مقدمه: یکی از عوامل تشکیک و ایجاد شبهه در وجوب تقلید از مراجع دینی برای برخی افراد، به ویژه نسل امروزی، مشخص نبودن معنا و مفهوم و قلمرو و دامنه تقلید است. به خصوص این که در بعضی منابع دینی ما هم، از تقلید نا آگاهانه و کورکورانه منع شده است. در متون ادبی و علمی ما هم آمده:

راه دین تحقیق باشد و یقین          کی بود تقلید رفتن راه دین

در حالی که اگر تقلید خوب تعریف شود و مفهوم آن روشن گردد، و گستره ی آن معین و دلیل آن نقلاً و عقلاً تبیین گردد، بعید است کسی مخالف آن باشد. اما متأسفانه یا این کار انجام نشده و یا شده و اطلاع رسانی صورت نگرفته یا اینکه برداشت های عوامانه ای از آن جا افتاده است. لذا بعضاً خیال می کنند تقلید یعنی بی اختیار شدن در همه ی امور دنیوی و اخروی، پیروی و اطاعت مطلق از یک فرد، قبول و عمل به نظرات یک مجتهد در همه ی زمینه­ ها بصورت چشم و گوش بسته و کورکورانه! در حالی که اینگونه نیست. تقلید یعنی مراجعه غیر متخصص به متخصص در یک علم و فنی؛ قرآن کریم مى فرماید: «فَسْـَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُون» (نحل، 43) اگر نمى دانید از آگاهان بپرسید. این آیه شریفه بیانگر یک قانون کلى عقلایى در مورد «رجوع جاهل به عالم یا ناآگاه به آگاه» یعنى همان «تقلید» است. (المیزان، علامه طباطبایى، ج 12، ص 271) البته عالى ترین مصداق این آیه (چنان که در روایات آمده) پیشوایان معصوم (علیهم السلام) هستند و مراجع تقلید و مجتهدان و دانشمندان متعهد و پرهیزگار از مصادیق دیگر آن به شمار مى آیند.

از طرفی تقلید از مراجع دینی به هیچ عنوان تقلید ناآگاهانه و کورکورانه نیست. بلکه در اموری است که خود شخص علم و تخصص آن را ندارد، که می تواند با وجود شرایطی به متخصصین مختلف مراجعه نماید.

مشکل بعدی قلمرو تقلید است. در این زمینه هم صاحب نظران معتقدند، قلمرو تقلید فقط فروع دین است. به گفته مجتهدین، تقلید در اصول دین (توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد) و ضروریات دین مانند: اصل واجب بودن نماز، روزه و ... و مسائل یقینی مانند:حرمت زنا، حرمت شرب خمر و... جایز نیست.

یکی از مراجع در پاسخ به این استفتاء که:

«آیا سفارشها و دستورهای اخلاقی دین مبین اسلام در قلمرو تقلید قرار می گیرد یا اینکه چون برخی از آنها تکلیف الزامی ندارد از حوزه قلمرو تقلید خارج است؟

پاسخ می دهند: دستورهای اخلاقی در قلمرو تقلید قرار ندارد مگر اینکه در عمل با یکی از احکام خمسه تکلیفی یعنی وجوب یا استحباب یا حرمت یا کراهت یا مباح ارتباط پیدا می کند.

حال وقتی در امور اخلاقی اینگونه باشد، به مراتب در امور سیاسی و اقتصادی و... نیز چنین خواهد بود. مثلاً کسی که سالها در رشته ی علوم سیاسی درس خوانده و مدارج علمی آن را طی کرده و مسلط به مسائل روز سیاسی هم هست. بالطبع چنین شخصی در مسائل و برداشت های سیاسی به اجتهاد رسیده و نیاز به تقلید ندارد. هیچ وقت دین و مذهب به چنین شخصی نمی گوید تو در این امور به نظر مرجع و مجتهد خودت باید عمل کنی! ببین مرجع تقلیدت به کی رأی داده! یا...

با توجه به آن چه ذکر شد، بدست می آید که تقلید در احکام شرعی معنای خاصی دارد و با تقلید کورکورانه و ناآگاهانه کاملاً فرق دارد و قلمرو تقلید نیز فروع دین است و اصول دین را باید از روی استدلال بدست آورد و به آن ها اعتقاد پیدا نمود. تقلید در خود فروع دین نیز به شکلی که عوام مردم و عامّه ی جامعه اعتقاد دارند نیست. به قول عطار:

عوام الناس را احوال بسیار          عوام الناس را اقوال بسیار

عوام الناس اکثر جاهلانند          حقیقت دین یزدانی ندانند

عوام الناس بس در دین زبونند          بدریای جهالت سرنگونند

عوام الناس جز دعوا ندانند          اگر دعوا کنند معنی ندانند

عوام الناس راه دین کجا دید          سراسر دین ایشان هست تقلید

همه تقلید باشد دین ایشان          نمی‌دانند حقیقت اصل ایمان

پس نباید به تقلید با دید عوامانه نگاه کرده و آن را کلاً رد کرد. پیش از ادامه ی بحث یک تعریف کلی و مختصر از اجتهاد نیز کمک به فهم نوشتار ما می کند: اجتهاد یعنی؛ «داشتن قدرت علمی بر استنباط احکام دینی از ادله و منابع مربوطه به آن. (منتهی الاصول، بجنوردی، ج 2، ص 890)

ادامه در شماره ی بعد




تاریخ : دوشنبه 91/6/13 | 7:45 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر

رواج خرافات و موهومات در دوران هشت سال دفاع مقدس

هر پدیده و عمل و اقدامی در این جهان، علی رغم نتایج ناموفق یا خوب و موفق آن، دارای معایب و کم و کاستی ها و آسیب هایی نیز هست که اگر شناخته و به آنها پرداخته شود، در مواقع نیاز و پیش آمدهای بعدی چراغ راه شده و مانع تکرار اشتباهات گشته و هزینه ی کمتری پرداخته خواهد شد.

یکی از این پدیده ها که در ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی پیش آمد، جنگ هشت ساله بود. در حال حاضر حدود سی سالی از آن گذشته ولی متأسفانه کمتر مورد آسیب شناسی قرار گرفته است. اما با خواندن مصاحبه ی اخیر حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر ناطق نوری، رئیس بازرسی دفتر رهبری، یاد همین نگاه آسیب شناسانه نسبت به هشت سال دفاع مقدس افتادم. خوشحال شدم که بالاخره یکی از مسؤولان نظام و مدیران آن دوران به این امر یک نیمچه توجهی کرده اند. وقت اینکه دیدگاه ایشان بیشتر مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد نبود، لذا عین فرمایشات ایشان را جهت استفاده خوانندگان محتر می آورم.

«در طول جنگ بعضی از بچه‌ها که ظرفیت کمتری داشتند بر اثر دوری از خانواده، فشار جنگ و غربتی که در جبهه دچارش شده بودند به افسردگی دچار شدند و گرفتار نوعی بیماری روانی شدند. عده‌ای از اینها ادعا می‌کردند امام زمان را می‌بینند. اوایل خیلی به این مسئله توجه نمی‌شد. بعد دیدند تعداد مدعیانی که آقا را زیارت کرده‌اند خیلی زیاد شده. اینها دچار تخیل و توهم شده بودند. وقتی وزیر کشور بودم برای بازدید از منطقه به جبهه رفتم. یک‌بار در محوری اطراف ایلام، جوانی که طفلک قیافه نورانی هم داشت با محاسنی بلند و سری تراشیده و دست‌هایی حنا بسته و خیلی ملکوتی سمت من آمد و همین‌طور که با من راه می‌آمد یک‌دفعه گفت آقا ببین، ببین این پرنده چه می‌گوید، در همان حین که می‌خواست به من بگوید آن پرنده چه می‌گوید، شروع کرد به سینه زدن و گفت پرنده دارد می‌گوید وای حسین کشته شد. حالا پرنده یک چیزی می‌خواند و شما می‌توانی با ریتم صدایش خودت یک چیزی را ردیف کنی. بعضی دچار توهم می‌شوند و کم‌کم این توهم برایشان تبدیل به باور می‌شود. اگر این را تقویت کنید و جلوتر بیایید، این موضوع گسترش پیدا کند معلوم است از آن چه چیزی منتج می‌شود. از دل آن خرافات و موهومات در می‌آید که الان جامعه ما متاسفانه به آن گرفتار شده و اشکال ما این است که در برابر این نوع خرافات و موهومات نمی‌ایستیم. یا به خاطر آبروی‌مان و حیثیت‌مان، یا به خاطر مصلحتی برخورد نمی‌کنیم و وقتی برخورد نکنیم طرف فکر می‌کند که حرف درستی زده و آن را ادامه می‌دهد. این نوع حرف‌ها هم در جامعه عوام و عوام‌زده خریدار دارد.»




تاریخ : چهارشنبه 91/5/25 | 7:10 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر

 

از نگاه حجت الاسلام والمسلمین ناطق نوری

ناطق نوری: این­که می­گویند رهبری هنگام تولد یا علی گفته، مزخرف است.

این­که کسی بیاید و بگوید وقتی رهبری به دنیا آمده قابله ی ایشان ناگهان الله اکبر گفته، برای اینکه ایشان وقتی به دنیا آمده گفته است یا علی، این مزخرفات است. توهین به رهبری است. اینجور حرفها ضد ولایت فقیه است. اتفاقاً اینجاست که باید بگوییم مرگ بر ضد ولایت فقیه. ببینید چقدر این حرف موجب سوء استفاده قرار گرفت. البته آقایی که این حرف را زده از طرف بیت مورد توبیخ قرار گرفت ولی مردم از این توبیخ ها مطلع نشدند.

وی در گفت و گویی که  با نشریه «نگاه پنجشنبه» داشته خاطرنشان کرده است: عده ای به نام شیعه غلو میکنند، یا تالی اند یا غالی و این به تشیع ضربه می زند. در جامعه خودمان هم تعابیری وجود دارد که به اعتقادات و دین مردم ضربه می زند. امروزه ائمه در کنار مردم نیستند، ولی ببینید درباره بعضی از علما چقدر غلو می کنند. مثلاً یک روحانی یا منبری در یک سخنرانی  حرف هایی می زند درباره یک آقایی که از دنیا رفته و نمیشود راست و دروغ آن حرف ها را از او پرسید. بعضی چنان کشف و کراماتی برای این ها قائل می شوند که نه با عقل جور در می آید نه با شرع. مثلاً می گویند فلان عالم بزرگ خدمت آقا امام زمان رسیده و امام زمان به او چنین و چنان گفته. در روایات داریم آنهایی که به دیدار امام زمان شرفیاب می شوند، اصلاً نباید اظهار کنند یعنی مجاز و مامور به اظهار نیستند. بعداً دیگران از روی قرائن و شواهدی می فهمند که او شرفیاب می شده والا اگر اینطور باشد هرکسی از راه رسید می تواند ادعا کند امام زمان را دیده. ثمره و اثر سوء این غلوها درباره شخصیت ائمه و نهی نشدنشان از این منکر عوارض دیگری خواهد داشت. چیزی مثل آنچه چند سال پیش در کرج رخ داد. وقتی مانع غلو نشوید تبدیل می شود به خرافات و موهومات و آنوقت این کم کم رایج می شود و به حساب دین و اسلام و انقلاب گذاشته می شود و به همه اینها ضربه می زند.

وی افزود:بنده قائلم به اینکه در حکومت ما رودربایستی هست. باید رودربایستی را  کنار بگذاریم. هرکس تخلف کرد با او برخورد کنیم. حالا هرکه باشد. نگوییم بد است. امیرالمومنین این کار را نمی کرد. من ناطق اگر واقعاً تخلف دارم باید بررسی شود. اساساً چرا مثل منی مورد سوال و مواخذه قرار نگرفت. واقعاً این سوال جدی من است.

ناطق نوری تصریح کرد:تعارف نمی کنم. واقعاً من چرا مورد سوال قرار نگرفتم؟ چرا مواخذه نشدم؟ اگر نسبتی داده شد، چرا تحقیق نشد، بررسی نشد که این درست است یا درست نیست. واقعاً برای من سوال است و اصلاً این برای من مسئله است، برای جامعه هم مساله است، مردم ماها را می بینند. ما روحانی هستیم. در انقلاب هم بوده ایم. متاسفانه به ما انقلابی هم می گویند، الگوی مردمیم. خوب اگر بنا باشد یک شیخی که مردم به او دلبسته بودند، و قبل از انقلاب پای منبرش می نشستند و  دنبال او آمدند و انقلاب کردند، متهم شود و اتهامش بررسی نشود، تاثیر مخربی بر ذهن آنان می گذارد.

وی افزود:اگر رودربایستی ها و جناح بندی ها را کنار بگذاریم با همین قانون اساسی می شود خیلی کارها کرد. عیب کار ما، در زمینه ساختار این است که ما، یک: دموکراسی را آورده ایم اما ابزار دموکراسی را وارد نکرده ایم. شما باید روی این نکته تکیه کنید. دو: قاعده بازی را بلد نیستیم.

منبع: وبلاگ کنج درون




تاریخ : شنبه 91/5/21 | 9:37 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

اطاعت مطلقه یا ولایت مطلقه! (2)

گروه 99 نفر

شماره پیشین، در پاسخ به این پرسش که؛ نوع نگاه امام خمینی، به اطاعت از ولی فقیه چگونه بود؟ به جریان انتخاب و معرفی مجدد مهندس موسوی به نخست وزیریلإ اشاره شد. در ادامه به نحوه ی رأی اعتماد مجلس به موسوی و پیش آمد قضیه ی 99 نفر می پردازیم.

ىر این باره آقای ناطق نوری می فرماید:

وقتی که آقای خامنه ای، مهندس موسوی را مجدداً به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی کردند. 99 نفر از نمایندگان به آقای موسوی رأی ندادند. [در اینجا توجه به مطالب شماره قبلی لازم است، توجه به تأییدات و تأکیدات علنی و رسمی امام و دفتر امام بر ضرورت معرفی موسوی، طوری که رئیس جمهور وقت علارغم میل باطنی، نظر امام را حکم فرض کرده و با اکراه موسوی را معرفی می کنند، با اینحال 99 نفر مخالفت می کنند] ىر این موقع طرفداران آقای موسوی گفتند: «امام فرموده به ایشان رأی دهید و این 99 نفر از امام تمرد کردند.» در حالی که اینگونه نبود. چراکه وقتی امام نظرشان این بود که میر حسین معرفی شوند، معنایش این نبود که مجلس هم همه به اجبار باید رأی دهند. امام هیچ وقت این طوری حرف نمی زد.

آقای ناطق ادامه می دهند: من قائل به امر مولوی و ارشادی بودم و هستم. در آن جریان هم امام امر مولوی نکرد، حکم نکرد. بر فرض هم رئیس جمهور آن را امر مولوی و حکم دانسته و نخست وزیر را معرفی کرد، ولی امر مولوی به رئیس جمهور لزوماً امر به نمایندگان که حق اختیار و انتخاب دارند، نبود. خود مقام معظم رهبری هم الآن قایل به امر مولوی و ارشادی است.

جمعی اخیراً خدمت ایشان بودند، آقا فرمودند: وقتی آن موقع گفتند 99 نفر، من هم گفتم صدمین آنها هستم. آقا در واقع می خواست بگوید اصل پروژه، مال من است.

امام هم نظرش این بود که؛ وای بر آن روزی که بنا شود مردم نتوانند تصمیم بگیرند. مجلس نتواند تصمیم بگیرد و رأی تحمیلی شود.

برداشت ها:

ـ با اینکه نظر ولی فقیه علنی گفته شده و مشخص است، رئیس جمهور هم علارغم میل باطنی به آن گردن نهاده، ولی نمایندگان مجلس به عنوان منتخبان مردم می توانند نظر و رأی مخالف دهند و این خروج از نظر و امر ولی فقیه نیست.

ـ جایگاه و ارزش بالای مجلس و نمایندگان آن به عنوان وکلای ملت تا حدی است که می توانند با نظر و رأی علنی ولی فقیه (بنیان گذار و مؤسس نظریه و نظام) مخالفت کنند.

ـ نشانطر شجاعت و عدم ترس در بیان نظرات و دامنه ی آزادی بیان در نظام اسلامی است، طوری که با همه ی فشارها و علنی شدن نظر ولی فقیه، باز هم فرد اول کشور (رئیس جمهور) آزادانه رأی و نظر مخالف (البته عملاً پیروی کردند) با ولی فقیه داده و خود را صدمین فرد مخالف خطاب می کند.

ـ اینکه اطاعت از ولی فقیه به معنی مطیع محض بودن و عدم ابراز رأی و نظر نیست.




تاریخ : شنبه 91/4/24 | 6:36 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر

 

«من حکم نمی کنم، ولی به عنوان یک شهروند حق دارم نظر خودم را بدهم یا خیر؟» (منقول از امام خمینی)

اطاعت مطلقه یا ولایت مطلقه! (1)

نوع نگاه امام خمینی، طراح نظریه ی «ولایت فقیه» و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی به اطاعت از ولی فقیه چگونه بود؟

در نوشتار حاضر که در صدد پاسخ به این پرسش هستیم، قصدمان بررسی علمی و تحلیلی دیدگاه حضرت امام نیست. بلکه بازگویی خاطراتی از یاران امام و سران نظام است که  به نوعی دیدگاه و تعامل امام را نسبت به این امر بیان و روشن می کند.

ضرورت واگویه ی از این دست خاطرات و نکته ها، علاوه بر زنده نگهداشتن یاد و خاطره ی امام خمینی و تاریخ و واقعیت های انقلاب، راهی است جهت آگاهی بخشی، یا بستن دهان بعضی­ افراد که از روی شیطنت یا نادانی، و گاه احساسی، ولایت مطلقه ی فقیه را با اطاعت مطلقه اشتباه گرفته و خیال می کنند اطاعت و پیروی از ولی فقیه اطاعت محض و چشم و گوش بسته است. لذا آن را میزان سنجش کفر و ایمان دانسته و معتقدان به نظام و انقلاب را که امتحان خودشان را در کوران مبارزات و جنگ نشان داده اند، قلع و قمع می کنند.

بگذریم و بریم سر اصل مطلب!

حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر ناطق نوری، از مبارزین پیش از انقلاب و یاران صدیق امام و از سران و مسؤولان پس از انقلاب که همیشه مورد تأیید و اعتماد امام و رهبری بوده اند و در حال حاضر نیز رئیس بازرسی دفتر رهبری می باشند، در خاطرات خود نقل می کنند:

وقتی برای بار دوم مقام معظم رهبری به ریاست جمهوری برگزیده شدند، بین ایشان و امام یک بحثی در مورد انتخاب نخست­وزیر بود، ایشان می گفت اگر من رئیس جمهور بشوم، در انتخاب نخست­وزیر هرکسی را که بخواهم خودم باید تصمیم بگیرم. این علامت را هم امام ظاهراً داده بودند که خود شما تصمیم بگیر، لذا ایشان کاندیدا شدند و پس از انتخابات به مشهد رفتند. سخنرانی ایشان در آنجا، حاکی از این بود که نمی خواهند مهندس موسوی را معرفی کند. از سخنرانی هنگام تنفیذ پیش امام نیز همین استنباط می شد.

چند روزی که گذشت، گویا آقای «محسن رضایی» به عنوان فرمانده سپاه خدمت امام رسیده و گفته بود که موقعیت آقای موسوی در جنگ و بین جوان ها به گونه ای است که اگر ایشان نخست وزیر نشوند، جنگ لطمه می خورد. طبیعی است که برای امام در آن روزها هیچ چیز حیاتی تر از مسأله ی جنگ نبود، لذا بعد از گزارش محسن رضایی، لحن امام عوض شد. ایشان احساس کرد که جنگ نباید لطمه بخورد. باید آقای موسوی به عنوان نخست وزیر معرفی شود.

منتهی روش امام این بود که در مسائل گام به گام پیش می رفتند، اول اگر از ایشان سؤال می شد می فرمودند که مهندس موسوی بد نیست. کم کم به حاج احمد آقا و دیگران فرمودند که آقای مهندس موسوی معرفی شود.

یک قدم جلوتر، به دفتر فرمودند که جواب دهند، نظر امام مهندس موسوی است. لذا هرگاه از امام در این مورد می پرسیدند، امام، مهندس موسوی را تأیید می کرد. رفته رفته امام به صراحت نظر خود را فرمودند. به دفتر هم اعلام کردند که جز آقای موسوی کسی دیگر مصلحت نیست.

مقام معظم رهبری (در مقام ریاست جمهوری) در یک محظوریت عجیبی قرار گرفته بود. از یک طرف احساس می کرد از نظر شرعی و وظیفه به مصلحت کشور نیست، مهندس موسوی را معرفی کند و از طرف دیگر نظر امام آقای موسوی بود. بنابرین برای حضرت امام نامه ای نوشتند که «اگر حضرت عالی تشخیص می دهید که باید مهندس موسوی را معرفی کنم، حکم کنید، شما رهبرید. شما روز قیامت جواب دارید، ولی من جواب ندارم کسی را مصلحت نمی دانم، نخست وزیر کنم، مگر این که حکم ولی فقیه بالای سر او باشد. حضرت عالی حکم کنید تا من ایشان را بگذارم»، امام هم می فرمودند: «من حکم نمی کنم. من حرف خودم را می زنم.» این بن بست عجیب پیش آمده، خیلی اوج گرفت.

رفتم خدمت آقای هاشمی رفسنجانی. گفتم شرایط بدی پیش آمده! موضوع را حل کنید، از یک طرف امام می فرمایند نظر من آقای موسوی است از طرفی هم آقای خامنه ای می گویند اگر نظر امام این است، حکم کنند تا من در قیامت توجیه شرعی داشته باشم.

آقای هاشمی هم که خیلی نگران بودند، گفتند اگر اینگونه پیش برود، آقای خامنه ای خیلی آسیب می بیند.

با پیشنهاد و هماهنگی آقای هاشمی قرار شد من به اتفاق آقایان مهدوی کنی، جنتی و یزدی خدمت امام برویم و موضوع حکم کردن امام را مطرح کنیم. ما چهار نفر خدمت امام رفتیم، ابتدا آقای مهدوی موضوع را طرح کردند و آقایان هم به نوبت صحبت کردند تا نوبت من شد، روزهای اخر وزراتم [وزارت کشور] بود. خدمت امام عرض کردم: «آقای خامنه ای می گویند که اگر نظر شما آقای مهندس موسوی است. حکم کنید، من روز قیامت جواب شرعی ندارم، اما اگر ولی فقیه به من دستور دهد، حجت دارم.»

اینجا حضرت امام خیلی جدی فرمود که «من حکم نمی کنم، اما من به عنوان یک شهروند حق دارم نظر خودم را بدهم یا خیر؟»، «من به عنوان یک شهروند اعلام می کنم که انتخاب غیر از ایشان، خیانت به اسلام است.» خیلی جالب بود این عین عبارت امام بود.

از این جمله ی امام معلوم شد که موضوع چقدر عمق دارد. پس از این که فهمیدیم نظر قطعی امام، مهندس موسوی است، در محل دفتر ریاست جمهوری خدمت آقای خامنه ای رفتیم و ماجرا را خدمت ایشان شرح داده و گفتیم: «این دیگر حکم است. امام فقط لفظ حکم را نگفتند. امام تا آخر ایستاده است این که ایشان می فرمایند جز موسوی خیانت به اسلام است، حکم است.»

آقای خامنه ای فرمود: «برای من اتمام حجت شد»، لذا تصمیم گرفتند و مهندس موسوی را برای نخست وزیری مجدد به مجلس معرفی کنند. بعداز معرفی به مجلس، 99 نفر به آقای موسوی رأی ندادند و...

به نقل از؛ کتاب خاطرات حجت الاسلام و المسلمین ناطق نوری، ج دوم، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، اول، 1384.

جریان 99 نفر در شماره بعدی!

برداشت ها؛

ـ ولی فقیه تا حکم نداده، عمل و اطاعت از نظر ایشان در امر خاص واجب و لازم نیست، ولو نظر عام و شخصی ولی فقیه روشن و مشخص باشد.

ـ هر کسی حق دارد رأی و نظرش را به عنوان یک شهروند بیان کند، ولو در راستای منویات و دیدگاه های ولی فقیه نباشد.

ـ حاکمیت تضارب آراء و احترام متقابل به نظرات هم در نظام اسلامی، ولو میان رهبر و ولی فقیه و دیگران امر طبیعی است و متعارف.

ـ مشورت در تصمیم گیری ها و اهمیت به نظر متخصصین و مدیران کشور.

ـ عدم اصرار بر رأی و نظر قبلی، با درک موقعیت جدید.

ـ اینکه «حکم» دادن ولی فقیه تابع شرایط خاصی است، اینگونه نیست که برای هر مسأله و معضلی ولی فقیه حکم صادر کند. و...

منبع: وبلاگ «کُنج درون»




تاریخ : یکشنبه 91/4/18 | 9:50 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

 

"قداست های ساختگی" (2)

امامزاده خضر نبی! یا... در قم!

خبر کوتاه شده ی را ذیل بخوانید تا بریم سر اصل مطلب:

چند مدت پیش ها سرپرست سازمان اوقاف و امور خیریه کشور، با حضور رسانه‌های مختلف خبری نشستی داشت. در این نشست آنچه بیشتر مورد توجه قرار گرفت. وجود و گسترش روزافزون امامزاده های دروغین در شهرها و روستاهای کشور بود. پدیده ای که اگر زودتر به فکر آن نباشند، خود به معضلی تبدیل خواهد شد.

سرپرست سازمان، موضوع امامزاده‌های دروغین را تایید کرده و در مورد برخورد با عوامل ایجاد کننده این مکان‌های دروغین گفت: درب این امامزاده‌ها بسته می‌شود و با متولیان آنها هم برخورد خواهد شد.

با شنیدن و خواندن خبر فوق هم خوشحال شدم و هم مطلبی به ذهنم رسید که بد ندیدم در اینجا مطرح کنم. اما مطلب مورد نظر:

در نزدیکی شهر قم (البته الآن جزو شهر قم شده) کوه کم ارتفاعی است که از قدیم معروف بود به «کوه خضر». به خاطر نزدیکی به شهر و دسترسی آسان و کمی ارتفاع و راحتی صعود، از گذشته، از جمله مکان های دم دستی کوهنوردی و تفریح جوانان و نوجوانان قمی بود. البته حدوداً تا هجده نوزده سال پیش، خود کوه و اطراف و دامنه ی آن هیچ امکاناتی نداشت؛ نه جاده و راهی، نه آب و سرویس بهداشتی و نه متولی خاصی! کوه بود و تپه های خالی اطراف آن. بی اقبال و توجه عامه و خاصه ی مردم! فقط جوانان و نوجوانان، آن هم روزهای تعطیل به آن توجهی نشان می دادند. لذا این قشر از مردم قم که محل تفریح و گشت و گذار خاصی نداشتند، بساط صبحانه و چای و تنقلات و میوه را آماده و راهی این کوه می شدند.

همانطور که گفتیم، بر عکس وضعیت فعلی، بالای آن خبری از امکانات و اثری از ساختمان و WC و... نبود، جز یک خرابه و دخمه مانند؛ حدوداً یک و نیم در یک و نیم متر که به نوعی شده بود محل «قضای حاجت» و رفع فشار مزاجی کوه نوردان! بدون اغراق و افراط، واقعاً اینگونه بود! شکر خدا همه ی دوستان هم سن و سالی که هر کدام چندین بار جمعی یا انفرادی آنجا رفته و رفته ایم، خود به چشم دیده اند این موارد را و حیّ و حاضرند. و «مبال و...» بودن آنجا را تأیید و تأکید دارند!

اما پس از سال ها! ادارات و ارگان های خاصی، ابتدا دست رو زمین های اطراف آن گذاشتند. واگذاری ها شروع شد و... لذا یکی از نتایج آن تلاش های بی وقفه ی آنها، شده چندین شهرک و محله ی نو ساز و خوب و مجلل؛ از جمله؛ فاز های مختلف شهرک زین الدین و...

دفن چند شهید گمنام نیز، باعث رونق دو چندان آن منطقه و توجه بیشتر به کوه مورد نظر شد. تا اینکه ساخت مسجد در بالای این کوه هم به فکر... رسیده و آغاز پروژه کلید خورد. کم کم امکانات و وسایل رفاهی مهیا شد. آن دخمه ی دیروزی (که تنها سرویس بهداشتی سنتی و... بود) جای خود را به چندین سرویس بهداشتی درست و حسابی داد و... خلاصه، با سخت مسجد و مقبره ی شهدای گمنام فضای معنوی خوبی درست شد، مورد پسند شرع و عقل و عرف.

با درست کردن یک جاده ی خاکی و پله ریزی بعضی قسمت های کوه، دسترسی به آن آسان و رفتن به بالای آن همه­ گیر شد. با انتقال آب و برق و دیگر امکانات رفاهی به این مکان و حضور اقشار مختلف مردم قم، دیگه اختصاص به قشر جوان و... ندارد.

از طرفی با جاده کشی و راه اندازی مسیر جدید مسجد جمکران از پایین این کوه، حضور زوّار و افراد غیر بومی هم در این مکان چشم­گیر شده و به روندگان بالای کوه نیز روز به روز افزوده شده است. شکر خدا در یک سال اخیر، هم اطراف و دامنه ها و پایین دست آن و هم تپه ها و درّه های  پیرامونی آن درخت کاری شده که اگر رسیدگی شود، در آینده ی نزدیک این بخش قم فضای سبز خوبی خواهد داشت.

تا اینجا باید به فکر و نظر و عمل مسؤولین مربوطه ی ارگان ها و شهرداری دست مریزاد و احسنت گفت و تشکر کرد که کوه و زمین های خشک و خالی و بی آب و علف و بی استفاده ی اطراف آن را تبدیل به یک فضای فرهنگی و معنوی و تفریحی و سر سبز کرده اند.

این شد یک گزارش! حال مشکل کجاست؟ هدف نوشته چیه؟

خُب، گفتیم که تا اینجای کار هیچ مشکلی نیست. اما مشکل نظری و عملی! شکلی و محتوایی بر می گردد به آن دخمه و خرابه ی ذکر شده ی اول نوشته! اینکه؛ با هدف! یا بی هدف! آگاهانه یا عوامانه! مخلصانه یا مزورانه! همان دخمه و خرابه ی مذکور که محل... بود، تبدیل به یک شبه امامزاده و بقعه ی متبرکه شده است! یعنی با تعمیر و اصلاح و گچکاری و... آن دخمه و خرابه که محل «قضای حاجت» کوه نوردان و... بود، و نورپردازی سبز و تزیین با پارچه سبز و سنتی و... آن، آنجا را محل زیارت و دعا و مناجات کرده اند! طوری که (با گذاشتن یک درب کوچک و...) مردم عوام موقع خروج عقب عقب و دست به سینه بیرون می آیند! دست به سنگ و دیوار آنجا کشیده و به صورت خود می مالند! شال و پارچه ی سبز می بندند و...اخیراً هم عده ای حقه باز و عوامفریب و مواجب بگیر چند تا خواب دیده و در عالم رؤیا فلانکس را دیده اند که توصیه کرده... (البته بر اساس شنیده ها) یا اینکه چند نفر با توسل، حاجت روا شده اند! باز شنیدم که دعا و زیارت نامه ای هم بر در و دیوار نصب کرده اند و کتابی هم در مقام و عظمت این محل متبرکه (عذر می خواهم، متبرک به...!) نوشته شده! و این همچنان ادامه دارد...

واقعاً چرا باید اینگونه باشد؟ چرا با این کارها مردم را به طرف نادانی و حماقت سوق می دهند؟ چرا زحمات ساخت مسجد و عزت و ارزش آرامگاه شهدای گمنام را زیر سؤال می برند؟ مگر خود مسجد و مقبره ی شهدای گمنام، قداست و ارزش ندارد که در صدد درست کردن یک امامزاده یا بقعه ی دروغین افتاده اند؟

 در آینده ی نه چندان دور، نسل نوجوان و جوان قمی، یا در حال حاضر مسافرانی که به قصد رفتن به جمکران از کنار آن رد شده و یا لحظه ای (به قول خودشان) توفیق زیارت و کسب فیض بقعه ی خضر نبی را پیدا می کنند و اطلاعی از گذشته و سابقه ی این محل ندارند، چه فکرهایی درباره ی این مکان دروغین خواهند کرد؟

ایجاد و رشد چنین اماکن توهین به عقاید مذهبی و دینی مردم است. در خوشبینانه ترین حالت، سوءاستفاده از احساسات دینی آنهاست! از مقامات مسوول رسیدگی قاطعانه و برخورد همه جانبه با متولیان ترویج دروغ و خرافه پرستی و شایعه‌پردازی انتظار می‌رود. اگر همینطور پیش بره، با گذشت زمان، فردا پس فردا خواسته و ناخواسته ادعاهای دروغین زیادی به این محل نسبت خواهند داد! برای نمونه به یک مورد که خود شاهد آن بودم، توجه کنید!

چند هفته پیش با دخترم برای خرید از جمعه بازار که معمولاً هر جمعه، پایین همین کوه برگزار می شود، رفته بودم. داشتیم راه می رفتیم و چند نفر هم پشت سر ما بودند با لهجه ی شهر...، معلوم بود مسافرند، دخترم گفت: بابا گوش بده ببین اینها چی می گند! دقت کردم! دیدم دو نفر شخص میان سال با یک جوان، معلومه که زائر جمکرانند و بعد از زیارت دخمه ی خضر نبی (به ادعای خودشان) سری هم به جمعه بازار زده اند. در حال گپ و گفت با هم می گفتند که: بله! (جوان مذکور به دو شخص دیگر)؛ شنیدید که اینجا (دخمه ی کوه) که زیارتش کردیم، قدمگاه امام زمان (عج) است! دو شخص دیگر ضمن تأیید ضمنی، گفتند: بله این محل با جمکران یک ارتباطی دارد و...

خودتان قضاوت کنید، مقصر اصلی رواج این خرافات و اراجیف کیست؟ متولیان این امامزاده ی دروغین در پی چی هستند؟ سرپرست محترم سازمان اوقاف چرا دخالت نمی کند؟ و... چرا ادعای برخورد با این مسائل را عملی نمی کنند؟ و هزاران حرف و حدیث دیگه که...

منبع: وبلاگ «کنج درون»




تاریخ : شنبه 91/4/10 | 12:34 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر

[بنگرید و پند گیرید ای مهان!]

روزی به رهی مرا گذر بود          خوابیده به ره جناب خر بود

از خر تو نگو که چون گهر بود          چون صاحب دانش و هنر بود

گفتم که جناب! در چه حالی          فرمود که وضع باشد عالی

گفتم که بیا خری رها کن          آدم شو و بعد از این صفا کن

گفتا که برو مرا رها کن          زخم تن خویش را دوا کن!

خر صاحب عقل و هوش باشد          دور از عمل وُحوش باشد

نه ظلم به دیگری نمودیم          نه اهل ریا و مکر بودیم

راضی چو به رِزق خویش بودیم          از سفر? کس نان، نه ربودیم

دیدی تو خری، کُشد خری را؟          یا آنکه بُرد ز تن سری را؟

دیدی تو خری که کم فروشد؟          یا بهر فریب خلق کوشد؟

دیدی تو خری که رشوه خوار است؟          یا بر خر دیگری سوار است؟

دیدی تو خری شکسته پیمان؟          یا آنکه ز دیگری بُرَد نان؟

دیدی تو خری حریف جوید؟          یا مرده و زنده باد گوید؟

دیدی تو خری که در زمانه؟          خرهای دیگر پیش روانه

یا آنکه خری ز روی تزویر          خرهای دیگر کِشد به زنجیر؟

هرگز تو شنیده ای که یک خر؟          با زور و فریب گشته سرور

خر دور ز قیل و قال باشد          نارو زدنش محال باشد

خر معدن معرفت کمال است          غیر از خریت ز خر محال است

تزویر و ریا و مکر و حیله          منسوخ شدست در طویله

دیدم سخنش همه متین است          فرمایش او همه یقین است

گفتم که ز آدمی سری تو          هرچند به دید ما خری تو

بنشستم و آرزو نمودم          بر خالق خویش رو نمودم

ای کاش که قانون خریت          جاری بشود به هر ولایت

سروده شده از: فیروز بشیری




تاریخ : سه شنبه 91/4/6 | 11:9 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

 

حکایتی از عبید زاکانی

شخصی چنین حکایت همی کند که؛ خواب دیدم قیامت شده است!

هرقومی را داخل چاله‏ ای عظیم انداخته و بر سر هر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله ی ایرانیان.

خود را به عبید زاکانی رساندم و خوشحال پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده اند؟»

گفت: «می دانند که ماها به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»

خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و بفهد و عزم بالا رفتن کند...»

نپرسیده گفت: «گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند و بخواهد بالا بیاید، خود ما بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!

حال با یک دید جامعه شناسی فرهنگی و مردمی به این قضیه نگاه کنیم! چرا اینگونه است؟ جالب اینجاست که این نوع روحیه و عمل ما ایرانی ها در همه ی زمینه هم تسری پیدا کرده! در سیاست و حکومت گرفته تا اقتصاد و فرهنگ، حتی مسائل و مشکلات خانوادگی! یک جناح و حزب سیاسی و یک رئیس جمهور و همکارانش، حال به دلایل رویکرد مردمی و بین المللی و وضعیت خاص زمانی، یک سری موفقیت هایی را کسب می کنه! وضعیت و سطح سیاسی و اجتماعی و عزت جهانی و... مملکت و نظام را بالا برده و وجهه ای به دست می یاره! اما چون از هم فکران و هم گروه و حزب ما نیست، پس باید بحران سازی کرد، هفته ای یک بحران و مشکل تا... باید مانع کارش شد تا... و هزاران مثال و مورد که در زمان های مختلف و به نوعی در همه ی دولت ها مشاهده شده، بخصوص در دولت های پیشین! چرا؟

به دنبال مشکل و دشمن خارجی و استکبار نریم که دیگه خریدار نداره! زمینه و مشکل استبداد زدگی ایرانی هم قبول داریم ولی نه اینقدر که نتیجه اش این باشه! من فکر می کنم مشکل اصلی در نوع اعتقادات دینی و مذهبی ما ایرانی هاست! نه در اعتقادات اصیل اسلامی و مذهب تشیع! نه! بلکه در نوع برداشت و تفکر و عمل مذهبی ما ایرانی ها! چرا که همه را یا سیاه می بینیم، یا سفید! قانون یا همه یا هیچ! یا من و با من، یا هیچ! با هم نداریم! یا من یا تو! نظر و عمل من حقه، تو نه! دین و مذهب من بهترینه، مال تو نه! من بهشتی ام، تو نه! نماز و روزه و ... درسته، مال تو نه! همه کافرند و من... و هزاران مورد دیگر! اصلاً حاضر به قبول دیگران نیستیم!

به نظر شما خواننده چطور؟

منبع: وبلاگ کنج درون




تاریخ : چهارشنبه 91/3/31 | 12:10 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر

چه شباهتی است بین آن دو؟ در بروز و ظهور یا در حاصل و نتیجه؟

فیس بوک نوشته های جوانان انقلابی مصر را دقت کنید! چقدر جملات و کلمات و محتوا، با کمی بالا و پایین، برای ما ایرانیانی که در جریان انقلاب خودمان بودیم و هستیم، آشناست!

نوع شباهت و تحلیل محتوایی با خودشما! بالاخره هر کس برداشت خودش را داره!

اما بعضی از آن نوشتجات؛

«دیگر دارم حس می کنم که مشکل در نظام مبارک نبود، مشکل در مردم است.»

«سی سال می گفتیم که مشکل از مبارک نیست بلکه از اطرافیانش است، اما مبارک را ساقط کردیم و به اطرافیانش رأی دادیم.»

«حالا باید بین دو شیطان انتخاب کنیم که یکی شان انقلاب را خرید و خلاف وعده اش عمل کرد (اخوان المسلمین) و دیگری، نظامی ای که که در قتل شهدا شرکت داشت (احمد شفیق).»

«اگر باران ببارد، دیگر باران عادی نیست، بلکه شهدای انقلابند که بر ما تف می کنند.»

«شهدا، متأسفیم.»

«باز هم مصریها باید بین حزب وطنی (حزب حاکم در زمان حسنی مبارک) و اخوان المسلمین یکی را انتخاب کنند، یکی شان انقلاب را دزدید (اخوان المسلمین) و دیگری کمر به قتل انقلاب بست (احمد شفیق).»

«لطفاً یکی به من بگه که آزمایشهای پزشکی نشون نداده که 25 درصد مردم (کسانی که به احمد شفیق رأی دادند) قبل از رأی دادن ملوخیه (نوعی غذای مصری) مخلوط با ترامادول (از داروهای روانگردان) خورده بودن.»

و...




تاریخ : سه شنبه 91/3/16 | 7:2 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر

 

شیخ شومبول!

در جوامع استبداد زده و حکومت های دیکتاتور منش، مردم برای ابراز مخالفت های سیاسی و اجتماعی و اعتراضات مدنی، دست به ابتکارات جالبی زده و از روش ها و منش های خاصی استفاده می کنند. ابراز تنفر و انزجار نسبت به کار و عملی یا نظر و عقیده ای  نشانه های خاص خود را پیدا می کند. چراکه ابراز و اظهار آن به طور طبیعی عواقب و نتایج سنگینی در پی خواهد داشت.

لذا با کنایه و ایما و اشاره سخن گفتن کم کم باب شده و مخالفت و تنفر در لفافه و در قالب طنز، لطیفه (جُک) و شعر و... ظهور می کند. در اصل مردم اعتراض و ندای فرو خورده ی خویش را اینگونه بروز می دهند. هنگامی که:

چرخ چو لاله به دل در خفقان رفته صعب          دهر چو نرگس به چشم در یرقان مانده زار.

علاوه بر آن، یکی دیگر از راه های اظهار تنفر و انزجار، نسبت دادن صفات معنادار و القاب کش دار و زشت و نام گذاری های مضحک و خنده دار نسبت به عوامل و دست اندرکاران حکومت است. به ویژه بین مردم عوام جامعه. از آن جمله هست حکایت امروز!

در بعضی کتب آورده اند در دوره ی پهلوی دوم، شیخی بود درباری، از عمله و عکره و مجیز گوی دربار محمدرضا پهلوی! در مراسمات رسمی و غیر رسمی دربار شرکت کرده و آسمان و ریسمان بافته و بر دشمنان سایه ی خدا (شاه) و... تاخته و آبروی نداشته ی خود را به حراج گذاشته و می گفت آنچه را که نباید می گفت و تعریف و تمجید می نمود آن کس را که لیاقتش نبود.

سال ها سپری شد. تا اینکه محمدرضا شاه، صاحب ولیعهدی شد و جهت نشان و اعلام مسلمانی خویش، مراسم رسمی «ختنه سوران» ولیعهد را در کاخ صاحبقرانیه با حضور دریاریان و لشگریان و... از جمله این شیخ دربار برگزار می کند. جلسه با دعای مخصوص شیخ همراه می شود و...

از آن به بعد مردم خوش ذوق کوچه و بازار و عوام ایران لقب «شیخ شمول» را برازنده ی آن شیخ درباری دانسته و این لقب دهان به دهان می چرخد و...

نتیجه آن که؛

ـ اگر در جامعه ای ناهنجاری های این چنینی بروز نماید، و جُک و لطیفه از هر نوعش رواج پیدا کند، به ویژه از نوع سیاسی آن، این یکی از نشانه های فضای استبداد و دیکتاتوری است.

ـ مردم، ولو بی سواد و عوام، دوستدار آزادی و مخالف فضای بسته و استبدادند.

ـ مردم، چه دیندار و غیر دیندارش، دوست دارند نهاد روحانیت که متولی دین و ایمان مردم و ... هستند، مجیزگویی و چاپلوسی هیچ حکومت و دستگاه دولتی و... نباشند.




تاریخ : شنبه 91/3/13 | 7:29 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر