سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیاتی که ظاهراً شفاعت را نفی می‌کنند

مطلق شفاعت 

و آن آیات یا دستاویز منکرین شفاعت (شفاعت به معنای دستگیری از گناهکاران از امت) ، قرار گرفته یا ممکن است دستاویز آنها قرار بگیرد. 

* لاَ یُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ(بقره:48) نه از او شفاعتى پذیرفته.

** یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاکُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ لاَّ بَیْعٌ فِیهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ(بقره:254) اى کسانى که ایمان آورده ‏اید از آنچه به شما روزى داده ‏ایم انفاق کنید پیش از آنکه روزى فرا رسد که در آن نه داد و ستدى است و نه دوستى و نه شفاعتى.

پاسخ:

توجه به یک آیه و چشم پوشی از آیات دیگر، نمی تواند مبنای صحیحی برای تفسیر قرآن باشد، زیرا همان طور که گفته شد مجموع آیات یک موضوع در قرآن، هدف واحدی را تعقیب می کنند و تا مجموع آیات در نظر گرفته نشود، هرگز نمی توان مقصود نهائی قرآن را تعیین نمود. مثلاً در همین مورد که قرآن به حسب ظاهر وجود شفاعت را در روز رستاخیز نفی می کند، بلافاصله در آیه بعدی که آیه معروف به «آیه الکرسی» است، به وجود شفیعانی تصریح می کند که به اذن خداوند درباره گروهی شفاعت خواهند نمود. چنان که می فرماید: «من ذا الّذی یشفع عنده الاّ باذنه». «کی است که پیش او شفاعت کند جز به اذن او»؟ با وجود چنین قرینه پیوسته به آیه، و با وجود قرائن فراوانی که در آیات دیگر وجود دارد، باید مفاد آیه غیر آن باشد که در وهله اول به نظر می رسد؛ یعنی مقصود نفی شفاعت های باطل است نه مطلق شفاعت. بنابراین، درست است که خداوند منّان در این آیه‌ شریفه، شفاعت را به طور کلی نفی نموده، ولی در آیه‌ بعدی (آیة‌الکرسی) شفاعت را برای مأذونین (اولیاء خودش) تثبیت نموده است. و شخص منصف هر دو آیه را با هم در نظر می‌گیرد و به اصطلاح یکی را مفسِّر و مقیِّد دیگری قرار می‌دهد و سپس یا رد یا اثبات می‌کند. و عقلانی نیست که به آیه‌ای تمسک کرده و آیات دیگر را نادیده گرفت. بنابراین، معنای آیه‌ فوق با توجه به آیه‌ بعدی، این می‌شود که خدای علیم شفاعت شافعینی که با او هیچگونه ارتباطی ندارند را نفی می‌کند. و به عبارت دیگر، شفاعت استقلالی را مردود می‌داند. و در آیه بعدی شفاعت شافعینی که مأذون از طرف او هستند را ثابت می‌کند. شفاعت پیامبران و صالحان درباره آن گروهی است که برای شفاعت قابلیت و استعداد داشته باشند و پیوند ایمانی خود را با خدا قطع نکرده و ارتباط معنوی آنان با عزیزان درگاه الهی باقی مانده باشد و گروهی که آیه از آنها نفی شفاعت می کند یا کافر و غیر مؤمن هستند و یا مسلمانند ولی زکات مال خود را نمی پردازند. این دو گروه شایسته شفاعت نیستند. و این، دلیل بر نفی شفاعت از دیگران نمی گردد.

*** مَّن یَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً یَکُن لَّهُ نَصِیبٌ مِّنْهَا وَمَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً سَیِّئَةً یَکُن لَّهُ کِفْلٌ مِّنْهَا(نساء:85) هر کس شفاعت پسندیده کند-سبب کار خیر- براى وى از آن نصیبى خواهد بود و هر کس شفاعت ناپسندیده‏ اى کند-موجبات کار زشتی را فراهم آورد- براى او از آن [نیز] سهمى خواهد بود.(یعنی شریک خواهند بود.)

**** لِّلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِیعًا(زُمَر:44) شفاعت‏ یکسره از آن خداست.

***** فَمَا لَنَا مِن شَافِعِینَ(شُعراء:100) شفاعت­گرانى نداریم.

پاسخ:

این آیه، شفاعت مورد نظر کافران را مردود می‌داند. ولی اصل شفاعت را مردود نمی‌داند. بلکه آیات دیگری علاوه بر این که اصل شفاعت را ثابت می‌کنند، شفاعت‌کننده را نیز بیان می‌کنند.

****** فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِینَ(مدُثُر:48) شفاعت ‏شفاعت‏کنندگان به حال آنها سودى نمى‏بخشد.

******* مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَلَا شَفِیعٍ یُطَاعُ=حرفشان شنیده شده و پذیرفته شود(غافر/مؤمن:18) براى ستمگران نه یارى است و نه شفاعتگرى که مورد اطاعت باشد.

یهودیان

آیاتی نیز شفاعت مورد نظر یهود را نفی می کند؛ زیرا آنان درباره شفاعت عقیده خاصی داشتند.

(یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُواْ نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ... – بقره:47)

 وَاتَّقُواْ یَوْمًا لاَّ تَجْزِی نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَیْئًا وَلاَ یُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ یُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ یُنصَرُونَ( بقره: 48) «از آن روز بترسید که کسی به جای کسی مجازات نمی گردد، نه شفاعت پذیرفته می شود، و نه غرامت و بدل قبول می گردد و آنان یاری نمی شوند»

اصولاً ملت یهود خود را ملت برگزیده و رشته جدا بافته میدانند و گوش همه جهانیان این جمله را از آنان شنیده است که ما امت برگزیده خدا هستیم. نه تنها آنان بلکه به نقل قرآن، مسیحیان نیز چنین عقیده ای را درباره خود داشتند. چنانکه قرآن مجید می فرماید: «و قالت الیهود و النّصاری نحن ابناء الله و احبّاوه».( مائده: 18) «یهود و نصارا گفتند که ما فرزندان و دوستان خدا هستیم».

آنان نجات در آخرت را از آن کسی می دانستند که به خاندان اسرائیل منتسب گردد، تو گوئی انتساب به فامیل اسرائیل و یا انتساب به یکی از دو آئین، هر چند عملی در کار نباشد، مایه نجات انسانها است! تا آنجا که قرآن از آنان نقل می کند:

«و قالوا لن یدخل الجنّه الاّ من کان هوداً او نصاری».( بقره: 111 ) «گفتند که به بهشت جز یهودی یا مسیحی وارد نمی شود».

گستاخی آنان به جائی رسیده بود که با کمال بی شرمی می گفتند: «وقالوا لَن تَمُسّنا النّارْ اِلاّ اَیّاماً مُعدوده قُل اَتّخذتُم عِند اللهِ عُهداً»( بقره :80) «( می گفتند: ) ما جز چند روزی در آتش دوزخ نخواهیم سوخت! تو گوئی از خداوند برای این مطلب پیمانی گرفته اند».

این دو آیه درباره چنین ملت متکبر و خودخواه سخن می گوید و شفاعت مورد اعتقاد آنان را که هیچ نوع قید و شرطی برای آن قائل نبودند، نفی می کند. از این جهت هنگامی که بزرگان علم تفسیر به شرح این دو آیه میرسند، می گویند: این دو آیه مربوط به نفی شفاعتی است که یهود درباره خود معتقد بودند و می گفتند: پیامبرزاده ایم و در روز رستاخیز به همین جهت مورد شفاعت قرار خواهیم گرفت.

کافران

آیاتی که صریحاً می گوید که روز رستاخیز برای گروه کافر، شفیع و شافعی وجود ندارد و یا شفاعت شافعان به حال آنان سودی نمی بخشد مانند:

(الَّذِینَ اتَّخَذُواْ دِینَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فَالْیَوْمَ نَنسَاهُمْ کَمَا نَسُواْ لِقَاء یَوْمِهِمْ هَذَا وَمَا کَانُواْ بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ – أعراف:51)

1. یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَاء فَیَشْفَعُواْ لَنَا... (اعراف :53) «... افرادی که روز رستاخیز را در گذشته فراموش کرده بودند به خود آمده می گویند رسولان پرورگار ما آمدند آیا ما شفیعانی داریم که در حق ما شفاعت کنند؟! ... ( آنان باید بدانند کار از کار گذشته ) و ضرر کرده اند و خود را در معرض عذاب قرار داده اند و آنچه را که بر خدا افترا می بستند ( بتها مقربان درگاه خداوند هستند ) باطل از آب ‌درآمد».

طلب کنندگان شفاعت در این آیه، همان منکران روز رستاخیزند و جمله «قد خسروا ...» گواه بر این است که برای آنان شافعانی نیست و اگر شفیعانی برای آنان بود، هرگز صحیح نبود گفته شود که «قَد خَسروا اَنفُسُهْم ...».

(وَقِیلَ لَهُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ تَعْبُدُونَ... – شعراء:92)

2- إِذْ نُسَوِّیکُم بِرَبِّ الْعَالَمِینَ. وَمَا أَضَلَّنَا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ. فَمَا لَنَا مِن شَافِعِینَ. وَلَا صَدِیقٍ حَمِیمٍ( شعراء : 101 - 98) «( هنگامی که آنان با معبود های خود به آتش افتادند، رو به معبودهای خود کرده می گویند: ) ما شما را در پرستش، با خداوند جهان، یکسان قرار دادیم، ما را گروه مجرمان گمراه کردند برای ما نه شافعی هست و نه دوست مهربانی».

3- «و کُنّا نُکذّبْ بِیومِ الدّینِ حُتّی اَتاَنا الیقینْ فَما تَنفَعْهْم شَفاعُهْ الشّافِعین».( مدثر: 48 - 46) «روز رستاخیز را انکار کردیم تا آن که برای ما یقین آمد، در این موقع شفاعت شافعان به حال آنان فائده ای نمی بخشد».

مفسران می گویند: مقصود از شافعان در آیه همان شافعان حقیقی هستند نه شافعان پنداری مانند بت، که گروه بت پرستان آنها را شافعان خویش می پنداشتند و علت این که شفاعت آنان درباره این گروه سودی نمی بخشد این است که این افراد بر اثر کفر و انکار روز بازپسین و ارتکاب یک رشته جرائم بزرگ، و ترک فرائض (ما سُلُککم فی سُقرٍ ، قالوا لم نَکْ مِنُ المصلینُ، وُ لم نَکْ نُطعمْ المِسکینُ و کُنا نَخُوضُ مُعُ الخائِضِینُ (مدثر: 45 -42) چه چیز شما را وارد دوزخ ساخت؟ می گویند: نماز نمی گزاردیم، مستمندان را اطعام نمی کردیم، و در باطل فرو می رفتیم)، شایسته شفاعت نیستند؛ زیرا کوچکترین ارتباط ایمانی با خدا نداشته و پیوند معنوی خود را با شافعـان قـطع کرده اند.

این افراد بر اثر دوری از تقوا و پاکی، هرگز به وسیله شفاعت پاک و طاهر نمی شوند، و بر اثر نداشتن قابلیت، شفاعت به حال آنان سودی نمی بخشد و به عبارت دیگر، شفاعت صالحان درباره افراد، منوط به اذن خدا و رضای او است و اذن خدا درباره گروهی است که با او ارتباط داشته باشند و مورد رضایت او قرار گیرند. البته احتمال دارد که مقصود از شافعان در آیه، شافعان پنداری آنان باشد زیرا سیاق آیات می رساند که آنان بت پرست بوده و به روز رستاخیز ایمان نداشتند.

در هر حال شفاعت درباره این گروه موثر نمی گردد یا به خاطر نبودن لیاقت در مورد شفاعت و یا به علت نبودن شایستگی در شفیع های پنداری.

در هر صورت نبودن شفیع برای گروه کافر و منکران معاد در روز رستاخیز ( همچنان که مفاد دو آیه نخست است) و یا سودمند واقع نشدن شفاعت شافعان در حق آنان ( مفاد آیه سوم ) منافاتی با ثبوت شفاعت درباره اهل ایمان ندارد.

ادامه دارد...




تاریخ : پنج شنبه 94/4/25 | 2:55 صبح | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

شفاعت


بحث شفاعت از بهترین و عالی ترین بحث های معاد است. و چه در آیات قرآن و چه در روایات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین سخن از این موضوع بسیار به میان آمده است. در بین باحثین نیز مذاکره و گفتگو زیاد شده است تا حدّی که بعضی تا آنجا زیاده روی کرده اند که شفاعت را به نصّاب و معاندان هم رسانیده اند و همه را مشمول شفاعت محمّدیّه دانسته اند. و برخی آنقدر کوتاه آمده اند که شفاعت را به کلّی انکار و فقط در امور تکوینیّه مجری دانسته اند و در امور تشریعیّه، عفو و اغماض از مجرم و عذاب الهی را امری مُنکَر پنداشته اند.
کتاب­هایی که از طرفین در ردّ و اثبات نگاشته شده است، بسیار زیاد است و بهترین بحث ها، بحث های حضرت علّامه طباطبائی در المیزان است.(جلد1 از صفحه 156تا صفحه 188)

شفاعت در لغت

از واژه شَفع= جفت کردن طاق، زوج، دوبرابر کردن چیزی، اضافه کردن، افزودن، پیوستن، ضمیمه کردن، مُنضمّ کردن چیزی به چیزی،

از واژه شُفع= (شُفعه) حق تقدم در خرید چیزی.

شفاعت در اصطلاح

میانجیگری، واسطه شدن، پادرمیانی کردن، مداخله کردن، وساطت کسی را نزد دیگری کردن.

شفیع= شافع، میانجی، واسطه، حامی، مدافع.

شافع= شفیع

مشفوع= همراه، ملازم، متحد.

برای شفاعت اصطلاحی، دو معنا وجود دارد:

 1ـ تمام علمای شیعه و اکثر علمای اهل تسنن می‌گویند: شفاعت یک نوع وساطت در مغفرت و عفو و بخشیدن گناهان است؛ یعنی شخص قوی از ضعیف دستگیری می‌نماید تا او را به مقامی برساند یا از عذابی برهاند. چنان که رسول خدا(ص)   فرمود: من شفاعتم را برای گناهکاران از امتم که مرتکب گناهان کبیره شده‌اند.( بحار الانوار، ج 8 ، ص 34)

این نوع از شفاعت، مورد نظر ماست و جای بحث و گفتگو و قیل و قال است. این معنی با معانی لغوی نیز سازگار است؛ چون نقصانی که در شفاعت‌شونده وجود دارد با نیروی معنوی شفاعت‌کننده ضمیمه می‌شود و او را به مقامی می‌رساند یا از عذاب اخروی نجات می دهد. آیات و روایات نیز ناظر به همین معنا از شفاعت است.

2 - شفاعت به معنای بالا بردن درجات؛ معتزله قائلند: هدف و غرض از شفاعت فقط بالا بردن مقام و درجات معنوی است که اولیاء خداوند انجام می‌دهند و شخص را از مقامی به مقام بالاتر می‌برند و معنای اول از شفاعت را که همان دستگیری از گناهکاران است را منکرند و می‌گویند: گناهکار هیچ موقع مورد شفاعت واقع نمی‌شود بلکه برای همیشه در دوزخ می‌سوزد.( تفسیرکبیر ، ج 3، ص 56)

شفاعت یک نوع دستگیری است، خواه دستگیری از گناهکاران یا دستگیری در جهت بالا بردن درجات. و شاهد بر این معنا فرمایش امام صادق (ع) است. زراره می‌گوید: از امام صادق(ع) پرسیدند: آیا مؤمن نیازی به شفاعت رسول خدا(ص) دارد؟ آن حضرت فرمودند: آری؛ زیرا مؤمنان هم گناه و خطا دارند و تمام مردم در روز قیامت به شفاعت محمد(ص) نیازمندند.
روشن است که منظور از خطا به قرینه‌ تقابل، غیر از گناه است و تمام مؤمنین اگر گناهی نکرده باشند، خطا که همان لغزشهای غیرمعصیتی باشد، انجام داده‌اند. بنابراین، آن­ها برای همین لغزشها احتیاج به شفاعت دارند؛ اگرچه گناهی مرتکب نشده باشد.

   بحث شفاعت را در توحید عبادیبررسی می کنند.

ماده «شفاعت» در قرآن با تمام مشتقات خود «سی بار» در سوره های مختلف و گوناگون به طور نفی و اثبات وارد شده است.

در قرآن کریم مسأله شفاعت به دو دسته تقسیم می‌گردد:

اول - دسته‌ای که شفاعت را صریحاً برای خدا)بدون قید و شرط) و مأذونین از طرف خدا(با قیود و شرایطی) میداند.

دوم - دسته‌ای که شفاعت را نفی می‌کند.(چهار گروه: کافران، یهود، بت پرستان، مجرمان)


آیاتی که شفاعت با اذن خدا را صریحاً ثابت می‌کنند

این آیات می‌گویند شفاعت باید با اذن خدای منان باشد و بدون اذن پروردگار تحقق پیدا نمی‌کند.

1 - مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ(بقره:255) آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند.

2 -مَا مِن شَفِیعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ(یونس:3) شفاعتگرى جز پس از اذن او نیست.

3 -لَا یَمْلِکُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَنِ عَهْدًا=توحید کامل(مریم:87) اختیار شفاعت را ندارند جز آن کس که از جانب [خداى] رحمان پیمانى گرفته است.

4 -یَوْمَئِذٍ لَّا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا=انبیا،ائمّه و مؤمنان خاص(طه:109) در آن روز شفاعت [به کسى] سود نبخشد مگر کسى را که [خداى] رحمان اجازه دهد و سخنش او را پسند آید.

5 - لَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى (أنبیاء:28) جز براى کسى که [خدا] رضایت دهد، شفاعت نمى‏کنند.

6 - لَا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ(سبأ:23) شفاعتگرى در پیشگاه او سود نمى ‏بخشد مگر براى آن کس که به وى اجازه دهد.

7 - لَا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ=گواهی توحید(زخرف:86) کسانى که به جاى او مى‏ خوانند [و مى‏ پرستند] اختیار شفاعت ندارند مگر آن کسانى که آگاهانه به حق-توحید- گواهى داده باشند.(و شفاعت اهل حق کنند.)

8 - لَا تُغْنِی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئًا إِلَّا مِن بَعْدِ أَن یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن یَشَاءُ وَیَرْضَى(نجم:26) شفاعتشان-شفاعت ملائکه- به کارى نیاید مگر پس از آن که خدا به هر که خواهد و خشنود باشد، اذن دهد.(یعنی اصل شفاعت مسلّم فرض گرفته شده و در نوعش مُحاجّه صورت می­گیرد.)




تاریخ : چهارشنبه 94/4/24 | 4:4 صبح | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

نقد دیدگاه قرآنیان شیعه 

گرچه آیات قرآن در برخی از موضوعات اعتقادی همچون توحید، نبوت و اصل معاد، محکم، صریح و روشن است اما در برخی از موضوعات نیز همچون رؤیت خداوند، کرسی، جبر و اختیار، قضا و قدر و برخی از صفات خداوند، متشابه است؛ و این موضوع خود سبب ایجاد اختلافات و مذاهب مختلف عقیدتی از قبیل مجسمه، مشبهه، جبریه، قدریه و... در بین مسلمانان گردیده و وجود این اختلافات عقیدتی خود بهترین شاهد بر متشابه بودن آیات و نیاز آن به سنت است.

ممکن است گفته شود که اختلاف روایات در این موضوعات، باعث بروز اختلافات عقیدتی گردیده است. در پاسخ به این اشکال می‌توان گفت: این سخن در صورتی قابل‌ بررسی است که بین خود قرآنیان در موضوعات عقیدتی اختلافی وجود نداشته باشد؛ بنابراین، وجود اختلافات عقیدتی در بین قرآنیان- که تنها منبع عقیدتی خود را قرآن می‌دانند- بهترین دلیل است بر اینکه علت بروز اختلافات عقیدتی تنها به اختلاف روایات باز نمی‌گردد بلکه اختلاف‌ سلیقه‌ها در برداشت از قرآن نیز می‌تواند به بروز آن منجر شود.

قرآنیان شیعه نیز که در برخی از مسائل اعتقادی از قبییل: اصل امامت، مهدویت، شفاعت، عزاداری و زیارت با شیعیان اختلاف دارند، در بین خودشان هم در این مسائل وحدت نظری وجود ندارد و خود نیز در این زمینه گرفتار اختلاف شده‌اند؛ به‌عنوان نمونه، برخی از آن‌ها عزاداری را از مظاهر شرک می‌دانند درحالی‌ که برخی دیگر، همان مراسم عزاداری را بهترین وسیله برای گسترش جهان اسلام و شیوعممقانی، شیخ اسدالله، مسلک الامام، صص 45-44) بنابراین وجود چنین اختلافاتی در عقاید قرآنیان، که تنها منبع عقیدتی خود را قرآن می‌دانند، خود بهترین دلیل است بر این که قرآن در بخش اعتقادات هم به سنت نیازمند است.

اشکال دیگری که به قرآنیان شیعه در این زمینه (کفایت قرآن در بخش اعتقادات) وارد است این که: به چه دلیل در بهره‌گیری از روایات، قرآن را به دو بخش احکام و اعتقادات تقسیم کرده و در بخش اول آن را نیازمند سنت و در بخش دوم بی‌نیاز از آن دانسته‌اند؟ آیا خود قرآن چنین تقسیم‌بندی را به ایشان آموخته است یا اثری از آن در روایات یافته‌اند؟ یا این که احساس کرده‌اند که تمام آیات اعتقادی قرآن ساده و  برای همه قابل‌فهم است و نیازی به توضیح و تفسیر روایی ندارد؟ اگر چنین است پس این‌همه انشعابات و اختلافات مذهبی از کجا پدید آمده است؟ و چرا خود قرآنیان هم در این زمینه‌ها باهم اختلاف دارند؟ چطور قرآنیان شیعه، سنت را در بخش احکام و مجملات می‌پذیرند و در بخش اعتقادات کنار می‌گذارند؟ در حالی‌ که منبع صدور همه این روایات یکی است؟ آیا واقعاً مباحث توحیدی مطرح‌ شده در سنت پیامبر(ص) و خطبه‌های علی(ع) چیزی به ایمان مؤمنان نمی‌افزاید؟ قطعاً خطبه‌های پیامبر گرامی اسلام(ص) و امام علی مرتضی(ع) در بالا بردن سطح ایمان افراد، بسیار مؤثر بوده است. به‌عنوان نمونه ابن ابی‌الحدید معتزلی در شرح نهج‌البلاغه می‌گوید: «من به همه آنچه امت‌ها به آن سوگند یاد می‌کنند، سوگند می‌خورم که از پنجاه سال پیش تا کنون بیش از هزار بار این خطبه را خوانده‌ام(نهج البلاغه، خطبه 221.) و هرگز نشده آن را بخوانم مگر آن که در درونم لرزش و ترس و موعظه‌ای تازه پیدا شده است. این کلمات به‌ شدت در دل‌ و جانم تأثیر گذاشته و اعضا و جوارحم را به لرزه افکنده است...». او همچنین در رابطه با یکی دیگر از خطبه‌های نهج‌البلاغه گفته است: «این خطبهنهج البلاغه، خطبه 109، ص 338) به‌ گونه‌ای است که اگر بر کافر زندیقی که سخت منکر رستاخیز و قیامت است، خوانده شود، قلب او را به لرزه درمی‌آو

البته آنچه مسلم است این‌ که آیات هدایتی قرآن برای ایجاد حداقل ایمان در دل افراد، بدون نیاز به سنت، کافی و اثرگذار است؛ اما نقش مکمل سنت در تفسیر همین دسته از آیات و توانایی آن در بالا بردن درجات ایمان افراد را به‌ هیچ ‌وجه نباید نادیده گرفت.


نقد عملکرد قرآنیان شیعه

لازمه دیدگاه کفایت قرآن (در بخش اعتقادات) این است که: ادامه مطلب...


تاریخ : سه شنبه 94/4/16 | 5:23 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

نقدِ دیدگاه و عملکرد جریان "قرآنیان شیعه" 


درآمد

در نیمه دوم قرن سیزده هجری و در رویارویی با پیشرفت‌های خیره‌کننده  غرب و تهاجم همه‌جانبه  استعمار به کشورهای اسلامی جریان‌هایی در ایران شکل گرفت که برخی دینی؛ (ایران در دوره سلطنت قاجار، ص 265؛ تاریخ اجتماعی ایران، ج 8، ص 536) و برخی غیردینی (سفرنامه از خراسان تا بختیاری، ص 1104) بودند.

یکی از این جریان‌ها که با هدف اتحاد امت اسلامی و با شعار بازگشت به قرآن و دوران طلایی چهل سال اول اسلام شکل گرفت؛ «جریان قرآنیان شیعه» بود. قرآنیان نامی است که از همان زمان‌ها بر این گروه اطلاق می‌شده است و به نظر می‌رسد که خودشان این نام را بر خود اطلاق کرده باشند؛ به‌عنوان‌مثال، کسروی، در یکی از کتاب‌های خود، از دسته‌هایی به نام قرآنیان نام ‌برده است که به نظر او پیروان محمد بن عبد الوهاب هستند. (نک: کسروی، احمد، در پیرامون اسلام، ص 32) است. طرفداران این جریان که قرآن را در بخش اعتقادات کافی و بی‌نیاز از سنت می‌دانستند (تقوی، سید صادق، یک روش جدید و علمی برای از بین بردن کلیه اختلافات جزئی مسلمانان، صص 4 - 7؛ سنگلجی، محمدحسن (شریعت)، کلید فهم قرآن، صص 40 -  41؛ فرید تنکابنی، عبدالوهاب، اسلام چنان که بود، ص 15؛ شعار، یوسف، تفسیر آیات مشکله، مجلس تفسیر قرآن، ص 8؛ برقعی قمی، سید ابوالفضل، قرآن برای همه، صص 46 - 51؛ و تابشی از قرآن، ج 1 ص 19) چشم خود را بر روی بخش وسیعی از روایات بستند و سنت را به‌طور جدی مورد نقد قرار دادند. از آنجا که یکی از مهم‌ترین اهداف شکل‌گیری این جریان، دعوت امت اسلامی به اتحاد (یک روش جدید و علمی برای از بین بردن کلیه اختلافات جزئی مسلمانان، صص 4-7) و در نتیجه بازگشت به شوکت اولیه  اسلام (محو الموهوم و صحو المعلوم، صص 17-16 و 35-34) و بهترین وسیله برای تحقق این امر، بازگشت به قرآن بود؛ همان، صص 18 و 19) انتقاد ایشان بیشتر به آن بخش از عقاید و شعائر شیعه باز می‌گشت که از نظر ایشان برای تحقق امر وحدت زیان‌بار به نظر می‌رسید. به همین علت عقایدی مانند امامت، شفاعت، توسل، رجعت و شعائری مانند عزاداری، زیارت و ساخت حرم و گلدسته و گنبد و روایاتی که در این زمینه وارد شده بود به‌ شدت از سوی ایشان مورد انتقاد قرار گرفت. در این مجال ضمن معرفی کوتاه قرآنیان شیعه، شعار کفایت قرآن از سوی ایشان مورد نقد و بررسی قرار می‌گیرد.


مهم‌ترین چهره‌های قرآنیان شیعه

سید اسدالله میراسلامی معروف به خرقانی اولین کسی‌ است که با شعار بازگشت‌ ‌به قرآن، شکل‌گیری جریان قرآنیان شیعه را در ایران رقم زد. پس از او چهره‌های دیگری همچون: محمدحسن ‌شریعت‌سنگلجی، ‌علی‌اکبر حکمی‌زاده، میرزا یوسف شعار تبریزی، عبدالوهاب فرید تنکابنی، سید ابوالفضل برقعی، حیدرعلی قلمداران، دکتر سید صادق تقوی  و سید مصطفی حسینی طباطبایی این راه را پی گرفتند.


کفایت قرآن از دیدگاه قرآنیان

یکی از عمده‌ترین علل نامیده شدن قرآنیان غیر شیعه به این نام، دیدگاه آنان در مورد کفایت قرآن با شعار «حسبنا کتاب الله» و بی‌نیازی آن از سنت است. از دیدگاه آنان هر آنچه از امور دینی مورد نیاز انسان است در قرآن ذکر شده و چیزی از آن فروگذار نشده است؛ بنابراین جایی برای سنت باقی نمی‌ماند و نیازی به آن نیست. این دیدگاه در بین قرآنیان مصر، پاکستان، هند و اصولاً قرآنیان غیر شیعه به یک اصل ثابت و اساسی تبدیل ‌شده است و تقریباً همه آنان با اندکی اختلاف به این اصل پایبندند. (القرآنیون و شبهاتهم حول السنه، ص 265) اما دیدگاه قرآنیان شیعه در این زمینه، تا حدودی متفاوت است و به جرأت می‌توان گفت در بین قرآنیان شیعه، کسی ‌که به‌ کفایت قرآن به‌ طور مطلق و بی‌نیازی کلی آن از سنت اعتقاد داشته باشد، وجود ندارد.

با بررسی مجموع نظرات قرآنیان شیعه در این زمینه می‌توان به این نتیجه رسید که از دیدگاه آنان: بیان قرآن در بخش اعتقادات کافی است و نیازی به سنت ندارد و در بخش فروع و احکام نیز برخی از احکام مانند وضو به‌طور مفصل در قرآن ذکر شده است و نیازی به سنت ندارد و برخی مانند نماز به ‌صورت مجمل ذکر گردیده که تفصیل آن را باید از سنت آموخت. این دیدگاه را که سید صادق تقوی به‌عنوان راهکاری برای اتحاد امت اسلامی بیان کرده است، دیگر قرآنیان شیعه نیز به مضامین مشابه (از جمله: سنگلجی، محمدحسن (شریعت)، کلید فهم قرآن، صص 40 و 41؛ فرید تنکابنی، عبدالوهاب، اسلام چنانکه بود، ص 15؛ شعار، یوسف، تفسیر آیات مشکله ص 8؛ برقعی قمی، سید ابوالفضل، قرآن برای همه، صص 46 و 51؛ برقعی قمی، سید ابوالفضل، تابشی از قرآن، ج 1، ص 19.) ذکر کرده‌اند.

بنابراین، برخلاف دیگر قرآنیان که قرآن را به‌ طور کامل بی‌نیاز از سنت می‌دانند و در تفسیرشان بیشتر بر روش تفسیری قرآن به قرآن و تفسیر لغوی و تأویل، تکیه می‌کنند؛ قرآنیان شیعه تنها قرآن را در بخش اعتقادات کافی، قابل‌ فهم و بی‌نیاز از سنت می‌دانند و آن را در بخش احکام و مجملات نیازمند به سنت می‌شمارند. لذا، دیدگاه کفایت قرآن از نظر قرآنیان شیعه کلیت ندارد و تنها شامل آیات اعتقادی می‌گردد و بر همین اساس در تفاسیر ایشان علاوه بر روش‌های فوق از سنت و اقوال صحابه و تابعین نیز استفاده ‌شده است.

ادامه دارد...




تاریخ : دوشنبه 94/4/15 | 2:34 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

ملعونین در قرآن

پیش­گفتار

تاریخ اسلام و به ویژه مسلمانان، سرگذشت عجیبی دارد؛ از طرفی چیزهایی را برنمی ­تابیم، در حالی که نص صریح کتاب الهی است و سیره خدا و اولیائش. و از سوئی اموری را بر خود فرض می­ گیریم که هیچ ردّ پائی در دین ما و کتاب خدا ندارد.

یکی از چیزهائی که با اندک تأملی در آیات نورانی قرآن به وفور و به کرّات یافت می شود، مسأله لعن است. آیا قرآن در قبال این مسأله موضع انفعالی داشته است؟ اساساً لعن به چه معنا است؟ و چرا برخی با حساسیت­ های بی­ مورد، این مسأله را تا بدین حد بزرگ و مهم و خطیر کرده­ اند؟

با مراجعه به کتب لغت، برای واژه لَعن و عناوین هم­ خانواده، چند معنا آورده­ اند که مهم ­ترین آن ­ها عبارتند از: منفور(نفرین شده)، کریه، بدریخت، زشت، رانده شده، مطرود، دور شده(از رحمت الهی) و ...

مقدمه

خداوند تبارک و تعالی در لابلای آیات رحمانی خود، هر جا که لازم دیده است تا از باب تنبیه متمرّدان، از حربه خشونت بیانی و لسانی استفاده کند تا عمق خباثت آنان و اوج ناراحتی خود را از آنان نشان دهد، با آن که خود، امت اسلامی را از دشنام پرهیز داده است (لاَ تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ -أنعام:108- آنهایى را که جز خدا مى ‏خوانند دشنام مدهید که آنان از روى دشمنى [و] به نادانى خدا را دشنام خواهند داد) بی محابا و با عریانی تمام به این امر مبادرت ورزیده است. به آیات زیر التفات کنید:

1 - إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ(کوثر:3) دشمنت‏ خود بى ‏تبار خواهد بود.

2 - ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیدًا(مُدَّثِّر:11) مرا با آن کس (ولید بن مُغَیره) که [او را] تنها آفریدم، واگذار.

3 - إِنَّهُ فَکَّرَ وَقَدَّرَ. فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ. ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ(مُدَّثِّر:18 – 20) –ولید بن مغیره- فکر و اندیشه بدی کرد. خدایش (او را) بکشد، چه بد اندیشید! باز خدایش او را بکشد، چه فکر غلطی دارد!!

4 - تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ(مَسَد:1) بریده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد.

5 - قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَکْفَرَهُ(عبَس:17) کشته باد انسان! چه ناسپاس است!؟

6 - قَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ. غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ(مائده:64) یهود گفتند دست ‏خدا بسته است. دست­ هاى خودشان بسته باد و به [سزاى ] آنچه گفتند، از رحمت ‏خدا دور شوند.

7 - إنَّما نحن مُستَهزِئون. اللهُ یَستَهزِءُ بهم(بقره:14 - 15) (منافقان:) ما آن ها را دست انداخته و مسخره می کنیم. (بلکه) خدا آن ها را مسخره می کند.

پس از این مقدمه به ذی ­المقدمه بپردازیم.

در قرآن کریم نزدیک به بیست گروه(چه اشخاص حقیقی و چه حقوقی) مورد لعن واقع شده ­اند که جهت پرهیز از تطویل و اطناب مُمِلّ، اجمالاً بدان­ها اشاره می کنم: ادامه مطلب...


تاریخ : دوشنبه 94/4/8 | 12:48 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

تحلیل پیرامون صلحنامه:

1.      با بررسی مفاد دهگانه صلحنامه، پی میبریم که تنها دو امتیاز برای رسول خدا و مسلمانان وجود داشت: یکی اجازه ورود به مکه جهت برگزاری عمره مفرده؛ دیگری امنیت ده ساله طرفین برای تجارت. که از قضا پیامبر(ص) از همین فضا و زمان نهایت بهره را برده و به گسترش دین خود با نامه نگاری و فرستادن سفیران خود به اطراف و اکناف، پرداخت.

2.     انعقاد این صلحنامه به مرور آثار خود را بر همگان آشکار کرد و فطانت رسول خدا(ص) نزد دوست و دشمن عیان گردید.

3.     پیامبر(ص) این صلحنامه را آغاز فتح مکه میدانستند.(همان ، ص592)

4.     چنان که پیشتر گفته شد، مشرکان مصمم بودند که امسال را مانع شوند تا مسلمانان وارد مکه نشوند. این اقدام جنبه حیثیتی و استراتژیک داشت؛ زیرا بر روابط طرفین وضعیت جنگی حاکم بود و آن ها مسلمانان را دشمن خود میدانستند و اگر در چنین شرایطی به آن ها اجازه ورود میدادند، آن را دلیل بر استیلاء دشمن بر خود تلقی میکردند.

5.     همچنین گفته شد که آن حضرت برای آرام و رام کردن دشمن و نیز فراهم آوردن فرصت به جا آوردن مناسک عمره مفرده برای مسلمانان، حاضر بودند شرایطی را که قریش می گذارند(بخوانید تحمیل می کنند) قبول نمایند. در واقع نمی خواستند اصل مصالحه را با سخت گیری های بی مورد و بی ثمر، تباه نمایند. به همین دلیل راضی و حاضر به چشم پوشی از برخی حقوق(باز بخوانید مسلّم! ) خود و مسلمانان شدند.

6.     اعتراض افرادی که بصیرت کافی نسبت به تحلیل وقایع ندارند، نباید مانع از دستیابی به اهداف شود. کاری که رسول گرامی(ص) با بی اعتنایی به اعتراضات و انتقادات معترضان و مخالفان(و دلواپسان) انجام دادند و ثمراتش در آینده ای نه چندان دور نصیب امت اسلامی گردید.

7.     سرپیچی مسلمانان معترض از دستور پیامبر(ص) برای قربانی کردن شترهای خود و تراشیدن سرهایشان.(قابل توجه دلواپسانی که از هر ترفندی بهره می جویند تا بلکه روند مذاکرات را آن گونه که دلخواه آن ها است، به پایان برسانند نه آن گونه که مصالح امت اقتضا می کند.)

 

مزایای صلح حُدَیبیه:

الف – امنیت ده ساله برای طرفین؛

(مذاکرات هسته ای: ایجاد فرصتی شش ماهه و سپس چند ساله برای راستی آزمایی طرفین)

ب – اجازه ورود به مکه جهت انجام عمره مفرده در سال بعد؛

(مذاکرات هسته ای: اجازه دشمنان قسم خورده به برخورداری ایران از انرژی هسته ای به عنوان حق طبیعی و مسلّم ما!)

ج – پذیرش موجودیت سیاسی دولت مدینه توسط قریش که تا پیش از آن در اندیشه نابودی اسلام و مسلمانان بودند.

(مذاکرات هسته ای: پذیرش ایران هسته ای برای اولین بار توسط دشمنان قسم خورده که در اندیشه نابودی ایران بودند، طی مذاکرات اخیر)

خداوند به تیم مذاکره کننده، عقلانیت و تدبیر و به تحلیلگران ما، بصیرت و به دلواپسان ما، عقل و شعور(به جای شور و هیجانات کاذب) عنایت فرماید.

ختم کلام

دلواپسان را ارجاع میدهم و توصیه می کنم به مطالعه دوباره موضوعات زیر که مربوط به تاریخ صدر اسلام و تاریخ معاصر است. اما این بار با تیزبینی و بصیرت بیشتر و تأملی دقیق تر.

اول – قضیه معامله پیامبر(ص) با مشرکان هنگامی که در شعب أبیطالب و در محاصره اقتصادی دشمنان بودند و از نظر اقتصادی و اجتماعی تحریم شده بودند و پس از سه سال تحمل تحریم ها، مجبور به مذاکره با مشرکان شدند.(چون تحریم ها بدجور فشار آورده بود.)

دوم – قضیه علی(ع) و گذشتن از حق مسلّم خویش جهت تصدی امر حکومت و خلافت امّت؛ آن هم به مدت 25 سال در جریان اجماع سقیفه و نصب خلیفه و شورای شش نفره.

سوم – قضیه علی(ع) و پذیرش آتش بس تحمیلی به ایشان، توسط خوارج، در جنگ صفین و در مصاف با معاویه.

چهارم – قضیه علی(ع) و پذیرش حکمیت تحمیلی به ایشان، بر خلاف تمایل آن حضرت به این امر، در جنگ صفین.

پنجم – قضیه علی(ع) و پذیرش حَکَم تحمیلی به ایشان، در جریان حکمیت تحمیلی.

ششم – قضیه امام مجتبی(ع) و واگذاری امر خلافت ظاهری به معاویه، در جریان مصالحه با وی.(که سابقاً بدان پرداختیم.)

هفتم – قضیه عباس میرزا و انعقاد قرارداد گلستان و ترکمانچای در جریان منازعه با روس. با این نگاه که وی مخیر بود به ادامه جنگ و از دست رفتن کل ایران یا پذیرش آتش بس و انعقاد این دو معاهده و واگذاری بخشی از سرزمین ایران. به راستی اگر شما جای عباس میرزا بودید، چه می کردید؟ البته بعضی که تکلیفشان مشخص است؛ چشم هایشان را می بستند و می جنگیدند تا کل مملکت را با بی تدبیری تحویل دشمن نمایند. سؤال ما از کسانی است که اندک عقلی بر سر دارند.

هشتم – قضیه خلع سلاح ژاپن و آلمان و محرومیت این دو کشور از داشتن ارتش و هر نوع سلاح آتشین و تمکین این دو کشور از دستور مجمع عمومی سازمان ملل، پس از شکست از دشمن(آمریکا و متحدانش) در جنگ جهانی دوم. و از قضا از باب عدو شود سبب خیر اگر ... این دو کشور نیز توان خود را در عرصه های اقتصادی و صنعتی به کار گرفتند و اینک در شمار غول های اقتصادی و صنعتی جهان محسوب می شوند. و اگر می خواستند بیخردانه بر طبل مقاومت در قبال دشمنان بکوبند، معلوم نبود الآن چه وضعیتی داشتند؟

نهم – قضیه امام خمینی و پذیرش آتش بس تحمیلی در پایان جنگ تحمیلی و تعبیر نوشیدن جام زهر. آن هم به دلیل تحریم ایران از طرف جامعه بین الملل و خالی بودن دست ایران از تجهیزات نظامی برای ادامه و اداره جنگ و بهره مندی دشمن از سلاح های فوق مدرن و مشروع و غیرمشروع و شیمیائی و ...




تاریخ : پنج شنبه 94/3/28 | 2:11 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

   متن صلحنامه و اهداف پیامبر(ص) از انعقاد آن و حواشی و مزایایآن در زیر می­ آید.

 

اهداف پیامبر(ص) از انعقاد معاهده صلح:

اول – تأمین امنیت اهالی مدینه از ناحیه جنوبی و مشرکان قریش؛

(چنان که در پرونده هسته ای نیز یکی از اهداف، تأمین امنیت ملت و کشور در قبال دشمنان دندان تیز کرده است نه تحریک آنان بر فرو بردن چنگال و دندان خویش بر گلوی ملت!)

دوم – به رسمیت شناختن اسلام و مسلمین برای اولین بار از سوی قریش(پذیرش موجودیت سیاسی دولت مدینه)؛

(چنان که در منازعه هسته ای بین ایران و دشمنان ملت، این مهم برای نخستین بار جامه عمل پوشید و دشمن لب به اذعان و اعتراف گشود و پذیرفت که ما نیز چنین حقی داریم. در حالی که تا پیش از این اساساً برای ما چنین حقی و جایگاهی قائل نبودند.)

سوم – امکان تردّد مسلمانان به اماکن مختلف؛

(در مذاکرات، وضع تحریمهای جدید با موضوع هسته ای؛ چه نسبت به اشخاص حقیقی و چه حقوقی منتفی شد و این امکان فراهم آمد تا ما بتوانیم با فراغ بال با دیگران در ارتباط باشیم؛ زیرا در شرایط امروزی لابُدَّ مِنه است.)

چهارم – فراهم شدن امکان دعوت جهانی پیامبر(ص) به واسطه نامه نگاری به سلاطین و قیاصره(قیصر روم و همپیمانانش) و کیاسره(کسری – پادشاه ایران و افراد تحت الحمایه اش) با آسودگی خاطر از تعدیات و تعرضات دشمن(مشرکان قریش).

نکته: عرضه خویش بر دیگران و اقبال از ما در عرصه بین المللی، نیازمند تدبیر، مدیریت صحیح، صبوری، کاستن از توقعات، گذشتن از برخی حقوق، خرید زمان برای خویش و باورمند کردن مخاطب با رفتارها و اقدامات سنجیده و پسندیده است.


مفاد صلحنامه حُدَیبیَّه

1 – توقف جنگ به مدت 10 سال بین مسلمانان و مشرکان قریش(اهالی مکه)؛

2 – امنیت کامل همه مردم طی 10 سال مذکور(عدم سرقت از همدیگر و خیانت نسبت به یکدیگر)؛

3 – مصونیت مسلمانان و اهالی مکه در سفرهای تجاری خود به مکه و مدینه و مصر و شام؛

4 – مصونیت مسلمانان در سفر به مکه جهت انجام عمره مفرده؛

5 – بازگرداندن کسانی(زنان و بردگان) که از مکه بدون اجازه سرپرست خود به مدینه رفته اند یا فرار کرده اند؛

6 – مخیّر بودن مشرکان قریش در بازگرداندن مسلمانانی که به مکه رفته اند(گریخته اند.)؛

7 – آزاد بودن طوایف و قبایل بَدَوی مکه در انتخاب همپیمان برای خود از میان مکیان و مسلمانان؛

8 – عدم نقض حقوق همپیمانان؛

9 – بازگشت مسلمانان به مدینه بدون برگزاری عمره مفرده در این سال؛

10 – انجام عمره مفرده از سال بعد به مدت سه روز آن هم بدون حمل سلاح طی این مدت.

چنین توافقنامه ای برای بسیاری که از فطانت و کیاست سیاسی کافی برخوردار نبودند (و متأسفانه جمع کثیری از حاضران را شامل می شد)، قابل هضم نبود و به همین دلیل ندای مخالف برداشتند و عَلَم مخالفت با رسول خدا(ص) را برافراشتند.

 

حواشی و نکات صلحنامه:

یک – نویسنده صلحنامه، امیرمؤمنان؛ علی(ع) بود.

دو – مشرکان قریش به دلیل نامأنوس بودن واژگان بسم الله الرحمن الرحیم برای آن ها، از پیامبر(ص) خواستند به جای آن بسمک اللهم نوشته شود. و پیامبر(ص) پذیرفتند.

سه – مکّیان از آن حضرت خواستند تا محمد رسول الله(ص) را به محمد بن عبدالله(ص) تبدیل نماید؛ زیرا اگر آن ها آن حضرت را به رسالت قبول داشتند که دیگر دعوایی در میان نبود(!). پیامبر(ص) این خواسته را نیز پذیرفتند و دستور دادند آن را پاک و این را به جای آن بنویسند. نکته جالب اینجا است که علی(ع) که کاتب این صلحنامه است، از این که زیر بار سخن مشرکان برود، استنکاف می ورزیده است اما با فرمان پیامبر(ص) وادار به اطاعت از اوامر ایشان شده است. و جالب­ تر آن که خود آن حضرت نیز در پیمان صلح میان خود و معاویه در جریان جنگ صفین، بالاجبار واژگان امیرالمؤمنین را از متن صلحنامه زدودند.(سیره رسول خدا ، ص591)

چهار – پس از انعقاد این صلحنامه، خداوند خطاب به پیامبرش فرمود: إنّا فَتَحنا لک فتحاً مُبیناً(فتح:1) در حالی که در جنگ های بزرگی نظیر بدر و أحزاب و خیبر به پیامبر(ص) و مسلمانان چنین نفرموده بود.(ر.ک: سیره رسول خدا ، صص591 – 593)




تاریخ : چهارشنبه 94/3/27 | 2:14 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

لطفاً پس از پایان این نوشته که احتمالاً 3 یا 4 قسمت خواهد بود، کامنت مرحمت بفرمائید تا ابتدا کل مطلب دستتان بیاید و بعد دست به قلم شوید. سپاسگزاری می شود.


صلح حدیبیه 

لَقَد صَدَقَ اللهُ رَسولَهُ الرُؤیا بِالحَقِّ لَتَدخُلُنّ المسجدَ الحرامِ إن­شاءاللهُ آمِنین. (فتح:27)

لَقَد رَضِیَ اللهُ عن المُؤمِنینَ إِذ یُبایِعونَک تحتَ الشَجَرَه.(فتح:18)

إِنّ الذین یُبایِعونَک إِنّما یُبایِعونَ اللهَ(فتح:10)

إنّا فتَحنا لک فتحاً مبیناً(فتح:1)

ظَنَنتُم أَن لَن یَنقلِبَ الرسولُ و المؤمنونَ إلی أهلیهِم أبَداً ... و ظَنَنتُم ظَنَّ السَوءِ(فتح:12)

محمدٌ رسولُ اللهِ و الذین معهُ أَشِدّاءُ عَلی الکفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم.(فتح:29)

*****

پیش گفتار

از زمانی که آدم آفریده شد و به جهت نافرمانی از دستور الهی، توفیق بهره­ مندی از مواهب بهشت زمینی را از دست داد و به مراتب نازله و آمیخته با زحمت و درد و رنج و تلاش، هبوط نمود و بر اساس قانون زمین و طبیعت و فطرت بشری که به او حکم می کند تا اجتماعی بِزِیَد تا بتواند گامی رو به پیشرفت و تعالی بردارد، و از آن زمان که رد پای دو مهره قوی در زندگی بشر برای سنگ اندازی در برابر تعالی و  استکمال بشریت ، پیدا شد؛ یعنی ابلیس و جنودش؛ شیاطین و نیز نفس أمّاره، دشمنی بین این دو دسته آغاز گشت و تا زمانی که طومار حیات بشری در روی زمین پیچیده شود، این مبارزه و دشمنی وجود خواهد داشت. چنان که قرآن نیز دشمنی و فریبکاری شیطان را تا روز واپسین، تأیید و رخصتی از جانب خداوند می داند تا بشر با غلبه بر آن و مقاومت در برابر آن، ضمن تعالی بخشی به روح خدایی خود، از مَلَک پرّان شود و به مقامی فوق فرشتگان نائل آید. و چه خوب اوصاف و مصاف این دو سپاه و لشگر را امام صادق(ع) در قالب جنود عقل و جهل به تصویر کشیده و با برشمردن اوصاف هر دو  گروه، ترسیمی زیبا از دورنمای هر دو گروه در اختیار ما آدمیان قرار داده است تا با اختیار و انتخاب راه درست، به هدف غایی که سلامت نفس و سعادت اخروی و بالمآل، رضایت خداوند که بالاترین آرزو است، نایل آید.

در کتاب إثبات الوصیه این مصاف تاریخی و نفس­گیر، با ذکر هر دو گروه شیطانی و رحمانی در مقاطع مختلف از آدم تا خاتم، مذکور آمده است و عبرتی ستودنی مر کسانی راست که میخواهند در پیچ و خم زندگی، راه گم نکنند. از یادآوری تک تک این ادوار صرف نظر کرده و دوستان را به مطالعه آن کتاب شیرین احاله میدهم. 

*****

مقدمه

پیامبر گرامی اسلام(ص) به دنبال خوابی که دیده بودند، در شوال سال ششم هجری تصمیم گرفتند تا برای به جا آوردن عمره مفرده، راهی مکه شوند. که البته تا مقدمات سفر فراهم شود، یک ماه زمان برد و ایشان به همراه جمعی از مسلمانان در اول ذیقعده مدینه را به قصد مکه و حج بیت الله الحرام ترک کردند. آن حضرت خواب دیده بودند وارد حرم شده ­اند ، سرشان را تراشیده و کلید خانه کعبه را در دست گرفته­ اند. مسلمانان با توجه به خواب پیامبر(ص) ، تردیدی نداشتند که هم خواب پیامبر(ص) صادقه است، هم به وسیله سفر به مکه، آن جا را فتح خواهند کرد. به دستور پیامبر(ص) ، 1400تن از مسلمانان، به همراه خود تنها یک شمشیر غلاف شده برداشتند و هیچ نوع سلاح دیگری به همراه نداشتند. و با این اقدام می­ خواستند به طرف­ های مقابل و متخاصم بفهمانند که مسلمانان به قصد عمره و نه جنگ، عازم این سفر معنوی شده­ اند. با نزدیک شدن مسلمانان به منطقه حُدَیبیه (در 22 کیلومتری غرب مکه) ، مشرکان قریش به تکاپو افتادند تا به هر نحوی شده جلو حرکت مسلمانان را بگیرند و نگذارند آنان وارد مکه شوند. در چنین شرایطی و در مصاف با دشمنِ تا بن دندان مسلح ، آیه 102 سوره نساء نازل شد و به آن حضرت حکم نمود که نماز خوف بخوان تا دشمن بر شما طمع نکند. (وَإِذَا کُنتَ فِیهِمْ، فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاَةَ فَلْتَقُمْ طَآئِفَةٌ مِّنْهُم مَّعَکَ وَلْیَأْخُذُواْ أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُواْ فَلْیَکُونُواْ مِن وَرَآئِکُمْ وَلْتَأْتِ طَآئِفَةٌ أُخْرَى لَمْ یُصَلُّواْ فَلْیُصَلُّواْ مَعَکَ وَلْیَأْخُذُواْ حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَأَمْتِعَتِکُمْ فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُم مَّیْلَةً وَاحِدَةً)

در این اوضاع و احوال، پیامبر(ص) برای آرام کردن دشمن و اخذ اجازه انجام عمره، ادامه مطلب...


تاریخ : سه شنبه 94/3/26 | 2:23 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

در ملاقات فرکی و برانکو چه گذشت؟

با تأمل در این دیالوگ، رسم ادب و فرهنگ را بیاموزیم. دیالوگی بین استاد و شاگرد ، یک ایرانی و یک اروپایی ، یک مسلمان و یک غیرمسلمان. آن چه از این دیالوگ به نمایش در آمده، تمام، ادب و نزاکت و شعور بالا و قدرشناسی و اخلاق و موقعیت شناسی و بافرهنگی در عین تفاوت فرهنگی است. اللهم ارزقنا. آیا دین و اسلام غیر از این میخواهد؟


جملات جالبی که بین این دو رد و بدل شد، باعث انبساط خاطر خبرنگاران شد. مثلاً فرکی به برانکو گفت: خانواده من بعد از 9 سال که تو را دیده اند، می‌ گویند برانکو تکان نخورده اما همه موهای من سفید شده است. برانکو هم در جواب گفت: به هر حال تو در ایران زندگی می‌ کنی و این اصلاً عجیب نیست.

برانکو: ببخشید که من تأخیر کردم. اوضاعمان یک کم پیچیده بود. در خیابان ها هم ترافیک بود.

فرکی: بیا دل هایمان را به هم نزدیک کنیم تا احساسات واقعی من به تو منتقل شود. کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می‌ رسد. من همیشه فکر می‌ کردم وقتی تو را ببینم چه باید بگویم؟ الآن هیچ حرفی ندارم جز این که بغلت کنم.

برانکو بعد از این که فرکی را در آغوش کشید، به فرکی گفت: به هر حال ما روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم و اسرار زیادی بین ماست تا از این دنیا برویم.

فرکی: برنامه نود را دیدم. خیلی ممنونم از حمایتتان. من هم حق مطلب را درباره ایشان ادا می‌ کنم و می گویم که شما که رفتید به شما کم لطفی شد. بعد از 9 سال خیلی راحت تر می‌ شود حرف زد. از قدیم می‌ گویند کوه به کوه نمی‌ رسد ولی آدم به آدم می‌ رسد و هیچ وقت حقیقت پنهان نمی‌ ماند و امروز این حقیقت عیان شد. من وظیفه دارم بگویم. در آن زمان خیلی از حرف ها را من نمی‌ توانستم بزنم ولی الآن می‌ شود در مورد آن حرف زد.

برانکو: به خاطر همین است که من در این سال ها همیشه شما را در قلبم حمل کردم. تمام آن تجربه هایی که من و شما در آن 4 سال کسب کردیم، مثل 50 سال بود و خیلی خوشحالم که ما آن روزهای خوب را با هم تجربه کردیم. باز هم رفقای بزرگی هستیم و البته همکاریم. هیچ چیز بزرگتر و زیباتر از این نیست که دو رفیق حالا با هم رقیب هم باشند.

فرکی: من اعتقادم این است که معلم همیشه معلم است و شاگرد هم همیشه شاگرد است. سن و سال هم هیچ چیز را عوض نمی‌ کند. من در مقابل شما هنوز هم همان احساس شاگردی را دارم. به همین دلیل هم در مورد بازی فردا باید از شما رخصت بگیرم؛ فرهنگ ما اینطوری است.

برانکو در گوشی گفت: خیلی خوشحالم که اولین بازی ام را برابر شما انجام می‌ دهم. اما تلاش می‌ کنم تیمم ببرد. از شما می‌ خواهم که بعد از بازی فردا تهران بمانید تا فرصت داشته باشیم یک شام با هم بخوریم.




تاریخ : پنج شنبه 94/1/27 | 12:25 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

اولین پیام اوباش به فرمانده جدید نیروی انتظامی  

روز گذشته ، دو رویداد رخ داد که به طرز معنی داری به همدیگر ارتباط دارند: از یک سو، "سردار حسین اشتری" کار خود را به عنوان فرمانده جدید نیروی انتظامی آغاز کرد. و از سوی دیگر ، در شهر شیراز ، اوباش با حمله به علی مطهری، شیشه های خودروی وی را خرد کردند، با گاز فلفل باعث اختلال تنفسی اش شدند، به چشم او آسیب رساندند و عجیب تر این که او را به مدت سه ساعت در کلانتری "میدان گل سرخ شیراز" محاصره کردند!
قرار بود این نماینده مجلس، در دانشگاه شیراز سخنرانی کند ولی اوباشی که دقیقاً یادآور شعبان بی مخ و دار و دسته اش هستند، به او حمله کردند، به او و ماشین حامل وی آسیب رساندند و وقتی که راننده اش از دست مهاجمان که با موتور دنبالش بودند به داخل کلانتری پناه برد، مهاجمان به مدت سه ساعت این مقر انتظامی را به محاصره خود در آوردند. در نهایت هم به درخواست استاندار، سخنرانی انجام نشد و مطهری به تهران بازگشت!

این ماجرا در اولین روز فرماندهی سردار اشتری را می توان پیام قدرت نمایی اوباش در برابر پلیس در "دوران جدید ناجا"دانست. در واقع ، این اتفاق محکی است برای اقتدار نیروی انتظامی در پاسداشت قانون و امنیت شهروندان و در برابر گروه های قانون شکنی که به صورت باندی اداره می شوند.

این موضوع زمانی جدی تر می شود که به یاد بیاوریم اوباش وقاحت را به آنجا رسانده اند که نه تنها مانع از سخنرانی قانونی یک نماینده مجلس در یک محیط دانشگاهی می شوند، بلکه به او حمله فیزیکی هم می کنند و در خیابان های شهر نیز با موتور به تعقیبش می پردازند و سرانجام کار را به جایی می رسانند که کلانتری را هم به محاصره خود در می­ آورند!

اولین سؤالی که به ذهن هر انسانی می رسد این است که در تمام این مدت، پلیس شیراز چه می کرده است؟ مگر پلیس وظیفه ای جز حفاظت و حراست از امنیت شهروندان دارد؟ و مگر جز این است که باید با اخلالگران امنیت و برهم زنندگان برنامه های قانونی برخورد کند؟

و اساساً وقتی اوباش موتورسوار در خیابان ها به دنبال خودروِ علی مطهری بودند، پلیس دقیقاً در آن زمان چه می کرده است؟ و سرانجام این که بر سر پلیس شیراز چه آمده است که یک عده اوباش توانسته اند کلانتری که مظهر اقتدار پلیس در شهرها است، را به محاصره خود در آورند؟!

سردار فرماندهی ناجا ، در برابر آزمونی جدی قرار گرفته است که نه چندان سخت ، اما بسیار مهم و معنی دار است: این که آیا سردار، رسیدگی جدی به وقایع شرم آور شیراز را در دستور کار خود قرار خواهد داد؟ آیا پلیس شیراز در برابر آنچه رخ داده به فرماندهی ارشد ناجا و مردم ایران پاسخگو خواهد بود؟ آیا اوباشی که در روز روشن ، نماینده مردم را کتک زده اند ، ماشینش را خرد کرده اند، از ابزار غیرقانونی مانند گاز فلفل استفاده کرده اند، برنامه قانونی را به هم زده اند، در خیابان ها تظاهر به قدرت کرده اند ، مقر پلیس را محاصره کرده اند و ... شناسایی، دستگیر ، بازجویی و تحویل دستگاه قضایی خواهند شد؟
نمی شود که یک عده اوباش ، هر چه خواستند بکنند و پلیس هم دست روی دست بگذارد! این انتظار مردم ایران از فرمانده جدید پلیس ایران است که با اقدام قاطع و قانونی در همین ابتدای فرماندهی اش در برابر اوباش، به پیامی که آنها دیروز به پلیس دادند، پاسخ جدی بدهد و به آنها بفهماند که دوران توحش ، قانون شکنی ، کتک زدن مردم ، برهم زدن برنامه های قانونی و عربده کشی های خیابانی به پایان رسیده است.
اگر سردار چنین کند، دو دستاورد بسیار ارزشمند خواهد داشت، اول این که بسیاری از حوادث مشابه در آینده رخ نخواهد داد و پلیس و مردم به زحمت نخواهند افتاد و دوم این که اعتبار پلیس که متأسفانه به دلیل وقایع متعدد سال های اخیر آسیب دیده، ترمیم خواهد شد.

امید که دوران فرماندهی سردار اشتری، نه فقط دوران امنیت برای مردم که دوران احیای جایگاه پلیس در ایران نیز باشد.

این گوی و این میدان و این اولین آزمون سردار.

(اقتباس از یک سایت)

پ.ن: به راستی چه تشابه عجیبی است بین همه آنانی که خود را محور حق دانسته و مطلق اندیشند و جز خود، دیگران را یکسره بر باطل می دانند. تأمل در رفتار و اقدامات خوارج، فرقان، مجاهدین خلق، القاعده، طالبان، داعش و انصار حزب ال... ما را به این نقطه مشترک در تمام این جریانات و گروه های فکری رهنمون می شود.

بادا که عاقل شویم و پیرو دین عقلانی اسلام گردیم نه دین ...

 




تاریخ : سه شنبه 93/12/19 | 3:35 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر