ترجمه تفسیر المیزان ج1 232
[سوره البقرة (2): آیات 47 تا 48]
یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ (47) وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ (48)
ترجمه آیات
اى پسران اسرائیل نعمت مرا که به شما ارزانى داشتم و شما را بر مردم زمانه برترى دادم بیاد آرید (47).
و از آن روز که کسى بکار کسى نیاید و از او شفاعتى نپذیرند و از او عوضى نگیرند و کسان یارى نشوند بترسید (48).
بیان
[نظام زندگى دنیا بر اساس اسباب و وسائط و شفعاء مىگردد]
* (وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی) الخ، پادشاهى و سلطنت دنیوى از هر نوعش که باشد، و با جمیع شئون و قواى مقننه، و قواى حاکمه، و قواى مجریهاش، مبتنى بر حوائج زندگى است، و این حاجت
ترجمه تفسیر المیزان، ج1، ص: 233
زندگى است که ایجاب مىکند چنین سلطنتى و چنین قوانینى بوجود آید، تا حوائج انسان را که عوامل زمانى و مکانى آن را ایجاب مىکند بر آورد.
بهمین جهت چه بسا میشود که متاعى را مبدل بمتاعى دیگر، و منافعى را فداى منافعى بیشتر، و حکمى را مبدل بحکمى دیگر مىکند، بدون اینکه این دگرگونیها در تحت ضابطه و میزانى کلى در آید، و بر همین منوال مسئله مجازات متخلفین نیز جریان مىیابد، با اینکه جرم و جنایت را مستلزم عقاب میدانند، چه بسا از اجراء حکم عقاب بخاطر غرضى مهمتر، که یا اصرار و التماس محکوم بقاضى، و تحریک عواطف او است، و یا رشوه است، صرفنظر کنند، و قاضى بخاطر عوامل نامبرده بر خلاف حق حکم براند، و تعیین جزاء کند، و یا مجرم پارتى و شفیعى نزد او بفرستد، تا بین او و خودش واسطه شود، و یا اگر قاضى تحت تاثیر اینگونه عوامل قرار نگرفت، پارتى و شفیع نزد مجرى حکم برود، و او را از اجراء حکم باز بدارد، و یا در صورتى که احتیاج حاکم بپول بیشتر از احتیاجش بعقاب مجرم باشد، مجرم عقاب خود را با پول معاوضه کند، و یا قوم و قبیله مجرم بیارى او برخیزند، و او را از عقوبت حاکم برهانند، و عواملى دیگر نظیر عوامل نامبرده، که احکام و قوانین حکومتى را از کار مىاندازد، و این سنتى است جارى، و عادتى است در بین اجتماعات بشرى.
[این توهم خرافى که نظام حیات اخروى نیز بر مبناى اسباب و مسببات مادى است]
و در ملل قدیم از وثنىها و دیگران، این طرز فکر وجود داشت، که معتقد بودند نظام زندگى آخرت نیز مانند نظام زندگى دنیوى است، و قانون اسباب و مسببات و ناموس تاثیر و تاثر مادى طبیعى، در آن زندگى نیز جریان دارد، لذا براى اینکه از جرائم و جنایاتشان صرفنظر شود، قربانیها و هدایا براى بتها پیشکش مىکردند، تا باین وسیله آنها را در برآورده شدن حوائج خود برانگیزند، و همدست خود کنند، و یا بتها برایشان شفاعت کنند، و یا چیزى را فدیه و عوض جریمه خود میدادند، و بوسیله یک جان زنده یا یک اسلحه، خدایان را بیارى خود مىطلبیدند، حتى با مردگان خود چیزى از زیور آلات را دفن مىکردند، تا بان وسیله در عالم دیگر زندگى کنند، و لنگ نمانند، و یا انواع اسلحه با مردگان خود دفن مىکردند، تا در آن عالم با آن از خود دفاع کنند، و چه بسا با مرده خود یک کنیز را زنده دفن مىکردند، تا مونس او باشد، و یا یکى از قهرمانان را دفن مىکردند، تا مرده را یارى کند، و در همین اعصار در موزههاى دنیا در میانه آثار زمینى مقدار بسیار زیادى از این قبیل چیزها دیده میشود.
[رد این خرافات و بیان قطع روابط و سنن دنیوى مانند واسطهگرى در آخرت]
در بین ملل اسلامى نیز با همه اختلافى که در نژاد و زبان دارند، عقائد گوناگونى شبیه بعقائد خرافى گذشته دیده میشود، که معلوم است ته مانده همان خرافات است، که به توارث باقى مانده است، و اى بسا در قرون گذشته رنگهاى گونهگونى بخود گرفته است، و در قرآن کریم تمامى این
ترجمه تفسیر المیزان، ج1، ص: 234
آراء واهیه و پوچ، و اقاویل کاذبه و بى اساس ابطال شده، خداى عز و جل در بارهاش فرمود:
(وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ، امروز تنها مؤثر خداست)[1]، [لازم دیدم به این آیه و آیات دیگر که برای بیان شفاعت در تفسیر درج گردیده اکتفا، ننمایم و با مراجعه به جلدهای دیگر تفسیر و جایگاه تفسیری آیات به ویژه طرح آیه های قبل و بعد از آیه مورد نظر و یا مراجعه به تفاسیر دیگر به فهم و مراد الهی، بهتر پی ببریم . انشاء الله
به عنوان مثال در تفسیر فقط بخشی از آیه 19 سور انفطار (وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ، امروز تنها مؤثر خداست) را آورده و با مراجعه به تفسیر سوره انفطار و ملاحظه آیات قبل از این آیه، پاسخ به اینگونه سوالات که خداوند در چه شرایط چنین سخنی را فرموده و مراد او از اینکه گفته "امروز تنها موثر خداست" روشن تر و شفاف تر میشود]
[سوره الانفطار (82): آیات 1 تا 19]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ (1) وَ إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ (2) وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ (3) وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ (4)
عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ (5) یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ (6) الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ (7) فِی أَیِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ (8) کَلاَّ بَلْ تُکَذِّبُونَ بِالدِّینِ (9)
وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ (10) کِراماً کاتِبِینَ (11) یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ (12) إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ (13) وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ (14)
یَصْلَوْنَها یَوْمَ الدِّینِ (15) وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِینَ (16) وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الدِّینِ (17) ثُمَّ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الدِّینِ (18) یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ (19)
ترجمه آیات
به نام خداى رحمان و رحیم.
وقتى که آسمان بشکافد (1).
و وقتى که ستارگان پراکنده شود (2).
و وقتى که دریاها به هم متصل گردد (3).
و زمانى که گورها زیر و رو شود و مردگان از آن بیرون شوند (4).
در آن روز هر کس داند که چه کرده و چه نکرده (5).
اى انسان چیست که تو را به پروردگار کریمت مغرور کرده است؟ (6).
پروردگارى که تو را آفریده و پرداخته و تناسب داده (7).
و به هر صورتى که خواسته ترکیب کرده است (8).
اصلا شما روز جزا را دروغ مىشمارید (9).
و گر نه او بر شما نگهبانان گماشته (10).
که نویسندگانى ارجمندند (11).
و هر چه بکنید مىدانند (12).
و در روز قیامت آنها که نیکوکارند در نعیمند (13).
و آنها که بدکارند در جهنمند (14).
روز جزا وارد آن شوند (15).
و از آن غائب نگردند (16).
تو چه دانى که روز جزا چیست؟ (17).
و باز چه دانى که روز جزا چیست (18).
روزى است که کسى درباره کسى اختیارى ندارد و آن روز فرمان خاص خداست (19).
بیان کلی آیات
این سوره روز قیامت را با بعضى از علامتهاى متصل به آن تحدید مىکند، و خود آن روز را هم به بعضى از وقایعى که در آن روز واقع مىشود معرفى مىکند، و آن این است که در آن روز تمامى اعمالى که انسان خودش کرده و همه آثارى که بر اعمالش مترتب شده، و بوسیله ملائکه حفظه که موکل بر او بودهاند محفوظ مانده، در آن روز جزاء داده مىشود. اگر اعمال نیک بوده با نعیم آخرت، و اگر زشت بوده و ناشى از تکذیب قیامت بوده، با دوزخ پاداش داده مىشود، دوزخى که خود او افروخته و جاودانه در آن خواهد زیست.
آن گاه دوباره توصیف روز قیامت را از سر مىگیرد، که آن روزى است که هیچ کسى براى خودش مالک چیزى نیست، و امر در آن روز تنها براى خداست. و این سوره از آیات برجسته قرآن است، و بدون هیچ اختلافى در مکه نازل شده است.
[بیان تفسیر چند آیه نزدیک به آیه 19 سوره انفطار]
" وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الدِّینِ" این جمله روز جزا را بزرگ و هولانگیز معرفى مىکند، اینکه یوم الدین بالاتر از آن است که قالب الفاظ بتواند آن را آن طور که هست در خود بگنجاند، در این جمله مىتوانست به آوردن ضمیر اکتفاء کند، ولى نکرده، و مجددا کلمه" یوم الدین" را آورد تا بزرگى آن روز را تاکید کند.
" ثُمَّ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الدِّینِ" تکرار جمله نیز براى تاکید مطلب است.
" یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ" یعنى به یاد آر روزى را که هیچ کس براى کسى مالک چیزى نیست، و این آیه علاوه بر آنچه در آیه قبل بود بیان اجمالى دیگرى است براى حقیقت یوم الدین.
پیشاپیش پوزش می طلبم اگر به خوبی اصول انشایی رعایت نشده و یا مطلب رسا بیان نشده است.ضمناً مطلبی که از آقای صادق تهرانی در وبلاگ مطرح می شود در ابتدا رسم امانت داری رعایت شده و مطلب را بدون کم و کاستی ارائه می دهم ولیکن بعد از یک هفته مطلب مزبور به سلیقه خودم مختصر سازی و مجدداً ارائه می شود.
جناب آقای سید مجید حسینی
سلام و ادب
عرض تشکر از روشنگری که ارائه فرمودید، امیدوارم اذهان به آنچه واقع است نزدیک شود. انشاء الله
اگر چنان اعتقاد و تفکری که حضرتعالی ارائه نمودید را بپذیریم خواه ناخواه منکر آیاتی بسیاری خواهیم بود که مبین روشن بودن قرآن است و به نوعی منکر بعضی از آیات مزبور خواهیم بود لذا من بر این اعتقادم که دستورات الهی و یا به عبارت دیگر بایدها و نبایدهای پرودگار متعال همانگونه که خود فرموده، کاملاً برای مکلفین شفاف و روشن میباشد و تا کنون مروری که بر قرآن داشته ام نقض این مطلب را ندیده ام و مواردی مثل کیفیت نماز(نه اصل نماز) که دارای ابهام است با استعانت از سنت رسول خدا روشن شده است.
معنی بعضی از واژها از نظر احادیث ائمه اطهار و مفسرین بسیار متعدد است به عنوان مثال معنی "واژه کوثر" از نظر مفسرین که بیشتر آنان به پشتوانه حدیثی معنای آن را ارائه دادهاند به تعداد 26 معنا عنوان شده(تفسیر المیزان) و مفسر گرانقدری همچون علامه تمامی آنها را رد و تنها به معنی خیر گثیر تاکید میکند.
مفسری دیگر(صادق تهرانی) مطابق لغت عرب معنی "واژه کفاتا" را پرنده تیز پرواز عنوان می کند و لذا وی در آیه 25 سوره مرسلات زمین را در حال حرکت و گردش معنا می کنند و معنای کفاتا را به معنی کفایت اشتباه نمی گیرد1، در واقع علم امروز نیز خواه ناخواه علما و مفسرین ما را به همین معنا رسانده است ولیکن چنین فهم و معنایی بر خلاف آنچیزی است که تا کنون در ترجمه قرآنها دیده ایم و هم اکنون در بعضی از قرآنها مشهود است، البته چنین ترجمه ای تا کنون بر اساس حدیثی که منتصب میکنند به حضرت علی علیه السلام، انجام گرفته است و هم اکنون میفهمیم که ترجمه ای که تا کنون شده اشتباه است ولی خوب، با در نظر گرفتن پیش فرض های ما در رابطه با ائمه اطهار که جرات زیر سوال بردن آنها را نداریم، به این نتیجه میرسیم که فرموده حضرت علی علیه السلام اشتباه نیست، قطعاً چنین است و هیچ شکی در آن نمی کنیم، بلکه به این نتیجه می رسیم که این حدیث جعلی است.
و ....
علی ایحال به نظر این حقیر ترجمه و فهم ما در اینگونه موارد در عبودیت ما آنچنان تاثیر گذار نیست و حتی به جرات بگویم که اصلاً تاثیر گذار نیست و خداندی که فرموده شما دچار کناه کبیره نشوید من گناه کوچک شما را می بخشم و از سویی خداوند متعال به صورت شفاف صراحتاً اظهار نموده که قرآن به روشنی بیان شده است و ..... لذا با توجه به مراتب فوق و ... حداقل من نتوانستهام خود را قانع کنم به وجود ابهام و یا ظنی الدلاله بودن قرآن گریم.
در پایان من این سوال را مطرح می کنم که اگر معنای "کفاتا" با فهم فعلی را درک کردیم آیا منجر به خواند و یا نخواندن نماز، فعل یا ترک فعل هر دستور الهی در شما شده است یا خیر
با عرض سلام و ادب به کلیه دوستان فعال در دعای کمیل
در خصوص مکتوباتی که این حقیر نه از خود بلکه از اندیسمندان معتبر و مطرح در ویلاگ ارائه میدهم و ممکن است پایه فکری و یک اندیشه و تفکر غلط در جو وبلاگ ایجاد کند و خدا نکرده منجر به شکل گیری افکار ضاله برای امثال من گردد و دوست ندارم من مصداق ایاتی از قبیل آیه 25 سوره ق باشم(مناع للخیر معتد مریب ): (و هر فرد محروم از نیکی و خیر و هر متجاوز وهر کسی که مردم را به تحیر و شک می افکند) و ... و از سویی نمی خواهم از افرادی نیز باشم که مصداق ایاتی از قبیل آیه 66 سوره یونس هستند((و ما یتبع الذین یدعون من دون الله شرکاء ان یتبعون الا الظن و ان هم الا یخرصون ):(و آنچه را مشرکان از غیر خداپیروی می کنند، جز پیروی از گمان و حدس و تخمین ، نیست )) و یا مصداق آیه 20 سوره لقمان باشم(ومن الناس من یجادل فی الله بغیر علم ولا هدی و لا کتاب منیر): ( بعضی از مردم بدون علم و هدایت و کتاب درباره خدا مجادله می کنند) و زمانیکه پرده های حجاب کنار رفت و دستم از دنیا کوتاه بود متوجه شوم که در تمام طول زنگیم کافر، مشرک، .....بوده ام بلکه بیایید انشاء الله به فضل الهی با تدبر در کتاب راهنمای خالق یکتا در همین حیاط دنیوی پی به اوضاع و احوال خود ببرید، بلکه برای نجات خود ترفندی را بکار بندیم و ...
علی ایحال عدم اظهار نظر بعضی از دوستان و سکوت آنان، به مثل سکوت به منزله دلیل بر پذیرش آن افکار است یا خیر ؟ ولیکن انتظاری بیش از این از بعضی از دوستان صاحبنظر، دارم.
مطلب فوق خطاب به آقایان فاضل، عباسی، رجبی، رجایی، حسینی، .... می باشد.
اگر بعضی از دوستان همچون جناب آقای دکتر(مجداً از اظهار نظر ایشان نهایت سپاسگزاری را دارم) اظهار نظر نمایند، انشاء الله اگر شبهای وجود داشته باشد، مرتفع گردد. از خداون توفیق عمل نیک دارم چرا که عمل نیک سبب شنوایی انسان به گفتار حق می گردد(آیه 49 سوره انفال)
ظنّىالدّلاله بودن قرآن!
آقاى دکتر محمد مجتهد شبسترى: از این حقیقت که یک محک صددرصد متقن براى اثبات فهم یک متن وجود ندارد، نباید وحشت کرد. علماى اسلام نیز مى گفتند و مى گویند که قرآن مجید قطعى الصدور و ظنى الدلالة است و سنّت، ظنّىالصدور و ظنّى الدلالة است.
البته مسأله ى حجّیت ظواهر کتاب و سنّت مسأله اى است مربوط به پس از تفسیر و فهم کتاب و سنّت، این مسئله به هیچ وجه مدعاى ما را درباره نقش پیشدانسته ها و علایق و انتظارات مفسران و فقیهان در فهم کتاب و سنّت مخدوش نمى سازد. مدعا این است که فهم ظواهر کتاب و سنّت مانند هر متن دیگرى بر آن مقدمات و مقومات مبتنى است. ما هم قبول داریم که احکام مفهوم از کتاب و سنّت در صورت تنقیح کامل مقدمات و مقومات این فهم حجت است. [همان]
آیةاللَّه صادقى: همانطور که گذشت، این احتمال وجود دارد که در مورد متون قدیمى و حتى معاصر بشرى، محک مطلق نداشته و نداریم، زیرا اولًا، علم بشرى مطلق نیست تا مرادش را به گونه اى مطلق برساند. ثانیاً، علم انسانهاى امروز به تاریخ، مطلق نیست، لکن درصد بسیار بالایى از مفاد متن قابل فهم است.
اما در مورد قرآن- که از ناحیه ى علم و رحمت مطلقه ى ربانى صادر شده است- به گونه اى مطلق در همه ى جهات، با فصاحت و بلاغت فوق حد اعجاز سایر انبیاء، دال و مدلول قطعى، با رعایت تمامى ابزارهاى شایسته براى رسیدن به فهم درست در دست ماست و هرگونه شک و تردیدى در قرآن یا دلالت آن، شک و تردید در علم و رحمت ربوبى است. انسان عاقل اگر بخواهد مقصود باطنى خود یا مطلبى را به دیگران بفهماند، آیا الفاظى را انتخاب مى کند که صد در صد مقصودش را ایفاء کند؟ یا از الفاظ مبهم و مشکوک استفاده مى کند؟
اصولًا آیا خداى تعالى علم و احاطه به لغات و معانى دارد یا خیر؟ اگر علم به الفاظ و معانى ندارد، جاهل است. اما اگر علم دارد لکن عمداً الفاظ منحرف و غیر یقینى را استعمال مى کند، در این صورت نیز عمل وى داراى سه وجه است: یا «نعوذُ باللَّه» خائن است یا ظالم یا هر دو، که نمى خواهد مطلب خویش را درست بفهماند ... و یا علم به لغات و معانى نداشته و کودکانه سخن گفته است، اگر استادى براى گروهى از دانشجویان یا دیگران، کتابى بنویسد، و در آن لغاتى مشکوک و گنگ و مبهم به کار ببرد که به گونه اى واضح، بر مطلب و مقصودش دلالت نکند، هم به خود ظلم و خیانت کرده، هم به دانشجویانش. بنابراین، هر قدر عقل و علم وى زیادتر باشد، قهراً متن کتابش نیز منطقى تر و علمى تر و عاقلانه تر و روشن تر خواهد بود. در مرحله ى بعد هم اگر بخواهد این متن عاقلانه را به دیگران تعلیم دهد، لغت و ادب و منطقش، باز هم عاقلانه تر و منطقى تر خواهد بود. چون هم دال عاقلانه و علمى است و هم مدلول.
آیا خالق عقل، عقلا، علم و علما، به مقدار انسانهاى عاقل و عالم هم عقل و علم ندارد؟! آیا نمى تواند الفاظى صریح را براى رساندن مرادش استعمال کند؟ و یا عاجز و ناتوان بوده؟! خدا کتابى فرستاده که مبهم است؟ بنابراین هم به خود ظلم و خیانت کرده، هم به جویندگان حقیقت؟! یا این که علم به لغات، معانى و ادبیات عرب نداشته و نمى دانسته چه لغات و ادبیاتى را انتخاب کند تا صد درصد بر مرادش دلالت داشته باشد یعنى نعوذباللَّه جاهل است؟!! و بالاخره آیا خداى سبحان، نخواسته قرآنى قطعى الدلالة براى مکلفان نازل کند و آن را ظنّى الدلالة نازل کرده است؟!!! خداى متعال از همه ى این نسبتها به دور است؛ زیرا خود فرموده: «انَّ هذا القرآن یَهْدى لِلَّتى هِىَ أَقْوَم» (اسراء/ 9) همانا این قرآن هدایت مى کند براى آن چه استوارتر، محکمتر و ارزشمندتر است.
حتى اشخاص مجنون هم که در حالت دیوانگى حرف هاى نامربوط مى زنند، در مواقع ضرورت درست صحبت مى کنند. اگر دیوانه اى که بیمار شده، فریاد بزند:
«آى سرم!» آیا کلمه ى «سر» از شخص دیوانه ظنّى و نامفهوم است؟ یعنى ممکن است کسى بگوید چون او دیوانه است مراد از سر، شاید سر نباشد و مراد، دست یا پا باشد؟! اگر کسى چنین بگوید به این شخص به ظاهر عاقل چه باید گفت؟ یادم هست هنگامى که در بیروت بودیم، یک بار ما را به بیمارستان دیوانگان بردند، دیوانه ها دور ما جمع شدند، البته چون در بیروت مذاهب مختلف موجود است، دیوانه ها هم از مذاهب مختلف بودند. دیوانه ى یهودى، مسیحى، زردشتى، شیعه، سنّى و ... دیوانه ها جمع شدند و مى گفتند که ما دیوانه و چنین و چنان نیستیم. البته حرف هاى دیوانگى مى زدند، ولى همین دیوانه ها نیز صد درصد دیوانه نبودند، چون مطالبى هست که دیوانه ها هم مى فهمند. از جمله به آنها گفتم: «اى دیوانه ها! اگر شما به همین حالت بمانید و بعد از سالیانى بمیرید، چون مکلف نیستید خدا شما را بدون حسابرسى به بهشت مى برد، هر چه و هر که باشید، لکن اگر عاقل شوید، مکلفید و شما را بازخواست مى کنند و آنگاه به بهشت یا جهنم وارد خواهید شد، حال از شما سؤال مى کنم آیا علاقه دارید در همین حالت بمانید و صددرصد به بهشت بروید؟ یا این که عاقل شوید که معلوم نیست به بهشت بروید یا به جهنم؟» همه ى دیوانه ها بالاتفاق گفتند: «میل داریم به همین حالت بمانیم و به بهشت برویم!!»
پس چنین نسبتى را که به خدا مى دهند، به دیوانه هم نمى توان نسبت داد! دیوانه که در حالت ضرورت، خطر یا بیمارى مى گوید: سر، یعنى سر، پا یعنى پا، دست یعنى دست، در مطالب ضرورى و آشکار دیگر دیوانه نیست. آیا فرستادن قرآن براى آگاهى مکلفان در جهت هدایتشان بوده یا براى گمراهى و سرگردانى آنان؟ آیا بعد از قرنها- از زمان حضرت آدم الى خاتم فرستادن کتابى که الى یوم القیمة کتاب عمل براى مکلفان باشد ضرورى نبوده؟ اگر پزشک فوق تخصصى بخواهد کتابى در مورد بیمارى هاى خطرناک مثل سرطان بنویسد که بسیار ضرورى است، آیا لغات و اصطلاحات نامفهوم و منحرف کننده به کار مى برد؟! که نتیجه اش این باشد که هر کس از کلماتش چیزى بفهمد و هر کس الفاظش را به معنایى تعبیر کند؟ مگر این که نویسنده بخیل باشد و یا نخواهد کتابش مورد استفاده قرار گیرد.
اگر خداى تعالى قرآن کریم را براى ما به ودیعه نمى فرستاد، مکلفان هیچ تکلیفى نداشتند. همچنین اگر لغات و اصطلاحات قرآنى، قابل فهم ما نباشد، باز هم تکلیفى براى ما نیست و فقط کسانى تکلیف دارند که قرآن را فهمیده اند، پس کسانى که گفته اند قرآن ظنّىالدلالة است یعنى دلالت آن در حد ظن و گمان است، آیا خواسته اند از همه رفع تکلیف کنند که چنین گفته اند؟! آیا خداى تعالى رانعوذباللَّه خائن، ناتوان و یا نادان دانسته اند؟! شما هر انسان عرب زبانى را پیدا کنید، حتى اگر یهودى، مسیحى، بت پرست ولو ملحد باشد، از او بپرسید: آیا قرآن براى کسى که عربى مى داند قابل فهم است یا نه؟ مى گوید: آرى! مى فهمیم. حال عمل مى کنند یا نه، بحث دیگرى است.
اما این مطلب «ظنى الدّلاله بودن قرآن» در میان مسلمانان از کجا پیدا شده و چرا گفته اند؟ پاسخش داراى ابعادى است:
یکى این که کفار و دشمنان قرآن نتوانستند به هیچ وجه من الوجوه حتى در الفاظ قرآن خدشه وارد کنند، نتوانستند به عنوان یهودى، مسیحى یا هر دین دیگر، بگویند قرآن مبهم یا ظنّىالدّلالة است، حتى رئیس کشیش هاى لبنان در جونیه به نام «مَطران حداد بیروتى» که چهارده جلد کتاب- به خیال خود- بر ردّ قرآن نوشته است؛ «1» در یکى از کتابهاى خود اعتراف دارد که قرآن از نظر لغت و ادب، فصیح تر از تورات و انجیل و سایر کتب آسمانى است. نظیر این جریان، در کتاب «تاریخ تمدّن اسلام و عرب» از گوستاو لوبون فرانسوى است. گروه زیادى حتى در بین مسلمانها، فکر مى کنند این کتاب به نفع اسلام است ولى او در این کتاب قطور، یک جمله گفته که به خیال خود وحیانى بودن قرآن را نقض کرده است. مى گوید: ما فکر مى کنیم چرا آیات قرآن با هم چندان ارتباطى ندارند؟ از بحث معاد به توحید مى رود، به اخلاق، به احکام، به نبوت و ... بنابراین درباره ى پیامبر اسلام مى توان گفت سخن آنان که مى گفتند: دیوانه است صحت دارد! البته پاسخش مفصل است، لکن به اختصار باید گفت: اولًا کدام دیوانه است که سخنى بگوید یا کتابى بیاورد و همه ى عقلا و علماى عالم، در سالیان دراز نتوانند حتى یک آیه مثل آن را بیاورند تا چه رسد بهتر از آن را ؟! ثانیاً قرآن در تناسب آیات نیز اعجاز دارد، یعنى فى المثل در سوره حمد، هم توحید، نبوت و هم معاد را بیان نموده است، همین طور بقیه ى سُوَر؛ کیست که بتواند چنین جالب و جذاب سخن بگوید؟
سوم این که اگر بر فرض محال نعوذباللَّه، پیغمبر دیوانه بود، پس باید مصدر آیات قرآن هم از افکار شخص دیوانه باشد و این نیز محال است، چون اصلًا قرآن مصدر انسانى ندارد و تنها از ناحیه ى حضرت ربالعالمین شَرَف صدور یافته است. گیرنده ى وحى نیز حتى به قول مخالفان عاقلترین خردمندان جهان بوده است.
جواب این است که خداى تعالى به این ترتیب مى خواسته حتى در یک صفحه از قرآن، نمایشى از کل حقایق را ارایه دهد، به گونه اى اعجازآمیز که هیچ یک از افراد بشر قادر به آوردن مشابه آن نباشد.
اینها با همه ى دشمنى ها و تلاش خودشان چون نتوانستند نسبت نارواى ظنّى الدّلالة بودن، مبهم یا صامت بودن و مانند آن را علیه قرآن اثبات کنند؛ بنابراین با مکر و نیرنگ خاصى به گونه اى دیگر، وارد معرکه مبارزه با قرآن مظلوم شدند. به مسلمانها نزدیک شدند چه مردم عادى و چه علما. به مردم عادى یاد دادند که قرآن براى بدرقه و روى طاقچه ها و تبرّک و بازوبندى فرزندان و یا فقط تلاوت کردن و غیره ثواب دارد. اگر ثواب همین مقدار هم به شما برسد براى آخرتتان کافى است و از این مزخرفات.
به علما نیز نزدیک شدند و حتى تعدادى از آنان با گفتن لفظ شهادتین و به ظاهر مسلمان جلوه دادن خود، وارد علوم اسلامى شدند و حتى مدارج علمى را هم طىّ نمودند. به علما و طلاب تلقین کردند که اگر سراغ قرآن بروید تفسیر به رأى مى شود، و باعث گناه است، عذاب دارد، کلام خدا بسیار بالاتر از فهم ماست، و بالاخره ما نمى توانیم آن را بفهمیم و کمال جدّیت را نمودند تا توجه همه طلاب علوم دینى، چه شیعه و چه سنى مذهب را به احادیث و روایات و اجماعات و شهرتها جلب کردند.
احادیث هم که حالش معلوم است، جعل، وضع، تقیّه، تحریف، اختلاف، نسخ، نسیان راوى، سهو، خطا، تقطیع، اشتباه و دهها مشکل و بدبختى هاى دیگرى که به سر روایات آورده اند، تا چه رسد به فتاوى و نظرات مأخوذه ى از این روایات و یا مبانى دیگر.
طورى شد، که طلّاب از اول تا آخر دروس حوزوى، احساس نیازى به خواندن قرآن نداشته باشند، تا چه رسد به بررسى و تفکر در آن. چنانکه مرحوم علامه طباطبایى «رضوان اللَّه علیه» در تفسیرالمیزان «2» فرمودهاند: «علوم حوزوى به گونه اى تنظیم شده اند که به هیچ وجه به قرآن احتیاجى ندارند، به طورى که شخص متعلم مى تواند همه ى این علوم را از صرف و نحو، معانى، بیان، لغت، حدیث رجال، درایه، فقه و اصول فرا گرفته به آخر برساند و آن گاه متخصص در آنها بشود، ماهر شده در آنها اجتهاد کند ولى اساساً قرآن نخواند و جلدش را هم دست نزند! در حقیقت براى قرآن چیزى جز تلاوت کردنش براى کسب ثواب و یا بازوبندى براى فرزندان که از حوادث روزگار حفظشان کند چیزى نمانده، اگر اهل عبرتى، عبرت بگیر!».
با بررسى تمامى کتب آسمانى و زمینى، ما هرگز کتابى مظلومتر از قرآن سراغ نداریم که بدین گونه از دلالت و هدایت- آن هم به دست گروهى از مسلمانان- این چنین ساقط شده باشد.
فریاد و ناله ى رسول اکرم صلى الله علیه و آله از همان ابتداى رسالت بلند بود که: «یا رَبِّ انَّ قَومى اتَّخَذُوا هذَا الْقُرآنَ مَهْجُوراً» (فرقان/ 30) پروردگارا! همانا قوم من، این قرآن را بسى مهجور- و دور از خود- برگرفتند. از قول امام صادق علیهم السلام هم فرمایشى هست که حضرت فرمودند: در قیامت هم رسولاللَّه صلى الله علیه و آله در حالى وارد محشر خواهند شد که قرآن را به دست گرفته و درمحضر الهى فریاد مى زنند که: «یارَبِّ انَّ قَوْمى اتَخِذُوا هذاالْقُرآنَ مَهْجُوراً». عجیب این که در کتاب «معالم الاصول» و به تبع او در بین عده ى زیادى از علماى اصول، مشهور شده که قرآن ظنّى الدّلالة و قطعى السّند و حدیث قطعى الدلاله و ظنّى السّند است. شما فرمودید که گفته اند: حدیث ظنّى الدّلالة است. ولى آنچه نوشته اند و مى گویند این است که قرآن ظنّى الدّلالة و حدیث قطعى الدّلالة است، و این که گفتید: «مسأله ى حجیّت ظواهر کتاب و سنّت مسأله اى است مربوط به پس از تفسیر و فهم کتاب و سنّت»، سخن صحیحى نیست، زیرا مسأله ى ظنّى بودن دلالت الفاظ قرآن، از بحث هایى است که از ابتدا به خورد طلاب داده شده و این مسأله در ذهن طلبه جا گرفته است، واقعاً فکر مى کنند قرآن دلالتى در حد ظن و گمان دارد و نمى تواند مورد استناد یقینى قرار گیرد. این فرضیه قبل از رسیدن به مرحله ى تفسیر کتاب و سنّت تدریس مى گردد، و باعث مىشود قرآن بهطور کلى به گوشهاى رانده شود.
خود این قول ظنى بودن قرآن، از بدترین و زشتترین تهمت هاى ناروایى است که به قرآن کریم زده شده است و نیز از منفورترین و معیوبترین پیشفرض هاى غلطى است، که چنانچه با این رقم بینش و پیش فهم به سراغ قرآن بروند، که رفته اند. کل اسلامیات ما زیر سؤال مى رود. مفروضات نادرست زیاد داریم، لکن این مفروض، از بدترین و خطرناکترین آنها است چونکه کل قرآن را به نابودى مى کشاند و از دلالت ساقط مى کند.
چندین اشکال بر این فرضیه ى نادرست وارد است:
اول این که مى گویند قرآن قطعى السند، اما دلالت آن ظنى است. ما که مى دانیم و شما نیز اعتراف دارید که قرآن بدون هیچ کم و زیاد از جانب خداى تعالى، به گونه اى قطعى نازل شده است. در همین قرآنِ قطعى السّند، آیاتى با الفاظ «یا ایّها النّاس» و «یا ایّها الّذینَ آمنوا» نازل شده که به انسانهاى عامى خطاب دارد، تا چه رسد به علما، عقلا، تحصیل کرده ها و حتى کسانى که عرب نیستند؛ مثلًا اگر از غیر عربها بپرسید:
شما که قرآن مى خوانید چه مى فهمید؟ اکثراً مى گویند: ما از عربى چیزى نمى فهمیم، ولى ترجمه ها را که مى خوانیم خیلى در ما تأثیر مى کند و از تذکرات قرآن درباره ى قبر و قیامت و توحید و نبوت و غیره، استفاده هاى شایانى مى بریم. حال چگونه است که برخى از علماى اسلام گفته اند ما قرآن را نمى فهمیم و ظنّى است؟!!
پس طبق همان دلایل مذکور، خداى تعالى با علم و عدالت و رحمت مطلقه اش، بیان هدایتى خویش را بایستى به گونه اى بفرستد تا هیچ عذرى براى مکلفان در اعتقادات و عمل به احکام نماند، در حالى که سخن نارواى ظنّى الدّلالة بودن قرآن، سبب رفع تکلیف آگاهانه از مکلفان و تهمت ظلم، جهل و خیانت به ساحت قدس الهى است.
دوم: از کسانى که نسبت ظنّى الدّلالة بودن یا ابهام به قرآن داده اند، چه داخلى و چه خارجى، باید پرسید: آیا لفظ زید خارج از قرآن قطعى و صد درصد دلالت بر زید دارد، اما در آیه ى: «فَلَمَّا قَضى زِیدٌ مِنها وَطَرَاً زَوَّجْناکَها» (احزاب/ 37) لفظ زید در این آیه ظنى است؟ آیا مى توان گفت معلوم نیست این کلمه ى زید، دلالت بر زید دارد یا غیر او، چون قرآن ظنّى است؟ آیا لفظ (حُرِّمَ) که در میان گویش هاى همه ى اعراب، به معنى حرمت است، در قرآن کریم «حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ» (نور/ 3) به معناى حرمت نیست؟ چون ظنى است؟ آیا ممکن است مرجوح باشد؟! یعنى ممکن است شک کنیم که آیا (حُرِّمَ) دلالت بر حرمت دارد یا نه؟!
خداى تعالى از به کار بردن لغات، و الفاظ قرآنى مراداتى داشته که رسیدن به آنها کارها بسیار آسان و در پایان بدون ابهام است. یعنى نه تنها قرآن قطعىالدّلالة و قابل فهم است، بلکه قطعى بودن دلالتش همچون معانى والایش بى نظیر و خود همچون معانیش بالاترین اعجاز است و آیا در اعجاز لفظى قرآن آثار عجزى از دلالت عادى یافت مى شود؟
سوم: این که مى گویید احادیث قطعى الدّلاله اند با این که سندیت آنها ظنّى و مورد شک و تردید است، اینجا اشکال دو برابر است، چون اولًا قرآن و سنّت قطعیّه، هر دو با هم وحى الهى هستند، اما با این تفاوت که الفاظ و عبارات قرآن، بیان و دستور مستقیم خداست، ولى الفاظ و عبارات سنّت قطعیّه، فرموده ى رسولاللَّه صلى الله علیه و آله و معصومین علیهم السلام است و تنها مفاد آنها وحى الهى است، یعنى قدر مسلّم قرآن بالاتر از سنّت قطعیّه مى باشد؛ امتیاز قرآن دو بُعدى و امتیاز سنّت تک بعدى است. بُعد مشترک این که هر دو وحى الهى هستند؛ پس چه شده که حدیث قطعى الدّلالة و قرآن ظنّى الدّلالة است؟
مفهوم چنین فرضى این است که علم معصومین علیهم السلام بالاتر از علم خداست که ایشان قطعى سخن گفته اند و خداى تعالى نتوانسته یا ندانسته یا نخواسته به طور قطع سخن بگوید؟!!
آیا قرآن که حتماً خالص است و سندیت قطعى دارد مورد ظن و ابهام و تردید است، ولى احادیثى که سند و متن آنها، هر دو مورد تردید است، دلالت قطعى و صد درصد دارند؟! چه کرده اید؟ و چه مى خواهید بکنید. تا چه اندازه قرآن خدا را بى صاحب پنداشته اید؟
شما با این کار، شک خود را به یقین تبدیل کرده اید و یقین خود را به شک انداخته اید، در حالى که طبق قواعد عقلى و فقهى، انسان همیشه باید به یقین خود عمل کند. مگر نه این است که قرآن قطعى الصّدور و احادیث ظنى الصّدور هستند، طبق قاعده خودتان به کدامیک باید توجه و عمل نمود؟ کدامیک رابیشتر باید ملاک و معیار عمل قرار داد تا حقیقت آشکار گردد؟
اگر قرآن ظنّى باشد، در نتیجه ما همگى در ظنّیت و تردید به سر مى بریم. چون محکمترین بیانات الهى که هیچ مسلمانى در اعجاز آن شک ندارد و حتى سوره اى یا آیه اى مثل آن را نتوانسته اند و نمى توانند بیاورند ظنى است! حال این که مقتضاى فصاحت و بلاغت و قطعى بودن اعجاز است یا ظنى بودن اعجاز است آن هم اعجازى ابدى؟؟؟ آیا عصاى موسى علیه السلام که اژدها شد قطعى بود یا ظنّى؟ اگر ظنّى بود که دیگر اعجاز نبود، البته فرعون و فرعونیان که حاضر به قبول نبودند، مى گفتند: این معجزه نیست، بلکه سحر است؛ یعنى در ماهیت معجزه ایجاد شک و ظن نمودند، با این که به طور قطعى آن را حس کردند و در مقابله با حضرت موسى علیه السلام به ساحران مصرى دستور دادند هر کارى مى توانند انجام دهند. ایشان هم طنابهایى را انداختند، اما اینها ظنى بودند یا آنها؟ عاقلان دانند. ولى عصاى موسى علیه السلام که همه ى آنها را بلعید، معجزهاى کاملًا قطعى بود، زیرا موجودى واقعى گردید و تمامى طنابهاى ساحران را بلعید، ساحران نیز که بیشتر از هر کسى به دروغ بودن سحر و ساحرى خود آگاهى داشتند، به یقین فهمیدند که کار موسى ابن عمران سحر علیه السلام و جادو نیست و معجزهاى قطعى است، لذا به او ایمان آوردند. در هر صورت، معجزه ى حضرت موسى علیه السلام موقتى و فقط به دست خود آن حضرت انجام شد. آیا شما چنین معجزه اى را نیز ظنى مى دانید.
ما بر خلاف شما، یقین داریم که قرآن کریم معجزه اى ابدى است و بالاترین معجزات رسول اسلام است و باید از معجزات سایر انبیاء نیز قطعى تر و محکم تر باشد تا اعجاز ابدى باشد؛ اعجازى کامل که حتى بُعد قشرى و ظاهرى اش اعجاز لفظى است. به طورى که در روشنىِ دلالت بسى برتر و فراتر از بیانات دیگران باشد. قرآن بهترین و روشنترین دلالت الفاظ را داراست که یک هزارم، یک در بى نهایت، اجمال و گنگى در دلالتش راه ندارد.
کسانى که مى گویند قرآن ظنّى الدّلالة است آیا گفته ها و نوشته هاى خودشان هم ظنّى مى دانند یا قطعى؟ سه جواب مى توانند بدهند:
1- بگویند گفته هاى ما ظنّى است، و قرآن هم ظنّى است. مى پرسیم: بنابراین اگر قرآن که ارزشمندترین بیانات است تا حرف هاى شما که پایین ترین گفته هاست، همه به گونه ى یکسان ظنّى باشد، چطور مابین این دو را که احادیث اند، مى گویید قطعى است؟! به علاوه اگر مى گویید قرآن ظنّى و به تبع آن سخن شما هم ظنّى است؛ پس باید گفت: ما شک داریم مراد شما از ظنّى بودن، ظنّى بودن است یا قطعى بودن؟ یعنى حرفهاى شما یقین آور و علم آور نیست و در نهایت نباید به گفته ى شما مطمئن بود که قرآن ظنّى است یا قطعى.
2- بگویند حرف هاى ما همگى، قطعى است، ولى قرآن تا حدودى قطعى و بیشتر آن ظنى است. چنین سخنى پیامد تناقض و تبعیض را به دنبال دارد. اگر حرفهاى شما کلًا قطعى است پس قرآن هم به طریق اولى کلًا قطعى است. قرآن که داراى آورنده ى واحد و سبک و سیاق منسجم و واحد است، چگونه مى گویید قسمتى از آن قطعى و قسمتى ظنى است؟ اصولًا سخنى ظنى است که از روى علم و آگاهى و دلیل نباشد، اما قرآن که از ناحیه علم مطلق الهى صادر شده است، به مراتب قطعتیش بسیار بالاتر از هر کلام قطعى است، و اولویت کلام قرآن بر سایر گفته ها قابل انکار نیست.
3- بگویند سخن ما کلًا قطعى است ولى بیان خداى تعالى «قرآن» کلًا ظنّى است.
ج- چگونه است که سخنان و نوشتارهاى شما قطعى الدلالة است، با این که شما بشرید، مطلق نیستید، اما کتاب خدا که از ناحیه ى علم و عقل و عدالت و رحمت مطلقه نازل شده ظنّى الدّلالة است؟!! پس معلوم مى شود شما بهتر مى توانید خدائى کنید.
اگر کسى چنین بگوید عملًا کلام خود را از کلام خداى تعالى بالاتر دانسته و چنین شخصى راه او قطعى الضّلالة است و انسان را به گمراهى مى کشاند. کوچکترین پیامدش تصریح تلویحى به این مطلب است که بشر توانسته با گفتن حرفها و نوشتن کتابها منظور خود را به دیگران بفهماند، ولى خداى تعالى «معاذاللَّه» از داشتن چنان هنرى عاجز بوده و نتوانسته است!!
بندگان خدا اگر منظور و مقصودى داشته باشند لغت واضح و دال بر مقصود خود را مى آورند، اما خدا که خالق لغت و اهل لغت است، علم و قدرت و کمالاتش مطلق است، خدایى که ظلم و خیانت و جهل در او مفهوم ندارد، آیا لغاتى را انتخاب مىکند که دلالت درست و قطعى بر مراد و منظورش نداشته باشد؟ خدایى که خودش مىفرماید: «انّهذَا القُرآنَ یَهدى لِلَّتى هِىَ أَقْوَم» (اسراء/ 9): همانا این قرآن به هر آنچه که پابرجاتر، محکمتر و ارزشمندتر است هدایت مىکند.
مگر نه این است که هدایت به راه پابرجا و استوار، نیازمند به کلام محکم و قطعى و خدشه ناپذیر است، دال و مدلول هر دو باید قطعى باشند تا هدایت قطعى شود. خداى تعالى در دهها آیه، مناط هدایت به شریعت الهى را علم و قطع دانسته و رسیدن به علم را با یقین مى داند نه با شک و تردید و گمان: چنانچه در آیات شریفه.
1- «وَ ما یَتَّبِعُ اکْثَرُهُم الَّا ظَنّاً انَّ الظَّنَّ لا یُغنى مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً» (یونس/ 36)
و اکثر مردم جز از خیال و گمان پیروى نمى کنند، در صورتى که خیال و گمان کسى را بى نیاز از حق نمىکند.
2- «انْ تَتَّبِعُونَ الَّا الظَّنَّ وَ انْ انْتُمْ الَّا تَخرُصُون» (انعام/ 48) شما پیروى نمى کنید مگر از خیال و جز به گزافه سخن نمى گویید.
3- «ذلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنَ النّار» (ص/ 27) این گمان کسانى است که کافر شدند پس واى از آتش بر آنان که کافر شدند.
4- «وَ ما ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ یَوْمَ الْقِیامَه» (یونس/ 6) آنان که دروغ مى بندند بر خدا چه گمان کرده اند، واى بر آنان از روز قیامت.
5- «وَ لا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» (اسراء/ 36) هرگز پیروى نکنید از آنچه به آن علم ندارید.
همه ى آیات فوق و همانندشان، پیروى از ظن و گمان را مردود دانسته، و در آیه ى اخیر پیروى از غیر علم و یقین را ممنوع اعلام مى نماید. پس اگر قرآن ظنّى الدّلالة و دلالت آن در حد گمان باشد، علم آور نبوده و نباید از آن پیروى کرد؟ چون خود قرآن پیروى از غیر علم را حرام دانسته است، پس خدا کتابى براى هدایت انسانها فرستاده که پیروى از آن حرام است!! مگر این که ماده ى «علم» را هم در قرآن به معنى «ظنّ» گرفته باشند! «2»در حالى که بسى دور از شأن مقام ربوبیت و محال است که چنین کارى انجام دهد و کتابى بفرستد که مردم عادى یا حتى علما آن را نفهمند. بلکه برعکس، مقتضاى رحمت رحیمیّه ى خداى سبحان است که با نزول کلام گهربار خود، همگان را از این سرچشمه ى نور و روشنى سیراب کند و به وسیله ى همین کلام قطعى، همه را به راه راست هدایت فرماید. کلام الهى: قرآن، کتابى نیست که با هر شبه هاى، بتوان ذرهاى شک و تردید در آن روا داشت. «وَ لَم یَجْعَل لَهُ عِوَجاً» (کهف/ 1) کوچکترین عوج و انحرافى در قرآن نیست. «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَة» (انعام/ 149) بگو حجت الهى براى خدا به سوى ما- بالغ و تمام و گویاست.
سخن ظنى و گمانى هرگز بالغ نیست، و آیا این «حجة بالغة» هم در قرآن به معنى نابالغ است؟ ظنى است؟ عجباً؟ «قُلْ انَّنى هَدانى رَبِّى الى صِراطٍ مُستَقیمِ دیِناً قَیِّماً» (انعام/ 161)
بگو اى پیامبر، به درستى که خداى من مرا هدایت کرد به راهى مستقیم و دینى محکم و استوار و ارزشمند. این هم ظنى است؟
به هر حال و این تهمت ظنّى الدّلالة بودن قرآن، خود اهانتى قطعى به بالاترین و والاترین وحى گویاى الهى است که به هیچ کتاب دیگرى، چنان نسبت وقیحانه اى داده نشده است، در حالى که با سختى فراوان سعى مى کنند متنهاى ثقیل بشرى را که حتى گاهى بى فایده و یا کم فایده نیز هست موشکافى کنند، و نکاتش را دریافت نمایند، اما به قرآن مظلوم که مى رسند مى گویند، این کتاب قابل فهم ما نیست. با آن که به تعبیر خود قرآن کریم این کتاب کتابى است بسیار آسان و قابل فهم همگان: «لقد یسّرنا القرآنَ للذّکر فَهل مِن مُدّکِر» (سوره قمر، آیه/ 16) اى پیامبر! ما واقعاً این قرآن را براى متذکر شدن (هشدار و یادآورى براى مردم) سهل و آسان قرار دادیم پس آیا هیچ پند گیرندهاى هست؟
اگر قرآن از دلالت قطعى اش سقوط کند، خود سقوط تمامى کتابهاى وحیانى است، زیرا قرآن برحسب تصریحاتى نسبت به همه ى آنها مهیمن و نگهبان است. روى این اصل، چنان نسبتى به قرآن که میان دشمنان اسلام و دوستانى ناآگاه شهرت یافته، کل شرایع ربانى را واژگون مى کند، و متأسفانه این بدترین ستمى است که نسبت به قرآن کریم شده است.
تأثیر علوم بشرى و تحولات تاریخى در ترجمه
آقاى محمد مجتهد شبسترى:
معناى واژه ها در طول زمان تغییر پیدا مى کند. از یک واژه در عصرهاى مختلف، معناهاى گوناگون فهمیده مى شود. این تفاوت معناها مربوط به خود واژه نیست، تطورات زندگى انسان و تغییرات علوم و معارف وى است که در هر عصرى، معناهاى خاصى را بر واژگان بار مى کند. دلالت سخن هم زمانى آشکار مى شود که انسان متن را استنطاق مى کند و آنچه را که معنا مى نامد به دست مى آورد. متنهاى قرآنى از این قانون کلى مستثنى نیست. [هرمنوتیک/ 2/ ص 35]
آیةاللَّه صادقى:
باز هم مقایسه ى متون بشرى را با قرآن مى بینیم. اصولًا متون بشرى شالوده و چکیدهى علوم بشرى است. ولى قرآن کریم، متن الهى و پیام آور نجات و سعادت و هدایت بشر در همه ى زمانها و منشعب از علم بیکران الهى است. آیا تناسبى بین علم مطلق الهى و علم محدود بشرى وجود دارد که بخواهیم اثرات این دو را با هم مقایسه کنیم؟!
در متون قدیمى بشرى- همان طور که ذکر شد- مؤلف علم مطلق به آینده و حتى زمان خود نداشته است تا بتواند در متن خود قراین و شواهدى قطعى یا لغات جاودانه و ابدى به کار ببرد، به گونه اى که مراد نویسنده براى همه ى زمانها و همه ى زمینه ها قابل دسترسى باشد.
در متن قرآن کریم، خداى تعالى به دلیل علم مطلق به مثلث زمان- گذشته، حال و آینده- یا لغات خالد و ابدى را به کار برده، یا قراین و شواهدى را در متن به کار برده تا فهم مراد الهى از استعمال عبارت یا کلمه ى مزبور همیشه امکانپذیر باشد. بنابراین، چون لغات قرآن را خود قرآن معنا مى کند، لذا ما در این میان هیچ مشکلى نداریم.
زیرا لغات دو گونه اند: یک سرى لغات است که در سیر تاریخى و گذشت زمان، هیچگونه تحول معنایى پیدا نکرده اند، مانند لغت: (ماء: آب، ارض: زمین، شمس: خورشید، قمر: ماه و امثال اینها).
ولى لغاتى هم هستند که در طول تاریخ و گذشته زمان، تحول یا تکثر معنایى پیدا کرده اند که خداى متعال با علم لایزال خود مى دانسته که چه تحوّلاتى در آینده صورت خواهد پذیرفت معانى جدیدى براى کلمات و لغات پیدا خواهد شد، فلذا در متن اصیل وحى قرآنى، قراین و شواهدى براى ثبوت و اثبات معانى مورد نظر و مقصود خویش به کار برده است، تا آیندگان در فهم معانى الفاظ و کلمات گرفتار دسیسه ها و تحریفات لغوى و اصطلاحى نگردند،
مثلًا در علم اصول فقه حوزوى ما:
1 - لفظ مکروه را پایین تر از حرام و به معناى ناپسند استعمال مى کنند در صورتى مطابق قرآن کریم به معنی حرام مؤکّد به کار برده است! (سوره اسراء آیه/ 38) بعد از ذکر تعدادى از گناهان و محرّماتِ درجه اول، مانند قتلِ نفس، زنا و خوردن مال یتیم، بلافاصله مى فرماید: «کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مکْرُوهاً» و ... آیا این تحمیل لغوى و معنوى بر قرآن نیست؟در حالى که در تعبیر از ناپسندهایى که حرام نیستند، باید لفظ «مرجوح» و مانندش را به کار برد.
2 - لفظ «یَنْبَغى» به معناى مستحب است، و «ما یَنْبَغى» یعنى سزاوار نیست، در این مورد نیز هم علماى لغت و هم فقهاى عظام این لفظ را از معناى اصلیش دور کرده اند زیرا در قرآن کریم لفظ (لاینبغى) براى امرِ محال و یا حرمت شدید به کار گرفته شده- مثلًا در آیه شریفه: «وَ ما یَنْبَغى لِلرَّحْمنِ انْ یَتَّخِذَ وَلَداً» (مریم/ 92).هرگز براى رحمتگر بر آفریدگان یعنى: «خداى متعال» سزاوار نیست که فرزندى اتّخاذ کند.آیا امکان دارد که خدا فرزندى اتخاذ کند؟ هرگز! اتخاذ فرزند چه توالدى و چه انتصابى- براى خداى تعالى ذاتاً محال است. بنابراین مى بینیم که تعبیر به (مایَنبَغى) نیز در قرآن کریم براى امرى محال و یا حرمت شدید استعمال شده است.
3 - لفظِ «ذَنب» که در لغت عامیانه ى عرب به معنى گناه است و در اغلب ترجمه ها نیز به همین معنا به کار گرفته شده، ولى در قرآن با استفاده از قراینى، مفهومى دو وجهى افاده مى کند. در آیه ى دوّم و سوّم سوره ى فتح: «انَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً. لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّر ...». این آیه خطاب به پیامبر صلى الله علیه و آله است که: همانا ما- مکه را- براى تو فتح کردیم، فتحى روشنگر. تا خداى تعالى آن چه از پیامد خطرناک رسالتت گذشت و آن چه مى آید، برایت بپوشاند.
اگر ذنب به معنى گناه باشد اشکالات بسیارى را ببار مى آورد از جمله: این که همین یک گناه: پیامبر گرامى را از عصمت دور مى سازد، زیرا (ذَنْبِک) به معنى یک ذنب و گناه است، و در مرحله ى بعد هم به معنى ذنب مستمر در طول 23 سال مى باشد. آیا براى انسان غیر معصوم یا حتى شیطان امکان دارد که در طول 23 سال فقط یک گناه آن هم به طور مستمر انجام دهد؟!
مسلم است که غیر معصومین در ظرف 23 سال بیش از یک گناه کوچک یا بزرگ را مرتکب مى شوند، ولى انجام یک گناه مستمر در طى 23 سال براى هر شخص عادى تا چه رسد به رسولاللَّه صلى الله علیه و آله امرى محال است.
نکته ى دیگر این که نتیجه ى گناه، عذاب و عقاب است؛ نه این که «مَعاذَ اللَّه» اگر پیامبر صلى الله علیه و آله گناه کرده باشد، خدا- به پاس گناه او و براى تشویقش- مکه را برایش فتح کند! با آن که خداى تعالى حضرت یونس علیه السلام را به خاطر غفلتى کوچک، مدتى در شکم ماهى بازداشت مى کند، آیا جزاى گناه! حضرت محمّد صلى الله علیه و آله را پاداشى بزرگ و فتحى مبین قرار مى دهد؟!
اگر فتح مبین پاداش گناه پیامبر صلى الله علیه و آله باشد، پس خداى تعالى توان گناه او را افزایش داده است! آیا اگر کسى به امانتى خیانت کرده باشد، مال بیشترى به او مى دهند تا پوششى بر خیانت او باشد؟! و بالاخره آیا این فتح مبین و سه پاداش دیگر، تشویقى است براى گناه و تکرار گناه؟!
«وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهدِیَکَ صِراطاً مُستَقیماً وَ یَنصرَکَ اللَّهُ نصّراً عَزیزاً»
و براى این که نعمتش را بر تو تمام کند و به راه راستت رهنمون شود و تو را نصرت و یارى فوق العاده کند. (فتح/ 2)
این چه گناهى است که خداى تعالى براى پوشش بر گذشته و آینده ى آن، مکه را براى این گنهکار! فتح کند و بعد از این همه لطف در فتح مکه بخشش، نعمت، هدایت و نصرت ربانى خود را نیز شامل او مى گرداند! آیا معقول است که خداى تعالى در مقابل گناه، آن هم بدون توبه! چنین لطف عظیمى به گنهکار روا نماید؟! مهمتر اینکه «نعوذباللَّه» اگر گناه از کسى چون پیامبر صلى الله علیه و آله سرزده باشد، نابخشودنى تر است.
مى بینید که چقدر اشکال براین معانى مى توان گرفت، این است که عرض کردیم چنانچه از خارج قرآن و معانى تغییر یافته در بستر زمان، به ترجمه و تفسیر قرآن کریم بپردازیم به چه گردابى مهلک گرفتار مى شویم.
کلمه ى «ذنب» در آیات دیگرى نیز آمده است که اگر این لفظ را به معنى گناه بگیریم اشکالات عدیده اى ایجاد مى کند، مثلًا «وَلَهُم عَلَىَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ ان یَقْتُلُون» (شعراء/ 14) و براى آنان علیه من ذنبى: پیامدى وخیم است که ترسم مرا بکشند. مراد از ذنب، خطر قتل قبطى مشرک و مهاجم بود علیه اسرائیلى موحد و چون آن یهودى مؤمن بود دفاع از او هم واجب ایمانى بود. خصوصاً که پیامد وخیم و خطرناک این عمل، تعقیب فرعونیان براى انتقام از موسى علیه السلام را دربرداشت.
با توجه به این قراین درونى در خود آیه و آیات دیگرى که کلمه ى ذنب در آنها تکرار شده معنى ذنب، پیامد وخیم و خطرناک است که مشتمل بر ...
4 - لفظ «یغفر» در آیه شریفه را که به معناى «مى پوشاند» مى باشد. این را نیز به معناى «مى بخشد» معنا کرده اند، ولى در قرآن کریم لفظ «غفر» همه جا به معنى پوشش آمده و براى آمرزش، بخشش و گذشت لفظ «عفو» به کار رفته است، بنابراین لفظِ: غَفر در اصطلاح قرآن کریم به معناى پوشش و لفظِ: عفو به معناى بخش و گذشت است. و ...
نتیجه :
با توجه به مطالب مذکور در جواب آقایان عرض مى کنیم که «احسَنُ تفسیراً»یعنى: بهترین و دقیقترین راه در ترجمه و تفسیر، مراجعه ى به خود قرآن کریم و دقت کامل در قراین شواهد قطعى و درونى آیات شریفه قرآنى است که هیچ انحراف و اختلافى براى محققان و مفسران بر جاى نمىگذارد.
راه دیگر- براى کسانى که فرصت کمترى دارند- این است که به فرهنگ لغات جامع و درستى مراجعه کنند. در میان فرهنگهاى لغات، مفردات راغب اصفهانى، در حدّ بسیار بالایى قابل قبول است، زیرا اولًا حدود هزار سال قبل نوشته شده که نزدیک به زمان نزول قرآن است. ثانیاً لغات را بر مبناى مفهوم از خود قرآن کریم معنا و تفسیر کرده است، مثلًا درباره ى همین لغت ذنب مى گوید: «الذنب: ... و یُستَعمَلُ فى کُلِّ فِعْلٍ یُسْتَوخَمُ عُقْباه» یعنى: لفظ ذنب، در مورد هر کارى استعمال مى شود که پیامدش وخیم است؛ این معنا را قرآن نیز تأیید مى کند.
اینگونه نکات در قرآن کریم، داراى حکمتهایى است که با اندک دقتى متوجه مى شویم بنابراین لغت و ادب قرآنى، باید با توجه به نکات و ظرایف درونى خود آیات مورد توجه و تفسیر قرار گیرند و معانى واقعى لغات و عبارات و دلالت ادبى را با استقاده از قاطعترین دلایل که همان ابزارهاى درونى قرآنى است به دست آوریم در این صورت است که اطمینان کافى پیدا مى کنیم که معناى زمان نزول را فهمیده و دریافته ایم.
اما به دست آوردن معناى زمان نزول با کمک تاریخ و عوامل بیرونى، جستجو در گردابهاى آلوده است. ما آب را باید از سرچشمه ى زلال و صافش برداریم. عقل نیز چنین حکم مى کند که اگر کسى به سراغ آبهاى آلوده با انواع میکربها در بستر زمان و مکان برود مقصر خود اوست، تقصیر از چشمه نیست. برداشت آب پاک تنها از سرچشمه ى پاک میسر است و بعد از آن هر چه دورتر شویم برداشت ناپاکترى خواهیم داشت.
تکرار مى کنیم، همانطور که خداى تعالى در الوهیت به احدى نیاز ندارد، کتاب او نیز در دلالت و تفهیم معانى اش به احدى نیازمند نیست و ما مفسران قرآن تنها مستفسر از آن هستیم که نخست باید خود را تفسیر کنیم و غبارهاى تحمیلى را از فکر، عقل، فطرت و دانش خویش بزداییم، سپس با نگرشى مستقیم به آیات قرآنى نظر افکنیم، که این تفسیر خود مقدمه اى براى استفسار از قرآن مى باشد- الّهم اخرجنا من ظلمات الوهم و اکرمنا بنور الفهم- آمین ربّ العالمین.
تأثیر علوم بشرى و تحولات تاریخى در ترجمه
آقاى محمد مجتهد شبسترى: ترجمه از یک زبان به زبان دیگر نیست، ترجمه ى تجربه ها به تجربه هاست و به عبارت دیگر فهمیدن تجربه هاى گذشتگان از طریق پرسش هایى است که ناشى از تجربه هاى حاضرین است .. تفسیر درست هنگامى صورت مى پذیرد و فهم موقعى به دست مىآید که مفسر و مخاطبان وى با متن درگیر شوند و این واقعیت خود را نشان دهد که یک معناى پنهان در حال آشکار شدن است. [همان]
معناى واژه ها در طول زمان تغییر پیدا مى کند. از یک واژه در عصرهاى مختلف، معناهاى گوناگون فهمیده مى شود. این تفاوت معناها مربوط به خود واژه نیست، تطورات زندگى انسان و تغییرات علوم و معارف وى است که در هر عصرى، معناهاى خاصى را بر واژگان بار مى کند. دلالت سخن هم زمانى آشکار مى شود که انسان متن را استنطاق مى کند و آنچه را که معنا مى نامد به دست مى آورد. متنهاى قرآنى از این قانون کلى مستثنى نیست. [هرمنوتیک/ 2/ ص 35]
آیةاللَّه صادقى: باز هم مقایسه ى متون بشرى را با قرآن مى بینیم. اصولًا متون بشرى شالوده و چکیدهى علوم بشرى است. ولى قرآن کریم، متن الهى و پیام آور نجات و سعادت و هدایت بشر در همه ى زمانها و منشعب از علم بیکران الهى است. آیا تناسبى بین علم مطلق الهى و علم محدود بشرى وجود دارد که بخواهیم اثرات این دو را با هم مقایسه کنیم؟!
در متون قدیمى بشرى- همان طور که ذکر شد- مؤلف علم مطلق به آینده و حتى زمان خود نداشته است تا بتواند در متن خود قراین و شواهدى قطعى یا لغات جاودانه و ابدى به کار ببرد، به گونه اى که مراد نویسنده براى همه ى زمانها و همه ى زمینه ها قابل دسترسى باشد. با تمام این وجود، مقدار بسیار بالایى از متون بشرى اعم از قدیم و جدید به وضوح قابل فهمیدن است و حتى در متون بشرى هم نمى توان گفت هیچیک از مطالب کتب قدیمى یا جدید را نمى فهمیم، اما در جملاتى از متن که مؤلف به علت نداشتن علم مطلق، لغات و عبارات و قراین محکم به کار نبرده باشد، تنها همان قسمت قابل فهم نخواهد بود، مثلًا در بعضى کتب عربى قدیمى، عبارت «فتأمل» بدون هیچ قرینه اى به کار رفته و اصلًا معلوم نیست مؤلف از این عبارت چه منظورى داشته است یا این که چند مقصود متفاوت مى توان براى آن در نظر گرفت!
اما در متن قرآن کریم، خداى تعالى به دلیل علم مطلق به مثلث زمان- گذشته، حال و آینده- یا لغات خالد و ابدى را به کار برده، یا قراین و شواهدى را در متن به کار برده تا فهم مراد الهى از استعمال عبارت یا کلمه ى مزبور همیشه امکانپذیر باشد. بنابراین، چون لغات قرآن را خود قرآن معنا مى کند، لذا ما در این میان هیچ مشکلى نداریم. زیرا لغات دو گونه اند: یک سرى لغات است که در سیر تاریخى و گذشت زمان، هیچگونه تحول معنایى پیدا نکرده اند، مانند لغت: (ماء: آب، ارض: زمین، شمس: خورشید، قمر: ماه و امثال اینها) و چنانچه کلمه اى براى استعاره یا تشبیه در غیر معناى اصلى منظور شده باشد، تنها در این صورت نیازمند به قرینه هستیم، اما براى فهم و رساندن معناى واقعى کلمه، نیازمند به قرینه نیستیم. ولى لغاتى هم هستند که در طول تاریخ و گذشته زمان، تحول یا تکثر معنایى پیدا کرده اند که خداى متعال با علم لایزال خود مى دانسته که چه تحوّلاتى در آینده صورت خواهد پذیرفت معانى جدیدى براى کلمات و لغات پیدا خواهد شد، فلذا در متن اصیل وحى قرآنى، قراین و شواهدى براى ثبوت و اثبات معانى مورد نظر و مقصود خویش به کار برده است، تا آیندگان در فهم معانى الفاظ و کلمات گرفتار دسیسه ها و تحریفات لغوى و اصطلاحى نگردند، مثلًا در علم اصول فقه حوزوى ما لفظ مکروه را پایین تر از حرام و به معناى ناپسند استعمال مى کنند در صورتى که قرآن کریم لفظ مکروه را تکویناً و تشریعاً و شرعاً در امر مستحیل یا حرام مؤکّد به کار برده است! و خداى تعالى قرائن و شواهدى را به کار برده است تا رسیدن به معناى اصلى کلمه ى «مکروه» همیشه و در هر زمان امکانپذیر باشد.
مثلًا در (سوره اسراء آیه/ 38) بعد از ذکر تعدادى از گناهان و محرّماتِ درجه اول، مانند قتلِ نفس، زنا و خوردن مال یتیم، بلافاصله مى فرماید: «کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مکْرُوهاً» همه ى اینها بدش، نزد پروردگارت مکروه بوده است.
در اینجا مکروه یعنى چه؟ با توجه به قراین قطعى در آیات قبل از لفظ مکروه چه معنایى را مى فهمیم؟ آیا محرّمات و گناهانى بزرگ که پیش از ذکر کلمه ى مکروه ذکر شده. واقعاً، حرام است؟ یا پایین تر از حرام و به معناى مکروه مصطلح حوزوى است؟ یا اینها حرام هاى غلیظ و بسیار شدید مى باشند؟ به هر حال خداى تعالى این حرام هاى شدید یا گناهان کبیره را با لفظ مکروه آورده است! اگر مکروه به معناى پایین تر از حرام بود، پس چرا خداى تعالى آن را به معناى حرام شدید به کار برده است؟ مگر خداى تعالى به الفاظ و لغات و معانى، علم نداشته تا لفظ مناسب با حرام شدید را بکار برد؟ در نتیجه حتماً کلمه ى مکروه به معناى گناهان کبیره و محرمات بزرگ مى باشد، ولى با این حال، معمولًا هرگاه فقهاء به لفظ مکروه مى رسند آن را ناپسند و پایین تر از حرام معنا مى کنند. آیا این تحمیل لغوى و معنوى بر قرآن نیست؟ در حالى که در تعبیر از ناپسندهایى که حرام نیستند، باید لفظ «مرجوح» و مانندش را به کار برد.
همچنین علماى لغت و فقه مى گویند لفظ «یَنْبَغى» به معناى مستحب است، و «ما یَنْبَغى» یعنى سزاوار نیست، در این مورد نیز هم علماى لغت و هم فقهاى عظام این لفظ را از معناى اصلیش دور کرده اند زیرا در قرآن کریم لفظ (لاینبغى) براى امرِ محال و یا حرمت شدید به کار گرفته شده- مثلًا در آیه شریفه: «وَ ما یَنْبَغى لِلرَّحْمنِ انْ یَتَّخِذَ وَلَداً» (مریم/ 92).
هرگز براى رحمتگر بر آفریدگان یعنى: «خداى متعال» سزاوار نیست که فرزندى اتّخاذ کند.
آیا امکان دارد که خدا فرزندى اتخاذ کند؟ هرگز! اتخاذ فرزند چه توالدى و چه انتصابى- براى خداى تعالى ذاتاً محال است. بنابراین مى بینیم که تعبیر به (مایَنبَغى) نیز در قرآن کریم براى امرى محال و یا حرمت شدید استعمال شده است.
مثال دیگر لفظِ «ذَنب» که در لغت عامیانه ى عرب به معنى گناه است و در اغلب ترجمه ها نیز به همین معنا به کار گرفته شده، ولى در قرآن با استفاده از قراینى، مفهومى دو وجهى افاده مى کند. در آیه ى دوّم و سوّم سوره ى فتح: «انَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً. لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّر ...». این آیه خطاب به پیامبر صلى الله علیه و آله است که: همانا ما- مکه را- براى تو فتح کردیم، فتحى روشنگر. تا خداى تعالى آن چه از پیامد خطرناک رسالتت گذشت و آن چه مى آید، برایت بپوشاند.
اگر ذنب به معنى گناه باشد اشکالات بسیارى را ببار مى آورد از جمله: این که همین یک گناه: پیامبر گرامى را از عصمت دور مى سازد، زیرا (ذَنْبِک) به معنى یک ذنب و گناه است، و در مرحله ى بعد هم به معنى ذنب مستمر در طول 23 سال مى باشد. آیا براى انسان غیر معصوم یا حتى شیطان امکان دارد که در طول 23 سال فقط یک گناه آن هم به طور مستمر انجام دهد؟!
مسلم است که غیر معصومین در ظرف 23 سال بیش از یک گناه کوچک یا بزرگ را مرتکب مى شوند، ولى انجام یک گناه مستمر در طى 23 سال براى هر شخص عادى تا چه رسد به رسولاللَّه صلى الله علیه و آله امرى محال است.
نکته ى دیگر این که نتیجه ى گناه، عذاب و عقاب است؛ نه این که «مَعاذَ اللَّه» اگر پیامبر صلى الله علیه و آله گناه کرده باشد، خدا- به پاس گناه او و براى تشویقش- مکه را برایش فتح کند! با آن که خداى تعالى حضرت یونس علیه السلام را به خاطر غفلتى کوچک، مدتى در شکم ماهى بازداشت مى کند، آیا جزاى گناه! حضرت محمّد صلى الله علیه و آله را پاداشى بزرگ و فتحى مبین قرار مى دهد؟!
اگر فتح مبین پاداش گناه پیامبر صلى الله علیه و آله باشد، پس خداى تعالى توان گناه او را افزایش داده است! آیا اگر کسى به امانتى خیانت کرده باشد، مال بیشترى به او مى دهند تا پوششى بر خیانت او باشد؟! و بالاخره آیا این فتح مبین و سه پاداش دیگر، تشویقى است براى گناه و تکرار گناه؟!
«وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهدِیَکَ صِراطاً مُستَقیماً وَ یَنصرَکَ اللَّهُ نصّراً عَزیزاً»
و براى این که نعمتش را بر تو تمام کند و به راه راستت رهنمون شود و تو را نصرت و یارى فوق العاده کند. (فتح/ 2)
این چه گناهى است که خداى تعالى براى پوشش بر گذشته و آینده ى آن، مکه را براى این گنهکار! فتح کند و بعد از این همه لطف در فتح مکه بخشش، نعمت، هدایت و نصرت ربانى خود را نیز شامل او مى گرداند! آیا معقول است که خداى تعالى در مقابل گناه، آن هم بدون توبه! چنین لطف عظیمى به گنهکار روا نماید؟! مهمتر اینکه «نعوذباللَّه» اگر گناه از کسى چون پیامبر صلى الله علیه و آله سرزده باشد، نابخشودنى تر است.
مى بینید که چقدر اشکال براین معانى مى توان گرفت، این است که عرض کردیم چنانچه از خارج قرآن و معانى تغییر یافته در بستر زمان، به ترجمه و تفسیر قرآن کریم بپردازیم به چه گردابى مهلک گرفتار مى شویم.
کلمه ى «ذنب» در آیات دیگرى نیز آمده است که اگر این لفظ را به معنى گناه بگیریم اشکالات عدیده اى ایجاد مى کند، مثلًا «وَلَهُم عَلَىَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ ان یَقْتُلُون» (شعراء/ 14) و براى آنان علیه من ذنبى: پیامدى وخیم است که ترسم مرا بکشند. مراد از ذنب، خطر قتل قبطى مشرک و مهاجم بود علیه اسرائیلى موحد و چون آن یهودى مؤمن بود دفاع از او هم واجب ایمانى بود. خصوصاً که پیامد وخیم و خطرناک این عمل، تعقیب فرعونیان براى انتقام از موسى علیه السلام را دربرداشت.
با توجه به این قراین درونى در خود آیه و آیات دیگرى که کلمه ى ذنب در آنها تکرار شده معنى ذنب، پیامد وخیم و خطرناک است که مشتمل بر دو نوع دنیوى و اخروى است.
ذنب اخروى یعنى عملى که عاقبت اخروى آن وخیم و خطرناک باشد، و این حالت به معنى گناه و عصیانى بزرگ است، زیرا انجام گناه پیامدى خطرناک در آخرت دارد.
ذنب دنیوى یعنى عملى که پیامد دنیوى آن وخیم و خطرناک باشد، که طبعاً از نظر اخروى در بسیارى از موارد بهترین ثواب براى آن مقرّر شده است. زیرا عمل کردن به دستوراتى که ثوابهاى الهى را به همراه دارد، مخالفت هاى شدید دنیا پرستان و خطرات ناشى از آنها را نیز به دنبال دارد.
ذنب رسولاللَّه صلى الله علیه و آله همان رسالت قرآنى او است که خطراتى از ناحیه ى مشرکان و هواپرستان را در پى داشت، که فتح مکه آن خطرات پیش از فتح را به فراموشى سپرد:
«ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِک» و از خطرات پس از فتح هم جلوگیرى کرد: «وَ ما تَأَخَّر» پوششى محکم که در دو جهت گذشته و آینده براى ذنب پیامبر صلى الله علیه و آله ایجاد شد تا خداى تعالى با این فتح مبین، خطرات رسالتى او را که از ناحیه مخالفان و مشرکان در پى داشت برطرف نماید و نعمت و نصرت خود را براى پیامبر عظیمالشأنش تمام گردانیده و آرزوهاى ایشان را تحقق بخشد. خطرات گذشته را از ساحت مقدس رسولاللَّه صلى الله علیه و آله رفع کرده و به فراموشى تبدیل کند و نیز خطراتى که احیاناً در آینده رسالت متوقع است رفع و جلوگیرى نماید.
همچنین آقایان لفظ «یغفر» در آیه شریفه را که به معناى «مى پوشاند» مى باشد. این را نیز به معناى «مى بخشد» معنا کرده اند، ولى در قرآن کریم لفظ «غفر» همه جا به معنى پوشش آمده و براى آمرزش، بخشش و گذشت لفظ «عفو» به کار رفته است، بنابراین لفظِ: غَفر در اصطلاح قرآن کریم به معناى پوشش و لفظِ: عفو به معناى بخش و گذشت است. با توجه به مطالب مذکور در جواب آقایان عرض مى کنیم که «احسَنُ تفسیراً»یعنى: بهترین و دقیقترین راه در ترجمه و تفسیر، مراجعه ى به خود قرآن کریم و دقت کامل در قراین شواهد قطعى و درونى آیات شریفه قرآنى است که هیچ انحراف و اختلافى براى محققان و مفسران بر جاى نمىگذارد.
راه دیگر- براى کسانى که فرصت کمترى دارند- این است که به فرهنگ لغات جامع و درستى مراجعه کنند. در میان فرهنگهاى لغات، مفردات راغب اصفهانى، در حدّ بسیار بالایى قابل قبول است، زیرا اولًا حدود هزار سال قبل نوشته شده که نزدیک به زمان نزول قرآن است. ثانیاً لغات را بر مبناى مفهوم از خود قرآن کریم معنا و تفسیر کرده است، مثلًا درباره ى همین لغت ذنب مى گوید: «الذنب: ... و یُستَعمَلُ فى کُلِّ فِعْلٍ یُسْتَوخَمُ عُقْباه» یعنى: لفظ ذنب، در مورد هر کارى استعمال مى شود که پیامدش وخیم است؛ این معنا را قرآن نیز تأیید مى کند.
در مورد ادبیات قرآن نیز چنین است. مثلًا عده اى از ادیبان مى گویند «جاء» تنها معناى فعل لازم را دارد، درحالى که در قرآن کریم مى بینیم به معنى متعدى هم به کار رفته است.
مانند: «اذ جاءها المرسلون» (یس/ 13) چون گروهى از پیامبران- براى هدایت آنان- آمدند.
اگر «جاء الیها» بود، از نظر لفظى به معنى لازم بود، لکن «جاءها» متعدى است. پس قرآن با انحصار معناى لازم در «جاء» مخالفت مى کند. «5» و نیز عدهاى در ادب عربى مى گویند: اگر فعلى قبل از مؤنث حقیقى قرار گرفت باید مؤنث باشد، و اگر این مؤنث حقیقى جمع مکسر و با تاء تأنیث باشد مؤنث آوردن فعل از سه جهت لازم مى شود: از جهت تأنیث حقیقى، تکسیر و تاء؛ در حالى که قرآن مى فرماید: «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِى الْمَدِینَة» (یوسف/ 30) (قال) مذکر است و (نسوة) جمع مکسر از مؤنث حقیقى و داراى تاى تأنیث است.
این مردانگى ضمیر (قال) براى این است که: زنان شهر، بیان و عملى مردانه انجام دادند که متأسفانه مى بینیم حتى ادیبان هم در مواردى به بیراهه رفته اند.
همچنین در ادبیات عرب، قاعده این است که اگر فعلى یا صفت مشبه هاى یا صفتى مفعولى که براى ذوى العقول به کار مى رود بیاورند، باید مرجع ضمیریا موصوف عاقل باشد، ولى قرآن مى فرماید: «و کُلٌ فى فَلَکٍ یَسْبَحُون» ضمیر (یسبحون) یعنى: همه ى اینها در محدودهاى دوّار- عاقلانه- شنا مى کنند.
اینگونه نکات در قرآن کریم، داراى حکمتهایى است که با اندک دقتى متوجه مى شویم بنابراین لغت و ادب قرآنى، باید با توجه به نکات و ظرایف درونى خود آیات مورد توجه و تفسیر قرار گیرند و معانى واقعى لغات و عبارات و دلالت ادبى را با استقاده از قاطعترین دلایل که همان ابزارهاى درونى قرآنى است به دست آوریم در این صورت است که اطمینان کافى پیدا مى کنیم که معناى زمان نزول را فهمیده و دریافته ایم.
اما به دست آوردن معناى زمان نزول با کمک تاریخ و عوامل بیرونى، جستجو در گردابهاى آلوده است. ما آب را باید از سرچشمه ى زلال و صافش برداریم. عقل نیز چنین حکم مى کند که اگر کسى به سراغ آبهاى آلوده با انواع میکربها در بستر زمان و مکان برود مقصر خود اوست، تقصیر از چشمه نیست. برداشت آب پاک تنها از سرچشمه ى پاک میسر است و بعد از آن هر چه دورتر شویم برداشت ناپاکترى خواهیم داشت.
تکرار مى کنیم، همانطور که خداى تعالى در الوهیت به احدى نیاز ندارد، کتاب او نیز در دلالت و تفهیم معانى اش به احدى نیازمند نیست و ما مفسران قرآن تنها مستفسر از آن هستیم که نخست باید خود را تفسیر کنیم و غبارهاى تحمیلى را از فکر، عقل، فطرت و دانش خویش بزداییم، سپس با نگرشى مستقیم به آیات قرآنى نظر افکنیم، که این تفسیر خود مقدمه اى براى استفسار از قرآن مى باشد- الّهم اخرجنا من ظلمات الوهم و اکرمنا بنور الفهم- آمین ربّ العالمین.
لزوم دستیابى به مؤلف متن
دکتر شبسترى: پیشفهمها، علایق، انتظارات و سؤالها و .. احیاناً آگاهى از تفسیرهاى دیگران از متن، مفسر را به این جستجو مىکشاند که «متن چه مىگوید»؟.
کدامین علایق و انتظارات، مؤلف را به پدیدآوردن متن سوق داده است؟ او در کدامین وضعیت و شرایط تاریخى سخن گفته است؟. متکلم یا نویسنده چه مقصودى از ایجاد متن داشته است؟ درست است، که با استفاده از ابزارهاى تکنیکى متن معنایى را افاده مىکند، ولى این افاده معنا هنگامى که مفسر قبلًا معلوم کرده باشد پدید آورندهى متن رساندن چه معنایى را مىتوانسته قصد کند و رساندن چه معنایى را نمىتوانسته قصد کند. تشخیص این توانستن و نتوانستنها به مباحث محکها و داورىهایى نیاز دارد، که مربوط به این محک و داورىها هنوز بهطور رضایتبخشى روشن نشدهاند! آیا مىتوان چنان گوش را به تاریخ سپرد که متن آنچنان به سخن آید که عیناً همان را که پدید آورندهى متن منظور داشته برساند؟ [همان]
آیةاللَّه صادقى: علم هرمنوتیک تنها در مورد متون بشرى صحت دارد، زیرا در متون بشرى کلًا به تاریخ دور دسترسى نداریم تا مراد نویسنده را از به کار بردن بعضى لغات و جملاتش از او بپرسیم و این در حالى است که از خود متن وى نیز به آن نمىرسیم، چون قراین و شواهد لازم، بهطور مطلق رعایت نشده است. در نتیجه به نقاط تاریک و مبهمى برمىخوریم؛ چرا که نویسنده- در تاریخ گذشته و دور- علم به آینده نداشته است تا قرائنى در متن به کار گیرد که منظور خود را به طور صددرصد براى آیندگان برساند. با این همه درصد بسیار بالایى از آن متون قابل فهم و ادراک هستند.
بنابراین، دسترسى به مؤلف تنها در صورتى لازم است که مطالب متن به علت عدم رعایت ابزارهاى فهم درونى مبهم باشد و راهکارهاى دستیابى به مراد نویسنده نیز با استفاده از متن میسر نباشد.
اما در مورد قرآن کریم که تمامى ابزارهاى لازم براى دستیابى به مرادات الهى در آن به کار گرفته شده تا جایی که خودش را نور معرفى نموده و «تبیاتاً لِکُلِّ شىٌ» نامیده است، نیازى به حضور عینى مؤلف احساس نمىشود. خدایى که داراى علم مطلق به مثلث کل زمانها و مکانها است، همهى ابزارها و راهکارهاى دستیابى به مفهوم درست را در متن زیبا و بىنظیر قرآن به کار برده است. منتهى باید دقت نمود که قرآن روزنامه نیست تا با نگاهى گذرا و به سرعت از آن عبور کنیم، بایستى با علم به مفاهیم و ادبیات عرب، به مفهوم و ادب خاص قرآنى رسید و این کارِ چندان مشکلى هم نیست، زیرا همهى نکات، قراین و شواهد به گونهاى قابل فهم و دسترسى در متن قرآن کریم آمده و هیچ نقطهى مبهم و تاریکى در متن قرآن کریم وجود ندارد، بلکه قرآن مفسرِ خود و روشنگر تمامى تاریکىهاست: «لا رَطبٍ وَ لا یابسٍ الّا فى کِتابٍ مُبین» (انعام/ 59) هیچ تَر و هیچ خشکى (در امر هدایت) نیست، مگر اینکه در کتابى روشنگر: (قرآن)- موجود- است تمامى نیازهاى هدایتى بشر از نظر خداى تعالى در قرآن کریم آمده و تمامى ابزارهاى رسیدن به مرادات الهى در آن به کار رفته است.
ما هدف از نزول قرآن را از خود قرآن مىفهمیم
مقصود خداى تعالى از نزول قرآن کریم، رهبرى کل مکلفان و صاحبان مغز و اندیشه در طول زمان و عرض زمین است، نسبت به آنچه خودشان نمىتوانند به آن برسند یا در آن اختلاف دارند. بنابراین ما هدف از نزول قرآن را نیز از خود قرآن کریم مىفهمیم و بس. و نیز در مورد مطالبى که مورد نیاز بشر بوده و بشر مىتوانسته به آنها دسترسى پیدا کند چنانچه خداى تعالى جزییات آنها را تصریح نفرموده و یا اگر هم تصریح فرموده است، مبانى کلى و اصولى آن علم یا مطلب را بیان نموده است اما فهم و درک بقیه جزییات را به عهدهى خود مکلفان نهاده تا آنها را خودشان به دست آورند.
قرآن کتاب هدایت کل مکلفان به راهى محکم و استوار و خدشهناپذیر است:
«انَّ هذَا الْقُرآنَ یَهدى لِلَّتى هِىَ أَقْوَم» (اسراء/ 9) همانا این قرآن هدایت مىکند براى آنچه که استوارتر، محکمتر و ارزشمندتر است.
راه پابرجا و استوار الهى به گونهاى صریح و بىشائبه، با فصاحت و بلاغتى بىنظیر در قرآن بیان شده است که گویى خداى تعالى، خود با ما رو در رو سخن مىگوید؛ یعنى متن قرآن چنان واضح و آشکار است که اگر بر فرض محال، خداى تعالى را دیده بودیم و با گوش خود مستقیماً سخن او را شنیده بودیم هیچ فرقى با این قرآن موجود نداشت با این که خداى تعالى را کسى نمىبیند و هیچ کس جز رسولاللَّه (ص)، وحى او را نمىشنود: «قُلِ اللَّهُ شَهیدٌ بَیْنى وَ بَیْنَکُم» (انعام/ 19) بگو- اى پیامبر- خداى تعالى گواه است بین من و بین شما امّا کسانى که شک و تردیدى در قرآن دارند، خدا شاهد و گواه است؟ این خود سه حالت مىتواند داشته باشد:
1- خداى تعالى به عنوان شاهد و گواه خود را نشان داده باشد که این محال ذاتى است، زیرا ذات خداى تعالى که غیر قابل تصور، و محال است که با دیدهى ظاهر و حتى دیدهى باطن، دیده و درک شود تا چه رسد که بر او احاطه گردد که: «ما عَرَفناکَ حقَّ معرفتِکَ»
2- خداى تعالى بر همگان وحى کرده باشد که این قرآن وحى است. این هم محال حکمتى است، زیرا مشرکان و کافران و حتى مؤمنان، رسول و پیامبر نیستند تا به آنها وحى شود، زیرا وحى فقط اختصاص به رسولان الهى دارد ولا غیر.
3- خدا نه خود را نشان داده و نه بر همگان وحى کرده، بلکه با معجزاتى، رسولانش را به سوى مردم فرستاده است تا با دیدن اعجازشان و تدبّر در کلامشان به رسالتشان پى ببرند.
خداى تعالى در قرآن کریم نیز با فصاحت و بلاغتى بى نظیر و فوق اعجاز سایر انبیا، بهگونهاى فرمایشات خود را نازل فرموده که جاى هیچگونه سؤال و ابهامى باقى نگذارده به طورى که کلیّه احکام توحید، نبوت، معاد و سایر احکام و ضروریات را چنان بیان نموده که گویى اصولًا انسان خدا را مىبیند یا صدایش را مىشنود بنابراین با تفکّر و تعمّق در قرآن، همانند این است که ما مؤلف متن قرآن را حاضر مىیابیم یا سخنانش را مىشنویم بنابراین طبق آیهى مذکور و آیاتى دیگر که قرآن خودش را گواه صددرصد بر مطالب و مرادات الهیه معرفى فرموده است. تشخیص مرادات خداى تعالى تنها به یک محک و داور نیاز دارد و بس و آن خود قرآن است. البته در مورد متون بشرى مباحث مربوط به این محکها و داورىها هنوز بهطور رضایتبخشى بیان نشده است، لکن مباحث مربوط به قرآن و دلالت و تفسیر و تشخیص هدف و مراد پدیدآورندهى آن آشکار است و کاملًا مىتوان از طریق فهم قرآن کریم به منظور و مراد خداى تعالى رسید، به شرطى که تنها از ابزارهاى درونى و برونى مطلق استفاده گردد و به این ترتیب و شرایط مخصوص است که مفسر قرآن مىتواند بهطور قطع تطابقِ افادهى معناى متن را با منظور پدید آورندهى متن قرآن کریم دریافت نماید.
نظر دکتر سروش:
حضور متشابهات، مقتضاى طبیعى فهم است. یعنى متن تفسیر نشده، محکم و متشابه ندارد و در بستر تفسیر است که آن دو متولد مى شوند. از همین روست که وجود متشابهات مطلقاً منحصر به قرآن نیست. تمام متون، علی الخصوص متون وحیانى هم واجد محکمات اند هم متضمن متشابهات.
آیةاللَّه صادقى:
محکمات آیاتى هستند که براى تفسیر آنها به آیات دیگر نیازى نیست یعنى مقصود مورد نظر در آیه شریفه به طور واضح و محکم بیان شده است. مانند «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىءٌ» (شورى/ 11). «قُلِ اللَّه خالِقُ کُلِّ شَىءٍ» (رعد/ 16) «قل هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» (توحید/ 1) متشابهات نیز در دلالت ظاهرى واضح اند، منتهى مدلول حقیقى آنها با تدبّر در آیاتى دیگر و یا با تفکر درونى در خود آیه بدست مى آید. به طور کلى، خداى تعالى در آیات متشابه، الفاظ مشترکى را بین خالق و مخلوق استعمال کرده است؛ یعنى در بیان صفات ذات، افعال و اسماء الهى لغاتى مستعمل و قابل فهمى را براى مخلوقات به کار برده است، و منظور از متشابهات «و اخَرَ متشابهات» هم فقط همین آیات است. زیرا الفاظ خاص ربانى براى مخلوق قابل فهم نیست و ناگزیر براى تبیین ذات، صفات و افعال الهى- در حد توان مکلفان- بایستى الفاظى مشترک بین خالق و مخلوق استعمال شود.
سه نوعند الفاظ :
1- الفاظ و لغاتى که معانى آنها در انحصار خداست و استعمال آنها براى هیچ یک از مخلوقات حایز نیست. این رقم از الفاظ محکمات قرآنى اند. مانند: خالق، حىّ لایموت، ابدى، ازلى، صمد، احد ...
2- الفاظ و لغاتى که در انحصار خلق است. و استعمال این الفاظ در مورد خداى تعالى جایز نیست. اینها نیز از محکمات اند، مثل: مخلوق، معدوم، مرزوق، ابن- ابوالد- کفو- فانى- عاجز- ظالم- و امثال اینها همه از محکمات کتاباللَّه هستند که استعمال آنها در مورد خداى تعالى هرگز جایز نیست.
3- الفاظى که مشترک بین خدا و خلق است، مانند: سمیع، بصیر، قدیر، یداللَّه و عیناللَّه وجهاللَّه جاءَ ربک و امثال اینها ... مثلًا آیه ى «یَدُاللّهِ فَوْقَ ایْدیهِم» (فتح/ 10) دست خدابالاى دستان (قدرتهاى) آنان است. خدا این کلمات و اصطلاحات را که در معانى جسمانىِ خلق، به راحتى قابل درک هستند، به گونه اى متشابه براى صفات و اسماء خود نیز استعمال کرده است. اینها متشابه و مشترک اند. فلذا به حسب روایتى از امام صادق علیه السلام که مى فرماید: «المُتَشابِهُ مَا اشْتَبَهَ عِلمُهُ عَلى جاهِلِهِ» «1» متشابه آن است که نادان نسبت به آن اشتباه دارد.
لذا از دیدگاه معصومین علیهم السلام حتى یک آیه ى متشابه هم نداریم، همچنین غیرمعصومین نیز اگر به طور دقیق و با فکرى عمیق، تدبّر کنند، هیچ تشابهى براى آنان باقى نمى ماند، و اصولًا ما براى رفع تشابه باید :
1- متشابه را به محکم ارجاع دهیم، چون همانگونه که ذکر شد آیات قرآن مفسر یکدیگرند، و تنها کسانى که در دلهایشان «زیغ»: انحراف، علاقه، انتظار و پیش فرضهاى نادرست و یا غیر مطلق است، متشابهات را بدون محکمات و طبق علاقه ى خود معنا و تفسیر مى کنند.
در این روش معانى آیات متشابه با آیات محکم مشخص مى گردند. امثال آیات (یداللَّه فوق ایدیهم)، (اناللَّه سمیعٌ بصیر) و ... را با مانند آیهى «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىْءٌ» (شورى/ 11) مى فهمیم. خدا در هیچ جهتى مثل و مانند ندارد، پس ید و فعل و صفت خداى تعالى، مثل و مانندى ندارد. دست خدا، شنوایى و بینایى خدا، حکومت خدا و همه چیز خداى سبحان خدایى است، انسانى و خلقى نیست. پس مى بینیم که همه ى متشابهات به این طریق تبدیل به محکمات مى شوند.
و آیا «لیس کمثله شىءٌ» هم که از محکمات قرآنى است، ظنى و مبهم و نامعلوم است؟ این آیه ى محکم که آن متشابه را معنى مى کند، آیا باز هم متشابه، مبهم و ظنى است؟ خیر! هر آن چه مورد تشابه است، به وسیله ى همین یک محکم براى شخص جوینده و طالب ضعیف، روشن و محکم مى شود.
2- راهى که استوارتر و نزدیکتر است، تفکر درونى در خود آیه ى متشابه و دقت در ابزارهاى به کار رفته در کلمات آن است. به این ترتیب که صفت، موصوف را، و فاعل، فعل را، و مضاف، مضاف الیه را، و به همین ترتیب، قسمتهایى از قرآن قسمتهاى دیگرى را که ما نفهمیده ایم توضیح مى دهد که: «القرآن یفسّر بعضه بعضاً».
مثلًا اگر بگوییم: فکر من به تهران رفت، با این که بگوییم: من به تهران رفتم، چقدر فرق دارد؟ یعنى دو حالت متصور است، یک حالت، حرکت فیزیکى معمولى است- پوشیدن لباس، سوار شدن ماشین و رسیدن فیزیکى به مقصد- و یک حالت هم، حرکت فکرى و ذهنى نامحسوس و غیر فیزیکى است. بنابراین با دقت در عبارت: «فکر من به تهران رفت» ملاحظه مى کنیم که خود کلمه ى فکر در عبارت، چگونگى رفتن را معنى مى کند و آن رفتن را از حرکت فیزیکى معمولى تجرید و جدا مى نماید؛ یا مثلًا اگر بگوییم: فلان شخص در همه ى کشور دست دارد. آیا این دست، همان دست بدنى است یا دست توانایى دانش و بینش و کارگزارى او است؟ یا فلان استاد بر کرسى دانشگاه نشست. آیا در دانشگاه کرسى هست یا کرسى کنایه از «جایگاه استادى» و از کلمات متشابه است؟
در زندگى روزمره همگان حتى عوام کوچه و بازار چنین جملات متشابهى بسیار به کار مى رود که معنى آنها بر همگان آشکار است و هیچگونه ابهامى براى فهم واقعى این جملات، احساس نمى شود. رمز مطلب در آن این است که کسى با مفروضات و علایق شخصى و با ذرّه بینهاى علمى و سلیقه هاى فکرى به تفسیر اینها نمى پردازد، بنابراین با دلى صاف و عقلى پاک و بى آلایش، مراد گوینده یا نویسنده را مى فهمند. پس چرا در مورد قرآن کریم با دل و فکر صاف و پاک نظر نمى افکنند تا مراد الهى را بفهمند؟
براى درک جملات و آیات محکم و متشابه قرآن نیز باید زنگارهاى فکرى و عقلى را زدود و بحث و جدلهاى غیر علمى و غیر عقلى را کنار گذاشت، که: «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» کسانى که در را راه ما با اخلاص کوشش کنند قطعاً ما راه هدایت را به آنها نشان مى دهیم (سورهى عنکبوت آیه آخر).
به عنوان مثال آیه شریفه: «یَدُاللَّه فَوْقَ أَیْدَیهَم»، «اللَّه» که با دلایل عقلى و علمى و نصّ کتاب و سنّت، فهمیده ایم و مى دانیم که دست و پا و جسم و زمان و مکان ندارد، «یَد» را از آنچه محدود به زمان و مکان است تجرید و تخلیه مى کند، یعنى «اللَّه»، «ید» را معنى مى کند. چنانکه کلمه ى «اللَّه»، صفات «سمیع، بصیر، قدیر و ...» را نیز توجیه و معنى مى کند. بنابراین، ید و دست و فعل خدا و همه چیز خدا، خدایى است.
البته یکسرى مطالب است که حتى اگر آنها را روزنامه وار و ساده هم بخوانیم، براى همه قابل فهم است، مطالبى هم هست که باید کم و بیش در آنها دقت نمود. آیا مطالبى که باید در آنها دقت و تأمل شود مبهم است؟ اگر چنین باشد کل کتب علمى، چه بشرى و چه غیر بشرى مبهم است؛ مثلًا کتابهاى علم فیزیک، شیمى، ریاضى، پزشکى و غیره را باید بسیار با دقت موشکافى کرد تا مورد فهم قرار گیرد، درحالى که تفکّر در قرآن و درک متشابهات آن، چندان هم پیچیده نیست، بلکه با توجه به مجموعه آیات کریم انسان را صد درصد به نتیجه ى مطلوب مى رساند، زیرا کتب بشرى که در آنها تشابهات بین دو یا چند یا چندین چیز است و اصطلاحات مشترکشان را در کتابشان استعمال نموده اند، بیشتر باید دقت نمود تا تشابه از بین برود، ولى پى بردن به نکته ى اختلافىِ تشابه در قرآن کار ساده اى است، زیرا مى دانیم هرگز شباهتى بین خدا و خلق وجود ندارد؛ حتى تفکر و تعقل در قوانین و علوم قرآن بسیار ساده تر و روشنتر از تفکر در قوانین علمى دیگران است، چون در مورد قوانین بشرى، اثبات هر فرضیه، کار چندان ساده اى نیست؛ حتى اگر فرضیه اى ثابت گردد ممکن است سالیانى بعد دوباره نقض یا متکامل گردد، لکن در مورد قرآن مى دانیم مطالب و قوانینى را که بیان فرموده، ثابت است و هرگز مورد نقض و ایراد هم واقع نمى شود.
بعضى از ادلّهى عقلى و علمى و حسّى، احیاناً به خطا مى روند، چون مطلق نیستند؛ اما اگر انسان فکر خود را در مسیر صحیح به کار اندازد، و از مقدماتِ مطلقِ عقلانى و وحیانى و- در مسیر فهم قرآن کریم- استفاده نماید، ابهام و ظنیّت هم برطرف مى شود و حتى در این صورت، نه تنها ظنیّت خود را نسبت به قرآن کریم مرتفع کرده بلکه بالاتر حتى خواهد توانست اقوال و نظرات و قطعیّات غیر مطلق بشرى را نیز مورد نقد و بررسى قرار دهد و خلاصه این که محک- وحى قرآن- صحیح و سقیم کل نظرات را بیان و تفکیک نماید. استعمال کنایات متشابه در هر صورت، لازمه ى هر سخن علمى بوده و مى باشد که باید با تدبّر و درایت، تشابه معنوى یا لفظى را یافت.
البته در سنّت معصومان نیز یکسرى محکمات و متشابهات وجود دارند که آنها را نیز باید با روش ذکر شده ى درونى یا برونى فهمید. چنانکه حدیثى معتبر از امام رضا علیه السلام درعُیون اخبارالرضا آمده است که مى فرماید: «مَنْ رَدَّ مُتَشابِهَ الْقُرْآن الى مُحْکَمِهِ فَقَدْ هُدِىَ الىصَراطٍ مُسْتَقِیمٍ. ثُمَّ قالَ: انَّ فى اخْبارِنا مُتَشابِهاً کَمُتَشابِهِ الْقُرآنِ وَ مُحْکَماً کَمُحْکَمِ القُرآنِ، فَرُدُّوا مُتَشَابِهَها الى مُحکَمِها وَ لا تَتَّبِعُوا مُتَشابِهَ ها دُونَ مُحْکَمِها فَتُضِلُّوا»: (هر کس متشابهات قرآن را به محکمات آن ارجاع دهد محققا هدایت شده به سوى راه مستقیم است، سپس فرمود: همانا در سخنان و خبرهاى ما نیز متشابهاتى است مانند متشابهات قرآن و محکمهایى است مانند محکمات قرآن، پس ارجاع دهید و برگردانید متشابه آن را به محکم آن و تبعیت نکنید متشابهات را جداى از محکمات که در این صورت گمراه خواهید شد.) و بالاخره قرآن، چنان که در محکماتش، نور، برهان، بیان، تبیان، اقوم و حجّت بالغة مى باشد، در متشابهاتش نیز همین صفات هست، گرچه دسترس به این صفات از طریق متشابهات نیاز به دقت و مطالعه بیشترى دارد.
______________________________
(1)- بحارالانوار، ج 89، ص 382، باب متشابهات القرآن.
دکتر سروش: مطابق (آیه 5 سوره ى آل عمران) آیات قرآن به دو دسته ى بزرگ تقسیم مى شوند: محکمات و متشابهات. این اصطلاحات تقریباً ناظر به آیاتى هستند که به ترتیب مدلولات روشن و مسلم، و مدلولات مبهم و نامسلم [ظنى] دارند. کمتر آیه اى مانند این آیه مورد مناقشه و اختلاف قرار گرفته است [و همه مفسران به وجود متشابهات اعتراف دارند] عمده مناقشه، حول دو نکته ى اصلى است: اول آنکه معناى دقیق اصطلاحات چیست؟ دوم آن که هدف و سرّ این آیات «مبهم» که بر پیامبر نازل شده اند، چیست؟
درباره ى این دو، استدلالاتى شده است، که هیچ یک از دیدگاهها. واقعاً به لوازم تفسیر متن عنایت ندارند. و لذا بالجمله این نکته مهم را مغفول مى نهند که حضور متشابهات، مقتضاى طبیعى فهم است. یعنى متن تفسیر نشده، محکم و متشابه ندارد و در بستر تفسیر است که آن دو متولد مى شوند. از همین روست که وجود متشابهات مطلقاً منحصر به قرآن نیست. تمام متون، علی الخصوص متون وحیانى هم واجد محکمات اند هم متضمن متشابهات. وجود متشابهات هم علت و هم معلول قبض و بسط معرفت دینى است. بسیار جالب توجه است که قرآن خود هیچ سررشته اى به دست ما نمىدهد که دریابیم چگونه مى توان متشابهات را معلوم کرد، کل تاریخ اسلام نشان مى دهد که در واقع همه ى آیات قرآن در مظانّ متشابه بودن واقع شده اند و همین امر قرینه اى است مؤید این مدعا که وجود متشابهات ناشى از ماهیت تفسیر و نیز نوع مفروضاتى است که شخص از پیش مقبول مى شمرده است. [کیان/ 38/ ص 7]
آیةاللَّه صادقى: اولًا عرض مى کنیم که این آیه هفتمین آیه از سورهى آل عمران است. و نه پنجم، در ثانى در قرآن کریم هم محکماتش دال است هم متشابهاتش.
محکمات آیاتى هستند که براى تفسیر آنها به آیات دیگر نیازى نیست یعنى مقصود مورد نظر در آیه شریفه به طور واضح و محکم بیان شده است. مانند «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىءٌ» (شورى/ 11). «قُلِ اللَّه خالِقُ کُلِّ شَىءٍ» (رعد/ 16) «قل هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» (توحید/ 1) متشابهات نیز در دلالت ظاهرى واضح اند، منتهى مدلول حقیقى آنها با تدبّر در آیاتى دیگر و یا با تفکر درونى در خود آیه بدست مى آید. به طور کلى، خداى تعالى در آیات متشابه، الفاظ مشترکى را بین خالق و مخلوق استعمال کرده است؛ یعنى در بیان صفات ذات، افعال و اسماء الهى لغاتى مستعمل و قابل فهمى را براى مخلوقات به کار برده است، و منظور از متشابهات «و اخَرَ متشابهات» هم فقط همین آیات است. زیرا الفاظ خاص ربانى براى مخلوق قابل فهم نیست و ناگزیر براى تبیین ذات، صفات و افعال الهى- در حد توان مکلفان- بایستى الفاظى مشترک بین خالق و مخلوق استعمال شود. به اندازهاى که مفهومى براى آنان داشته باشد و بس، سپس با یکى از دو روش مذکور، لفظ مشترک و متشابه محکم گشته و تشابهش از نظر معنوى سلب مى گردد. لذا متشابهات، مشتبهات و ظنیات نیستند. بلکه تشابه لفظى دارند که با عرض به محکمات قابل تشخیص اند. چون الفاظ از این جهت سه نوعند:
1- الفاظ و لغاتى که معانى آنها در انحصار خداست و استعمال آنها براى هیچ یک از مخلوقات حایز نیست. این رقم از الفاظ محکمات قرآنى اند. مانند: خالق، حىّ لایموت، ابدى، ازلى، صمد، احد ...
2- الفاظ و لغاتى که در انحصار خلق است. و استعمال این الفاظ در مورد خداى تعالى جایز نیست. اینها نیز از محکمات اند، مثل: مخلوق، معدوم، مرزوق، ابن- ابوالد- کفو- فانى- عاجز- ظالم- و امثال اینها همه از محکمات کتاباللَّه هستند که استعمال آنها در مورد خداى تعالى هرگز جایز نیست.
3- الفاظى که مشترک بین خدا و خلق است، مانند: سمیع، بصیر، قدیر، یداللَّه و عیناللَّه وجهاللَّه جاءَ ربک و امثال اینها ... مثلًا آیه ى «یَدُاللّهِ فَوْقَ ایْدیهِم» (فتح/ 10) دست خدابالاى دستان (قدرتهاى) آنان است. خدا این کلمات و اصطلاحات را که در معانى جسمانىِ خلق، به راحتى قابل درک هستند، به گونه اى متشابه براى صفات و اسماء خود نیز استعمال کرده است. اینها متشابه و مشترک اند. فلذا به حسب روایتى از امام صادق علیه السلام که مى فرماید: «المُتَشابِهُ مَا اشْتَبَهَ عِلمُهُ عَلى جاهِلِهِ» «1» متشابه آن است که نادان نسبت به آن اشتباه دارد.
لذا از دیدگاه معصومین علیهم السلام حتى یک آیه ى متشابه هم نداریم، همچنین غیرمعصومین نیز اگر به طور دقیق و با فکرى عمیق، تدبّر کنند، هیچ تشابهى براى آنان باقى نمى ماند، و اصولًا ما براى رفع تشابه سه روش داریم:
1- راهى که بیراهه است. یعنى گرفتن معناى یکسان براى ذات و صفات خدایى و غیر خدایى، توسط کسى که فکر و عقلش به تجرید و تفکیک و مجردکردنِ معانىِ الفاظِ مشترک الاستعمال از یکدیگر نمى رسد؛ چنین شخصى نباید متشابه را معنى کند، تا علمِ خلق را همچون علمِ خالق و خالقیت الهى را چون خالقیت بندگان بداند یا بایستى به قراین الفاظ توجه کند تا معناى خالقى و خلقى را بتواند از هم جدا کند.
2- متشابه را به محکم ارجاع دهیم، چون همانگونه که ذکر شد آیات قرآن مفسر یکدیگرند، مثلًا آیه ى هفتم سوره آل عمران مىفرماید: «هَوَ الَّذى انْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ امُّ الْکِتابِ وَ اخَرُ مُتَشابِهاتٍ فَامَّا الَّذینَ فى قُلُوبِهِم زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ مایَعْلَمُ تَأْویلَهُ الَّا اللَّهُ وَالْرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّابِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ الَّا اولُواالْالْبابِ» اوست کسى که- این- کتاب را بر تو نازل کرد، برخى از آیاتش محکم و بعضى از آنها متشابهند ولى کسانى که در دلهاشان کژى و انحرافى است از متشابهاتش پیروى مىکنند و ... محکمات قرآنى محور و مرجع و امالکتابند، و ما متشابهات را با کمک آنها، معنى و تفسیر مى کنیم و تنها کسانى که در دلهایشان «زیغ»: انحراف، علاقه، انتظار و پیش فرضهاى نادرست و یا غیر مطلق است، متشابهات را بدون محکمات و طبق علاقه ى خود معنا و تفسیر مى کنند.
در این روش معانى آیات متشابه با آیات محکم مشخص مى گردند. امثال آیات (یداللَّه فوق ایدیهم)، (اناللَّه سمیعٌ بصیر) و ... را با مانند آیهى «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىْءٌ» (شورى/ 11) مى فهمیم. خدا در هیچ جهتى مثل و مانند ندارد، پس ید و فعل و صفت خداى تعالى، مثل و مانندى ندارد. دست خدا، شنوایى و بینایى خدا، حکومت خدا و همه چیز خداى سبحان خدایى است، انسانى و خلقى نیست. پس مى بینیم که همه ى متشابهات به این طریق تبدیل به محکمات مى شوند.
و آیا «لیس کمثله شىءٌ» هم که از محکمات قرآنى است، ظنى و مبهم و نامعلوم است؟ این آیه ى محکم که آن متشابه را معنى مى کند، آیا باز هم متشابه، مبهم و ظنى است؟ خیر! هر آن چه مورد تشابه است، به وسیله ى همین یک محکم براى شخص جوینده و طالب ضعیف، روشن و محکم مى شود.
3- راهى که استوارتر و نزدیکتر است، تفکر درونى در خود آیه ى متشابه و دقت در ابزارهاى به کار رفته در کلمات آن است. به این ترتیب که صفت، موصوف را، و فاعل، فعل را، و مضاف، مضاف الیه را، و به همین ترتیب، قسمتهایى از قرآن قسمتهاى دیگرى را که ما نفهمیده ایم توضیح مى دهد که: «القرآن یفسّر بعضه بعضاً».
مثلًا اگر بگوییم: فکر من به تهران رفت، با این که بگوییم: من به تهران رفتم، چقدر فرق دارد؟ یعنى دو حالت متصور است، یک حالت، حرکت فیزیکى معمولى است- پوشیدن لباس، سوار شدن ماشین و رسیدن فیزیکى به مقصد- و یک حالت هم، حرکت فکرى و ذهنى نامحسوس و غیر فیزیکى است. بنابراین با دقت در عبارت: «فکر من به تهران رفت» ملاحظه مى کنیم که خود کلمه ى فکر در عبارت، چگونگى رفتن را معنى مى کند و آن رفتن را از حرکت فیزیکى معمولى تجرید و جدا مى نماید؛ یا مثلًا اگر بگوییم: فلان شخص در همه ى کشور دست دارد. آیا این دست، همان دست بدنى است یا دست توانایى دانش و بینش و کارگزارى او است؟ یا فلان استاد بر کرسى دانشگاه نشست. آیا در دانشگاه کرسى هست یا کرسى کنایه از «جایگاه استادى» و از کلمات متشابه است؟
در زندگى روزمره همگان حتى عوام کوچه و بازار چنین جملات متشابهى بسیار به کار مى رود که معنى آنها بر همگان آشکار است و هیچگونه ابهامى براى فهم واقعى این جملات، احساس نمى شود. رمز مطلب در آن این است که کسى با مفروضات و علایق شخصى و با ذرّه بینهاى علمى و سلیقه هاى فکرى به تفسیر اینها نمى پردازد، بنابراین با دلى صاف و عقلى پاک و بى آلایش، مراد گوینده یا نویسنده را مى فهمند. پس چرا در مورد قرآن کریم با دل و فکر صاف و پاک نظر نمى افکنند تا مراد الهى را بفهمند؟
براى درک جملات و آیات محکم و متشابه قرآن نیز باید زنگارهاى فکرى و عقلى را زدود و بحث و جدلهاى غیر علمى و غیر عقلى را کنار گذاشت، که: «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» کسانى که در را راه ما با اخلاص کوشش کنند قطعاً ما راه هدایت را به آنها نشان مى دهیم (سورهى عنکبوت آیه آخر).
به عنوان مثال آیه شریفه: «یَدُاللَّه فَوْقَ أَیْدَیهَم»، «اللَّه» که با دلایل عقلى و علمى و نصّ کتاب و سنّت، فهمیده ایم و مى دانیم که دست و پا و جسم و زمان و مکان ندارد، «یَد» را از آنچه محدود به زمان و مکان است تجرید و تخلیه مى کند، یعنى «اللَّه»، «ید» را معنى مى کند. چنانکه کلمه ى «اللَّه»، صفات «سمیع، بصیر، قدیر و ...» را نیز توجیه و معنى مى کند. بنابراین، ید و دست و فعل خدا و همه چیز خدا، خدایى است.
البته یکسرى مطالب است که حتى اگر آنها را روزنامه وار و ساده هم بخوانیم، براى همه قابل فهم است، مطالبى هم هست که باید کم و بیش در آنها دقت نمود. آیا مطالبى که باید در آنها دقت و تأمل شود مبهم است؟ اگر چنین باشد کل کتب علمى، چه بشرى و چه غیر بشرى مبهم است؛ مثلًا کتابهاى علم فیزیک، شیمى، ریاضى، پزشکى و غیره را باید بسیار با دقت موشکافى کرد تا مورد فهم قرار گیرد، درحالى که تفکّر در قرآن و درک متشابهات آن، چندان هم پیچیده نیست، بلکه با توجه به مجموعه آیات کریم انسان را صد درصد به نتیجه ى مطلوب مى رساند، زیرا کتب بشرى که در آنها تشابهات بین دو یا چند یا چندین چیز است و اصطلاحات مشترکشان را در کتابشان استعمال نموده اند، بیشتر باید دقت نمود تا تشابه از بین برود، ولى پى بردن به نکته ى اختلافىِ تشابه در قرآن کار ساده اى است، زیرا مى دانیم هرگز شباهتى بین خدا و خلق وجود ندارد؛ حتى تفکر و تعقل در قوانین و علوم قرآن بسیار ساده تر و روشنتر از تفکر در قوانین علمى دیگران است، چون در مورد قوانین بشرى، اثبات هر فرضیه، کار چندان ساده اى نیست؛ حتى اگر فرضیه اى ثابت گردد ممکن است سالیانى بعد دوباره نقض یا متکامل گردد، لکن در مورد قرآن مى دانیم مطالب و قوانینى را که بیان فرموده، ثابت است و هرگز مورد نقض و ایراد هم واقع نمى شود.
بعضى از ادلّهى عقلى و علمى و حسّى، احیاناً به خطا مى روند، چون مطلق نیستند؛ اما اگر انسان فکر خود را در مسیر صحیح به کار اندازد، و از مقدماتِ مطلقِ عقلانى و وحیانى و- در مسیر فهم قرآن کریم- استفاده نماید، ابهام و ظنیّت هم برطرف مى شود و حتى در این صورت، نه تنها ظنیّت خود را نسبت به قرآن کریم مرتفع کرده بلکه بالاتر حتى خواهد توانست اقوال و نظرات و قطعیّات غیر مطلق بشرى را نیز مورد نقد و بررسى قرار دهد و خلاصه این که محک- وحى قرآن- صحیح و سقیم کل نظرات را بیان و تفکیک نماید. استعمال کنایات متشابه در هر صورت، لازمه ى هر سخن علمى بوده و مى باشد که باید با تدبّر و درایت، تشابه معنوى یا لفظى را یافت. بالاخره متشابهات در تشابه اند نه در اشتباه و شبهه. تشابه همانند دو لفظ است که در وهله ى اول ممکن است معانى همانند پیدا کنند، لکن با تجرید ذهن و دقت در قراین، این همانندىِ معنوىِ اولیه، به دوگانگى معنوى ثانویه تبدیل مى شود. درست است که حضور متشابهات در فکر و ذهن آدمى مقتضاى طبیعى فهم بشرى است، ولى اولًا برطرف سازىِ تشابهات قرآنى ساده تر از سایر متون است، ثانیاً با دقت و تفکر، تشابه از میان مى رود و معانى مقصود با روشهاى مذکور مشخص مى گردد. دیگر این که اگر در قرآن هرگز متشابه و معانى عمیق مورد تفکر وجود نداشت، اولًا حجم قرآن چندین برابر مى شد، و در ثانى مکلفان را به بطالت و عدم تفکر وامى داشت. استاد خوب کسى است که دروسش علاوه بر مطالب بدیهى، مطالبى عمیق- براى زمینه سازى بررسى و تفکر بیشتر- داشته باشد تا شاگردان را به وسیله ى بدیهیات به تفکر در مطالب عمیق رهبرى کند. امر به تعقل «افلاتعقلون؟»، تفکر، شعور «افلاتشعرون؟» و ... به همین منظور است که بایستى در متشابهات- و حتى در محکمات- حرکت شایسته ى فکرى کرد. اینجا یکى از تفاوتهاى مطالب عمیق و شایسته ى تفکر در قرآن و غیر قرآن این است که در قرآن با فکر قرآنى- که صراط مستقیم فهم قرآنى است- حتماً به مقصود مى رسیم، ولى در کتابهاى غیر وحیانى یااصلًا به مقصود نمى رسیم یا به مقصودى غیر منظور و غلط مى رسیم و یا به مقصود صحیح مى رسیم اما با مشکلات زیاد و راهى طولانى و خسته کننده، ولى در تفکرات صحیح قرآنى هرگز خستگى و ناشدنى وجود ندارد، بلکه موجب شوق و رغبت بیشترى مى گردد. معناى دقیق عبارات و اصطلاحاتِ آن، با توجه به خود قرآن به دست مى آیند و مترجم یا مفسر برونى لازم نیست.
در مورد این سؤال که هدف و سرّ آیات متشابه که بر پیامبر نازل شده چیست؟ چنین بیان شده که در قرآن هیچ ابهام و گنگى وجود ندارد، منتهى دقت و تفکّر بیشترى را با توجه به ابزارهاى درونى اش باید انجام داد. همه ى سرنخها و سررشته هاى متشابهات، ظواهر، نصوص، اشارات و سایر مسایل را خود قرآن به دست مى دهد، هیچ یک از آیات قرآن نه تنها در مظّان تشابه و ابهام نیستند، بلکه تمامى آیات به گونه اى روشن، مفسر و مؤید و توضیح دهنده ى یکدیگرند. قرآن کریم دو راه و روش درونى را براى شناخت معانى متشابهات به ما نشان مى دهد: یکى خود محکمات که امالکتاب هستند؛ همانطور که مادر، مرجع فرزند است، محکمات نیز مادر و مرجع متشابهات اند.
چنانکه «منهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ»: آیات محکم را بیانگر متشابهات خوانده است که سبب روشنىِ معانىِ کل آیات براى پژوهشگران و روشنبینان خواهد بود، که اگر محکمات قرآن معلوم نبود، و خداى تعالى محکمات را معرفى نمى فرمود همه ى آیاتش در مظانّ تشابه قرار مى گرفت، لکن- چنان که گذشت- براى پژوهشگران و درست نگران، هرگز تشابهى در قرآن وجود ندارد تا چه رسد که محکم آن معلوم نباشد! اگر هم تشابه ى باقى بماند، با نگرشى مستقیم در خود آیه و یا با کمک آیات محکم، آن تشابه مختصر نیز برطرف مى شود؛ زیرا برحسب آیاتى که ذکر شد و مى شود، «قرآن» خود را بهترین مفسر و مبیّن خود معرفى فرموده است.
در مورد قرآن کریم با بررسى تاریخى از صدر اسلام تاکنون نیز به چنین قولى برخورد نمى کنیم، که همه ى آیات قرآن در مظانّ تشابه و تردید باشند، همه ى مفسران و علماى تاریخ اسلام، به محکمات غیر متشابه اذعان دارند. پس اولًا همه ى قرآن در مظان تشابه نبوده و نیست، ثانیاً حتى کوردلان و و مغرضان نیز تنها «ما تَشابَهَ مِنْه» را دستآویز انحرافشان قرار داده اند نه محکمات قرآن را!! در جمع، برحسب همین آیه و آیات دیگر، همگان و حتى منحرفان و بیماردلان: «فى قُلُوبِهِم زَیْغٌ» نیز آیات قرآن را دو دسته مى دانند نه اینکه همه ى آیات را متشابه و یا کلًا در مظانّ تشابه بدانند!! راه دوم شناخت متشابهات این است که بدانیم ذات، صفات و افعال الهى با خصوصیات ذاتى صفاتى- و افعالى انسانى بسیار متفاوت و تباین کلى دارد ذات الهى را از آیاتى که ذات الهى را معرفى مى کند مثل سوره ى توحید، صفات الهى را از آیاتى که صفات جمال و جلال الهى را بیان مى کند و فعل الهى را از آیاتى که افعال و اسماء الهى را معنا مى کند. پس همه ى طرق و راههاى معرفت و شناخت، درون خود قرآن هست، «گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست؟» لکن باید پیش فرضهاى غیر مطلق و تحمیلى را کنار گذاشت و فهم درونى را با وسایل مطلق، روش خویش قرار داد. بنابراین کاملًا واضح است که تنها کسانى قائل به تشابه ند و از متشابهات پیروى مى کنند، که در دلهایشان زیغ و بیمارى و بى دینى است: «فَأَمّا الّذینَ فى قُلُوبهم زَیْغٌ فیتّبِعُون ما تَشَابَه مِنه».
وجود متشابهات هرگز علت و معلول قبض و بسط معرفت دینى نیست و چنان که گذشت، هیچگونه اشکال و انحرافى هم ایجاد نمى کند، مگر براى منحرفان که دلهایشان را تنگى و تاریکى و بى ایمانى فراگرفته است، ولى راست اندیشان و مؤمنان هرگز دچار هیچگونه قبض و بسط دینى و معرفتى نمى شوند، آنها در مسیر تکامل در معارف الهى و تبلور آنها آن هم براى رسیدن به مطلوب الهى است و نه سقوط و رکود در وادى شک و تردید و شبهه که راه بیماردلان است.
البته در سنّت معصومان نیز یکسرى محکمات و متشابهات وجود دارند که آنها را نیز باید با روش ذکر شده ى درونى یا برونى فهمید. چنانکه حدیثى معتبر از امام رضا علیه السلام درعُیون اخبارالرضا آمده است که مى فرماید: «مَنْ رَدَّ مُتَشابِهَ الْقُرْآن الى مُحْکَمِهِ فَقَدْ هُدِىَ الىصَراطٍ مُسْتَقِیمٍ. ثُمَّ قالَ: انَّ فى اخْبارِنا مُتَشابِهاً کَمُتَشابِهِ الْقُرآنِ وَ مُحْکَماً کَمُحْکَمِ القُرآنِ، فَرُدُّوا مُتَشَابِهَها الى مُحکَمِها وَ لا تَتَّبِعُوا مُتَشابِهَ ها دُونَ مُحْکَمِها فَتُضِلُّوا»: (هر کس متشابهات قرآن را به محکمات آن ارجاع دهد محققا هدایت شده به سوى راه مستقیم است، سپس فرمود: همانا در سخنان و خبرهاى ما نیز متشابهاتى است مانند متشابهات قرآن و محکمهایى است مانند محکمات قرآن، پس ارجاع دهید و برگردانید متشابه آن را به محکم آن و تبعیت نکنید متشابهات را جداى از محکمات که در این صورت گمراه خواهید شد.) و بالاخره قرآن، چنان که در محکماتش، نور، برهان، بیان، تبیان، اقوم و حجّت بالغة مى باشد، در متشابهاتش نیز همین صفات هست، گرچه دسترس به این صفات از طریق متشابهات نیاز به دقت و مطالعه بیشترى دارد.
______________________________
(1)- بحارالانوار، ج 89، ص 382، باب متشابهات القرآن.
خلاصه مطلب قبل :
طرح یک سوال : آیا علاقه های و دلبستگی های یک مفسر در تفسیر اثر گذار است؟؟
پاسخ از نظر آقای دکتر شبستری :
اکثریت قریب به اتفاق مخاطبان پیام و مفهوم متون قرآنی را از مفسران جامعه دریافت می کنند و نقش و تاثیر علایق و دلبستگی های مفسر در روند تفسیر انکار ناپذیر است.
آیةاللَّه صادقى:
قرآن بهگونهاى شایسته خود را تفسیر، تأکید و تصدیق یا حتى نسخ مینماید؛ یعنى تنها مقامى که میتواند حکمى قرآنى را تأکید یا تقیید یا نسخ نماید، خود قرآن است و بس. متأسفانه مفسران به جاى اینکه فقط یابندهى معانى و احکام و مرادات الهى باشند اکثراً مفسر افکار خویشاند، سپس مستفسر از قرآن و نه مُفَسرِّ قرآن.
اگر مفسر بتواند منهاى مفروضات و علاقههاى تحمیل کنندهى خارجى و با توجه به مقدمات قرآنى- که از خود قرآن به دست مىآید- مطلب یا سؤال خود را از قرآن استفسار کند راه تفسیرى او صحیح خواهد بود؛ یعنى علاقه و انتظار و در حقیقت پاسخ سؤال مفسر با علاقه و انتظار و مراد پدید آوردندهى متن یکسان خواهد بود، زیرا مفسر براى استفسار از قرآن و نه تفسیر آن، استفادهى از قرآن و نه افاده به آن، به سراغ قرآن رفته و علاقههاى غیر مطلق خارجى را کنار گذاشته اما اگر همین مفسّر با مفروضات و مقدمات و ذهنیاتِ غیر مطلق و یا باطل خارجى به سراغ قرآن برود، ناگزیر تحمیلاتى به قرآن خواهد نمود. بنابراین تفسیر قرآن با یافتههاى درونى و برون دینى درست و مطلق، تنها راه اطمینانبخش است و کار صعب و مشکلى هم نیست، منتهى بایستى از قیود و زنجیرهاى فکرى آزاد شد و قدم در راه شایستهى «تفسیر بدون پیشداورى» گذاشت تا به نتیجه رسید.
«فَبَشِّرْ عِبادِ. الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ احْسَنَهُ اولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ اولئِکَ هُمْ اولُو الالْباب». (زمر/ 18) بشارت ده بندگان مرا، کسانى که سخن «و اقوال دیگران» را مىشنوند و در نتیجه نیکوترینش را پیروى مىکنند، اینها کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده، و هم اینانند صاحبان اندیشهى ناب.
.: Weblog Themes By Pichak :.