جهان از دیرباز با سیستم های سیاسی پادشاهی، خاقانی، فرعونی، سلطانی و خلیفه ای اداره می شد. اصول حاکم بر این حکومت ها  به این قرار بود:

الف) منشأ حکومت، قدرت و زور بود.     ب) مردم در ایجاد و تداوم آن هیچ نقشی نداشتند.    پ) قدرت موروثی بود.    ت) مدت حضور رئیس حکومت در قدرت مادام العمری بود.    ث) آن که در رأس حکومت بود اختیار مطلقه داشت، حرف ها و خواسته های او به قانون و گفتمان رایج تبدیل می شد و کشور با استناد به گفته ها و اوامر او اداره می گردید.

این روند با شدت و ضعف در همه ی دنیا ادامه داشت تا این که اولین بارقه ی حکومت دموکراسی در قرن پنجم قبل از میلاد با تأسیس «دولت شهرها»در یونان درخشید. این بنیان پس از مدتی با ظهور حکومت کلیسا، سر در گریبان افول برد، ولی پس از ظهور رنسانس، باز سر برآورد و تا به امروز که به تدریج پخته تر و کامل تر شده است.

دموکراسی در اصل واژه‌ای یونانی است که از دو واژه ی «دموس» و «کراتوس» تشکیل شده است. «دموس» به معنای «توده ی عوام» و یا «قشرهای فرودست» بکار رود و «کراتوس» می‌تواند هم به معنای «قدرت» و هم به معنای «قانون» باشد. (برداشت آزاد از: ویکی‌پدیا، دانشنامه ی آزاد)

طبق اصول دموکراسی:

یک- منشأ حکومت مردمند و حکومت حق آن ها است.     دو- مسؤولان کشور در حقیقت نمایندگان مردمند نه صاحب قدرت و کشور.     سه- قدرت موروثی نیست.    چهار- هیچ مسؤولیتی نباید مادام العمری باشد.

از مزایای سیستم دموکراسی نسبت به سیستم های دیگر: یکم) جامعه را از حالت کاست (Caste) یا نظام طبقاتی خارج می کند.    دویم) آپارتاید و انحصار قدرت در دست یک خاندان یا یک طبقه را می شکند.    سه یم) از بروز فساد مزمن در قدرت جلوگیری می کند.    چهارم) با پیش بینی انتخابات، امکان تغییر شرایط سیاسی کشور را به دست مردم فراهم می آورد.

هرچند سیستم سیاسی لیبرال دموکراسی به لحاظ جهان بینی و ایده ئولوژی نواقصی دارد؛ اما به دلیل مزایای زیادی که بر آن مترتب است و در اصل مردم را به عنوان صاحب اصلی حکومت به رسمیت می شناسد، مورد اقبال جامعه ی جهانی – از مذاهب و مسالک مختلف- قرار گرفته است.

 

ورود به فضای دموکراسی، تنها یک در دارد و آن هم برگزاری انتخابات به معنای واقعی است. انتخابات است که می تواند اصول حاکم بر دموکراسی را در جامعه تحقق بخشد و قدرت را از دست قشر و خانواده ی خاص بستاند و به مردم باز گرداند.




تاریخ : سه شنبه 94/10/29 | 9:26 صبح | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

(سلسله مطالبی در مورد انتخابات تا چند شماره به حضورتان تقدیم می گردد. هرچند موضوعات آن علمی و مفصل است؛ اما سعی شده در کمال اختصار نگاشته شود.)

انتخاب به معنی برگزیدن است و انتخابات مراسم و روندی است که در آن مردم - طبق قانون- فرد یا افرادی را برای تصدّی منصب خاص برمی گزینند.

* انتخابات دارای دو رکن اساسی است:

یک) شکل: این رکن، از ثبت نام نامزدها شروع می شود و با شمارش آرا و اعلام نتیجه، پایان می پذیرد. همه ی این مراحل باید طبق قانون انتخابات برگزار شود.

دو) ماهیت: ماهیت یک انتخاب آن است که فرد انتخاب کننده به صورت آزاد، به دور از غوغای تبلیغاتی و رسانه ای و در سایه ی درک و آگاهی کافی، نامزد خود را انتخاب نماید.

** در مورد انتخاب و انتخابات موارد زیر مهم و قابل تأمل است:

1- انتخاب در مقابل انتصاب است؛ به این معنی که اگر قرار است صاحب منصبانی با برگزاری انتخابات در پست های تعیین شده توسط قانون قرار گیرند، انتصاب آن ها در مناصب مذکور خلاف قانون است.

2- اگر شرایطی فراهم شود که مردم در انتخاب صاحب منصب مورد نظر خود آزاد نباشند و یا در شرایط اغوا به شخص خاصی رأی دهند، این روند- علیرغم صحت آن از نظر شکلی– مغایر با فلسفه ی انتخابات و ماهیتاً تشریفاتی است.

زمانی یک انتخاب، واقعاً صحیح و کاآمد است که به صورت سالم، با شرایط کاملاً طبیعی و مطابق با قوانین مربوط برگزار شود.




تاریخ : پنج شنبه 94/10/24 | 11:35 صبح | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

 در ادامه ی طرح گاه و بیگاه مطالب حقوقی، این بار دامنه ی بحث به سوی عناوین «توقیف» و «حبس» کشیده شد. در این باب کتاب ها و مقالات بسیاری نگاشته شده که علاقه مندان می توانند برای افزایش آگاهی خود به آن ها مراجعه نمایند. اما نگارنده در این مختصر برآن است تا برگی موجز از آن کتاب بسیط را فقط جهت اطلاع عزیزان تقدیم نماید.

ادامه مطلب...


تاریخ : دوشنبه 94/7/6 | 10:18 صبح | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

فرض کنید دولت از وظایف خود در قبال آموزش خانواده ها، آموزش دادن هنجارهای عرفی و اخلاقی به شهروندان، آشنا کردن آن ها به حقوق و تکالیف شهروندی در قالب اخلاق اجتماعی و قوانین موضوعه و نیز نظارت بر روند اجرای آن کوتاهی کند و حوزه های علمیه نیز وظایف خود را در قبال تربیت جامعه و فرد نادیده بگیرند؛ در این صورت رفتارهای ناهنجاری که ممکن است - مثلاً- در یک خیابان از یک شهر فرضی بروز نماید می تواند به شرح زیر باشد:

ادامه مطلب...


تاریخ : شنبه 94/5/10 | 7:42 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

 ما همیشه بر این تصور بوده ایم که صفت ناپسند «بی تربیت» (و به تعبیر درست تر: بدتربیت) فقط به افراد تعلق می گیرد و شامل جامعه و اجتماع نمی شود؛ بنابر این پیوسته بر این باور روزگار گذرانده ایم که باید نسبت به تربیت افراد همت بگماریم. هیچگاه به مقوله ی مهم «تربیت جامعه» نیندیشیده و برایش برنامه ای تدوین ننموده ایم.

گاهی اندیشه ی اختصاص و انحصار بحث تربیت فقط برای فرد (نه جامعه) در سطح عامه ی مردم یک جامعه رواج دارد؛ که همیشه و همه جا چنین بوده است. اما زمانی که وضع تربیتی آن جامعه به یک بحران تبدیل می شود؛ در می یابیم که نخبگان و سیاستگذاران آن جامعه نیز درک قابل قبولی از مقوله ی تربیت جامعه ندارند و در موضوع تربیت، همانند عامه ی مردم – و حتی پایین تر- می اندیشند. این نوشته بر آن است تا بحث «تربیت جامعه» را کوتاه و درحد تلنگر مطرح نماید و ادامه ی آن را به اهل فن بسپارد.

قبل از ورود به بحث لازم است به دو پرسش اساسی، پاسخ کوتاه داده شود:

الف) تربیت چیست؟ در این مقال جهت تبیین بیشتر موضوع چند تعریف از کلمه ی «تربیت» به حضور شما عزیزان تقدیم می گردد: 

1- تعریف مصطفی دلشاد تهرانی: تربیت عبارت است از رفع موانع و ایجاد مقتضیات برای آن که استعدادهای انسان در جهت کمال مطلق شکوفا شود. (دلشاد تهرانی- مصطفی- سیری در تربیت اسلامی- چاپ سوم- مؤسسه نشر و تحقیقات ذکر- 1377 ش- ص24) 

2- تعریف افلاطون(427- 347 ق م): تعلیم و تربیت عبارت است از کشف استعدادهای طبیعی و شکوفا ساختن آن ها. (فلسفه تعلیم و تربیت- دفتر همکاری حوزه و دانشگاه- ج1- ص167).

3- تعریف ارسطو(384-322 ق م): تعلیم و نربیت مجموعه ای از اعمال است که به وسیله ی خانواده یا دولت برای ایجاد فضایل اخلاقی و مدنی در افراد صورت گیرد. (فلسفه تعلیم و تربیت- دفتر همکاری حوزه و دانشگاه- ج1- ص173).

4- تعریف فارابی(339-260 ه ق): تعلیم و تربیت عبارت است از هدایت فرد به وسیله ی فیلسوف و حکیم برایعضویت در مدینه ی فاضله به منظوردستیابی به سعادت و کمال اول در این دنیا و کمال نهایی در آخرت. (فلسفه تعلیم و تربیت- دفتر همکاری حوزه و دانشگاه- ج1- ص461).

5- تعریف ابوعلی سینا(428-363): تعلیم و تربیت عبارت است از برنامه ریزی و فعالیت محاسبه شده در جهت رشد کودک، سلامت خانواده و تدبیر شؤون اجتماعی برای وصول انسان به کمال دنیوی و سعادت جاویدان الهی. (فلسفه تعلیم و تربیت- دفتر همکاری حوزه و دانشگاه- ج1- ص384).

ب) آیاجامعه قابلیت تربیت شدن دارد؟ با عنایت به این که تربیت مختص موجودات ذی روح و ذی تنفس است، در نگاه نخست به نظر می رسد که این قابلیت برای مفهوم «جامعه» متصور نیست؛ اما اگر- بر اساس نگاه برخی دانشمندان و جامعه شناسان- بپذیریم که جامعه هم یک موجو زنده است، پاسخ پرسش بالا خود به خود روشن خواهد شد. برای مثال:

یک- «ارسطو» جامعه را به موجودی زنده تشبیه کرده که قانون تولد و رشد و مرگ بر آن حاکم است.

دو- «هربرت اسپنسر» فیلسوف انگلیسی سده ی نوزدهمعقیده دارد که هم جامعه و هم بدن انسان تابع اصل تکامل است. از طرف دیگر وی سیستم عصبی در انسان را با نظام ارتباطات در درون جامعه مقایسه کرده است.

سه- «امیل دورکیم»جامعه را موجودی زنده می شمارد و معتقد است همچنان که هر جانداری تنها از اجتماع ساده ی سلول ها به وجود نیامده و دارای حس عمومی یا حیات می باشد، جامعه نیز تنها از گِرد آمدن ساده ی افراد تشکیل نیافته، بلکه دارای وجدان و روح جمعی است.

با وجود اظهار نظرهای دانشمندان مختلف در باره ی زنده و پویا بودن جامعه، نمی توان مقوله ی «تربیت جامعه» را امری بی معنا تصور کرد یا به سادگی از آن گذشت و یا از آن غفلت نمود.

درگام نخست بحث، تعاریف مختلفی از تربیت - با عنایت به دیدگاه دانشمندان علوم تربیتی و روانشناسی قرون مختلف -به حضورتان عرضه گردید. ارکان مشترک تعریف های یاد شده عبارتند از:

1- کشف استعدادهای طبیعی انسان و شکوفا کردن آن ها

2- رشد دادن انسان و حرکت دادن او به سوی کمال و سعادت دنیا و آخرت

3- ایجاد فضایل اخلاقی در انسان

4- ایجاد فضایل مدنی در انسان و آماده کردن او برای عضویت در مدینه ی فاضله

تعریف های بالا و نیز تعاریف دیگر تربیت همگی ناظر بر آمیختگی دو مفهوم تربیت فردی و اجتماعی با هم است؛ بدین معنا که روند تربیت در فرایندی خاص، انسان را از سویی، به طرف رفتارهای هنجار و متعادل سوق می دهد(تربیت فردی) و از سوی دیگر او را برای زندگی در جامعه آماده می نماید (تربیت اجتماعی).

باعنایت به عنوان بحث (تربیت جامعه) و موضوع «تربیت اجتماعی» ممکن است در فهم این دو اصطلاح کژتابی مختصری ایجاد شود که نیاز به توضیح کوتاه دارد. هرچند این دو موضوع از نظر محتوایی در هم تنیده اند؛ اما از نظر مفهومی دو تعریف متفاوت دارند:

- «تربیت اجتماعی» شکوفا نمودن توانایی های اجتماعی افراد است؛ به شکلی که بتوانند در جامعه زندگی کنند و با دیگران و با محیط پیرامون خود به تعامل سازنده بپردازند.

- «تربیت اجتماع یا تربیت جامعه»* یعنی رساندن رفتارهای جمعی افراد جامعه به سطحی که بتوانند با رعایت اخلاق و هنجارهای شهروندی،به اهداف از پیش تعیین شده ی جمعی دست یابند.

بنابراین از نظر مفهومی «تربیت اجتماعی» در مقابل «تربیت فردی» و «تربیت جامعه و اجتماع» در مقابل «تربیت فرد» قرار دارد.

مکاتب مختلف جامعه شناسی و جرم شناسی در مورد تأثیر و تأثر فرد و جامعه برهم، نظرات مختلف و گاهی متناقض ارائه نموده اندکه جای طرح آن ها در این مختصر نیست؛ اما بدون شک، هم تربیت فرد در وضعیت تربیتی جامعه آثار شگرفی به جا می گذارد و هم اگر برنامه ریزی های لازم برای تربیت جامعه صورت نگیرد، تربیت فرد، یا به دلیل فراهم بودن فضای نامناسب در جامعه، مختل می شود و یا فرد به دلیل قرار گرفتن در فضای کاملاً متفاوت با تربیت خانواده، به دوگانگی ارزشی دچار و متحمل صدمات روحی و اجتماعی جبران ناپذیر خواهد شد. تصور کنید فردی در خانواده ای با ارزش های والای انسانی و اخلاقی تربیت شده است؛ ارزش هایی مانند: صداقت، امانت داری، وفای به عهد، قانون گرایی و احترام به قانون، نظم و انضباط، نظافت، شناخت و رعایت حقوق و تکالیف متقابل شهروندی، دوری از تعصب، آزاداندیشی، جرأت اظهار نظر، ارتباط عاطفی با دیگران، خیرخواهی، شوق به کمال، نیکی به والدین، کمک به دیگران، عدالتخواهی و انصاف و... بدون شک جلوه های اجتماعی ارزش های نهادینه شده در فرد باعث رشد و تکامل و تربیت جامعه می شود. از سوی دیگر جامعه ی مناسب از نظر ساختار تربیتی نیز می تواند به نهادینه شدن ارزش های تربیتی در فرد کمک کند. به عبارت دیگر فرد و جامعه بر هم تأثیر و تأثر متقابل دارند.

تربیت جامعه بر پایه ی  چهار نهاد «خانواده»، «جامعه»، «دولت» و «حوزه های علمیه» استوار است.

دولت به عنوان پایه ای از پایه های تربیت جامعه وظیفه دارد از سویی به تحکیم جایگاه خانواده بپردازد و از سوی دیگر شرایط تربیت جامعه را - از نظر محتوای مفاهیم تربیتی، برنامه ریزی های تخصصی و نظارت های کافی- فراهم نماید. دولت موظف است ابزارهای لازم برای تربیت جامعه از جمله رسانه ها و مراکز فرهنگی، آموزشی و نظارتی را به کار گیرد تا فرایند تربیت افراد از خانواده تا جامعه به خوبی طی شود.

حوزه های علمیه نیز به عنوان نهاد مستقل از دولت و با دستمایه هایی از مبانی و آموزه های دینی وظیفه دارند – در راستای تخصص و ادعای خود- جامعه ای را تربیت کنند که تجلی گاه اخلاق باشد و به فتح قله های فلاح و صلاح توقیق یابد.

--------------------------------------------------------------------

* «جامعه» و «اجتماع» در جامعه شناسی مترادف نیستند و به صورت جداگانه تعریف شده اند، اما چون وجود آن ها در کنار هم خللی در بیان مطلب و طرح موضوع بحث ایجاد نمی کرد؛ لذا با هم آورده شده اند.




تاریخ : سه شنبه 94/5/6 | 10:52 صبح | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

ضمن گرامیداشت هفته ی معلم، نامه ی سرگشاده ی جمعی از فرهنگیان شهرستان قم تقدیم می گردد. سایت ها، وبلاگ ها و روزنامه ها در بازنشر آن آزادند.

*********************************************

ملت شریف ایران، ریاست محترم جمهوری اسلامی و مقام محترم وزارت آموزش و پرورش

باسلام و تحیت به استحضار می رساند پس ازگذشت حدود سی و شش سال از پیروزی انقلاب اسلامی و نزدیک به دوسال از تشکیل دولت تدبیر و امید- که امیدهای زیادی از جمله امید به توسعه ی آموزش و فرهنگ را در دل مردم زنده کرد– آموزش و پرورش کشور همچنان از مشکلات گذشته رنج می برد و فرهنگی اش از ابتلای به آن غصه می خورد. آنچه از مشکلات وزارت آموزش و پرورش تا به امروز انعکاس اجتماعی یافته کمبود حقوق معلمان بوده است و بس؛ درحالی که مشکلات آموزش و تربیت درکشور اساسی تر از آن است که بتوان در این مختصر به آن پرداخت. آنچه در زیر می آید فقط درد دلی کوتاه به پیشگاه ملت شریف و مسؤولین گرانقدر است تا کمی در احوال نا به سامان تعلیم و تربیت این سامان بیندیشند و تصمیمی در خور بگیرند:

1- نمی دانیم تاکنون ازسکوت و خویشتن داری فرهنگیان چه تعبیری شده است؛ اما هرچه بوده نتایج تأسف باری را برای فرهنگ و آموزش کشور در پی داشته که نه در شأن فرهنگ و فرهنگی و نه در شأن آرمان ها و ارزش های انقلاب اسلامی است. درعرف جامعه از سکوت به رضایت تعبیر می شود؛ اما همیشه این گونه نیست. بسیاری از سکوت ها علامت رضایت نیستند و در شرایطی شکسته خواهند شد. قبول کنیم که سکوت فرهنگیان از مقوله ی دیگری است و نمی توان آن را با اصول عرفی معمول تحلیل نمود. نابه سامانی های علمی و فرهنگی و تربیتی در این کشور صدای سکوت فرهنگیان است. بنابر این هم، جنس سکوت فرهنگیان با دیگران متفاوت است و هم شکسته شدنش صدای متفاوتی خواهد داشت. پس بیاییم برای نجات ایران عزیز، به فرهنگ و فرهنگی و سکوت و فریادش احترام ویژه ای قائل شویم. ادامه مطلب...


تاریخ : سه شنبه 94/2/15 | 11:57 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

مجموعه تلویزیونی «درحاشیه» به کارگردانی آقای مهران مدیری که پخش فصل اول آن از شبکه ی سوم سیما به پایان رسید، به دلایل زیر مخاطب خو د را یافته است:

الف) طنز بودن مجموعه درحد طنز عامیانه              ب) پرداختن به یکی از مشکلات بزرگ جامعه             پ) شهرت کارگردان

ت) اعتراضات و حاشیه های قبل از پخش

مجموعه ی «درحاشیه» از نظر فنی نقاط قوت و ضعف خاص خود را دارد؛ اما موضوع این نوشته ی دست و پا شکسته نه پرداختن به آن ها و نه نقد حواشی آن است؛ بلکه غرض طرح این پرسش است که چرا باید بحران بزرگ موجود در عرصه ی بهداشت و درمان کشور و نیز عرصه های دیگر تاکنون در حاشیه مانده باشد؟ سیستم بهداشت و درمان کشور مانند گردن شتر ساختار کلان کشور است که اگر کسی بگوید «چرا کج است»؛ باید به او گفت «کجای این ساختار راست است که این یکی کج است»! این که بهمن بزرگ مدیریت فشل جامعه از کی و کجا به راه افتاده و فزاینده و تخریب گرانه ره به کجا می برد، موضوعی کاملاً واضح وغیر قابل انکار است؛ اما تعجب این جا است که در این میان نه مسؤولان محترم اراده ی جدّی برای تغییر این وضعیت دارند، نه مردم اعتراضی جدّی و در قالب اعتراضات مدنی از خود بروز می دهند و اگر کسی به خود جرأت بدهد به اندازه ی یک شوخی و طنز، به وضعیت موجود اعتراض کند، - به قول حافظ عزیز- از شش جهت راه بر او می بندند و نفس انتقادش را تنگ می کنند.

انگیزه ی پرداختن این نوشته به موضوع بهداشت و درمان، چیزی جز طرح موضوع از سوی مجموعه ی «درحاشیه» و بیرون آمدن این موضوع از حاشیه ی امن نیست؛ اما می توان آن را به موضوعات دیگر نیز تسری داد. ملاک ارزیابی سرانگشتی و عامیانه از یک وزارتخانه، دادن شعار و آمار نیست. آنچه که از آن به جا می ماند می تواند گواه عملکردش باشد. بدون شک وزارت بهداشت و درمان تاکنون نتوانسته - به اندازه ی دانش موجود در این حیطه و  به میزان گردش مالی بین مردم و مجموعه ی بهداشت و درمان - به توقعات معمول جامعه ی ایران پاسخ دهد و دلیل آن همه آسیب هایی است که به بعضی از آن ها در زیر اشاره می شود:

1- وضعیت نامناسب پزشکی در ایران: این آسیب- که بیشتر متوجه پزشکان متخصص است- مصادیق زیر را در بر می گیرد:

یک- نگاه پزشکان به بیماران از بالا و باغرور و تبختر: البته این موضوع در ایران رایج بوده و فقط به پزشکان محدود نمی شود. این حالت مخصوص همه ی کسانی است که کاری از مردم به آن ها واگذار می شود؛ از پزشکان و کارمندان گرفته تا راننده ی یک اتوبوس که وقتی پشت فرمان می نشیند؛ خدا را بنده نیست و احساس می کند سرنوشت و زندگی همه ی عالم و آدم به دست او رقم می خورد؛ اما پزشکان در این میان  از وضعیت بحرانی تری به سر می برند. آن ها تصور می کنند تنها خودشان هستند که در رشته ی خود مدرک دکتری گرفته اند و نفس بیماران شان از میان مدرک و مطب آن ها عبور می کند.

دو- داشتن ارتباط کاملاً خشک و رسمی بابیمار: پزشک با این که می داند رابطه ی عاطفی او با بیمار تا چه اندازه در درمان دردهایش مؤثر است؛ اما عمداً سعی می کند با رفتارهای خشک و جملات سرد، حریم کاذبی بین خود و بیمار ایجاد نماید و با تصور نادرست، به این وسیله جایگاهی برای خود دست و پا کند. البته علت دیگر بعضی از این رفتارها صرفه جویی در زمان معاینه ی بیماران است.

سه- نگاه صرفاً مادی به بیمار و توجه به او به عنوان مشتری

چهار- پاسخگو نبودن در مقابل بیمار

پنج- اعتراف نکردن به ناتوانی خود در درمان بعضی بیماری ها و یا انجام بعضی اعمال جراحی

شش- رقابت با پزشکان دیگر در ایجاد درآمد بیشتر از قِبَل بیماران

هفت- احترام قائل نبودن برای بیمار: این موضوع در شیوه ی دادن نوبت، رفتار منشی، مدت طولانی انتظار در مطب علیرغم تعیین وقت قبلی، فضای خشک و صندلی های نامناسب و محدود اتاق انتظار و... کاملاً مشهود و ملموس است.

هشت- اختصاص زمان بسیار اندک برای معاینه ی بیمار

2- تصویب نکردن تعرفه های مناسب در امور پزشکی، بهداشتی و دارویی و نظارت نکردن بر آن ها

3- برخورد نکردن با مطب های بدون تابلو و دارای تعرفه های بسیار بالا

4- کمبود پرسنل در بخش های مختلف درمانی

5- کمبود فضا و امکانات پزشکی و درمانی

6- بی سرو سامانی بازار دارو

7- بی سر و سامانی بیمارستان ها از نظر فضا، امکانات و مدیریت

8- وجود قاچاق دارو و ملزومات پزشکی

9- وجود فساد اداری و مالی در مجموعه های زیر نظر وزارت بهداشت و درمان

موضوع دیگر در این خصوص نوع مواجهه و برخورد مسؤولان و رسانه ها با مقولات مهم است. رسانه های ایران به دو گروه دولتی و غیر دولتی تقسیم شده اند. این که رسانه های وابسته به دولت به انتقادهای صریح و همه جانبه نمی پردازند، دور از انتظار نیست؛ اما پرسش از از رسانه هایی که خود را مستقل و مردمی می دانند این است که چرا هیچگاه پا را از پرداختن به مسائل سیاسی فراتر نمی گذارند؟ چرا همه ی رسانه ها به دنبال چالش ها و دعواهای سیاسی هستند؟ چرا در این کشور جز دعواهای سیاسی و مسائل مربوط به سیاست خارجی، هیچ موضوع دیگری آنقدر اهمیت ندارد که رسانه ها- چه جدّی و چه شوخی – به آن بپردازند؟

از رسانه ها که بگذریم به مسؤولان و سیاستگزاران می رسیم که گویا مشکلی غیر از آمریکا، اروپا و اسرائیل و دغدغه ای غیر از نفوذ و قدرت نمایی در منطقه، نگهداشتن بعضی حکومت ها و ایجاد حکومت هایی در بعضی نقاط منطقه و... ندارند. حاضرند چراغ خانه ی خود را به کنیسه و کلیسای دیگران ببخشند و خود در تاریکی فقر و فلاکت زندگی کنند. مطمئناً اگر مسؤولان ما در مصاحبه ها و سخنرانی های شان مسائل خارجی و دشمنان فرضی و غیر فرضی را در صدر دغدغه های مردم و رسانه ها قرار نمی دادند و فضا را برای بیان مشکلات داخلی باز می گذاشتند، کمبودها و نامرادی ها در عرصه های مختلف این گونه مغفول واقع نمی شد. بخش ها و عرصه هایی که از دیرباز به شدت دچار بحران بوده و امروز نیز از آن رنج می برند و رسانه ها می توانستند و می توانند مطالبات مردم در آن بخش ها را – چه به طنز و چه به جِدّ- به گوش مسؤولان برسانند، عبارتند از: وضعیت بهداشت و درمان، بانک ها و مؤسسات مالی و  پولی، آموزش و پرورش، حمل و نقل درون و برون شهری، قوه ی قضائیه، ادارات ثبت و دفترخانه ها، بازارهای تولید و توزیع و مصرف، شهرداری ها، کشاورزی و روستاها، بیمه ها، اقتصاد و صنعت و تکنولوژی و... پرسش های اساسی مردم این است که چرا دولت ها می آیند و می روند، مسؤولان به نوبت برکرسی های ریاست می نشینند و برمی خیزند، اما مشکلات و بحران ها همچنان به جای خود باقی است؟ فلسفه ی وجود رسانه ها چیست و چه مسؤولیتی در قبال جامعه و مردم دارند؟ چرا مشکلات و مطالبات مردم را به گوش مسؤولان نمی رسانند؟ آیا سکوت رسانه ها در قبال مشکلات اساسی جامعه یک خودسانسوری است یا قرارداد نانوشته با مسؤولان تا هیچ گرد انتقادی به غبای اطلس ریاست شان ننشیند و همزیستی مسالمت آمیز مسؤولان و رسانه ها دچار تنش نشود.

وضعیت بخش های یاد شده در بالا بسیار بحرانی و در آستانه ی فروپاشی است؛ اما مردم به جای هر اقدامی از سوی مسؤولان خود، از زبان شان جز بد و بیراه به دشمنان داخلی و خارجی، موضوع هسته ای و مخلّفاتش،درگیری های منطقه ای، دعواهای جناحی، انداختن تقصیر مشکلات به گردن دشمنان و... چیز دیگری نمی شنوند و این روال الگویی بوده برای رسانه های داخلی که در راستای انعکاس نگرانی های مسؤولان قدم بردارند و خاطر خطیرشان را با طرح مشکلات و بحران های شدید داخلی مکدر نسازند؛ باشد که رستگار شوند.




تاریخ : شنبه 94/2/5 | 12:22 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

تذکر مهم: نوشته ی پیش رو به هیچ وجه یک مطلب سیاسی یا اظهار نظر در زمینه ی بحران سیاسی سال 88، منافقین و یا توهین به مقام محترم ریاست قوه ی قضائیه نیست. این نوشته فقط یک مطلب حقوقی و یک انتقاد خیرخواهانه است.

**************

آن ها که اندکی در وادی حقوق مطالعه یا کار کرده اند و یا سروکارشان به محاکم قضایی افتاده می دانند که وادی حقوق و قضا بسیار وسیع، پیچیده، حساس، مرموز و آسیب زا است. یک شخص متخصص و مجرب در علم حقوق می تواند در اندک مدتی قانون را دور بزند و به راحتی بر یک قاضی و مسؤول ناپخته فایق آید و حقی را ضایع گرداند؛ به طوری که نتوان به جبران آن اقدام نمود. بنابراین تمام کادر و عوامل یک ارگان قضایی باید انسان هایی عالم، آگاه، فهیم، اخلاق مدار و کارکشته باشند تا بتوانند عدالت نسبی را  در جامعه به پا دارند. حال پرسش اساسی این است که یک رئیس قوه ی قضائیه -که مدیر و گرداننده ی چنین مجموعه ی بزرگ و تخصصی و حساس است - باید حایز چه ویژگی هایی باشد؟

رئیس قوه ی قضائیه باید: ادامه مطلب...


تاریخ : جمعه 93/12/22 | 7:58 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

مطلب زیر همزمان با صدور رأی در مورد پرونده ی مرحوم ستار بهشتی نگاشته شد؛ اما به دلیل  عارضه ی طولانی که برای اینجانب ایجاد گردید، امکان درج آن در وبلاگ میسر نشد. با توجه به حقوقی بودن مطلب و این که اطلاعات آن می تواند در موارد دیگر نیز کاربرد داشته باشد؛ ضمن پوزش از بابت تأخیر، توجه عزیزان را به این مطلب جلب می نماید.

********************************** 

    در پی محاکمه قاتل ستار بهشتی برآن شدم تا این موضوع را فقط از دیدگاه حقوقی و به دور از جنجال های سیاسی و البته به صورت مجمل مورد بررسی کوتاه قرار دهم.

خلاصه ی نتیجه ی پرونده:

به گزارش ایسنا، بر اساس حکم صادره، قاتل ستار بهشتی به اتهام ایراد ضرب و جرح عمدی و آزار و اذیت موضوع ماده 578 کتاب پنجم قانون مجازات اسلامی مصوب 1375به سه سال حبس تعزیری و همچنین به موجب ماده 23 قانون مجازات اسلامی مصوب 1392 به دو سال اقامت اجباری در برازجان محکوم شده است.

دادگاه رسیدگی‌کننده همچنین با استناد به ماده 608 کتاب پنجم قانون مجازات اسلامی مصوب 1375، قاتل ستار بهشتی را به اتهام توهین و فحاشی به 74 ضربه شلاق محکوم کرده است.

با توجه به این که اولیای دم ستار بهشتی معتقد بودند قتل فرزندشان از سوی مأمور پلیس فتا از نوع عمدی بوده است، از پیگیری پرونده با اتهام قتل شبه‌عمد و به تبع آن از دریافت دیه انصراف دادند.

ستار بهشتی کارگر وبلا‌گ‌نویسی بود که در آبان 91 در بازداشتگاه پلیس فتا کشته شد و پس از آن پرونده‌ای در این زمینه در شعبه یک بازپرسی دادسرای امور جنایی تهران باز شد.

این پرونده پس از کش و قوس‌های فراوان منجر به صدور کیفرخواست با اتهام قتل شبه عمد برای یکی از مأموران پلیس فتا شد.

پس از صدور حکم از سوی شعبه 1057 دادگاه عمومی، محکوم‌علیه پرونده به رأی صادره اعتراض کرد و پرونده به دادگاه تجدیدنظر استان تهران رفت و در نهایت شعبه 14 دادگاه تجدیدنظر استان، حکم سه سال حبس، دو سال اقامت اجباری در نقطه معین و 74 ضربه شلاق را برای قاتل ستار بهشتی تأیید کرد.

اتهامات:

آنچه در بالا خواندید گزارشی از خبرگزاری ایسنا بود. در خبر یاد شده، این اتهام ها به قاتل مرحوم ستار بهشتی وارد شده است: «ایراد ضرب و جرح عمدی و آزار و اذیت»، «توهین و فحاشی» و «قتل شبه عمد».

قبل از ورود به بحث لازم است ابتدا به روشن کردن دو موضوع زیر- که در علم حقوق مباحث مفصلی را به خود اختصاص داده است- به صورت خیلی کوتاه بپردازیم:

اول این که عناصر تشکیل دهنده ی هر جرم عبارتند از: عنصر قانونی، عنصر مادی و عنصر معنوی؛ یعنی عملی در قانون جرم محسوس می شود که:

اول: جرم بودن و نیز مجازات آن در قانون آمده باشد (عنصر قانونی)

دویم: آن عمل صورت تحقق پیدا کرده باشد (عنصر مادی)

سه یم: مجرم در انجام آن عمل قاصد باشد (عنصر معنوی)

دیگر این که وجود دو ملاک «قصد فعل» و «قصد نتیجه» می تواند در تعریف و شناختن هر جرم به ما کمک کند. مثلاً اکر شخصی عملی را بر کسی انجام داده (قصد فعل) که باعث قتل او شده اما قصد کشتن اش را نداشته (قصد نتیجه)، این جرم او قتل عمد نبوده بلکه «شبه عمد» محسوب می شود.

با عنایت به محتوای خبر منتشره و مقدمات یاد شده در بالا، مواردی در مورد قتل مرحوم ستار بهشتی وجود دارد که به شرح زیر یاد آور می شویم:

الف) اگر جرم قاتل را مصداق تعدد جرم دانسته و برایش سه جرم (مندرج در قسمت اتهامات) در نظر بگیریم، جرایم ارتکابی به دو قسمت جرایم حدی و تعزیری تقسیم شده و مجازات آن - بر اساس ماده 134 قانون مجازات اسلامی جدید- به این صورت است که ابتدا باید حد یا قصاص اجرا شود. این در حالی است که در مجازات های قاتل ستار بهشتی، حد قتل شبه عمد– که پرداخت دیه است- وجود ندارد.

ب) اتهام ایراد ضرب و جرح برای قاتل در جرم قتل موضوعیت نداشته و کمی خنده دار است. مثلاً فرض کنید کسی ضربه ای را به قصد کشتن بر سر شخصی وارد کرده و او را به قتل می رساند و ما در دادگاه او را به ایراد ضربه بر سر مقتول متهم و مجازات جرم ضرب را برایش جاری نماییم. ایراد ضرب و جرح چون مقدمه و از موجبات قتل است؛ جرم مجزا در نظر گرفته نمی شود. حتی اگر جرم جداگانه هم محسوب شود، مجازات آن نافی مجازات جرم قتل نیست.

پ) در خبر منتشره از ایسنا آمده که این پرونده منجر به صدور کیفرخواست با اتهام قتل شبه عمد برای قاتل شده است. از سوی دیگر مجازات های در نظر گرفته شده برای قاتل فقط برای دو جرم (ایراد ضرب و جرح عمدی و آزار و اذیت و نیز توهین و فحاشی) بوده و از جرم قتل عمد خبری نیست. این تناقض از سه حالت نمی تواند  خارج باشد:

1- پ- خبر منتشره اشتباه است. البته در فضای سکوت رسانه های رسمی و ارگان های ذی ربط، انتشار خبر اشتباه خیلی هم دور از ذهن نیست.

2- پ- قضات محترم – هم بدوی و هم تجدید نظر!- به طور اتفاقی فراموش فرموده اند به اتهام قتل شبه عمد هم رسیدگی نمایند و یا تصور کرده اند مجنیٌ علیه زنده است و دوران نقاهت اش را در منزل می گذراند که به جای اتهام قتل شبه عمد ایراد ضرب و جرح را ملاک رسیدگی قرار داده اند.

3- پ- ایراد ضرب و جرح را منجر به قتل ندانسته و متهم را از بابت جرم قتل عمد تبرئه نموده اند. با عنایت به این که کیفر خواست مبنی بر قتل عمد تنظیم شده، اگر تبرئه ای در کار باشد، باید در رأی صادره به آن اشاره شده باشد و چون دسترسی به رأی مذکور میسر نیست؛ لذا نمی شود در این مورد قضاوت نمود.

ت) اِعمال هرنوع شکنجه برای گرفتن اقرار طبق اصل 38 قانون اساسی و ماده 1 قانون منع شکنجه مصوب 18 اردیبهشت ماه 1381 و نیز قوانین قبل از آن ممنوع است. از سوی دیگر ماده 578 قانون مجازات اسلامی مصوب 1375 - که تکمیل شده ی ماده 58 قانون تعزیرات مصوب 1362 است - نیز مقرر می‌دارد: هر یک از مستخدمان و مأموران قضایی یا غیرنظامی دولتی برای این که متهمی را مجبور به اقرار کند، او را تحت اذیت و آزار بدنی قرار دهد، علاوه بر قصاص یا پرداخت دیه، به حبس از 6 ماه تا 3 سال محکوم می‌شود و چـنان چه کسی در این خصوص دستور داده باشد، فقط دستور دهنده به مجازات حبس مذکور محکوم خواهد شد. اگر متهم به واسطه اذیت و آزار کشته شود، مباشر، مجازات قاتل و آمر، مجازات آمر قتل را خواهد داشت.

در ماده 578 قانون مجازات اسلامی مصوب 1375 (یاد شده در بالا) چند نکته وجود دارد که در زیر به آن ها اشاره می شود:

نکته ی اول- در قسمتی از ماده ی مذکور آمده «...علاوه بر قصاص یا پرداخت دیه، به حبس از 6 ماه تا 3 سال محکوم می‌شود». بنابر این طبق کیفر خواست صادره، اگر قتل ستار بهشتی عمد یا شبه عمد بوده، قصاص یا پرداخت دیه باید به مجازات حبس اضافه شود.

نکته دوم- شاید کسی بگوید مجازات «اقامت اجباری در محل معین» می تواند جایگزین دیه شود؛ در این مورد باید به عرض برسد که چنین چیزی هیچ محمل شرعی و قانونی ندارد؛ زیرا مجازات یک جرم را نمی توان جایگزین مجازات جرم دیگر کرد. از سوی دیگر طبق نص ماده 23 قانون مجازات اسلامی جدید، مجازات اقامت در یک محل معین یک مجازات تکمیلی و تبعی است و در پرونده ی قتل ستار بهشتی به عنوان تکمیل و به تبع مجارات حبس داده شده است.

ث) از مسلمات پرونده ی مذکور این است که شخصی به نام ستار بهشتی(به هردلیل) دستگیر و بازداشت می شود و قبل از محاکمه و صدور رأی فوت می کند. اگر فوت ستار پس از صدور رأی و در زندان بود، با عنایت به این که جرم و مجازات متهم در این مرحله مشخص شده و نیازی به فشار و احیاناً شکنجه در زندان وجود ندارد، می شود مرگ او را بر اثر بیماری یا مثلاً فشارهای روحی سنگین دانست؛ اما مرگ یک جوان سالم و بدون سابقه ی بیماری در هنگام بازجوی، ذهن ها را به سوی موضوع قتل هدایت می کند. بنابر این سؤال هایی که در اذهان ایجاد می شود از این قرار است: اگر آزار دهنده ی او به مجازات های ضزب و جرح و فحاشی متهم شده، پس ستار بهشتی چگونه فوت کرده است؟ آیا آزارهای متهم بر ستار بهشتی باعث مرگ او شده یا مجنیٌ علیه بیمار بوده و این آزارها باعث تشدید بیماری و در نهایت منجر به فوت شده است؟ چرا در پرونده ی ستار بهشتی هیچ سخنی از فوت او به میان نیامده است؟

این پرسش ها و ده ها پرسش دیگر در مورد پرونده ای است که با حیثیت نظام گره خورده و اگر پاسخ قانع کننده ای به آن ها داده نشود، خسارت جبران ناپذیری را به در پی خواهد داشت.

ج) عدالت، پیشانی هر نظام سیاسی و قوه ی قضائیه تضمین کننده ی حیثیت آن است. وجود تبعیض، کم دانش بودن، خطاهای فاحش فنی عمدی و غیرعمدی، سیاست زدگی، وابستگی، ترس، ضعف در اطلاع رسانی، بی قانونی و ده ها مورد دیگر در قوه ی قضائیه می تواند حیثیت یک نظام را لکه دارد کرده و – حتی - موجودیت آن را زیر سؤال ببرد. قوه ی قضائیه ی ما می توانست از تهدید پرونده های کوچکی چون ستار بهشتی، کهریزک، قاضی مرتضوی و ... برای خود فرصت های طلایی بسازد و به دیگران ثابت کند که حافظ و مجری عدالت است.

فراموش نکنیم که یک نظام- حتی اگر اسلامی هم نباشد- اگر می خواهد بماند، باید عدالت و آزادی را پاس بدارد.




تاریخ : جمعه 93/6/28 | 10:33 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

چرا گفت‌وگو کنیم؟ ما چه احتیاجی به آمریکا داریم؟  

امتناع از گفت‌وگو با کشوری مثل آمریکا به معنای این است که ما می‌خواهیم از منافع مان صرف نظر کنیم، معنا ندارد. آن چیزی که تعیین‌کننده است داشتن رابطه یا گفت‌وگو نیست. بلکه این است که ما در گفت‌وگو‌ها چه چیزی را مطرح کنیم. اگر به توافق می‌رسیم در مورد چه چیزی به توافق می‌رسیم ؟ چه چیزی می‌دهیم و چه چیزی می‌گیریم؟ دنیای دیپلماسی دنیای بده و بستان است. آن چیزی که تعیین‌کننده خدمت و خیانت است بده بستان نیست، بلکه معیار برای تعیین خدمت و خیانت این است که چه می‌دهید و چه می‌گیرید؟ ما هنوز نمی‌دانیم که مذاکرات 1+5 با ایران خروجی نهایی اش چیست؟ هنوز باید صبر کنیم. اما قرائن نشان می‌دهد که ایران در این قسمت در حال موفق شدن است و به علاوه ما مسائلی با آمریکا داریم که باید بنشینیم حل و فصل کنیم. بدون مذاکره مستقیم با آمریکا نمی‌شود همه مسائل را حل کرد.

تجربه دیپلماسی جهان به ما می‌گوید که هر گاه بین دو کشور اختلاف ایجاد شود، منافع هر دو کشور ایجاب می‌کند که بدون واسطه با هم سخن بگویند. برای اینکه وقتی می‌خواهند به وسیله واسطه‌ای مسائلشان را حل و فصل کنند همیشه اینگونه اتفاق افتاده است که کشور ثالث به نفع منافع خود پیغام می‌برد و پیغام می‌آورد و خودش مانعی می‌شود برای توافق مطلوب میان دو کشور. بنابراین همیشه در اختلافات جهانی می‌گویند بهترین راه برخورد مستقیم میان دو کشور است. ما با آمریکایی‌ها اختلافاتی داریم باید اختلافاتمان را حل کنیم و این اختلافات نیز چیزی نیست که غیر قابل حل باشند. برای اینکه به همان اندازه که ایران احتیاج دارد که با آمریکایی‌ها در سطح جهانی به توافق برسد آمریکا نیز به ایران نیاز دارد. به عنوان نمونه الان در وقایع عراق یک فرصت مناسب تاریخی به وجود آمده است که ایران و آمریکا مسائلشان را با هم حل کنند یعنی الان حادثه‌ای در عراق رخ داده است که یک همسویی میان ایران و آمریکا به وجود آمده است کم و بیش شبیه به افغانستان در زمان حکومت طالبان. در افغانستان دولت ایران نقش کلیدی در سقوط طالبان داشت. بدون کمک ایران به احمد شاه مسعود، طالبان در کابل سقوط نمی‌کردند. بدون کمک ایران در بن آلمان گروه‌های جهادی به توافق بر سر حامد کرزای نمی‌رسیدند و توافق نمی‌کردند. ایران نقش کلیدی داشت. اما در برابر این همکاری ایران با آمریکا در افغانستان ایران چه چیزی گرفت؟ هیچ چیزی نگرفت. بر عکس بوش پسر، رئیس‌جمهور وقت، ایران را جزو محور شرارت خواند. آیا در عراق هم‌چنین وضعی را داریم؟ نه. دولت بوش با دولت اوباما فرق دارد. بوش از ابتدا نمی‌خواست با ایران مشکلاتش را حل کند. من همین جا یک داستانی را بیان کنم. من چند سال پیش به آمریکا رفته بودم، موسسه مطالعات خاورمیانه از من برای سخنرانی دعوت کرد. قبل از سخنرانی، رئیس موسسه از من خواست تا با هم قهوه‌ای بخوریم تا جلسه شروع شود. ضمن اینکه قهوه می‌خوردیم از من پرسید: به نظر شما مناسبات ایران و آمریکا چگونه باید حل شود ؟ من گفتم مشکل این است که شما نمی‌خواهید مسائلتان با ایران حل شود. تعجب کرد و پرسید چرا این حرف را می زنید؟ همین مثال افغانستان را زدم. گفتم ایران در افغانستان با آمریکا همکاری کرد، یک فرصت تاریخی بود که آمریکایی‌ها با ایران مسائلشان را حل کنند. ولی به جای آن رئیس‌جمهور آمریکا به ایران چه داد؟ گفت محور شرارت.او سپس پرسید به نظر شما ما باید چه کار می‌کردیم؟ گفتم من در مقامی نیستم که به شما بگویم چه کار باید می‌کردید ولی حالا چون می‌پرسید می‌گویم. کافی بود که دولت آمریکا به ایران بگوید خیلی ممنونیم. شما همکاری کردید. می‌خواهیم سرمایه‌های بلوکه شده ایران را آزاد کنیم. هیاتی را تعیین کنید بیایند و مذاکره کنیم، ببینیم سرمایه‌های بلوکه شده شما چیست. این زمانی است که آقای هاشمی هم گفته بودند که اگر آمریکایی‌ها سرمایه‌های بلوکه شده ایران را آزاد کنند ما با آمریکایی‌ها مسائلمان را حل و فصل می‌کنیم. خوب وقتی چنین چیزی است چرا دولت آمریکا این را نخواست؟ اگر دولت آمریکا این را از ایران می‌خواست، دولت ایران نمی‌توانست بگوید که نه ما پول هایمان را نمی‌خواهیم. یک هیات را مامور می‌کرد. همین که هیاتی معرفی می‌شد، مذاکره آغاز می‌شد و ازطریق آن تماس‌ها و مذاکرات به جایی می‌رسیدیم. بنابر این می‌خواهم بگویم که دولت بوش نمی‌خواست با ایران آشتی کند. نیوکان‌ها و صهیونیست‌ها در آمریکا آنقدر قوی هستند که نمی‌گذاشتند. بوش پسر هم آنقدر به صهیونیست‌ها بدهکار بود که او هم نمی‌خواست. ولی الآن چنین نیست. آقای اوباما می‌خواهد که مساله را حل کند.

برخی معتقدند که وجود اوباما یک فرصت طلایی است؟

بله، اما اینکه اوباما می‌خواهد بدین معنا نیست که اوباما برخلاف منافع آمریکا عمل کند. این سخن که گفته شده آمریکا فقط به فکر منافع خود است، سخن بی‌ربطی است.

 چرا؟
همه کشورها به دنبال منافع ملی خود هستند. باید هم باشند. سخن بر سر این است که آیا در روابط ایران و آمریکا مناطقی وجود دارد که ما بتوانیم با هم همکاری کنیم که متضمن منافع هر دو کشور باشد یا نه؟ جواب مثبت است. بارها این حرف را زده‌ام، تکرارش ایرادی ندارد. ما معتقدیم در روابط بین هر دو کشوری، ایران و آمریکا، ایران و انگلیس یا ایران و آلمان سه منطقه وجود دارد.یکی موضوعات و مقولاتی که ربطی به دو کشور ندارد. می‌گوییم منطقه سفید. مسائلی که به ما ربطی ندارد، منطقه خنثی است. به آمریکا ربطی ندارد به ما نیز ربطی ندارد. یک منطقه قرمز است که مواضع و منافع آنتاگونیستی و تضاد وجود دارد. یک منطقه سبز وجود دارد که متضمن منافع مشترک است. وظیفه نهاد دیپلماسی هر کشوری علی الاطلاق این است که مناطق قرمز را تشخیص دهد و در آنجا پا نگذارد. مناطق سبز را تشخیص دهد و وارد این مناطق سبز شود. الآن به عنوان نمونه در عراق یک منطقه سبز برای ایران و آمریکا پیدا شده است. ایران می‌تواند به این منطقه بچسبد. اما این بستگی دارد که ایران چه‌کار می‌خواهد بکند؟ وقتی که مرجع تقلید آیت الله سیستانی می‌گویند که دولت مالکی باید برود، دولت مالکی خوب عمل نکرده است. ما نباید تمام تخم مرغ‌هایمان را در یک سبد بگذاریم. جمعیت ایران 97 درصد مسلمان و 93 درصد شیعه است. یعنی یک اکثریت کامل. در عراق 65 درصد جمعیت شیعه است. اما اقلیت سنی70- 80 سال، از 1930 در عراق حاکم بوده و قدرت و ریشه دارد. دولت عراق نمی‌تواند مطلق گرا و مطلق خواه باشد. لاجرم باید رهبران سنی را به بازی می‌گرفت. اما نکرد و برعکس عمل کرد. این یک اشتباه راهبردی بزرگی بود.

درست است که در یک بازی دموکراسی رای اکثریت معتبر است اما رهبران شیعه در عراق باید بدانند که کشور‌های عربی همسایه عراق اکثراً سنی مذهب هستند. با توجه به سوابق تاریخی میان دو مذهب و مواضع تندافراطیون، این دولت‌ها تحمل یک دولت شیعه دیگری را در منطقه ندارند. کما اینکه حاضر نیستند به هیچ قیمتی یک نظام دموکراتیک در بحرین، که اکثریت جمعیت آن شیعه است پیروز شود و یک دولت شیعه سومی در منطقه به وجود ‌آید. بنابراین رهبران شیعه عراق باید در محاسبات خود این نکته را در نظر می‌گرفتند و به گونه‌ای رفتار نمی‌کردند که اقلیت اعراب سنی را از امکان زندگی مسالمت آمیز با اکثریت شیعه حاکم ناامید سازند. حالا بسیار مهم است که دولت ایران از کدام خط مشی می‌خواهد در عراق حمایت کند. از خط و مشی اینکه یک دولت فراگیر به وجود بیاید یا نه. در لبنان مسلمانان اکثریت را دارند. در بین گروه‌های جمعیتی شیعه اول است، سنی دوم است و مسیحیان سوم‌اند. اما هیچ کدام اکثریت نیستند در چنان شرایطی آقای موسی صدر می گفتند ما حکومت دموکراتیک می‌خواهیم، غیر طائفی می‌خواهیم. بعضی از دوستان حزب اللهی ایراد می گرفتند که چرا آقای صدر می‌گوید که حکومت دموکراتیک نمی‌گوید حکومت اسلامی. در لبنان هر چند مسلمانان اکثریت هستند ولی شیعیان و سنی ها آنجا بایکدیگر ضمن اشتراک‌هایی که دارند اختلافاتی نیز دارند. بنابراین آنجا وضعیت چینش نیروها، گروه‌های مذهبی و دینی به گونه‌ای است که تصور اینکه دولت اسلامی روی کار بیاید خیلی واقع بینانه نیست. منظور از حکومت دموکراتیک در لبنان این است که، غیر طائفی باشد. منظور از غیر طائفی این است که براساس سنتی که فرانسوی‌ها در لبنان گذاشته‌اند رئیس‌جمهورو رئیس ستاد باید مسیحی باشند. رئیس مجلس شیعه ونخست‌وزیر سنی. نظر آقای صدر این بود که باید دموکراتیک باشد. از میان لبنانی‌ها، چه مسلمان، مسیحی، ارمنی هر کس می‌خواهد کاندیدای ریاست جمهوری بشود و رئیس‌جمهور با رای عمومی مردم انتخاب شود. این یعنی غیر طائفی و دموکراتیک. در عراق هم نمی‌توانند تمامیت‌خواه باشند. سیاست ایران الان در عراق چیست؟ آیا ایران می‌خواهد از دولت مالکی حمایت کند؟ این مساله تعیین‌کننده است. آیت‌الله سیستانی می‌گوید این دولت فراگیر نبوده است. منتقدان آقای مالکی در اروپا و آمریکا می‌گویند آقای مالکی سیاست تمامیت خواه داشته است و این شکست خورده است. برای حل مشکل باید اول اینها حل شوند.

 به عنوان آخرین سوال بعضی‌ها احتمال بازگشت احمدی‌نژاد را تذکر می‌دهند. احمدی‌نژاد بر‌می‌گردد؟

ببینید، تجربه 8 سال دولت احمدی‌نژاد حتی اصولگرایان را هم نادم کرده است. فهمیده‌اند که خطا کرده‌اند. از جریانی حمایت کردند که به قول معروف صلی علی نبوده است و آنها هم آرام آرام در حال پذیرش بازی دموکراسی‌اند. ببینید ما می‌گوییم دموکراسی یاد گرفتنی است. اما اگر فقط اصلاح‌طلبان یاد بگیرند مشکل حل نمی‌شود. اصولگرایان هم باید یاد بگیرند که منافعشان در این است که دموکراسی  را بیشتر یاد بگیرند. در یک جامعه در حال انتقال مثل ایران محافظه‌کاران نقش بهداشتی دارند. برای اینکه در جامعه انتقالی همه هنجارها در حال دگرگونی و دگردیسی است،حتی بسیاری از خانواده‌های مسلمان روشنفکر هم نگران رفتارهای نسل جدید هستند. محافظ کاران می‌خواهند ترمزی باشند برای تغییرات. اما محافظ کاران هنگامی می‌توانند بطور بهداشتی بر فرایند تغییرات اثر بگذارند که به زبان روز سخن بگویند. بر اساس مبانی دموکراتیک با نسل کنونی رو به رو شوند. اگر بتوانند یاد بگیرند که اینگونه سخن بگویند موثرتر هستند. من معتقدم پیامد 8 سال دولت احمدی‌نژاد و تاثیری هم که بر مواضع و جمع‌بندی جریان اصولگرا گذاشته این است که جمهوری پنجم می‌تواند موفق شود.

خیلی امیدوارانه گفتید؟

بله من نسبت به آینده دولت روحانی امیدوارم.




تاریخ : سه شنبه 93/4/17 | 1:1 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر