روزی شخصی - که سریال های ماه مبارک رمضان روی او تأثیرات شگرف مورد انتظار مسوولان را گذاشته بود - به دوستش گفت می خواهد به یک روح سرگردان تبدیل شده و...
منبع: آینده
دکتر محمود گلزاری در یادداشتی نوشت: آیا جداسازی زنان و مردان در محیط های آموزشی و شغلی از نظر روانشناسی درست است؟نخست این نکته را یادآور شویم که روانشناسی شاخه ای از دانش های بشری است که به بررسی انگیزه ها و پیامدهای رفتار انسانی می پردازد. این که بخواهیم برای هر نگرشی که از طرف عده نسبتاً زیادی ابراز می شود، انگیزه واحدی پیدا کنیم، خود کاری است غیرعلمی. چرا نگوئیم این نگرش بیانگر یک باور دینی است؟ و می دانید که خود پایبندی به دین، انگیزشی است مهم و فطری. امکان دارد یک عقیده با وجود برخورداری از خاستگاه های طبیعی و مثبت، وقتی به اجرا دربیاید با مشکلاتی روبرو شود که ناشی از توجه نکردن به همه ابعاد قضیه یا مسائل و ملاحظات اجتماعی باشد، اما این نمی رساند که آن عقیده از انگیزهای منفی ناشی می شود
طرفداران تفکیک جنسی به حق باور دارند که:
1- غریزه جنســــــــی یکی از قویترین و سرکشترین غرائز بشری است. این غریزه با محرک های بیرونی که همان عوامل تحریک کننده جنسی است بیدار و فعال میشود.
2- بیداری این غریزه به تماس و رابطه با جنس مخالف شتاب میدهد و دیگر فعالیتها را به دنبال خود میکشاند.
3- بهترین راه ارضای این غریزه ازدواجی است آگاهانه، سالم و قانونی.
4- قرار گرفتن در میدان پرجاذبه تحریکات، میتواند انتخاب همسر را از جنبه عقلانی، منطقی و سالم خود درآورد و به گزینشی شتابزده و پرآسیب برساند.
5- مردان بیشتر از طریق نگاه و زنان از راه گفتوگو جذب طرف مقابل می شوند.
6- اگر نیاز جنسی از طریق ازدواج برآورده نشود، محرومیت این غریزه برای فرد بحرانهای روانی و اخلاقی و برای جامعه آسیبهای جدی اجتماعی را رقم میزند.
7- پس لازم است زنان و مردان باهم کمتر برخورد داشته باشند تا ازدواجشان به همان صورت سالمِ سنتی و با کمترین تماس قبل از عقد رسمی انجام پذیرد.
8- کسی مخالف تحصیل و کار زنان نیست، اما اگر زنان دور از تماس با مردان باشند هر دو جنس با آرامش بیشتری درس میخوانند و کار میکنند و ارزش زنان هم در حد کالای جنسی کاهش نمی یابد.
9- حکومت اسلامی که مسئول ترویج و پاسداری از ارزشهای والای انسانی است باید کار مردم را به خودشان وانگذارد و برای آرامش و سلامت فرد و جامعه به بهترین نحو برنامه ریزی کند.
10- مشکلات اجرایی نباید اصل موضوع را زیر سؤال ببرد و بلکه باید همچون تحریم تدریجی شراب در صدر اسلام با برنامه هایی آرام و درست، به سوی تحقق کامل این طرح گام برداشت.
مخالفان این طرح معتقدند غیر از مشکلات زیادی که این برنامه در اجرا با آن روبرو میشود، مثل تعداد کم دانشجویان دختر یا پسر در یک کلاس، در کنار تعداد زیاد دانشجویان جنس متفاوت آنها (برای نمونه 5 نفر پسر در کلاس 40 نفره روانشناسی) و دشواریهای تخصیص استاد و امکانات آموزشی به آن تعداد کم، این کار جوانان را با سؤالات و تردیدهای دیگری هم روبرو میسازد:
اگر قرار است زنان و مردان همدیگر را نبینند باید این طرح درباره استادان هم، اجرا شود. استاد مرد به دختران درس ندهد و برعکس!
آیا جوانان بعد از فراغت از کلاس در محیط بیرون با هم تماس نخواهند گرفت؟ آیا میتوان در همه کوچه ها، خیابانها ، مراکز درمانی و خرید، آنها را از هم دور کرد؟
آیا براستی دانشجویان در مدتی که در کلاس هستند، با هم برخوردها و گفتگوهای تحریک کننده دارند؟
محیط کلاس ناسالمتر است یا محیطهای تفریحی؟ با فضای گسترده و پر از رمز و راز مجازی (اینترنت) چه میکنیم؟
آیا صدها هزار دختر و پسر جوان در خانواده های هستهای امروزه، میتوانند به شیوه سنتی ازدواج کنند؟ آیا پدیده تجردهای ناخواسته دختران عمق و گسترش بیشتری نمی یابد؟
بررسیهای چندی که درسالهای گذشته صورت گرفته نشان میدهد: دانشجویانی که در دانشگاه های تک جنسیتی درس میخوانند تقریباً به اندازه دیگر دانشجویان با جنس مخالف رابطه دارند.
همین تحقیقات می رساندکه بیش از 60 درصد دختران و پسرانی که در دانشگاه ها با جنس مخالف رابطه شتابزده و نادرستی برقرار می کنند، این کار را از اوایل نوجوانی و در زمان تحصیل در دوره راهنمایی و دبیرستان شروع کرده اند!
آیا جدایی دختران و پسران محصل در قبل از دانشگاه، توانسته مانع ارتباط آنها شود؟ آیا تماسهای فراوان و پرآسیب دانش آموزان، کم زیانتر از دوستیهای دانشجویانی بوده است که حداقل درصد 40 آنها به ازدواج ختم میشود؟
آیا بهتر نیست هر طرحی که به ذهن افراد می آید به طور جامع بررسی شود و اجرای عمومی آن به بعد از مشورت با صاحبنظران با تجربه و اجرای نمونه ای و محدود موکول گردد و پس از آن هم پیگیری و ارزیابی عالمانه آن اقدام شود؟
آیا نمی توان به جای این برخوردهای مقطعی، شتابزده و غیرقابل اجرا و بیدوام که نگاهی ابزاری و کاملاً جنسی به روابط انسانی دارد، به دختران و پسران آموزش داد چگونه با هم همکاری کنند و با چه معیارها و روشهایی به قصد ازدواجی پایدار و آگاهانه و با مشورت خانواده ها با یکدیگر به گفتوگو بپردازند!
امیدواریم در فرصتی مناسب و با دعوت از صاحبان اندیشه و باورمندان به ارزشهای دینی و فرهنگی جامعه، بتوانیم به تحلیل نقادانه دیدگاههای موافقان و مخالفان این طرح بپردازیم.
منبع:وبلاگ نیشتر
پیر مردی می گفت:
«حتّی وسط گندم هم خط دارد»
این سترگ آوایی است خفته در رویاها
وشعاری که به نشخوار بیان می گردد
دفتر فلسفه وشعر وسیاست
مجلس وعظ وخطابه
همه باحال شتایش که :
«عدالت زیبااست»
اما...
کام خشکیده ی انسانیت انسان ها
قرن ها...نه! که عمری است دهان بگشوده
تامگر قطره ای از زمزم عدل
بر لب خشک و ترک خورده ی او بنشیند
جگر خاک پر ازخون خدا
دست های لابه
به سوی ابر اجابت بالا
و دو چشم بی سو به سوی روزنی از نور امید
و گلو پر زخروش
که تو کی می آیی؟
«ای عدالت»
سروده شده در 1386/9/1
با توجه به گرم شدن هوا وگرایش مردم به مصرف هندوانه، طرح مبحث شناخت این میوه ی لذیذ تابستانی لازم و ضروری می نماید. اساساً علم هندوانه شناسی براین مبنا تأسیس شده تا مردم بتوانند با شناخت و آگاهی لازم به انتخاب هندوانه اقدام نمایند و با پولی که به پای آن می ریزند، خرسندی خاطرشان را فراهم آورند.
قصد نگارنده از این نوشته ، نگارش مطلب کوتاه وچند سطری درباره ی جریان موصوف به «جریان انحرافی» بودکه این روزها نقل مجالس شده، اما چرخش قلم برکاغذ وگردش پرنده ی شکسته بال اندیشه درفضای سیاسی امروز چیز دیگری را رقم زد که درکمال اختصار تقدیم حضورتان می شود.
***
انقلاب اسلامی ایران درسال 1357 با همت مردم وزعامت حضرت امام (ره) به پیروزی رسید. دراین میان نقش شخصیت ها و گروه های مختلف سیاسی دربیداری، همراهی وحرکت دادن مردم وپیروزی انقلاب بسیار چشمگیر بود. بعدازپیروزی، انتظار می رفت همه ی دست اندرکاران مبارزه وقیام علیه استبداد شاهنشاهی، دراداره ی کشور سهیم و شریک باشند. اما آنچه که درعمل اتفاق افتاد خروج گروه ها، احزاب واندیشه های مختلف سیاسی از دایره ی انقلاب وانقلابیگری بود؛تا آن جا که بسیاری از آن ها علم مخالفت وسرنگونی انقلابی را برافراشتند که خود از بانیان آ ن بودند. تنها جناح باقی مانده دردایره ی انقلاب – که خود را صاحب اصلی انقلاب هم می دانست – توانست پایه های حاکمیت خود را با پشتوانه ی حمایت های مردمی وتمسک به گرایش های دینی، محکم نموده وبدینوسیله رقبای خود را ازمیدان سهم خواهی به زاویه ی عزلت وشکست بکشاند. چنین حاکمیتی – که با شکست دادن رقبا وخط و نشان کشیدن برای حکومت های قدرتمند دنیا دشمنان فراوانی برای خود تراشیده بود- علی القاعده نمی بایست درصحنه ی سیاست دوام چندانی می یافت. اما او توانسته با تمسک به عواملی- که درزیر می آید- بقای خود را تاکنون تضمین نماید:
الف) شبیه سازی تاریخی: رواج تفکر«تکراری بودن تاریخ» درفضای گرایش های تند مذهبی مردم، حربه ی مناسبی برای ستیز با رقبا وجلب افکار عمومی بود که متأسفانه هنوز هم کاربرد خوبی دارد. مثلاً تشبیه افرادی از زمان حال به پیامبراکرم(ص)، امام علی(ع)، امام حسین(ع)، ابوذر، عمار، یاوران امام زمان(ع) و... و تشبیه مخالفین آن ها به ابوجهل، ابولهب، اصحاب جمل، خوارج نهروان، یزید، سفیانی و ... اما غافل از این که:
- این تشبیه ها فقط برای گرم نگه داشتن آتش جدال کورکورانه حق وباطل فرضی کاربرد داشته وبه هیچ روی برآگاهی عامه نمی افزاید.
- هر اتفاق تاریخی- گذشته از ارتباط با وقایع دیگر وتأثیر گذاری متقابل آن ها برهم- ماهیتی مستقل از اتفاقات دیگر داشته و زمان بروز وقایع تاریخی ونقش آفرینان سناریوی تاریخ درزمان های مختلف با هم تفاوت کامل وفاحش دارد؛ لذا «تاریخ هیچ گاه تکرار نمی شود» و تمام شبیه سازی های تاریخی یا از روی ناآگاهی صورت می گیرد ویا پروژه ای زیرکانه برای انحراف افکارعمومی است.
- تاریخ اسلام نشیب و فراز ها و وقایع مختلف دیگری هم دارد؛ به طوری که می توان بسیاری از اتفاقات آن زمان را به وقایع امروز تشبیه نمود.آن که بر اصل تکراری بودن تاریخ اعتقاد داشته و از سوی دیگر بنا دارد اسب انصاف خود را برصراط عدل براند، باید بنشیند وهمه ی وقایع امروز را با همه ی وقایع دیروز شبیه سازی نموده وبعد ضمن زدن «جوالدوز» انتقاد به دیگران، سوزنش را هم کمی به اشتباهات خود نزدیک کرده، کلاه خویش را قاضی گرداند واز آنچه که گذشته، عبرت بستاند. نه این که وقایعی از آن را – که برای او نافع است- گزیده کند وچون چماقی بر سر رقبا، منتقدان و مخالفان خود فرود آورد.
ب) بی اطلاع نگه داشتن توده ی مردم: بی اطلاعی مردم از اخبار داخلی وخارجی، وقایع مختلف تاریخی و ماهیت اندیشه ها و دیدگاه های طیف های سیاسی و علمی مخالف ومنتقد، شیوه ای است که تا کنون نتیجه ی نسبتاً مناسبی برای جناح حاکم در بر داشته است به طوری که درحال حاضر اگر از مردم – حتی ازقشر تحصیل کرده- پرسیده شود که:
- گروه موسوم به «منافقین» دارای چه دیدگاهی بودند؟
- «گروه فرقان» چه گروهی بود؟
- «نهضت آزادی» و «جبهه ی ملی» درمسائل سیاسی وشیوه های مدیریت کشورچه دیدگاهی داشتند؟
- مخالفت گروه «خلق مسلمان» با حاکمیت چه بود؟
- «اصلاح طلب» ها چه مطالباتی داشتند؟
- مخالفان انتخابات سال 88 چه دلایل و دفاعی برای اعتراض خود داشتند؟
- «مکتب ایرانی» دارای چه ساختارفکری و داعیه دار چه اندیشه ی منسجم وشکل یافته ای است؟
- انحراف «جریان انحرافی» ازچیست؟
شاید باورش سخت باشد اگر بگوییم حتی بسیاری از مسؤولین بلند پایه ی نظام، وعاظ و ائمه ی جمعه وجماعات - که مدت ها است با بارش لعن ونفرین به صحبت درمورد این مقولات می پردازند – ازپاسخ گفتن به پرسش های بالا عاجزند؛ چه رسد به توده های مردم.
البته با توجه به گستردگی و سرعت تبادل اطلاعات در دنیای کنونی، این سیاست در درازمدت پیامدهای ناخوشایندی به همراه خواهد داشت.
با عنایت به این توصیفات وفضای ناآگاهی عمومی در جامعه، آیا جا ندارد ازسیاستگزاران کلان کشور سؤال شود:
1- علت حاکمیت چنین فضایی در کشور- که انقلابش با هدف آزادی و آگاهی صورت گرفته- چیست؟
1- مردمی که درسخت ترین شرایط ، همراهی خود را با مسؤولان نظام نشان داده ودربسیاری ازمواقع ثابت کرده اند که آگاه ترازبعضی سیاستمداران خود هستند؛ آیا به این اندازه محرم نیستند که دشمنان خود را بهتربشناسند؟
2- آیا شناخت بیشتر ودقیق تر مردم نسبت به دشمنان خود نمی تواند بیش از پیش حافظ دوام حکومت وباعث همراهی بیشتر آن ها با جناح حاکم باشد؟ مگر این که صلاح نباشد «ازپرده برون افتد راز» ومردم بدانند که «درپس پرده که خوب است وکه زشت»!
پ) تحریف تاریخ: شاید کسی در مورد بند (ب) اعتراض کند که «کلیه ی رسانه های دیداری، شنیداری و نوشتاری ما درکنار مراکز تحقیقاتی وسیع وبنیادهای مختللف تاریخی- همه- پراز کتاب ها، مقالات، وفیلم های مستنددر مورد جریان های فکری یاد شده است ومردم نسبت به مقولات سیاسی آگاهی کام دارند».درجواب باید گفت این که چنین فعالیت های وسیعی با هزینه های فوق کلان، برای پروژه هایی به نام «تاریخ نگاری» و «اطلاع رسانی» صورت می گیرد جای تردید نیست.اما گذری اندک برفعالیت های انجام شده، ماهیت حقیقی آن را روشن می کند که عبارت است از:
یک- سکوت در مقابل بسیاری از وقایع (سانسور حقایق)
دو- تحریف وتحلیل های یکسویه ی وقایع تاریخی جهت کانالیزه کردن افکار عمومی در مسیر دلخواه.
جالب این که موریانه ی ناشیگری از سر وکول پروژه های یاد شده بالا می رود. زیرا در آن ها هیچ مسؤولی هیچ اشتباهی مرتکب نشده، هیچ برنامه ای تا کنون با شکست مواجه نگردیده، هیچ کوتاهی ای در پرونده ی مسؤولان نظام وجود ندارد ولی از سوی دیگر هیچ کار وحرف خوبی در کارنامه ی مخالفان ومنتقدان یافت نمی شود.هرچه هست سیاهی وتباهی وخیانت است وبس!(هرچند منتقد ومخالف در قاموس جناح حاکم مترادفند).
مطمئناً این فضای سیاه وسفید مطلق، پس از مدتی تغییر کرده وجای خود را به نفرت از کسانی خواهد داد که سعی کردند سالیان سال مردم را دربی اطلاعی کامل نگاه داشته و با تحریف حقایق، از افکار واحساسات آن ها در جهت مطامع خود بهره برداری کنند.
ت) برچسب سازی: حتماً دربازار قدیمی و داغ برچسب ها، این پرسش در ذهن شما هم ایجادشده که چرا پس از انقلاب کارخانه ی تولید انواع برچسب های سیاسی، اخلاقی و... با تجهیزات مدرن وتولید انبوه به راه افتاده است؟ برچسب هایی مانند منافق ، دگراندیش، ریش تراش، نامحرم، خیانتکار، خوارج، طلحه، زبیر، مسجد ضرار، فتنه گر، جریان انحرافی و...
نگارنده قصد وارد شدن به بحث درستی یا نادرستی برچسب های زده شده و رد یاقبول هیچکدام را ندارد. اما سؤال این است که:
- دریک کشور بزرگ با همه ی تنوع موجود درنژادها، اقوام، گروه ها ودیدگاه های مختلف سیاسی، چرا فقط یک کارخانه ی برچسب سازی وآن هم منحصراً دردست یک طیف خاص امکان فعالیت پیدا کرده است؟
- چرا هر اندیشه ای قبل از بروز وخود نمایی وپیش ازاین که مردم واندیشمندان جامعه از ماهیت آن آگاه شوند، به برچسب خاصی مزین وسپس رهسپار دیار انزوا و نیستی می شود؟
- آیا مسؤولان محترم نمی دانند بر هر اندیشه ای- که درفضای ناآگاهی عمومی، تقدس بخشیدن های واهی وگرایش های تند مذهبی- برچسبی نواخته شود، قربانی تیغ های آخته می شود.
- آیا کارگزاران باور ندارند که اندیشه، روح جامعه است ومرگ اندیشه، تیشه ای است که بر بنیان ماندگاری و پویایی جامعه فرود خواهد آمد.
- آیا عزیزان مسؤول نسبت به پیامد های یکّه تازی یک جریان وحذف جریان های مخالف آگاهی ندارند ونمی دانند که چنین حالتی انسان را به یاد اصطلاحی به نام «دیکتاتوری» می اندازد؟با این حال تکلیف شعار هایی مانند تضارب آراء ، آزادی بیان، قلم، اعتقاد واندیشه چه می شود؟
- چه کس یا کسانی عامل وبانی ساخت این برچسب ها هستند؟ مطمئناًنمی توان گفت جناح حاکم مخالف این روند است ، زیرا هنوز پس از سه دهه هیچ مبارزه و مخالفت جدی ازهیچ ارگان و مسؤولی دراین خصوص صورت نگرفته است.
- چه ملاک و معیاری برای چسباندن این برچسب ها وجود دارد وچه کس یا کسانی تشخیص می دهند که فلان کس منافق است، فلانی فتنه گر است، این شخص دگر اندیش است، آن یکی مهدور الدم است ویا فلان جریان مخالف، یک جریان انحرافی است؟ واگرهست، انحراف ازچه؟
- چه کسی تشخیص داده که همه ی نقش های مثبت فقط دریک جناح جمع شده وتمام نقش های منفی بیرون از این جناح ودر جناح های دیگر پراکنده شده اند؛ مگر این که مخالفتی با جناح مذکور نداشته باشند.
- چرا مسؤولان محترم - همانند سی سال گذشته- همچنان براین پدیده ی غیر متمدنانه پای می فشرند که «باید درمورد شخص یا جریان مخالف یا منتقد،با زدن برچسب حکمی صادر کرده وعده ای از افراد ناآگاه رادر قالب افراد لباس شخصی برای اجرای حکم صادره به جان آبرو وناموس محکوم علیه بیندازند»؟ آیا در این فضا، حرمتی برای قانون، انسانیت وارزش ها باقی می ماند؟
ث) ایجاد فضای امنیتی درکشور: دریک ساختار سیاسی که مسندها و مصادر مدیریتی بدون توجه به تخصصی بودن هرحوزه، توسط افراد نظامی و یااطلاعاتی نا آشنا با آن حوزه همراه با حذف انواع آزادی های مدنی اداره می شود، نباید انتظار کار، خلاقیت، رشد و توسعه، رضایت شغلی، رضایت مندی مردم، نصیحت الملوک، آزادی قلم وبیان و ... را داشت. حال اگر این فضا توسط یاران و سربازان «بانام» و «گمنام» آقا امام زمان(عج) ایجاد شده باشد واین فضای امنیتی در زورقی از ادعاهای مذهبی پیچیده شده باشد، - حتی- فکر انتقاد به چنین رویه ای احساس گناه وعذاب وجدان را در انسان زنده می کند واگر کسی نا پرهیزی نموده وبه چنین کاری اقدام نماید، روزگارش توسط دوستان و اطرافیان سیاه خواهد شد؛ چه رسد به دیگران.
استفاده ازحربه های یاد شده دربالا برای ماندگاری – آن هم در دنیای امروز- نشانه ی غفلت وبی اطلااعی است. بی اطلاعی از دین، دمکراسی، دنیا و غفلت از سرعت تحولات، پیچیدگی ارتباطات وموج تحولاتی که درحرکت دادن انسان ها، شرقی وغربی و مسلمان وغیر مسلمان نمی شناسد.آیا هیچکس فکر می کرد کشور های عربی به این زودی بتوانند پرچم قیام به دوش بگیرند وبر حکام خود بشورند؟بنابر این همه ی حاکمان وسیاستمداران در سراسر دنیا باید بدانند که:
1- حکومت در قاموس سیاسی امروز معنای ولایت و مالکیت ندارد، بلکه تدبیر ومدیریت در سایه ی خدمتگزاری است.
2- مردم دنیا مدیران خویش را ابزاری برای رسیدن به مطلوب خود می دانند و دراین موضوع با کسی عقدبرادری نبسته وتعارف هم ندارند.
3- امروز زمین – حقیقتاً – دهکده ای کوچک است و ساکنان آن خواب مهاجرت و سفر به کرات دیگر را تعبیرشده تلقی می کنند. پس ساده لوحی است اگر بنا داشته باشیم عده ای از مردم این دهکده را درگوشه ای محبوس وعقایدی را برآن ها تحمیل کنیم و انتظار داشته باشیم آن ها همچون بره ای سی وچندساله سر در آخور خویش داشته باشند و به نشخوار شعار های بیات و سخنرانی های تکراری بسنده کنند.
4- استقلال، آزادی، حق طلبی، جستجوگری، عزت مداری، عدالتخواهی، ستم ستیزی و... از گرایش های فطری در انسان است. لذا هر مانعی که برسر راه تحقق آن ها پیدا شود مود نفرت قرار گرفته ودر نهایت محکوم به خذف وفنا اخواهد بود.
5- زمان متکلم وحده بودن در نصیحت عوام، تفسیر دین، تلقین ایمان، سیاست مُدن و... گذشته و حاکمیت مطلق راه به جایی نمی برد. حرکت دنیای امروز برمدار مشارکت وتعامل است نه تحکّم وتقابل.
منبری که در آن از خمینی تعریف شود، بیش از این نمیارزد!
یک سخنران نامآشنای آن روزها نقل میکرد: چند جلسهای در بیت حضرت امام صحبت کردم و به رسم رایج آن روز، حضرت امام مبلغی را که درون پاکتی بود، در ازای آن چند جلسه به من عطا کردند. پس از یکی دو روز، وقتی هنگام نیاز به پول، در پاکت را گشودم، دیدم که مبلغ داخل آن، بسیار ناچیز است. تعجب کردم که نکند این پاکت پول مربوط به مورد و شخص دیگری بوده و در آن اشتباهی صورت گرفته است...!
مدتی از این ماجرا گذشته بود که روزی به مناسبتی با مرحوم حاج آقا مصطفی، فرزند بزرگوار امام ـ که با هم دوست بودیم ـ صحبتی داشتیم، در آن فرصت، به این موضوع نیز اشاره کردم. البته در آن زمان به مبلغ پولی که مرسوم بود و برای چند جلسه میدادند، نیاز جدی نداشتم و برایم مهم نبود، فقط میخواستم حقیقت قضیه را بفهمم. مرحوم حاج آقا مصطفی از مبلغ پول داخل پاکت پرسید و من به ایشان گفتم که: ... ریال. ایشان هم بسیار تعجب کردند و فرمودند: از آقا بپرسم ببینم ماجرا چه بوده. از ایشان تقاضا کردم طوری مطرح نکند که حضرت امام تصور کنند به کمی مبلغ معترضم. ایشان هم قول دادند که موضوع را ماهرانه طرح کنند تا برای من بد نشود.
پس از مدتی حاج آقا مصطفی به من فرمودند: فلانی! جریان پاکت را از آقا سؤال کردم و به ایشان گفتم: آقا جان! گویا در پاکت پولی که به آقای «....» بابت جلسات روضه دادید اشتباهی صورت گرفته و مبلغ آن بسیار ناچیز بود، شاید با پاکت دیگری اشتباه شده است. آقا فرمودند: «نه، اشتباهی در کار نبود. ما از ایشان دعوت کردیم تا در وصف ائمه و معصومین ـ علیهم السلام ـ سخن بگوید، نه اینکه از خمینی تعریف کند. منبری که در آن از خمینی تعریف شود، بیش از این نمیارزد».
«ع- وارسته»
منبع: آینده
اما صدایی تو رابه رفتن فرا می خواند و تو به یاد همه ی رفتن های بدون بر گشت، آن مشهد مقدس راترک می گویی تادرمشاهد شریفه ی دیگر به زیارت چمران های دیگرنیز نایل شوی.می روی و می روی ...تابه قتل گاه شهدای هویزه می رسی.بنا ومسجدی غریب در میان صحرایی دور افتاه.
جوانی با سیمای خاطره انگیز،ازکربلای هویزه می گوید.از شبی می گویدکه حق درمحاصره ی باطل قرار می گیرد.حق پویان کربلای هویزه ، شب را با آب اندک غسل شهادت کرده و به راز ونیاز می پردازند. و روز بعد بر اثرحمله ی تانک های دژخیمان گرگ صفت بعثی ، یکی پس از دیگری به شهادت می رسند؛ تا نوبت به علم الهدی – سالار شهیدان هویزه - می رسد.او درحالی که زخمی است- همچون سالار شهیدان کربلا- یارانش را یکی، یکی می خواند.اما از هیچکدام جوابی نمی شنود. پس خود به تنهایی به مبارزه برخواسته و به شهادت می رسد. متجاوزین عراقی به شهادت آن ها اکتفا نکرده، بر اجساد مطهر شان تانک می رانند. وقتی خبر شهادت حسین گونه ی علم الهدی را به خانواده اش می رسانند، مادر عارفش، با رویی باز وسینه ای گشاده، خبر تلخ شهادت فرزند – بلکه فرزندانش - را به شیرینی لبخندی پاسخ گفته و وصیت می نمایدتا پس از مرگ، او رادر کنار آن ها دفن کنند. و امروز شیر زنی در کنار خیلی از شیرمردان پاک باخته، در خاک غمناک هویزه خفته است و علم الهدایش – به حق – علم هدایتی است بر فراز قله ی زمان. وتو که از لابه لای قبرهای مطهرو معطر شهیدان هویزه می گذری از حکایت غریب آن ها به یاد کربلای حسین (ع) می افتی که همگی در روز شهادت غسل کردند و اجساد مطهرشان پس از شهادت پایمال سُم ستوران جهل ودنیا طلبی گردید. پس سلام بر پاکان ، هر چند درزیر خاک باشند و نفرین بر ناپاکان، هر چند بر روی خاک به سر برند. ننگ بر کسانی که خرمشهر را خونین شهر کردند. وآفرین بر کسانی که خونین شهر را خرمشهر نمودند. خرمشهری که از میان بزم آرایان سفره ی غفلتش «جهان آرا» یانی برخاستند تا « محمد » وار بانگ «قولوا لااله الا الله» را به قصد تحقق بخشیدن به هدف مقدس «تفلحوا» در گوش حق طلبان پهنه ی گیتی فریاد کنند. و تو امروز دوست داری پژواک فریاد آن ها باشی. صدای حسینیان و زینبیان کربلای ایران را در گوش جهانیان فریاد کنی: «گناه خرمشهر چه بود که شهری چنان خرم، به تلّی از خاکستر وآهن تبدیل شد؟ وشلمچه چه گناهی مرتکب شده بود که باید در وجب به وجب خاک آن ، بوته ی داغ عزیزی سربر آورد»؟
جهان شلمچه را نمی شناسد. حق هم دارد.زیرا او که توان شنیدن فریاد آوارگان افغانی، ضجه های مادران هرزگوینی و شیون مصیبت زدگان کوزوویی را ندارد، چگونه می تواند در برهوت دور افتاده ی شلمچه صدای تلاوت دسته جمعی قرآن را از شهیدانی بشنودکه مظلوم وگمنام در کنار هم در گودالی آرمیده اند. شنیدن آوای ملکوتی، گوش ملکوتی می خواهد تا از ملکوتیان خفته در ناسوت ، بشنود که می گویند: «ای ره گم کردگان وادی غفلت! پیدایمان کنید تا پیداشوید».
و اکنون به یمن همین قدم ها ، نفس ها وپیکر های پاک است که فضای شلمچه تو را وامی دارد تا در مقابل عظمت آن ها زانو زده و بر آستان عظمت آفرین شان نماز عشق بگزاری. به یاد سالار، معشوق و محبوب این شهیدان و به سوی کربلای او ، در گوشه ای خلوت گزیده و زیارت عاشورا می خوانی. اما ... اما به هوش باش که هنوز گوشه های وسیعی از کربلای ایران باقی است تا روح وجان خویش رابازیارت آن ها متبرک گردانی. اگر زیارت دیگری درپیش نبود مطمئناً ماندن در شلمچه را باهیچ چیز عوض نمی کردی. اما باید رفت. رفتن به شهر برج های آتشین واستوانه های غول پیکرآهنین.البته امروز چیزی از آن ها باقی نمانده است .دیدن برج های خاموش و مخازن درهم ریخته و سورا خ – سوراخ، دل می سوزاند وجگر می خراشد. آری «آبادان» رامی گویم! شهری که پالایشگاه اش در جهان مشهور بود. اما تو امروز باقلبی مالامال از اندوه و نفرت، از کنار آن ها می گذری تا بار دیگر دفتر خاطرات خود رادر کنار«اروند» بگشایی و دمی هم با شهیدان آن رود پر خروش به سر بری.
به کنار اروند که می رسی،ابتدا نگاهت به اطراف می چرخد و همه جا را خوب ور انداز می کند. پس از لحظاتی، از دیدن اطراف فارغ می شوی.کنج خلوتی می جویی تابغضت رابگشایی وآب چشمانت را با آب اروند پیوند زنی.به یاد وضوهای عاشقانه و نماز های عارفانه ی رزمندگان اسلام وضویی می سازی و همین طور که دست در آبِ به ظاهر آرام اروند فرو برده ای، سفره ی دل خویش را درمقابلش می گشایی:«ای اروند بزرگ! مطمئناً اتفاقات تلخ و شیرینی که در این جا روی داده همه را به یاد داری. اما فکر نمی کنم تاریخ خوانده باشی و اطلاع داشته باشی زمانی راکه بعثت پیامبر رحمت (ص) پلی برای فتح ایران و رواج اسلام بود. اما پس ازقرن هااین بار پلی به نام «بعثت» توسط ایران بر آب خروشانت احداث می گردد که نویدبخش بعثت دوباره ی اسلام است.اما این بار پرچم بعثت توسط ایرانیان برافراشته شده است.و این رانیز به خوبی به یاد داری که برای احداث پل بعثت، چه سختی ها ومرارت هایی به رزمندگان اسلام تحمیل شد. آیاهیچ می دانی احداث پل بعثت برای همه ی رسولان حق طلب تاریخ با رنج های طاقت فرسا همراه بوده است؟ راستی چگونه توانستی بَلَم های عشق را که حامل پیام آوران عدالت بود در کام خویش فروکشی وپلاک های آویزان شده بر قلب های « اشداء علی الکفار ورحما ء بینهم» را در شکم کوسه های پستی و ددمنشی بنگری؟ خوب ... هرچه بود گذشت. اما از من به تو نصیحتی! سعی کن تاریخ راخوب مطالعه کنی تادیدن مسجد ضرار – که در آن سوی تو و درکنار اسکله ی بصره بنا شده است تو رانفریبد».
...هنوز درد دل هایت تمام نشده، اما حرکت دوستان همسفر، بر این دلالت دارد که از اروند نیز باید جداشوی. تو همراه با ره توشه ای سنگین، دامن سفر از خطه ی جنوب بر می چینی. آخرین منزل این سفر دزفول قهر مان است و «امامزاده سبزقبا» بهترین مکانی است که می توانی با خواندن چند رکعت نماز، خستگی راه رااز تن و روان خویش بزدایی. بعداز نماز، درصحن مبارک آن آستان مقدس بیتوته نموده وفرصتی می یابی تا آن چه راکه دیده ای یک باردیگر مرور نمایی.غمی که در این سفر بارها وبارها به سراغت آمده بود، بار دیگر نیز چون نیشتری بر قلبت فرود می آید و درد آن، سراسر وجودت را فراگرفته و تا مغز استخوانت نفوذ می کند.در آن حال است که با خود زمزمه می کنی :
- کاش مرغ روح ما نیز همسفر و همنشین شهیدان بود!
- کاش سرو قامتانی که در جای- جای این خاک مقدس به شهادت رسیده اند، با همان اخلاص بر ما فرود می آمدند تا حافظ ارزش هایی باشند که خود آفریده اند!
- کاش مسؤولین ما هر سال – یا چند سال- یک بار از خاک مقدس و گلگون جنوب دیدن می کردند!
- کاش آن همه زمین های پهناور وحاصل خیز، بادست های توانای جوانان این مرز وبوم آباد می شد!
- کاش برای حفظ ارزش های دفاع مقدس سرمایه ای بیش از این ها نثار، و راهی بهتر از این ها طی می شد!
- کاش نسل های بعد از جنگ با آن چه که در این هشت سال گذشت – تاحدی – آشنا می شدند!
کاش می شد جبهه را آباد کرد بار دیگر فکه را آزاد کرد
کاش ... و کاش... و...
وخلاصه سطوری که از نظر مبارک تان گذشت با کمال شرمندگی نگاشته شده است. زیرا
«ایثار کجا وشرح ایثار کجا ...» ؟
و سلام بر شما وتمام مجاهدان وشهیدان راه عزت وآزادی
خرداد/ 1378
درسوم خرداد سال 1378 توفیق دیداری از مناطق جنگی پیش آمد. نوشته ی زیر سفرنامه گونه ای است حاصل همان دیدار. البته چون درسال 78 نوشته شده ممکن است بعضی از قسمت های آن با شرایط امروز همگون نباشد. لذا چاره ای نیست مگر این که آن را با احساس سال 78 بخوانید.ضمن گرامی داشت این روز با شکوه، مطلب زیر با عنوان « سفرعشق» به شما تقدیم می گردد.
سفر عشق
گاهی دل هوای تنوع داردو تنفس در فضایی که هوای همیشگی در آن جریان نداشته باشد. گشتن در چمنزاری، نشستن در کنار جویباری و گوش سپردن به نغمه ی بلبل و قناری که دل برباید وغم بزداید. اما در ماه خرداد- و آن هم در آستانه ی سوم خرداد- دل به تماشای بزک کرده ی طبیعت قانع نمی شود. زیرا بدون سوم خرداد، چمنزار خارستان است، جویبار بوی تعفن می دهد و قناری کلاغی است که آوازش گوش جان می خراشد.
آری! در سوم خرداد عقربه ی قبله نمای عشق به سوی وادی جنون است. خفتگان این وادی لیلاوشانی هستند که روزی مجنون را به تواضع واداشته بودند وامروز دسته – دسته مجنون به زیارت خویش فرا می خوانند؛ آن ها که خدا رابر ترکش وگلوله، دردوجراحت، قطعه قطعه وخاکستر شدن ترجیح دادند و تو امروز زیارتشان رابرهر چیز دیگر ی ترجیح می دهی. چنان به سوی شان می شتابی که گویی تکه ای از قلب خویش را در کنار تربت آن ها جاگذاشته ای.خستگی راه برایت مفهومی ندارد.زیرا فقط به رسیدن می اندیشی؛ رسیدن به سر زمینی که سجاده ی نور است وقله ی غرور.
ابتدا به شهری می رسی که رودی دروسط آن جاری است.
- اسم این رود چیست؟
- کرخه
- کرخه ؟ یعنی این جا شوش است و آن، گنبد وبارگاه دانیال نبی(ع) است؟
سکوت شهر، آرامش کرخه وگنبد سالم بارگاه حضرت دانیال(ع) را که می بینی. باور نمی کنی که روزی آتش جنگ گوشه ای از دامان آن راسوزانده باشد. کاش گنبد خراب شده ی آن نبی خدا را دیده بودی تا بار دیگرصفحات تاریخ درپیش چشمانت گشوده شده و مظلومیت پیامیران خدا و محجوریت ادیان الهی در خاطرت زنده می گردید.اما امروز همه جای این شهر آرام است و تو می توانی به راحتی در کنار ضریح آن عبد صالح خداوند بنشینی و درد دل های روز های جنگ رابا او در میان بگذاری. شاید او هم با تو سخنی با این مضمون داشته باشد که :«کاش من هم در زمان جنگ بودم وهمراه با کبوتران عاشق خطه ی جنوب به سوی معبود خویش پر می کشیدم وخونم را در کنار آن مجاهدان در راه خدا نثارمعشوق می کردم».
جوانه ی این آرزو در دل تو نیز زنده است. و همین آرزو است که تو را از کنار مرقد آن نبی مکرم به سوی تنگه ی چزابه می کشاند. در راه حرکت، به شهر بستان می رسی. به گور دسته جمعی دختران بستانی. آن جا است که در می یابی بی دلیل نبود اگر خون غیرت مقدس دلاور مردان ایران زمین ، رگ بی تفاوتی را شکافت و چون سیلی خروشان، در کویر تشنه ی ایثار وجانبازی جاری شد و «بستان» را به بوستانی بدل نمود که عطر دل انگیزش مشام جان های بیدار را می نوازد وتو را که با جامه ی عقل، به زیارت شتافته ای، چنان به خلسه ی عشق وا می دارد که جامه دران وارد تنگه ی چزّابه می شوی.
تنگه ی چزابه، تنگه ی بیرون آمدن ازپوسته ی خود خواهی، تکاثر طلبی وحب دنیا است. جاده ی باریکی است در میان نیزارهای انبوه که در انتهای آن هنوز هم چشم های پلیدی و بدسگالی تو را می پاید.وقتی وارد چزابه می شوی ذره- ذره ی وجودت به تواضع وسجده می افتد. ناخود آگاه به سوی قبله می ایستی و دو رکعت نماز می خوانی. نماز نه! که دو رکعت عشق است.چه بگویم از آن دو رکعتی که ناگفتنش گویا تر است.بعداز نماز به آسمان چزّابه و به نیزارهایش خیره می شوی که هنوز هم آثار جنگ در میان آن ها به چشم می خورد. آیا این چزّابه همان چزّابه ی زمان جنگ است؟ آیا این همان است که از جای جایش دود و آتش بر می خاست ؟به یاد می آوری زمانی راکه صدای انفجار های پی در پی، امانت را بریده و اجساد عاشقانی بر باتلاق های آن نقش بسته بود که خواسته بودند آنجا را نردبان عروج خویش به ملکوت قراردهندو سنگری رامی دیدی که براثر انفجار ، با تمام یارانش به مشتی خاکستر بدل شده بود. و اینک تو در لبه ی جاده و در کناره ی نیزار نشسته ای وتصاویر آن روزهای تلخ را بر پرده ی بزرگ وشفاف تصور خود مرور می کنی و در همان حال به نی های بلند وانبوه – که در آن روزها ، جز چند تکه ی نیم سوخته چیزی از آن ها به چشم نمی خورد- نگاه می کنی که چگونه با نسیم بهشتی چزّابه به آرامی حرکت می کنند. گویی در سوگ شهیدان آ ن دیار غریب نشسته و غمنامه ی فراق شان را با صدای حزین سر می دهند. تو نیز با آن هاهم آوا می شوی.اشکی که هنگام ورود به چزابه از چشمانت جاری شده است، اینک فواره می کشد. سر و شانه هایت هماهنگ باسمفونی نیزار به حرکت درمی آید و این بار، رنگ چزابه رادرپشت منشور اشک، بهتر می بینی: رنگ خون سرخ شهیدان، رنگ سبز هور ورنگ نوری که نمی دانی از کجا تلأ لؤ می نماید. خلاصه فضایی است که دل کندن از آن- مانند جان کندن- مشکل است. اما هزاران حیف که باید با آن قطعه ی بهشتی وداع گفته و به مناطق دیگر کربلای ایران نیز سفر کنی.باید به عباس دلیر وغریب این کربلا هم عرض ارادتی نمود. آری سفر به دهلاویه. به منطقه ی ناشناخته ای که طبق سخن عمیق ومنیع « شرف المکان بالمکین»، «مشهد» نام گرفت ومشهور شد.مشهد چمران را می گویم. شهادتگاه مردی از تبار عشق و دلدادگی که بر اساس سخن قدسی «اولیائی تحت قبائی لایعرفهم غیری»، تنها زیست و تنها وغریبانه به شهادت رسید. هرچندبنای رفیعی بر شهادتگاهش ساخته شده است، اما غربتی که اولیای بزرگ الهی عمر شریفشان را درآن به سر بردند درمشهد چمران نیز به وضوح احساس می شود. وقتی در میان بنای یادبود شهید چمران قرار می گیری، دنیا و مافیها در نظرت خرد وکوچک می شود. دوست داری با مناجات های چمران بزرگ – که دراطراف بنا و بر کاشی های لاجوردین آن نگاشته شده اند – هم آوا شوی. دلت می خواهد از مشهد چمران کشتی معرفت بسازی و در اقیانوس اشک خویش سفر عشق آغاز نموده و مانند آن عزیز عارف، هستی خود را با هستی آن « هست کن اساس هستی» پیوند زنی وچون نقطه ای درافق محبت او گم شده وآن جا را تا ابد معبد خویش گردانی. اما...
(ادامه دارد)
قسمتی از سخنان وخاطرات رئیس محترم جمهوری اسلامی ایران درگردهمایی شوراهای راهبردی استانها در محل مجلس شورای اسلامی قدیم
منبع : سایت آفتاب- ?? اسفند ????
... یکی از همسایگان ما به آمریکاییها گفته بود که با ایران ور نروید، اینها یکی از اماماشان را ???? سال پیش کشتند هنوز بعد از گذشت این مدت برای سوگواری به خیابانها میآیند و تظاهرات میکنند.(خنده حضار)
... روزی یکی از دوستان ما (این دوست ما جزء بعثه بود و هر سال به جهت کاری حج میرفت) آمده بود و خبر خوشی آورده بود، میگفت من به اسم تو امسال ?? نفر را شیعه کردم، خودش میگفت که همین استدلال ساده را میکردم که یک خط وجود داشته که رسیده به آمریکا و اسرائیل و جنایتکاران و مستکبران دنیا، و یک خط هم خط اهل بیت(ع) است که رسیده به امام خمینی(ره)، رهبری و احمدینژاد، حالا کدام را قبول داری؟ ... در دنیا کسی حرفی برای گفتن نداشت و خیلیها به ما میگویند که حرف ما همان حرف شما است اما نمیتوانیم آن را بیان کنیم، این یک فرصت است برای انجام ماموریتی که همه انبیاء برای آن آمدند تا بشر را به آن نقطه اصلی برسانند، اما تاکنون نگذاشتند، امروز ما ماموریت داریم مردم را ببریم پای کار حکومت جهانی، اصلا جمهوری اسلامی ایران تشکیل شد تا مردم را به این راه هدایت کند و این در راستای ماموریت انبیاء است، خدا ما را تربیت کرده تا این کار را انجام دهیم نه اینکه ایرانیها از دیگران برتراند و نه اینکه دیگران را تحقیر کنیم، بلکه خداوند امکانات این ماموریت را در اینجا قرار داده است. ... این راه همهاش پیروزی است، در کربلا چه کسی پیروز شد؟ و چه کسی شکست خورد؟! همان لحظه شهادت امام حسین علیه السلام پیروزی حاصل شد، اگر شهدای کربلا پیروز نبودند چرا دشمنان بر بدن شهدا اسب دواندند؟ اسب تازاندند تا این پیروزی را محو کنند، در تاریخ سابقه نداشته است که چنین کاری بشود، وقتی امام را کشتند دیدند این پرچم بالاتر رفت، دیدند بدنی که روی خاک افتاده صد برابر از آن کار بر میآید، لذا اسب تازاندند.
... متوجه هستی اگر یک نفر از متن پابرهنههای ملت رئیس جمهور شود خود یک انقلاب است! سال ?? یکی با من ملاقات کرد گفت آمادهای کاندیدای ریاست جمهوری بشوی؟! من خندیدم، گفت چرا میخندی؟! به او اشاره کردم آیا متوجه هستی چه میگویی؟ یا همین جوری یک حرفی را زدی؟! خلاصه چند بار همین جملات رد و بدل شد تا اینکه گفتم تو متوجه هستی یک نفر از متن پابرهنههای ملت بیاید این خودش یک انقلاب است، گفتم من اگر بیایم تمام این انحرافات را جلوگیری میکنم، دست رانت خواران را قطع میکنم، فامیل بازی و آقازاده بازی را جمع میکنم و غیره به او عرض کردم آیا خود شما تحمل داری، گفت بله... اما همین آدم ? سال است دارد به دولت حمله میکند.
... در هدفمندی یارانهها خیلی تلاش کردند تا آنرا تخریب کنند، یک سری رفتند?? میلیون مرغ را در آستانه هدفمند کردن یارانهها آلوده کردند به آنفولانزا، لذا مرغ گران شد، وقتی قیمت مرغ بالا رفت گفتند ای وای مرغ گران شده است. این از آثار هدفمند کردن یارانه هاست.
... با یکی از علما ملاقات داشتم گفت خیلی نگران آیندهام، گفتم من نه، معتقدم دولت بعدی انقلابیتر و حزب اللهیتر از این دولت است گفتم محال است این کسانی که به ریاست جمهوری طمع کردهاند رئیس جمهور شوند، خداوند میفرماید لا یغیروا ما به قوما حتی یغیروا ما به انفسهم... یعنی شرایط بیرونی تحت تاثیر شرایط درونی انسانهاست، گفتم الان سطح مطالبات مردم کجاست؟ مردم الان عدالت و مدیریت جهانی میخواهند لذا با این سطح خواستههای عدالت طلبانه دیگر با گذشته تفاوتهایی به وجود آمده است.
...چند تا از دوستان آمده بودند میگفتند ما نگران آیندهایم، گفتم آینده تعیین شده شما بروید کارتان را بکنید نتیجه حاصل میشود. گفت یعنی بعدی کیه؟! گفتم به نظر شما خدا نمیداند که بعدی کیست؟ گفت چرا. گفتم پس چه غصهای داری. دیگر گذشت که ملت را سرکار بگذارند و با این طرفی و اون جناحی بازی، بر مردم حکومت کنند.
... حدود دو سال قبل در همین جا [صحن مجلس قدیم شورای اسلامی] یک جلسهای بود، گفتم به فضل الهی دوره امپراطوری آمریکا تمام شده و در آینده اینها سقوط خواهند کرد، بعد که سخنرانی تمام شد آمدم پایین خیلیها گفتند این چه حرفهایی بود که گفتی؟ مگر تو غیب میدانی که این حرفها را میزنی، بعد من ? دلیل برای اینها آوردم:
اول: کلام الهی، خدا وعده داده اینها میروند. گندهتراز اینها رفتند و خدا پشت آنها را به خاک مالید.
دوم: کلام امام و رهبری، حالا میگوییم خدا را قبول نداری امام را که قبول داری؟ (خنده حضار) امام و رهبری بارها به سقوط اینها اشاره کردهاند.
سوم: گفتم اینها را قبول نداری، حرف خودشان را گوش کن، همه علما و عظمای اینها میگویند که کارشان تمام است.
چهارم: گفتم اگر اینها را هم قبول نداری چشمت را باز کن دنیا را ببین.
... رفته بودیم سریلانکا ?? درصد بودایی بودند، حدود ? درصد هندو، ? درصد مسیحی و ? درصد هم مسلمان داشت. آمدند گفتند علمای بودایی و مسیحی و مسلمان این کشور میخواهند با ما ملاقات کنند، علمای بودایی سن خیلی بالایی داشتند، یکی بود روی برانکارد آورده بودنش، آمدند این عالم بودایی را با برانکارد گذاشتند کنار من روی تریبون (خنده حضار)، من هم در مورد عدالت و پاکی و غیره صحبت کردم، صحبتهای من که تمام شد دیدم گریه میکند. گفتم چرا گریه میکنی گفت فلانی من یک عمر دنبال این صحبتها میگشتم.
... دیگر دورهای که آمریکا خیال میکند دارد یک کاری میکند گذشت.
یک مثالی زدم در این مورد، گفتم یک پازل بزرگ را در نظر بگیرید، بعد فکر کنید یکی از این قطعات پازل خودش صد قطعه است، آمریکاییها سر همان یک قطعه هستند.
...قبل از انتخابات سال ?? هی میگفتم اتفاق بزرگی در راه است، اتفاق بزرگی در راه است، بعد از انتخابات یکی آمد گفت اون اتفاق بزرگ چی بود؟ گفتم اتفاق از این بزرگتر؟!
... یکی از مسئولین اروپایی? هفته پیش آمد گفت وضعیت دنیا را ببین فکر میکنی چه میشود؟ گفتم تو چی فکر میکنی؟ گفت خوبه مردم دنیا دارند تظاهرات میکنند، دنبال آزادیاند، به او گفتم آینده این میشود که این اتفاقات کل اروپا و آمریکا را فرا خواهد گرفت.
.: Weblog Themes By Pichak :.