اغفر له و أسکنه الجنة بحق اولیائک الطاهرین- علیهم الصلوة و السلام».

مراسم تشییع و تدفین حاج آقا مصطفی خمینی با شکوه فراوان و با حضور نمایندگان مراجع، علما و فضلای حوزه­های علمیه عراق برگزار شد. هنگام تشییع جنازه، حضرت امام، همانگونه که در تشییع شخصیتهای دیگر حاضر می­شدند، در تشییع فرزندشان نیز حاضر شدند. ایشان معمولاً در این­گونه مجالس چند دقیقه به آخر وقت می­آمدند ویک مسیر خاصی را همراه جنازه طی ­کرده و با تشکر و تقاضای صاحب عزا بر می گشتند، امّا در تشییع جنازه فرزندشان بدون این که تقاضایی بشود، خود حضرت امام از وسط راه (به اندازه تشییع دیگران) برگشتند و تفاوتی در تشییع فرزندشان با دیگران قائل نشدند. همچنین به گونه ای شگفت آور و صبورانه و بر خلاف تصور رژیم شاه، در 10/ آبان 1356، یعنی ده روز پس از شهادت فرزندش در نطقی کوبنده و حماسی، از دست دادن عزیزترین فرد خود را از «الطاف خفیّه الهی» دانستند.

پس از رسیدن خبر شهادت حاج آقا مصطفی به ایران، اولین مجلس فاتحه­ در مسجد اعظم قم برگزار شد، در این مجلس به جهت وجود جو رعب و وحشت، حتی اسمی از حاج آقا مصطفی و یا حضرت امام برده نشد. حتی نام ایشان در اعلامیه­ با عبارت «حاج سید مصطفی موسوی» ذکر شده بود. اما برای اولین بار در مجلس فاتحه­ای که از سوی آیت­الله گلپایگانی بر پا گردید، حجت­الاسلام سید محمد آل طه درباره زندگی ایشان سخنرانی کرد و رسماً نام حضرت امام و حاج آقا مصطفی را در آن منبر بر سر زبانها انداخت. در این مراسم و مراسم مشابهی که بعداً انجام شد. مردم هنگام شنیدن نام امام خمینی، با هیجان و صدای بلند صلوات فرستاده، و بدین وسیله از امام خمینی تجلیل، و احساسات خود را ابراز می­کردند. از همین زمان به بعد بود که کم کم جرقه های انقلاب زده شد و نام امام از زبان ها قطع نشد. این چیزی نبود جز از«الطاف خفیه الهی»!




تاریخ : پنج شنبه 89/7/29 | 9:24 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

 

جُرَه بازی بُدُم رفتیم به نخجیر ...

خواب صبح جمعه برای خیلی ها واقعاً لذت بخش است، از جمله برای من. تا لنگ ظهر بگیری بخوابی و بعد، صبحانه و ناهار را یکیش کنی! در این روزگار گرانی، این صرفه جویی هم غنیمت است و هدفمند! اما روز جمعه ماضی، لذت خواب صبحگاهان بر ما حرام گذشت و سخت.

چو بگذشت نیمی ز روز دراز/ امر سپهبد مجبور کرد کنیم سفر آغاز

به هنگام فصل خزان و برگ ریزان/ در پی جستن «نخجیر» کردیم پرواز

وصف حال «غار نخجیر» را تازه شنیده بودم و پی فرصتی، تا حداقل اگر اهل و عیال را به دیدن غار علی صدر همدان نبردیم، لااقل دیدن غار دلیجان غنیمت است! اینجا که کنار گوشمان است؛ می شود یک روزه رفت و برگشت. لذا سفرمان به دلیجان را آغاز کردیم، آن هم از جاده قدیم (قم به) اصفهان؛ با اینکه جاده اش خراب است و مارپیچ و خطرناک، اما با صفاست و دل انگیز، حداقل مثل اتوبان های بین شهری آدم را به یاد خواب صبحگاهی نمی ندازد. تا دلیجان (80 کیلومتر) رفتیم. از دلیجان، سمت چپ، (راست بری خطاست!) جاده نراق، 7 کیلومتر به طرف نراق، مجدداً سمت چپ، (می بخشید بازهم چپ، خدا به دادمون برسه! خدای نکرده به خاطر این چپ روی از قطار انقلاب چپمان نکنند و ...) با سه کیلومتر طی مسافت خودت را جلو غار «چال نخجیر» می بینی! یعنی از قم تا آنجا فقط 90 کیلومتر. جایی است با صفا و تا حدودی خلوت، لذا دلچسب و آرام بخش. با خرید بلیط ورودی، به صورت گروهی با یک همراه وارد غار شدیم. یک و نیم کیلومتر به طرف اعماق زمین با دالون هایی گاه کم عرض و کوتاه که باید خم و تک نفره رد شد و گاه پهن، به بلندی 25 متر و به صورت سالن کنفرانس! عجب شگفتیهایی خدا آفریده! «تبارک الله احسن الخالقین». در طول مسیر کمتر جایی را سنگی و لخت می بینی، همه جا پوشیده از قندیل های آهکی (می بخشید اصطلاحات علمی و زمین شناسی را نمی دانم) به اشکال مختلف حیوانات و درختان ( البته این نامگذاری ها نتیجه تخیلات ما انسانهاست) و ... واقعاً زیبا و حیرت انگیز. درداخل غار خبری از نور طبیعی نیست، فقط نور پردازی مصنوعی اما خوب و عالی با هوایی خنک و دم کرده و شرجی. گاه قطرات ترنم آب و صدای چک چک آن در دل غار، سحر انگیز و خیالی می نمود... متأسفانه همراه گروه، اطلاعات زیادی نداشت(این، یکی از عیوب مدیریت این مجموعه بود و دیگری عدم بروشور درباره این مکان) به همین خاطر از گروه پیشی گرفتیم و راه خود رفتیم. اجازه فیلم و عکس نمی دادند اما ناز شست گوشی  تلفن همراه!

بگذریم! داخل غار و محوطه تر تمیز بود. امکانات خوبی هم داشت. (تعجب نکنید، به خاطره اینست که از نوروز امسال بازدید برای عموم آزاد شده والا...) شکر خدا، وجود همراه در داخل غار و تذکرات پی در پی آنها موجب شده که خبری از دیوار نوشته ها و حک یادگاری و زباله و ... نباشد. اینهم جای شگفتی داشت، ایرانی باشی و دست به در و دیوار غار نزنی و ننویسی!

اما خلاصه ای از تاریخچه این غار شگفت انگیز و حیرت آور:

این غار شگفت انگیز و اعجاب آور با بیش از 7 میلیون سال قدمت، جزو عجایب خلقت الهی است. که در سال 1368ش کشف و در سال 1380 عملیات اجرائی کف سازی و نورپردازی آن توسط سازمان میراث فرهنگی و گردشگری استان مرکزی شروع و در سال 1383 به بهره برداری رسید و از نوروز سال جاری(1389ش) برای بازدید عموم بازگشایی شد. این غار همچنین دارای دریاچه ای زیباست که امکان قایقرانی در آن وجود دارد. البته این بخش هنوز به بهره برداری نرسیده است.

انشاء الله: دگر هفته با دوستان سرفراز/ نخجیر آییم و کنیم دل را شاد باز/ اگر همتی باشد و کیفشان ساز/ تا ببینیم چه شود از دست این رفیقان ناساز!

جهت اطلاع: در فرهنگ لغت، نخجیر = نخچیر آمده و به معنای شکار، پس «چال نخجیر» که اسم کامل این مکان است، یعنی شکارگاه.




تاریخ : شنبه 89/7/24 | 5:27 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر

 

«ولاتسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدوا بغیر علم» (انعام/108)

در خانواده های مذهبی و سنتی ما، یکی از چیزهایی که از همان دوران طفولیت به فرزندان یاد می دهند؛ حفظ و یادگیری «اصول الدین» و «فروع الدین» است. یکی از همین احکام فروع الدین، «تولی و تبری» است. در لغت، تولی یعنی؛ دوستی و رفاقت داشتن، روی آوردن و ابراز علاقه، پذیرش قلبی و درونی. اما تبری(تبرا) بر عکس آن، یعنی؛ بیزاری، دوری جستن و دوستی نداشتن و نکردن، بی علاقه نشان دادن، عدم پذیرش قلبی و درونی. از لحاظ اعتقادی، اگر بخواهیم به طور کوچه و بازاری بحث کنیم، تولی یعنی؛ دوستی و محبت به پیامبر و اهل بیت او، دوستی و علاقه قلبی به امام علی و جانشینی او و دوازده امام از نسل او. تبری هم «یعنی این که من از نظر اعتقادی، بر این باور هستم که خلافت بلافصل از آن علی(ع) است و غیر این را قبول ندارم، یعنی پذیرش و اعتقاد قلبی و درونی این نظر. یعنی بیزاری جستن از کسانی که با اهل بیت(ع) دشمنی دارند. دوری و تنفر نسبت به  اعتقاد کسانی که خلافت بلافصل و امامت دوازده امام را قبول ندارند.

حال با توجه به این برداشت و تعریف از تولی و تبری، و فتوای مقام معظم رهبری که اتفاقاً برای بعضی ها خیلی گران و سخت آمده و دارند خود زنی می کنند که؛ بابا تولی و تبرات کجا رفته!؟ شیعه غیرت و اعتقادت چه شد!؟ و ... با عنایت به این مقدمه، چند پرسش و اشکال مطرح نموده، سپس سعی می کنم در حد توان و متناسب با وبلاگ پاسخ داده و نظر ناچیز خود را بیان کنم.

از جمله شبهات و سؤالاتی که پیش می آید: اینکه؛ آیا تبری به معنای لعن و فحاشی است؟ توهین و دشنام دادن است؟ آیا تبری جستن حتماً به فعلیت رساندن و ابراز و اظهار زبانی است؟ آیا کسانی که مثل ما فکر نکردند و مثل ما ابراز محبت و دوستی نکردند، محب و دوستدار اهل بیت (ع) نیستند؟ اصلاً معیار محبت و دوستی چیست؟ سیره عملی اهل بیت و ائمه اطهار(ع) یا عمل احساسی شیعیان متظاهر و غالی که بعضاً در پی اهداف دنیایی خود هستند؟ مگر هدف و تلاش پیامبر اسلام(ص) و ائمه اطهار(ع) بسط و گسترش و حفظ اسلام و قرآن و عزت مسلمین نبوده است؟ بالطبع همه معترفیم بوده دیگه؟ پس با لعن و توهین و الفاظ رکیک و نامربوط به نمادها و مقدسات همکیشان خود می توان به آن اهداف بزرگان دین و مذهبمان رسید؟ قاعدتاً نه! منطق قرآن هم همینه میگه!؛ «ولاتسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدوا بغیر علم» «(به معبود) کسانی که غیر خدا را می خوانند دشنام ندهید، مبادا آنها(نیز) از روی جهل و نادانی، خدا را دشنام دهند.» این تأکید می کند: هیچگاه بت ها و معبودهای مشرکان را دشنام ندهید؛ زیرا این عمل شما سبب می شود که آنها هم ... می بینیم که قرآن صریحاً نهی کرده و رعایت اصول ادب و عفت و نزاکت در بیان را ـ حتی در برابر خرافی ترین و بدترین عقاید ـ لازم می شمارد. چراکه با لعن و ناسزا نمی توان کسی را از مسیر و اعتقاد غلط باز داشت، بر عکس، شاید هم موجب تحریک و موضع گیری شد. در روایات و احادیث وارده صحیح و با سند، به قول عامیانه، با پدر و مادر اسلامی نیز منطق قرآن درباره ترک توهین و دشنام تعقیب شده، پیامبر(ص) و امامان (ع) دستور داده اند، همیشه بر خط منطق استدلال تکیه کنید نه حربه لعن و نفرین و توهین! در نهج البلاغه نقل شده: امام علی(ع) به جمعی از یارانش که سپاه معاویه را در جنگ صفین سب کرده و دشنام می دادند می فرماید: «من خوش ندارم شما دشنامگو باشید. لیکن اگر کرده های آنان را بازگویید، و حالاتشان را فریاد آرید و روی عملشان تجزیه و تحلیل کنید به صواب نزدیکتر بُوَد و برای اتمام حجت بهتر. به جای سب و دشنام بگویید خدایا ما و آنان را از کشته شدن برهان! و میان ما و ایشان سازش قرار گردان و از گمراهی شان به راه راست برسان! تا آن که حق را نمی داند بشناسد و آن که برای دشمنی می رود و بدان آزمند است باز ایستد.» منطقی بالاتر از این! مدعیان شیعی تنوری کجایند؟ معتقدین لعن و نفرین پاسخ دهند! تبری کاملاً در بیان گهربار و ناب امام علی(ع) روشن و عیان است.

پس اصولاً تبری به معنای بیزاری از کار است نه لعن و فحاشی و نه توهین به مقدسات و نمادهای دیگران، بخصوص در این زمان که جهان همچون دهکده ای شده که هر حرف و حدیثی ولو در پنهانترین جا، در آنی به دنیا مخابره شده و بازتاب های آن نه در درون امت اسلامی (که به حکم قرآن و پیامبر اسلام(ص) باید یک پارچه باشند) بلکه در کل جهان و ادیان انعکاس می یابد.

همانطور که بیان شد «تولی» یعنی دوستی و محبت اهل بیت پیامبر(ص) و «تبری» هم یعنی دوری از دشمنان آنان! حال بینی و بین الله کدام از برادران اهل سنت را دیده یا شنیده اید که محب اهل بیت نباشند و یا مخالف و اهل دشنام به آنان باشند؟ انصافاً، بعضی از آنان حداقل در عمل بهتر از از بعضی شیعه ها دوستی و محبت خود را ابراز داشته و تبری هم داشته اند! با برداشت اشتباه از معنای تبری نباید مرتکب عملی شویم که موجب اختلاف و دشمنی بین امت اسلامی گردد. اگر ما امری و عملی را در تاریخ صدر اسلام نادرست و محکوم می دانیم، با برخورد توهین آمیز و لعن به نمادها و بزرگان طرف مقابل که نباید برخورد کنیم بلکه با تجزیه و تحلیل علمی و تاریخی بهتر می توان به نتیجه رسید.

شاید بعضی بگویند؛ لعن و نفرین از گذشته بوده و در منابع حدیثی و تاریخی آمده! شما کاسه داغتر از آش شده ای و روشن فکر! جواب می دهیم، بر فرض هم امده باشد، آیا نباید وضعیت فرهنگی و اجتماعی آن دوران را در نظر گرفت و بعد پیروی کرد؟ ممکنه در فرهنگی یا در زمان خاصی لعن و دشنام (امروزی ما) توهین نبوده بلکه شفاف سازی و بیان حقایق بوده و برداشت امروزی مد نظر نبوده! یعنی نشان مرز و حد و حدود بوده!. توجه کردید که بعضی کلمات و جملات و یا یک نوع عملی در فرهنگی یا کشوری یک معنای توهین و زشت و قبیح دارد، اما در کشور و فرهنگ دیگری کاملاً عکس! مثلاً گفتن «غلط» کردی در ایران توهین است، اما در بین فارسی زبانان سایر کشورهای فارسی زبان نه! نشان دادن انگشت شست به دیگران، در فرهنگ ایرانی توهین و قبیح، اما در غرب نشانه دوستی و علاقه! و... پس ممکن است در فرهنگ عرب صدر اسلام لعن و نفرین یک برداشت ویژه داشته و قصد توهین نبوده اما الان هست، پس نباید تکرار شود. از طرفی فرض می گیریم لعن درست و توصیه هم شده باشد! واجب که نشده، شمایی که بعضی واجبات اصلی و رکن را فراموش و محرمات کبیره را به راحتی آب خوردن انجام می دهی! چطور به تبری غیر ضرور و غیر واجب را واجب دانسته و قربه الی الله لعن و نفرین و فحاشی می کنی؟! این است حب اهل بیت و پیروی از امام علی و امامان(ع)؟ یقین بدان هیچکدام از این بزرگواران عمل تو را تأیید که اصلا، بلکه رد و قبیح می شمارند. پس موضوع « تبدیل معانی» لعن را با گذشت تاریخ باید جدی گرفت و توجه داشت که در اصل چه بوده و اکنون چه شکلی پیدا کرده است.

نتیجه آنکه، دوستی ولایت و اهل بیت(ع) در این است که به سخن و سیره نظری و عملی آنان عمل کنیم و محاسن آنها را ترویج داده و گسترش دهیم، با منطق و استدلال و زبان خوش و نرم، نه اینکه به نام شیعه با رفتار و گفتار غلط خود مانع گسترش فضایل و خصایص ائمه شویم. با اهانت و لعن به مقدسات و نماد های هم کیشان، آنان را رنجانده و احساساتشان را تحریک کنیم و برآتش اختلاف ها بدمیم. باشد که انشاء الله از شیعیان و پیروان راستین قرآن و پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) باشیم.




تاریخ : پنج شنبه 89/7/22 | 10:4 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

 

امام خمینی و لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی رژیم شاه(پهلوی)

این روزها مصادف است با جریان لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی رژیم پهلوی و مخالفت و موضع گیری روحانیت با محوریت امام خمینی با آن. اعلام رسمی تصویب لایحه انجمن­های ایالتی و ولایتی رژیم شاه (در زمان دولت اسدالله علم)، به تاریخ 16/مهر ماه/1341ش انجام گرفت که عکس العمل امام خمینی و دیگر علما و روحانیت را برانگیخت.

اصل قانون انجمن های ایالتی و ولایتی، مصوب صدر مشروطه بود که در اصول 90، 91، 92، 93 متمم قانون اساسی رژیم پهلوی هم گنجانده شد. البته از روز تصویب مجلس مشروطه تا پایان دوره پهلوی به اجرا در نیامده بود. در سال 1341 وزارت کشور مأموریت یافت با یکسری تغییرات، لایحه جدیدی درباره تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی در ایران تهیه و به هیأت دولت تقدیم کند. هیأت وزیران نیز در تاریخ 14/7/1341ش آن را به تصویب رسانید. در تصویب نامه دولت، سه مطلب مهم وجود داشت:

- حذف قید اسلام از انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان؛

- جایگزینی «کتاب آسمانی» به جای قرآن در مراسم سوگند به امانت و صداقت؛

- حذف قید ذکوریت از شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان و اجازه شرکت در انتخابات برای زنان.

با تغییر و اعلام تصویب نامه این لایحه در تاریخ 16مهر1341ش و آگاه شدن علماء از این مصوبه، به درخواست حضرت امام، نشست ویژه ای از علماء و مراجع، به منظور تبادل نظر، درمنزل آیت الله شیخ مرتضی حائری، فرزند مؤسس حوزه علمیه قم تشکیل و اعتراض و مخالفت سریع با تصویب لایحه انجمن ایالتی و ولایتی اعلام گردید. با اینحال علاوه بر اعتراض جمعی، حضرت امام شخصاً به اعتراضات ادامه داد. از جمله روز بعد تصویب، طی تلگرافی به شاه که اولین تلگراف امام به شاه است، بطور محترمانه خطاب به محمد رضا پهلوی؛ ضمن اعتراض به تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی و درخواست حذف آن، فرمود:

«حضور مبارک اعلیحضرت همایونى. پس از اهداى تحیت و دعا،...دولت در انجمنهاى ایالتى و ولایتى، «اسلام» را در رأى دهندگان و منتخبین شرط نکرده ... این امر موجب نگرانى علماى اعلام و سایر طبقات مسلمین است. بر خاطر همایونى مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است. مستدعى است امر فرمایید مطالبى را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمى مملکت است از برنامه‏هاى دولتى و حزبى حذف نمایند تا موجب دعاگویى ملت مسلمان شود.»

ایشان در ادامه اقدامات و مبارزات، چندین تلگراف به شاه و نخست وزیر نوشت، از جمله؛ در تلگرافی به عَلَم(نخست وزیر) هشدار می‌دهند: «...اکنون که اعلیحضرت درخواست علمای اعلام را به دولت ارجاع فرموده اند و مسئولیت به دولت شما متوجه است، انتظار می رود به تبعیت از قوانین محکم اسلام و قوانین مملکتی اصلاح این امر را به اسرع وقت نمایید و ... در خاتمه یادآور می شود که علمای اعلام ایران و اعتاب مقدسه و سایر مسلمین در امور مخالفه با شرع مطاع، ساکت نخواهند ماند و ... »

رژیم شاه در ابتداء قصد مقاومت در برابر مخالفین را داشت امّا با ایستادگی روحانیت و مردم و تهدید به اعلام قیام عمومی، موجب شد در دهم آذر ماه همان سال اعلام شود که مصوبه لایحه 16/7/41 قابل اجراء نیست.

هدف از اشاره به این جریان تاریخی؛ علاوه بر یادآوری و زنده نگه داشتن وقایع تاریخی و بیان اهداف و ریشه های انقلاب اسلامی و نقش روحانیت تشیع با محوریت امام خمینی؛ توجه و کنکاش در محتوا و نوع ادبیات به کار رفته امام در تلگراف به شاه است. با اینکه مخالفت و مبارزات ایشان با رژیم پهلوی و وضعیت حاکم بر کشور به سالها پیش باز می گشت، (البته به صورت غیر رسمی و نه به آن صورت علنی، مبارزات علنی و رسمی امام پس از رحلت آیت الله بروجردی شروع شد) اما در آغاز مبارزات، در مکاتبات و سخنرانی های رسمی و در مواجهه با شاه و سران رژیم رعایت ادب و احترام را مد نظر داشته و سعی می کنند از راه نزاکت و اخلاق خارج نشوند. در این دوره که هدف ایشان بیشتر اصلاح جامعه است و تلاش دارند همه امور مملکت بر اساس قانون اساسی وقت کشور باشد و بارها رعایت قانون را بر سران رژیم توصیه می نمایند، در روش مبارزاتی و مخالفت نیز کاملاً قانونمند و در بستر اخلاق و ادب و احترام حرکت می کنند. آیا این نباید الگویی باشد برای مسؤولان و بزرگان کشور؟




تاریخ : شنبه 89/7/17 | 8:38 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

واگویه با خدا در عصر فُرقَت مهدی(عج)

خداوندا !
 تو که به بنی آدم کرامت بخشیدی،
تو که امانت خاص خویش را بردوش بنی آدم نهادی،
تو که همهء پیامبرانت را برای تعلیم کتاب و تحقق عدالت مبعوث کردی،
تو که عزت را از آن خود میدانی و از آن پیامبران خود و از آن انسانهایی که ایمان دارند،
ما انسانیم ، به تو و پیامبران تو ایمان داریم،
آزادی و آگاهی و عدالت و عزت را از تو می خواهیم.
ببخش ، که سخت محتاجیم و دردناکانه تر از همه وقت قربانی اسارت و جهل و ذلتیم.
ای خدای مستضعفان !
تو که اراده کرده ای تا بر بیچاره شدگان زمین منت نهی و توده های محکوم به زجر و محروم از حیات را که دربندکشیده شدگان تاریخ و قربانیان ستم و غارت زمان و مبغوضان دوزخ زمینند ، به رهبری انسان برکشی و به وراثت جهان برداری  ، اینک هنگام آن در رسیده است و مستضعفان زمین وعدهء تو را انتظار می کشند.
ای مظهر غیرت! مستضعفان زمین در این زمان تنها پرستندگان تواند.
خداوندا! تو که همهء فرشتگانت را بر پای آدم به سجده افکندی ، اینک نمی بینی که بنی آدم را بر پای دیوان به خاک سجود افکنده اند ؟!! آنان را از بند عبودیت بتهای این قرن که خود تراشیده ایم ، به بندگی آزادی بخش عبودیت خویش ، آزادی ببخش .
خداوندا !
آنها که به آیات تو کفر می ورزند و پیامبران تو را به ناحق می کشند و نیز مردانی را که از مردم برخاسته و به عدالت و برابری می خوانند ، نابود می کنند ، بر جهان مسلّطند.
ای خدای کعبه !
این مردمی را که همه عمر ، هر صبح و شام در جهان رو به خانهء تو دارند ، رو به خانهء تو می زِیَند و رو به خانهء تو میمیرند ، این مردمی را که بر گرد خانهء ابراهیم تو طواف می کنند ، قربانی جهل و شرک و در بند جور نمرود ، مپسند.
(برگرفته از کتاب نیایش – دکتر شریعتی)




تاریخ : جمعه 89/7/16 | 9:10 صبح | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر