مسؤولی را گفتند چگونه باشد حال کشوری که چون طاغوت (لعنة الله علیه) بر او مسلط بودی، به رغم آن که همی بردی و خوردی و چپاول همی کردی، خزانه را اعتبارات، معتبر بودی و کسر بودجه، مختصر؟ اما چون حکومت به سوی پاکدینان و پاکدستان بگردید، کسر بودجه مدام است و خزانه، خالی باشد؛ علی الدوام.

مسؤول مذکور در جواب بگفت: آن چه سالانه، کسر در بودجه آید کار استکبار باشد و حیلت استعمار. آن شیاطینِ خبیث، شباهنگام جوراب نسوان به سر همی کشند و به خزانه ی کشور ما همی زنند تا رعیت را به فقر و فلاکت اندازند و مسؤولان پاک طینت و پاک دست را بدنام سازند.

اندر پس سخنان آن مسؤول، خلایق را حیلت دشمن آشکار بگردید و محبت شان بر مسؤولان دلسوز خویش، استوار.

(1/8/94)

 

 ----------------------------------------

منبع: کانال پنجره: https://telegram.me/panjare95




تاریخ : دوشنبه 95/8/3 | 8:25 عصر | نویسنده : بچه شلوغ | نظر

 پسری ایرانی پدر را بگفت: «اینک که به درجه ی شامخه ی دیپلم نائل شده و خدمت وظیفه را نیز به انجام رسانیده ام؛ مرا به کاری هدایت نمای تا از آن نان و بوقلمونی حاصل شود و به "طرح تعدیل" کنسل نشود».

  پدر پسر را خواست تا در کارگاه جوشکاری احد از دوستانش به کار اشتغال یابد.

  پسر اندر پس چرخانیدن لب و لوچه بگفت: «ای پدر! به کار راحت تری بگمارم که مرا طاقت این همه صعوبت نباشد».

  پدر بگفت: «پس در حجره ی دوستی دیگر از دوستان اندر شو در پاساج، که قیامتی است مر درآمد را. چون کار فروشندگی به تمامت فرا گرفتی، حجره ای ابتیاع کنم مر تو را تا کار برای خود کنی. امید که از آن امتناع نکنی».

  پسر باز عشوه ای بفرمود و بگفت: «ای پدر! از هلاک من چه چیز تو را عاید همی شود که کاری چنین صعب برگرده ی ام تحمیل همی فرمایی»؟

  پدر که آثار دلخوری در ناصیت او هویدا بود، بگفت: «فرزندم! پس به بهشت اندر شو که آن چه خواهی بدون زحمت و فقط به یک اراده مهیا همی گردد».

  فرزند با ناراحتی بگفت: «اووووه! ...چه کسی می تواند اراده کند؟ اگر این "اراده" هم حذف همی شدی، کار آسان تر همی گشتی». 

پدر که این بار خشم از ناصیتش فوران همی کردی، بگفت: «جان پدر! مرا توصیت مر تو را آن است که به جهنم اندر شوی که آن چه در آن جا بر تو همی رسد بدون "اراده" باشد».

(10/4/1389)

------------------------------------------------

منبع: کانال پنجره: https://telegram.me/panjare95




تاریخ : چهارشنبه 95/7/7 | 5:18 عصر | نویسنده : بچه شلوغ | نظر

"ابوالمیلیاردر دلّال ابن آقازاده" در کتاب "آداب التّجارة" آورده است:

ای عزیز!

 اگر خواهی در امر خطیر تجارت بکوشی، پس بایسته است توصیت مرا بر سبیل دقت بنیوشی، تا دینارها بر هم نهی و از آلام فقر و اندوه برهی.

چون پولی قُلمبه مر تو را به کف آید، آن را به دلّالی سرمایه کن که سودش چون سیل باشد و به فراخور میل. اگر پرسی دلالی بر چه سیاق کنم؛ مر تو را گویم زمینی بخر "بر" باشد و صاحبش کور وکر. اگر "پول لازم" هم باشد، چه بهتر! کفایت کند مر تو را که چند ماه صبر پیشه نمایی، مطمئن باش در زمین تجارت ریشه نمایی، خفن! یا کالایی بخر از چین و ماچین و... از قبیل کفش و کلاه و پاچین و... و داخل گردان اندر بازار به ثمن بخس که به غایت بخرند و سودی عاید آید مر تو را "هلو"! ناگفته نماناد که اگر خواهی سودت از این فزون تر گردد، کالا از اسکله ای وارد کن که قاچاق باشد و صاحبان اسکله به زر و زور، چاق. اگر چنین کنی، تجارتت حق گمرک را مشمول نشود و سود چنان بری که پایانی بر آن متصور نگردد.

ای عزیز!

سرمایه بر سیاق تولید منه که از آن خسران زاید و اندوه فزاید. نخستین مرحلت کار تولید، کسب موافقت اصولی باشد که هیچ اصولی بر آن مترتب نباشد. چون به اخذ آن میل کنی، باید که پای افزارت آهنین باشد و اراده ات پولادین تا بر مشکلات فائق آیی و بر هیچ وجهی کوتاه نیایی. چون از این خوان بگذری دریابی که سر رسید اقساط بانک رسیده، اما کالا به بازار نرسیده و تا خواهی چشم بگشایی، خویش را در کُنج حبس گرفتار بینی و از این غصه، رنجور و بیمار.

ای عزیز!

اگر در این دیار بی کس و یار، خواهی که به کسوت تجّار درآیی، یک پای خویش بر دل نه و پای دیگر بر عقل که آن چه دل و عقل گوید، پای تجارت این دیار، آن راه نپوید. "تولیدگری" را سودی نشاید و عمرش چندان نپاید. کشتی تولید در رود بی آب این اقتصاد بی سامان بر گِل نشیند، چونان که تیر بر دل. پس به دلّالی گرای که نه سرمایه خواهد و نه مکان. شغلی به غایت سهل باشد. "ریسک" در آن راه ندارد و مُؤدّی مالیاتی درآمد آن نشمارد.

والعاقبة لِالتّجار والمُتموّلین

فی عام 1387




تاریخ : سه شنبه 95/6/9 | 10:6 عصر | نویسنده : بچه شلوغ | نظر

هر چه قدر بعضی مسؤولین ما نسبت به دشمن و دشمنی هایش به ما هشدار می دهند، به کَت دو گروه نمی رود؛ یک گروه آدم های خائن و گروه دیگر ساده لوح. خائنین که وضع شان معلوم است، اما آدم های ساده لوح فکر می کنند این دشمن- دشمن گفتن ها همه اش توهم است؛ در حالی که به نظر بنده هرجا آمریکا و اسرائیل حضور داشته باشند، حداقل دو دشمن – دست به نقد- برای ما در کمین نشسته اند. دشمنی دشمنان شکل ها و شیوه های مختلف و پیچیده ای دارد. بعضی از این شیوه ها کاملاً آشکار است؛ مانند راه انداختن جنگ و اعمال تحریم و ترور. اما برخی شیوه ها چنان پیچیده و پنهان است که بسیاری از ما – نه تنها متوجه آن نمی شویم- بلکه گاهی از اِعمال آن ها خوشحال می شویم و جشن هم می گیریم؛ مانند همین "برجام" بدفرجام یا جایزه های بین المللی به فیلم هایی که سیاه نمایی را به نهایت می رسانند و صحبت از مشکلات دور از ذهن در کشور؛ مانند فقر و اعتیاد و اختلاس و این جور چیزها می کنند. حالا هم شاهد ثبت جهانی "کویر لوت" در یونسکو هستیم. متأسفانه بعضی ها از این جایزه ها و ثبت شدن ها - خوشبینانه- خوشحالند و احساس غرور می کنند. آن ها غافلند از این که بر اساس نظریه ی " ایوان پیتروویچ پاولوف " (روانشناس روسی) وقتی یک رفتار مورد تشویق قرار می گیرد، تقویت می شود. مطمئناً - بر اساس نظریه ی مذکور- از این به بعد فیلمسازهای ما – در راستای نقشه ی دشمن- تشویق می شوند تا در فیلم های شان وجهه ی سیاهی از جامعه ی ایران به نمایش بگذارند و جایزه بگیرند. از همه بدتر ممکن است مسؤولان ما – پس از ثبت جهانی کویر لوت- تشویق بشوند و کویرهای دیگری در ایران ایجاد کنند و به ثبت جهانی برسانند. ناگفته نماند کلید این کار مدت ها پیش خورده است. از نمونه هایش هم می توان به خشک کردن دریاچه های ارومیه و هامون  اشاره کرد. اخیراً هم مرداب انزلی به لیست مناطق در حال کویر شدن افزوده شده. همین طور پیش برویم، پیش بینی می شود مسؤولان ما بتوانند با القائات دشمن و به کمک گرمای هوا، ریزگردها، درشت گردها- و چه بسا قُلوه گردها – کویرهای بی شمار دیگری ایجاد و به ثبت جهانی برسانند. حالا شما بنشینید و بگویید "دشمن" توهم است یا "توهم" دشمن است.

 

(27/4/95)




تاریخ : سه شنبه 95/5/26 | 11:36 صبح | نویسنده : بچه شلوغ | نظر

خدمت رسانه ی خیلی متنفّذ، جناب تلگرام (حفظه الله من الفیلترینگ)

سلام علیکم

اگر حالی از ما خواسته باشید بحمدالله خوب و روز و شب و شبانه روز به دعاگویی شما مشغول می باشیم. قبل از آشنایی با شما شنیده بودم که حوزه های فرهنگیّه و علمیه و مدیریّتیّه و بقیه ی حوزه ها – زیاد – به پَر و پای تان پیچیدند و خواستند یک جوری بساط تان را برچینند؛ اما شما قرص و محکم ایستادید و چه مقبولیت شایانی را هم در این  مدت بسیار کوتاه کسب نمودید؛ ماشاءالله! الله الکبر! با وجود همه ی این حرف ها من می خواهم یک تشکر فوق العاده از شما بکنم. تشکر از این بابت که شما در کشور ما جای همه را گرفته اید. اخبار را چنان منتشر می کنید که دیگر یاد رادیو و تلویزیون در خاطر کسی خطور نمی کند. با وجود شما مردم احساس می کنند به رسانه های ملی و غیر ملی و میلی، بازرسی کل کشور، دیوان محاسبات، قوه ی قضائیه، ستاد انتخاباتی و بسیاری از مجامع و ارگان های دیگر نیازی ندارند. اختلاس ها برملا می کنید، فیش های حقوقی منتشر می سازید، اخبار منعکس می نمایید، انتقادها رد و بدل می کنید و کارهای دیگر که کلّه ی آدم با یادآوری آن سوت می کشد. مهم تر از همه این که چنان بانوان را به خودتان مشغول کرده اید که جز برای خرید، مهمانی، مسافرت و نیز هنگام قطع اینترنت، دیگر کاری با شوهرشان ندارند. با همه ی این اوصاف من از شما چندتا گله دارم. اول این که مردم سال های سال بود پای تلویزیون خودشان نشسته بودند و فیلم هایی را می دیدند که در آن مسؤولین شان نان و ماست می خوردند، روی زیلو می خوابیدند و جان شان برای خدمت به مردم و ادای تکلیف و رعایت شرع و قانون در می رفت. کشور خوب اداره می شد و هیچ معضل و مشکلی در کشور وجود نداشت، اما حالا شما آمده اید و دارید ذهن شان را نسبت به این مسؤولان نازنین خراب می کنید. جوری وانمود می کنید که آن ها اگر برای گرفتن پست و مقام تلاش می کنند و با تمام قوا! در انتخابات ها کاندیدا می شوند، لابد– خدای نکرده، بلانسبت شان- به دنبال آلاف و الوف هستند. دیگر این که وقتی شما فیش حقوقی چند نفر را منتشر می کنید، همه فکر می کنند همه ی مسؤولان ما هر ماه بیش از صدمیلیون تومان حقوق می گیرند؛ در حالی که این طور نیست. من قاطعانه به شما می گویم که هیچ کدام شان بیشتر از سی- چهل میلیون تومان حقوق نمی گیرند و رگ کردنم را برای این حرف التزام می دهم. یا مثلاً وقتی از تخلف ها و اختلاس ها و قانون گریزی ها حرف می زنید، این سؤال برای بعضی آدم های ساده لوح پیش می آید که پس مجلس و سازمان بازرسی و دیوان محاسبات و وزارت اطلاعات چه می کرده و می کننند و چرا بر امور نظارت نداشته و ندارند؟ باید به عرض برسانم که اولاً این ها نباید بر بعضی نهادها نظارت داشته باشند. اصلاً این ها کی باشند که بخواهند چنین نظارت هایی را داشته باشند؟ ثانیاً این ها – طفلکی ها- سرشان توی کار خودشان است و دارند وظایف شان را انجام می دهند. ما نباید انتظار داشته باشیم که آن ها در کار ارگان های دیگر سرک بکشند و فضولی کنند. ظاهراً شما به تفکیک قوا اعتقادی ندارید. خلاصه این که بنده ضمن تشکر مجدد از زحمات مرتب شما، توصیه می کنم جانب انصاف را رعایت نمایید و هر حرفی که به دهان تان رسید، فی الفور منتشر نکنید. به امید آن که هیچگاه بسته یا فیلتر نشوید. باقی بقایتان. اوقات و فرصت ها فدای تان.

مورخه 10/4/95

دوست دار شما @panjare95

----------------------------------------------------------------------------------

منبع: کانال پنجره  (panjare95@)




تاریخ : پنج شنبه 95/5/14 | 9:4 عصر | نویسنده : بچه شلوغ | نظر

حتماً شنده اید که گفته شده «النّاس علی دین مُلوکِهم». یعنی مردم پیرو دین پادشاهان و مسؤولان خود هستند. یعنی مسؤولان هر کشور هر دین و منش و مسلکی که داشته باشند، مردم آن کشور هم از آن پیروی می کنند. بعضی ها می گویند این سخن حدیثی از معصوم(ع) است و برخی هم آن را یک مَثل یا سخن برجسته می دانند. در هر حال شهرت این سخن به حقیقتی است که در آن نهفته است؛ اما جالب این که این سخن در مورد مردم و مسؤولان ایرانی صدق نمی کند. مثلاً شما وقتی به مردم کوچه و بازار دقت می کنید، انواع رفتارهای خلاف را در آن ها می بینید؛ مانند قانون گریزی، ضایع کردن حق دیگران، گران فروشی، کم فروشی، ارتشاء، اختلاس، بداخلاقی و هزار مشکل ریز و درشت دیگر. قاعدةً شما بر اساس سخن مشهور فوق باید نتیجه بگیرید که مسؤولان ایران هم باید دچار مشکلاتی از این دست باشند؛ در حالی که این نتیجه گیری درست نیست. چرایش را خدمت شما عرض می کنم. برای اثبات این ادعا شما را به رسانه های کتبی و شفاهی ایران در این سی و چندسال ارجاع می دهم. آیا شما دیده اید که – حتی- یکی از آن رسانه ها بگوید یا بنویسد که – حتی- یکی از مسؤولان ما کارش را خوب انجام نداده یا خطایی از او سر زده یا دستش به ارتشاء و اختلاس و خودکامگی و خودخواهی – هر چند مختصر- آلوده شده یا رانت و جنگل و دریا و زمین خواری فرموده یا بیشتر از فقرای جامعه حقوق دریافت کرده یا ردّ پایش روی قانون دیده شده یا وقت ذی قیمتش را صرف دعوا با مسؤولان دیگر کرده؟ البته خبر اختلاس و فساد مالی بعضی ها مانند حسن خداداد، شهرام جزایری، بابک زنجانی و... را شنیده ایم، اما این ها که از مسؤولان نبوده اند. مسؤولان به محض این که ببینند کسی می خواهد در بین شان نفوذ کند و دست به کارهای بد بزند، چنان او را کله پا می کنند که عبرت دیگران بشود.

ممکن است کسی سؤال کند پس این همه خبر و گزارش در باره ی وضعیت مسؤولان در شبکه های اجتماعی چیست؟ به شما عارضم که در جواب باید گفت شبکه های اجتماعی و رسانه های غربی و داخلی معاند اصلاً برای خراب کردن مسؤولان ما به وجودآمده اند. بعضی شبکه های ماهواره ای و کلیه ی شبکه های اجتماعی همه بعد از انقلاب ایجاد شده اند و این نشان می دهد که فلسفه ی وجودی همه شان دشمنی با مسؤولان پاک و پاکیزه ی ما است و توصیه ی بنده این است که تا می توانید از این دجّال (دیجیتال) ها دوری کنید، باشد که گمراه نشوید.

ت (5/4/95)

.

.

.

.

 

از این قلم بیشتر بخوانید؛ در کانال پنجره   :  https://telegram.me/panjare95




تاریخ : یکشنبه 95/5/3 | 12:51 عصر | نویسنده : بچه شلوغ | نظر

آورده اند روزی پزشکی را گذر بر لابراتوار "محمدابن زکریای رازی" بیفتاد. او رابگفت: ای محمد! این جا به چه کاری؟

محمد بگفت: در کار آزمایشم تا مگر روزی،اسب کشف خویش در میدان "کیمیا" بجهانم و دنیا را از بند فقارت برهانم.

پزشک خنده ای بکرد و بگفت: ای مرد رازی! از کجا معلوم که از پسِ اتلافوقت و عمر، و تنفس در فضایی مملو از انواع مواد شیمیایی، تن به سلامت برهانی و کشف کیمیا به ثبت برسانی؟ مرا که همی نگری پزشکی هستم نورسیده و سرد و گرم نچشیده. به صبح ها در مریضخانه همی مانم و از بابتش پنجاه میلیون تومان همی ستانم. صدمیلیون تومان نیز از بابت کارانه مر این حقیر را پیشکش همی فرمایند. به عصرها در مطب اندر همی شوم و پنجاه میلیون توماندرآمد برهم همی زنم. پنجاه میلیون تومان نیز بیمارانم به ناز شصت جراحی هایم، به زیر میز، مرا اعطا همی فرمایند. حال خود قضاوت نما. کیمیا کدام است؛ آن چه تو به دنبال آنی یا آن چه من بدان رسیده ام و تو نمی دانی؟

محمدابن زکریا چون این سخن بشنید، در حسرت عمر رفته دست ها بر سر بکوفت، آزمایشکاه از لوازم آزمایشکاهی بروفت و سر به بیابان نهاد.

(8/2/94)

.

.

از این قلم بیشتر بخوانید؛ با عضویت در کانال پنجره:  panjare95@




تاریخ : چهارشنبه 95/4/23 | 10:47 صبح | نویسنده : بچه شلوغ | نظر

این ضرب المثل معروف را حتماً شنیده اید که می گوید: «گیرم درِ دیزی باز است، حیای گربه کجا است؟»

من هر چه در اطراف و اکناف این ضرب المثل تفکر و تعمق می کنم، به این نتیجه می رسم که یک جایش – و بلکه چند جایش- اشکال دارد. مگر می شود یک نفر- در جایی که حضور جناب گربه را بارها تجربه کرده- گوشت را در دیزی بریزد، درِ دیزی را هم باز بگذارد، بعد وقتی گربه را به مراد دلش رساند، از او توقع حیا داشته باشد و در نهایت گربه را به بی حیایی متهم کند؟ اگر شما این توجیه را قبول می کنید، بکنید، من یکی زیر بار آن نمی روم. من می گویم آقای محترم! خانم مکرمه! کدام حیوان تا به حال – در چنین مواقع حساسی- حیا به خرج داده که گربه دومی اش باشد؟ آخر این چه توقعی است؟ با مغلطه و سفسطه که نمی شود کوتاهی خودمان را توجیه کنیم. مثالی می زنم تا موضوع کاملاً روشن شود. مثلاً فرض کنید در یک کشور کافر خارجی- بلانسبت کشور ما- مبلغی را به عنوان اعتبارات مربوط به حقوق و مزایا به حساب یک اداره ای واریز کنند، کف و سقف میزان حقوق را هم معین کنند و بقیه را به خودِ اداره واگذار نمایند. در این صورت ممکن است _خدای نکرده، زبانم لال - به چندصد هزار نفر، حقوق چند صدهزار تومانی و به چند نفر هم حقوق چندصد میلیون تومانی داده شود. یا مثلاً فرمان را به دست چند نفر بدهند و به آن ها بگویند بروید و خیابان ها و کوچه ها و تحریم ها و این جور چیزها را دور بزنید. آن ها هم بروند و به جای دور زدن- با خیال راحت- دور دورشان را بزنند و برگردند. بعد هم کسی از آن ها نپرسد که پدر بیامرزها! کجا رفتید و چه کردید؟ البته این مسائل در کشور ما – که یک کشور کاملاً اسلامی هستیم و از رأفت و حیای ذاتی برخورداریم- مشکلی ایجاد نمی کند؛ اما آن کشور کافر باید خیلی مواظب باشد که به ورطه ی ظلم و بی عدالتی و فاصله ی طبقاتی نیفتد.

با مثال های بالا – مطمئناً – برای تان جا افتاد که بی جا نیست انسان، هم  به ضرب المثل ها و هم به آن آقا یا خانمی شک کند که گوشت را در دیزی می ریزد، درِ دیزی را هم باز می گذارد و به دنبال کارش می رود. بالاخره او یا گربه را  نمی شناسد و یا دستش با پوزه ی جناب گربه در یک کاسه است.

نتیجه ی اخلاقی این که:

- هر ضرب المثلی را که می شنوید، فوراً قبول نکنید.

- هر وقت دست تان به گوشت رسید، بی معطلی بقاپید. حیا کیلویی چند!!

 

(28/3/95)




تاریخ : دوشنبه 95/3/31 | 3:33 عصر | نویسنده : بچه شلوغ | نظر

یک روز شوهری از زنش پرسید: درست است که می گویند جنین در شکم مادرش همه ی حرف ها و صداهای اطراف را می شنود و به آن ها عکس العمل نشان می دهد؟

زن گفت: درست است. این موضوع از نظر علمی هم ثابت شده است.

شوهر دهنش را به شکم زن نزدیک کرد و در بهت و حیرت او، اینچنین شروع کرد به صحبت کردن با جنین:

ببین عزیزم! سونوگرافی نشان داده که تو یک دختری. هنوز خیلی مانده است که به دنیا بیایی، اما من و مادرت از حالا منتظر قدوم تو هستیم. اگر به حرف های من گوش می دهی، لازم است قبل از آمدنت به این دنیا چیزهایی را برایت بگویم که حتماً لازم می شود:

1- وقتی به دنیا آمدی و همراه با بچه های زایشگاه شروع کردی به گریه کردن، مشکلی وجود ندارد؛ اما خارج از آن جا و خارج از خانه، حق گریه کردن نداری؛ چون تک خوانی محسوب می شود و مجازات دارد.

2- وقتی به سن کودکی رسیدی باید از گوش دادن به آهنگ ها و – احیاناً- "نی نای نای" کردن با آن ها به شدت پرهیز نمایی؛ چون به شدت شبهه ناک است.

3- از سن نوجوانی و جوانی به بعد باید از انجام رفتارهای مختص آقایان؛ مانند رفتن به ورزشگاه، انتخاب بعضی رشته ها، خندیدن و گردیدن آزادانه و...  پرهیز کنی.

4- بهترین رنگ برای لباس خانم ها مشکی است. پوشیدن لباس با رنگ ها ی دیگر ممنوع نیست، اما حتی الامکان حق نداری بپوشی.

5- وقتی خواستی از خانه بیرون بروی باید کاملاً مواظب مو، آرایش و رنگ لباست باشی. اگر به پارک رفتی باید از پاشیدن آب به رفقا خوداری کنی؛ چون در صورت عدم رعایت موارد بالا، ناگهان بیش از هفت هزار نفر انسانِ نامحسوس، به یکباره در اطرافت محسوس و به تو حمله ور می شوند و خودت بهتر می دانی که حس کردن ناگهانی این همه آدم همراه با هجوم غیر منتظره شان، چه مشکلاتی برای روح و جسم انسان ایجاد می کند.

5- حق فرا گرفتن موسیقی را نداری. اگر هم فراگرفتی، فقط باید ساز بزنی و نباید آواز بخوانی. اگر هم ساز زدی نباید کنسرت بدهی. اگر هم اتفاقاً توانستی پس از چند ماه و گذر از چند صد خوان، مجوز کنسرت بگیری و اگر به احتمال صدهزارم درصد، مجوز صادر شده برای کنسرتت لغو نشد، نباید با مردها روی سن برنامه اجرا کنی. باید جدا از بقیه ی اعضا و در پشت پرده بنشینی و ساز بزنی تا خدای نکرده باعث انحراف در جوان های مردم نشوی.

البته اگر پسر هم بودی مشکلاتت کمتر از این ها نبود، درس و ازدواج و بیکاری و بیمه و زندگی و هزارجور مشکلات ریز و درشت که فعلاً تو نباید غصه ی آن را بخوری. هروقت داداشت خواست چند سال دیگر به دنیا بیاید، همه را مفصلاً برایش شرح می دهم. حالا خوب بخواب و استراحت کن تا بعد. من و مامانت بی صبرانه منتظرت هستیم

*********

خبرها حاکی از آن است که بعد از چند روز، نوزاد مذکور به علت نامعلومی سقط شد. به همراه او کاغذی به دست والدینش رسید که در آن نوشته بود:

بابا! مامان! دوست تان دارم. دوست داشتم شما را ببینم، اما هر چه فکر کردم نتوانستم خودم را برای تحمل دنیای شما آماده کنم. لذا عطا و لقایش را بی خیال شدم. ضمناً به داداش هم بگویید اگر می تواند، اصلاً منعقد نشود. اینطوری درد سرش کمتر است. خداحافظ.

 

(12/2/95)




تاریخ : دوشنبه 95/3/10 | 10:12 عصر | نویسنده : بچه شلوغ | نظر

شب از نیمه گذشته. دکتر ظریف گوشی را برمی دارد و یک شماره ی ذخیره شده را می گیرد. بعد از چند لحظه ارتباط بر قرار می شود. از انگلیسی صحبت کردن آقای دکتر معلوم می شود که طرف مقابلش خاله و خانباجی نیست. دکتر خیلی مؤدب و محکم سلام می کند. مکثش نشان می دهد که دارد به جواب طرف مقابل گوش می دهد. دکتر با همان لحن ادامه می دهد: کری جان! این کارا چیه دارید می کنید؟ این چه وضعیه که پیش آوردید؟

کری: «کدوم وضع، قربونت»؟

دکتر با عصبانیت: «چرا هر روز دارید توی کار ما موش دوانی می کنید»؟

کری: «موش دوانی چیه؟ یه جور مسابقه س»؟

دکتر: «نه بابا! منظورم اینه که چرا چوب لای چرخ ما می ذارید»؟

کری: «چرخِ چی؟ مگه می شه چوب را لای چرخ گذاشت؟ میشکنه».

دکتر با خودش زمزمه می کند: «عجب آدمِ ... لااله الاالله»! و ادامه می دهد: «چرا متوجه نمی شی، کری جان؟ هر چند، اگه حرف همدیگرو متوجه می شدیم که کار به این جاها نمی کشید».

کری: «تو حرفتو صاف و پوست کنده بزن، من متوجه می شم. شما ایرانیا عادت کردید که حرفتونو همیشه در لفافه بزنیدم».

دکتر: «پوست کنده اینه که چرا دارید توی توافق هسته ای اذیت می کنید؟ چرا دو میلیارد دلار ما رو هاپولی کردید»؟

کری: «هاپولی دیگه چیه»؟

دکتر: «چیزه دیگه. همون...».

کری خنده ای سر می دهد و می گوید: «آهّا! منظورتون همون دزدیه»؟ و با دست روی زانویش می زند. باز می خندد و ادامه می دهد: «چقدر تو بامزه ای، داش ظریف»!

دکتر: «مگه ما چیکارتون کردیم؟ آیا ما تا به حال جز مبارزه ی بی امان علیه شما در سراسر دنیا، کار دیگه ای کردیم که این همه دارید مارو اذیت می کنید»؟

کری: «به نظرم داری بی انصافی می کنی. مگه ضعیف گیرآوردی، مرد حسابی؟ شما اگه زورتون می رسه اول خودی هاتونو بگیرید، بعد به ما گیر بدید. این "آلن ایر" مارو که می شناسی؟ بچه ی خوبیه. فارسی هم بلده. ایشون مشترک بعضی روزنامه ی شماست. این روزنامه ها هر روز دارن می گن از بالا تا پایین مملکت تون همه از توافق هسته ای ناراضی ان. صدا و سیمای شما هم که مدام داره می گه توافق کار بدی بود و مردم مخالف برجامن. بعضی ها هم می گن با برجام راه نفوذ باز شده. رئیس کل بانک مرکزی شما هم گفته که از برجام چیری گیرتون نیومده. خب اگه اینجوریه، پس چرا این همه برای اجرای برجام دارید جِز می زنید؟ ول کنید کنسل بشه بره پی کار خودش دیگه».

دکتر: «هرکس هرچی میخواد بگه، بگه. از تو که آدم فهمیده ای هستی انتظار نداشتم این حرفارو تکرار کنی... در باره ی این موضوع باید مفصل تر صحبت کنیم، اما در باره ی اون دو میلیارد دلار چی می گی؟ چرا ورداشتید و بهمون پس نمی دید»؟

کری: «ببین داداش من! ما دیدیم توی خزانه ی شما پول – الی ماشاءالله- زیاده. شکر خدا درش هم همیشه بازه. نگهبان، مِگهبان هم نداره. هر کسی هم از راه می رسه دست می کنه یه چندصد یا چند هزار میلیاردی ازش برمی داره. هیچکس هم تا حالا چیزی به خزان پس نداده. گفتیم شاید صندوق خیریه س. این بود که ماهم مقداری برداشتیم تا به یه زخمی بزنیم. نمی دونستیم که این همه سروصدا راه میندازید و آبروریزی می کنید. تازه خدارو شکر کنید دومیلیارده. اگه دوازده هزارمیلیارد بود چی کار می کردید»؟

دکتر: «نه خیر آقاجان! اشتباه کردید. این صندوق خیریه مال خودی هاس، نه بیگانه».

کری: «مگه ما بیگانه ایم؟ ما تازه داریم باهم رفیق می شیم».

دکتر: «نه جانم! بی خود تریپ رفاقت واسه ی من ورندار. ما به این آسونیا با هم رفیق بشو نیستیم. ضمناً اون دومیلیارد دلارو هم باید پس بدید».

کری: «عمراً اگه پس بدیم».

دکتر: «مگه می تونید؟ ما این موضوعو به دادگاه لاهه می کشونیم.

کری: «بکشونید. فوقش ما محکوم می شیم، دیگه. چه طور اون پسره، زنجانیه – که توی چنگ تونه و توی زندان شماست. محکوم هم شده- می تونه پس نده، ما نمی تونیم»؟

دکتر: «می خوای من یه داد سرت بکشم، زهره ت بترکه»؟

کری: «حالا شما خودتو ناراحت نکن. من یه کنفرانس بین المللی ترتیب می دم. بیا این جا با هم می شینیم در باره ش یه صحبتی می کنیم؛ البته به شرط این که داد نکشی».

و با هم خدا حافظی می کنند.

(13/2/95)




تاریخ : جمعه 95/2/24 | 11:51 صبح | نویسنده : بچه شلوغ | نظر