تو دست محبت خدایی برسرها
نگـاه عاطفـهی خالقـی برخلایق
و بیتالغزل شعر بلند بودنی بر دیوان شعور
تو شعلهی هستیبخشی بر اجاق کور کائنات
تو را میستایم
که فرزند «ستودهشده»ای
و تو را میخوانم
که زادهی خانهی «إقرأ»ی
چه محجوری در میان مدعیان آشنایی!
و چه مغفولی در حلقهی سینهچاکان دروغین عشقبازی!
نشانی تو را در زمین نباید جست
چون تو فرزند آسمانی
و در آسمان نبایدت یافت
چون تو همسر«ابوتراب»ی
تو درخت تنومند عصمتی!
که در خانهی «نبوت» روییدی
در خانهی «ولایت» بالیدی
و میوهی «امامت» را
ـبدون هیچ آفتیـ بر خوان خواهش خلایق نهادی
اما ...
ای تکدرخت وادی تنهایی!
کجایی؟
تا در سایهی محبت مادرانهات آرام گیریم
و پارچهی نیازمان را
بر شاخههای شکستهات گره زنیم ...
( 25/3/1387 )
ولادت باسعادت بانوی دو عالم
برساکنان دو عالم
و روز زن مبارک باد
منبع:وبلاگ نیشتر
در همین وبلاگ، دو مطلب در باره همت و کار مضاعف (که سال جاری از طرف مقام معظم رهبری به آن مزین است) ارائه شده است. باز فرصتی پیش آمد تا به یکی دیگر از موانع همت و کار مضاعف اشاره ای کنیم.
اینکه برای پیشرفت و موفقیت در هر کار و امری و پستی، تخصص و تجربه آن لازم است، امری است بدیهی، و برای همت و تلاش مضاعف نیز تخصص و تجربه و تسلط بر کا و امور به مراتب اولاتر، حال اگر کاری یا مدیریتی یا فنی، اعم از اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و دینی را در اختیار کسانی قرار دهیم که هیچ مهارت و تخصصی در آن نداشته یا به حدّ لازم نداشته باشند، ولو اینکه از لحاظ تعهد، تقوی و فضایل اخلاقی و انقلابی و فردی زبانزد باشند و بی غل و غش، آیا آن امور به نتیجه مطلوب خواهد رسید؟ آیا امکان کار و همت مضاعف پیدا می شود؟ و...
از امام صادق(ع) منقول است که: «صاحب هر شغلی ضرورتاً باید سه ویژگی داشته باشد تا به کمک آنها ... اول از همه این که باید در کار خود مهارت داشته باشد ...» چرا که هر عقل سلیمی می گوید اگر مهارت نداشته باشد نه فقط کاری از پیش نمی برد بلکه مانع فعالیت ها و کار مفید دیگران نیز خواهد شد و این خیانت است. پیامبر اسلام(ص) فرموده است: «هر کس بدون علم به کاری بر خیزد کار را پیش از آن که به صلاح و مصلحت آرد، به فساد و تباهی می کشاند.» اگر به سیره عملی و حکومت داری امام علی(ع) هم نگاه کنیم می بینیم که به میثم تمار (که فردی بسیار مؤمن و از شیعیان خالص و مخلص بود و بالاخره هم به دلیل سر سختی در عشق به ولای علی(ع) به شهادت رسید) کوچک ترین منصب حکومتی واگذار نکرد. در حالی که زیاد بن ابیه که فردی به تمام معنا بی اصل و نصب و فاقد هر گونه فضیلت دینی بود، در دوره خلافت امیر مؤمنان(ع) به مناصب عالیه حکومتی رسید و حتی امام(ع)، سهل بن حنیف را که خود و برادرش از بزرگان اصحاب رسول(ص) و از مشایخ انصار بودند، از حکومت فارس بر کنار و زیاد را به حکومت آنجا منصوب فرمود. (البته امام(ع) در عین استفاده از قابلیت های زیاد بن ابیه در اداره امور مملکت، مراقب بود که از وی خطایی سر نزند.) همچنین پیامبر اعظم(ص) افرادی مثل عمروعاص و خالد بن ولید را به سرداری سپاه نصب می کرد ولی به ابوذر توصیه فرمود که مطلقاً از ریاست بر حذر باشد و به قبول حکومت و امارت تن در ندهد. دلیل این توصیه واضح است! زیرا آدم خوب و مؤمن و انقلابی و ولایی صرف، برای امور مدیریتی و مهم کشوری فایده ای ندارد. اگر بدون اطلاع از رموز مدیریت، مدیریت صورت گیرد، نه فقط کارها به سامان نمی آید و اوضاع رو به راه نمی شود، بلکه اوضاع بدتر شده و خودش هم خراب می شود و در نتیجه مردم به شخص او و همه مؤمنین و بلکه نسبت به اصل دین و مذهب هم بدبین می شوند.
پس، آیا سیره نظری و عملی پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) دلیلی بر این مدعا نیست که برای تصدی امور حکومتی و مدیریتی به تدبیر و تجربه تخصص بیش از تقوای دینی و فضایل اخلاقی محتاجیم. وقتی مدیریت ها و پست ها و مسئولیت ها صرفاً بر اساس تعهد و روحیه انقلابی و ولایی، یا از این بدتر فقط بر اساس حزبی و گروهی و نسبت فامیلی و دوستی باشد و به تخصص و تجربه و ... توجهی نشود، قطعاً نمی توان به اهداف اصلی رسید و مشکلات را حل نمود؟ اصلاً امکان همت و کار مضاعف پیش نخواهد آمد. در این باره بهتر است به سخنانی از بنیانگذار انقلاب اسلامی، امام خمینی(ره) توجه کنیم که می فرماید:
«دولت بدون گزینش اشخاص متعهد و متخصص در رشتههاى مختلفه موفق نخواهد شد و دولتمردان در گزینش همکاران به کاردانى و تعهد آنان و بهتر خدمت کردن آنها به کشور و در منافع ملت بودن آنان تکیه کنند تا در پیش حق تعالى و ملت رو سفید باشند و در امور موفق باشند، نه بر دوستى و آشنایى و حرف شنوى بىتفکر و تأمل که این رویّه موجب ناکامى در خدمت به کشور است. دوست خوب براى دست اندر کاران آن است که در پیشرفت امور محوله به آنان مؤثر باشد و در خدمت ملت باشد، نه در خدمت آنان، هر که و هرچه خواهد بود.»
«دولتمردان از دانشمندان و متخصصان متعهد استمداد کنند تا راز موفقیت را به دست آورند. دولتمردان با رویّه و فکر واحد براى رسیدن به آنچه صلاح اسلام و کشور است به پیش روند. و این سیاست صحیح اسلامى است. و خداى نخواسته در سیاست بازیهاى گروهى وارد نشوند که با ناکامى مواجه مىشوند.»
«از متخصصان متعهد که مسائل را روى هم مىسنجند و به مشکلاتِ سخت نظام آگاهى دارند دعوت شود و با مشورت آنان رسیدگى به امور گردد. و چون مسئله اسلام و حکومت الهى در کار است، مسامحه در این امور چه بسا خللى وارد آورد که جبران آن مشکل یا غیر ممکن شود و مسئولیت آن در پیشگاه خداوند بزرگ عظیم باشد.»
یکی از حوادث بسیار تأثر انگیز در آغاز دهه دوم حکومت اسلامی در مدینه و به دنبال رحلت جانسوز نبی مکرم اسلام(ص) و در آغاز خلافت اولین خلیفه پس از پیامبر(ص) ، تهاجم عده ای به خانه حضرت امیر(ع) و فاطمه زهرا(س) به بهانه بیعت گیری از کسانی (که به زعم حکومتیان در زمره مخالفان بودند و مخالفتشان و تجمعشان در خانه علی(ع) برای حکومت وقت تهدید و بیعت نکردنشان به نوعی عدم مشروعیت خلیفه تلقی می شد) می باشد. لذا بر آن شدم تا با اتّکا به مدارک اهل سنت اصل ماجرا و کیفیت و حدود قضیه را به اجمال و اختصار که نه مخلّ باشد و نه مملّ ، تبیین نمایم.سؤال اساسی این است که آیا اساساً چنین واقعه ای اتفاق افتاده و واقعیت دارد یا نه صرفاً ادعای برخی غالیان و تندروهای شیعه است و افسانه ای بیش نیست؟ و اگر اصل ماجرا صحت دارد ، تا کجا ادامه پیدا کرده است؟ در ابتدا به عنوان مقدمه ، مطالبی در شأن و جایگاه شخص حضرت فاطمه زهرا(س) و نیز جایگاه بیت آن بزرگوار یادآوری می شود:
اول – شخصیت حضرت فاطمه زهرا(س):
الف – در صحیح بخاری ، بخش علامات نبوت(ج6 ، ص491 و ج8 ، ص110 ) و نیز در فتح الباری(ج7 ، ص84 ) از زبان پیامبر(ص) نقل شده است که: فاطمه بضعه منی فمن أغضبها أغضبنی. فاطمه پاره تن من است. هر کس او را به خشم بیاورد ، مرا به خشم آورده است. در قرآن (توبه:61 ) نیز تصریح شده است که: الذین یؤذون رسول الله لهم عذاب الیم. کسانی که رسول خدا را اذیت کنند عذاب شدید الهی در انتظارشان است. و چه اذیتی بالاتر از خشمگین کردن پیامبر(ص)؟! می دانیم که انسان هنگامی که به اوج ناراحتی از مسأله ای می رسد ، خشمگین و عصبانی می شود.
ب –در مستدرکحاکم(ج3 ، ص154 ) و نیز مجمع الزوائد(ج9 ، ص203 ) باز از زبانپیامبر(ص) منقول است که: یا فاطمه! إنّ الله یغضب لغضبکِ و یرضی لرضاکِ. ای فاطمه! خدا باخشم تو خشمگین و با رضایت تو راضی می شود.
ابن قُتیبه دینوری در کتاب الإمامه و السیاسه(ص31 )داستان عیادت عمر و ابوبکر را در روزهای واپسین عمر حضرت فاطمه زهرا(س) چنین شرح میکند: فاطمه(س) در آن دیدار از آن دو میپرسد: آیا از رسول خدا نشنیدید که خشنودی فاطمه(س) خشنودی من است و خشم فاطمه(س) خشم من است؟ ... هر کس فاطمه(س) را به خشم آورَد مرا به خشم آورده است؟ گفتند: آری شنیده ایم. فاطمه(س) نیز چنین فرمود: خدا و فرشتگانش را گواه میگیرم که شما مرا خشمگین ساختید و رضایتم را به دست نیاوردید.
ج – همچنین حاکم در مستدرک(ج3 ، ص156 ) از لسان پیامبر(ص) نقل می کند که: یا فاطمه! ألا ترضین أن تکون سیده نساء العالمین و سیده نساء هذه الاُمه و سیده نساء المؤمنین؟ ای فاطمه! آیا این تو را راضی نمی کند که سرور زنان عالم و این امت و مؤمنان باشی؟
دوم – احترام خانه فاطمه زهرا(س):
خداوند در قرآن در مورد برخی خانه ها چنین می فرماید: فی بیوت أذن الله أن تُرفع و یُذکر فیها اسمه.(نور:36 ) در تفسیر درّ المنثور(ج6 ، ص203 ) و نیز در تفسیر روح المعانی(ج18 ، ص174 ) در تفسیر این آیه چنین آمده است که: کسی از پیامبر(ص) پرسید: منظور کدام خانه ها است؟ پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: خانه پیامبران. در این هنگام ابوبکر سؤال کرد: آیا خانه علی(ع) و فاطمه(س) را نیز شامل می شود؟ پیامبر(ص) در پاسخ فرمودند: آری. از برجسته ترین آنها است. سیوطی در تفسیر خود؛ الدرّ المنثور(ج6 ، ص606 ) می گوید:پیامبر(ص) 9 ماه تمام به درِ خانه دخترش فاطمه(س) می آمد و به علی(ع) سلام می کرد و آیه إنما یریدالله لیُذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیراً(أحزاب:33 ) را می خواند.
پس از ذکر این مقدمه ، مطلب خود را با این سؤال که آیا اساساً هتک حرمتی نسبت به بیت ولایت صورت گرفته است یا نه؟ پی میگیرم. لازم به یادآوری است که این مسأله با تمام سختگیری های عصر خلفا در نگارش فضایل و مناقب اهل بیت(ع) در کتب و آثار دانشمندان اهل سنت آمده است.
1 – تصمیم به هتک حرمت:
الف – ابوبکر ابن ابی شیبه(159 – 235) در کتاب خود ؛ المصنف (ج8 ، ص572 ) ماجرا را چنین شرح می کند: هنگامی که مردم با ابوبکر بیعت کردند ، علی(ع) و زبیر در خانه فاطمه مشغول رایزنی بودند. عمر بن خطّاب با خبر شد. به درِ خانه فاطمه(س) آمد و چنین گفت: ای دختر رسول خدا! محبوبترین فرد برای ما پدر تو و بعد از پدرت ، تو هستی ولی به خدا سوگند این محبت مانع آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند ، من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند. این جمله را گفت و بیرون رفت. فاطمه(س) خطاب به علی(ع) و زبیر گفت: به خدا سوگند که چنین می کند.
ب – بلاذری(م270 ه) در کتاب خود ؛ أنساب الأشراف (ج1 ، ص586 ، چ دار معارف قاهره) این گونه ما وقع را شرح می کند: ابوبکر به دنبال علی(ع) فرستاد تا از او بیعت بگیرند ولی آن حضرت از بیعت استنکاف ورزیدند. سپس عمر بن خطّاب همراه با فتیله(چیزی آتش زا) حرکت کرد و با فاطمه(س) در مقابل درِ ورودیِ خانه مواجه شد.فاطمه(س) به وی گفت: یا بن خطّاب! می بینم در صدد سوزاندن خانه من هستی؟! عمر در پاسخ گفت:آری! این کار کمک به چیزی است که پدرت برای آن مبعوث شده است!
ج – ابن قتیبه دینوری(212 – 276) در کتاب خود ؛ ألإمامه و السیاسه (ص12 ، چ مکتبه تجاریه کبری مصر) بخشی دارد تحت عنوان( کیف کان بیعه علی) که در آن جا به تفصیل در مورد کیفیت حمله به خانه علی(ع) سخن گفته است. وی می گوید: ابوبکر از کسانی که از بیعت با او سر بر تافتند و در خانه علی(ع) گرد آمدند ، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد. او به درِ خانه آمد و همه را صدا زد تا بیرون بیایند و چون امتناع کردند عمر هیزم(حطب) طلبید و گفت: به خدایی که جان عمر در دست او است ، بیرون بیائید و الّا خانه را با شما آتش میزنم!(لَأَحرَقَنَّها علَی مَن فیها) به وی گفته شد: در این خانه ، فاطمه(س) است. گفت:(حتی اگر او هم) باشد! در این هنگام برخی بازگشتند ولی عمر و عده ای ماندند و علی(ع) را به زور به نزد ابوبکر بردند و از او خواستند تا بیعت کند. علی(ع) در پاسخ آنان فرمود: و اگر بیعت نکنم؟ گفتند: در این صورت گردنت را میزنیم. علی(ع) نیز در پاسخ فرمودند: در این صورت شما بنده خدا و برادر رسول خدا را کشته اید. وقتی بگو مگوها به اینجا رسید ، ابوبکر چنین گفت: تا فاطمه(س) زنده است با علی(ع) کاری نداریم.
علی(ع) پس از این واقعه در کنار قبر پیامبر(ص) این گونه لب به شکایت گشود: ابنَ اُمَّ! إنَّ القومَ استضعَفونی و کادوا یقتُلونَنی(أعراف:150) این جماعت مرا تضعیف کردند و کم مانده بود که مرا بکشند!(اشاره به این که تو ای پیامبر! مرا نسبت به خودت به منزله هارون برای موسی دانستی و اینان نیز برای عقبگرد به عقاید جاهلی خود مانند قوم یهود با من معامله کردند.)
د – محمد بن جریر طبری(م310ه) در کتاب خود ؛ تاریخ طبری(ج2 ، ص443 ، چ بیروت) این چنین می گوید: عمر به خانه علی(ع) آمد در حالی که طلحه و زبیر و گروهی از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به روی شما به آتش میکشم(لأحرِقَنّ علیکم) مگر این که به بیعت بیرون آئید.
ه – ابن عبد ربّه(م463ه) در کتاب خود ؛ العِقد الفرید(ج4 ، ص93 ، چ مکتبه الهلال) می گوید: علی(ع) و عباس و زبیر در خانه فاطمه(س) نشسته بودندکه ابوبکر ، عمر را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه(س) بیرون کند و به او گفت: اگر بیرون نیامدند با آنان نبرد کن! عمر با مقداری آتش(قبَسٌ مِن النار) به سوی خانه فاطمه(س) روانه شد تا خانه را بسوزاند. ناگاه با فاطمه(س) روبرو شد. فاطمه(س) خطاب به او گفت:یا بن الخطّاب! آمده ای خانه ما را بسوزانی؟! عمر گفت: آری! مگر این که در آن چه امّت وارد شدند ، شما نیز وارد شوید.
2 – یورش به خانه فاطمه(س):
شاید برخی بخواهند برای تسلای خاطر خود و از سر ناباوری این گونه القا کنند که تهدید عمر و همراهانش عملی نشده و صِرفاً برای ترساندن و بیعت گرفتن بوده است. اما واقعیات تاریخی چیز دیگری میگوید. در مورد عملی شدن تهدید عمر به این مدارک تاریخی از اهل سنت توجه کنید:
الف - ابوبکر در اواخر عمر خود می گفت: ای کاش سه کار را انجام نمیدادم: ... ای کاش پرده حرمت خانه فاطمه(س) را نمی گشودم و آن را به حال خود وا میگذاشتم ؛ هر چند برای جنگ بسته شده بود. (وَدَدتُ أنّی لم أکشِف بیت فاطمه و ترکتُه و إن اُغلِق علی الحرب)
این مطلب(اقرار و اظهار ندامت به خاطر حمله به خانه فاطمه) در کتب زیر با اجمال و تفصیل آمده است:
قاسم بن سلّام(م224 ه) در کتاب خود ؛ ألأموال(پاورقی 4 ، چ کلیات أزهریه و ص144 ، چ بیروت)
طبرانی(260 – 360) در کتاب خود ؛ المعجم الکبیر(ج1 ، ص62- 63 ، ح34 ) با تفصیل بیشتر آورده است.
ابن عبد ربّه در عقد الفرید (ج4 ، ص 93، چ مکتبه الهلال)
ذَهََبی در تاریخ الاسلام (ج3 ، ص117- 118) و میزان الإعتدال (ج3 ، ص109)
إبن أبی الحدید معتزلی(210 – 285 ) در شرح نهج البلاغه(ج2 ، ص46 – 47 ) به نقل از الکامل مبرّد.
مسعودی(م325 ه) در مُرُوج الذهب(ج2 ، ص301 ، چ دارالأندلس بیروت ) وی عبارت لم أکُن فَتَّشتُ دارد.
یعقوبی در تاریخ یعقوبی(ج2 ، ص137 ) لَم اُفَتِّش بیتَ فاطمه بنت رسول الله و أدخُلهُ الرجال و لو کان اُغلِقَ علی حربٍ.
طبری در تاریخ طبری(ج3 ، ص430 )
بلاذُری در أنساب الأشراف(ج10 ، ص346 )
تاریخ مدینه دمشق(ج30 ، ص418 )
کنز العُمّال(ج5 ، ص631 )
إبن قُتیبه دینوری در الإمامه و السیاسه(ج1 ، ص36 )
ب – ابوبکر بعد از اخذ بیعت برای خود ؛ آن هم با تهدید و ارعاب و زور و شمشیر ، عمر و قُنفُذ و جمعی دیگر را به درِ خانه علی(ع) و فاطمه(س) فرستاد و عمر هیزمی جلوی خانه علی(ع) فراهم آورد و درِ آن خانه را آتش زد! (أحرَقَ بابَ الدار!) مقاتل بن عطیه در کتاب ألإمامه و الخلافه(ص160 – 161 ، چ البلاغ بیروت).
3 – ماجراهای پس از یورش:
الف – ابراهیم بن سیّار معروف به نظّام(160 – 231) در کتاب خود ؛ الوافی بالوفیات(ج6 ، ص17 ، ش2444 ) و شهرستانی در کتاب خود؛ الملل و النحل(ج1 ، ص57 ، چ دارالمعرفه بیروت) واقعه را چنین منعکس کرده اند: عمر در روز اخذ بیعت لگدی به شکم فاطمه(س) زد که منجر به سقط جنین (محسن) در شکمش شد.(إنّ عمر ضرَب بطنَ فاطمه یومَ البیعه حتی ألقَت(أسقطت) المحسن(الجنین) مِن بطنها)
ب – ذَهَبی در کتاب خود ؛ میزان الإعتدال(ج1 ، ص139 ، ش552 ) به نقل از محمد بن احمد(یا احمد بن محمد) کوفی معروف به إبن أبی دارِم(م357 ه) و نیز إبن حَجَر عسقلانی در کتاب خود ؛ لسان المیزان(ج1 ، ص268 )چنین میگویند: إنّ عمر رَفَسَ(لگد) فاطمهَ حتی أسقَطَت بمحسن.
ج – عبدالفتاح عبدالمقصود در کتاب خود ؛ ألإمام علی(ع)(ج4 ، ص277 ) داستان لطمه و صدمه به حضرت زهرای مرضیه(س) را با عباراتی شورانگیز آورده است: ... نزدیک خانه شد(إقتَرَبَ) ، در را زد(و قَرَعَ البابَ) ، سپس بر در کوبید(ثم ضَرَبَه) و وارد شد(و اقتَحَمَه). ناگهان علی(ع) در مقابلش ظاهر شد ... در این هنگام صدای ناله زهرا(س) از آستانه در بلند شد(رَنَّ حینَذاکَ صوتُ الزهراء عند مدخل الدار) فریاد فاطمه جز برای کمک و استغاثه نبود.(إن هی إلّا طنینَ إستغاثه)
د – جوینی درکتاب خود ؛ فرائِد السَمطَین(ج2 ، ص34 ، ح371 )داستانی را نقل می کند که عبرت آموز است: إبن عباس می گوید روزی در خدمت پیامبر(ص) نشسته بودیم که حسنین و علی و فاطمه(ع) نزد او آمدند. حضرت با دیدن آنان گریست. وقتی از علت گریه پرسیده شد ، فرمود: وقتی فاطمه(س) را دیدم ، به یاد آنچه که پس از من بر او خواهد رفت ، افتادم.(لمّا رأیتُها ذَکَرتُ ما یُصنَعَ بها بعدی) گویا می بینم خذلان بیتش را(دَخَلَ الذُلُّ بیتَها) و از بین رفتن حرمتش را(و انتُهِکَت حُرمتُها) و غصب شدن حقش را(و غُصِبَ حقُّها) و جلوگیری نمودن از رسیدن به ارثش را(و مُنِعَت إرثُها) و شکسته شدن پهلویش را(و کُسِرَ جَنبُها) و سِقط کردن جنینش را(و اُسقِطَت جنینُها) در حالی که فریاد یا محمّداه سر داده است اما کسی به فریاد او نمیرسد و جوابش را نمیدهد!(و هِیَ تُنادی یا محمّداه! فلا تُجابُ و تَستَغیثُ فلا تُغاثُ)
ه – إبن قُتَیبَه دینِوری در کتاب خود ؛ ألإمامه و السیاسه(ص30 – 31 )شکوائیه حضرت صدیقه طاهره را به پیشگاه پدرش این گونه بیان میکند: پدرم! ای رسول خدا! ببین بعد از تو از پسر خطّاب(عمر) و پسر أبی قُحافه(ابوبکر) چه به ما رسیده است!(یا أبَتِ! یا رسول الله! ماذا لقینا بعدکَ من إبن الخطّاب و إبن أبی قُحافَه!)
ختام کلام: آنچه آورده شدتماماً از منابع معتبر و دست اول اهل سنت بود تا بهانه ای در میان نباشد. در ضمن از مجموع مطالب ، این حقیقت عریان نیز مکشوف میشود که علی(ع) و فاطمه(س) همواره خود را ذیحق میدانستند و طرف مقابل را غاصبان حق خویش میپنداشتند. و اگر سکوتی و یا حتی همراهی با حکومتهای وقت نیز بوده است نه به منزله تأیید حکومت آنان که برای سر و سامان گرفتن اساس اسلام و جا افتادن احکام اسلام در بین مردم بوده است.(علی(ع) صراحتاً به این مطلب در نهج البلاغه اشاره کرده است)
حافظ:
اگر آن ترک شیرازی بهدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی بهدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز میبخشد، ز مال خویش میبخشد
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بهدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز میبخشد بسان مرد میبخشد
نه چون صائب که میبخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور میبخشند
نه بر آن ترک شیرازی، که برده جمله دلها را
محمد عیادزاده:
اگر آن ترک شیرازی بهدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بهدست آورد دنیا را
نه جان و روح میبخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خالها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پاها را
فقط میخواستند اینها، بگیرند وقت ماها را ..!!!
علی علیهالسلام، پس از تدفین همسرش فاطمه زهرا علیهاالسلام، سوگوارهای دارد که هر دل صافیضمیر را بهدرد میآورد. او در خطبه 202 نهجالبلاغه سوگمندانه خطاب به پیامبر صلیالله علیه و آله، چنین میگوید:
سلام بر تو ای رسول خدا! از من و از دخترت، که (هم اینک) در کنارت آرمیده. یا رسول الله، مرگ دخترت صبر از کفم ربوده و توان خویشتنداری را از من گرفته. برای من که سختی جدایی تو را دیده و سنگینی مصیبت تو را کشیدهام، جای (بسی) تعزیت است. من بودم که با دستان خود تو را در قبر نهادم... پس هم اینک امانتی که به من سپرده بودی به سویت بازگشت. زین پس اندوه من جاودانه (و بیپایان) و شبهایم(کارم) شب بیداری است! به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امت تو چگونه در ستمکاری بر او اجتماع کردند. پس در سؤال از او سماجت بهخرج ده و حال ما را (نیز) از او خبر گیر.
دوست عزیزمان، آقای فاضل در همین وبلاگ، بهموقع و بهجا درباره نامگذاری سال نو به «همت مضاعف و کار مضاعف»، به نکته ظریف و زیبایی اشاره کردند. جا دارد ما نیز مطلبی را بیان کنیم.
معمولاً در فرهنگ ما ایرانیان بیشتر و در دیگر فرهنگها کمتر، ارث و میراث آباء و اجداد برای فرزندان خلف و اهل، نعمت است و مایه رحمت، چرا که با همت و کار مضاعف آن را حفظ و به سرمایه تبدیل کرده و دوچندانش میکنند، تا علاوه بر خود، نسلهای بعدی و دیگر نیازمندان نیز از آن بهرهمند شوند. اما برای فرزندان ناخلف و نااهل این نعمت ارث، نقمت است و در آخر ذلت، چونکه مایه بیعاری و بیکاری و تنپروری، و در نهایت با اتمام مال و اموال به ارث رسیده، ذلت و خواری حاصل.
حال با این مقدمه، و در مقیاس بزرگتر به جامعه فعلی خود نگاه میکنیم. خدای متعال (بر حسب چه مصلحتی و چرا، نمیدانم!) نعمت نفت و ... را بر ما ارزانی داشته که به نوعی میراث گذشتگان است. دارایی و ثروتی عظیم و گرانقیمت اما تمام شدنی. حال نگاه و عمل خواص و عوام کشور ما نسبت به این میراث چه بوده و چیست؟ جای بحث دارد که در این نوشتار نتوان به آن پرداخت، لکن به اعتقاد بعضی نخبگان، این نعمت الهی متأسفانه در مملکت ما نه فقط عامل خوشبختی و پیشرفت (البته در تمام ابعاد) نشده بلکه مانعی گشته در برابر آن و بیکاری و تنبلی را به ارمغان آورده و به قولی بلای جان ما ایرانیان شده است. با این وضعیت یکی دیگر از آسیبها و موانع همت و تلاش مضاعف، وجود نفت است. البته به شرطی که همت و کار مضاعف را در استخراج و صادرات و درآمد مضاعف نفت ندانیم!
بگذریم! نتیجه آنکه؛ تا وقتی اتکای دولت و ملت به نفته، همت و کار مضاعف هم رخت بر بسته. پس برای جامه عمل پوشاندن به پیام رهبری در این سال «همت و کار مضاعف»، بهترین راه آن است که فکر و تلاش را مضاعف کنیم تا وابستگی به نفت کمتر شود، و الا به فرمایش امام خمینی: «با تمام شدن نفت ... آنچنان فقری به ملت روی میآورد که جز تن به اسارت دادن راهی ندارد.» «اگر ما یک روز اتکای خودمان را از خدا برداشتیم و روی نفت گذاشتیم یا روی سلاح گذاشتیم، بدانید که آن روز، روزی است که ما رو به شکست خواهیم رفت.» «اگر بجای نفت ما ایمان داشتیم، احتیاج به هیچ چیز نداشتیم.»آنچه در زیر می خوانید مطلبی است که توسط یکی از دوستان ما در قرن هفتم هجری ترجمه شده و در اختیار " نیشتر" قرار گرفته است. ایشان که از دانشجویان نظامیه بغداد و از همشاگردی ها و همخوابگاهی های جناب سعدی است؛ در مورد قدمت این نوشته - که به زبان سانسکبریت و به خط نستعمیخ می باشد- اظهار بی اطلاعی کرده است.
«مورخزاده سیستانی» در کتاب«اعظم المصائب فی الاقمار و الکواکب» مینویسد: «ابوالمصائب شیث ابن لیث» را پدری بود به غایت پیر و فرتوت، و با اندامی در خور کفن و تابوت. در یومی از ایام ماضیه، قلب و مغز پدر با حضرت عزرائیل بساختند و بر پیکر نحیفش بتاختند و چنان شد که انتظار همی رفتی.
ابوالمصائب و بیت معظمٌ لَه حجله عزا بیاراستند، و خانه از بهر میهمانان شهری و روستایی بپیراستند. صبحگاهان میهمانان،از ارحام و اقوام و همسایگان و آشنایان، دستهدسته همیآمدند و فوجفوج همیشدند. پس آنگاه مجالس تشییع، تدفین، ختم، سوم، پنجم، هفتم، یادبود و چهلم یکی اندر پس دیگری به انجام برسید.
درخلال این ایام، دختران آن مرحو م، اشک غم ـ فراوان ـ بریختند و سینه هجران ـ متعدد ـ چاک بنمودند. نوهگان، نتیجهگان و نبیرگانش بر سریر حسرت نشستند، و درِِِ شادی به روی خویش ببستند، و اقوام و آشنایان از باب همدردی، خاک غم بیختند، و لب و لوچه آویختند.
اما گویا ابوالمصائب را نه غمی بود تا اشکش درآید و نه ماتمی تا آه از نهادش برآید؛ تاآنجا که دیگران را تعجب برانگیخت و سخنان نیشدارشان را بهدنبال خویش آویخت. یکی به کنایت گفتی:«پدر پیر را رفتنش چه جای غم است و هجرانش را چه درخور ماتم»! و دیگری زمزمه نمودی: «مرگ ناگهانی پدر، اشک از چشمانش خشکانیده و دِماغش تکانیده»... و خلاصه هر کس چیزی بگفتی و برفتی.
****
چهل شب از فقدان والد پیر بگذشته بود که صدای نالهای، نظر اهلالبیت را به سوی اتاق ابوالمصائب گردانید. در اندک زمانی، ناله به گریه و سپس به ضجّه بدل گردید. ابوالمصائب بر سر و سینه همیکوبیدی و در هجران پدر مرثیه سر همیدادی که:
ای پدر رفتی و داغ تو مرا پیر نمود *** روز را بر من بیچاره چنان قیر نمود
متعلّقه ابوالمصائب بهخود جرأتی بداد و زبان به شکوه بگشاد که: ای مرد! تو را چه شده است که اندر پس چهل روز، تازه یاد پدر همیکنی؟ ابوالمصائب بهناله بگفت:ای همسر شفیق! و ای یار و ای رفیق! چگونه توانستمی یاد پدر کنم و حال آنکه فرصتی مر مرا دست نداد. اندکی قبل از فراغت روح بلند پدر از کالبد کوتاهش، به یاد مزارش بودم که خریدنش ره به جایی بَرَد اما اندوختهام را به پایان نبرد. پس از وفاتش نیز مرا فکر آن بود که مهمانداری چهلروزه چگونه بهسر آید تا سخنی از پس آن برنیاید. و اینکه میوه چه باشد و غذا چگونه «سرو» گردد و کدام مسجد برای برگزاری مراسم «رزرو» گردد؛ مداح که باشد و سخنران چه گوید؛ ظروف از کجا فراهم آید و چه کسی آن ها را بشوید؛ بر سنگ گور پدر چه نویسم و هزینهها چگونه کنم تا در زیر آن نخیسم و ...
ابوالمصائب ازپی آن سخنان، دوباره گریه آغازید و در آن حال بگفت: «ای پدر! بارفتنت، ثُلمهای عاطفی و ـ بالاخص ـ اقتصادی بر من بیچاره وارد نمودی که "لایَسُُدّها شیئ". خدایت بیامرزاد». چون سخنانش بدینجا رسید، راه ضجه در پیش بگرفت و لحظهای آرام نگرفت. ضعیفه لب به اعتراض بگشود که ای مرد! گریهات در ماتم پدر بود و شایسته؛ اما ضجهات در این نیمهشب مر چراست؟ ابو المصائب بگفت: الحال بهیاد مراسم سالگرد بیفتادم که آنچه تاکنون بر من رفته، باز در آن هنگام تکرار همیشود و نمیدانم در آن حال چه خاکی بر سر من همیرود.
منبع: وبلاگ نیشترامسال از سوی رهبر انقلاب بهعنوان سال همت و کار مضاعف نامگذاری شده است. خوب، طبیعی است که مثل موارد قبلی، این مورد هم نیازمند فرهنگسازی است؛ وقتی هم که بحث فرهنگ پیش میآید نمیشود از یک سال شمسی انتظار معجزه داشت؛ یعنی اینکه این نامگذاریها در واقع آغازی است برای یک فرآیند طولانیمدت. البته تجربه نشان داده که این فرآیندها در همان آغاز متوقف شده و خیلی زود فراموش میشوند. زیرا انگیزه لازم در بدنه مدیریتی و سیاستگذار کشور برای برنامهریزی و آیندهنگری وجود ندارد. و با این وضع، تعجبی ندارد اگر این آغازهای سالانه، انجامهای روشنی نیابند.
اما در خصوص نامگذاری امسال، فعلا میخواهم فقط به یک نکته اشاره نمایم؛ و آن هم حجم بالای تعطیلات رسمی در کشور ایران است. اگر تعداد روزهای تعطیل در ایران به مقدار منطقی کاهش یابد، همت و کار متعارف (و نه مضاعف) هم میتواند گره از مشکلات متعدد جامعه بگشاید. در سال 1389 ما حدود 72 روز تعطیل رسمی خواهیم داشت که این بهمعنای تعطیل بودن یک پنجم سال است؛ و البته این جدای از روزهای تعطیل غیرمترقبه و بینالتعطیلین و... خواهد بود. حالا شما سهمیه مرخصیهای گوناگون که برای اقشار مختلف جامعه در نظر گرفته شده است را به این موارد اضافه کنید تا میزان واقعی فعالیت یک شهروند را در ایران دریابید.
حالا یک قدم جلوتر برویم؛ شما تا کنون فکر کردهاید که اصلا چرا در مناسبتهای ملی و مذهبی باید کار و فعالیت را تعطیل کنیم و بیکاری را پیشه نماییم. یا اصلا چرا باید یک روز در هفته را از فعالیت دست بکشیم؟ چه ایرادی دارد اگر مناسبتهای گوناگون را در همان محل فعالیت رسمی خودمان گرامی بداریم و نماد گرامیداشت ما کار و تلاش بیشتر باشد نه بیکاری. چه ایرادی دارد اگر به جای تعطیلی هفتگی، بکوشیم تا نظافت و نمازجمعه و دید و بازدید را به برنامههای جاری روزانه خود بیفزاییم؟
در فرهنگ اسلامی هم تعطیلی و بیکاری توصیه نشده است؛ در سوره مبارکه جمعه، خدا به مسلمانان توصیه میکند که در هنگام برگزاری نمازجمعه، از تجارت و خرید و فروش خودداری نموده، و یاد خدا و نماز را بر این امور مقدم بدارند، اما هرگز از تعطیلی کل روز جمعه و بیکاری سخن بهمیان نمیآید، و چنین فرهنگی در آموزههای دینی ما جایی ندارد. آنگونه که مستندات تاریخی ما نشان میدهد علما و اندیشمندان مسلمان، بهمنظور بزرگداشت مناسبتهایی مثل سالروز شهادت یک امام معصوم، در ابتدای فعالیت روزانه خود، با ذکر توسل مختصری، نسبت به مقام آن معصوم ابراز ارادت نموده و سپس به تلاش و فعالیت روزانه خود میپرداختند چرا که رضای آن امام معصوم را در همت و کار مضاعف میدیدند نه در تعطیلی و بیکاری یک جامعه.
با این توضیحات، اگر به شیوه سلف صالح عمل میکردیم، آیا وضع فرهنگ و تمدن، و وضعیت ما در جهان امروزی، همان بود که الان هستیم؟ آیا آنچه هستیم همان است که میتوانستیم باشیم؟؟؟
.: Weblog Themes By Pichak :.