سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تأثیر علوم بشرى و تحولات تاریخى در ترجمه‏

آقاى محمد مجتهد شبسترى: ترجمه از یک زبان به زبان دیگر نیست، ترجمه‏ ى تجربه‏ ها به تجربه‏ هاست و به عبارت دیگر فهمیدن تجربه‏ هاى گذشتگان از طریق پرسش‏ هایى است که ناشى از تجربه‏ هاى حاضرین است .. تفسیر درست هنگامى صورت مى‏ پذیرد و فهم موقعى به دست مى‏آید که مفسر و مخاطبان وى با متن درگیر شوند و این واقعیت خود را نشان دهد که یک معناى پنهان در حال آشکار شدن است. [همان‏]

معناى واژه‏ ها در طول زمان تغییر پیدا مى‏ کند. از یک واژه در عصرهاى مختلف، معناهاى گوناگون فهمیده مى‏ شود. این تفاوت معناها مربوط به خود واژه نیست، تطورات زندگى انسان و تغییرات علوم و معارف وى است که در هر عصرى، معناهاى خاصى را بر واژگان بار مى‏ کند. دلالت سخن هم زمانى آشکار مى‏ شود که انسان متن را استنطاق مى‏ کند و آن‏چه را که معنا مى‏ نامد به دست مى‏ آورد. متن‏هاى قرآنى از این قانون کلى مستثنى نیست. [هرمنوتیک/ 2/ ص 35]

آیةاللَّه صادقى: باز هم مقایسه‏ ى متون بشرى را با قرآن مى‏ بینیم. اصولًا متون‏ بشرى شالوده و چکیده‏ى علوم بشرى است. ولى قرآن کریم، متن الهى و پیام‏ آور نجات و سعادت و هدایت بشر در همه‏ ى زمان‏ها و منشعب از علم بیکران الهى است. آیا تناسبى بین علم مطلق الهى و علم محدود بشرى وجود دارد که بخواهیم اثرات این دو را با هم مقایسه کنیم؟!

در متون قدیمى بشرى- همان طور که ذکر شد- مؤلف علم مطلق به آینده و حتى زمان خود نداشته است تا بتواند در متن خود قراین و شواهدى قطعى یا لغات جاودانه و ابدى به کار ببرد، به گونه‏ اى که مراد نویسنده براى همه‏ ى زمان‏ها و همه‏ ى زمینه‏ ها قابل دسترسى باشد. با تمام این وجود، مقدار بسیار بالایى از متون بشرى اعم از قدیم و جدید به وضوح قابل فهمیدن است و حتى در متون بشرى هم نمى‏ توان گفت هیچ‏یک از مطالب کتب قدیمى یا جدید را نمى‏ فهمیم، اما در جملاتى از متن که مؤلف به علت نداشتن علم مطلق، لغات و عبارات و قراین محکم به کار نبرده‏ باشد، تنها همان قسمت قابل فهم نخواهد بود، مثلًا در بعضى کتب عربى قدیمى، عبارت «فتأمل» بدون هیچ قرینه‏ اى به کار رفته و اصلًا معلوم نیست مؤلف از این عبارت چه منظورى داشته است یا این که چند مقصود متفاوت مى‏ توان براى آن در نظر گرفت!

اما در متن قرآن کریم، خداى تعالى به دلیل علم مطلق به مثلث زمان- گذشته، حال و آینده- یا لغات خالد و ابدى را به کار برده، یا قراین و شواهدى را در متن به کار برده تا فهم مراد الهى از استعمال عبارت یا کلمه‏ ى مزبور همیشه امکان‏پذیر باشد. بنابراین، چون لغات قرآن را خود قرآن معنا مى‏ کند، لذا ما در این میان هیچ مشکلى نداریم. زیرا لغات دو گونه‏ اند: یک سرى لغات است که در سیر تاریخى و گذشت زمان، هیچ‏گونه تحول معنایى پیدا نکرده‏ اند، مانند لغت: (ماء: آب، ارض: زمین، شمس: خورشید، قمر: ماه و امثال این‏ها) و چنان‏چه کلمه‏ اى براى استعاره یا تشبیه در غیر معناى اصلى منظور شده باشد، تنها در این صورت نیازمند به قرینه هستیم، اما براى فهم و رساندن معناى واقعى کلمه، نیازمند به قرینه نیستیم. ولى لغاتى هم هستند که در طول تاریخ و گذشته زمان، تحول یا تکثر معنایى پیدا کرده‏ اند که خداى متعال با علم لایزال خود مى‏ دانسته‏ که چه تحوّلاتى در آینده صورت خواهد پذیرفت معانى جدیدى براى کلمات و لغات پیدا خواهد شد، فلذا در متن اصیل وحى قرآنى، قراین و شواهدى براى ثبوت و اثبات معانى مورد نظر و مقصود خویش به کار برده است، تا آیندگان در فهم معانى الفاظ و کلمات گرفتار دسیسه‏ ها و تحریفات لغوى و اصطلاحى نگردند، مثلًا در علم اصول فقه حوزوى ما لفظ مکروه را پایین‏ تر از حرام و به معناى ناپسند استعمال مى‏ کنند در صورتى‏ که قرآن کریم لفظ مکروه را تکویناً و تشریعاً و شرعاً در امر مستحیل یا حرام مؤکّد به کار برده‏ است! و خداى تعالى قرائن و شواهدى را به کار برده است تا رسیدن به معناى اصلى کلمه‏ ى «مکروه» همیشه و در هر زمان امکان‏پذیر باشد.

مثلًا در (سوره‏ اسراء آیه/ 38) بعد از ذکر تعدادى از گناهان و محرّماتِ درجه اول، مانند قتلِ نفس، زنا و خوردن مال یتیم، بلافاصله مى‏ فرماید: «کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مکْرُوهاً» همه‏ ى این‏ها بدش، نزد پروردگارت مکروه بوده است.

در اینجا مکروه یعنى چه؟ با توجه به قراین قطعى در آیات قبل از لفظ مکروه چه معنایى را مى‏ فهمیم؟ آیا محرّمات و گناهانى بزرگ که پیش از ذکر کلمه‏ ى مکروه ذکر شده. واقعاً، حرام است؟ یا پایین‏ تر از حرام و به معناى مکروه مصطلح حوزوى است؟ یا این‏ها حرام‏ هاى غلیظ و بسیار شدید مى‏ باشند؟  به هر حال خداى تعالى این حرام‏ هاى شدید یا گناهان کبیره را با لفظ مکروه آورده است! اگر مکروه به معناى پایین‏ تر از حرام بود، پس چرا خداى تعالى آن را به معناى حرام شدید به کار برده است؟ مگر خداى تعالى به الفاظ و لغات و معانى، علم نداشته تا لفظ مناسب با حرام شدید را بکار برد؟ در نتیجه حتماً کلمه‏ ى مکروه به معناى گناهان کبیره و محرمات بزرگ مى‏ باشد، ولى با این حال، معمولًا هرگاه فقهاء به لفظ مکروه مى‏ رسند آن را ناپسند و پایین‏ تر از حرام معنا مى‏ کنند. آیا این تحمیل لغوى و معنوى بر قرآن نیست؟ در حالى که در تعبیر از ناپسندهایى که حرام نیستند، باید لفظ «مرجوح» و مانندش‏  را به کار برد.

هم‏چنین علماى لغت و فقه مى‏ گویند لفظ «یَنْبَغى» به معناى مستحب است، و «ما یَنْبَغى» یعنى سزاوار نیست، در این مورد نیز هم علماى لغت و هم فقهاى عظام این لفظ را از معناى اصلیش دور کرده‏ اند زیرا در قرآن کریم لفظ (لاینبغى) براى امرِ محال و یا حرمت شدید به کار گرفته شده- مثلًا در آیه شریفه: «وَ ما یَنْبَغى‏ لِلرَّحْمنِ انْ یَتَّخِذَ وَلَداً» (مریم/ 92).

هرگز براى رحمت‏گر بر آفریدگان یعنى: «خداى متعال» سزاوار نیست که فرزندى اتّخاذ کند.

آیا امکان دارد که خدا فرزندى اتخاذ کند؟ هرگز! اتخاذ فرزند چه توالدى و چه انتصابى- براى خداى تعالى ذاتاً محال است. بنابراین مى‏ بینیم که تعبیر به (مایَنبَغى) نیز در قرآن کریم براى امرى محال و یا حرمت شدید استعمال شده است.

مثال دیگر لفظِ «ذَنب» که در لغت عامیانه‏ ى عرب به معنى گناه است و در اغلب ترجمه‏ ها نیز به همین معنا به کار گرفته شده، ولى در قرآن با استفاده از قراینى، مفهومى دو وجهى افاده مى‏ کند. در آیه‏ ى دوّم و سوّم سوره‏ ى فتح: «انَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً. لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّر ...». این آیه خطاب به پیامبر صلى الله علیه و آله است که: همانا ما- مکه را- براى تو فتح کردیم، فتحى روشن‏گر. تا خداى تعالى آن چه از پیامد خطرناک رسالتت گذشت و آن چه مى‏ آید، برایت بپوشاند.

اگر ذنب به معنى گناه باشد اشکالات بسیارى را ببار مى‏ آورد از جمله: این که همین یک گناه: پیامبر گرامى را از عصمت دور مى‏ سازد، زیرا (ذَنْبِک) به معنى یک ذنب و گناه است، و در مرحله‏ ى بعد هم به معنى ذنب مستمر در طول 23 سال مى‏ باشد. آیا براى انسان غیر معصوم یا حتى شیطان امکان دارد که در طول 23 سال فقط یک گناه آن هم به طور مستمر انجام دهد؟!

مسلم است که غیر معصومین در ظرف 23 سال بیش از یک گناه کوچک یا بزرگ را مرتکب مى‏ شوند، ولى انجام یک گناه مستمر در طى 23 سال براى هر شخص عادى تا چه رسد به رسول‏اللَّه صلى الله علیه و آله امرى محال است.

نکته‏ ى دیگر این که نتیجه‏ ى گناه، عذاب و عقاب است؛ نه این که «مَعاذَ اللَّه» اگر پیامبر صلى الله علیه و آله گناه کرده باشد، خدا- به پاس گناه او و براى تشویقش- مکه را برایش فتح کند! با آن که خداى تعالى حضرت یونس علیه السلام را به خاطر غفلتى کوچک، مدتى در شکم ماهى بازداشت مى‏ کند، آیا جزاى گناه! حضرت محمّد صلى الله علیه و آله را پاداشى بزرگ و فتحى مبین قرار مى‏ دهد؟!

اگر فتح مبین پاداش گناه پیامبر صلى الله علیه و آله باشد، پس خداى تعالى توان گناه او را افزایش داده است! آیا اگر کسى به امانتى خیانت کرده باشد، مال بیشترى به او مى‏ دهند تا پوششى بر خیانت او باشد؟! و بالاخره آیا این فتح مبین و سه پاداش دیگر، تشویقى است براى گناه و تکرار گناه؟!

«وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهدِیَکَ صِراطاً مُستَقیماً وَ یَنصرَکَ اللَّهُ نصّراً عَزیزاً»

و براى این که نعمتش را بر تو تمام کند و به راه راستت رهنمون شود و تو را نصرت و یارى فوق‏ العاده کند. (فتح/ 2)

این چه گناهى است که خداى تعالى براى پوشش بر گذشته و آینده‏ ى آن، مکه را براى این گنهکار! فتح کند و بعد از این همه لطف در فتح مکه بخشش، نعمت، هدایت و نصرت ربانى خود را نیز شامل او مى‏ گرداند! آیا معقول است که خداى تعالى در مقابل گناه، آن هم بدون توبه! چنین لطف عظیمى به گنهکار روا نماید؟! مهم‏تر این‏که «نعوذباللَّه» اگر گناه از کسى چون پیامبر صلى الله علیه و آله سرزده باشد، نابخشودنى‏ تر است.

مى‏ بینید که چقدر اشکال براین معانى مى‏ توان گرفت، این است که عرض کردیم چنان‏چه از خارج قرآن و معانى تغییر یافته در بستر زمان، به ترجمه و تفسیر قرآن کریم بپردازیم به چه گردابى مهلک گرفتار مى‏ شویم.

کلمه‏ ى «ذنب» در آیات دیگرى نیز آمده است که اگر این لفظ را به معنى گناه بگیریم‏ اشکالات عدیده‏ اى ایجاد مى‏ کند، مثلًا «وَلَهُم عَلَىَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ ان یَقْتُلُون» (شعراء/ 14) و براى آنان علیه من ذنبى: پیامدى وخیم است که ترسم مرا بکشند. مراد از ذنب، خطر قتل قبطى مشرک و مهاجم بود علیه اسرائیلى موحد و چون آن یهودى مؤمن بود دفاع از او هم واجب ایمانى بود. خصوصاً که پیامد وخیم و خطرناک این عمل، تعقیب فرعونیان براى انتقام از موسى علیه السلام را دربرداشت.

با توجه به این قراین درونى در خود آیه و آیات دیگرى که کلمه‏ ى ذنب در آن‏ها تکرار شده معنى ذنب، پیامد وخیم و خطرناک است که مشتمل بر دو نوع دنیوى و اخروى است.

ذنب اخروى یعنى عملى که عاقبت اخروى آن وخیم و خطرناک باشد، و این حالت به معنى گناه و عصیانى بزرگ است، زیرا انجام گناه پیامدى خطرناک در آخرت دارد.

ذنب دنیوى یعنى عملى که پیامد دنیوى آن وخیم و خطرناک باشد، که طبعاً از نظر اخروى در بسیارى از موارد بهترین ثواب براى آن مقرّر شده است. زیرا عمل کردن به دستوراتى که ثواب‏هاى الهى را به همراه دارد، مخالفت‏ هاى شدید دنیا پرستان و خطرات ناشى از آن‏ها را نیز به دنبال دارد.

ذنب رسول‏اللَّه صلى الله علیه و آله همان رسالت قرآنى او است که خطراتى از ناحیه‏ ى مشرکان و هواپرستان را در پى داشت، که فتح مکه آن خطرات پیش از فتح را به فراموشى سپرد:

«ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِک» و از خطرات پس از فتح هم جلوگیرى کرد: «وَ ما تَأَخَّر» پوششى محکم که در دو جهت گذشته و آینده براى ذنب پیامبر صلى الله علیه و آله ایجاد شد تا خداى تعالى با این فتح مبین، خطرات رسالتى او را که از ناحیه مخالفان و مشرکان در پى داشت برطرف نماید و نعمت و نصرت خود را براى پیامبر عظیم‏الشأنش تمام گردانیده و آرزوهاى ایشان را تحقق بخشد. خطرات گذشته را از ساحت مقدس رسول‏اللَّه صلى الله علیه و آله رفع کرده و به فراموشى تبدیل کند و نیز خطراتى که احیاناً در آینده رسالت متوقع است رفع و جلوگیرى نماید.

هم‏چنین آقایان لفظ «یغفر» در آیه شریفه را که به معناى «مى‏ پوشاند» مى‏ باشد. این‏ را نیز به معناى «مى‏ بخشد» معنا کرده‏ اند، ولى در قرآن کریم لفظ «غفر» همه جا به معنى پوشش آمده و براى آمرزش، بخشش و گذشت لفظ «عفو» به کار رفته است، بنابراین لفظِ: غَفر در اصطلاح قرآن کریم به معناى پوشش و لفظِ: عفو به معناى بخش و گذشت است. با توجه به مطالب مذکور در جواب آقایان عرض مى‏ کنیم که «احسَنُ تفسیراً»یعنى: بهترین و دقیق‏ترین راه در ترجمه و تفسیر، مراجعه‏ ى به خود قرآن کریم و دقت کامل در قراین شواهد قطعى و درونى آیات شریفه قرآنى است که هیچ انحراف و اختلافى براى محققان و مفسران بر جاى نمى‏گذارد.

راه دیگر- براى کسانى که فرصت کمترى دارند- این است که به فرهنگ لغات جامع و درستى مراجعه کنند. در میان فرهنگ‏هاى لغات، مفردات راغب اصفهانى، در حدّ بسیار بالایى قابل قبول است، زیرا اولًا حدود هزار سال قبل نوشته شده که نزدیک به زمان نزول قرآن است. ثانیاً لغات را بر مبناى مفهوم از خود قرآن کریم معنا و تفسیر کرده است، مثلًا درباره‏ ى همین لغت ذنب مى‏ گوید: «الذنب: ... و یُستَعمَلُ فى کُلِّ فِعْلٍ یُسْتَوخَمُ عُقْباه» یعنى: لفظ ذنب، در مورد هر کارى استعمال مى‏ شود که پیامدش وخیم است؛ این معنا را قرآن نیز تأیید مى‏ کند.

در مورد ادبیات قرآن نیز چنین است. مثلًا عده‏ اى از ادیبان مى‏ گویند «جاء» تنها معناى فعل لازم را دارد، درحالى که در قرآن کریم مى‏ بینیم به معنى متعدى هم به کار رفته است.

مانند: «اذ جاءها المرسلون» (یس/ 13) چون گروهى از پیامبران- براى هدایت آنان- آمدند.

اگر «جاء الیها» بود، از نظر لفظى به معنى لازم بود، لکن «جاءها» متعدى است. پس قرآن با انحصار معناى لازم در «جاء» مخالفت مى‏ کند. «5» و نیز عده‏اى در ادب عربى‏ مى‏ گویند: اگر فعلى قبل از مؤنث حقیقى قرار گرفت باید مؤنث باشد، و اگر این مؤنث حقیقى جمع مکسر و با تاء تأنیث باشد مؤنث آوردن فعل از سه جهت لازم مى‏ شود: از جهت تأنیث حقیقى، تکسیر و تاء؛ در حالى که قرآن مى‏ فرماید: «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِى الْمَدِینَة» (یوسف/ 30) (قال) مذکر است و (نسوة) جمع مکسر از مؤنث حقیقى و داراى تاى تأنیث است.

این مردانگى ضمیر (قال) براى این است که: زنان شهر، بیان و عملى مردانه انجام دادند که متأسفانه مى‏ بینیم حتى ادیبان هم در مواردى به بیراهه رفته‏ اند.

هم‏چنین در ادبیات عرب، قاعده این است که اگر فعلى یا صفت مشبه ه‏اى یا صفتى مفعولى که براى ذوى العقول به کار مى‏ رود بیاورند، باید مرجع ضمیریا موصوف عاقل باشد، ولى قرآن مى‏ فرماید: «و کُلٌ فى‏ فَلَکٍ یَسْبَحُون» ضمیر (یسبحون) یعنى: همه‏ ى این‏ها در محدوده‏اى دوّار- عاقلانه- شنا مى‏ کنند.

این‏گونه نکات در قرآن کریم، داراى حکمت‏هایى است که با اندک دقتى متوجه مى‏ شویم بنابراین لغت و ادب قرآنى، باید با توجه به نکات و ظرایف درونى خود آیات مورد توجه و تفسیر قرار گیرند و معانى واقعى لغات و عبارات و دلالت ادبى را با استقاده از قاطع‏ترین دلایل که همان ابزارهاى درونى قرآنى است به دست آوریم در این صورت است که اطمینان کافى پیدا مى‏ کنیم که معناى زمان نزول را فهمیده و دریافته‏ ایم.

اما به دست آوردن معناى زمان نزول با کمک تاریخ و عوامل بیرونى، جستجو در گرداب‏هاى آلوده است. ما آب را باید از سرچشمه‏ ى زلال و صافش برداریم. عقل نیز چنین حکم مى‏ کند که اگر کسى به سراغ آب‏هاى آلوده با انواع میکرب‏ها در بستر زمان و مکان برود مقصر خود اوست، تقصیر از چشمه نیست. برداشت آب پاک تنها از سرچشمه‏ ى پاک میسر است و بعد از آن هر چه دورتر شویم برداشت ناپاک‏ترى خواهیم داشت.

تکرار مى‏ کنیم، همان‏طور که خداى تعالى در الوهیت به احدى نیاز ندارد، کتاب او نیز در دلالت و تفهیم معانى‏ اش به احدى نیازمند نیست و ما مفسران قرآن تنها مستفسر از آن هستیم که نخست باید خود را تفسیر کنیم و غبارهاى تحمیلى را از فکر، عقل، فطرت و دانش خویش بزداییم، سپس با نگرشى مستقیم به آیات قرآنى نظر افکنیم، که این تفسیر خود مقدمه‏ اى براى استفسار از قرآن مى‏ باشد- الّهم اخرجنا من ظلمات الوهم و اکرمنا بنور الفهم- آمین ربّ العالمین.




تاریخ : پنج شنبه 92/10/19 | 9:10 صبح | نویسنده : سیدمحمدرضا حسینی | نظر