سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ظنّى‏الدّلاله بودن قرآن!

 

آقاى دکتر محمد مجتهد شبسترى: از این حقیقت که یک محک صددرصد متقن براى اثبات فهم یک متن وجود ندارد، نباید وحشت کرد. علماى اسلام نیز مى‏ گفتند و مى‏ گویند که قرآن مجید قطعى‏ الصدور و ظنى‏ الدلالة است و سنّت، ظنّى‏الصدور و ظنّى الدلالة است.

البته مسأله‏ ى حجّیت ظواهر کتاب و سنّت مسأله‏ اى است مربوط به پس از تفسیر و فهم کتاب و سنّت، این مسئله به هیچ وجه مدعاى ما را درباره نقش پیش‏دانسته‏ ها و علایق و انتظارات مفسران و فقیهان در فهم کتاب و سنّت مخدوش نمى‏ سازد. مدعا این است که فهم ظواهر کتاب و سنّت مانند هر متن دیگرى بر آن مقدمات و مقومات مبتنى است. ما هم قبول داریم که احکام مفهوم از کتاب و سنّت در صورت تنقیح کامل مقدمات و مقومات این فهم حجت است. [همان‏]

آیةاللَّه صادقى: همان‏طور که گذشت، این احتمال وجود دارد که در مورد متون قدیمى و حتى معاصر بشرى، محک مطلق نداشته و نداریم، زیرا اولًا، علم بشرى مطلق نیست تا مرادش را به گونه‏ اى مطلق برساند. ثانیاً، علم انسان‏هاى امروز به تاریخ، مطلق‏ نیست، لکن درصد بسیار بالایى از مفاد متن قابل فهم است.

اما در مورد قرآن- که از ناحیه‏ ى علم و رحمت مطلقه‏ ى ربانى صادر شده است- به گونه‏ اى مطلق در همه‏ ى جهات، با فصاحت و بلاغت فوق حد اعجاز سایر انبیاء، دال و مدلول قطعى، با رعایت تمامى ابزارهاى شایسته براى رسیدن به فهم درست در دست ماست و هرگونه شک و تردیدى در قرآن یا دلالت آن، شک و تردید در علم و رحمت ربوبى است. انسان عاقل اگر بخواهد مقصود باطنى خود یا مطلبى را به دیگران بفهماند، آیا الفاظى را انتخاب مى‏ کند که صد در صد مقصودش را ایفاء کند؟ یا از الفاظ مبهم و مشکوک استفاده مى‏ کند؟

اصولًا آیا خداى تعالى علم و احاطه به لغات و معانى دارد یا خیر؟ اگر علم به الفاظ و معانى ندارد، جاهل است. اما اگر علم دارد لکن عمداً الفاظ منحرف و غیر یقینى را استعمال مى‏ کند، در این صورت نیز عمل وى داراى سه وجه است: یا «نعوذُ باللَّه» خائن است یا ظالم یا هر دو، که نمى‏ خواهد مطلب خویش را درست بفهماند ... و یا علم به لغات و معانى نداشته و کودکانه سخن گفته است، اگر استادى براى گروهى از دانشجویان یا دیگران، کتابى بنویسد، و در آن لغاتى مشکوک و گنگ و مبهم به کار ببرد که به گونه‏ اى واضح، بر مطلب و مقصودش دلالت نکند، هم به خود ظلم و خیانت کرده، هم به دانشجویانش. بنابراین، هر قدر عقل و علم وى زیادتر باشد، قهراً متن کتابش نیز منطقى‏ تر و علمى‏ تر و عاقلانه‏ تر و روشن‏ تر خواهد بود. در مرحله‏ ى بعد هم اگر بخواهد این متن عاقلانه را به دیگران تعلیم دهد، لغت و ادب و منطقش، باز هم عاقلانه‏ تر و منطقى‏ تر خواهد بود. چون هم دال عاقلانه و علمى است و هم مدلول.

آیا خالق عقل، عقلا، علم و علما، به مقدار انسان‏هاى عاقل و عالم هم عقل و علم ندارد؟! آیا نمى‏ تواند الفاظى صریح را براى رساندن مرادش استعمال کند؟ و یا عاجز و ناتوان بوده؟! خدا کتابى فرستاده که مبهم است؟ بنابراین هم به خود ظلم و خیانت کرده، هم به جویندگان حقیقت؟! یا این که علم به لغات، معانى و ادبیات عرب نداشته و نمى‏ دانسته چه لغات و ادبیاتى را انتخاب کند تا صد درصد بر مرادش دلالت داشته‏ باشد یعنى نعوذباللَّه جاهل است؟!! و بالاخره آیا خداى سبحان، نخواسته قرآنى قطعى الدلالة براى مکلفان نازل کند و آن را ظنّى الدلالة نازل کرده است؟!!! خداى متعال از همه‏ ى این نسبت‏ها به دور است؛ زیرا خود فرموده: «انَّ هذا القرآن یَهْدى‏ لِلَّتى هِىَ أَقْوَم» (اسراء/ 9) همانا این قرآن هدایت مى‏ کند براى آن چه استوارتر، محکم‏تر و ارزشمندتر است.

حتى اشخاص مجنون هم که در حالت دیوانگى حرف‏ هاى نامربوط مى‏ زنند، در مواقع ضرورت درست صحبت مى‏ کنند. اگر دیوانه‏ اى که بیمار شده، فریاد بزند:

«آى سرم!» آیا کلمه‏ ى «سر» از شخص دیوانه ظنّى و نامفهوم است؟ یعنى ممکن است کسى بگوید چون او دیوانه است مراد از سر، شاید سر نباشد و مراد، دست یا پا باشد؟! اگر کسى چنین بگوید به این شخص به ظاهر عاقل چه باید گفت؟ یادم هست هنگامى که در بیروت بودیم، یک بار ما را به بیمارستان دیوانگان بردند، دیوانه‏ ها دور ما جمع شدند، البته چون در بیروت مذاهب مختلف موجود است، دیوانه‏ ها هم از مذاهب مختلف بودند. دیوانه‏ ى یهودى، مسیحى، زردشتى، شیعه، سنّى و ... دیوانه‏ ها جمع شدند و مى‏ گفتند که ما دیوانه و چنین و چنان نیستیم. البته حرف‏ هاى دیوانگى مى‏ زدند، ولى همین دیوانه‏ ها نیز صد درصد دیوانه نبودند، چون مطالبى هست که دیوانه‏ ها هم مى‏ فهمند. از جمله به آن‏ها گفتم: «اى دیوانه‏ ها! اگر شما به همین حالت بمانید و بعد از سالیانى بمیرید، چون مکلف نیستید خدا شما را بدون حسابرسى به بهشت مى‏ برد، هر چه و هر که باشید، لکن اگر عاقل شوید، مکلفید و شما را بازخواست مى‏ کنند و آن‏گاه به بهشت یا جهنم وارد خواهید شد، حال از شما سؤال مى‏ کنم آیا علاقه دارید در همین حالت بمانید و صددرصد به بهشت بروید؟ یا این که عاقل شوید که معلوم نیست به بهشت بروید یا به جهنم؟» همه‏ ى دیوانه‏ ها بالاتفاق گفتند: «میل داریم به همین حالت بمانیم و به بهشت برویم!!»

پس چنین نسبتى را که به خدا مى‏ دهند، به دیوانه هم نمى‏ توان نسبت داد! دیوانه که در حالت ضرورت، خطر یا بیمارى مى‏ گوید: سر، یعنى سر، پا یعنى پا، دست یعنى دست، در مطالب ضرورى و آشکار دیگر دیوانه نیست. آیا فرستادن قرآن براى آگاهى مکلفان در جهت هدایتشان بوده یا براى گمراهى و سرگردانى آنان؟ آیا بعد از قرن‏ها- از زمان حضرت آدم الى خاتم فرستادن کتابى که الى یوم القیمة کتاب عمل براى مکلفان باشد ضرورى نبوده؟ اگر پزشک فوق تخصصى بخواهد کتابى در مورد بیمارى‏ هاى خطرناک مثل سرطان بنویسد که بسیار ضرورى است، آیا لغات و اصطلاحات نامفهوم و منحرف کننده به کار مى‏ برد؟! که نتیجه‏ اش این باشد که هر کس از کلماتش چیزى بفهمد و هر کس الفاظش را به معنایى تعبیر کند؟ مگر این که نویسنده بخیل باشد و یا نخواهد کتابش مورد استفاده قرار گیرد.

اگر خداى تعالى قرآن کریم را براى ما به ودیعه نمى‏ فرستاد، مکلفان هیچ تکلیفى نداشتند. هم‏چنین اگر لغات و اصطلاحات قرآنى، قابل فهم ما نباشد، باز هم تکلیفى براى ما نیست و فقط کسانى تکلیف دارند که قرآن را فهمیده‏ اند، پس کسانى‏ که گفته‏ اند قرآن ظنّى‏الدلالة است یعنى دلالت آن در حد ظن و گمان است، آیا خواسته‏ اند از همه رفع تکلیف کنند که چنین گفته‏ اند؟! آیا خداى تعالى رانعوذباللَّه خائن، ناتوان و یا نادان دانسته‏ اند؟! شما هر انسان عرب زبانى را پیدا کنید، حتى اگر یهودى، مسیحى، بت‏ پرست ولو ملحد باشد، از او بپرسید: آیا قرآن براى کسى که عربى مى‏ داند قابل فهم است یا نه؟ مى‏ گوید: آرى! مى‏ فهمیم. حال عمل مى‏ کنند یا نه، بحث دیگرى است.

اما این مطلب «ظنى الدّلاله بودن قرآن» در میان مسلمانان از کجا پیدا شده و چرا گفته‏ اند؟ پاسخش داراى ابعادى است:

یکى این که کفار و دشمنان قرآن نتوانستند به هیچ‏ وجه من‏ الوجوه حتى در الفاظ قرآن خدشه وارد کنند، نتوانستند به عنوان یهودى، مسیحى یا هر دین دیگر، بگویند قرآن مبهم یا ظنّى‏الدّلالة است، حتى رئیس کشیش‏ هاى لبنان در جونیه به نام «مَطران حداد بیروتى» که چهارده جلد کتاب- به خیال خود- بر ردّ قرآن نوشته است؛ «1» در یکى از کتاب‏هاى خود اعتراف دارد که قرآن از نظر لغت و ادب، فصیح‏ تر از تورات و انجیل و سایر کتب آسمانى است. نظیر این جریان، در کتاب «تاریخ تمدّن اسلام و عرب» از گوستاو لوبون فرانسوى است. گروه زیادى حتى در بین مسلمان‏ها، فکر مى‏ کنند این کتاب به نفع اسلام است ولى او در این کتاب قطور، یک جمله گفته که به خیال خود وحیانى بودن قرآن را نقض کرده است. مى‏ گوید: ما فکر مى‏ کنیم چرا آیات قرآن با هم چندان ارتباطى ندارند؟ از بحث معاد به توحید مى‏ رود، به اخلاق، به احکام، به نبوت و ... بنابراین درباره‏ ى پیامبر اسلام مى‏ توان گفت سخن آنان که مى‏ گفتند: دیوانه است صحت دارد! البته پاسخش مفصل است، لکن به اختصار باید گفت: اولًا کدام دیوانه است که سخنى بگوید یا کتابى بیاورد و همه‏ ى عقلا و علماى عالم، در سالیان دراز نتوانند حتى یک آیه مثل آن را بیاورند تا چه رسد بهتر از آن را ؟!  ثانیاً قرآن در تناسب آیات نیز اعجاز دارد، یعنى فى‏ المثل در سوره حمد، هم توحید، نبوت و هم معاد را بیان نموده است، همین طور بقیه‏ ى سُوَر؛ کیست که بتواند چنین جالب و جذاب سخن بگوید؟

سوم این که اگر بر فرض محال نعوذباللَّه، پیغمبر دیوانه بود، پس باید مصدر آیات قرآن هم از افکار شخص دیوانه باشد  و این نیز محال است، چون اصلًا قرآن مصدر انسانى ندارد و تنها از ناحیه‏ ى حضرت رب‏العالمین شَرَف صدور یافته است. گیرنده‏ ى وحى نیز حتى به قول مخالفان عاقل‏ترین خردمندان جهان بوده است.

جواب این است که خداى تعالى به این ترتیب مى‏ خواسته حتى در یک صفحه از قرآن، نمایشى از کل حقایق را ارایه دهد، به گونه‏ اى اعجازآمیز که هیچ یک از افراد بشر قادر به آوردن مشابه آن نباشد.

این‏ها با همه‏ ى دشمنى‏ ها و تلاش خودشان چون نتوانستند نسبت نارواى ظنّى‏ الدّلالة بودن، مبهم یا صامت بودن و مانند آن را علیه قرآن اثبات کنند؛ بنابراین با مکر و نیرنگ خاصى به‏ گونه‏ اى دیگر، وارد معرکه مبارزه با قرآن مظلوم شدند. به مسلمان‏ها نزدیک شدند چه مردم عادى و چه علما. به مردم عادى یاد دادند که قرآن براى بدرقه و روى طاقچه‏ ها و تبرّک و بازوبندى فرزندان و یا فقط تلاوت کردن و غیره ثواب دارد. اگر ثواب همین مقدار هم به شما برسد براى آخرتتان کافى است و از این مزخرفات.

 

به علما نیز نزدیک شدند و حتى تعدادى از آنان با گفتن لفظ شهادتین و به ظاهر مسلمان جلوه دادن خود، وارد علوم اسلامى شدند و حتى مدارج علمى را هم طىّ نمودند. به علما و طلاب تلقین کردند که اگر سراغ قرآن بروید تفسیر به رأى مى‏ شود، و باعث گناه است، عذاب دارد، کلام خدا بسیار بالاتر از فهم ماست، و بالاخره ما نمى‏ توانیم آن را بفهمیم و کمال جدّیت را نمودند تا توجه همه طلاب علوم دینى، چه شیعه و چه سنى مذهب را به احادیث و روایات و اجماعات و شهرت‏ها جلب کردند.

 

احادیث هم که حالش معلوم است، جعل، وضع، تقیّه، تحریف، اختلاف، نسخ، نسیان راوى، سهو، خطا، تقطیع، اشتباه و ده‏ها مشکل و بدبختى‏ هاى دیگرى که به سر روایات آورده‏ اند، تا چه رسد به فتاوى‏ و نظرات مأخوذه‏ ى از این روایات و یا مبانى دیگر.

 

طورى شد، که طلّاب از اول تا آخر دروس حوزوى، احساس نیازى به خواندن قرآن نداشته باشند، تا چه رسد به بررسى و تفکر در آن. چنان‏که مرحوم علامه طباطبایى‏ «رضوان اللَّه علیه» در تفسیرالمیزان‏ «2» فرموده‏اند: «علوم حوزوى به گونه‏ اى تنظیم شده‏ اند که به هیچ وجه به قرآن احتیاجى ندارند، به‏ طورى که شخص متعلم مى‏ تواند همه‏ ى این علوم را از صرف و نحو، معانى، بیان، لغت، حدیث رجال، درایه، فقه و اصول فرا گرفته به آخر برساند و آن گاه متخصص در آن‏ها بشود، ماهر شده در آن‏ها اجتهاد کند ولى اساساً قرآن نخواند و جلدش را هم دست نزند! در حقیقت براى قرآن چیزى جز تلاوت کردنش براى کسب ثواب و یا بازوبندى براى فرزندان که از حوادث روزگار حفظشان کند چیزى نمانده، اگر اهل عبرتى، عبرت بگیر!».

با بررسى تمامى کتب آسمانى و زمینى، ما هرگز کتابى مظلوم‏تر از قرآن سراغ نداریم که بدین گونه از دلالت و هدایت- آن هم به دست گروهى از مسلمانان- این چنین ساقط شده باشد.

فریاد و ناله‏ ى رسول اکرم صلى الله علیه و آله از همان ابتداى رسالت بلند بود که: «یا رَبِّ انَّ قَومى‏ اتَّخَذُوا هذَا الْقُرآنَ مَهْجُوراً» (فرقان/ 30) پروردگارا! همانا قوم من، این قرآن را بسى مهجور- و دور از خود- برگرفتند. از قول امام صادق علیهم السلام هم فرمایشى هست که حضرت فرمودند: در قیامت هم رسول‏اللَّه صلى الله علیه و آله در حالى وارد محشر خواهند شد که قرآن را به دست گرفته و درمحضر الهى فریاد مى‏ زنند که: «یارَبِّ انَّ قَوْمى اتَخِذُوا هذاالْقُرآنَ مَهْجُوراً». عجیب این که در کتاب «معالم الاصول» و به تبع او در بین عده‏ ى زیادى از علماى اصول، مشهور شده که قرآن ظنّى الدّلالة و قطعى‏ السّند و حدیث قطعى‏ الدلاله و ظنّى السّند است. شما فرمودید که گفته‏ اند: حدیث ظنّى الدّلالة است. ولى آن‏چه نوشته‏ اند و مى‏ گویند این است که قرآن ظنّى الدّلالة و حدیث قطعى‏ الدّلالة است، و این که گفتید: «مسأله‏ ى حجیّت ظواهر کتاب و سنّت مسأله‏ اى است مربوط به پس از تفسیر و فهم کتاب و سنّت»، سخن صحیحى نیست، زیرا مسأله‏ ى‏ ظنّى بودن دلالت الفاظ قرآن، از بحث‏ هایى است که از ابتدا به خورد طلاب داده شده و این مسأله در ذهن طلبه جا گرفته است، واقعاً فکر مى‏ کنند قرآن دلالتى در حد ظن و گمان دارد و نمى‏ تواند مورد استناد یقینى قرار گیرد. این فرضیه قبل از رسیدن به مرحله‏ ى تفسیر کتاب و سنّت تدریس مى‏ گردد، و باعث مى‏شود قرآن به‏طور کلى به گوشه‏اى رانده شود.

خود این قول ظنى بودن قرآن، از بدترین و زشت‏ترین تهمت‏ هاى ناروایى است که به قرآن کریم زده شده است و نیز از منفورترین و معیوب‏ترین پیش‏فرض‏ هاى غلطى است، که چنان‏چه با این رقم بینش و پیش فهم به سراغ قرآن بروند، که رفته‏ اند. کل اسلامیات ما زیر سؤال مى‏ رود. مفروضات نادرست زیاد داریم، لکن این مفروض، از بدترین و خطرناک‏ترین آن‏ها است چون‏که کل قرآن را به نابودى مى‏ کشاند و از دلالت ساقط مى‏ کند.

چندین اشکال بر این فرضیه‏ ى نادرست وارد است:

اول این که مى‏ گویند قرآن قطعى‏ السند، اما دلالت آن ظنى است. ما که مى‏ دانیم و شما نیز اعتراف دارید که قرآن بدون هیچ کم و زیاد از جانب خداى تعالى، به گونه‏ اى قطعى نازل شده است. در همین قرآنِ قطعى‏ السّند، آیاتى با الفاظ «یا ایّها النّاس» و «یا ایّها الّذینَ آمنوا» نازل شده که به انسان‏هاى عامى خطاب دارد، تا چه رسد به علما، عقلا، تحصیل کرده‏ ها و حتى کسانى که عرب نیستند؛ مثلًا اگر از غیر عرب‏ها بپرسید:

شما که قرآن مى‏ خوانید چه مى‏ فهمید؟ اکثراً مى‏ گویند: ما از عربى چیزى نمى‏ فهمیم، ولى ترجمه‏ ها را که مى‏ خوانیم خیلى در ما تأثیر مى‏ کند و از تذکرات قرآن درباره‏ ى قبر و قیامت و توحید و نبوت و غیره، استفاده‏ هاى شایانى مى‏ بریم. حال چگونه است که برخى از علماى اسلام گفته‏ اند ما قرآن را نمى‏ فهمیم و ظنّى است؟!!

پس طبق همان دلایل مذکور، خداى تعالى با علم و عدالت و رحمت مطلقه‏ اش، بیان هدایتى خویش را بایستى به گونه‏ اى بفرستد تا هیچ عذرى براى مکلفان در اعتقادات و عمل به احکام نماند، در حالى که سخن نارواى ظنّى الدّلالة بودن قرآن، سبب رفع تکلیف آگاهانه از مکلفان و تهمت ظلم، جهل و خیانت به ساحت قدس الهى است.

دوم: از کسانى که نسبت ظنّى الدّلالة بودن یا ابهام به قرآن داده‏ اند، چه داخلى و چه خارجى، باید پرسید: آیا لفظ زید خارج از قرآن قطعى و صد درصد دلالت بر زید دارد، اما در آیه‏ ى: «فَلَمَّا قَضى‏ زِیدٌ مِنها وَطَرَاً زَوَّجْناکَها» (احزاب/ 37) لفظ زید در این آیه ظنى است؟ آیا مى‏ توان گفت معلوم نیست این کلمه‏ ى زید، دلالت بر زید دارد یا غیر او، چون قرآن ظنّى است؟ آیا لفظ (حُرِّمَ) که در میان گویش‏ هاى همه‏ ى اعراب، به معنى حرمت است، در قرآن کریم‏ «حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ» (نور/ 3) به معناى حرمت نیست؟ چون ظنى است؟ آیا ممکن است مرجوح باشد؟! یعنى ممکن است شک کنیم که آیا (حُرِّمَ) دلالت بر حرمت دارد یا نه؟!

خداى تعالى از به کار بردن لغات، و الفاظ قرآنى مراداتى داشته که رسیدن به آن‏ها کارها بسیار آسان و در پایان بدون ابهام است. یعنى نه تنها قرآن قطعى‏الدّلالة و قابل فهم است، بلکه قطعى بودن دلالتش هم‏چون معانى والایش بى‏ نظیر و خود هم‏چون معانیش بالاترین اعجاز است و آیا در اعجاز لفظى قرآن آثار عجزى از دلالت عادى یافت مى‏ شود؟

سوم: این که مى‏ گویید احادیث قطعى‏ الدّلاله‏ اند با این که سندیت آن‏ها ظنّى و مورد شک و تردید است، اینجا اشکال دو برابر است، چون اولًا قرآن و سنّت قطعیّه، هر دو با هم وحى الهى هستند، اما با این تفاوت که الفاظ و عبارات قرآن، بیان و دستور مستقیم خداست، ولى الفاظ و عبارات سنّت قطعیّه، فرموده‏ ى رسول‏اللَّه صلى الله علیه و آله و معصومین علیهم السلام است و تنها مفاد آن‏ها وحى الهى است، یعنى قدر مسلّم قرآن بالاتر از سنّت قطعیّه مى‏ باشد؛ امتیاز قرآن دو بُعدى و امتیاز سنّت تک‏ بعدى است. بُعد مشترک این که هر دو وحى الهى هستند؛ پس چه شده که حدیث قطعى‏ الدّلالة و قرآن ظنّى الدّلالة است؟

مفهوم چنین فرضى این است که علم معصومین علیهم السلام بالاتر از علم خداست که ایشان قطعى سخن‏ گفته‏ اند و خداى تعالى نتوانسته یا ندانسته یا نخواسته به طور قطع سخن بگوید؟!!

آیا قرآن که حتماً خالص است و سندیت قطعى دارد مورد ظن و ابهام و تردید است، ولى احادیثى که سند و متن آن‏ها، هر دو مورد تردید است، دلالت قطعى و صد درصد دارند؟! چه کرده‏ اید؟ و چه مى‏ خواهید بکنید. تا چه اندازه قرآن خدا را بى‏ صاحب پنداشته‏ اید؟

شما با این کار، شک خود را به یقین تبدیل کرده‏ اید و یقین خود را به شک انداخته‏ اید، در حالى که طبق قواعد عقلى و فقهى، انسان همیشه باید به یقین خود عمل کند. مگر نه این است که قرآن قطعى‏ الصّدور و احادیث ظنى‏ الصّدور هستند، طبق قاعده خودتان به کدام‏یک باید توجه و عمل نمود؟ کدام‏یک رابیشتر باید ملاک و معیار عمل قرار داد تا حقیقت آشکار گردد؟

اگر قرآن ظنّى باشد، در نتیجه ما همگى در ظنّیت و تردید به سر مى‏ بریم. چون محکم‏ترین بیانات الهى که هیچ مسلمانى در اعجاز آن شک ندارد و حتى سوره‏ اى یا آیه‏ اى مثل آن را نتوانسته‏ اند و نمى‏ توانند بیاورند ظنى است! حال این که مقتضاى فصاحت و بلاغت و قطعى بودن اعجاز است یا ظنى بودن اعجاز است آن هم اعجازى ابدى؟؟؟ آیا عصاى موسى علیه السلام که اژدها شد قطعى بود یا ظنّى؟ اگر ظنّى بود که دیگر اعجاز نبود، البته فرعون و فرعونیان که حاضر به قبول نبودند، مى‏ گفتند: این معجزه نیست، بلکه سحر است؛ یعنى در ماهیت معجزه ایجاد شک و ظن نمودند، با این که به‏ طور قطعى آن را حس کردند و در مقابله با حضرت موسى علیه السلام به ساحران مصرى دستور دادند هر کارى مى‏ توانند انجام دهند. ایشان هم طناب‏هایى را انداختند، اما این‏ها ظنى بودند یا آن‏ها؟ عاقلان دانند. ولى عصاى موسى علیه السلام که همه‏ ى آن‏ها را بلعید، معجزه‏اى کاملًا قطعى بود، زیرا موجودى واقعى گردید و تمامى طناب‏هاى ساحران را بلعید، ساحران نیز که بیشتر از هر کسى به دروغ بودن سحر و ساحرى خود آگاهى داشتند، به یقین فهمیدند که کار موسى ابن عمران سحر علیه السلام و جادو نیست و معجزه‏اى قطعى است، لذا به او ایمان آوردند. در هر صورت، معجزه‏ ى حضرت موسى علیه السلام موقتى و فقط به دست خود آن حضرت انجام شد. آیا شما چنین معجزه‏ اى را نیز ظنى مى‏ دانید.

ما بر خلاف شما، یقین داریم که قرآن کریم معجزه‏ اى ابدى است و بالاترین معجزات رسول اسلام است و باید از معجزات سایر انبیاء نیز قطعى‏ تر و محکم‏ تر باشد تا اعجاز ابدى باشد؛ اعجازى کامل که حتى بُعد قشرى و ظاهرى‏ اش اعجاز لفظى است. به‏ طورى که در روشنىِ دلالت بسى برتر و فراتر از بیانات دیگران باشد. قرآن بهترین و روشن‏ترین دلالت الفاظ را داراست که یک هزارم، یک در بى‏ نهایت، اجمال و گنگى در دلالتش راه ندارد.

کسانى که مى‏ گویند قرآن ظنّى الدّلالة است آیا گفته‏ ها و نوشته‏ هاى خودشان هم ظنّى مى‏ دانند یا قطعى؟ سه جواب مى‏ توانند بدهند:

1- بگویند گفته‏ هاى ما ظنّى است، و قرآن هم ظنّى است. مى‏ پرسیم: بنابراین اگر قرآن که ارزشمندترین بیانات است تا حرف‏ هاى شما که پایین‏ ترین گفته‏ هاست، همه به گونه‏ ى یکسان ظنّى باشد، چطور مابین این دو را که احادیث‏ اند، مى‏ گویید قطعى است؟! به علاوه اگر مى‏ گویید قرآن ظنّى و به تبع آن سخن شما هم ظنّى است؛ پس باید گفت: ما شک داریم مراد شما از ظنّى بودن، ظنّى بودن است یا قطعى بودن؟ یعنى حرف‏هاى شما یقین‏ آور و علم‏ آور نیست و در نهایت نباید به گفته‏ ى شما مطمئن بود که قرآن ظنّى است یا قطعى.

2- بگویند حرف‏ هاى ما همگى، قطعى است، ولى قرآن تا حدودى قطعى و بیشتر آن ظنى است. چنین سخنى پیامد تناقض و تبعیض را به دنبال دارد. اگر حرف‏هاى شما کلًا قطعى است پس قرآن هم به طریق اولى‏ کلًا قطعى است. قرآن که داراى آورنده‏ ى واحد و سبک و سیاق منسجم و واحد است، چگونه مى‏ گویید قسمتى از آن قطعى و قسمتى ظنى است؟ اصولًا سخنى ظنى است که از روى علم و آگاهى و دلیل نباشد، اما قرآن که از ناحیه علم مطلق الهى صادر شده است، به مراتب قطعتیش بسیار بالاتر از هر کلام قطعى است، و اولویت کلام قرآن بر سایر گفته‏ ها قابل انکار نیست.

3- بگویند سخن ما کلًا قطعى است ولى بیان خداى تعالى «قرآن» کلًا ظنّى است.

ج- چگونه است که سخنان و نوشتارهاى شما قطعى‏ الدلالة است، با این که شما بشرید، مطلق نیستید، اما کتاب خدا که از ناحیه‏ ى علم و عقل و عدالت و رحمت مطلقه نازل شده ظنّى الدّلالة است؟!! پس معلوم مى‏ شود شما بهتر مى‏ توانید خدائى کنید.

اگر کسى چنین بگوید عملًا کلام خود را از کلام خداى تعالى بالاتر دانسته و چنین شخصى راه او قطعى‏ الضّلالة است و انسان را به گمراهى مى‏ کشاند. کوچک‏ترین پیامدش تصریح تلویحى به این مطلب است که بشر توانسته با گفتن حرف‏ها و نوشتن کتاب‏ها منظور خود را به دیگران بفهماند، ولى خداى تعالى «معاذاللَّه» از داشتن چنان هنرى عاجز بوده و نتوانسته است!!

بندگان خدا اگر منظور و مقصودى داشته باشند لغت واضح و دال بر مقصود خود را مى ‏آورند، اما خدا که خالق لغت و اهل لغت است، علم و قدرت و کمالاتش مطلق است، خدایى که ظلم و خیانت و جهل در او مفهوم ندارد، آیا لغاتى را انتخاب مى‏کند که دلالت درست و قطعى بر مراد و منظورش نداشته باشد؟ خدایى که خودش مى‏فرماید: «انّ‏هذَا القُرآنَ یَهدى‏ لِلَّتى هِىَ أَقْوَم» (اسراء/ 9): همانا این قرآن به هر آن‏چه که پابرجاتر، محکم‏تر و ارزشمندتر است هدایت مى‏کند.

مگر نه این است که هدایت به راه پابرجا و استوار، نیازمند به کلام محکم و قطعى و خدشه‏ ناپذیر است، دال و مدلول هر دو باید قطعى باشند تا هدایت قطعى شود. خداى تعالى در ده‏ها آیه، مناط هدایت به شریعت الهى را علم و قطع دانسته و رسیدن به علم را با یقین مى ‏داند نه با شک و تردید و گمان: چنان‏چه در آیات شریفه.

1- «وَ ما یَتَّبِعُ اکْثَرُهُم الَّا ظَنّاً انَّ الظَّنَّ لا یُغنى‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً» (یونس/ 36)

و اکثر مردم جز از خیال و گمان پیروى نمى‏ کنند، در صورتى که خیال و گمان کسى را بى‏ نیاز از حق نمى‏کند.

2- «انْ تَتَّبِعُونَ الَّا الظَّنَّ وَ انْ انْتُمْ الَّا تَخرُصُون» (انعام/ 48) شما پیروى نمى‏ کنید مگر از خیال و جز به گزافه سخن نمى‏ گویید.

3- «ذلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنَ النّار» (ص/ 27) این گمان کسانى است که کافر شدند پس واى از آتش بر آنان که کافر شدند.

4- «وَ ما ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ یَوْمَ الْقِیامَه» (یونس/ 6) آنان که دروغ مى ‏بندند بر خدا چه گمان کرده‏ اند، واى بر آنان از روز قیامت.

5- «وَ لا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» (اسراء/ 36) هرگز پیروى نکنید از آن‏چه به آن علم ندارید.

همه‏ ى آیات فوق و همانندشان، پیروى از ظن و گمان را مردود دانسته، و در آیه‏ ى اخیر پیروى از غیر علم و یقین را ممنوع اعلام مى ‏نماید. پس اگر قرآن ظنّى الدّلالة و دلالت آن در حد گمان باشد، علم‏ آور نبوده و نباید از آن پیروى کرد؟ چون خود قرآن پیروى از غیر علم را حرام دانسته است، پس خدا کتابى براى هدایت انسان‏ها فرستاده‏ که پیروى از آن حرام است!! مگر این که ماده‏ ى «علم» را هم در قرآن به معنى «ظنّ» گرفته باشند! «2»در حالى که بسى دور از شأن مقام ربوبیت و محال است که چنین کارى انجام دهد و کتابى بفرستد که مردم عادى یا حتى علما آن را نفهمند. بلکه برعکس، مقتضاى رحمت رحیمیّه‏ ى خداى سبحان است که با نزول کلام گهربار خود، همگان را از این سرچشمه‏ ى نور و روشنى سیراب کند و به وسیله‏ ى همین کلام قطعى، همه را به راه راست هدایت فرماید. کلام الهى: قرآن، کتابى نیست که با هر شبه ه‏اى، بتوان ذره‏اى شک و تردید در آن روا داشت. «وَ لَم یَجْعَل لَهُ عِوَجاً» (کهف/ 1) کوچکترین عوج و انحرافى در قرآن نیست. «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَة» (انعام/ 149) بگو حجت الهى براى خدا به سوى ما- بالغ و تمام و گویاست.

 

سخن ظنى و گمانى هرگز بالغ نیست، و آیا این‏ «حجة بالغة» هم در قرآن به معنى نابالغ‏ است؟ ظنى است؟ عجباً؟ «قُلْ انَّنى‏ هَدانى رَبِّى الى‏ صِراطٍ مُستَقیمِ دیِناً قَیِّماً» (انعام/ 161)

 

بگو اى پیامبر، به درستى که خداى من مرا هدایت کرد به راهى مستقیم و دینى محکم و استوار و ارزشمند. این هم ظنى است؟

 

به هر حال و این تهمت ظنّى الدّلالة بودن قرآن، خود اهانتى قطعى به بالاترین و والاترین وحى گویاى الهى است که به هیچ کتاب دیگرى، چنان نسبت وقیحانه‏ اى داده نشده است، در حالى که با سختى فراوان سعى مى‏ کنند متن‏هاى ثقیل بشرى را که حتى گاهى بى‏ فایده و یا کم فایده نیز هست موشکافى کنند، و نکاتش را دریافت نمایند، اما به قرآن مظلوم که مى‏ رسند مى‏ گویند، این کتاب قابل فهم ما نیست. با آن که‏ به تعبیر خود قرآن کریم این کتاب کتابى است بسیار آسان و قابل فهم همگان‏: «لقد یسّرنا القرآنَ‏ للذّکر فَهل مِن مُدّکِر» (سوره‏ قمر، آیه/ 16) اى پیامبر! ما واقعاً این قرآن را براى متذکر شدن (هشدار و یادآورى براى مردم) سهل و آسان قرار دادیم پس آیا هیچ پند گیرنده‏اى هست؟

 

اگر قرآن از دلالت قطعى‏ اش سقوط کند، خود سقوط تمامى کتاب‏هاى وحیانى است، زیرا قرآن برحسب تصریحاتى نسبت به همه‏ ى آن‏ها مهیمن و نگهبان است. روى این اصل، چنان نسبتى به قرآن که میان دشمنان اسلام و دوستانى ناآگاه شهرت یافته، کل شرایع ربانى را واژگون مى‏ کند، و متأسفانه این بدترین ستمى است که نسبت به قرآن کریم شده است.

 




تاریخ : چهارشنبه 92/11/23 | 10:55 صبح | نویسنده : سیدمحمدرضا حسینی | نظر