سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در سوگ اُمِّ أبیها

امیرمؤمنان(ع) پس از خاکسپاری پاره تن رسول خدا(ص) با آن حضرت سخنی دارد که حاکی از اندوه شدید آن حضرت است. ایشان در خطبه 202 نهج البلاغه در فراق همسر باوفایش؛ صدّیقه طاهره(س) چنین میفرماید:

سلام بر تو ای رسول خدا(ص) از جانب من و از جانب دخترت که زودتر از همه به جوار قرب شما آمد. یا رسول الله! صبرم از بابت از دست دادن دخترت (همسرم) کم شده است. امانت بازگردانده شد و به صاحبش داده شد. اندوهم سرمدی و جاودانه و شبهایم بیداری تا آن گاه که خداوند مرا نیز آن اختیار کند و در منزلی قرارم دهد که تو را .

به زودی دخترت تو را  از ستم های امّتت بر او خبر خواهد داد. از او به جِدّ سؤال کن – که چه بر او رفته است؟ - و احوالاتش را جویا شو. در حالی که زمانی از رحلت تو نگذشته و هنوز یادت فراموش نگشته.

و سلام بر شما دو تن؛ سلام کسی که مجبور است شما را – بنا بر ملاحظات امنیتی بابت اختفاء قبر فاطمه – ترک گفته و وداع نماید.

صلّی علیکِ ملیک السماء و لعنت الله علی ظالمیکِ  




تاریخ : چهارشنبه 93/12/13 | 1:10 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

این مطلب در سال 89 در وبلاگ قرار داده شده بود. و  به مناسبت فرا رسیدن ایام فاطمیه آن را بازنشر دادم.

یکی از حوادث بسیار تأثر انگیز در آغاز دهه دوم حکومت اسلامی در مدینه و به دنبال رحلت جانسوز نبی مکرم اسلام(ص) و در آغاز خلافت اولین خلیفه پس از پیامبر(ص) ، تهاجم عده ای به خانه حضرت امیر(ع) و فاطمه زهرا(س) به بهانه بیعت گیری از کسانی (که به زعم حکومتیان در زمره مخالفان بودند و مخالفتشان و تجمعشان در خانه علی(ع) برای حکومت وقت تهدید و بیعت نکردنشان به نوعی عدم مشروعیت خلیفه تلقی می شد) می باشد. لذا بر آن شدم تا با اتّکا به مدارک اهل سنت اصل ماجرا و کیفیت و حدود قضیه را به اجمال و اختصار که نه مخلّ باشد و نه مملّ ، تبیین نمایم.سؤال اساسی این است که آیا اساساً چنین واقعه ای اتفاق افتاده و واقعیت دارد یا نه صرفاً ادعای برخی غالیان و تندروهای شیعه است و افسانه ای بیش نیست؟ و اگر اصل ماجرا صحت دارد ، تا کجا ادامه پیدا کرده است؟ در ابتدا به عنوان مقدمه ، مطالبی در شأن و جایگاه شخص حضرت فاطمه زهرا(س) و نیز جایگاه بیت آن بزرگوار یادآوری می شود: ادامه مطلب...


تاریخ : دوشنبه 93/12/11 | 5:38 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

و اما بررسی سندی 

این نقل از دو طریق روایت شده است:

اول از طریق محمد بن کعب قُرَظی(م108 یا 119ه) که از قصّاصین و داستان سُرایان قهار بوده (سیره رسول خدا، ص355) و داستان را یک کلاغ و چهل کلاغ کرده و با آب و تاب برای مردم تعریف می کرده است. وی از یهودیان بنی قریظه بوده است که منشأ قصه گوئی و داستان سُرائی در صدر اسلام بوده اند. حال باید از کسانی که چنان مطلبی را از چنین کسی نقل کرده اند، سؤال نمود که آیا نباید بنا به دستور قرآن مکرّم(إن جائکم فاسقٌ بنبإٍ فتبیّنوا=اگر فاسقی خبر آورد ابتدا کنکاش کنید که آیا درست است یا نه؟) ابتدا از صحت و سقم آن مطمئن شوید و بعد به نقل و نشر آن مبادرت بورزید؟ لذا امام فخر رازی در تفسیر کبیر(ج24و23، ص50-51) و بیهقی این دسته روایات را ثابت ندانسته و راویان آن را مورد طعن قرار داده اند.(نقد توطئه آیات شیطانی، ص57-58)

دوم از طریق عبدالله بن عباس(م68ه) که گر چه مورد وثوق و اعتماد بین فریقین است اما مشکل اینجاست که وی یک سال قبل از هجرت به دنیا آمده است و طبعاً در صورت وقوع چنین ماجرایی هنوز به دنیا نیامده بوده است تا خود شاهد ماجرا باشد و فقط شنیده هایش را نقل کرده است. چنان که خود می گوید: ... گمان می کنم پیامبر در مکه بود(!) (تاریخ قرآن، ص160 ؛ نقد توطئه آیات شیطانی، ص57) بنابر این، نقل او اعتبار و سندیت نداشته و از حجیّت ساقط است و بدان اعتنایی نیست؛ زیرا شنیده ها ارزش علمی و تاریخی ندارند. به همین دلیل صاحب کتاب الشِفاء میگوید: این حدیث را احدی از اهل صحّت نقل نکرده اند.(ج2، ص126)

حال باید از امثال سلمان رشدی و مستشرقان که خیلی جلوتر از وی چنین خُزَعبَلاتی را باور کرده اند و سپس به خورد خلق الله داده اند، سؤال کرد که چرا چنین مطلب واضحی را به عمد یا به سهو چشم پوشی کرده و به نقل داستان کذائی پرداخته اند و بر اساس آن به داستان سرائی رو آورده اند؟

در این میان، علامه مرتضی عسکری نظر متمایزی دارد. وی ضمن پذیرش اجمالی داستان مذکور، آن را نه از زبان پیامبر(ص) بلکه تراویده از زبان مشرکان همزمان با نزول این آیات می داند. وی می گوید: یکی از شگردهای مشرکان برای بازداشتن کسانی که دور پیامبر(ص) جمع می شدند تا تلاوت قرآن او را گوش دهند، این بود که به یکباره شروع به همهمه و سر و صدا و داستان گوئی می کردند تا صدای پیامبر(ص) به خوبی به گوش مستمعان آیات الهی نرسد. در تأیید این مطلب، قرآن خود به این هیاهو و همهمه در آیه 26 سوره فُصّلَت اشاره دارد.(لاتسمَعوا لهذا القرآن=به این قرآن گوش فرا مدهید.) در زمان نزول آیات اولیه سوره نجم نیز عده ای مشغول سر و صدا بودند و وقتی پیامبر(ص) به آیات19 و 20 رسید، آن ها در ادامه، این دو فراز را زمزمه کردند تا چنین القا شود که این لات و عزّی و منات پرندگان بلند پروازند که امید به شفاعتشان هست(!) و حال برخی پنداشته اند که این دو فراز از لسان مبارک پیامبر(ص) خارج شده است و آن را امری قطعی دانسته اند.(الصحیح مِن سیره النبی71:2) شاهد این مدّعا نیز مطلبی است که کلبی در کتاب خود آورده است. وی می گوید: اعراب جاهلی نظیر این کلمات را هنگام طواف کعبه در ستایش بتان خود می گفتند.(الأصنام، ص23) در واقع شیطان در گوش مشرکان دمید و چنین به آن ها القا نمود که بت های مذکور چنین و چنانند نه آن که بر زبان پیامبر(ص) جاری سازد.(شرح مثنوی حاج ملا هادی سبزواری، ص437-438) سید قطب نیز مشابه همین را در تفسیر خود آورده و گفته است: شیطان آن جملات را در گوش مشرکان القا کرد و آن ها گمان کردند که پیامبر(ص) چنین گفته است.(فی ظلال القرآن612:5)

ولی حقیقت مطلب این است که چنان که پیشتر گفته آمد، شیطان را تا بدین حد سلطه بر آدمیان نیست که بخواهد این گونه در امر تبلیغ رسالت دست اندازی کرده و مردمان را از مسیر درست منحرف کند. و واقعیت این است که این داستان از اساس ساخته و پرداخته کسانی است که به ظاهر اسلام آورده بودند تا در پوشش مسلمانی همان افکار و باورهای پوشالی خود را اما این بار با روکش اسلام و مسلمانی ترویج و تبلیغ کنند.

سوم – از نظر کلامی

چنان که اشاره شد این داستان با اصل اعتقاد به توحید منافات داشته و مغایرت تامّ دارد و همان طور که غزالی یادآور شده است، چگونه می توان هم موحِّد بود هم مشرک؟!!!

از منظر عصمت انبیا نیز این مطلب مشکل آفرین است؛ زیرا همه مسلمانان در بحث عصمت معتقدند پیامبر گرامی اسلام(ص) در اخذ وحی و ابلاغ آن و تبلیغ و نشر آن از مصونیت از سهو و نسیان برخوردار بوده است و امکان ندارد آن حضرت دچار چنین خبط ناروائی شده و تازه پس از ابلاغ به مردم متوجه شوند که ای دل غافل چه اشتباهی از ما سر زده؟! این مطلب در لابلای آیات قرآن مؤیّدات فراوانی دارد که خدا خود پیامبرش را دعوت به آرامش کرده و به وی اطمینان خاطر می دهد که قرآن از جانب اوست و او خود حافظ آن است. پس عجله نکند و با تأنی آیات الهی را برای مردم بخواند.(ولاتُحرِّک به لسانک لِتَعجَلَ به. إنّ علینا جَمعَهُ و قرآنَه - قیامه: 17و16-) (ولا تعجل بالقرآن مِن قبل أن یُقضی إلیک وحیُه - طه:114 -)

 

مراجعات:

قرآن کریم

السیره النبویه؛ ابن هشام

سیر تحول قرآن؛ مرحوم مهدی بازرگان

تاریخ قرآن؛ مرحوم دکتر محمود رامیار

جنایات تاریخ؛ مرحوم سید جعفر شهیدی

تنزیه الأنبیاء؛ مرحوم محمدهادی معرفت

فروغ ابدیت؛ جعفر سبحانی

سیره رسول خدا(ص)؛ رسول جعفریان

نقد توطئه آیات شیطانی؛ عطاءالله مهاجرانی




تاریخ : شنبه 93/12/2 | 4:23 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

دوم – سند روایات

نکته درخور توجه : این داستان در منابع نیمه نخست قرن اول هجری و نیز مورّخانی که به لحاظ بررسی های سندی برخورد سختگیرانه داشته اند، به چشم نمی خورد. حتی در منابع دست اول قرن دوم و سوم؛ نظیر ابن اسحاق(م150ه) و ابن هشام(م218ه) که سیره اش مشهورترین سیره شناخته شده در جهان اسلام است، هم اثری از این داستان نیست؛ زیرا سند درستی برای آن نیافته اند. اما واقدی(م207ه) که 57 سال پس از ابن اسحاق بوده، در اسباب التنزیل خود و طبری(م310ه) که 160 سال پس از ابن اسحاق می زیسته است، در تاریخ و تفسیر خود آورده است. جالب تر آن که بخاری(م256ه) که تا 50 سال پس از واقدی می زیسته است و 60 سال برطبری مقدم است، در کتاب صحیح خود داستان غرانیق را نیاورده است.(نقد توطئه آیات شیطانی، ص55و56)

کنکاش در مسأله ما را بدین نکته اساسی می رساند که هم واقدی و هم طبری در نقل اسرائیلیات بی پروا بوده اند(تاریخ قرآن، ص158)  و اصولاً به صحّت و سُقم قضایا کار نداشته اند و فقط نقّال بوده اند.(نقد توطئه آیات شیطانی، ص57) جالب است بدانیم که داستان واهی عبدالله بن سبا نیز که بعدها مستمسکی در دست وهابیان شد تا شیعه را بکوبند، نخستین بار در تاریخ طبری نقل شده است.(همان، ص235 ؛ ن.ک: 150 صحابی ساختگی) این معضل در برخی عالمان و کتب شیعه نیز وجود دارد. به عنوان مثال علامه مجلسی 110 جلد کتاب بِحار الأنوار را جمع آوری کرده اند اما در این کتاب، هر گونه رَطب و یابسی و هر نوع روایت صحیح و سقیمی ، موثق و ضعیفی یافت می شود که نشان می دهد برخی متتبّعین ما صرفاً شوق و ذوق جمع آوری دارند و کاری به درستی یا نادرستی مطلب ندارند.

قبل از بررسی سندی، ابتدا برخی عبارات کسانی را که دستی بر تاریخ و سیره دارند، می آوریم تا معلوم شود وزن این داستان در نزد عالمان دینی ما چه میزان است.

شوکانی: ابن خُزَیمه گفته است: به یقین خبر مزبور از ساخته های زنادقه(دشمنان اسلام) است.(فتح القدیر462:3 ؛ تفسیر کبیر23-24: 50و51 ؛ نقد آیات شیطانی، ص57)

قاضی عبدالجبار: این از موضوعات(جعلیات) افراد ملحد(کافر) است.(تنزیه القرآن عن المطاعن، ص243)

سهیلی: اصولیان این حدیث را از نظر دلالت داشتن و حجیت، بی اعتبار می دانند.(شرح سیره ابن هشام ؛ سُبُل الهدی و الرشاد488:2 ؛ قصه خوانان در تاریخ اسلام، ص68-69)

ابن حَزم: از عقلی که چنین حماقتی را می پذیرد، تعجب می کنم؛ زیرا پذیرش آن جز بر آدم مستی که نمی فهمد چه می گوید، روا نیست.(رسائل218:3)

امام محمد غزالی: چگونه ممکن است چنین آیاتی که ترکیبی از توحید و شرک است، از زبان عاقلی صادر شود چه رسد به رسول خدا(ص) که عاقل ترین مردمان و بنیان گذار چنین مکتب توحیدی است!؟ چنین اکاذیبی در شمار اسرائیلیات است که از فرهنگ یهودی و نصرانی بر گرفته شده است.(فقه السیره، ص116-118)

در این زمینه، افرادی به تفصیل - چه در خلال مباحث قرآنی و چه به صورت مستقل – به این مسأله پرداخته اند که برخی از آن ها را متذکر می شوم.

ألبانی در نصب المجانیق لِنَسفِ قصه الغرانیق؛

حسنین هیکل در حیاه محمد(ص)، صص172-182

مرحوم کامیار در تاریخ قرآن، صص148-165

جعفر سبحانی در فروغ ابدیت، صص329-339




تاریخ : پنج شنبه 93/11/30 | 6:19 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

شاید این سؤال و شبهه برای برخی پیش بیاید که پس آن دو آیه چه می شود که به نوعی صراحت داشت که نه تنها رسول مکرّم اسلام که همه انبیا در معرض القائات شیطانی بوده اند. در پاسخ این سؤال چنین می گوئیم که:

اولاً: چنان که متذکر شدیم، تاریخ نزول این آیات، فاصله زمانی بسیاری با یکدیگر دارد. آیات 19 و 20 سوره نجم در سال دوم بعثت نازل گشته است در حالی که آیات 73-75 سوره إسراء در سال هشتم بعثت و آیات 52 و 53 سوره حجّ در سال دهم بعثت. و حتی برخی نظیر علامه طباطبائی در المیزان(ج14 ، ص503) سوره حج را مدنی می دانند؛ یعنی اساساً مربوط به دوران سیزده ساله مکه نمی دانند.(قابل توجه: حداقل فاصله زمانی نزول آیات سوره نجم و آیات سوره حج پنج سال و بلکه دقیق ترهشت سال است.) حال چگونه با این فاصله زمانی بین نزول این آیات، داستان پردازان نزول آیات 73-75 سوره إسراء و نیز 52 و 53 سوره حجّ را به زمان نزول آیات 19 و 20 سوره نجم چسبانیده اند؟! چیزی است که باید خود پاسخگو باشند.

ثانیاً: شاید پرسیده شود پس معنا و مفهوم آن دو آیه چه می شود و باید چگونه آن آیات را تبیین و توجیه کرد؟ پاسخ این است که در شأن نزول آیات 73 تا 75 سوره إسراء چنین گفته شده که مشرکان پس از نومیدی از مبارزه با پیشرفت خارق العاده اسلام در جزیره العرب، تاکتیک خود را تغییر داده و راه مذاکره را در پیش گرفتند تا بلکه بتوانند جلو حرکت شتابان گرایش مردم جزیره العرب را به اسلام و نیز گسترش روز افزون اسلام را در آن مناظق بگیرند. پیامبر(ص) که تمایل مشرکان را دیدند گوئیا دلشان نسبت به آن ها نرم شد و برای جذب آنان دچار نوعی شتاب زدگی شده و چه بسا آمادگی برای کوتاه آمدن و همراهی در ایشان وجود داشت. لذا خداوند می فرماید ما این حالت را از نبی مکرم(ص) دور کردیم. مشرکان در مذاکرات خود با پیامبر(ص) از آن حضرت سه چیز را درخواست نمودند و آن ها را شرط ایمان آوردن خود قرار دادند. آن سه چیز عبارت بود از: حذف رکوع و سجود در نماز برای آن ها، تمدید بت پرستی به مدت یک سال و عدم شکستن بت ها به دست آن ها. پیامبر(ص) فرمودند: نماز بی رکوع و سجود که نماز نیست.(شیر بی یال و دم و اِشکم که دید؟ - این چنین خلقی خدا کِی آفرید؟) تمدید بت پرستی هم که با دعوت به توحید منافات دارد. اما اگر نمی خواهید بت ها را به دست خود بشکنید، مانعی ندارد.(دیگرانی هستند که این کار را بکنند.)

چنان که مشاهده می شود، داستان آیات مذکور به هیچ وجه مربوط به داستان غرانیق نبوده و بلکه مربوط به جریان مذاکره ای است که مشرکان با پیامبر داشتند و آن حضرت در برابر آنان کوتاه نیامدند و در واقع این است معنای این آیات که گر چه مشرکان با ترفند مذاکره و کوتاه آمدن از مواضع خود می خواستند ته دل تو را ای پیامبر! خالی کنند ولی تو محکم و استوار باش و به این تاکتیک مشرکان اعتنا نکن.

در همین راستا خداوند به پیامبرش فرمان می دهد که فاصدَع بما تُؤمَر و أعرِض عن المشرکین. إنّا کَفَیناکَ المستَهزِئین.(حِجر:94-95) با صدای رسا و غرّاء به آن چه مأموریت داری، بپرداز و از مشرکان روی برگردان و از آنان دوری کن که خدا تو را از مسخره کنندگانت کفایت می کند.

ضمن آن که در خود آیه نیز این دلالت وجود دارد که چون ما تو را ثابت قدم قرار دادیم دیگر شک نکردی و دلت نلرزید و پایت نلغزید.(در واقع اراده مفهوم مخالف شده است. لولا أن ثبّتناک لقد کِدتَ تَرکَنُ إلیهِم=اگر تو را ثابت قدم قرار نداده بودیم به سمت آنان متمایل می شدی؛ یعنی تو ثابت قدم بودی و  دلت به سوی آنان متمایل نگشت.)

و اما در توضیح آیات 52 و 53 سوره حج گفته اند: رسولان عالی مقام و پیامبران گرامی تمام آرزویشان این بود که همگان را به توحید دعوت کنند و دین الهی قوام یافته و احکام دین اجرا شود و تمام اهتمام خود را بر این قرار داده بودند. اما شیاطین جنّی و إنسی همواره در راه شکوفائی دین و اجرای احکام دینی کارشکنی نموده و مانع تراشی کرده و می کنند. با این توضیحات، مفهوم آیه این است که ای پیامبر! غمگین مباش! که همواره از این دسیسه ها و مانع تراشی ها بر سر راه تحقق آرمان الهی وجود داشته و خواهد داشت. اما خداوند موانع را مرتفع و دسیسه های شیاطین را نقش بر آب کرده و حکم الهی را مستحکم می نماید.

نکته ظریفی که در اینجا به نظر می رسد مغفول مانده و به همین دلیل در فهم آیات مورد نظر بعضاً به خطا می رویم این است که ما شیطان را صرفاً به ابلیس بر می گردانیم در حالی که با توجه به سوره ناس که خداوند رسولش را از شیاطین جنّی و إنسی پرهیز می دهد؛ زیرا در دل ها و سینه ها وسوسه ایجاد می کنند تا دلشان از راه درست و ایمان و عمل صالح منحرف شود، مراد از شیطان و القائات او فقط ابلیس نیست بلکه همه شیاطینی(چه جنّی ، چه إنسی) که با وسوسه گری و شبهه آفرینی و دسیسه بازی مانع جلوه گری راه صحیح و مسیر درست می شوند، منظور است. بنا بر این، آیات مورد نظر، حتی توطئه ها و آرزوها و القائات مشرکان در جهت تضعیف روحیه مسلمانان را نیز شامل می شود.

نکته ثانی این که: حتی اگر آیات را بر اساس ظاهر خود ترجمه نمائیم و تمنّا را آرزوی پیامبران و القائات را تأثیرگذاری شیطان بر دل و جان فرستادگان الهی بدانیم، از این نکته نباید غافل شویم که این القائات صرفاً امری قلبی بوده و به مرحله عمل و تحقق در نیامده و نرسیده است. یعنی حتی اگر بپذیریم که شیطان تا این مقدار را توانسته بر قلب و دل پیامبر خدا رسوخ کند، همین مقدار بوده و در مقام ابلاغ آیات الهی و تبلیغ دین خدا و اعلام احکام و اجرای آن، شیطان را بر آن راهی نیست و الا فلسفه ارسال انبیا و ارتباط آنان با منبع غیبی و لایزال الهی بی معنی خواهد شد. بر این مطلب، آیاتی که در ابتدای بحث آورده شد، دلالت می کند و با مراجعه به آن دسته از آیات و مداقّه در آن ها در می یابیم که أنبیاء الهی در مقام ابلاغ و تبلیغ به هیچ وجه تحت تأثیر القائات شیطانی نبوده اند.




تاریخ : چهارشنبه 93/11/29 | 2:4 صبح | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

این داستان که بیشتر به افسانه می ماند از وجوه متعددی به دلیل متناقض بودنش با هدف بعثت رسول خدا(ص) مردود می باشد که به صورت اجمال آنها را بر می شماریم.

اول – قرآن:

علاوه بر آیات فراوانی که در سرتاسر قرآن در نفی بت پرستی و شرک وجود دارد، آیات آغازین سوره نجم خود بهترین دلیل و شاهد بر این مطلب است که این داستان از اساس کذب بوده و اساساً نه القائی صورت پذیرفته و نه مطالبی را شیطان از زبان پیامبر(ص) بازنشر داده است. آیات اولیه صراحتاً گمراهی و اغواء پیامبر را انکار کرده و از این که آن حضرت بر اساس هوی و هوس بخواهد مطلبی بگوید، به دور می داند و تصریح دارد که کلام او وحی است و لا غیر که فرشته وحی به او آموخته و القا کرده است(نه شیطان!) و در ادامه نیز این نکته را به روشنی بیان می کند که او حتی برای لحظه ای قلبش تکذیب آن چه از طریق وحی (و نیز معراج) دیده است، نکرده؛ یعنی به شک و تردید در آرمانش مبتلا نگشت. ضمن این که، آیات دیگری نیز وجود دارند که خط بطلان بر این افسانه می کشند. به آیات زیر دقت کنید:

آیات 44 تا 46 سوره حاقّة:

لو تَقَوَّلَ علینا بعضَ الأقاویل، لأخذنا منه بالیمین، ثُمّ لَقَطَعنا منه الوتین.(اگر پیامبر چیزی را به ما ببندد و از طرف ما چیزی را بگوید که از ما نیست، او را سخت مؤاخذه می کنیم و رگ گردنش را می زنیم...) بنا بر این چگونه می توان پذیرفت که پیامبر تحت القائات شیطان چیزی به عنوان وحی بر زبان آورده که از وحی و از جانب خدا نبوده است!؟

آیه 42 سوره حِجر:

إنّ عبادی لیس لکَ علیهم سلطانٌ إلّا مَن اتَّبَعَکَ.(تو را بر بندگانم جز آنان که خود می خواهند، راهی نیست...) حال خدا را، وقتی بر عباد صالح معمولی شیطان را راه دست اندازی نیست، چگونه می توان پذیرفت که بر برگزیدگانش و به ویژه بزرگترین مخلوقش؛ یعنی رسول خاتم(ص) راه داشته و آنها را فریفته است!!؟ ضمن این که پر واضح است که قدر متیقَّن انبیا و رسولان کسانی هستند که پیروی شیطان نمی کنند. اصلاً آنها آمده اند تا من و شما را از پیروی شیطان نهی و منع کنند. حال چگونه می توان تصور کرد خود ایشان دچار چنین گرفتاری شوند. در کنار این، نباید از عصمت انبیا در راه ایفای نقش رسالت و پیامبری خود، غافل شد که خود، مانع بزرگی در تبعیت شیطان محسوب می شود.

آیه 69 سوره نحل:

إنّه لیس له سُلطانٌ علی الذین آمنوا و علی ربِّهِم یتوکَّلون.(شیطان را بر مؤمنان و کسانی که بر خدا توکل کرده اند، راهی نیست...) ناگفته پیدا است که پیشاپیش مؤمنان و متوکلان، انبیاء الهی و رسولان والامقام خداوندی هستند و صد البته از هر مؤمن و متوکلی بر این امر سزاوارترند. بنابراین چگونه می توان باور داشت که مؤمنان عادی از سلطنت شیطان در امان باشند اما رسولان و انبیاء در معرض القائات و وساوس شیطانی ؟

آیه 9 سوره حِجر:

إنّا نحن نزَّلنا الذِکر و إنّا له لَحافِظون.(همانا ما این قرآن-ذکر- را فرو فرستادیم و خود نیز آن را حفظ می کنیم.) به راستی با چنین پشتوانه ای، حتی تصور رسوخ القائات شیطانی، تصوری کودکانه می نماید.

آیه 6 سوره أعلی:

سَنُقرِئُکَ فلاتنسی.(به زودی بر تو - این آیات را - باز می خوانیم تا فراموش نکنی.)

و آیه 48 سوره طور:

واصبِر لِحُکم ربِّکَ فإنّکَ بأعیُنِنا.(بر حکم - و قضای الهی - صبوری کن که تو - در پیشگاه ما و - در برابر دیدگان مائی.)

تمامی این آیات گویای این واقعیت عریان است که پیامبر هیچ گاه به خود وانهاده نبوده است تا شیطان بتواند بر او چنگ اندازی کند و با القائات سوء خود آن حضرت را بفریبد(!)

(ادامه در قسمت بعد)




تاریخ : سه شنبه 93/11/28 | 6:7 صبح | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

داستان غرانیق پس از این وقایع و جریانات و به دنبال آیات 19 و 20 سوره نجم آورده شده است. شرح ماوقع از این قرار است:

پیامبر(ص) به همراه تنی چند از نومسلمانان و عده ای از مشرکان قریش در گوشه ای از بیت الله الحرام نشسته و در حال مذاکره بودند که آیات سوره نجم و از جمله آیات 19 و 20 نازل گشت. در این هنگام شیطان آن دو عبارت مذکور را به ایشان القا و آن حضرت هم همان ها را برای حاضرین انشاد کردند. سوره به پایان رسید و مسلمانان و به همراه ایشان، مشرکان؛ خرسند از ستایش بتانشان ، جملگی به سجده افتادند و پیامبر از این اتفاق و وفاق بسیار خشنود شدند. این اولین سجده ای بود که در ماه رمضان و در پایان سوره نجم، مسلمانان انجام دادند. به هر روی، شب هنگام، هنگامی که پیامبر آیات نازل شده را بر فرشته وحی قرائت می فرمود، وقتی به این دو فراز رسید، جبرئیل به آن حضرت فرمود: اینها از وحی نیست و من چنین چیزی را برای تو از جانب خدا نیاورده ام. پیامبر دریافت که اینها از القائات شیطان است. پیامبر دلنگران شدند که چگونه متوجه نشده است که اینها از القائات شیطان است و آنها را برای مردم بازخوانده اند؟ جبرئیل نیز برای دلجویی از آن حضرت و رفع دلنگرانی از ایشان، ابتدا آیات 73 تا 75 سوره اسراء را از جانب خدا آوردند و سپس آیات 52 و 53 سوره حج را بر قلب شریف آن حضرت نازل کردند.

آیات 73 تا 75 سوره إسراء:

و إن کادوا لَیَفتِنونَک عن الذی أوحَینا إلیکَ لِیَفتَرِیَ علینا غیرَهُ و إذاً لَاتَّخَذوکَ خلیلاً. و لولا أن ثَبَّتناکَ لقد کِدتَ تَرکَنُ إلیهِم شیئاً قلیلاً إذاً لأذقناکَ ضِعفَ الحیاة و ضِعفَ المماة...(-ای رسول ما- نزدیک بود که تو را فریب داده و از آن چه به تو وحی کردیم – که به بتها هیچ اعتنا مکن – غافل شوی و چیز دیگر بر ما افترا بندی تا مشرکان تو را دوست خود گیرند. و اگر ما تو را - به وحی خود - ثابت قدم نمی گردانیدیم، نزدیک بود که به آن مشرکان اندک تمایل و اعتمادی پیدا کنی که در آن صورت عذاب تو را در دنیا و آخرت دو برابر می گردانیدیم...)

آیات 52 و 53 سوره حجّ:

و ما أرسلنا مِن قبلکَ مِن رسولٍ و لانبیٍّ إلّا إذا تمنّی، ألقی الشیطانُ فی اُمنیَّتِهِ، فَیَنسَخُ اللهُ ما یُلقِی الشیطان. ثمّ یُحکِمُ اللهُ آیاتِه(ما هیچ رسول یا پیامبری را پیش از تو نفرستادیم جز آن که چون آیاتی برای هدایت خلق تلاوت کرد، شیطان در آن آیات، القاء دسیسه کرد و خدا نیز آنچه را شیطان القا کرده بود، محو و نابود ساخت و آیات خود را محکم و استوار گردانید.)

با نزول این آیات، برای پیامبر آرامش و اطمینان خاطری حاصل شد.

این داستان در منابعی همچون تفسیر طبری17: 131-134 ؛ تاریخ طبری2: 226-227 ؛ الدُّرُ المنثور4: 194 ؛ فتح الباری فی شرح صحیح البخاری8: 333 و طبقات ابن سعد1: 202-203 آمده است.

تأمّلی در این داستان:

چنان که ملاحظه می شود سیاق آیات به ما می فهماند که اگر این داستان را بپذیریم باید تناقضی آشکار را نیز به همراه آن بپذیریم. یعنی هم دعوت قرآن و پیامبر(ص) را به توحید و یکتاپرستی و پرهیز از شرک و بت پرستی، که در آیات متعددی از قرآن بدان تصریح شده است، باید پذیرا باشیم و هم مقام شامخ بتان و امید شفاعت بتان(!) را – همان چیزی که بت پرستان برای بتان تعریف کرده و اساساً آمدن ادیان و به ویژه اسلام برای مبارزه با آن بوده است – قبول کنیم!!!

(ادامه در بعد)




تاریخ : یکشنبه 93/11/26 | 6:42 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

آیات شیطانی!!!؟

در 25 بهمن 1367 حضرت امام(ره) فتوای وجوب قتل سلمان رشدی را(از باب سابّ النبی بودن وی) به سبب نوشتن کتابی با عنوان آیات شیطانی صادر فرمودند. بی مناسبت نیست تا به همین بهانه، بررسی اجمالی از این قضیه که دست مایه رشدی و مستشرقان در وارد آوردن برخی اتهامات به پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) و مسلمانان شده است، داشته باشیم.  

دو سؤال اساسی

آیا پیامبر گرامی اسلام(ص) طی 23 سال رسالت خود، گرفتار القائات شیطانی شدند؟ برخی آیات را چگونه میتوان توجیه و تفسیر کرد؟

آیا داستان غرانیق، واقعیت دارد یا افسانه ای بیش نیست؟

در این مقاله به صحّت و سقم این دو مطلب خواهیم پرداخت.

مقدمه:

آیات 1 تا 5 سوره نجم:

والنجم إذا هَوی(قسم به ستاره – ثریای نبوت – زمانی که فرود آید.)

ما ضلّ صاحبُکم و ما غَوی(که هیچ گاه صاحب شما – محمد – در ضلالت و گمراهی نبوده و اغوا نشده است.)

و ما ینطق عن الهَوی(و هرگز از روی هوای نفس و میل باطنی سخن نمی گوید.)

إن هو إلّا وحیٌ یوحی(الّا این که آن سخن وحی الهی است که به او شده است.)

علَّمَه شدیدُ القُوی(به او جبرئیل آموخته و وحی را بدو القا کرده است.)

آیات 10 و 11 سوره نجم:

فأوحی إلی عبدِه ما أوحی(خدا به بنده اش آنچه را دیگران نمی توانستند درک کنند، وحی کرد.)

ما کذب الفؤادُ ما رأی(آن چنان چیزهائی که دلش هم آنها را کذب و خیال نپنداشت.)

آیات 19 و 20 سوره نجم:

أفرأیتم اللاتَ و العُزّی؟(آیا مشرکان – بی تأثیری – دو بت بزرگ خود؛ لات و عُزّی را دیدند؟)

و مَناتَ الثالثة الاُخری(و منات؛ بت دیگر و سوم)

آیا پس از دو آیه اخیر، شیطان دو فراز زیر را به پیامبر القا و از زبان او جاری کرده است؟

تلک الغَرانیقُ العُلی(اینان پرندگان بلند پروازی هستند.)

إنّ شفاعتَهُنّ لَتُرتَجی(که به شفاعت آنها امید هست!!!)

ابتداءً باید متذکر شد که آیات 19 و 20 سوره نجم در سال دوم بعثت نبوی و طبیعتاً در مکه نازل شده است و از نظر ترتیب نزول در رده 29 قرار دارد. و آیات 94 و 95 سوره حِجر در سال چهارم بعثت و باز قاعدتاً در مکه نازل شده است و از نظر ترتیب نزول در رده 67 قرار دارد. و آیات 73 تا 75 سوره إسراء در سال هشتم بعثت و در مکه نازل شده است و از نظر ترتیب نزول در رده 112 قرار دارد. و آخر الأمر این که آیات 52 و 53 سوره حجّ در سال دهم بعثت و در مکه نازل گشته و ترتیب نزولش نیز در رده 124 است.(ن.ک: سیر تحول قرآن، صص144 الی 149) این تذکر از آن باب داده شد که در ادامه مباحث، به آیاتش و بررسی و مقایسه زمان نزول این آیات، نیاز خواهد افتاد.

حال داستان چیست؟

میگویند: پس از بعثت نبوی و علنی شدن دعوت نبی مکرّم اسلام(ص) و اذیت و آزار و سختگیری های مشرکان قریش نسبت به مسلمانان، عده ای از مسلمانان به حبشه مهاجرت کردند. پس از بازگشت پیامبر(ص) از معراج – که در سال آن اتفاق نظر نیست و برخی سال پنجم و بعضی سال هفتم و حتی عده ای سال دهم بعثت دانسته اند – آن حضرت همواره در این اندیشه بودند که چه خوب می شد شرایطی فراهم می گشت تا مشرکان دلشان به سمت اسلام متمایل می شد و دست از لجاجت و شکنجه و اذیت و آزار نومسلمانان بر می داشتند و بستری فراهم می گشت تا امر رسالت با سهولت بیشتری به انجام می رسید و در آرامش گسترش می یافت. از این جهت آرزو می کردند آیاتی نازل شود تا دل مشرکان نرم گشته و مناسباتش با آنان بهبود یابد.

(ادامه در قسمت بعد)




تاریخ : شنبه 93/11/25 | 1:25 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

 

دلایل ختم نبوت


 -توانائی حفظ کتاب آسمانی از خطر تحریف توسط بشر؛
-تدوین جامع و کامل برنامه تکاملی دین و تحویل آن به صورت یکجا به بشر؛
- بلوغ فکری و رشد اجتماعی‏ بشر که به او اجازه می‏ دهد ترویج و تبلیغ و اقامه دین را خود بر عهده بگیرد. انسان چنان رشد فکری یافته است که می ‏تواند در پرتو اجتهاد، کلیات وحی را تفسیر و توجیه کند و درشرایط مختلف مکانی و زمانی، هر موردی را به اصل مربوط ارجاع دهد. از این‏ رو، چیزهایی که از طریق وحی و الهام باید به بشر القا شود، ابلاغ شده است و دیگر راه نرفته و سخن نگفته ای باقی نمانده است؛ زیرا مسائلی که بشر از طریق وحی و الهام باید آنها را کشف کند، نامتناهی نیست؛ بلکه محدود است. وقتی آنچه در ظرفیت و استعداد بشر هست، بیان شد، دیگر مطلب ختم می‏ شود.( خاتمیت، ص 59)

- اسلام برای احتیاجات ثابت و دایم بشر، قوانین ثابت و لایتغیری در نظر گرفته و برای اوضاع و احوال متغیر وی نیز، قوانین متغیری را پیش‏ بینی کرده است.(همان، ص 199)

 

ختام کلام

به نظر می رسد همه اندیشمندان دوره معاصر به دنبال اثبات یک چیز هستند اما با گویش های متفاوت.(همان نقل انگور است که در گویش های مختلف به آن یک چیز می گویند و یا فیل است و تاریکی که هر کس به قسمتی از بدن آن فیل دست می زند و نظرش را می گوید.) و آن، این مسأله است که بشریت  پس از رسالت نبی خاتم(ص) به مرحله ای از عقلانیت رسیده است که تا پیش از آن، از آن برخوردار نبوده است. لذا اختیار حفظ دین و کتاب آسمانی و احکام و تشریعیاتش به خود او محوّل شده است.

نکته پایانی این که در بحث از عهده دار شدن مسئولیت امر تبلیغ و اجرای دین و نیز تولیت شریعت بین علمای دین(روحانیت) و روشنفکران دینی اختلاف شدیدی وجود دارد و هر کدام خود را مسئول و متولی دین می داند. تا بدانجا که برای از صحنه بیرون راندن طرف مقابل از هیچ ترفندی فرو گذار نبوده و از همه ابزارها در این رابطه استفاده می کنند.(به آثار علامه اقبال لاهوری و دکتر شریعتی از یکسو و شهید مطهری از سوئی دیگر مراجعه کنید.)

به هر تقدیر آنچه که مسلّم است، دیگر دین جدیدی از سوی خدا برای بشر نخواهد آمد و بشریت باید با همین دین سر کند و هر تغییر و تبدیلی اگر بنا است انجام شود، باید با توجه و عنایت به همین دین و قالب ها و آموزه های همین شریعت انجام دهد؛ زیرا قواعد کلی و احکام اجمالی، گفته شده و انسان ها از طریق همین قواعد و احکام می توانند چراغ راه خود را روشن و به راه خود به سوی کمال نفسانی و تکامل اجتماعی ادامه دهند.

و خدا همواره پشتیبان دین خود است ...




تاریخ : شنبه 93/11/25 | 1:0 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

 

شهید مرتضی مطهری

(1298 – 1358ه.ش) 

چرا در گذشته، نبوت‏ها تجدید می‏شد و پیامبران یکی پس از دیگری می‏ آمدند؟

پیامبران با همه اختلاف‏ های ظاهری در شیوه تبلیغ و نوعِ احکام و شرایعی که برای امت خود می آوردند، حامل یک پیام و وابسته به یک مکتب (توحید) بوده‏ اند. ارکان این مکتب به تدریج و بنا بر فراخور استعداد جامعه انسانی عرضه می شد تا بشر به مرحله ‏ای از تکامل رسید که آن مکتب بتواند به صورت کامل و جامع عرضه گزدد و چون بدین نقطه رسید، سلسله أنبیاء پایان پذیرفت.

شهید مطهری درباره علل تجدید نبوت‏ ها معتقد است:
همیشه رابطه‏ ای میان هدایت غریزی و الهامی و هدایت عقلی و عقلانی وجود دارد. به هر اندازه‏ ای که موجود زنده از لحاظ رشد و بلوغ علمی و عقلی ضعیف باشد، خداوند از طریق الهامات فطری و غریزی او را هدایت می ‏کند و هر اندازه که در این ناحیه، نیرو و قدرت پیدا ‏کند، الهامات فطری و غریزی در آن ناحیه ضعیف می‏ شود؛ زیرا نیازش سلب می ‏گردد... پیغمبرانی که در ادوار گذشته بوده‏ اند، در ادواری آمده‏ اند که عقل و علم بشر قادر نبوده است تا مبلّغ شریعت باشد. بشر در دوره خاتمیت که دوره عقل و علم و تمدن است، از آموزه‏ های قرآنی الهام گرفت و سیر رشد و تکامل را پیمود؛ چون آیات قرآن سرشار از دعوت به علم و عقل است؛ نظیر آیات اول تا پنجم سوره علق. این آیات به طور تلویحی می‏ فهمانند که در عصر قرآن، وظیفه تعلیم و تبلیغ و حفظ آیات آسمانی به عالمان منتقل شده استو آنان از این نظر، جانشین پیامبران می‏ شوند. قرآن در سراسر آیاتش، بشر را به تعقّل و استدلال، مشاهده عینی و تجربی طبیعت، مطالعه تاریخ و تفقّه و فهم عمیق آن دعوت می‏ کند.(ختم نبوت، ص 174 و 175) نبودن انبیا در دوره اسلامی، خود، دلیل تکامل بشریت است؛ یعنی علم و عالم، فقیه و متفقّه، حکیم و فیلسوف، جانشین انبیایی می‏ شود که کارشان تبلیغ شرایع دیگران بود.(خاتمیت، ص 36) علمای امت در عصر خاتمیت که عصر علم است، قادرند با معرفت به اصول کلی اسلام و شناخت شرایط زمان و مکان، آن کلیات را با شرایط و مقتضیّات زمانی و مکانی تطبیق دهند و حکم الهی را استخراج و استنباط کنند.(وحی و نبوت، ص 168 و 169)

از آنجا کهنبوت یک جریان به هم پیوسته است و پیام خدا؛ یعنی دین نیز یک حقیقت بیشتر نیست، لذا با توجه به این پیش فرض، شهید مطهری سه علت را به عنوان علل تجدید نبوت ها بر می شمارد:

الف) احتمال وقوع تحریف

یکی از عوامل تجدید رسالت و ظهور پیامبران جدید، تحریف و تبدیل‏ هایی است که در آموزه ‏ها و کتاب‏ های مقدس پیامبران رخ می‏ داد. بشر قدیم به علت نبود رشد و بلوغ فکری، قادر به حفظ کتاب آسمانی خود نبود. معمولاً کتاب‏ های آسمانی مورد تحریف و تبدیل قرار می‏ گرفت یا به کلی از میان می‏ رفت. از این‏ رو، لازم می‏ شد که این پیام تجدید شود. دوران نزول قرآن، دوره ‏ای است که بشریت، کودکی خود را پشت سر گذاشته و ‏توانست مواریث علمی و دینی خود را حفظ کند. از این‏ رو، در آخرین کتاب مقدس آسمانی؛ یعنی قرآن، تحریفی رخ ندادو یکی از علت‏ های اصلی تجدید پیامبری و ظهور پیامبر جدید، منتفی گشت.(وحی و نبوت، ص 184)

ب) نقص ادراکی بشر در فهم دین

بشر به دلیل عدم رشد و بلوغ عقلی نمی‏ توانست برنامه کلی و طرح جامع خود را دریافت و تدوین کند. اما با پیدایش این امکان و استعداد، طرح کلی و جامع در اختیار بشر قرار گرفت و علت دوم تجدید نبوت‏ ها و شریعت‏ ها نیز منتفی شد.(خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 240 و 241)

ج) نیاز دین به تفسیر و تبلیغ

پیامبران دو وظیفه داشتند: اول - از سوی خدا برای بشر قانون و دستورالعمل می ‏آوردند. دوم - مردم را به اطاعت از خدا و عمل به دستورها و قوانین الهی آن عصر و زمان فرا می‏ خواندند. غالب پیامبران، پیامبر تبلیغی بوده ‏اند، نه تشریعی. و کار پیامبران تبلیغی، ترویج و تبلیغ و اجرا و تفسیر شریعتی بوده که حاکم بر زمان آن ها بوده است.( وحی و نبوت، ص 185) وظیفه اصلی نبوت، همان وظیفه اول است اما تبلیغ و تعلیم و دعوت، یک وظیفه نیمه بشری و نیمه الهی است. رشد و بلوغ انسانیت، خود به خود به وحی تبلیغی خاتمه می‏ دهد و علما جانشین انبیا می‏ گردند.(ختم نبوت، ص 173 و 174)

 




تاریخ : جمعه 93/11/24 | 6:14 صبح | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر