آیا ما اصلا حق داریم به چیزی همچون حق مردم بر ولی فقیه بیندیشیم؟ آیا مردم می توانند ولی فقیه را به عنوان کسی که حاکم بر جامعه اسلامی است مورد سؤال قرار دهند؟ البته بدیهی است که ما بر اساس آموزه های اسلامی، و بر خلاف دیدگاه اشاعره، حق داریم که از عملکرد خداوند پرسش کنیم که مثلا چرا فلان کودک معلول به دنیا آمد؟ یا این که چرا در عالم، شر وجود دارد؟ این همه به خاطر آن است که «حُسن و قُبح» را جزء «مستقلات عقلیه» می دانیم، و معتقدیم که اگر خدا کاری را انجام می دهد، دلیلش آن است که آن کار حَسَن است؛ نه آن که چون خدا انجام داده، پس باید خوب باشد. ما همچنین بر اساس آموزه های مترقی دین اسلام، این حق را داریم که از عملکرد پیامبر(ص) پرسش کنیم، و مثلا بپرسیم که چرا حضرت، همسران متعدد داشتند؟ درباره عملکرد امامان معصوم نیز می توانیم پرسش کنیم که چرا امام حسن (ع) صلح کرد و چرا امام رضا (ع) ولایتعهدی مأمون را پذیرفت؟ و تا زمانی که عقلاً مجاب نشده باشیم می توانیم این تتبع و پرسش گری را ادامه دهیم. بدین ترتیب، شیعه به عنوان یک مکتب عقل گرا، به این پرسشها افتخار کرده و هیچ گاه چنین رویکردی را موجب تضعیف الوهیت، نبوت و امامت نمی داند. اما از عجایب روزگار ما آن است که وقتی نوبت به بحث پیرامون ولایت فقیه میرسد، با رویکردی شبه تکفیری مواجه می شویم و افرادی را مشاهده می کنیم که خود را ملاک و معیار، معرفی کرده و در قامت اسلام شناسان انحصاری وارد شده، و می گویند که باید فقط از اطاعت مطلقه حرف بزنید؛ بر این اساس، آنان طرح هر پرسشی را تضعیف جایگاه ولایت فقیه و بلکه ضدیت با آن معرفی می کنند!
برای تثبیت جایگاه قانونی ولایت فقیه در جامعه اسلامی، لازم است که با چنین رویکرد غالیانه ای با دقت و حساسیت مقابله شود؛ زیرا این رویه بسان "دوستی خاله خرسه" در درازمدت پایگاه اجتماعی ولایت فقیه را در جامعه متزلزل خواهد ساخت، و بدون شک ارتباط صمیمانه مردم با رهبری را مخدوش خواهد کرد. همچنین انتساب این پایگاه و نقش قانونی به شرع مقدس اسلام، آن را از حساسیت مضاعفی برخوردار می کند. و اگر به این رویکرد انحرافی میدان داده شود، جامعه اسلامی را به حالتی قهقرائی همچون وضعیت جوامع مسیحی در قرون وسطی خواهد کشانید که متولیان دین، خود را به جای دین، میزان و معیار حق معرفی کرده و امثال گالیله را به دلیل مخالفت با رسوبات فکری ایشان، به محکمه می کشاندند. این زنگ خطر مدتی است که به صدا در آمده، و کسانی همچون دکتر افروغ و دکتر علی مطهری نسبت به آن مواضع تندی را اتخاذ کرده اند. در این زمینه علی مطهری از مصلحت گرایی افراطی در مجلس هشتم به ستوه آمده، و بارها شاهد آن بوده که برای مطرح نشدن برخی طرح های نمایندگان در صحن علنی مجلس، بعضی از نمایندگان دائماً از رهبری هزینه کرده و نظر ایشان را مغایر آن طرح اعلام کرده اند؛ با وجود آن که رهبری صریحا چنین رویکردی را نکوهش کرده است. به همین دلیل مطهری فریاد بر می آورد که اگر رهبری لازم دیدند در مورد مسأله ای امر یا نهی کنند صد در صد اطاعت میکنیم. اما لزومی ندارد که ابتدا از نظر موافق رهبری اطمینان حاصل کنیم تا مجلس به یک موجود دست و پا بسته تبدیل شود. در غیر از مواردی که رهبری دارای حکم حکومتی است، هیچ ایرادی ندارد که کسی نظر مخالفی ابراز کند؛ و الا باید حتی مشاور عالی داشتن رهبری را امری ضد ولایت فقیه تلقی کنیم!
این دیدگاه در تاریخ اسلام نیز مؤیدات فراوانی دارد. مرحوم حجت الاسلام دکتر آیتی در کتاب تاریخ پیامبر اسلام نقل می کند که وقتی مسلمانان به جنگ بدر می رفتند، پیامبر(ص) به تشخیص خود لشکر اسلام را در نقطه ای فرود آورد. «حباب بن منذر گفت: ای رسول خدا! آیا خدا فرموده است که در اینجا منزل کنیم و پیش و پس نرویم، یا از نظر تدبیر جنگ هر جا که شایسته باشد می توان فرود آمد؟ رسول خدا فرمود: نه، امری در کار نیست، باید طبق تدبیر و سیاست جنگ رفتار کرد. حباب بن منذر گفت: اگر چنین است اینجا جای مناسبی نیست، بفرمای تا سپاه اسلامی پیش روند و در کنار نزدیکترین چاه به دشمن فرود آیند. رسول خدا پیشنهاد وی را پذیرفت و دستور داد تا سپاهیان اسلامی در کنار نزدیکترین چاه به دشمن فرود آمدند» (تاریخ پیامبر اسلام، ص 259).
خود آیت الله خامنه ای در سفر به کرمانشاه با اشاره به مغالطه عدهای در تعبیر حضرت امام مبنی بر ولایت مطلقه فقیه، خاطرنشان کردند: «آنها سعی کردند نظر امام را به معنای بیاعتنایی ولایت فقیه به قوانین تفسیر کنند، اما امام بزرگوار ملت، ضمن تأکید بر ولایت مطلقه فقیه، خود بیشتر از همه به رعایت قوانین، اصول، مبانی و جزییات احکام شرعی مقید بود». جالب است که با وجود تأکید رهبر انقلاب بر التزام ولی فقیه به «قانون»، برخی از مروجان رویکرد انحرافی، ولایت را از عدالت هم بالاتر می دانند! که با دیدگاه عدلیه و از جمله شیعه در مورد حسن و قبح عقلی سازگار نبوده و مبین دیدگاه اشاعره و جبرگرایان است.
شاید بهتر باشم که بار دیگر به دیدگاه های شهید مطهری به عنوان تئوریسین مبانی انقلاب اسلامی بازگردیم و با دقت بیشتری آن را مورد توجه قرار دهیم، آن جا که محتوای استبدادی این رویکرد انحرافی را بر ملا نموده و می نویسد: «عده ای در استدلالهای خود برای اینکه پشتوانهای برای نظریات سیاسی استبداد مآبانه خود پیدا کنند به مسأله خدا چسبیدند و مدعی شدند که حکمران در مقابل مردم مسئول نیست، بلکه او فقط در برابر خدا مسئول است ولی مردم در مقابل حکمران مسئولند و وظیفه دارند. مردم حق ندارند حکمران را بازخواست کنند که چرا چنین و چنان کرده ای؟». (مجموعه آثار ج1، ص 553). و اکنون به وضوح می بینیم که دیدگاه مورد نکوهش شهید مطهری، چقدر راحت در جامعه ما ترویچ می شود. شهید مطهری در ادامه به کلام امیرالمؤمنین استناد می کند که فرموده است: «حق تعالی با حکومت من بر شما برای من حقی بر شما قرار داده است و شما را همان اندازه حق بر عهده من است که مرا بر عهده شماست. حق همواره دو طرفی است؛ کسی را بر دیگری حقی نیست مگر اینکه آن دیگری را هم بر او حقی است. و اگر کسی باشد که بر دیگران حق دارد و دیگران بر او حقی ندارند او تنها خداست و آفریدگانش را چنین مزیتی نیست، زیرا او بر بندگانش توانایی و قدرت دارد و قضای گوناگون او جز بر عدالت جاری نمی گردد» (نهج البلاغه، خطبه 207). از آخرین فراز فرمایش امام علی (ع) روشن می شود که کار خداوند هم در چهارچوب عدالت است و ایشان حتی در مورد خداوند و یا الوهیت نمی فرماید فوق عدالت است! چه رسد به ولایت معصوم، و چه رسد به ولایت فقیه غیرمعصوم.
شایسته است که تمام فرهیختگان و اندیشمندان در مقام پاسداری از ولایت فقیه و صیانت آن از انحرافات، تلاشی گسترده را آغاز نمایند، تا اندیشه های انحرافی نتوانند میدانی برای جولان پیدا کنند. و الا خدا و نسل های آینده ما را در قبال کوتاهی نسبت به وظایف اجتماعی مان، نخواهند بخشید.
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین
جامعه ی امروزجهانی به دلیل شرایط ی که بر آن حاکم است از جمله پیشرفت های علمی و تکنولوژیکی ونیز توسعه ی علوم و فنون ارتباطی و رسانه ای، رنگ و بوی تازه ای به خود گرفته است. البته کشورهای توسعه یافته در این فرایند پیچیده به ثبات نسبی دست یافته اند؛ اما کشورهایی چون ایران - که هنوز چند سالی است به این کاروان پیوسته اند- طبیعی است که به خاطر هجوم پیامدهای رنگانگ این پیشرفت، مانند دمکراسی، فمنیسم، سکولاریسم، مدگرایی، سیستم های ماهواره ای، فضاهای مجازی و سایبری، نظریه ها علمی (به ویژه درحوزه ی علوم انسانی)، محصولات مختلف حاصل از پیشرفت های تکنولوژیکی و مانند این ها دچار فراز و نشیب، چالش و – گاهی- بی ثباتی شوند و این همان «حالت گذار»ی است که نه تنها در نهادها و سیاست های کلان، که در گروه ها و در رفتارهای اجتماعی افراد کوچه و بازار هم کاملاً به چشم می خورد. یکی از این گروه ها که می تواند مصداق این سخن باشد، گروه نویسندگان وبلاگ کمیل است.
گروه یاد شده در بالا که همه - جز بنده ی حقیر- از درجات بالای معلومات و مدارج حوزوی و دانشگاهی برخوردار بوده و دستی در کار تألیف و تحقیق و تدریس دارند- علاوه بر قرار گرفتن در فضای این گذار، با راه اندازی وبلاگ کمیل، مرحله ی جدیدی از شکوفایی – در جنبه های مختلف- را تجربه می کنند. قرارگرفتن در فضای تقریباًً آزاد مجازی پدیده ی مبارکی است که باید قدر آن را شناخت. چون هیچ ملتی به پیشرفت دست نمی یابد مگر این که از آزادی شروع کند؛ منتهی افرادی که می خواهند در فضای مجازی قلم بزنند و خون افکار و اندیشه های خود را در شریان های این پیکر فربه جاری سازند و در ضمن انتظار اقبال هم دارند، باید به اصول و قوانین حقوقی و اخلاقی آن پایبند باشند و از بد اخلاقی، هجو، تمسخر و تحقیر دیگران بپرهیزند.
مطلب دیگری که در همین راستا می توان به آن پرداخت این است که گاهی دیده می شود افرادی – که پرنده ی خیال و امیال خود را از پنجره ی اینترنت در فضای جامعه ی مجازی رها می کنند- صدر و ذیل مطلب شان با هم هماهنگ نیست، یا مطلب امروزشان با مطلب دیروز تناقض دارد و یا این که آنچه بر اساس افکار و عقاید و ادعا می نویسند با آن چه در عمل از آن ها دیده می شود متفاوت است. در این خصوص سه مطلب وجود دارد:
1- اگر این مشکل در هیچ کس وجود نداشته باشد- که نباید وجود داشته باشد- حدّ ایده آل است؛ اما وجود آن در افراد – البته به مقدارکم و به اقتضای سن و تحصیلات- طبیعی به نظر می رسد.
2- وجود این پدیده در بعضی از افراد می تواند نشانه ی نفاق و دورویی باشد؛ یعنی چیزهای مختلفی را به اقتضای موقعیت و شرایط می گویند و می نویسند اما بر اساس اصل «دروغ گو کم حافظه می شود »، مهار قلم و زبان از کف می رود و رسوایی به بار می آید؛ که صد البته بسیاری از صاحبان سایت ها، وبلاگ ها و کتاب ها – به ویژه همه نویسندگان وبلاگ کمیل از این اتهام مبرّی هستند.
3- گاهی وجود این دوگانگی ناشی از رشد تدریجی و یا به تعبیری، همان حالت گذار است که در بالا به آن اشاره شد. اگر قرار است فرهنگ و منش خاصی در رفتار یک فرد و جامعه بروز یابد، باید اول در اندیشه ی او راه پیدا کند. تغییر اندیشه است که تغییر رفتار را در پی خواهد داشت. اما این دو تغییر هیچگاه همزمان رخ نمی دهد و مستلزم طی فاصله ی زمانی خاصی است که کوتاه یابلند بودن آن به معدل هوش، آگاهی و آزادی فرد یا جامعه بستگی دارد. بنابر این اگر در جامعه ای ناهمخوانی گفتار و رفتار – البته نه با نیّت نفاق و دورویی- به صورت شایع دیده می شود، یکی از دلایل آن می تواند حرکت آن جامعه به سوی رشد و پذیرفتن رفتار و فرهنگ جدید باشد. پس افراد و نهادهای اجتماعی به جای تخطئه و تاختن به هم باید دست به دست هم دهند تا فرایند تبدیل اندیشه ها به رفتار و رفتارها به فرهنگ، مراحل خود راطی نموده و نهادینه شود.
مطلب سوم- که چشمان خسته ی شما از خواندن این نوشته ی ناچیز را می بوسد- این است که مقوله ی نقد و نقادی هنوز هم در جامعه ی ما سر و سامانی به خود نگرفته و حتی در میان بسیاری از نخبگان و اهل قلم هم مهجور است. شاید این مشکل به خاطر همان «حالت گذار» و نیز احساساتی بودن بیش از حد باشد؛ اما هرچه هست، آنچه باید باشد، نیست. حضرت علی (ع) فرموده اند:«النّصح بین الملأ التّقریع» یعنی نصیحت کردن افراد در حضور دیگران باعث خرد شدن و کوبیده شدن آن ها می شود. نصیحت و نقد – هرچند تفاوت های زیادی باهم دارند اما- از باب تذکر بودن برای دیگران، دارای قرابت سببی هستد. از سوی دیگر تفاوت آنچنانی بین ملأ عام و فضای مجازی وجود ندارد. پس نقد هم مانند نصیحت باید واجد شرایط خاص باشد تا مؤثر افتد. حدوداً دو یا سه سال پیش مقاله ای سه قسمتی از قلم ناچیز نگارنده درباب «نقد» در همین وبلاگ (کمیل) منتشر شد که ضمن توصیه به خواندن آن در قسمت آرشیو وبلاگ، به عرض می رسانم که:
الف) یکی از شرایط نقد مطلب، نقد افکار است نه اشخاص. اشخاص ممکن است بیرون از فضای اندیشه ای که ارائه می کنند و مطلبی که می نویسند، دارای شرایط خاصی از نظرجسمی، روحی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، خانوادگی و... باشند.اگر شرایط یاد شده تأثیر مؤثری در نوشته نداشته یا نویسنده از بیان شدن آن ابا داشته باشد، نباید توسط منتقد محترم مطرح گردد.
ب) نقد باید بازبان نرم و حتی در صورت امکان غیر مستقیم بیان گردد تا در نقد شونده مقاومت، کینه و لجاجت ایجاد ننماید. مثلاً ممکن است کسی بر اساس علاقه و یا اطلاعاتی که دارد به نوشتن مطالبی در زمینه ی قرآن، نهج البلاغه ویا مباحث دیگر اقدام نموده ویا در جواب مطلبی، کامنت بگذارد. بدون شک هرکس مطلبی می نویسد، اگر نگوییم باید تخصص داشته باشد، حداقل این که اشراف نسبی نسبت به موضوع لازم است؛ اما به هر حال و بدون شک اطلاعات عده ای از خوانندگان مطلب نوشته شده از نویسنده بیشتر و عده ای هم کمتر است. در این صورت به نظر می رسد لازم نباشد عده ای که اطلاعات شان بیشتر است، دست به قلم ببرند و علاوه بر تحقیر نویسنده، اطلاعات خود را به رخ بکشند. اما گاهی شخص نویسنده در ضمن نوشتن مطلبی از منابع دینی یا غیر دینی، به خاطر کمی اطلاعات ویا تحلیل نابه جا، به وادی اجتهاد ناقص قدم می گذارد، در این صورت دخالت اهل فن لازم می نماید. اگر شخص منتقد و متخصص بتواند با آوردن اطلاعات بیشتر و تحلیل عمیق تر، نویسنده را به نقص نوشته اش آگاه و داوری را به خوانند گان واگذارد- در عین سلامت لحن و کلام- به هدف نهایی خود دست یافته و نیازی به تخریب و تحقیر طرف مقابل نیست.
نگارنده خود می داند که با نوشتن این وجیزه ی عاجزه سوهان به قم و زیره به کرمان برده، لذا امید داردکه این نوشته - در وهله ی اول - برای خودش مفید واقع گردد. به امید داشتن آسمانی امن و آزاد برای پرواز کبوتران خیال های زیبا و اندیشه های پویا.
رئیس مرکز بررسی های دکترینال منظومه تروریسم در سال 2011 و 2012 را تشریح کرد.
به گفته وی، آمریکا در سال 2011 برای مهار بیداری اسلامی از عربستان در نقش ممانعتی علیه انقلاب در کشورهای مصر، یمن و بحرین استفاده کرد. همچنین از ترکیه برای ایفاء نقش الهام بخش برای انقلابیون جهان اسلام، در شکل دهی به حکومتهای سکیولار در کشورهای در حال انقلاب بهره برد. اما با شکست استراتژی مهار دو جانبه بیداری اسلامی توسط عربستان و ترکیه، آمریکا برای سال 2012 استراتژی «ویرانگری خلاق» را در پیش گرفته است. در ویرانگری خلاق، آمریکا می کوشد بی ثباتی سیاسی کشورهای دیکتاتوری منطقه که حاصل بیداری اسلامی است را از طریق ایجاد و گسترش بی ثباتی امنیتی در سایر کشورهای منطقه، خنثی و کم اثر کند.
حسن عباسی، بازیگران انتخاب شده آمریکا برای ایفاء نقش مزبور را مثلث قطر، عربستان و طالبان معرفی کرده و کشور قطر را بازیگر اصلی بر هم زننده ثبات امنیتی منطقه در 2012 شناساند.
این کارشناس مسائل استراتژیک، در پاسخ به این پرسش که دلیل گشایش دفتر طالبان در قطر چیست، به بیان مأموریت جدید طالبان در ایفای نقش ویرانگری خلاق از سوی آمریکا در منطقه پرداخت.
از این دیدگاه، طالبان با هماهنگی قطر و عربستان، مأموریت دارد تا در سوریه، عراق، بحرین، لبنان، مصر، تونس، و سودان، اقدام به گسترش تروریسم وهابی نماید.
وی خاطرنشان کرد که وقایع تروریستی ماههای اخیر در سوریه، سرآغاز این مأموریت مشترک قطر، طالبان و عربستان بود و اذعان داشت که پس از این که مهره عربستان در دولت عراق یعنی طارق الهاشمی، سوخت و اقدامات تروریستی او در صحنه عراق برملا شد، بلافاصله عربستان و قطر، به پشتیبانی و تجهیز طالبان و اعزام جوخه های مرگ به عراق پرداختند که در روزهای پس از فرار الهاشمی به کردستان عراق تاکنون، عمده وقایع تروریستی در عراق از سوی این گروهها انجام می شود.
به اعتقاد رئیس مرکز بررسیهای دکترینال، آمریکا و اسراییل، با توسل به تروریسم وهابی مثلث عربستان، قطر و طالبان، قصد ممانعت و مهار بیداری اسلامی را دارند که برخلاف انتظار آنها، تروریسم وهابی، بیداری اسلامی را تشدید خواهد نمود و مشت وهابیت را در همراهی با صهیونیستها برملا خواهد ساخت.
وی دلیل سماجت قطر و عربستان در بازی جدید آمریکا را، نگرانی این دو دولت از وقوع انقلاب در سطح مردم عربستان و قطر برشمرد، و دلیل مذاکرات آمریکا و انگلیس با طالبان در افغانستان، و گشایش دفاتر طالبان در قطر و سپس در عربستان را انتقال میدان عمل طالبان از افغانستان به سوریه، عراق، مصر، یمن، لبنان و بحرین، برای بیثباتی امنیتی در این کشورها ارزیابی کرد.
به گفته حسن عباسی، جدیترین تهدید علیه امنیت ایران در سال 2012 میلادی و 1391 شمسی، از سوی مثلث قطر، عربستان و طالبان است.
وی، قطر را به دلیل وجود پایگاه سرفرماندهی نیروهای آمریکا در قطر، موسوم به «سنتکام»، و اجازه به طالبان برای گشایش دفتر در دوحه، و عزم جدی این کشور برای ایجاد بی ثباتی در منطقه، با چراغ سبز آمریکا را مهمترین عامل تهدید علیه امنیت ایران در سال 2012 معرفی نمود و قطر و عربستان را اسپانسرهای اصلی تروریسم در منطقه خواند.
"ویرانگری خلاق" استراتژی نومحافظه کاران آمریکاست که در مؤسسه امریکن اینتر پرایز طراحی شد و اکنون جناح مقابل یعنی دموکراتها در کاخ سفید، از آن استراتژی برای برهم زدن ثبات منطقه استفاده می کنند.
مشرق
ملاصالح مازندرانی (م1086ه)(صاحب شرح بر کافی و حاشیه بر معالم) برای حضور درکلاس درس ؛ از منــزل تا مدرسه کاه میریخت تا در برگشت از درس ؛ راه منــــــــــــــــــــــــزل را گم نکند. با این حال صاحب بهترین یا از بهترین شـروح بر کافی است.(مرحوم اقــــــای بهجت رضوان الله علیه )
میگویم: همین علما و بزرگان بودند که با همه مشقات و سختی و همه ابتلائات ؛ نشر و بحث و تعلیم و تعلم و ممارست بر علم را رها نکردند. مـــــــــــــــــاها چه؟؟ گربه عطسه می کند درب علم و معنویت تعطیل میشود ، دنبال عَلَقه و مُضغه میدویم. سریعاً هم خیلی خوش صدا و خوش قلم خطبه غرائی بر جهاد معاش!! می نویسیم.
خلاصه جوینده مداوم علم بما أنّه علم ، کما ذَکَرنا ، خیلی کم است.
خطبه 91
دعونی و التمسوا غیری ... ان ترکتمونی فانا کاحدکم و لعلی اسمعکم و اطوعکم لمن ولیتموه امرکم. و انا لکم وزیرا" خیر لکم منی امیرا".
مرا به حال خود واگذارید و سراغ کس دیگری بروید ... اگر مرا به حال خود واگذارید من نیز یکی مانند شما خواهم بود و شاید از همه شما حرف شنواتر و مطیع تر نسبت به کسی که او را ولایت امرش داده اید. اگر من در مقام وزارت – مشاور امین برای خلفا – باشم برای شما بهتر است تا این که امیر شما باشم.
1 . امام علی قائل به حکومت ظاهری بر اساس خواست و نظر مردم بوده است و این یعنی دموکراسی.
2 . امام علی با توجه به مقام و جایگاه رفیعش و نیز جایگاه خلافت ، قاعدتا" دلیلی ندارد که با مردم تعارف بکند.
3 . امام علی در چندین مورد در نهج البلاغه خلافت و جانشینی پیامبر را حق خود میدانست و دیگران را به نوعی غاصب این منصب معرفی میکرد.
4 . سؤال: پس چرا با وجود مراجعه و اصرار مردم آن حضرت از پذیرش بی چون و چرای خلافت استنکاف میکرد؟
5 . چند گونه پاسخ میتوان به این سؤال متصور شد:
الف – علی (ع) با آن که خلافت را حق خود میدانست ولی راه برگزیده شدن به خلافت را از طریق اقبال مردم میدانست یعنی قائل به فرایند انتخابات و مشروعیت خلافت به واسطه اقبال مردمی بود. اگر این باشد میتوان این حق را برای آن حضرت قائل شد که بنا به هر دلیلی از پذیرش امر خلافت استنکاف کند. یعنی دیگر بحث تعارف و این قبیل مسائل نیست بلکه حقی است که آن حضرت از آن میگذرد.
ب _ علی (ع) با آن که خلافت را امری اعطایی از جانب مردم نمیدانست بلکه امری اعطایی از جانب خداوند میدانست ولی مقبولیت مردمی را رکن اساسی در تشکیل حکومت توسط حاکمان میدانست. سؤال: پس چرا با قوت تمام اصرار مردم مبنی بر پذیرش خلافت را رد میکرد؟
جواب: شاید میدانست یا میدید که اصرار آنان از روی احساس است نه مصلحت بینی برای خود و جامعه خود. زیرا طی چهل سال روحیات حاکمان و مردمان به شدت اشرافی شده بود و از آنچه دین محمد برای آن آمده بود ، فاصله گرفته بود. لذا آن حضرت به عینه میدید که او با آن افکار متعالی به درد آنها و جامعه آن روز نمی خورد و جز زحمت و دردسر برای خود و آنها حاصل دیگری نخواهد داشت. چنان که در عمل نیز چنین شد.
ج _ استنکاف آن حضرت در پذیرش ابتدایی امر خلافت این بود که آن حضرت به جهت اجحافات و بی اعتنایی هایی که در این مدت نسبت به آن حضرت شده بود ، واکنش طبیعی اش همین بود که در این بیست و پنج سال کجا بودید که حالا یادتان افتاده است شخصیتی چون علی را نیز در میان خود داریم! این تز میتواند قابل تأمل باشد.
د _ نکته آخر این که علت استنکاف ابتدایی حضرت ، عاقبت بینی آن حضرت بود. ایشان احوال مردم و جامعه را دیگرگونه میدید و چه بسا اصلاح ناشدنی. ولی اگر خود عنان امور را در دست می گرفت نمی توانست نسبت به آن چه شده است بی تفاوت بنشیند. و از آنجا که مردم را غلتیده در تعیّش و تنعّم میدید اصلاح آنان را بسیار سخت می دانست. لذا با زبان بی زبانی فریاد میکرد که نه من به درد شما میخورم نه شما به درد من. چیزی که در آخرالنهایه صراحتا" بر زبان راندند.
نکته لطیفه:
علی(ع) به نکته ای اشاره میکند که بازگو کردنش خالی از لطف نیست. وزارت به جای امارت. امارت مسئولیت آور است. بازخواست از زیر دستان را دارد. دشمن تراشی دارد. عزل و نصب وکینه و خصومت و دشمنی دارد. چیزی که در عمل نیز شاهدش بودیم. اما وزارت منصبی است که اگر امیر صلاح ببیند و بداند از وزیر مشاوره میگیرد. کاری که خلفای اول و دوم میکردند. ولی اگر صلاح نداند در این صورت وزیر مسئولیتی ندارد و به زندگی عادی خود میپردازد. کاری که علی در دوره عثمان مجبور به انجام آن شد.
کلام آخر:
شما کدام مؤلفه را به صواب نزدیکتر می بینید؟ راستی علی(ع) به چه دلیل از قبول فوری امر خلافت ، آن هم با آن همه اصرار بی نظیر مردم ، استنکاف می نمود؟ به ویژه آن که اگر این مطلب را در نظر داشته باشیم که ما شیعیان آن حضرت را منصوب پروردگار به ولایت و جانشینی پیامبر(ص) می دانیم. مگر آن که بین خلافت و ولایت و نیز بین مشروعیت ولایی که از جانب خداست و مقبولیت عامه که امری اجتماعی است و طبعا" عهده دارش مردمان هستند ، تفاوت قائل شویم.
از خدای بزرگ میخواهیم که همه بندگانش را در صراط مستقیم خویش باقی بدارد.
بی میلی به حکومت و قدرت (3)
ب ـ «خلافت و امامت بر اساس نصب و نصّ الهی»
در شماره ی قبل گفتیم که میان شیعیان، در برابر این پرسش که «آیا امام علی (ع) و در ادامه دیگر ائمه (ع) حکومت را حق خود دانسته و بر تشکیل آن تکلیف داشتند یا نه؟» دو دیدگاه وجود دارد. به یکی از آن دو خیلی مختصر اشاره شد. اما دیدگاه بعدی که اکثریت را شامل می گردد، چه بین عوام آنان و چه بین خواص سنتی از شیعیان، معتقدند:
خلافت و ولایت هر دو توأمان بوده و هر دو، هم حق الهی امام (ع) بوده و هم تکلیف، البته تکلیف! با وجود شرایط و زمینه اش. قائلین این اندیشه، دولت و حکومت را حق امام علی (ع) و ائمه ی اطهار (ع) شمرده و برای او حق الزام سیاسی [تشکیل حکومت در صورت بیعت و قبول مردم و با وجود دیگر شرایط] و لزوم پیروی از فرمان او قائل هستند. منشأ و مبدأ مشروعیت خلافت و حکومت در این دیدگاه، بر اساس نصب و نصّ الهی است. با این دید دین از سیاست نمی تواند جدا باشد و دو نهاد بی ربط بهم نیستند.
طبق این نظر نقش رأی و بیعت مردم، در موجودیت بخشیدن و پدید آوردن زمینه ی اعمال ولایت آشکار می گردد. و به تعبیر دیگر خواه انتخاب و اقبال مردم باشد و خواه نباشد، ولایت برای ائمه ی (ع) جعل و فعلیت داشت، ولی مشروعیت اعمال ولایت وحکومت و تصدی آن، به رضایت مردم وابسته است. اگر مردم نپذیرند عملاً حکومتی تشکیل نمی شود.
حال این پرسش پیش می آید که؛ بر اساس این دو دیدگاه از لحاظ شرعی بر عمل مردم چه حکمی مترتب است؟ یعنی اگر مردم در هر زمانی [مثل دوره ی بعد از خلیفه ی سوم و مدت پنج ساله ی حکومت امام علی (ع)] بیعت بکنند که چه بهتر! فبهاالمراد! اما اگر مردم قبول نکردند و بیعت نکردند، چی؟ آیا عقوبت اخروی دارد یا نه؟
از دیدگاه گروه اول که مقام امامت را از خلافت و حکومت جدا می دانند، مردم مرتکب گناه نشده اند و عقوبت اخروی ندارند، فقط در انتخاب دچار اشتباه شده و گزینه ی بهتر و عالی را بر نگزیده و ممکن است دچار مشکلات دنیایی شوند!
اما از نظر گروه دوم، مردم مرتکب گناه شده و باید در روز قیامت جوابگو باشند. چرا که از فرمان خدا سرپیچی کرده اند.
رمز موفقیت سخنرانان برجسته دینی
اولین سخنران که در عرصه منبر به شهرت فراگیر دست یافت ، مرحوم حجة الاسلام محمدتقی فلسفی بود. رمز موفقیت ایشان وارد کردن مباحث علمی به منبر بود. ایشان از کتاب ها و مجلات علمی مطلع بود و در سخنرانی های خود از کشفیات دانشمندان و مباحث علمی آنان برای اثبات سخن خود استفاده می کرد. ایشان یک نوآوری دیگر هم داشتند که روضه را از سخنرانی جدا کردند. مثلاً در پایان سخنان خود می گفتند: تا اینجا عرضم تمام ، چند کلمه ای هم توسل کنیم و شروع به خواندن روضه می کردند.
بعد از ایشان ، مرحوم حجة الاسلام شیخ احمد کافی در میان مردم جایگاه ویژه ای پیدا کرد. او در بدترین زمان ممکن از لحاظ گسترش فساد و فحشا در بدترین مکان ممکن که چهارراه گمرک بود و در واقع بیشترین مراکز فساد در این نقطه شهر قرار داشتند ، ساختمانی را تحت عنوان " مهدیه " بنا نهاد که هم اکنون نیز دایر است. نکته جالب سخنرانی های ایشان صراحت لهجه و بیان مسائل روز و مبتلابه مردم از زبان خودشان بود. نوآوری و ابتکار ایشان در به کارگیری عنصر داستان مخصوصاً داستان های تاریخی در منبر بود که قبل از ایشان کمتر سابقه داشت و همین باعث اقبال مردم به وی شده بود.
حجة الاسلام شیخ حسین انصاریان سخنران دیگری است که محبوبیت خاصی در میان قشر خاصی از مردم دارد. شاید برخی به خاطر آهسته صحبت کردن ایشان ، طرفدار او نباشند اما باید بدانیم ایشان با وارد کردن استدلال های قرآنی و روایی به منبر در میان همه سخنرانان از حیث اقناع اندیشه مخاطب ، بی نظیر است. اقناع اندیشه و تحریک احساسات دو عنصر اصلی منبر هستند که الحق و الانصاف در بخش اقناع اندیشه کسی به پای شیخ حسین انصاریان نمی رسد.
در این زمان سه سخنران دیگر در میان مردم به شهرت و محبوبیت دست یافته اند. حاج آقا پناهیان ، حاج آقا نقویان و جناب آقای دکتر رفیعی . هر یک از این سه نفر ، یک نوآوری در عرصه منبر به وجود آورده اند.
پناهیان نکات روان شناختی را به عنوان شاخصه اصلی سخنرانی خود برگزیده است و به جای این که از خود الفاظ آیه و حدیث استفاده کند ، یک مطلب به ظاهر ساده را آن چنان پرورش میدهد که گاهی در منبر ایشان اگر چه حتی یک حدیث هم گفته نمی شود ، اما آنچه دریافت می شود ، تماماً معارف ناب اسلامی است.
نقویان عنصر شعر را وارد منبر کرد و در این زمینه گوی سبقت را از دیگران ربود. استفاده بجا از اشعار و تمثیلات ادبی ، جایگاه درخوری را در دل جوانان فرهیخته باز کرد.
دکتر رفیعی هم با دسته بندی آیات و روایات در موضوعات خیلی ریز و کاربردی ، عموم مردم را از قشرهای مختلف مخاطب سخنان خود ساخت. به طوری که با گوش کردن به یک سخنرانی ایشان کافی است تا با انبوهی از آیات و روایات در یک موضوع آن هم به صورت دسته بندی و نموداری مواجه شوید و بهرمند گردید.
(بر گرفته از وبلاگ جناب آقای علی محمدی)
در فلسفه علوم اجتماعی گفته می شه که مشاهده برگرفته از نظریه است؛ خیلی نمی خوام این دیدگاه را بشکافم؛ اما شاید بشه این جوری خلاصشو گفت که ما نگاهمون از یک عقبه معرفتی برخورداره که بر اساس آن، دیدگاه های مختلف ما در زندگی شکل می گیره. حالا عامل این معرفت، خودش می تونه انواع مختلفی داشته باش، اما اجمالا می شه گفت که یک مقوله فرهنگیه. نوع نگاه هر جامعه ای به جنس زن هم از اون مقولاتیه که تفاوت های عجیب و غریبی داره؛ مثلا بعضیا زن رو بر اساس ذهنیت خودشون اینجوری می بینن:
آن یکی پرسید اشتر را که:هی/ از کجا می آیی ای فرخنده پی؟
گفت :ازحمام گرم کوی تو/ گفت: خود پیداست از زانوی تو .
گر زچشمه آمدی، چونی تو خشک؟/گر تو ناف آهوئی کو بوی مشک ؟
زآنچه می گوئی و شرحش می کنی/ چه نشانه در تو مانده، ای سنی ؟
(مثنوی مولانا - دفتر پنجم)
در میان همه ی نظام های سیاسی دنیا، دمکراسی یا مردم سالاری، تنها ساختاری است که هیچکدام از حاکمان عالم- حداقلّ در ظاهر- با آن مخالفتی نداشته اند. هرچند تاکنون نقدهایی برآن وارد شده و نقل هایی از آن گفته آمده؛ اما این ساختار به لحاظ داشتن ویژگی های مثبتی - که جای طرح آن در این نوشته نیست - همچنان قدر دارد و برصدر نشسته است.
دمکراسی هم، همچون تجربیات دیگر بشری، به مرور زمان و در مواجهه با انتقادها و تحولات پیش آمده، از ورطه ی آسیب ها دورتر و به عرصه ی کمال نزدیک تر گشته است؛ اما هم چنان معلول به علت ها و مخدوش به آسیب هایی است که بی شک چون به بوته ی نقد در آید، مراحل کمال خویش را به آرامی می پیماید.
در باب دمکراسی از جنبه های مختلف می توان داد سخن داد؛ از جمله: ماهیت مردم سالاری، چرایی وفلسفه ی مراجعه به آرای مردم، آسیب های مردم سالاری، میزان تحقق شعار مردم سالاری در دنیا و البته یکی از آن مباحث هم «مؤلفه های مردم سالاری» است که در این نوشته به صورت کوتاه و گذرا به آن می پردازیم.
مقوله ی مردم سالاری از اسرار ضمیری است که باید آن را به رنگ رخساره شناخت. مردم سالار بودن به ادعا نیست؛ بلکه به نشانه هایی است که در سیاستگذاری سیاستمداران و زندگی و رفتار شهر وندان متجلی می شود؛ که اگر شد، می توان آن جامعه را مردم سالار و یا خواهان جدی مردم سالاری دانست وگرنه ادایی مقلدانه و ادعایی فریبکارانه بیش نخواهد بود. آن نشانه ها و مؤلفه ها – که در مورد مردم سالاری مطلق، چه دینی و چه غیر دینی صادق است – عبارت است از:
1- انتخابات: معمولاً انتخابات در کشورهای مردم سالار به دو شکل انجام می شود. یکی مراجعه ی مستقیم به آرای عمومی و دیگری مراجعه به رأی نخبگان منتخب مردم. اما در هر دو صورت باید سه شرط اساسی وجود داشته باشد تا بتوان نام انتخابات بر آن نهاد:
الف) نخست هرکدام از شیوه های رأی گیری یاد شده باید در قانون اساسی آورده و به رفراندوم عمومی گذاشته شده باشد .
ب) برخورداری انتخابات از استاندارد و سلامت نسبی.
پ) حضور نمایندگان همه ی اقشار، طوایف، احزاب و دیدگاه های مختلف همگام با مصالح ملت و کشور در کاندیداتوری انتخابات؛ به طوری که بی جهت قربانی تیغ نظارت استصوابی نشوند.
2- آزادی بیان: دهانی که سخنی برای گفتن داشته باشد، باید رخصتی برای بیان آن هم پیدا کند. هرجامعه شامل طیفی از رنگ های گوناگون در افکار، عقاید، دیدگاه ها و نقطه نظرات است. هر رنگ جلوه ی خاص خود را دارد و به زبان خویش سخن می گوید. یک حکومت عاقل و عادل، آن است که امکانی فراهم نماید تا رنگ ها با صدهزار جلوه برون آیند تا با صدهزار دیده تماشا شوند. حکومتی که جامعه را تک رنگ می خواهد یا به تعبیری ذوقی در دیدن مناظر و صحنه های بدیع و رنگارنگ نداشته و فقط به یک بیان و قلم و اندیشه آزادی مطلق می دهد و به سرکوبی بقیه می بپردازد، بی شک ارزش اندیشه را نمی شناسد. او مانند کسی است که فقط به یکی از اعضای بدن خود اهمیت می دهد و نسبت به بقیه بی توجهی روا داشته ویا حتی به قطع آن ها اقدام می نماید. البته گاهی مردم هم ندانسته سر در همین آبشخور ناآگاهی کرده و چنین فضایی را می پذیرند غافل از این که اگر در پذیرش توجیه حاکمان به بهانه ی ایجاد امنیت در جامعه و پاسداشت قوانین شرع حاکم، از آزادی های خود صرف نظر کنند، بدانند که هم از خرمای بغداد بی بهره اند و هم از گندم ری؛ که بنجامین فرانکلین - از نویسندگان اعلامیه استقلال آمریکا - در230 سال پیش گفته است:«هر ملتی که ذره ای از آزادی اش کم کند تا ذره ای امنیت به دست آورد، لیاقت هیچ یک را ندارد و هر دو را از دست می دهد».
3- آزادی رسانه ای: آزادی رسانه ای جزئی از آزادی بیان است؛ اما چون در دنیای امروز، از اهمیت فوق العاده ای در عرصه ی اطلاع رسانی برخور دار می باشد؛ لذا به صورت مجزا آوردیم تا برمیزان اهمیت آن – در حد این نوشته - تأکید کرده باشیم.
زمانی می توان مدعی وجود آزادی رسانه ای در جامعه شد،که شرایط زیر بر رسانه ها حاکم باشد:
نخست) رسانه های آزاد- به ویژه رسانه های فراگیر مانند روزنامه، رادیو و تلویزیون - با مدیریت بخش خصوصی در کشور وجود داشته باشد.
دویم) فرهنگ صحیح رسانه ای در میان مردم، مسؤولان و اصحاب رسانه حاکم باشد.
سه یم) فضای رسانه باید از سیاسی کاری و سیاست زدگی به دور باشد.
چهارم) دست و پای رسانه ها با طناب خط قرمزهای متعدد و واهی بسته نشود.
پنجم) قانون در کار رسانه ها حاکم و همه ی رسانه ها در برابر قانون یکسان باشند.
ششم) به احزاب و افرادی امتیاز فعالیت رسانه ای داده شود که دارای ورزیدگی لازم در کار رسانه و پایبندی کافی به قوانین حقوقی و اخلاقی آن باشند.
شاید نظام و حکومتی بخواهد تعدّد رسانه ها در کشورش را سندی برای دمکراتیک بودن خود بداند؛ اما همه می دانیم که «متعدد بودن رسانه» با «تعدد آرای رسانه ای» متفاوت است. آیا می توان کشوری را که همه ی رسانه های موجود در آن، مثل هم می اندیشند و از یک فکر و جناح طرفداری کرده ویا ملزم به خود سانسوری هستند، مردمسالار محسوب نمود؟
4- حق اعتراض و انتقاد: حکومت های مردم سالار می دانند که:
الف) «انتقاد و اعتراض» و «دشمنی، تبلیغات سوء و شانتاژ» مقوله های نامربوط و جدا از هم اند. زیرا بین منتقد و معترض با دشمن و منافق تفاوت شگرفی وجود دارد.
ب) «منتقد» دلسوز است و همین دلسوزی، او را وا می دارد تا فریاد برآورد و خشم کارگزار ناتوان – و در عین حال جاهل و مغرور- را به جان بخرد.
پ) مردم- که خودشان بین دشمن و منتقد تشخیص قائل می شوند؛ اگر نظام و حکومت را در این تشخیص ناتوان یا دارای سوء نیت بیابند، خرمن اعتمادشان خواهد سوخت و این اتفاق همان است که به مرگ یک نظام منجر خواهد شد؛ حتی اگر بتواند چند صباحی به چوب خشکیده ی عوام فریبی و سرکوب تکیه زند.
ت) اعتراض و انتقاد چونان تلنگری است که غفلت می زداید و هوشیاری می آفریند و این هشیاری در راز مدت – بیشتر- به نفع حکومت است تا مردم.
5- تحزّب: حزب، مجموعه و تشکیلاتی سازمان یافته است که از نظر مدیریتی دارای رده های مختلف و از نظرسیاسی دارای تفکرمدون و انسجام یافته است. علیرغم سخن یکی از بلند پایه ترین مسؤولان کشور - که فرمود حزب نباید قدت طلب باشد- اصولاً حزب به دنبال قدرت و به دست آوردن کرسی هایی در پست های مختلف است تا بتواند به وسیله ی آن سیاست ها و برنامه های خود را در سطوح مختلف به اجرا در آورد. اگر احزاب بتوانند در فضایی سالم، پا در رکاب فعالیت بگذارند، پیامدهای مثبتی برآن مترتب خواهد بود که عبارت است از:
- احزاب می آیند که ضمن خدمت به هموطنان خود، ماندگار و سربلند باشند؛ پس در فعالیت ها و معرفی کاندیداهای خود می کوشند تا این اصل اصیل راخدشه دار ننمایند.
- احزاب - با توجه به اصل ماندگاری و سربلندی- در مقابل اشتباهات و کوتاهی خود در اجرای برنامه ها پاسخگو هستند.
- احزاب متشکل از مجموعه ی نخبگانی هستند که علاوه بر ممارست در کار سیاست، هرکدام دارای تخصصی در رشته ی خاص اند؛ لذا فعالیت شان - براساس شاکله ای که دارند- آگاهانه و تخصصی خواهد بود.
- چون احزاب در رسیدن به قدرت با هم رقیبند؛ لذا در طول کار مراقب هم بوده و ازیکدیگر انتقاد می کنند و این امر باعث می شود تا حزب حاکم نتواند پا از خطوط قانونی فراتر بکذارد.
بنابر این جبهه ها و گروه هایی که در آستانه ی هر انتخابات مانند قارچ سر برآورده تا تنور انتخابات را داغ و عوام الناس را روانه ی صندوق های رأی کنند، حزب محسوب نشده و یارای تاختن در این عرصه را ندارند. جالب این که تا انتخابات بعدی، دیگر سخنی از آن ها به میان نیامده و فعالیت مستقلی از آن ها صادر نمی شود. در حقیقت این ها خمره های شیره ی سیاست بر سر صداقت مردم اند.
6- وجود نهادهای مدنی (مردم نهاد یاNGO ) : از نشانه های یک نظام مردم سالار این است که از تشکیل چنین نهادهایی استقبال و زمینه های فعالیت شان را فراهم نماید. زیرا این نهادها – که به صورت نسبتاً تخصصی در زمینه هایی مانند امور دینی، اجتماعی، فرهنگی، محیط زیست و... توسن تلاش می رانند و سرود هم آوایی می خوانند- می توانند نماد استقلال و آزاد اندیشی بوده و از سوی دیگر بارهای گرانی را از دوش دولت بردارند.
امروز با توجه به جایگاه و نقش مردم و میزان اثر گذاری آن ها در نظام های سیاسی، اکثر حکومت ها - چه دیکتاتوری و چه مردمسالار- مدعی توجه به توده ی مردم و دمکراتیزه کردن حکومت خود هستند. البته کار به ادعای صرف، راست نمی شود. همانگونه که در شعربلند آغاز این نوشته ی ناچیز آمد، زانوی اشتر حکومتی که از حمام گرم دمکراسی می آید، می تواند گواه واثقی براین مدعا باشد. بسیاری از حکومت ها نام جمهوری بر خود نهاده اند و مدام بر شیپور انتخابات می دمند، اما این که آیا دمکراتیک و مردم سالار هم هستند یانه؛ چیزی است که به مؤلفه های یاد شده در بالا بستگی دارد.
(15/10/90)
ضمناً مطلب جدید به نام (سرطان سران) را در وبلاگ نیشتر بخوانید.
.: Weblog Themes By Pichak :.