مثل کدامیک؟

خود پیش بینی کنید؟ البته می دانید که هر خواستنی، توانستن است!

سه عکس نخست، سرویس مدارس کشور (بی دین و لامذهب و...) ژاپن است. کشوری که حتی برای دفاع از خودش هم نیروی نظامی و ارتش ندارد! بمب اتم پیش کش!

taknaz.ir at site
taknaz.ir at site
taknaz.ir at site

ـ عکس پسین هم سرویس مدارس، جمهوری اسلامی پاکستان!

کشوری مسلمان و دارای بمب اتم. نیاز به توضیح بیشتر نیست. خود عکس گویاست. و ضعیت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و ... پاکستان رو هم که می دانید و می شناسید! اگر نه! پس چند روزی اخبار را پیگیری کنید متوجه می شوید.

 

ظاهراً ما قرار بود مثل ژاپنی ها بشیم، البته از نوع اسلامیش. متأسفانه نشدیم. شکر خدا به حد جمهوری اسلامی پاکستان هم نرسیدیم، لکن اگر دیر بجنبیم و... پاکستان را پشت سر گذاشته و مثل عهد قجر سرویسمان می شود جناب خر...




تاریخ : شنبه 91/3/6 | 10:14 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

قداست های ساختگی (1)

قسم به چنار عباسعلی!

چه حیله‌ها که درین دامهای تزویرند          چه رنگها که درین نقشهای الوانند

آورده اند که حرم سرای عریض و طویل «ناصرالدّین شاه» هر روز شاهد دعوا و رقابت های پنهان و آشکار زنان و کنیزکان و... بود، روزی کنیز یکی از بانوان حرم، مرتکب خلافی می شود و از آن رو که می دانست بانو عصبانی شده و تنبیهش خواهد کرد، لذا تا پیش از خبردار شدن او، خود را به «شهرری» رسانده و در حرم «شاه عبدالعظیم» بست می نشیند، خبر بست نشینی کنیزک که به شاه می رسد، از بانوی حرم می خواهد که گناه کنیز را ببخشد؛

این بست نشینی و خروج کنیز از حرمخانه، شاه را به فکر برد که چاره ای کند تا اهل حرم به هنگام حوادثی این چنین، پا به خارج حرم نگذارند و در همان اندرونی امکان بست نشینی برایشان فراهم باشد.

شاه کرد با خود حیله‌ای ساز؛ بانوئی گیس سپید از اهل نیاز! دستور داد تا به دروغ این خبر دهد به آواز که؛ خواب نما شده و نظر کرده! و دوش در عالم رؤیا، به او خبر داده اند که در پای چنار کهن سال و بلند والا، توی محوطه اندرونی، امامزاده ای به نام «عباسعلی» مدفون است. این دستور با بستر سازیها و پیش زمینه و پس زمینه به خوبی انجام گرفت.

خبر که در حرم پیچید، همه خوشحال از اینکه من بعد امامزاده ای در اندرون دارند. از شاه خواستند که دور چنار را نرده کشد و علم و کُتل آویزند و...

[به قول امام خمینی:

ما ز دلبستگی حیله گران، بی‏خبریم          از پریشانی صاحبنظران، بی‏خبریم]

شاه که از همه چیز خبر داشت، از خدا خواسته فوری دستور داد اطراف چنار نرده کشیدند و... اینگونه شد که آنجا را «چنار عباسعلی» نام گذاشتند. از آن پس هر که حاجتی داشت و مبتلا به گرفتاری می شد رو به امامزاده ی تازه کشف شده می آورد و دخیل می بست و نذر و نیاز و...

زن های شوهر مُرده، کنیزکان کُتک خورده، یتیمان درد کشیده، مقروضان گرفتار شده، راه ماندگان دست خالی مانده، عاشقان به وصال نرسیده، خلاصه هر مصیبت کشیده ای رو به سوی چنار عباسعلی می آورند. آنجا کم کم شد پاتوق هر بدبخت و بیچاره و درمانده ای!

ناصرالدین شاه هر چند این حیله به خرج داد تا گرفتاران اهل حرم برای بست نشینی ناچار به خروج از حرم نشوند (نیتش واقعاً خیر بود!) اما به مرور این امامزاده صاحب شجره نامه و زیارتنامه و برو و بیائی شد که بیا ببین!

علم ها و کُتل های برافراشته و پارچه های تکّه تکّه شده و گره خورده بر شاخه های چنار قداست یافته و دیگ های آش و پلو نذری در پای چنار و دعاها و وردهای ساخته شده و پشت به چنار راه نرفتن و دست به سینه تعظیم کردن نیز کم کم مردم را مشغول به آنجا کرد، طوری که پناه جستن به «عبدالعظیم حسنی» و قداست راستین او می رفت که جای خود را به «امامزاده عباسعلی» یا «چنار امامزاده» در درون خلوتگاه شاه بدهد!

دین فروشی، از پی مال حرام          مکر و حیله، بهر تسخیر عوام

به گفته ی رندی! به احتمال، قسم به «چنار عباسعلی» هم در دربار جایگاهی ویژه یافته و از قسم های جلاله به حساب می آمده!

وه! که چه حیله ای است و چه می کُند و چه قدرتی دارد، این «آئین گرائی مذهبی»، آنجا که اصل فراموش و فرع جایگزین گردد. بدل سازند برای دور ساختن از «اصل» تا مردم مشغول باشند و مجالی برای فکر نیابند و در... بمانند! تا در پناه این قداست ساختگی، آنچه که مردم از ظلم و بی عدالتی شاه سراغ داشتند را فراموش کنند.

قداست های ساختگی و بدلی، اینگونه اند! هم از اصل و نسخه ی واقعی دور می کنند و هم به مانند «ابزار» وسیله ای برای سوء استفاده می شوند، تا در فرصتی مناسب در پناه سینه های چاک شده و فریادهای به آسمان رسیده و تعصّب های به جوش آمده، هر چه حقیقت و راستی است به قربانگاه روند. حال این نوع قداست کذایی را بر تن اشخاص کنند یا بر چنار و سنگ قبر و کلبه خرابه ای! فرقی نمی کند، نتیجه و بازخورد یکی است.

ایرانیان از آن رو که از درازنای تاریخ کهن دینمدارند، همین مسئله متاسفانه زمینه ای است تا گاه عده ای سودجو، کلاش و عیٌاش و سیٌاس و... با طرح ادعاهای عجیب و غریب و قداست های من در آوردی، سوءاستفاده سیاسی از مردم کنند و در وقت مناسب، از آن همه شور و فریاد و گریه و دخیل بستن، به نفع مرام سیاسی نه چندان روشن خود بهره گیرند.

البته که در این بین قشری گری و سطحی نگری و ساده لوحی برخی متدینان نیز بهترین کمک برای سیاه اندیشانی است که در صدد سوءاستفاده اند.

چه بر سر دین می آید؟! آن گاه که «قشری گری مذهبی» به یاری حیله گران ریاکاری بیاید که می خواهند دین را همچون ابزاری در اختیار خود گیرند.

چنار عباسعلی به عنوان نمادی از «قداست های ساختگی» اگر الآن به پا نیست، امّا بی شک شبیه آن کم نیست! چراکه جهل و نادانی توده ها همچنان باقی است، پس چنارهای عباسعلی نیز همچنان قابل رویش و باقی است.

نمونه ی دیگر در شماره ی پسین!

منبع: وبلاگ کنج درون




تاریخ : سه شنبه 91/2/26 | 2:28 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر

 

امام خمینی که از امام علی (ع) قوی تر نبودند!

آیت الله محمد مؤمن، از شخصیت های برجسته ی حوزه ی علمیه ی قم است که از محضر اساتید بزرگی چون؛ علامه طباطبایی، شیخ مرتضی حائری، امام خمینی و آیت الله گلپایگانی بهره برده و به رغم اشتغالات علمی در مباحث مختلف، به ویژه فقهی و اصولی، فلسفی و اخلاقی، از پرداختن به مسائل سیاسی و اجتماعی نیز غافل نبوده و با پیروی از حضرت امام خمینی در مبارزات مردمی نقش داشته است.

ایشان بعداز پیروزی انقلاب اسلامی علاوه بر اهتمام و پرداختن به مباحث علمی، تدریس و مباحثه، در مسئولیت های مختلفی انجام وظیفه کرده است که عضویت در شورای نگهبان از فعالیت های برجسته ی ایشان می باشد.

آیت الله مؤمن در بیان خاطرات خود که به همین نام منتشر شده است، به مطالب جالبی اشاره نموده که در نوع خود کم نظیر و پندآموز است. لذا بازخوانی چکیده ی یکی از آن جالب است:

«... نباید توهمی در خصوص حضرت امام [امام خمینی] در اذهان به وجود آید که ایشان بر اساس جانبداری از یک فرد [یا یک جریان و گروه سیاسی] تصمیمی را اتخاذ کردند. همچنان که بارها تکرار کرده ام، ما از ابتدا تا انتها، جز پافشاری بر موضع حق از ایشان چیزی ندیدیم و در این خصوص شبهه ای هم نداریم. [در خصوص نظر مثبت امام بر تأیید صحت انتخابات دوره ی سوم مجلس شورای اسلامی حوزه ی تهران، علی رغم نظر مخالف شورای نگهبان مبنی بر وجود شبهه ی در بعضی صندوق ها] ما کسانی را مقصر می دانیم که از انتقال دقیق و صحیح اخبار به آن بزرگوار جلوگیری می کردند. اگر ایشان در جریان دقیق مسائل قرار می گرفتند، بی شک موضع دیگری اتخاذ می کردند.

در خصوص تصمیمات حضرت امام مواردی در طول انقلاب و بعد از پیروزی پیش آمد که جای سؤال بود. که چرا ایشان چنین کردند و گاه برخی افراد عنوان می کردند که، می بایست به نحو دیگری عمل می شد. در کل خود بنده بر این باور بودم [و هستم] که تصمیم های امام، دست کم از حیث مصلحت اندیشی بهترین تصمیم بوده است.

یک بار هم حاج آقا احمدی میانجی [آیت الله علی احمدی میانجی (ره)]در مورد مشابهی که پیش آمده بود، می فرمود: شبیه این ماجرا در حکومت حضرت امیر(ع) نیز پیش آمده است که گزارش غلطی را خدمت حضرت امیر(ع) می گفتند. برای مثال گزارش ناصوابی در خصوص محمدبن ابی بکر به امام داده شد و سبب گردید که ایشان محمدبن ابی بکر را عزل کرده و مالک اشتر را به جای او نصب کنند و در نهایت، هم محمدبن ابی بکر از دست رفت و هم مالک اشتر و هم مصر به حکومت شایسته ی اسلامی نایل نشد. اینها به خاطر اخبار نادرستی بود که به امام معصوم (ع) می دادند. حضرت امام نیز در این جهات از امیرالمؤمنین(ع) قوی تر که نبودند.

وقتی مطلبی را به امام می رساندند، ایشان موضوع را مفروض می گرفتند و بر اساس آن تصمیمی را اتخاذ می فرمودند. در کل نیز هدفشان خدا و هدایت انقلاب در مسیر مورد رضایت خدا بود و شک و شبهه ای در این امر وجود ندارد. در طول مدت انقلاب هم ممکن بود مواردی پیش آید و امام تصمیمی بگیرند که به مذاق و مزاج ما سازگار نباشد و برایمان سنگین باشد؛ ولی شهادت می دهیم که امام آن تصمیمات را جز به نیت جلب رضایت حق و حرکت دادن انقلاب در مسیر صحیح اسلامی اخذ نکردند.

منبع: وبلاگ «کنج درون»




تاریخ : یکشنبه 91/1/20 | 6:20 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر

 

شهید مطهری و ملحد معروف! [در راستای تعجب بعضی ها از مطلب «واگویه ی شماره 1»]

مطلبی که در زیر می آید، بازخوانی و بازنوشتار و خیلی چکیده ی مطلبی است از حجت السلام محمد مطهری (فرزند شهید مطهری) که با نظری متأملانه به سیره ی آن شهید بزرگوار، از سر خیر خواهی، نکته ای ظریف و بدیع را پیش چشم همگان می نهد. ایشان آورده اند:

شهید مطهری از یکی از دوستان اندیشمند خود خواسته بود، زمینه ای فراهم کند تا بتواند به دیدار مهمترین متفکران مارکسیسم در کشور رفته و با آنان به بحث و گفتگو بپردازد. این دوست استاد، در یکی از این دیدارهای شهید مطهری با منظره ای دیدنی روبرو شده بود. وی می گفت: دیدم شهید مطهری با آن متفکر ملحد، در حالی که سگش هم کنارش بود، ساعتها در یک پارک قدم زده و با یکدیگر بحث و گفتگو می کردند.

سیره ی نظری و عملی شهید مطهری اینگونه بود. بارها با روشنفکرانی که بعضاً منتقد جدی اساس روحانیت و... بوده و همسران برخی از آنان بی حجاب بودند، در عین حفظ صلابت و سلامت فکری، دوستی و ارتباط علمی مستمر داشت. اینطور نبود که فقط با مریدان و همفکران و هم سلکان خود رابطه داشته باشد!

آیا اسلام به ما می گوید، فرد غیر مغرضی را که نسبت به اعتقادات یا عملکردها ما انتقاد داشته و متفاوت از ما می اندیشد، بایکوت کنیم و... تا هر روز در موضع مخالفش تندتر شود؟

متأسفانه ملاقات و دوستی و ارتباط علمی در ادبیات سیاست زده ی فعلی ما، به معنای تأیید و وابستگی و گاهی تسلیم و دلدادگی به خود گرفته است. تا مطلبی و نوشته ای در توضیح و یا در دفاع از کسی و چیزی نوشته می شود، آن را نشانه ی خودباختگی و خود شیفتگی به حساب آورده و بایکوت می کنند. حتی در مجالس ختم، برخی شخصیت های سیاسی و غیر سیاسی را هر لحظه رصد می کنند که مبادا فردی مثلاً مسأله دار در کنار آنان بنشیند و انتشار عکسی از این کنار هم نشینی مسأله ساز شود؛ یعنی نه تنها دوستی و ارتباط و گفتگو، بلکه گاهی نشستن اتفاقی چند دقیقه ای در کنار یکدیگر هم، تهمت ها و واژه هایی نظیر «ساده اندیشی»، «تأثیرپذیری»، «همسوئی» و... را به دنبال دارد. و...

منبع: وبلاگ «کنج درون»




تاریخ : پنج شنبه 91/1/17 | 10:58 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

عالمان، لب فرو بسته و جاهلان، زبان گشوده!

جاهلانی که گشته‌اند عزیز          نه به حق، بل به نیش و ناخن تیز

در تاریخ آورده اند: هامان وزیر و کارگزار فرعون بود. روزی فرعون از وی بپرسید: برای ابقای فرمانروایی و خدایی خویش چه چاره سازم؟

چون بهامان که وزیرش بود او          مشورت کردی که کینش بود خو

وی در پاسخ گفت: عالمان و دانشمندان ایشان را از علم گفتن منع باید کرد تا خلایق چون علم نشنوند و ندانند و حجت نیاموزند و آگاهی نیابند، تاریکدل و کوته مغز شوند و خوی پژوهش و دانایی از ایشان برود. آنگاه ایشان را به هر راه که خواهی توانی برد.

حاصل آن هامان بدان گفتار بد          این چنین راهی بر آن فرعون زد!

لذا فرعون فرمان داد تا علما را از علم گفتن و آگاهاندن منع کردند. او چنین فرمان داد که «هر که در این شهر علم گوید زبانش ببرم.»

وای آن شه که وزیرش این بود          جای هر دو دوزخ پرکین بود.

شک و تردیدی نیست که مقصود فرعون از علم، علم به معنای خاص نیست. بلکه آن آگاهیهای اجتماعی است که موجب بیداری بردگان و مردم عوام خواهد شد و فروپاشی نظام استبدادی او را در پی خواهد داشت، دانستنی هایی که اطاعت مطلقه را نفی می کند. والا فرعون خود به گسترش بحثهای به اصطلاح علمی آن روز مُصِر و مقید بود. مثلاً درباره ی چگونگی ساختن هر چه بهتر اهرام مصر و یا مشغولیات بی خطر ذهنی که به قدرت او آسیبی وارد نیاورد بی علاقه نبود. قطعاً اگر علوم به معنای خاص آن همچون ریاضی و هندسه و... منظور نظر بود، ساختن آن اهرام با آن عظمت و دقت غیر ممکن می نمود.

حال در سرزمینی که حاکمان آن در صدد حکمرانی مستبدانه و مطلقه باشند و خود را سایه و نماینده ی تام الاختیار خدا در زمین بدانند، به اجبار باید عالمان و دانشمندان و فرهیختگان آن دم فرو بندند و توان سخن نیابند تا مردمان اطاعت محض نمایند. با این حالت در اندک زمانی آن سر زمین، تبدیل به سرزمین سوخته گردد. آنگاه بزرگان آن چون بردگان، نخبگان آن در دام و مردمان آن همچون برِّه گان رام و اندیشمندان آن زبان در کام. اما جاهلان و نا اهلانِ آن در صدر و بام! چنانچه امام علی (ع) نیز در توصیف و شناخت عصر جاهلیت می فرماید: «بأرض عالمها ملجم، و جاهلها مکرم» سرزمینی که دانشمند آن لب فروبسته و جاهل گرامی بود. (نهج البلاغه، خطبه 2)

منبع: وبلاگ «کنج درون»




تاریخ : دوشنبه 91/1/14 | 6:58 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر

 

«سووشون»

سال نود را در حالی به سرانجام رساندیم که بعضی از نام آوران و بزرگان علم و ادب و هنر میهن را در کنار خویش نیافتیم. از جمله ی آنان، شادروان سرکار خانم سیمین دانشور، همسر جلال آل احمد بود که روح از جسمش رهید و رخ بر خاک کشید. خدایش بیامرزاد!

چندی پیش مجله ی «گوهران» با خانم دانشور مصاحبه ای کرده بود. ایشان در این مصاحبه خاطراتی از «امام موسی صدر و نیمایوشیج و جلال آل احمد» بیان کرده اند که نشان از روشن بینی و اخلاق و سلوک دینی امام صدر دارد. حیف است که شما هم این روایت را با همان بیان شیرین بانو سیمین دانشور نخوانید. آن مرحومه ی مغفوره چنین گوید:

موسی صدر خیلی خوش تیپ بود. حالا لیبی (قذافی) یا گمش کرده یا کشتدش، نمیدونم. یک روز غروب بود. نیما هم منزل ما بود. موسی صدر اومد، در زد. اون یکی از زیباترین مردهای دنیا بود. چشم های خاکستری، درشت، زیبا. لباس آخوندیش هم شیک، از این سینه کفتری ها. من در را باز کردم.

گفتم: ببینم! شما امامی، پیغمبری! تو حق نداری اینقدر خوشگل باشی! خندید. گفت: جلال هست؟ گفتم: آره، بیا تو. اومد تو. نیما هم که همیشه خونه ی ما بود. دیگه من نرسیدم چایی به نیما بدم.

[نیما تو خاطراتش نوشته که: سیمین محو جلال امام موسی صدر شد و چایی هم به ما نداد و منم چایی نخوردم.]

موسی صدر سه چهار روز اینجا موند. [منزل ما] نیما خیلی حسودیش شد. نیما خیلی وسواسی بود. باید چایی رو خودم میریختم. تفاله نداشته باشه. سرش هم کمی خالی باشه. خودمم میدادم بهش. [ولی این دفعه] من محو جمال صدر شدم. [چایی یادم رفت بدم] خیلی زیبا بود. بعد سه چهار روز موند و بعد ما رفتیم قم. او رئیس نهضت امل در لبنان بود. سووشون رو او به عربی ترجمه کرد. آورده بود برامون. بعد ما رو به قم دعوت کرد که دیگه بیرونی و اندرونی بود. [منزل امام موسی صدر] ولی میدیدمش. شام و نهار اینا میدیدمش.

منبع: وبلاگ «کنج درون»




تاریخ : چهارشنبه 91/1/9 | 8:14 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

حمد خدای، ای حمید / خوش آمدی ای حبیب!

دیر آمدی ای طبیب، اما؛

فاتحه ای چو آمدی بر سر خستگی بخوان / لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان.

می دانم!

مست شدی عاقبت، آمدی اندر میان / مست ز خود می‌شوی، کیست دگر در جهان

عاقبت امر رست مرغ فلک از قفس / عاقبت امر جست تیر مراد از کمان

چند زنیم ای کریم طبل تو زیر گلیم / چند کنیم ای ندیم مستی خود را نهان

ولی؛

ای غنچه، گلگون آمدی، وز خویش بیرون آمدی / با ما بگو چون آمدی، تا ما ز خود خیزان کنیم

با این حال؛

در دل شب آمدی نیک عجب آمدی / چون بر ما آمدی نیست رهایی کنون

پس؛

برخیز که گل، شکوفه نو کرد / دلها، به نشاط می، گرو کرد

وقت چمنست و بوستان هم / ما منتظریم و دوستان هم

امروز اگر دمی چو یاران / باشی به مراد دوستداران

گل‌گشت چمن کنیم چون باد / باشیم، به روی یکدگر شاد.

انشاءالله شاهد استمرار این نوشته ها باشیم.




تاریخ : یکشنبه 91/1/6 | 10:10 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

باد نوروز وزیده است به کوه و صحرا

جامه ی عید بپوشند، چه شاه و چه گدا  (بیتی از اشعار نوروزی امام خمینی)

بی هیچ شک و شبهه ای، نزد همه ی اقوام و اکناف عالم، فراوان باشد بهانه بهر شادی، در راستای تخلیه ی آلام روحی و روانی. اما فکر نمی کنم هیچکدام، صفات و خصلت های جشن های حوزه ی تمدنی ایران زمین را دارا باشند. اصلاً وجود جشن های بزرگ و پرشمار ایرانی از جمله ویژگی های فرهنگ ایران زمین است. از ازمنه ی قدیم، ایرانیان به هر بهانه ای به بزمی نشسته و جشنی آراسته و مجمعی به راه انداخته و شادی ها می نمودند. سنت های شاد و فرخنده ای که متأسفانه به مرور در درازنای تاریخ این سرزمین به فراموشی رفته اند. و گاهی هم به نام دین و مذهب بر آنها تاخته اند. در حالی که ادیان الهی، به ویژه اسلام، مخالف شادی و شادابی و فرخندگی و سرزندگی نبوده و نیست.

از جمله جشن ها و آیین های جغرافیای تمدن ایرانی که جغرافیای سیاسی را درنوردیده و در چندین کشور و قاره جهان زنده است و پابرجا، و سال به سال هم گرایش به آن بیشتر می شود، جشن نوروز است. حال، چرا از میان همه ی جشن ها و اعیاد، نوروز این چنین مورد پسند شده و ادامه یافته و افول را بر نتافته؟ رمز ماندگاری نوروز، با وجود تهاجم های سهمناک و خانمان برانداز که در تاریخ ایران کم نبوده، چیست؟

دلایل بسیار است و نظرات بیشمار، اما به نظرم، سه دلیل شاخص است و پایدار:

1ـ تمام جشن های حوزه ی فرهنگ ایرانی، به ویژه نوروز در پیوند با طبیعت و پدیده های طبیعی و کیهانی و اقلیمی است. هیچ دین و آیینی هم، اعم الهی و غیر الهی، در تعارض با طبیعت و پدیده های طبیعی نیست. نکته مشترک همه آنها در احترام به طبیعت و پاسداشت مظاهر آن است. همگی توصیه به پیوند با طبیعت دارند، به ویژه آیین محمدی (ص). لذا ادیان نه فقط نوروز را پذیرفته اند، بلکه با توصیه ها و رهنمودها بر معارف و معنویت آن افزوده اند. عالمان دینی، به ویژه بزرگان دینی و مذهبی ایران، خصوصاً عالمان و مراجع بزرگ تشیع، از جمله امام خمینی با سیره ی نظری و عملی خویش بر آن مهر تأیید زده و در طول دوران حیات پر برکت خویش سعی وافر در برگزاری جشن نوروز داشته اند.

نشست های سالانه ی مراجع در اول عید نوروز در منازل و دفاتر خویش و دادن عیدی به مراجعین، همچنین سنت حسنه ی پیام های نوروزی امام خمینی پس از پیروزی انقلاب اسلامی که هر ساله تبریک و شاد باش اغاز سال نو را به همراه داشت، از جمله اقدامات و حرکت های تأییدی جشن کهن نوروز است.

2ـ در هیچ کدام از این جشن ها اثری و بویی از خشونت نیست (اگر در چند سال اخیر بعضی از حرکات و اعمال غلط به نام چهارشنبه سوری انجام می گیرد، ربطی به اصل جشن نوروز ندارد. حتی خود جشن چهارشنبه سوری اگر به بی راهه نرفته بود و طور صحیح و سنتی انجام گیرد، مقبول است و مورد پسند و از سرمایه های اجتماعی.) پس بر عکس خیلی از جشن های دیگر فرهنگها و کشورها که همراه است با بدرفتاری و خشونت نسبت حیوانات و پدیده های طبیعی، و گاهی در پی خود بد آموزی اخلاقی نیز دارند، نوروز جشنی است پاک و ناب که احترام و همزیستی با طبیعت و آنچه در اوست را به انسان آموزش می دهد. عشق به پدیده های طبیعی را یاد می دهد. صله ی ارحام و نیکی و احترام به هم نوع و کهن سالان را توصیه و تأکید می کند. جشنی که کینه ها و دشمنی ها را مردود و پیوند و همدلی را مکشوف می نماید.

3ـ اعیاد و جشن های ریشه دار ایرانی، نشان خدائی دارند و بوی الهی و توجه به تعالی. خاصّه نوروز که جملگی اندیشمندانه است و شادی اش خردمندانه. انسان را وصل به طبیعت کرده، طبیعت نیز ذهن آدمی را معطوف به عالم بالا می کند. به خالق عالم هستی. جشن زایش طبیعت خود انسان را به یاد مخلوق آن رهنمون می سازد و یاد مخلوق، عبودیت را در پی دارد.

حالیا که:

بر آمد باد صبح و بوی نوروز / به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک باشد این سال و همه سال / همایون باشد این روز و همه روز

منبع: کنج درون




تاریخ : سه شنبه 90/12/23 | 10:8 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

 

رأی من هم رأی بُوَد، رأی تو هم رأی بُوَد، اما رأی او جلوه آراء بُوَد!

چو رأی در آن صندوقِ دهستان فکند / هزار فکر و نظر در جهان فکند

چو خلق را با سر آستین به رأی خواند / هزار شور و شغب در شکرستان فکند

جز این نتوان گفت ز کار و بار خاتمی / کارش چنان بود که پس تیر در، کمان فکند

عجب زمانه و عجب عالَمی داریم ما! به صحنه نیآید و خموش در کنجی بباید، هزار ناله و فغان بر آید که آه چه نشسته اید! دنیا را بر سرشان خراب کنید که بخاطر مطامع دنیایی و چند روز ریاست، ارزش های انقلاب و نظام را زیر پا گذاشت و پشت پا به اهداف امام و خون شهدا زد و دشمن شادمان نمود! وقتی هم که چون در گلو استخوانی و بی هیچ ادعایی و ریایی، در یک دهستانی، حاضر شده و در انتخابات شرکت می کند! باز فراوان تهمت و حرف و حدیث باریدن می گیرد که...

هر چند که هر کدام از دلمردگان و «فتنه گران!» و فتنه کوبان و منحرفان و بصیرت پیشگان و بی بصیرتان و... اعم از چپ و راست، کارش را نوعی خیانت خوانند، یا عده ای فتنه ای نو دانند، و یا اینکه به سخره و مزاح گیرند و بر او بتازند! اما پندار و کردار و گفتار نیکش چنان خواب از چشم مدعیان پر طمطراق اصولی و اصلاحی و انحرافی و... ربوده که روزها و ماها نیاز است تا تحلیل نمایند و خط و نشان بکشند. اگر واقعاً او مرده بود و بی ارزش و افتاده از چشم خلق، چرا عدم حضور و حضورش اینگونه نور و شعف، شور و شغب و ولوله ای به هم زده؟ چطور با گذشت چندین روز از انتخابات و اتمام کارش، هنوز خاتمی محور تحلیل های خارجی و داخلی است؟ اگر این نشان از مردگی است! پس کل جهان مرده است و..

او سر بلند و دریا دلیست، که ز پستی نیست / به پشت خویش اگر چون فلک خمی دارد

ز سیل کینه ی دشمن هر دم، چه غم خورد او / که همچو کوه است و بنیان محکمی دارد.

دوستان احساسی خاتمی هم بهتر است دم فرو بندند و خرده نگیرند که؛

عاقل به، اگر نظر ببندد          زآن گریه که دشمن بخندد

دانا به، اگر نیاورد یاد          زآن غم که مخالفی شود شاد

بدانند که عمل او مصداق این شعر باشد:

دهقان منگر که دانه ریزد          آن بین که زدانه دانه خیزد.

منبع: کنج درون




تاریخ : چهارشنبه 90/12/17 | 11:7 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

 

«میزان حال فعلی افراد است»!

اما، کدام حال؟ کدام میزان؟ که و چه معیاری؟

«به معیاری که دانند اهل دانش»

پس از رحلت امام خمینی، بارها شاهد بوده و هستیم و خواهیم بود که گروه ها، احزاب و اشخاص حقیقی و حقوقی، آگاهانه و ناآگاهانه، عامدانه و جاهلانه، زیرکانه و کودکانه و... به بعضی از بیانات و جملات و موضع گیری های حضرت امام، بدون اینکه آن را زمان سنجی و مکان یابی و موقعیت و مخاطب شناسی نمایند، تمسک جسته و در راستای اغراض و امراض فردی و سیاسی و اجتماعی خویش، با برداشت یک سویه از آن، در صدد کوبیدن و ترور شخصیت کسی یا حزبی و گروهی بر آمده اند. در اصل خوارج گونه تفسیر کرده و در صورت امکان خوارج گونه عملکرده و خواهند کرد. به قول فرمایش گهربار امام علی (ع)؛ «کلمه حق یراد بها باطل!» سخنی است حق که بدان باطلی را خواهند.

از جمله مرقومات و بیانات امام خمینی که اخیراً به آن استناد شده و می شود، بخصوص جهت ترور شخصیتی آیت الله هاشمی رفسنجانی! جمله ی معروف امام یعنی «میزان حال فعلی افراداست» می باشد که در طول زمان حیاتشان دو بار مرقوم کردند؛ یکبار در حکمی به ستاد پیگیری تخلفات قضایی و اداری، دی ماه 61، بار دوم در وصیتنامه سیاسی و الهی خویش:

1ـ «ستاد موظف است در اسرع وقت دستور دهد تا هیأتهایى [گزینش] به جاى هیأتهاى منحله، از افراد صالح و متعهد و عاقل و صاحب اخلاق کریمه و فاضل و متوجه به مسائل روز تعیین تا در گزینش افراد صالح، بدون ملاحظه روابط اقدام نمایند، و گزینش زیر نظر آنها. انجام گیرد، و دقت شود تا این افراد، تنگ نظر و تندخو و نیز مسامحه کار و سهل انگار نباشند. و چنانچه قبلًا تذکر داده‏ام [به صورت کلی و دقیق در پیام 8 ماده ای (صحیفه امام، ج 17، ص 139)] میزان در گزینش، حال فعلى افراد است، مگر آنکه از گروهکها و مفسدین باشند، یا حال فعلى آنها مفسده‏جویى و اخلالگرى باشد. و اما کسانى که در رژیم سابق به واسطه جو حاکم یا الزام رژیم ستمگر مرتکب بعضى نارواها شده‏اند ولى فعلًا به حال عادى و اخلاق صحیح برگشته‏اند، تندرویهاى جاهلانه در حق آنها نشود که این ظلم است و مخالف دستور اسلام، و باید ممنوع اعلام شود.» (صحیفه امام، ج 17، ص 220)

2ـ «من در طول مدت نهضت و انقلاب به واسطه سالوسى و اسلام‏نمایى بعضى افراد ذکرى از آنان کرده و تمجیدى نموده‏ام، که بعد فهمیدم از دغلبازى آنان اغفال شده‏ام. آن تمجیدها در حالى بود که خود را به جمهورى اسلامى متعهد و وفادار مى‏نمایاندند، و نباید از آن مسائل سوء استفاده شود. و میزان در هر کس حال فعلى او است(همان، ج 21، ص 452)

خُب کلمات پیشرو عین فرمایشات امام خمینی است. کلماتی که پس از رحلت آن حضرت دستاویز بسیاری از اظهار نظرها، کینه ورزی ها، حذف و جذب ها و گاهی هم مهرورزی ها شده و می شود.

اما به راستی معنی این سخن چیست؟ آیا میزان حال فعلی افراد است به این معناست که در ارزیابی افراد، به آنچه در زمان حال از آنها مشاهده می کنیم اکتفا کنیم و کاری به گذشته ی او نداشته باشیم؟ آیا این سخن به معنی نفی جهت گیری کلّی حاکم بر روند زندگی انسانها در مقاطع مختلف حیات آنهاست؟ آیا لازمه باور به چنین میزانی، نادیده گرفتن گذشته ی افراد و نفی مطلق اثر ادوار گذشته زندگی فرد در جهت گیری آینده اوست؟ و...

قبل از پاسخ مختصر به پرسش های فوق، اشاره به چند مقدمه لازم است.

مقدمه اول: اصل این مسئله که میزان در ارزیابی هر کس، حال فعلی اوست نه تنها به استناد این که سخن امام راحل است، بلکه به استناد این که سخنی است عاقلانه، هرگز محل تردید نیست. چرایی این نکته را باید در تعریفی که از انسان ارائه می شود جویا شد. بی تردید انسان موجودی است متحرک و متحول که بر اساس انتخابهای گوناگونش ممکن است همواره به یک حال نماند، گاه در سویی و گاه در سوی دیگر باشد.

این تحول و دگرگونی گاه به سوی رشد فضیلتهای انسانی و الهی است و گاه در جهت عکس. آنچه مهمه این است که انسانیت انسان با ثبات مطلق و ایستائی دائمی هیچگونه تناسبی ندارد و به تعبیر بسیار زیبای شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی؛ «انسان موجودی در حال شدن است» و «ای انسان، تو سراپا شدنی.» بنابرین انسان عبارت است از یک «شدن» مستمر. شهید دکتر بهشتی می گوید: ما معمولاً اشخاص را با نام یا با شکل و شمایل و قیافه می شناسیم. نام او را بر این شکل و قیافه تطبیق می کنیم. هویت این آقا، از نظر شناسایی شناسنامه ای در جامعه ثابت است، اما آیا محتوایی که در این قالب شخصیّت شناسنامه ای وجود دارد، در طول سالها و ماه ها و هفته ها و روزها ثابت است؟ نه! او خیلی تغییر می کند.

پس، اکتفاء به گذشته ی افراد و ارزیابی انسانها بر اساس گذشته آنها نمی تواند نفیاً یا اثباتاً ارزیابی درست و دقیقی باشد. چرا که موجودی که چنین وضعی دارد، دائم در یک حال نیست تا بتوان ارزیابی دیروزش را به امروز یا فردایش تعمیم داد.

مقدمه دوم: انسان اگر چه موجودی متحول و پویا است، اما اغلب در مجموع زندگی انسانها، می توان شاهد یک روند کلی و جهت گیری غالبی و به هم مرتبط نیز بود. با بررسی ویژگی های کلی زندگی انسان که زائیده انتخابهای مکرر اوست، می توان جهت کلی رشد و تغییرات او را تا حدودی روشن ساخت. بررسی این ویژگی ها به ما کمک می کند که در ارزیابی تحولات فعلی افراد دچار ساده انگاری و دهن بینی نشویم و در قضاوت عجله به خرج ندهیم.

بر اساس چنین بینشی، تاریخ گذشته ی فرد و جهت گیری کلّی حرکتِ و تغییر او، از مؤلفه های بسیار مهم ارزیابی امروز و «حال فعلی افراد» خواهد بود. چرا که گذشته ی انتخابهای او و روح حاکم بر این جهت گیری کلّی، هرگز نمی تواند با آنچه «حال فعلی» فرد را تشکیل می دهد به کلّی جدا و بیگانه باشد. اگر «حال فعلی» فرد مثبت ارزیابی شود یقیناً ردّ پای مقدمات این نتیجه را می توان در آن جهت گیری کلّی و ویژگهای گذشته زندگی فرد سراغ گرفت و البته عکس این قضیه هم صادق است. همانطور که نمی توان فردی را جهت کلّی زندگی اش مثبت بوده را به خاطر برخی مسائل که در «حال فعلی» او می بینیم یک سر منفی ارزیابی کنیم. این «حال بینی» که اغلب منجر به «دهن بینی» نیز می شود از آفتهای شناختهای فردی و اجتماعی است. یعنی گاهی قضاوت بر اساس حال بینی افراد نیست، بلکه دهن بینی است!

معیار هر وجود عیان گردد از صفات / مقدار هر درخت پدید آید از ثمر

به تعبیر شهید آیت الله دکتر بهشتی؛ دفتر زندگی انسانها مجموعه ای از صفحات سیاه و سفید است که هنگام ارزیابی و قضاوت درباره «حال فعلی» کسی نباید صفحات سیاه زندگی اشخاص به آسانی از دسترس محاسبه مردم جامعه های مذهبی دور شود و یا به فراموشی سپرده شود.

ایشان می فرماید: «ببینیم این انسان و این گروه از انسانها در طول زندگی بیست ساله، سی ساله، چهل ساله اجتماعی خود چه راهی را رفته اند؛ چه گذشته ای داشته اند. این قدر دهن بین نباشیم! این قدر حالت بین نباشیم ! در شناخت شخصیتها و گروه ها باید عمیقتر باشیم. آیا آن آقایی که عمری را در خدمت به طاغوتها گذرانده، می تواند با چهار شعار ملّت خواهی در میان ما به راحتی جا باز کند؟ و آیا چهره ای که عمری را به ملّت خواهی واقعی و خدمت گذرانده، می تواند با گفتن دو جمله لگد مال بشود؟ حتی بالاتر از این؛ چهره های اصیل را در جامعه ما به آسانی می توان با بهتان و دروغ به لجن کشید. چرا؟» اینگونه بهتان زدن و نسبت دادن شاید آسان باشد ولی؛

سخن باید با معیار باشد / که پر گفتن... را بار باشد!

مقدمه سوم: انسانهای غیر معصوم مجموعه ای از باورها، خصلتها و رفتارهای خوب یا نا مطلوب هستند. این انسانها، در دنیای واقعی موجوداتی سراسر سفید یا سراپا سیاه نیستند. حتی گاه در بدترین انسانها ویژگی های مثبت و یا در بهترین انسانها نقاط منفی دیده می شود. در عین حال برخی از انسانها آنچنان صفحات سفید و نورانی زندگی شان پر حجم است که سیاهی های آن اصلاً به چشم نمی آید و برخی دیگر کاملاً برعکس هستند. اما درحدّ متوسطِ میان این دو سَمت، انسانهای بسیاری با طیف خاکستری گسترده ای وجود دارند که نمی توان آنها را ندیده گرفت و یا به اتهام وجود برخی عناصر تیره در زندگی آنان یکسره از صفحات ارزشمند کتاب وجوشان چشم پوشید. روشی که ناچار به دفع حد اکثری و جذب حد اقلّی منجر خواهد شد.

این اختلاط عناصر مثبت و منفی موجب می شود تا ارائه ارزیابی نهایی، قطعی و صحیح از افراد کار پیچیده ای باشد. از همین رو بهترین شکل ارزیابی که می تواند با واقعیت بسیار نزدیک باشد یک ارزیابی مجموعی از گذشته تا حال افراد و با توجه به صفحات روشن و تاریک زندگی آنهاست.

بنابر آنچه در مقدمات سه گانه پیشین گذشت، برای تشخیص «حال فعلی افراد» نباید سطحی نگر و ساده اندیش بود و به محض دیدن یک امر نامطلوب شخصیتهای ارزنده را لگد مال کرد و یا به محض مواجه شدن با حرکتهایی ظاهر الصلاح از کسانی که سابقه آنان جهت گیری دیگری را نشان می دهد فریب خورد و به سلامت و صلاحیّت آنان فتوا داد.

هر آن چیزی که خواهی پخته گردان / به معیار خرد خود سخته گردان

سخن از پختگی و پخته بشنفت / که مرد پخته هم از پختگی گفت

ولی گنجشک باشد طعمه ی باز / کجا عصفور باشد همچو شهباز

اکنون به مفهوم روشن و عقل پذیر و فطرت ناگریز این اصل عقلایی، یعنی: «میزان حال فعلی افراد است.» نگاه کنید. اما چه نوع نگاهی؟ نگاه و تلقیی که نه می گذارد، از کف نهیم دامن انصاف را و نه ریسمان عدل را.

پس نباید هر فرد یا گروهی را که با برخی سلایق یا حتی باورهای ما سازگاری ندارند با تمسک به یک نقطه ضعف عملی در زمان حال و با استمساک به این اصل دقیق انسانی مطرود و منکوب کنیم و دیگری را به همین دلیل بالا بریم بی آنکه نگاه مجموعی و کلّی به آنها را مدّ نظر قرار داده باشیم؟ چرا همیشه در طول این مدت سعی شده است صرفاً «حالت بینی» و «دهان بینی» که شهید بهشتی از آن می نالید به جای تلقی حق بینی و حقیقت بینی از «میزان در هر کس حال فعلی اوست» به ملّت القاء شود؟

از طرفی، اصلاً معیار این «میزان حال» کیست و چیست؟ در زمان حیات امام راحل با توجه به محوریت ایشان که بنیان گذار انقلاب و نظام بودند و سیره ی نظری و عملی ایشان و عملکرد افراد و احزاب و گروهها می شد به راحتی تشخیص داد و سمت و سو و میزان و ملاک معین بود. اما در حال حاضر که نظام جمهوری اسلامی بر دوش شاگردان و یاران صدیق آن حضرت با محوریت و در رأس بودن آیت الله خامنه ای، رهبر انقلاب می چرخد و می گردد و هر کدام رکنی از ارکان نظامند! آیا می توان با هر بهانه ای هر روز یکی از ارکان را خراب کرد؟

آیا مدعیان اینگونه اظهار نظرها قبول می کنند که هر کدام از یاران و شاگردان و بزرگان انقلاب با توسل به جملات حضرت امام، گذشته ی دیگری را زیر سؤال برده و بکوبد و ترور شخصیتی نماید؟ اگر فقط میزان حال فعلی افراد باشد، بدون در نظر گرفتن دیدگاه ها و عملکرد گذشته، هر کسی می تواند دیگری را محکوم به صفت و عیبی کند. یا اینکه هر آدم بی ریشه و بی اصل و نسبی به ریا و دغل ادعایی کرده و اظهار وجود نماید و عوام از مردم را دور خود جمع کند. در این صورت آن می شود که نباید شود! نمونه اش حیّ و حاضر!

پس بر مدعیان کم بصیرت و بی بصیرت یا کذاب و دغل، دلسوزانه باید گفت:

بر راه حقیقت رو و منگر به چپ و راست / با باد مچم زین سو و زان سو که نه نالی

از حجت مستنصر بشنو سخن حق / روشن چو شباهنگ سحرگاه مجالی

حق است سخنهایش، اگر زی تو محال است / بی شک تو خریدار خرافات و محالی

عذر پذیر باشید که سخن به درازا کشید! الباقی تحلیل و برداشت به قضاوت و عهده ی دوستان و خوانندگان محترم!

جا دارد اشاره کنم، در این نوشته از مقاله ی پر ارزش حجت الاسلام آقای سید محمد حسن مخبر استفاده ی وافر بردم.

منبع: کنج درون




تاریخ : دوشنبه 90/12/15 | 7:12 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر