احترام و اطاعت مردمان، نتیجه وارستگی و ساده زیستی عالمان!
چه در بیرون درماندی، درون آی / بنه در مسلخ وارستگی پای
مدد از عشق جو وز عشق یاری / ببین وارستگی و رستگاری
در تاریخ آورده اند؛ ناصرالدین شاه قاجار در اوایل سلطنت خود برای زیارت مشهد مقدس، عازم آن دیار شد. سر راه در شهر سبزوار اطراق کرد. روزی نزدیکی های ظهر به خدمت آیت الله حاج ملا هادی سبزواری، فیلسوف عصر [بزرگ فیلسوف پس از ملا صدرا] رسید. پس از قدری احوال پرسی و گفتگو، شاه عرض کرد که دستور ناهار دهید، میل داریم هرچه، هر روز خودتان میل می فرمایید، همان را آماده سازند تا امروزی را مهمان سفره ی شما باشم و تبرکاً از غذای شما تناول نمایم! آیت الله به فردی که مأمور پذیرایی بود دستور داد که ناهار هر روزه را بیاورند. ظرفی دوغ و دو عدد قاشق چوبی و مقداری نان خشک شده حاضر کردند. مرحوم سبزواری با دستان خود نانها را خرد کرده و در ظرف دوغ ریخته (ترید کرده) پس از به هم زدن، قاشقی به شاه داد و فرمودند: بسم الله! بفرمایید! و خودشان هم مشغول صرف ناهار شدند. شاه هم به ناچار قاشقی نان ترید شده به دهان گذاشت، اما فرو بردن و جویدن نان خشکیده و ماست ترشیده، با قاشق چوبینه برایشان بسی سخت نمود.
هله می گو که سخن، پر زدن آن مگس است / پر زدن نیز نماند چو رود دوغ فرود
پس از صرف ناهار، هنگاه وداع، شاه به ظاهر بهر خدا، کیسه ای پول داد به حاج آقا. آقا فرمود: بر دارید پولتان را! «چنانکه نان ما از گلوی شما پایین نمی رود، پول شما هم از گلوی ما پایین نخواهد رفت.» شاید بگفتا: معده ی پر دوغ، به ز گوش پر دروغ و عمل کم فروغ!
سلطان جور کی داند که؛
این دوغ خورده، مستی ها پیدا کند / های و هوی ها و سرگرانیها پیدا کند.
بله! این وارستگی و عدم وابستگی به سلاطین و حکومت، آن آزادگی و شجاعت را در پی خواهد داشت! و حمایت و پیروی خلق خدا را در طی راه!
گر بلند افتد چو گردون نشئه ی وارستگی / می توان دامان همت از سر دنیا گرفت
در ریاض دهر، ما را سبز کرد آزادگی / بی بریها اینقدر، چون سرو، دست ما گرفت
اگر سیره ی نظری و عملی حضرت امام خمینی را نگاه کنیم، خواهیم دید؛ علت اصلی پیروی و حمایت مردم از ایشان و موفقیت ایشان در رهبری و پیروزی انقلاب اسلامی و گذر از بحران های عظیم پس از پیروزی، همه در گرو وارستگی و عدم تعلقات دنیوی حضرت امام بود.
حضرت امام بارها خطاب به روحانیت فرمود: وارستگى انسان در رهایى از وابستگیهاست. «تمام وابستگیها منشأش وابستگىاى است که انسان به خودش دارد. تمام وابستگیها از خود آدم پیدا مىشود. وقتى انسان وابسته است، نفسش وابسته است. وقتى این وابستگى باشد، اگر بخواهند برایش تحمیل کنند، چون این وابستگى هست، تحمیل مىکند، قبول مىکند. اگر انسان از این وابستگى وارسته شد، آزاد شد از این، این دیگر آزاد است، این دیگر از کسى نمىترسد؛ همه قدرتهاى عالم جمع بشوند، این نمىترسد.» (صحیفه امام، ج 16، ص 453)
در اشاره ای دیگر منشأ همه کمالات انسان، به ویژه روحانیت را در عدم وابستگی به تعلقات دنیوی، و ساختن و راهنمایی و رهبری ملت را در رستن از قیودات مادی دانسته، می فرماید: «شما باید خودتان را بسازید، و بعد ملت را بسازید. تهذیب نفس، وارسته کردن نفس از تعلقات دنیا؛ که سرمنشأ همه کمالات وارسته شدن نفس از تعلقات است، و بدبختى هر انسان تعلق به مادیات است. توجه و تعلق نفس به مادیات، انسان را از کاروان انسانها بازمىدارد، و بیرون رفتن از تعلقات مادى و توجه به خداى تبارک و تعالى انسان را به مقام انسانیت مىرساند.» (همان، ج 8، ص 267)
آرامش و آسایش و نجات دنیوی و اخروی نیز در گرو همین عدم وابستگی است: «آنچه مایه نجات انسانها و آرامش قلوب است وارستگى و گسستگى از دنیا و تعلقات آن است که با ذکر و یاد دائمى خداى تعالى حاصل شود.» (همان، ج 18، ص 511)
منبع: وبلاگ کنج درون
اوج تملق در دربار سلاطین!
در جریان جنگ دوم ایران و روس، هنگامی که قوای روسیه وارد تبریز شدند و فرماندهان قشون روس تصمیم گرفتند به سوی میانه پیشروی و تمام منطقه آذربایجان را به تصرف خود در آورند. در این وضعیت که روس ها منزل به منزل پیشروی می کردند دولت ایران مجبور شد شرایط صلح تحمیلی روسیه را کاملا بپذیرد.
فتحعلی شاه قاجار، برای خاتمه جنگ و انعقاد پیمان صلح، روز معینی را مشخص و به بزرگان و اکابر و اعاظم قوم و درباریان و اشراف و نمایندگان اقشار مختلف مردم بارعام داد. برای اینکه مراسم به خیر و خوشی برگزار گردد قبلا تعهداتی اندیشیدند و دستوراتی صادر گردید، راجع به اینکه در مقابل هر جمله از فرمایشات شاه چه پاسخی باید داده شود!
در زرق و تملق باز کردند / ز هر جایی سخن آغاز کردند
در وقت مقرر، شاه آمد و بر تخت جلوس کرد و فرمود: اگر ما امر کنیم که ایالات جنوب و ایالات شمال همراهی کنند و یک مرتبه به روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این اقوام بی ایمان در آورند ، چه پیش خواهد آمد؟ مخاطبان تعظیم سجده مانندی کرده و گفتند: بدا به حال روس! بدا به حال روس!
شاه مجددا گفتا: اگر فرمان قضا، شرف صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و توأمان به این گروه بی دین و ملحد حمله کنند چه خواهد شد؟ جملگی عرض کردند: بدا به حال روس! بدا به حال روس! فتحعلی شاه مجددا پرسید: اگر توپچی های خمسه را به کمک توپچی های مراغه بفرستیم تا با توپ خود تمام دار و ندار این کفار را با خاک یکسان کنند چه خواهد شد؟ باز جواب آمد که: بدا به حال روس! بدا به حال روس!
خلاصه چندین فقره از این قماش، اگرهای دیگر ردو بدل شد و پاسخ آمد: بدا به حال روس! بدا به حال روس! شاه که تا این لحظه بر روی تخت نشسته و پشت به دو عدد متکای مروارید دوزی شده ی الماس نشان داده بود، از تملقات و اظهارات چاپلوسانه ی مشتی درباری و نزدیکان مافنگی خود به هیجان آمده، ناگهان روی دو زانو بلند شد، شمشیر خود را که به کمر بسته بود به قدر یک وجب از غلاف بیرون کشید و این شعر را با صدای بلند خواند:
کشم شمشیر مینایی که شیر از بیشه بگریزد
زنم بر فرق «پاسکویچ» که دود از«پطر» برخیزد
دو نفر از درباریان متملق و نان به نرخ روزخور که سمت چپ و راست شاه ایستاده بودند، خود را به روی پای قبله ی عالم انداخته گفتند: قربان! مکش! مکش! که عالم زیر و زبر خواهد شد!
[به گردد به لاف از پی نام و جاه!]
شاه قاجار پس از لحظه ای سکوت، گفت: حالا که این طور صلاح می دانید ما هم رحم کرده و دستور می دهیم با این قوم بی ایمان کار را به مسالمت ختم کنند. و سپس شمشیر را غلاف کرد.
هر آنکس که راند سخن بر گزاف / بود بر سر انجمن مرد لاف
بگاهی که تنها بود در نهفت / پشیمان شود زان سخنها که گفت
هم اندر زمان چون گشاید سخن / به پیش آرد آن لافهای کهن
با غلاف شدن شمشیر شاه! تعدادی از این حضرات چاپلوس و مداح به خاک افتادند و تشکرات خود را از طرف بنی نوع انسان که اعلیحضرت بر آنها رحم آورده و تیغ خود را از نیام بیرون نکشیدند، تقدیم خاک پای قبله ی عالم نموده و بر دست او بوسه ها و بر پای او لیسه ها و بر قدمش سجده ها کردند.
نگویم بیش از این سخن بر گزاف / که بیچاره باشد خداوند لاف!
منبع: کنج درون
بی میلی به حکومت و قدرت (3)
ب ـ «خلافت و امامت بر اساس نصب و نصّ الهی»
در شماره ی قبل گفتیم که میان شیعیان، در برابر این پرسش که «آیا امام علی (ع) و در ادامه دیگر ائمه (ع) حکومت را حق خود دانسته و بر تشکیل آن تکلیف داشتند یا نه؟» دو دیدگاه وجود دارد. به یکی از آن دو خیلی مختصر اشاره شد. اما دیدگاه بعدی که اکثریت را شامل می گردد، چه بین عوام آنان و چه بین خواص سنتی از شیعیان، معتقدند:
خلافت و ولایت هر دو توأمان بوده و هر دو، هم حق الهی امام (ع) بوده و هم تکلیف، البته تکلیف! با وجود شرایط و زمینه اش. قائلین این اندیشه، دولت و حکومت را حق امام علی (ع) و ائمه ی اطهار (ع) شمرده و برای او حق الزام سیاسی [تشکیل حکومت در صورت بیعت و قبول مردم و با وجود دیگر شرایط] و لزوم پیروی از فرمان او قائل هستند. منشأ و مبدأ مشروعیت خلافت و حکومت در این دیدگاه، بر اساس نصب و نصّ الهی است. با این دید دین از سیاست نمی تواند جدا باشد و دو نهاد بی ربط بهم نیستند.
طبق این نظر نقش رأی و بیعت مردم، در موجودیت بخشیدن و پدید آوردن زمینه ی اعمال ولایت آشکار می گردد. و به تعبیر دیگر خواه انتخاب و اقبال مردم باشد و خواه نباشد، ولایت برای ائمه ی (ع) جعل و فعلیت داشت، ولی مشروعیت اعمال ولایت وحکومت و تصدی آن، به رضایت مردم وابسته است. اگر مردم نپذیرند عملاً حکومتی تشکیل نمی شود.
حال این پرسش پیش می آید که؛ بر اساس این دو دیدگاه از لحاظ شرعی بر عمل مردم چه حکمی مترتب است؟ یعنی اگر مردم در هر زمانی [مثل دوره ی بعد از خلیفه ی سوم و مدت پنج ساله ی حکومت امام علی (ع)] بیعت بکنند که چه بهتر! فبهاالمراد! اما اگر مردم قبول نکردند و بیعت نکردند، چی؟ آیا عقوبت اخروی دارد یا نه؟
از دیدگاه گروه اول که مقام امامت را از خلافت و حکومت جدا می دانند، مردم مرتکب گناه نشده اند و عقوبت اخروی ندارند، فقط در انتخاب دچار اشتباه شده و گزینه ی بهتر و عالی را بر نگزیده و ممکن است دچار مشکلات دنیایی شوند!
اما از نظر گروه دوم، مردم مرتکب گناه شده و باید در روز قیامت جوابگو باشند. چرا که از فرمان خدا سرپیچی کرده اند.
بی میلی به حکومت و قدرت (2)
پیش از آغاز مجدد مباحث قبلی [باز شناخت...]، توضیح یک نکته ضروری است، بخصوص توضیح جمله ی آخرین نوشته ی پیشین (بی میلی به حکومت و قدرت 1) که موجب شبهه و سؤال برای بعضی دوستان شده، و آن اینکه «آیا امام (ع) حکومت را حق خود دانسته و بر تشکیل آن تکلیف داشت یا نه؟»
در پاسخ به این پرسش نظرات مختلفی است. [در جهان تشیع] جهت اطلاع کلی، آنها را به دو گروه می توان تقسیم نمود.
الف ـ گروهی که معتقد است: « اینگونه نبود که امام علی (ع) حکومت را حق خدا داد خود بداند و تشکیل آن را تکلیف شرعی خود بشمارد.» اینان که هم حامیان حوزوی دارند، همچون مهدی حائری یزدی و هم معتقدان دانشگاهی و تیپ روشنفکران مذهبی، همچون مهدی بازرگان، نه اینکه منصب و مقام والا و الهی امامت را برای امام علی (ع) و دیگر ائمه ی اطهار (ع) قائل نباشند! بلکه مقام امامت را عین خلافت و رهبری سیاسی ندانسته و آن دو را دو نهاد مستقل از هم دانسته اند که اگر شرایط مهیا باشد و زمینه فراهم و مردم آماده ی پذیرش، در این صورت مقام الهی امامت نهاد عرفی سیاست را هم رهبری خواهد کرد و الا منصب امامت جدای از خلافت خواهد بود.
از جمله مستندات این طیف فکری علاوه بر مستندات نوشته ی قبلی (شماره ی پیشین «بی میلی به حکومت و قدرت»)؛ استنادشان بر نظیر نامه هایی است که امام علی (ع) به معاویه و طلحه و زبیر نوشته، و ملاک مشروعیت را شورای مهاجر و انصار و بیعت ایشان قرار می دهد.(نهج البلاغه، نامه 6 و نامه 54) و همچنین؛ پس از پذیرفتن بیعت مردم در مسجد مدینه، فرمود: «ای مردم خلافت و حکومت امر شماست. هیچ کس به جز کسی که شما او را امیر خود گردانید حق امارت بر شما را ندارد.»(مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج 2، ص 297) یا اینکه پس از ضربت خوردن، هنگامی که یاران بر او وارد شدند و از بیعت با امام حسن (ع) پرسیدند، در پاسخ فرمود: «لا آمرکم و لا انهیکم، انتم ابصر» یعنی «شما را در این باره امر و نهی نمی کنم، خودتان آگاهتر و هوشیارترید.»(قبلی، ص 298)
لذا با شهادت امام علی (ع) و بیعت مردم با امام حسن (ع)، حضرت هم در نامه ای خطاب به معاویه نگاشت: «بعداز علی (ع) مسلمانان مرا به ولایت برگزیدند.»
از نگاه این گروه فکری، نپذیرفتن خلافت توسط امام رضا (ع)، عدم پشتیبانی امام صادق (ع) از ابومسلم خراسانی و... نشان از این دارد که: «خلافت و حکومت از دیدگاه امام و اسلام، نه از آن یزید و خلفاست، نه از آن خودشان بلکه از آن امت و ملت به انتخاب خودشان است.»(از نظرات آقای بازرگان)
این دسته افراد، در ادامه استدلال خود بیان می کنند: اگر امام حسن (ع) خلافت را ملک شخصی و حق خدا دادی و مأموریت الهی و نبوی می دانست، به خود اجازه نمی داد، آن را به دیگری صلح کند. یا اینکه اگر خلافت ـ غیر مقام امامت امامان (ع) ـ حق و تکلیف بود برای امام علی (ع)، مبنای شرعی سکوت و خانه نشینی چه بود؟ آیا احقاق حق واجب نبود؟
از طرفی با رجوع به تاریخ زمان رحلت پیامبر (ص) به دست می آید که امام علی (ع) این امکان را داشت که از بیعت با ابوبکر خوداری کند و از آشفته بازار آن روز به نفع خویش بهره گیرد. چراکه افراد زیادی از موجهین آن روز به جریان سقیفه معترض بودند. از جمله افرادی که پس از خلافت ابوبکر در منزل حضرت فاطمه (س) گرد آمدند برای حمایت و بیعت با علی (ع)؛ ابوذر، سلمان، عمار، مقداد، حذیفه بن یمان، خزیمه بن ثابت، ابوالهیثم التیهان، فضل بن عباس، قثم بن عباس، دحیه بن خلیفه، براء بن عازب، بریده اسلمی، زبیر، طلحه، عباس و عبدالله بن عباس و...
نتیجه اینکه از نظر این گروه، منصب الهی امامت غیر منصب خلافت مردمی و عرفی است. البته با وجود زمینه و شرایطی و رشد آگاهی جامعه و... ممکن است هر دو منصب یکی شوند و امام معصوم (ع) هر دو دارا شوند. مثل امام علی (ع) و امام حسن (ع). و اگر شرایطش مهیا نشد، مقام والای امامت محفوظ ولی خلافت از آن کسی است که مردم او را انتخاب کنند.
ادامه دارد
گزارشی از یک مناظره جنجالی اصولگرایان در رادیو (صدای ج ا ا)؛ عصر دوشنبه 24 بهمن
شامگاه دوشنبه یک برنامه رادیویی در کشورمان به محل منازعه کلامی جریان های اصولگرا تبدیل شد و طی آن عماد افروغ و علی مطهری، حمید رسایی و احمد سالک را «کاسب فتنه» و «دشمن آزادی بیان» خواندند. لحن تند شرکت کنندگان در این برنامه رادیویی به گونه ای بود که مجری برنامه قدرت اداره جلسه را برای دقایقی از دست داد.
در ابتدای این برنامه رادیویی علی مطهری «رفتار نظام با مخالفان» را بسیار «خشن» توصیف کرد و گفت: «بله! نظام خشن عملکرد...مردم زیادی به یک آقا رای داده بودند، به نتیجه اعتراض داشتند... در نظرشان در انتخابات تقلب شده بود، اما برخورد حکومت با آنها آنقدر شدید بود که سرانجام کشور را دچار بحران کرد.»
این سخنان در حالی بیان می شد که حمید رسایی، نماینده حامی دولت و احمد سالک، روحانی...، در مقام پاسخگویی بی وقفه فریاد می زدند و خواستار قطع صحبت های علی مطهری بودند.
حمید رسایی از جمله گفت: «آنها معترض نبودند...آنها آمده بودند بانک ها را آتش بزنند. مگر امام با منافقین چگونه برخورد کرد؟ تعداد اینها نیز زیاد نبود. شما کلی حرف می زنید. اینها تعدادشان کم بود و فتنه گر بودند. از کجا می گویید جمعیت زیاد؟ اولا فرض می کنیم 13 میلیون به اون آقا رای داد، بعد یک عده ای نه در همه ایران که در تهران، نه در همه تهران که در شمال تهران و نه در همه شمال تهران که در برخی محل های پراکنده آمدند و بانک ها و اتوبوس ها را آتش زدند...»
اما علی مطهری سخنان وی را در حالی که از آنسو، احمد سالک در حال فریاد زدن بود و وقت برای صحبت می خواست قطع کرد و گفت: «آقای رسایی! اصلا مهم نیست چند نفر بودند. برخی می گویند سه میلیون. اصلا نه سه میلیون، یک میلیون، نه 100 هزار، نه 10 هزار نفر. آنها اعتراض داشتند و ما آنقدر بد عمل کردیم که اجازه ندادیم حرفشان را بزنند. من می گویم این رسم جمهوری اسلامی نیست.»
در اینجا احمد سالک گفت: آقای مطهری! من از شما تعجب می کنم. اینها از قبل برای کودتا برنامه ریزی کرده بودند. بروید مصاحبه های آن آقا روز 17 خرداد را با رسانه های بیگانه ببینید. آنها قصد آشوب داشتند و ولایت فقیه را هدف گرفته بودند.»
مطهری پاسخ داد: «نخیر آقا جان. حرف بی ربط نزنید! آنها اولش راهپیمایی آرامی برگزار کردند...»
رسایی حرف های مطهری را قطع کرد و گفت: «آقای مطهری! مگر 25 خرداد نیامدند؟ چه کسی با آنها برخورد کرد؟ چه کسی متعرض شد؟»
مطهری پاسخ داد: «مجوز که ندادیم... جمعیت شان آنقدر زیاد بود که نمی توانستیم برخوردی بکنیم. اما بعدا آنچنان برخورد کردیم که مسئله از انتخابات به سمت ولایت فقیه رفت. اینکار را ما خودمان کردیم. اصلا بر فرض آقای سالک نخست وزیر امام، و رئیس مجلس هشت سال ایران، جاسوس امریکا و اسرائیل و...، آن مردم که جاسوس نبودند، چرا با آنها خشونت کردیم؟ چرا اجازه ندادیم حرفشان را بزنند؟»
در واکنش به این سخنان، حمید رسایی اظهار کرد: «مگر امام با منافقین و جبهه ملی در همان سال اول انقلاب برخورد نکرد؟ این چه استدلالی است که تو می کنی برادر!»
مطهری در جواب گفت: «اولا من برادر تو نیستم. در ثانی آن امام بود. ثالثا منافقین اعلام قیام مسلحانه کرده بودند و جبهه ملی هم با رد لایحه قصاص، مرتد محسوب می شد. این ها با مردمی که معتقد بودند در انتخابات تقلب شده خیلی فرق دارد.»
پس از این جدال لفظی، مجری برنامه از حضور افروغ در استودیو خبر داد و خواستار آن شد که وی درباره موضوع نشست یعنی «انتخابات، رسانه و شایعه» صحبت کند، اما افروغ در پاسخ مجری گفت: «من مایلم قبل از آنکه درباره موضوع شما صحبت کنم، به موضوع مهمتری بپردازم و آن هم موضوع کرکسان و کاسبان فتنه است.»
در این هنگام حمید رسایی دوباره شروع به فریاد زدن کرد و خواستار آن شد که افروغ درباره موضوع صحبت کند.
افروغ نیز در پاسخ به این واکنش گفت: «آقای رسایی! چرا وقتی صحبت از کرکس هایی می شود که با ماجرای فتنه کاسبی راه انداخته اند و به مال و قدرت رسیده اند و شکم شان را با مال حرام پر کرده اند، مصداق را به خودتان می گیرید؟»
رسایی گفت: «من به خودم نمی گیرم جناب آقای افروغ! منتها در اینجا شما بهتر است به جای این بحث ها، درباره حرف های تان در برنامه پارک ملت که مورد سوء استفاده ضد انقلاب و فتنه قرار گرفت صحبت کنید.»
افروغ در پاسخ گفت: «خب! خوب است که آقای وکیل الدوله، موضوع برنامه پارک ملت را به میان کشید. در همان شب من پیامک های تهدید آمیزی دریافت کردم با این مضمون که تو به ولایت فقیه لطمه زدی...»
رسایی حرف او را قطع کرد و گفت: «آن شب نبود، فردایش بود.»
افروغ جواب داد: «بله. فردا شب اش این آقایی که نمی دانیم ناگهان از کجا صاحب و معیار و شاقول نظام شده، برای من پیامک تهدید آمیز فرستاد.»
در پس زمینه صحبت های افروغ، حمید رسایی بی وقفه فریاد می زد.
اما افروغ چنین ادامه داد: «حرف من همین است. یک عده که من آنها را کاسبین فتنه می دانم، مثل کرکس به جان هر نوع آزادی اندیشه افتاده اند. کجای حرف های من در برنامه پارک ملت، بر ضد ولایت فقیه بود که این آقا به خودش اجازه می ده در نشریه اش مرا عامل آمریکا بخواند.»
رسایی گفت: «تمام سایت های ضد انقلاب از حرف های شما خوشحال شدند.»
افروغ گفت: «اینکه آنها خوشحال شدند، چه ربطی به حرف های من دارد.»
رسایی گفت: «امام فرموده هر وقت بیگانگان از حرف ما خوشحال شدند، باید به خود شک کنیم.»
در این میان مطهری حرف رسایی را قطع کرد و گفت: «نظر امام این نبوده که ما همه را خفه کنیم. این چه معیاری است؟ مگر رسانه های بیگانه همان زمان که امام فرمان 8 ماده ای صادر کردند، خوشحال نشدند؟ »
رسایی گفت: حرف من آن است که جای بحث های آقای افروغ در تلویزیون نبود. آنهم یکطرفه. ایشان شبهاتی مطرح کردند.»
افروغ گفت: «خب آقای عالم! الان ما سراپا گوشیم که استدلال های شما را بشنویم.»
رسایی گفت: «بحث این است که رسانه های بیگانه...»
افروغ صحبت اش را قطع کرد و گفت: «آقا فرار نکن. مگر ادعا نکردی استدلال داری. بفرما ما گوش می دهیم.»
رسایی گفت: «آقای افروغ باید در یک برنامه کارشناسی بحث کرد.»
مجری گفت: «آقای رسایی به مخاطبان توهین نفرمایید. این برنامه یکی از تخصصی ترین برنامه های رادیو است لطفا جواب بدهید.»
رسایی گفت: «من الان حضور ذهن ندارم...»
افروغ گفت: «این هم از استدلال آقایان.»
پس از این مشاجره، مطهری وارد بحث شد و گفت: «اینکه امثال رسایی می گویند جای این بحث در تلویزیون نیست حرف مهملی است. با همین تنگ نظری ها کار را به اینجا کشانده ایم.»
رسایی گفت: «آقای باهنر(به اشتباه)! حضرت آیت الله شهید مرتضی مطهری هم در همان اول انقلاب در برنامه های تلویزیونی که شرکت می کردند، از گروه های دیگر هم می آمدند. حضرت آیت الله مصباح بودند و آقایان دیگر»
مطهری گفت: «تاریخ بلد نیستی آقا جان! اولا اسم من باهنر نیست و مطهری است. در ثانی شهید مطهری هرگز به آن نشست ها نرسید. شهید بهشتی می رفتند. اتفاقا شهید مطهری موضوع انقلاب اسلامی را در یک برنامه جداگانه و به صورت تک نفره مطرح کردند.»
رسایی گفت: «فرق نمی کند!( خنده) به هر حال ما با هم دوستیم فعلا آقای مطهری.»
مطهری جواب داد: «والا ما با شما دوستی نداریم.»
رسایی: «فعلا که هستیم.»
مطهری: «حالا فعلا متاسفانه بله شما هم ...»
افروغ گفت: «آقای رسایی! هنوز جواب نداده اید!»
رسایی گفت: «حرف من این است که آقای افروغ زمانی در درون خانواده انقلاب بوده.»
افروغ گفت: «چرا می گویی بوده؟ یعنی الان نیستم؟»
رسایی: «اگر نبودید که من با شما حرف نمی زدم.»
افروغ جواب داد: «به به خیلی ممنون. چه اعتماد به نفسی دارید.»
مطهری گفت: «همین تنگ نظری باعث وضع موجود است. من به آقای سالک هم می گویم که نباید از آزادی ترسید.»
سالک گفت: «من نگفتم نباید کسی حرف بزند.»
مطهری: «منظور شما دقیقا همین بود. شما با آزادی مخالفید.»
رسایی به وسط حرف ها دوید و گفت: «خب شما که نماینده هستید، مگر تا به حال کم حرف های ضد انقلاب را زده اید؟
مطهری جواب داد: «بس کنید این بچه بازی ها را. شما که سهم تان را گرفته اید. نماینده حق دارد درباره تمام مسائل جاری کشور اظهار نظر کند.»
این برنامه در حالی که رسایی فریاد می زد: «... و شورای نگهبان هم حق دارد رد اش کند»، در فضایی متشنج به پایان رسید.
* متن فوق ارسالی یکی از دوستان است.
رجائی واقعی
شهید رجائی با شش مقام دولتی و چهار خبرنگار به سازمان ملل رفت.
مهرماه 1359 ش
رجائی دروغین
احمدی نژاد با 100 نفر، از جمله پسر، عروس و اعضای خانواده ی برخی همکارانش به سازمان ملل رفت.
شهریور ماه 1390
این دو تصویر در تاریخ انقلاب ثبت خواهند شد!
سلام خدمت جناب آقای عباسی
1ـ تشکر از نقد شما
2ـ در رابطه با معنی و منظور از «حسنان» حق با شماست. البته اگر دقت کنید من خیلی چکیده و گذری از مطلب رد شده و با نقطه چین آورده ام، همین باعث ابتر شدن جمله و در نتیجه اشتباه در معنی شده. حسنان در کلام امام علی (ع) همان استخوان بازوان است.
3ـ اما در رابطه با توصیه به رعایت تخصص:
ـ بنده به طور عموم هیچ یک از دوستان اهل علم را توصیه به تخصص گرایی نکردم (با اینکه معتقد به آن هستم)، مگر دوستانی که...
ـ رطب خورده منع رطب کی کند؟! اگر خوانندگان محترم به همین نوشته های پیشین شما در وبلاگ کمیل سر بزنند، خواهند دید که بنده در تخصصم مطلب نمی نویسم یا شما! دوست من، شما در امور پزشکی ، سیاسی، جامعه شناسی، انقلاب اسلامی، اندیشه های امام خمینی، تاریخ ایران، تاریخ اسلام، تاریخ معاصر، اخلاق، فقه و اصول و اعتقادات و... مطلب نوشته و می نویسید. در حالی که تخصص شما فقط در فقه و اصول است! اگر هم... پس چطور شما حق دارید در همه ی موضوعات بگویید و بنویسید و نظر دهید اما دیگران در تخصص خود نمی توانند... حال من از سر بی اطلاعی قلم می زنم یا جنابعالی؟!
4ـ بنده در حوزه ی تخصصی خودم نوشتم و می نویسم. چرا؟ چون: اولاً؛ با کارشناسی رسمی و کارشناسی ارشد رسمی در رشته ی علوم سیاسی، ثانیاً؛ با پیشینه ی حوزوی، ثالثاً؛ با مطالعات پراکنده ی اسلامی و تاریخی (علوم سیاسی از تاریخ جدا نیست) و تاریخ انقلاب و اندیشه های امام (هم نظراً و هم عملاً) که خود بهتر می دانی! پس خطا نکردم.
5ـ اگر دقت کرده باشید اول نوشته های خودم نوشتم: «برداشت آزاد از سیره ی نظری و عملی امام علی (ع)»، آن هم برداشتی سیاسی. پس باز خطا نرفتم. یک برداشت سیاسی و اجتماعی از بیانات ارزشمند امام (ع).
6ـ نهج البلاغه کتابی است برای عموم اهل علم، فقط متعلق به روحانیون نیست که مدعی شدی! هرکس از اهل علم و مطالعه می تواند و حق دارد برداشت و تفسیر خودش را داشته باشد، ولو از نظر دیگران اشتباه باشد، برای خودش که محترم است!
7ـ ای کاش صبر می کردی و شماره های بعدی را می خواندی و نظر می دادی و... اگر دقت کنید در پیش و پس جمله ی مورد اعتراضتان، و متن نوشته ی بنده، یعنی «پس آن گونه که برخی میگویند، اینطور نبود؛ که حکومت را حق خدا داد خود بداند و تشکیل آن را تکلیف شرعی خود بشمارد و از هر فرصتی و ابزاری استفاده کند برای کسب آن یا حفظ آن!» می بینی که با علامت تعجب آوردم. در اصل می خواستم بگویم. در این شماره با توجه به جملات امام علی (ع) اینگونه فهم می شود و برداشت این عده درست است! اما آیا واقعاً اینگونه است یا نه؟ در شماره های بعدی قرار است توضیح دهم و... پس دوست من اعتقاد بنده این نیست که حکومت و خلافت حق امام علی (ع) و فرزندانش نبوده و...
8ـ ای کاش نقد شیرینت را با تلخی و انگ آغاز نمی کردی که این روش از کسی مثل شما به دور است!
در ضمن پاسخ علمی تر (البته در حد درک ناقص و کم ما) در شماره های بعدی!
[برداشتی آزاد از سیره ی نظری و عملی امام علی (ع)]
بی میلی به حکومت وقدرت (1)
اقدامات و سیاست های امام علی (ع) هم در دفاع از خلیفه ی سوم، عثمان، کارساز نیفتاد. در نتیجه آتش شورش و شعله های یورش، خانه اش را بسوزاند و جانش بستاند. فرجام عمرش آن شد که نباید می شد. هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت!
با کشته شدن عثمان! جمعی در پی «طلحه» رفتند، از جمله بصریها، گروهی در حول «زبیر» گشتند، به ویژه کوفیها، اما اکثریت حامی «امام علی» بودند، خصوصاً مصریها. در نهایت بزرگان و سران بر خلافت امام علی (ع) توافق نمودند! اما اول مخالف، خود امام بود! از مردم اصرار و از او انکار. در وجودش هیچ میل و رغبت به حکومت و امارت نبود. در حالی که انبوه جمعیت از هر فرقه و ملت نیز دست بردار نبود.
در این باره خود مولا علی (ع) می فرماید: «ناگهان دیدم! مردم از هر سوی به من روی نهادند، و چون یال کفتار پس و پیش هم ایستادند، چندانکه حسنان [بر خلاف مشهور، منظور امام حسن و امام حسین نیستند، چراکه در آن زمان این دو بزرگوار 30 ساله بودند و... در عرف عرب گاه به دو طرف پهلو حسنان گویند] فشرده گشت و دو پهلویم آزرده، به گرد من فراهم و چون گله ی گوسفند سر نهاده به هم.»[1]
در این هنگام که هرکسی احساس تکلیف می کند بهر خدمت و خدمت گذاری ( چنانچه در زمان حال می بینیم مشتاقان خدمت و عاشقان تکلیف را!) اما امام (ع) در پی این اصرار فرمود: «مرا رها کنید و سراغ کس دیگری روید، من هم کمکش میکنم. اگر مرا رها کنید چون یکی از شما خواهم بود، بلکه شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به رییس حکومت. بدانید که اگر من وزیر و مشاورتان باشم، بهتر است که امیر و رهبرتان گردم.»[2] نعوذ بالله اگر خیال این را بکنیم که امام؛ بهر بازار گرمی و راحتی خویش و از روی عدم تکلیف چنین می گفت! سیره ی نظری و عملی و پیشینه ی رفتاری و کرداری او در گذشته نشان از جدیت و اعتقاد او دارد! نه عوامفریبی و داغ کردن تنور انتخاب و...
امام (ع) در فرازی دیگر واقعه ی روز بیعت مردم را با خویش، چنین بازگو می کنند:
مردم بر من هجوم آوردند همچو شترانِ تشنه و پای از بند بریده! به گونه ای که هم نسبت به جان خویش ترسیدم و هم به جان دیگران![3]
دستم را برای بیعت باز می کردند و من بازش می داشتم؛ و آن را به جانب خویش می کشیدند و من نگاهش می داشتم. در ادامه به من هجوم آوردند همچون شتران تشنه که روزِ آب خوردن به آبگیرهای خود درآیند و ـ از شدت هجوم ـ دوش بر هم سایند. چندانکه بندِ کفشم بُرید و عبای تنم سُرید و ضعیفانِ از مردم بر زمین افتید.
در این روز، خشنودی و شعف مردم از بیعت با من بدان حد رسید که حتی آمدند؛ سالخوردگان با حالت لرزان، بیماران سوار بر دوش خویشان، زنان و دخترکان جوان بی نقاب بدانجا روان و خردسالان و کودکان با دیدن این صحنه ها خوشحال و شادمان.[4]
با همه ی این وضعیت باز امام (ع) اکراه دارند از قبول حکومت و خلافت! جالب آن که انتخاب مردم هم، از روی ناآگاهی و غفلت و احساس نبود که بگوییم؛ چون امام می دانست پس قبول نمی کرد! چراکه خود امام در فرازی خطاب به مردم می فرماید: بیعت شما با من بی اندیشه و تدبیر و ناگهانی نبود.[5]
پس آن گونه که برخی میگویند، اینطور نبود؛ که حکومت را حق خدا داد خود بداند و تشکیل آن را تکلیف شرعی خود بشمارد و از هر فرصتی و ابزاری استفاده کند برای کسب آن یا حفظ آن!
حال چگونه است مدعیان و سینه چاکان پیرو امام علی (ع) در این زمان، برای کسب و حفظ قدرت و حکومت، غیبت و تهمت و دروغ و فریبکاری و تزویر و ریا را هم جایز شمرده و دست به هر حیله و نیرنگی می زنند تا ...
ادامه دارد
[1] . نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، ص 11، خطبه ی 3
[2] . همان، ترجمه دشتی، ص 123، خطبه ی 92
[3] . نهج البلاغه، خطبه ی 54
[4] . همان، خطبه ی 229
[5] . همان، خطبه ی 136
این شماره؛ مدارای علی (ع)
[برداشتی آزاد از سیره ی فکری و عملی امام علی (ع)]
امام علی (ع) در نامه ای خطاب به حارث همدانی، یکی از یاران مخلص خود، می نویسند: «واصفح مع الدوله، تکن لک العاقبه؛ در حکومت مدارا کن تا آینده ی خوبی داشته باشی.»[1] حضرت در این نامه به اخلاق کارگزاران و رهبران حکومتی اشاره کرده و یکی صفات اصلی آنان را داشتن روحیه ی بردباری و مماشات دانسته و آینده ی روشن و خوب برای جامعه و حکومت را در گرو رفق و مدارا معرفی کرده است. به نوعی بر سیاست نرم خویی و ملایمت و ملاطفت با ملت خویش، و پیش گرفتن صلح و آشتی با دیگر ملل توصیه می کنند.
با عامه که جان را خدای گوید ای پیر چه رویست جز مدارا
این صفت و روحیه در سیره ی عملی امام علی (ع) نیز کاملاً مشهود است.
سال 35 هجری، اوج اعتراضات مردم مسلمان مدینه، مرکز جهان اسلام، نسبت به کوتاهی ها و ضعف مدیریتی و حکومت داری و اشتباهات سیاسی و اقتصادی و... خلیفه سوم، عثمان و گماشته گانش! هنگامه ای برپاست! شورشیان از اعراب مدینه، با هیجان و هلهله، با شمشیرهای برهنه، خانه عثمان را محاصره کرده و آب به روی اهل خانه بستند.
اندکی از اصحاب پیامبر و یار غار دیروز خلیفه، همراه و همدل با شورشیان! بعضی دیگر از آنان زبان به کام و ساکت و در گوشه ی عزلت! چرا که نه توان چشم پوشی از اشتباهات خلیفه را دارند و نه توان و میل به جرگه ی معترضان! قلیلی از اصحاب و یاران راستین پیامبر، همچون امام علی نیز با اینکه ستم ها و ظلم ها زیاد دیده و حقش پا مال شده و مؤید اعمال و رفتار و کردار خلیفه هم نبوده و نیست! اما بخاطر مصلحت مسلمین و نظام اسلامی و جهت جلوگیری از باب شدن خلیفه کشی! مخالف شورش شورشیان و مانع هجوم هجومیان به حکومتخانه ی عثمانیان! چه می شود گفت! این است مرام و مسلک علی!
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا
اما! آیا خناسان و دل به حکومت دادگان و عاشقان قدرت و هوچیان کم خرد، این سیاست بر حق و خدائی علی را بر تافتند؟ هرگز! بلکه با اشدِّ نفاق و اوج وقاحت، پیش خلیفه رفتند؛ بهر نمامی که شورشیان دل در گرو علی دارند و با نام و میل به علی بر تو شوریده اند! و... خلیفه ی درمانده و نا امید از همه کس و همه جا، باز بر طبل اشتباه کوبید؛
دل بدان ماه بی مدارا کرد کینه خویش آشکارا کرد
و برای خواباندن فتنه، پس فرمان داد که:
ابن عباس! از جانب من رو پیش علی و بر او بگوی! تمام این فتنه ها و فتنه گران میل به جانب تو و دل در گرو تو و عقل در کف تو دارند! پس خود را کناری بکش و از مدینه خارج شو و به «یَنبُع» بر سر باغات و ما یملک خود رو تا مردم نامت را فراموش نمایند و غائله برخوابد!
امام علی چه کرد؟ با این اوضاع و احوال مدینه و وجود این همه زمینه و...
چون نباشد خوی بد سرکش درو کی فروزد از خلاف آتش درو
با مخالف او مدارایی کند در دل او خویش را جایی کند
لذا فرمود: باشه، می روم! امام به تبعید رفت و به تنهایی! آیا غائله خوابید؟ نه! چون ریشه ی فتنه در اندرونی است، نه بیرونی و...
عثمان، خلیفه ی مانده از همه چیز و همه جا! باز نیازمند علی شد و تدبیرهای علی! همچون خلفای پیشین.! چکار کرد؟ دستور داد: ای علی؛ ای یار دیرین و فامیل قرین و حلال مشکلات ثمین! برگرد و یاریم کن و ز بار سنگین خالیم کن!
امام، آن جان جانان، چه کرد؟ فکر می کنید عقده گشایی کرد و فرصت طلبی؟ و... نه! اصلا و ابدا! بل؛
به اقرار او مغز را تازه کرد مدارای او بیش از اندازه کرد
امام از تبعیدگاه برگشت و خلیفه را یاری کرد و پسرانش امام حسن (ع) و امام حسین (ع) را به محافظت از خانه ی او گماشت و به اهل آن آب رساند و میانجی حکومت و معترضان شد.
شاه آن باشد که همتا نبودش جز وفا و جز مدارا نبودش.
ولی کار از کار گذشته و خیلی دیر شده بود. مردم کوتاه نمی آمدند جز به برکناری خلیفه! علی چه کند؟ شمشیر کشد همچو خیبر و درب مرکز خلافت گشاید؟ به نفع مردم! یا مردم را از دم تیغ بگذراند و ختم غائله نماید به سود خلافت خلیفه؟ هر دو به ضرر اسلام و مسلمین است! چرا؟ چون بر خلاف اجتماع مسلمین عمل کردن، خلاف است و قبول رأی اکثریت مردم صواب!
عجبا! عثمان چه کرد؟ مجدداً رأی و دستور به تبعید و دوری علی داد! وای از درماندگی و نبود یاران و مشاوران صدیق و با خرد!
امام علی با شنیدن درخواست مجدد عثمان، فرمود:
«ای پسر عباس! عثمان جز این نمی خواهد که مرا سرگردان نگهدارد، گاهی بروم و زمانی برگردم. یک بار پیغام فرستاد از مدینه خارج شوم، [و رفتم] دوباره خبر داد که بازگردم [و یاریش کنم و آمدم و انجام دادم آنچه می خواست] هم اکنون دوباره تو را فرستاده که از شهر خارج شوم. به خدا سوگند! آن قدر از او دفاع کردم که ترسیدم گناهکار باشم!.»[2]
ای علی که جمله عقل و دیده ای شمه ای واگو از آنچ دیده ای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد آب علمت خاک ما را پاک کرد.
این بود سیره و عمل امام علی (ع) و مدارای او در برخورد با مخالفان فکری و...
منبع: وبلاگ «کنج درون»
امام علی (ع) چگونه انسانی بود
[برداشتی آزاد از سیره ی نظری و عملی امام علی (ع)]
در زمان خلیفه ی اول ابوبکر، ابوسفیان به ظاهر در دفاع از حق مظلوم و محقین بر خلافت، اما به باطن از روی خباثت و حسادت و شیطنت، خلافت ابوبکر را بر نمی تافت. به انحاء حیل می کوشید تا مدینه، مرکز حکومت اسلامی را دچار آشوب سازد و به آرزوی خود که نابودی اسلام نو پا بود برسد، تا چون گذشته ریاست خویش را بر قریش نگاه دارد. لذا به هر حربه ای چنگ می آزید تا میان اصحاب رسول خدا (ص) تفرقه و جدایی در آورد، تا به اهداف خویش دست یابد. حتی با سوء استفاده از جریان سقیفه و به قدرت رسیدن پسر ابی قحافه، سعی کرد با سوار شدن بر موج احساسی مردم دون پایه، اشتر خلافت را به سوی خود کشد. تا آنجا که به مولا علی هم پیشنهاد اقدام مسلحانه برای بدست گرفتن قدرت را داد. اما چه کم خرد و ابله بود ابوسفیان! خلافت نزد علی از آب دهان بز هم کمتر است! از جوانمردان به دور است این صفت که برای احقاق حق خویش چشم حمایت به نا جوانمردان بر بندند!
جوانمرد اگر راست خواهی ولی است کرم پیشه ی شاه مردان علی است
امام علی (ع) پیشنهاد بی بصیرتان را محکم رد کرد. و فرمود حکومت دو روزه ی دنیا به چه قیمتی؟ به قیمت ریختن خون بی گناهان؟ کسب ریاست به ثمن خباثت؟ چنگ بر ریسمان خلافت با خالی شدن دستم از ریسمان خداوند؟ تکیه بر کرسی قدرت با پشت پا زدن بر گذشته و خیانت بر نبوت؟ نشستن بر جایگاه پیامبر با چاپلوسی و دروغ؟ حکمرانی و حفظ شوکت و هیبت با تهمت و غیبت؟ تسلط بر مردم با زر و زور و تزویر؟ هیهات! این از علی ساخته نیست! اینگونه زمامداری «ماءٌ آجِنٌ، وَ لُقمَهٌ یَغَصٌّ بِها آکِلُهَا؛ بدمزه و نا دلپذیر است، و لقمه ای گلوگیر»[1]
منبع: کنج درون
.: Weblog Themes By Pichak :.