شاید یکى از پراختلافترین مسایل تاریخ زندگانى حضرت محمد اختلاف موجود در تاریخ ولادت آن بزرگوار باشد که اگر کسى بخواهد همه اقوال را در این باره جمعآورى کند به بیش از بیست قول مىرسد.
عموم سیره نویسان اتفاق دارند که،تولد پیامبر گرامى در عام الفیل،در سال 570 میلادى بوده است.زیرا آن حضرت به طور قطع،در سال 632 میلادى درگذشته است،و سن مبارک او 62 تا 63 بوده است.بنابراین،ولادت او در حدود 570 میلادى خواهد بود.
اکثر محدثان و مورخان بر این قول اتفاق دارند که تولد رسول اعظم،در ماه «ربیع الاول» بوده،ولى در روز تولد او اختلاف دارند.معروف میان محدثان شیعه اینست که آن حضرت،در هفدهم ماه ربیع الاول،روز جمعه،پس از طلوع فجر چشم به دنیا گشود،و مشهور میان اهل تسنن اینست که ولادت آن حضرت،در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است. (1)
از این دو قول کدام صحیح است؟
بسیارى جاى تاسف است که روز میلاد و وفات رهبر عالیقدر اسلام، بلکه موالید و وفیات بیشتر پیشوایان مذهبى ما،به طور تحقیق معین نیست.این ابهام سبب شده که بسیارى از روزهاى جشن و سوگوارى ما از نظر تاریخ قطعى نباشد،در صورتى که دانشمندان اسلام،نوعا وقایع و حوادثى را که در طى قرون اسلامى رخ داده است،با نظم مخصوصى ضبط کردهاند،ولى معلوم نیست چه عواملىدر کار بوده که میلاد و وفات بسیارى از آنها به طور دقیق ضبط نگردیده است.
فراموش نمىکنم هنگامى که دست تقدیر،نگارنده را به سوى یکى از شهرهاى مرزى «کردستان» ایران کشانیده بود،یکى از دانشمندان آن محل این موضوع را با من در میان گذارد و بیش از حد اظهار تاسف نمود و از سهل انگارى نویسندگان اسلامى بسیار تعجب مىکرد،و مىافزود:چطور آنان در یک چنین موضوع اختلاف نظر دارند. نگارنده به او گفت:این موضوع تا حدودى قابل حل است.اگر شما بخواهید بیوگرافى و شرح حال یکى از دانشمندان این شهر را بررسى کنید و فرض کنیم که این دانشمند پس از خود اولاد و کسان زیادى از خود به یادگار گذارده باشد،آیا به خود اجازه مىدهید که با بودن فرزندان مطلع،و فامیل بزرگ آن شخص،که از خصوصیات زندگانى او طبعا آگاهند،بروید شرح زندگانى او را از اجانب و بیگانگان،یا از دوستان و علاقمندان آن شخص درخواست کنید؟بطور مسلم وجدان شما چنین کار را اجازه نمىدهد.
رسول گرامى اسلام از میان مردم رفت،و فامیل و فرزندانى از خود به یادگار گذارد، بستگان و کسان آن حضرت مىگویند:اگر رسول خدا پدر ارجمند ماست،و ما در خانه او بزرگ و در دامن مهر او پرورش یافتهایم،بزرگ خاندان ما،در فلان روز به دنیا آمده و در فلان ساعت معین،چشم از جهان بربسته است.آیا با این وضع جا دارد که قول فرزندان او را نادیده گرفته و نظر دور افتادگان و همسایگان را بر قول آنان ترجیح دهیم؟!
دانشمند مزبور،پس از شنیدن سخنان نگارنده سر به زیر افکند،و سپس گفت:گفتار شما مضمون مثل معروف است که:«اهل البیت ادرى بما فی البیت»و من نیز تصور مىکنم که قول امامیه،در خصوصیات زندگى آن حضرت که ماخوذ از اولاد و فرزندان و نزدیکان اوست،به حقیقت نزدیکتر باشد.سپس دامنه سخن به جاهاى دیگر کشیده شد که فعلا جاى بازگوئى آنها نیست.
دوران حمل
معروف این است که نور وجود آن حضرت،در ایام تشریق(یازدهم و دوازدهم و سیزدهم از ماه حج را ایام تشریق مىنامند)در رحم پاک«آمنه»قرار گرفت (2) .ولى این مطلب با آنچه میان عموم مورخان مشهور است که میلاد آن حضرت در ماه «ربیع الاول» بوده است،سازگار نیست.زیرا در این صورت،باید دوران حمل«آمنه»را،سه ماه و یا یکسال و سه ماه بدانیم،و این خود از موازین عادى بیرون است و کسى هم آن را از خصائص حضرت محمد (ص) نشمرده است. (3)
محقق بزرگ،شهید ثانى(911-966)اشکال مزبور را چنین حل کرده است که:فرزندان اسماعیل به پیروى از نیاکان خود،مراسم حج را در«ذى الحجه»انجام مىدادند، ولى بعدا به عللى به این فکر افتادند که مراسم حج را هر دو سال در یک ماه انجام دهند.یعنى دو سال در«ذى الحجه»،و دو سال در«محرم»،و بهمین ترتیب. بنابراین،با گذشتن بیست و چهار سال،دو مرتبه ایام حجبه جاى خود باز مىگردد و رسم اعراب بر همین جارى بود،تا این که در سال دهم هجرت که براى اولین بار،ایام حجبا ذى الحجه تصادف کرده بود،پیامبر گرامى با القاء خطبهاى،از هر گونه تغییر اکیدا جلوگیرى فرمود،و ماه ذى الحجه را ماه حج معرفى نمود (4) و این آیه در خصوص جلوگیرى از تاخیر ماههاى حرام که رسم عرب جاهلى بود نازل گردیده است: انما النسیء زیادة فی الکفر یضل به الذین کفروا یحلونه عاما و یحرمونه عاما» (5) .
«تغییر دادن ماههاى حرام نشانه فزونى کفر است.کسانى که کافرند بوسیله آن گمراه مىشوند یکسال آن را حلال مىشمارند و یکسال حرام».
روى این جریان،ایام تشریق در هر دو سال در گردش بوده است.اگر روایات مىگوید که:نور آن حضرت در ایام«تشریق»،در رحم مادر قرار گرفته و در هفدهم ربیع الاول از مادر متولد گردیده است،این دو مطلب با هم منافات ندارند.زیرا در صورتى منافات پیدا مىکنند که،منظور از ایام تشریق همان یازدهم و دوازدهم و سیزدهم«ذى الحجه»باشد.ولى همان طورى که توضیح داده شد،ایام تشریق پیوسته در تغییر و تبدیل بوده و ما با محاسبات به این مطلب رسیدیم که در سال حمل و ولادت آن حضرت، ایام حج مصادف با ماه جمادى الاولى بوده است.و چون آن حضرت در ربیع الاول متولد گردیده،در این صورت دوران حمل آمنه تقریبا ده ماه بوده است. (6)
اشکالات این بیان
نتیجهاى را که مرحوم شهید ثانى از این نظر گرفته است،صحیح نیست،و معنائى که براى(نسیء)بیان نموده،از میان مفسران،فقط«مجاهد»آن را برگزیده و دیگران آن را طور دیگر تفسیر کردهاند و تفسیر مزبور چندان محکم نیست زیرا:
اولا-مکه،مرکز همه گونه اجتماعات بود و یک عبادتگاه عمومى براى تمام اعراب به شمار مىرفت.ناگفته پیداست که تغییر حج در هر دو سال،طبعا مردم را دچار اشتباه مىکند و عظمت آن اجتماع بزرگ و عبادت دسته جمعى را از بین مىبرد. روى این نظر بعید است که قریش و مکیان راضى بشوند که آنچه مایه افتخار و عظمت آنهاست،در هر دو سال در دست تحول باشد و سرانجام مردم،وقت آن را گم کنند و آن اجتماع از بین برود.
ثانیا-اگر به دقت محاسبه شود، لازمه این سخن این است که:در سال نهم هجرت، ایام حج مصادف با ذى القعده بوده باشد.در صورتى که در همین سال،امیر مؤمنان«ع»، از طرف پیامبر«ص»ماموریتیافت که سوره«برائت»را در ایام حجبراى مشرکان بخواند.مفسران و محدثان متفقند که آن حضرت،سوره مزبور را در دهم ذى الحجه خواند و چهار ماه مهلت داد و آغاز مهلت را دهم ذى الحجه مىدانند،نه ذى القعده.
ثالثا-معناى«نسیء»اینست که:چون اعراب مجراى صحیحى براى زندگانى نداشتند، غالبا از راه غارتگرى ارتزاق مىنمودند.از این جهت،براى آنان بسیار سختبود که در سه ماه(ذى القعده و ذى الحجه و محرم)جنگ را تعطیل کنند.از این جهت،گاهى از متصدیان کعبه درخواست مىکردند،که اجازه دهند در ماه محرم الحرام جنگ کنند و به جاى آن،در ماه صفر جنگ متارکه شود،و معناى«نسیء»همین است و در غیر محرم،ابدا(نسیء) نبوده است و در خود آیه اشارهاى بر این مطلب دیده مىشود. «یحلونه عاما و یحرمونه عاما:
یکسال جنگ را حلال و یکسال حرام مىکردند».ما تصور مىکنیم راه حل مشکل این است که: اعراب،در دو موقع«حج»مىکردند.یکى ذى الحجه و دیگر ماه رجب،و تمام اعمال حج را در همین دو موقع انجام مىدادند.در این صورت،ممکن است مقصود از اینکه:«آمنه»،در ماه حجیا در ایام تشریق،حامل نور رسولخدا شده،همان ماه رجب باشد،و اگر تولد آن حضرت را در هفدهم ماه ربیع الاول بدانیم،در این صورت مدت حمل،هشت ماه و اندى خواهد بود.
کتاب: فروغ ابدیت، ج 1، ص 151 نویسنده: جعفر سبحانى
پىنوشتها:
1. «کافى»،ج 1/439.
2. فقط طریحى در«مجمع البحرین»،در ماده«شرق»،به صورت قولى که گوینده آن معلوم نیست،آن را نقل کرده است.
3. رسول گرامى،این حقیقت را با جمله زیر بیان فرمود:و ان الزمان قد اشتداز کهیئته یوم خلق السماوات و الارض:زمان به نقطهاى که از آنجا آغاز شده بود بازگشت،روزى که خدا آسمانها و زمین را آفرید.
4. سوره توبه/37.
5. «بحار الانوار»،ج 15/252.
6. علامه مجلسى،در«بحار»،ج 100/253،این محاسبه را انجام داده است.
تأثیر علوم بشرى و تحولات تاریخى در ترجمه
آقاى محمد مجتهد شبسترى:
معناى واژه ها در طول زمان تغییر پیدا مى کند. از یک واژه در عصرهاى مختلف، معناهاى گوناگون فهمیده مى شود. این تفاوت معناها مربوط به خود واژه نیست، تطورات زندگى انسان و تغییرات علوم و معارف وى است که در هر عصرى، معناهاى خاصى را بر واژگان بار مى کند. دلالت سخن هم زمانى آشکار مى شود که انسان متن را استنطاق مى کند و آنچه را که معنا مى نامد به دست مى آورد. متنهاى قرآنى از این قانون کلى مستثنى نیست. [هرمنوتیک/ 2/ ص 35]
آیةاللَّه صادقى:
باز هم مقایسه ى متون بشرى را با قرآن مى بینیم. اصولًا متون بشرى شالوده و چکیدهى علوم بشرى است. ولى قرآن کریم، متن الهى و پیام آور نجات و سعادت و هدایت بشر در همه ى زمانها و منشعب از علم بیکران الهى است. آیا تناسبى بین علم مطلق الهى و علم محدود بشرى وجود دارد که بخواهیم اثرات این دو را با هم مقایسه کنیم؟!
در متون قدیمى بشرى- همان طور که ذکر شد- مؤلف علم مطلق به آینده و حتى زمان خود نداشته است تا بتواند در متن خود قراین و شواهدى قطعى یا لغات جاودانه و ابدى به کار ببرد، به گونه اى که مراد نویسنده براى همه ى زمانها و همه ى زمینه ها قابل دسترسى باشد.
در متن قرآن کریم، خداى تعالى به دلیل علم مطلق به مثلث زمان- گذشته، حال و آینده- یا لغات خالد و ابدى را به کار برده، یا قراین و شواهدى را در متن به کار برده تا فهم مراد الهى از استعمال عبارت یا کلمه ى مزبور همیشه امکانپذیر باشد. بنابراین، چون لغات قرآن را خود قرآن معنا مى کند، لذا ما در این میان هیچ مشکلى نداریم.
زیرا لغات دو گونه اند: یک سرى لغات است که در سیر تاریخى و گذشت زمان، هیچگونه تحول معنایى پیدا نکرده اند، مانند لغت: (ماء: آب، ارض: زمین، شمس: خورشید، قمر: ماه و امثال اینها).
ولى لغاتى هم هستند که در طول تاریخ و گذشته زمان، تحول یا تکثر معنایى پیدا کرده اند که خداى متعال با علم لایزال خود مى دانسته که چه تحوّلاتى در آینده صورت خواهد پذیرفت معانى جدیدى براى کلمات و لغات پیدا خواهد شد، فلذا در متن اصیل وحى قرآنى، قراین و شواهدى براى ثبوت و اثبات معانى مورد نظر و مقصود خویش به کار برده است، تا آیندگان در فهم معانى الفاظ و کلمات گرفتار دسیسه ها و تحریفات لغوى و اصطلاحى نگردند،
مثلًا در علم اصول فقه حوزوى ما:
1 - لفظ مکروه را پایین تر از حرام و به معناى ناپسند استعمال مى کنند در صورتى مطابق قرآن کریم به معنی حرام مؤکّد به کار برده است! (سوره اسراء آیه/ 38) بعد از ذکر تعدادى از گناهان و محرّماتِ درجه اول، مانند قتلِ نفس، زنا و خوردن مال یتیم، بلافاصله مى فرماید: «کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مکْرُوهاً» و ... آیا این تحمیل لغوى و معنوى بر قرآن نیست؟در حالى که در تعبیر از ناپسندهایى که حرام نیستند، باید لفظ «مرجوح» و مانندش را به کار برد.
2 - لفظ «یَنْبَغى» به معناى مستحب است، و «ما یَنْبَغى» یعنى سزاوار نیست، در این مورد نیز هم علماى لغت و هم فقهاى عظام این لفظ را از معناى اصلیش دور کرده اند زیرا در قرآن کریم لفظ (لاینبغى) براى امرِ محال و یا حرمت شدید به کار گرفته شده- مثلًا در آیه شریفه: «وَ ما یَنْبَغى لِلرَّحْمنِ انْ یَتَّخِذَ وَلَداً» (مریم/ 92).هرگز براى رحمتگر بر آفریدگان یعنى: «خداى متعال» سزاوار نیست که فرزندى اتّخاذ کند.آیا امکان دارد که خدا فرزندى اتخاذ کند؟ هرگز! اتخاذ فرزند چه توالدى و چه انتصابى- براى خداى تعالى ذاتاً محال است. بنابراین مى بینیم که تعبیر به (مایَنبَغى) نیز در قرآن کریم براى امرى محال و یا حرمت شدید استعمال شده است.
3 - لفظِ «ذَنب» که در لغت عامیانه ى عرب به معنى گناه است و در اغلب ترجمه ها نیز به همین معنا به کار گرفته شده، ولى در قرآن با استفاده از قراینى، مفهومى دو وجهى افاده مى کند. در آیه ى دوّم و سوّم سوره ى فتح: «انَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً. لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّر ...». این آیه خطاب به پیامبر صلى الله علیه و آله است که: همانا ما- مکه را- براى تو فتح کردیم، فتحى روشنگر. تا خداى تعالى آن چه از پیامد خطرناک رسالتت گذشت و آن چه مى آید، برایت بپوشاند.
اگر ذنب به معنى گناه باشد اشکالات بسیارى را ببار مى آورد از جمله: این که همین یک گناه: پیامبر گرامى را از عصمت دور مى سازد، زیرا (ذَنْبِک) به معنى یک ذنب و گناه است، و در مرحله ى بعد هم به معنى ذنب مستمر در طول 23 سال مى باشد. آیا براى انسان غیر معصوم یا حتى شیطان امکان دارد که در طول 23 سال فقط یک گناه آن هم به طور مستمر انجام دهد؟!
مسلم است که غیر معصومین در ظرف 23 سال بیش از یک گناه کوچک یا بزرگ را مرتکب مى شوند، ولى انجام یک گناه مستمر در طى 23 سال براى هر شخص عادى تا چه رسد به رسولاللَّه صلى الله علیه و آله امرى محال است.
نکته ى دیگر این که نتیجه ى گناه، عذاب و عقاب است؛ نه این که «مَعاذَ اللَّه» اگر پیامبر صلى الله علیه و آله گناه کرده باشد، خدا- به پاس گناه او و براى تشویقش- مکه را برایش فتح کند! با آن که خداى تعالى حضرت یونس علیه السلام را به خاطر غفلتى کوچک، مدتى در شکم ماهى بازداشت مى کند، آیا جزاى گناه! حضرت محمّد صلى الله علیه و آله را پاداشى بزرگ و فتحى مبین قرار مى دهد؟!
اگر فتح مبین پاداش گناه پیامبر صلى الله علیه و آله باشد، پس خداى تعالى توان گناه او را افزایش داده است! آیا اگر کسى به امانتى خیانت کرده باشد، مال بیشترى به او مى دهند تا پوششى بر خیانت او باشد؟! و بالاخره آیا این فتح مبین و سه پاداش دیگر، تشویقى است براى گناه و تکرار گناه؟!
«وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهدِیَکَ صِراطاً مُستَقیماً وَ یَنصرَکَ اللَّهُ نصّراً عَزیزاً»
و براى این که نعمتش را بر تو تمام کند و به راه راستت رهنمون شود و تو را نصرت و یارى فوق العاده کند. (فتح/ 2)
این چه گناهى است که خداى تعالى براى پوشش بر گذشته و آینده ى آن، مکه را براى این گنهکار! فتح کند و بعد از این همه لطف در فتح مکه بخشش، نعمت، هدایت و نصرت ربانى خود را نیز شامل او مى گرداند! آیا معقول است که خداى تعالى در مقابل گناه، آن هم بدون توبه! چنین لطف عظیمى به گنهکار روا نماید؟! مهمتر اینکه «نعوذباللَّه» اگر گناه از کسى چون پیامبر صلى الله علیه و آله سرزده باشد، نابخشودنى تر است.
مى بینید که چقدر اشکال براین معانى مى توان گرفت، این است که عرض کردیم چنانچه از خارج قرآن و معانى تغییر یافته در بستر زمان، به ترجمه و تفسیر قرآن کریم بپردازیم به چه گردابى مهلک گرفتار مى شویم.
کلمه ى «ذنب» در آیات دیگرى نیز آمده است که اگر این لفظ را به معنى گناه بگیریم اشکالات عدیده اى ایجاد مى کند، مثلًا «وَلَهُم عَلَىَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ ان یَقْتُلُون» (شعراء/ 14) و براى آنان علیه من ذنبى: پیامدى وخیم است که ترسم مرا بکشند. مراد از ذنب، خطر قتل قبطى مشرک و مهاجم بود علیه اسرائیلى موحد و چون آن یهودى مؤمن بود دفاع از او هم واجب ایمانى بود. خصوصاً که پیامد وخیم و خطرناک این عمل، تعقیب فرعونیان براى انتقام از موسى علیه السلام را دربرداشت.
با توجه به این قراین درونى در خود آیه و آیات دیگرى که کلمه ى ذنب در آنها تکرار شده معنى ذنب، پیامد وخیم و خطرناک است که مشتمل بر ...
4 - لفظ «یغفر» در آیه شریفه را که به معناى «مى پوشاند» مى باشد. این را نیز به معناى «مى بخشد» معنا کرده اند، ولى در قرآن کریم لفظ «غفر» همه جا به معنى پوشش آمده و براى آمرزش، بخشش و گذشت لفظ «عفو» به کار رفته است، بنابراین لفظِ: غَفر در اصطلاح قرآن کریم به معناى پوشش و لفظِ: عفو به معناى بخش و گذشت است. و ...
نتیجه :
با توجه به مطالب مذکور در جواب آقایان عرض مى کنیم که «احسَنُ تفسیراً»یعنى: بهترین و دقیقترین راه در ترجمه و تفسیر، مراجعه ى به خود قرآن کریم و دقت کامل در قراین شواهد قطعى و درونى آیات شریفه قرآنى است که هیچ انحراف و اختلافى براى محققان و مفسران بر جاى نمىگذارد.
راه دیگر- براى کسانى که فرصت کمترى دارند- این است که به فرهنگ لغات جامع و درستى مراجعه کنند. در میان فرهنگهاى لغات، مفردات راغب اصفهانى، در حدّ بسیار بالایى قابل قبول است، زیرا اولًا حدود هزار سال قبل نوشته شده که نزدیک به زمان نزول قرآن است. ثانیاً لغات را بر مبناى مفهوم از خود قرآن کریم معنا و تفسیر کرده است، مثلًا درباره ى همین لغت ذنب مى گوید: «الذنب: ... و یُستَعمَلُ فى کُلِّ فِعْلٍ یُسْتَوخَمُ عُقْباه» یعنى: لفظ ذنب، در مورد هر کارى استعمال مى شود که پیامدش وخیم است؛ این معنا را قرآن نیز تأیید مى کند.
اینگونه نکات در قرآن کریم، داراى حکمتهایى است که با اندک دقتى متوجه مى شویم بنابراین لغت و ادب قرآنى، باید با توجه به نکات و ظرایف درونى خود آیات مورد توجه و تفسیر قرار گیرند و معانى واقعى لغات و عبارات و دلالت ادبى را با استقاده از قاطعترین دلایل که همان ابزارهاى درونى قرآنى است به دست آوریم در این صورت است که اطمینان کافى پیدا مى کنیم که معناى زمان نزول را فهمیده و دریافته ایم.
اما به دست آوردن معناى زمان نزول با کمک تاریخ و عوامل بیرونى، جستجو در گردابهاى آلوده است. ما آب را باید از سرچشمه ى زلال و صافش برداریم. عقل نیز چنین حکم مى کند که اگر کسى به سراغ آبهاى آلوده با انواع میکربها در بستر زمان و مکان برود مقصر خود اوست، تقصیر از چشمه نیست. برداشت آب پاک تنها از سرچشمه ى پاک میسر است و بعد از آن هر چه دورتر شویم برداشت ناپاکترى خواهیم داشت.
تکرار مى کنیم، همانطور که خداى تعالى در الوهیت به احدى نیاز ندارد، کتاب او نیز در دلالت و تفهیم معانى اش به احدى نیازمند نیست و ما مفسران قرآن تنها مستفسر از آن هستیم که نخست باید خود را تفسیر کنیم و غبارهاى تحمیلى را از فکر، عقل، فطرت و دانش خویش بزداییم، سپس با نگرشى مستقیم به آیات قرآنى نظر افکنیم، که این تفسیر خود مقدمه اى براى استفسار از قرآن مى باشد- الّهم اخرجنا من ظلمات الوهم و اکرمنا بنور الفهم- آمین ربّ العالمین.
23 دیچهارمین جشن دیگان
23 دیدر تاریخ باستانی ایران به چهارمین جشن دیگان شهرت دارد. در تاریخ ایران باستان 36 جشنداشتیم که ادخال السروربه محیط خانه و جامعه یکی ازکارایی های این جشن ها در زندگی بود. جشن های قدیم ایران
در دی ماه عبارتند از :
1دی روز میلاد خورشید؛ جشن خرم روز، نخستین جشن دیگان
8دی دی به آذر روز، دومین جشن دیگان
15دی دی به مهر روز، سومین جشن دیگان
23دی دی به دین روز، چهارمین جشن دیگان
واژه دی، آفریدن و آفریدگار معنی میدهد و دی نام خداوند است. در 23دی، چهارمین جشن دیگان، خرم روز نام داشته است، در این روز پادشاه و حاکم دیدار عمومی با مردم داشت و از زندگی مردم و نظرات آنان بهرمند می شد و با آنان دمخور می گشت.
ایرانیان باستان همواره شیفتهی شادی و جشن بودهاند و این جشنها را با روشنایی و شید (نور) می آراستند. آنان خورشید را نماد نیکی میدانستند و در جشنهایشان آن را ستایش میکردند. در درازترین و تیرهترین شب سال، ستایش خورشید نماد دیگری می یابد. مردمان سرزمین ایران با بیدار ماندن، چشم به راه برآمدن خورشید و سپیده دم مینشستند تا آن را ستایش کنند.
در این شب خانواده های ایرانی پیرامون کت (کرسی) یا هیمه سوز (شومینه) گرد هم می آیند و میوه هایی مانند انار "نماد میوه ایرانی"، هندوانه آجیل لَرک و شیرینی می چینند و همه تا پاسی از شب، این شب را با داستان سرایی و شادی و خرمی می گذرانند.
غذاهای محلی قم
اصولاً در هر شهر و بلدی تنوع غذاها و طرز تهیه انواع خوراکی ها رابطه بسیار نزدیکی با فرهنگ و نوع معیشت آن جامعه دارد. مطالعه شیوههای پخت و پز و مواد مورد استفاده از طبیعت برای تهیه انواع غذاها در هر منطقه میتواند به شناخت هرچه بیشتر فرهنگ مناطق یاری رساند.
در ذیل با توجه به فرهنگ مناطق مرکزی ایران ، خصوصاً شهر قم و روستاهای آن ، به معرفی غذاها و خوراکیهای رایج مردم پرداخته شده دستور پخت تعدادی از غذاها را نیز بررسی کردهایم.
الف) آب گوشت
متداولترین غذای مردم قم و روستاهای آن آبگوشت بوده1 که در وعدههای مختلف شبانه روز به صورتهای مختلف پخته میشده است. مواد مورد استفاده در آبگوشت عبارت بود از : لوبیا سفید ، نخود ، لیموعمانی ، گوشت ، پیاز ، سیب زمینی ، گوجه فرنگی ، نمک و زردچوبه. این مواد را در قدیم در دیگ یا قابلمهای قرار داده روی اجاق میگذاشتند تا پخته شود.
آبگوشت انواع مختلفی داشته که به شرح آن میپردازیم :
1ـ آب گوشت قونبید : این آب گوشت که خاص قم میباشد. تنها تفاوتی که با آبگوشت معمولی دارد آن است که در آن قونبید (کلم قمری) میریزند. 2 مواد آبگوشت قونبید عبارتند از : گوشت، کلم قمری، نخود و لوبیا، گوجه فرنگی ، نمک ، فلفل و زردچوبه.
ابتدا گوشت و کلم قمری خرد شده و نخود و لوبیا و نمک و فلفل و زردچوبه را در ظرفی ریخته آب به آن میافزایند و در حرارت ملایم میپزند. 30 دقیقه قبل از پرداخت غذا گوجه فرنگی و زیره را به آن اضافه میکنند. آب گوشت قونبید بیشتر در ماه رمضان بر سر سفره افطار و یا روز کلوخ اندازون میل میشد. 3
2ـ آب گوشت هویج برگه : این آب گوشت متشکل از هویج فرنگی ، برگه زردآلو ، لوبیای قرمز ، رب انار ،لیموی عمانی ، نعناع ، شنبلیله و مرزه است که مواد تهیه شده را در دیگ ریخته و میپزند. 4
3ـ آب گوشت بُزباش : در این غذا گوشت خرد شده را سرخ کرده ماست به آن میافزودند تا درون آن بجوشد. به این خوراک پیاز داغ ، فلفل ، نمک و زردچوبه اضافه میکردند. 5 ادامه مطلب...
معیارهای انتخاب همسر
ازدواج یکی از مهمترین مراحل زندگی هر فرد میباشد که با انتخاب شریک زندگی ، بهترین دوران زندگی را شروع میکند. به همین علت پدر و مادرها ، در انتخاب همسر برای دختر یا پسر خود سخت وسواس داشتند و تا حد ممکن تلاش می کردند بهترین و شایسته ترین همسر را برای فرزندانشان انتخاب کنند. مهمترین معیارهای انتخاب همسر در قم عبارت بود از : حجاب ، عفاف ، نجابت ، اصل و نسب خانوادگی ، زرنگی ، چابکی دختر در انجام امور مربوط به کدبانوگری و زیبایی و جوانی ، سید یا عامی بودن ، اهل شوخ و شنگ و پر رو نبودن . مردم در گذشته، بیشتر سلیقه دختر را مورد توجه قرار میدادند. معمولاً رسم بود که یکی از نزدیکان داماد به آشپزخانه میرفت و نحوه آشپزی دختر را میدید و میگفت: برم تو آشپزخانه ، ببینم چوبی که دختر زیر اجاق میگذارد چگونه است. اگر دو طرفش سوخته بود میگفت: زینت نداره (سلیقه ندارد). برخی خواستگارها آن قدر سختگیر بودند که، برای آزمودن و مشاهدة سلیقه ی دختر میگفتند: ما قلیونی هستیم ، میشه یک قلیون برام چاق کنی. یا میگفتند: تو این محل سبزی خوبی است کمی سبزی بخرید ، بیایید تا پاک کنیم، و دختر را در موقع پاک کردن سبزی زیر نظر داشتند تا زرنگی و تمیزی او را آزمایش کنند. و یا موقع چای آوردن با دختر صحبت میکردند تا بفهمند لکنت زبان ندارد، و یا آن قدر مینشستند و صحبت میکردند تا از اسرار او آگاه شوند.
چگونگی انتخاب
انتخاب عروس بر عهده مادر و یا خواهران داماد بود و داماد کمترین نقش را در این زمینه داشت، مگر در ازدواجهای فامیلی که عروس و داماد نسبت به هم شناخت داشتند. انتخاب عروس آینده به صورتهای گوناگون و در محلهای مختلف صورت میگرفت. یکی از مهمترین محلهای انتخاب دختر توسط خانواده داماد، در حمام بود ، زیرا در حمام تمام بدن دختر را می شد وارسی کرد و از کچل نبودن و دیگر عیوب دختر مطمئن شوند. اگر زیبائی او را میپسندیدند سراغ خانه و محله او را میگرفتند و بعد به بهانهای به خواستگاریش میرفتند. همچنین در مجالس عروسی ، جشنها ، عزا داریها، و... و یا از طریق واسطه هایی و یا در صفهای نماز جماعت و مساجد ، دختر مورد نظر انتخاب می شد و پس از پیدا کردن خانهاش به بهانههائی به خواستگاری او میرفتند. گاهی مادرها از زنان معروف محله ، یا دلاکها و بزازان دورهگرد در پیدا کردن دختر برای فرزندانشان یاری میجستند ، و یا برخی اوقات در کوچهها راه میافتادند ، و از دیگران می پرسیدند که دختر خوب سراغ ندارند ، آدرس دختری را به او میدادند و او به بهانهای به خانه دختر میرفت. ازدواجهای فامیلی بدون تحقیق و بررسی بود و معتقد بودند عقد دختر عمو و پسرعمو یا دخترعمه و پسردایی را در آسمانها بستهاند. و یا حتی وقتی ناف دختربچهای را میبریدند ، میگفتند این مال فلانی است. ادامه مطلب...
ضرورت غیبت آخرین امام بیرون آمدن حضرت مهدی ( ع ) و نماز گزاران آن حضرت همه جا منتشر شد. کارگزاران و ماموران معتمد عباسی به خانه امام حسن عسکری (ع ) هجوم بردند، اما هر چه بیشتر جستند کمتر یافتند، و در چنین شرایطی بود که برای بقای حجت حق تعالی ، امر غیبت امام دوازدهم پیش آمد و جز این راهی برای حفظ جان آن " خلیفه خدا در زمین " نبود ، زیرا ظاهر بودن حجت حق و حضورش در بین مردم همان بود و قتلش همان. پس مشیت و حکمت الهی بر این تعلق گرفت که حضرتش را از نظرها پنهان نگهدارد ، تا دست دشمنان از وی کوتاه گردد ، و واسطه فیوضات ربانی ، بر اهل زمین سالم ماند
بدین صورت بدین صورت حجت خدا ، هر چند آشکار نیست ، اما انوار هدایتش از پس پرده غیبت راهنمای موالیان و دوستانش می باشد . ضمنا این کیفر کردار امت اسلامی است که نه تنها از مسیر ولایت و اطاعت امیر المؤمنین علی ( ع ) و فرزندان معصومش روی بر تافت ، بلکه به آزار و قتل آنان نیز اقدام کرد ، و لزوم نهان زیستی آخرین امام را برای حفظ جانش سبب شد.
در این باب سخن بسیار است و مجال تنگ ، اما برای اینکه خوانندگان به اهمیت وجود امام غایب در جهان بینی تشیع پی برند ، به نقل قول پروفسور هانری کربن - مستشرق فرانسوی - در ملاقاتی که با علامه طباطبائی داشته ، می پردازیم:
" به عقیده من مذهب تشیع تنها مذهبی است که رابطه هدایت الهیه را میان خدا و خلق ، برای همیشه ، نگهداشته و بطور استمرار و پیوستگی ولایت را زنده و پابر جا می دارد ... تنها مذهب تشیع است که نبوت را با حضرت محمد - صلی الله علیه و آله و سلم - ختم شده می داند ، ولی ولایت را که همان رابطه هدایت و تکمیل می باشد ، بعد از آن حضرت و برای همیشه زنده می داند. رابطه ای که از اتصال عالم انسانی به عالم الوهی کشف نماید ، بواسطه دعوتهای دینی قبل از موسی و دعوت دینی موسی و عیسی و محمد - صلوات الله علیهم - و بعد از حضرت محمد ، بواسطه ولایت جانشینان وی ( به عقیده شیعه ) زنده بوده و هست و خواهد بود ، او حقیقتی است زنده که هرگز نظر علمی نمی تواند او را از خرافات شمرده از لیست حقایق حذف نماید . آری تنها مذهب تشیع است که به زندگی این حقیقت ، لباس دوام و استمرار پوشانیده و معتقد است که این حقیقت میان عالم انسانی و الوهی ، برای همیشه ، باقی و پا برجاست " یعنی با اعتقاد به امام حی غایب
مقالة حاضر به بررسی آیاتی از قرآن کریم پرداخته است که دو فرقة شیعه و سنی در ذیل آنها روایاتی تفسیری دربارة امام مهدی(ع) نقل کردهاند. این آیات که تعدادشان بالغ بر هشت آیه است به ترتیب از ابتدا تا انتهای قرآن به صورت ذیل بررسی شدهاند:
ابتدا روایات تفسیری فریقین در ذیل هشت آیه که مجموعاً 44 روایت از شیعه و 65 روایت از اهل سنت میباشد به صورت دستهبندی نقل شده و سپس به بررسی مقارنهای و تطبیقی این روایات از نظر محتوا و سند پرداخته شده است.
لازم به ذکر است که به دلیل اختصار از ذکر متن عربی روایات و سند آنها خودداری شده است.
در قسمت اول این مقاله پس از بیان مقدمهای در زمینة تبیین موضوع و آشنایی با اصطلاحاتی چون تفسیر و تأویل، به بررسی روایات تفسیری ذیل آیة 69 سورة نساء پرداخته شد و روایاتی که در مصادر شیعی در این زمینه نقل شده است، بررسی شد. در این قسمت ابتدا روایات تفسیری سنی در ذیل آیة یاد شده، و در ادامه سایر آیات مرتبط با موعود قرآن بررسی خواهد شد.
روایات تفسیری اهل سنت
روایاتی که در منابع روایی اهل سنت در ذیل آیه 159 سوره نساء آمده، چهار دسته هستند:
دسته یکم، ایمان همة اهل کتاب به عیسی(ع) پس از نزول وی از آسمان: در این دسته از روایات، ضمیر «به» و «قبل موته» هر دو، به حضرت عیسی(ع) برمیگردد. طبق این تفسیر، حضرت عیسی(ع) هنوز زنده است و پس از فرود آمدن از آسمان در آخرالزمان، همة اهل کتاب اعم از یهودی و مسیحی به او ایمان میآورند. طبری در تفسیرش شانزده روایت از صحابه و تابعین نقل کرده که آیة شریفة مورد بحث را به این صورت تفسیر کردهاند. روایت ذیل نمونهای از آنهاست: از ابن عباس روایت شده که منظور از عبارت «قبل موته» در آیه شریفه «و إن من أهل الکتاب إلّا لیؤمننّ به قبل موته»، قبل از مرگ عیسی بن مریم(ع) است.1
دستة دوم، ایمان همة اهل کتاب به عیسی(ع) در لحظة مرگ: در این روایات، ضمیر «به» به حضرت عیسی(ع) و ضمیر «قبل موته» به اهل کتاب برمیگردد. بر طبق این تفسیر، همة یهودیان و مسیحیان در هنگام مرگ، با کنار رفتن پردهها، حقایق را درک کرده و به حقانیت حضرت عیسی(ع) پی میبرند، ولی ایمان در آن لحظه برای آنان هیچ ثمرهای ندارد. هجده روایت در تفسیر طبری از صحابه و تابعین نقل شده که آیه مذکور را چنین تفسیر کردهاند. یکی از این روایات چنین است: از ابن عباس روایت شده که منظور از آیة شریفه «و إن من أهل الکتاب...» این است که: هیچ یهودی نمیمیرد تا اینکه به عیسی(ع) ایمان بیاورد.2
دستة سوم، ایمان همة اهل کتاب به رسول خدا(ص) در لحظه مرگ: در این روایات، ضمیر «به» به رسول مکرم اسلام(ص) و ضمیر «قبل موته» به اهل کتاب برمیگردد. طبق این تفسیر، همة یهود و نصارا در لحظة مردن، به حقیقت نبوت رسول اکرم(ص) پی برده و ایمان میآورند، ولی این ایمان برای آنها سودی ندارد؛ زیرا در آن لحظه، زمان تکلیف سپری شده است. دو روایت در تفسیر طبری آمده که آیة مورد بحث را چنین تفسیر کردهاند.3
دستة چهارم، جمع بین روایات دستة یکم و دوم: سیوطی در الدر المنثور روایتی از شهر بن حوشب نقل کرده که مضمون آن شامل روایات دستة اول و دوم میباشد. طبق این روایت، یهودیان و مسیحیانی که بین دو مقطع زمانی به آسمان رفتن حضرت مسیح(ع) و فرود آمدنش از آسمان زندگی میکنند، در هنگام مرگشان به آن حضرت ایمان میآورند که این ایمان برای آنها فایدهای در بر ندارد، ولی آنهایی که پس از فرود آمدن عیسی(ع) از آسمان زندگی میکنند، در زمان حیاتشان به او ایمان میآورند. ترجمة این روایت به شرح ذیل است:
ابن منذر از شهر بن حوشب روایت کرده که گفت: حجاج به من گفت: ای شهر آیهای است از کتاب خدا که هیچ بار آن را نخواندم مگر آن که در دلم اعتراضی وارد شد و آن آیه: «و إن من أهل الکتاب إلّا لیؤمننّ به قبل موته» است؛ زیرا اسیران جنگی یهودی و مسیحی را میآورند من گردنشان را میزنم ولی نمیشنوم که در دم مرگ چیزی بگویند. من به حجاج گفتم: آیه را آن طور که باید برای تو توجیه نکردهاند. یک فرد نصرانی وقتی روحش از تنش بیرون آید، ملائکه با سیلی از پشت و از رویش میزنند و میگویند: ای خبیث! تو تا در دنیا بودی میپنداشتی که مسیح یا خدا و یا پسر خدا و یا خدای سوم است، در حالی که او بندة خدا و روح او و کلمة او بود؛ شخص مسیحی چون این را میشنود ایمان میآورد؛ اما در زمانی که ایمان آوردن سودی ندارد. یک فرد یهودی نیز وقتی روحش از کالبدش بیرون میآید، ملائکه او را از پشت و رو با لگد وسیلی میزنند و به او میگویند: ای خبیث! تو بودی که میپنداشتی مسیح را کشتهای؟ او بندة خدا و روح او بود. مرد یهودی به مسیح ایمان میآورد، اما در لحظهای که ایمان سودی ندارد. این جریان همچنان در مورد فرد فرد یهود و نصارا جاری است تا زمان نازل شدن عیسی(ع) برسد؛ در آن زمان از اهل کتاب هر که زنده باشد و هر که مرده باشد به وی ایمان میآورد. حجاج پرسید: این مطلب را از کجا به دست آوردهای؟ گفتم: از محمد بن علی، گفت: آری، از معدنش گرفتهای. شهر سپس اضافه میکند به خدا سوگند من این جریان را جز از ام سلمه نشنیده بودم ولی برای این که جگر حجاج را بسوزانم به دروغ گفتم: من آن را از محمدبن علی شنیدم.4 ادامه مطلب...
آیا عمر بن خطاب در نهم ربیع الأول به قتل رسیده است؟
تذکر: این نوشتار سابق بر این، در چنین روزهائی در همین وبلاگ بازنشر شده بود؛ اما به دلیل درگیر بودن مردمان جامعه ما با این مقوله مجدداً با اضافاتی اندک تقدیم می گردد.
مقدمه:
1 - روز نهم ربیع الأول ، روز آغاز ولایت و امامت امام دوازدهم(عج) است.
2 - روایاتی وارد شده است که مردم را در این روز تشویق به خجسته و میمون داشتن این روز و تبریک آن به یکدیگر و نوپوشی و ... کرده است.
{مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار مینویسد: قَالَ إبراهِیمُ بنُ عَلِیٍّ الکَفعَمِی فِی سِیاقِ أعمالِ شَهرِ رَبیعِ الأوَّلِ أنّه رَوَى صَاحِبُ مَسَارِّ الشِّیعَةِ أَنَّهُ مَنْ أَنْفَقَ فِی الْیَوْمِ التَّاسِعِ مِنْهُ شَیْئاً غُفِرَ لَهُ، وَ یُسْتَحَبُّ فِیهِ إِطْعَامُ الْإِخْوَانِ وَ تَطْیِیبُهُمْ وَ التَّوْسِعَةُ فِی النَّفَقَةِ، وَ لُبْسُ الْجَدِیدِ، وَ الشُّکْرُ وَ الْعِبَادَةُ، وَ هُوَ یَوْمُ نَفْیِ الْهُمُومِ، وَ رُوِیَ أَنَّهُ لَیْسَ فِیهِ صَوْم. (بحارالأنوار، ج 31، ص 119)
ترجمه: شیخ ابراهیم بن علیّ کفعمی (در کتاب مصباح) گفته است: صاحب کتاب مسارالشیعة (یعنی شیخ مفید) روایت کرده است که هر که در روز نهم ماه ربیع الاول چیزی انفاق کند، حق تعالی گناهان او را بیامرزد. و در این روز اطعام برادران مؤمن و خوشبو گردانیدن ایشان و توسعه دادن بر عیال خود و دیگران و پوشیدن جامههای نو و شکر و عبادت حق تعالی مستحبّ است. این روز، روز برطرف شدن غمهاست. و روزِ روزه داشتن نیست. (زادالمعاد، ص 411)}
حال سؤالی که در اینجا مطرح است، این است که علاوه بر مقام ولایت و آغاز امامت حضرت حجت(عج)، آیا مناسبت دیگری نظیر حادثه قتل خلیفه ثانی نیز در این روز اتفاق افتاده است یا خیر؟ و در هر صورت آیا دعوت به خوشحالی مردم در این روز از باب آغاز امامت حجت ثانی عشر(عج) -که از زمان پیامبر(ص) در بین مردم داستانش و غیبتش و ظهورش و دادگستری اش زبان به زبان می چرخیده و از مسلمات روائی و عرفی بین همه مسلمانان بوده است - می باشد یا به دلایل دیگر نظیر به قتل رسیدن خلیفه دوم؟
پاسخ:
روز نهم ربیع الأول در بین عوام شیعه از دیرباز به عنوان روز قتل عمر بن خطاب تلقی و آن را به عنوان عید الزهراء گرامی میداشتند و حتی برخی که دین را جز ظاهر و پوسته نمی بینند و نمی دانند، برای ارتکاب برخی معاصی به حدیث رُفِعَ القلم (عن أبی عبدالله-ع- قال: قال رسول الله-ص- رُفِع عن امّتی تِسعةٌ: الخطأ و النسیان و ما اُکرِهوا علیه و مالایعلمون و مالایُطیقون و مااضطُرّوا علیه و الحسد و الطَیَرة و التفکر فی الوسوسة فی الخلق مالم ینطق بشفةٍ = امام صادق فرمود: رسول خدا فرمودند: از امت من 9چیز برداشته شده است: خطا و فراموشی و آن چه بر آن اکراه شوند و آن چه نمی دانند و و آن چه توان آن را ندارند و آن چه بدان مضطرّ شده اند و حسد و فال بد و وسوسه در آفرینش، تا زمانی که بر زبان نیاید. خصال شیخ صدوق، ج2 ، ص184) متمسک شده و بر این باورند که در این روز قلم (سخط) الهی از شیعیان برداشته شده تا هر امر خطا و خلافی از آنان به بهانه عیدالزهرا و قتل عمر بن خطاب که موجب شادی دل حضرت زهرا(س) شده است، سر بزند!!! ناگفته نماند که چنین چیزی - رفع قلم بدون اقتضای موارد نه گانه مطرح در مباحث اصولی و کلامی - حتی برای پیامبر هم تجویز نشده است چه برسد به سایرین. حال چگونه این جماعت چنین باور مزخرف و موهنی را ترویج می کنند؟ فقط از عوامان و عوام زدگان و متولیانی که حیات و بقا و تداومشان در عوامفریبی در سایه دین و مذهب است، بر می آید. به هر حال چنین کسانی معتقدند در این روز عمر بن خطاب به دست ابولؤلؤ (فیروز)؛ غلام ایرانی (اهل فین کاشان!) کشته شده است. اما این تمام واقعیت نیست.
عمر بن خطاب، چنان که مصادرش می آید، در 25 یا 26 یا 27 یا 29 ذیحجه سال 23 هجری به قتل رسیده است. و آن که در نهم ربیع الأول (سال 66هجری) کشته شده است، چنان که علامه مجلسی میگوید، عمر بن سعد است که پس از قیام مختار و به دست یکی از سربازان مختار کشته شد. (زادالمعاد، ص412)
تفصیل مطلب
اهل سنّت و مورّخین آنها و بعضی از علمای شیعه، تاریخ مرگ عمر بن خطاب را در اواخر ماه ذیالحجّة گزارش نموده اند که به بعضی از آنها اشاره میشود.
مسعودی (م346ه) در مُرُوج الذّهب مینویسد: أبولؤلؤ فیروز، غلام مغیرة بن شعبة، روز چهارشنبه، 4 روز مانده به پایان ماه ذیالحجّة، در سال 23 هجری، عمر بن خطّاب را در نماز صبح و در سن 63 سالگی به قتل رساند. (ج 2، ص 304)
شیخ مفید (م413ه) در مَسارالشیعة روز بیست و ششم ذیالحجّة را روز ترور عمر بن خطاب؛ و روز بیست و نهم این ماه را روز مرگ وی گزارش میکند. (ص 42)
ابن عبدالبرّ در الاستیعاب، قتل عمر بن خطاب را در سه روز یا چهار روز مانده به پایان ذیالحجّة گزارش میکند. وی به نقل از زُهری نقل می کند که صُهَیب (غلام عمر) کسی بود که بر عمر بن خطاب نماز خواند. (ج 3، ص 1152 و1157)
سیّد بن طاووس (م664ه) در اقبالالاعمال مینویسد: در روز بیست و ششم ذیالحجّة، دشمن اهل بیت پیامبر صلّیاللهعلیهوآله کشته شد. (ص 861)
مرحوم شیخ بهایی در توضیح المقاصد مینویسد: در روز بیست و ششم ماه ذیالحجة، ابولؤلؤ، عمر بن خطاب را ترور کرد و در بیست و نهم ذیالحجة سال 23، عمر کشته شد. (ص 545)
شیخ ابراهیم کفعمی در مصباح مینویسد: عمر بن خطاب در بیست و هفتم ذیالحجة ترور شد و هر کس بپندارد که وی در روز نهم ربیع الأول کشته شده است، به خطا رفته است. (ص 515)
وی در ذیل اعمال ماه ربیع الاول میگوید: نویسنده کتاب مسارالشیعة (مرحوم شیخ مفید) روایت میکند که «... اکثر مردم شیعه این گونه میپندارند که در این روز (نهم ماه ربیع الأول)، عمر بن خطّاب به قتل رسیده است، در حالی که این سخن، صحیح نیست.» محمّد بن ادریس حلّی در کتاب سرائر مینویسد: «هر کس این چنین بپندارد که عمر در نهم ربیع به قتل رسیده است، به اجماع مورّخین اشتباه کرده است.» مرحوم شیخ مفید در کتاب تاریخی خود اینچنین میگوید: «عمر بن خطاب در روز دوشنبه، چهار شب مانده به پایان ماه ذیالحجّة سال 23 هجری کشته شد.» و صاحبان کتابهای الغرّة، معجم، طبقات، مسار الشیعة و اقبال الأعمال و بلکه شیعه و اهل سنّت بر این قول تاریخی، اجماع دارند. (مصباح کفعمی، ص 510-511 ؛ بحارالأنوار، ج 31، ص 119)
شیخ عباس قمی نیز در وقایع الایّام مینویسد: در روز بیست و نهم ماه ذی الحجه، سنه23، عمر بن خطاب وفات کرد، و صُهَیب رومی بر وی نماز گذاشت. (ص 133) وی در کتاب تتمة المنتهی چنین میگوید: عمر بن الخطّاب ... موافق تواریخ ، مقتل او در روز چهارشنبه 26ذیحجه سال23 هجری به دست فیروز غلام مغیرة بن شعبة معروف به أبولؤلؤه واقع شد. (ص25)
آن چه گفته آمد و نیز منابع ذیل الذکر دلالت بر این دارند که اگر بنا است در چنین روزی عیدالزهراء اقامه شود، باید بابت آغاز ولایت و امامت امام منتظَر(عج) و در درجه دوم بابت کشته شدن عمر بن سعد ملعون اقامه کرد (نه عمر بن خطاب که هیچ مناسبتی با این روز ندارد.) هر چند به نظر میرسد شیعیان برای دلخوش بودن، عمر بن سعد را تبدیل به عمر بن خطاب کرده اند و جالب این که حتی علما هم که دستی بر تاریخ و حقیقت مطلب دارند، بعضاً خود نیز عوامی گریشان گل میکند و خود میداندار و معرکه گیر این قبیل محافل و مجالس میشوند.
به سایر منابع دقت کنید:
الفتوح ابن أعثم کوفی:246 ؛
اُسدُالغابّه 4: 145؛
تاریخ ابن خلدون 539:1 ؛
خلفای راشدین در کلام پیامبر اسلام ، ص65 ؛
تاریخ یعقوبی110:2 ؛
بحار الأنوار علامه مجلسی113:13 و 529:92 ؛
حیاة الإمام حسن بن علی226:1 ؛
دائرةالمعارف تاریخی147:1
با این اوصاف هستند برخی کسانی که به واسطه برخی گزارشها و روایات قائل به قتل عمر بن خطاب در روز نهم ربیع الأول هستند. و ما ذیلاً به آن اشاره میکنیم:
سید بن طاووس با آن که خود قائل به قتل عمر در اواخر ذیحجه است اما در جای دیگر کتاب اقبال الأعمال و با تکیه بر روایتی منقول از شیخ صدوق و به گفته وی، نهم ربیع الأول را روز قتل عمر اعلام کرده است. گر چه سید اذعان دارد که روایتی که شیخ صدوق آورده است در تتبعات انجام شده در هیچ مدرک معتبر دیگری یافت نشده است. وی مینویسد:
ابوجعفر بن بابَوَیه(شیخ صدوق) روایت کرده است که دشمن اهل البیت(یعنی عمر بن خطاب) در نهم ربیع الأوّل به قتل رسیده است. حدیثی که ابن بابویه از حضرت صادق علیهالسلام نقل کرده است، حاکی از آن است که قتل آن دشمن، در روز نهم ربیع الأوّل رخ داده است. (بحارالأنوار، ج 31، ص 131-132به نقل از اقبال الاعمال)
با این وصف ایشان در ادامه مینویسد: ... امّا من با وجود آن که در کتب مختلف تفحّص نمودم، تاکنون روایتی که موافق با روایتی باشد که ابن بابویه نقل کرده و من بتوانم به آن اعتماد نمایم، نیافتهام. (اقبال الاعمال، ص 76 ؛ بحارالأنوار، ج 98، ص 355-356 به نقل از اقبال الاعمال)
لطیفه ظریفه: به نظر میرسد باب تغییرات و بلکه تحریفات در تاریخ، در آثار مورخان و مفسران شیعه، بیشتر از زمانی رو به فزونی گذاشته و در آثار و تألیفات و کتب مورخان و مفسران شیعه خودنمائی کرده است که شیعه پس از یورش مغولان و انقراض حکومت سنی مذهب عباسیان آن هم پس از قریب به 524 سال زمامداری، مجال یافته است تا هر آن چه را که به صورت بغض فرو خفته و فرو خورده در سینه دارد از رَطب و یابِس و از صحیح و سقیم و از درست و نادرست همه را بر روی دوری بیاورد تا اگر باز زمانه بر علیه شیعه شد، حداقل از فرصت پیش آمده بهترین و بالاترین استفاده را برده باشد. جالب است که بدانیم تحریفات عمیق در قضیه کربلا نیز از قرن هفتم آغاز شده است و داستانهای دیگر که به افسانه میزند و یا با اندک کنکاشی غیر واقعی بودنش عیان میشود نیز از این قرن استارت خورده است. به هر روی در مبحث حاضر نیز به نظر میرسد - کما این که شواهد چنین نشان میدهند - داستان از همین قرار باشد. سید بن طاووس ادعا میکند روایتی را از صدوق دیده (و البته اصل و متن حدیث را در اقبال نمی آورد) و با آن که خود میگوید من روایتی دال بر تأیید روایت مذکور نیافتم، با این حال همین دستمایه میشود تا دیگران و بعدیها این را مفروض و مسلم بگیرند و روز نهم ربیع الأول را قطعی تلقی کنند. و جالب آن که پیروی از عوام، به مانند فقه ما، در مسائل تاریخی نیز رخنه کرده است و شهرت در بین مردم و عوام یکی از مبانی باور مورخ ما (که باید تتبع در منابع باشد)، واقع میشود!!! به این جملات دقت کنید:
صاحب جواهر الکلام مینویسد:
صاحب مصابیح گفته است: مشهور بین علمای ما و علمای عامّه آن است که مرگ عمر بن خطاب در بیست و ششم یا بیست و هفتم ذی الحجّة اتفاق افتاده است، امّا من میگویم: هم اکنون بین شیعه معروف است که مرگ عمر در نهم ربیع الأول واقع شده است. (جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج 5، ص 43-44)
مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در المراقبات مینویسد:
در میان شیعیان نیز این روز (نهم ربیع الأول) به همین مطلب (روز قتل عمر بن خطاب) مشهور شده است.
مرحوم علامه مجلسی در زادالمعاد مینویسد:
مشهور میان فریقین آن است که قتل وی در روز بیست و ششم ماه ذیالحجّة واقع شده و بعضی بیست و هفتم نیز گفتهاند، و مستند این دو قول، نقل مورّخان است. و از کتب معتبره(!) چنان معلوم میشود که چنانچه الحال میان عوام شیعه مشهور آن است، قتل او در نهم ماه ربیعالاول واقع شده است. (زادالمعاد، ص 404)
مرحوم میرزا عبدالله اصفهانی افندی در کتاب تحفه فیروزیه شجاعیه می نویسد:
در زمانهای سابق نیز متعارف در میان شیعیان، عید بابا شجاع الدین(عنوانی که بر أبولؤلؤ گذاشته اند.) همین روز (نهم ربیع الأول) بوده است. (مقالات تاریخی، دفتر هفتم، گزارش کتاب تحفه فیروزیه شجاعیه، ص 80-81)
وی سپس با نادیده گرفتن اصلی اساسی در رویکردهای تاریخی (تقدم اعتماد بر منابع متقدم) و احتمالاً صرفاً جهت اثبات نظر خود و هم نظرانش، حاضر میشود امثال شیخ مفید و سید بن طاووس را مورد ملاطفت ادبی قرار دهد! ( مقالات تاریخی، دفتر هفتم، گزارش کتاب تحفه فیروزیه شجاعیه، ص73 و 82) دقت کنید:
جمعی از شیعیان نادان اولاً، حتی بعضی از اکابر علما و دانایان شیعیان ثانیاً، که اکتفا به مطالعه همین کتابهای سنیان که متداول و مشهور فیما بین الفریقین بوده، مینمودهاند، آنها نیز، مِن حَیثُ لایَشعُر، اذعان به صدق این قول ایشان کرده، بدون آن که مطّلع بر حقیقت حال شده، مراجعت به کتب معتبره خودشان و احادیث جلیله علمای شیعیان نمایند، آن را در کتابهای خود آوردهاند. (مقالات تاریخی، دفتر هفتم، گزارش کتاب تحفه فیروزیه شجاعیه، ص 32-33)
مرحوم ابن ادریس حلی که از نوادگان شیخ طوسی است، پس از آن که نزدیک به دو قرن فقهای ما چشم بسته به هر آن چه که شیخ طوسی گفته است، به اعتبار و به احترام این که شیخ طوسی گفته و شاید هم به دلیل آن که از مخالفت با وی خوف داشتند، اعتماد و اکتفا کرده و نظر مخالفی نمی دادند، خطاب به آنها میگوید: آنها فقیه نیستند بلکه (هُم المقلِّدَه) مقلدینی هستند که عنوان فقیه و مجتهد را یدک می کشند. فقیهی که نتواند از خود استقلال رأی و استدلال در مبانی داشته باشد که نمیتوان نامش را فقیه گذاشت. این تازه پیروی فقها از شخصیتی نظیر شیخ طوسی است. حساب عالمان و فقیهانی که از عوام پیروی می کنند که دیگر ناگفته واویلا است!
سخن پایانی
به هر تقدیر ، به نظر میرسد از هنگامی (پس از شهادت اباعبدالله الحسین-ع-) که تفکر شیعی، به نوعی رویکرد صوفیانه و قدسی مآبانه پیدا کرده است (چنان که در کتاب مکتب در فرایند تکامل به صراحت بدان اذعان شده است.) و در این راستا از هر تمهیدی جهت تقدیس پیشوایان و سپس ترتیب مناسک در تعظیم شعائر، کوتاهی نشده است، ما شاهد این قبیل امور هستیم.
نکته دیگر آن که هر آن چه ما از غلظت مناسک مشاهده میکنیم، از توبره علمای اخباری مسلک ما بیرون می آید. که صرفاً به ظاهر روایات، آن هم با خوشبینی مفرط (اگر ملاحظه کنید میبینید که مثلاً شیخ صدوق یا علامه مجلسی یا محدث نوری یا شیخ عباس قمی یا هر محدث یا مورخی که رویکرد اخباری داشته و در تتبعات خود نمیخواهد بر اثر باور فکری خود، زحمت بررسی بدهد و با خوشبینی به روایات به ویژه موافق طبع و باور و نظر خود، نگاه میکند، در آثار خود فراوان از این واژگان استفاده میکند: و در روایتی معتبر، و به سند معتبر یا موثق یا صحیح ... {اساساً این عنوان که در بین ما متداول شده که بدون تحقیق و تفحص صرفاً با شنیدن از یک نفر که ما به او اعتماد داریم، میگوئیم خبر موثق، از همین جاها سرچشمه گرفته است و اگر ریشه یابی کنید میبینید که عالمان جلیل القدر ما نیز به دلیل همان روحیه لری و دهاتی خود (به فرمایش شهید مطهری) با اندک اعتمادی به گفته دیگری بر اساس آن مطلبی را تلقی به صحّت کرده و آن را مبنای یک عمل یا تأیید یک حادثه قرار داده اند. مثلاً در همین مطلب فوق الذکر سید بن طاووس روایتی را از شیخ صدوق دیده بوده و بعد دیگر روایتی دیگر و مؤیدی دیگر هم نتوانسته برای آن بیابد و در ذکر روایت هم مدرکی ارائه نکرده و بلکه او به نقل صدوق صرفاً به واسطه دیدن این روایت بسنده کرده و دیگران هم به نقل سید بن طاووس چشم بسته اعتماد کرده اند.} زهی خیالات خوش و حاشا به عناوینی که به این بزرگواران اعطا میشود.) اکتفا کرده و برای دیگران تجویز می کنند. ما نیز که فکر می کنیم مسلمانی و بندگی به همین است که صُمًّ(گوش بسته) بُکمً(دهان بسته) عُمیً(چشم بسته) هر آن چه را که بزرگان از رَطب و یابس میگویند بدون تحقیق، بدون کاوش، بدون این که احساس کنیم آیا این واقعاً نیاز حقیقی و واقعی ما در زندگی است یا خیر؟ خود را دربست در اختیار چنین روندی و جریانی و تفکری قرار میدهیم. و حقیقتاً مشکل حقیقی و واقعی، تبعیت کورکورانه ما به ویژه از اموری است که هیچ اولویت فکری و مبنائی ندارد، ولی آن قدر تبلیغ کرده اند که جزو مسلّمات و ارکان اعتقادی ما قلمداد شده است. در حالی که قرآن به صراحت در آیاتی چند، تبعیت کورکورانه از آباء و اجداد را نهی و مذمت کرده است.
از خداوند که عالم بر همه امور است ، توفیق وقوف بر حقایق امور را خواهانیم. (آمین)
تأثیر علوم بشرى و تحولات تاریخى در ترجمه
آقاى محمد مجتهد شبسترى: ترجمه از یک زبان به زبان دیگر نیست، ترجمه ى تجربه ها به تجربه هاست و به عبارت دیگر فهمیدن تجربه هاى گذشتگان از طریق پرسش هایى است که ناشى از تجربه هاى حاضرین است .. تفسیر درست هنگامى صورت مى پذیرد و فهم موقعى به دست مىآید که مفسر و مخاطبان وى با متن درگیر شوند و این واقعیت خود را نشان دهد که یک معناى پنهان در حال آشکار شدن است. [همان]
معناى واژه ها در طول زمان تغییر پیدا مى کند. از یک واژه در عصرهاى مختلف، معناهاى گوناگون فهمیده مى شود. این تفاوت معناها مربوط به خود واژه نیست، تطورات زندگى انسان و تغییرات علوم و معارف وى است که در هر عصرى، معناهاى خاصى را بر واژگان بار مى کند. دلالت سخن هم زمانى آشکار مى شود که انسان متن را استنطاق مى کند و آنچه را که معنا مى نامد به دست مى آورد. متنهاى قرآنى از این قانون کلى مستثنى نیست. [هرمنوتیک/ 2/ ص 35]
آیةاللَّه صادقى: باز هم مقایسه ى متون بشرى را با قرآن مى بینیم. اصولًا متون بشرى شالوده و چکیدهى علوم بشرى است. ولى قرآن کریم، متن الهى و پیام آور نجات و سعادت و هدایت بشر در همه ى زمانها و منشعب از علم بیکران الهى است. آیا تناسبى بین علم مطلق الهى و علم محدود بشرى وجود دارد که بخواهیم اثرات این دو را با هم مقایسه کنیم؟!
در متون قدیمى بشرى- همان طور که ذکر شد- مؤلف علم مطلق به آینده و حتى زمان خود نداشته است تا بتواند در متن خود قراین و شواهدى قطعى یا لغات جاودانه و ابدى به کار ببرد، به گونه اى که مراد نویسنده براى همه ى زمانها و همه ى زمینه ها قابل دسترسى باشد. با تمام این وجود، مقدار بسیار بالایى از متون بشرى اعم از قدیم و جدید به وضوح قابل فهمیدن است و حتى در متون بشرى هم نمى توان گفت هیچیک از مطالب کتب قدیمى یا جدید را نمى فهمیم، اما در جملاتى از متن که مؤلف به علت نداشتن علم مطلق، لغات و عبارات و قراین محکم به کار نبرده باشد، تنها همان قسمت قابل فهم نخواهد بود، مثلًا در بعضى کتب عربى قدیمى، عبارت «فتأمل» بدون هیچ قرینه اى به کار رفته و اصلًا معلوم نیست مؤلف از این عبارت چه منظورى داشته است یا این که چند مقصود متفاوت مى توان براى آن در نظر گرفت!
اما در متن قرآن کریم، خداى تعالى به دلیل علم مطلق به مثلث زمان- گذشته، حال و آینده- یا لغات خالد و ابدى را به کار برده، یا قراین و شواهدى را در متن به کار برده تا فهم مراد الهى از استعمال عبارت یا کلمه ى مزبور همیشه امکانپذیر باشد. بنابراین، چون لغات قرآن را خود قرآن معنا مى کند، لذا ما در این میان هیچ مشکلى نداریم. زیرا لغات دو گونه اند: یک سرى لغات است که در سیر تاریخى و گذشت زمان، هیچگونه تحول معنایى پیدا نکرده اند، مانند لغت: (ماء: آب، ارض: زمین، شمس: خورشید، قمر: ماه و امثال اینها) و چنانچه کلمه اى براى استعاره یا تشبیه در غیر معناى اصلى منظور شده باشد، تنها در این صورت نیازمند به قرینه هستیم، اما براى فهم و رساندن معناى واقعى کلمه، نیازمند به قرینه نیستیم. ولى لغاتى هم هستند که در طول تاریخ و گذشته زمان، تحول یا تکثر معنایى پیدا کرده اند که خداى متعال با علم لایزال خود مى دانسته که چه تحوّلاتى در آینده صورت خواهد پذیرفت معانى جدیدى براى کلمات و لغات پیدا خواهد شد، فلذا در متن اصیل وحى قرآنى، قراین و شواهدى براى ثبوت و اثبات معانى مورد نظر و مقصود خویش به کار برده است، تا آیندگان در فهم معانى الفاظ و کلمات گرفتار دسیسه ها و تحریفات لغوى و اصطلاحى نگردند، مثلًا در علم اصول فقه حوزوى ما لفظ مکروه را پایین تر از حرام و به معناى ناپسند استعمال مى کنند در صورتى که قرآن کریم لفظ مکروه را تکویناً و تشریعاً و شرعاً در امر مستحیل یا حرام مؤکّد به کار برده است! و خداى تعالى قرائن و شواهدى را به کار برده است تا رسیدن به معناى اصلى کلمه ى «مکروه» همیشه و در هر زمان امکانپذیر باشد.
مثلًا در (سوره اسراء آیه/ 38) بعد از ذکر تعدادى از گناهان و محرّماتِ درجه اول، مانند قتلِ نفس، زنا و خوردن مال یتیم، بلافاصله مى فرماید: «کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مکْرُوهاً» همه ى اینها بدش، نزد پروردگارت مکروه بوده است.
در اینجا مکروه یعنى چه؟ با توجه به قراین قطعى در آیات قبل از لفظ مکروه چه معنایى را مى فهمیم؟ آیا محرّمات و گناهانى بزرگ که پیش از ذکر کلمه ى مکروه ذکر شده. واقعاً، حرام است؟ یا پایین تر از حرام و به معناى مکروه مصطلح حوزوى است؟ یا اینها حرام هاى غلیظ و بسیار شدید مى باشند؟ به هر حال خداى تعالى این حرام هاى شدید یا گناهان کبیره را با لفظ مکروه آورده است! اگر مکروه به معناى پایین تر از حرام بود، پس چرا خداى تعالى آن را به معناى حرام شدید به کار برده است؟ مگر خداى تعالى به الفاظ و لغات و معانى، علم نداشته تا لفظ مناسب با حرام شدید را بکار برد؟ در نتیجه حتماً کلمه ى مکروه به معناى گناهان کبیره و محرمات بزرگ مى باشد، ولى با این حال، معمولًا هرگاه فقهاء به لفظ مکروه مى رسند آن را ناپسند و پایین تر از حرام معنا مى کنند. آیا این تحمیل لغوى و معنوى بر قرآن نیست؟ در حالى که در تعبیر از ناپسندهایى که حرام نیستند، باید لفظ «مرجوح» و مانندش را به کار برد.
همچنین علماى لغت و فقه مى گویند لفظ «یَنْبَغى» به معناى مستحب است، و «ما یَنْبَغى» یعنى سزاوار نیست، در این مورد نیز هم علماى لغت و هم فقهاى عظام این لفظ را از معناى اصلیش دور کرده اند زیرا در قرآن کریم لفظ (لاینبغى) براى امرِ محال و یا حرمت شدید به کار گرفته شده- مثلًا در آیه شریفه: «وَ ما یَنْبَغى لِلرَّحْمنِ انْ یَتَّخِذَ وَلَداً» (مریم/ 92).
هرگز براى رحمتگر بر آفریدگان یعنى: «خداى متعال» سزاوار نیست که فرزندى اتّخاذ کند.
آیا امکان دارد که خدا فرزندى اتخاذ کند؟ هرگز! اتخاذ فرزند چه توالدى و چه انتصابى- براى خداى تعالى ذاتاً محال است. بنابراین مى بینیم که تعبیر به (مایَنبَغى) نیز در قرآن کریم براى امرى محال و یا حرمت شدید استعمال شده است.
مثال دیگر لفظِ «ذَنب» که در لغت عامیانه ى عرب به معنى گناه است و در اغلب ترجمه ها نیز به همین معنا به کار گرفته شده، ولى در قرآن با استفاده از قراینى، مفهومى دو وجهى افاده مى کند. در آیه ى دوّم و سوّم سوره ى فتح: «انَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً. لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّر ...». این آیه خطاب به پیامبر صلى الله علیه و آله است که: همانا ما- مکه را- براى تو فتح کردیم، فتحى روشنگر. تا خداى تعالى آن چه از پیامد خطرناک رسالتت گذشت و آن چه مى آید، برایت بپوشاند.
اگر ذنب به معنى گناه باشد اشکالات بسیارى را ببار مى آورد از جمله: این که همین یک گناه: پیامبر گرامى را از عصمت دور مى سازد، زیرا (ذَنْبِک) به معنى یک ذنب و گناه است، و در مرحله ى بعد هم به معنى ذنب مستمر در طول 23 سال مى باشد. آیا براى انسان غیر معصوم یا حتى شیطان امکان دارد که در طول 23 سال فقط یک گناه آن هم به طور مستمر انجام دهد؟!
مسلم است که غیر معصومین در ظرف 23 سال بیش از یک گناه کوچک یا بزرگ را مرتکب مى شوند، ولى انجام یک گناه مستمر در طى 23 سال براى هر شخص عادى تا چه رسد به رسولاللَّه صلى الله علیه و آله امرى محال است.
نکته ى دیگر این که نتیجه ى گناه، عذاب و عقاب است؛ نه این که «مَعاذَ اللَّه» اگر پیامبر صلى الله علیه و آله گناه کرده باشد، خدا- به پاس گناه او و براى تشویقش- مکه را برایش فتح کند! با آن که خداى تعالى حضرت یونس علیه السلام را به خاطر غفلتى کوچک، مدتى در شکم ماهى بازداشت مى کند، آیا جزاى گناه! حضرت محمّد صلى الله علیه و آله را پاداشى بزرگ و فتحى مبین قرار مى دهد؟!
اگر فتح مبین پاداش گناه پیامبر صلى الله علیه و آله باشد، پس خداى تعالى توان گناه او را افزایش داده است! آیا اگر کسى به امانتى خیانت کرده باشد، مال بیشترى به او مى دهند تا پوششى بر خیانت او باشد؟! و بالاخره آیا این فتح مبین و سه پاداش دیگر، تشویقى است براى گناه و تکرار گناه؟!
«وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهدِیَکَ صِراطاً مُستَقیماً وَ یَنصرَکَ اللَّهُ نصّراً عَزیزاً»
و براى این که نعمتش را بر تو تمام کند و به راه راستت رهنمون شود و تو را نصرت و یارى فوق العاده کند. (فتح/ 2)
این چه گناهى است که خداى تعالى براى پوشش بر گذشته و آینده ى آن، مکه را براى این گنهکار! فتح کند و بعد از این همه لطف در فتح مکه بخشش، نعمت، هدایت و نصرت ربانى خود را نیز شامل او مى گرداند! آیا معقول است که خداى تعالى در مقابل گناه، آن هم بدون توبه! چنین لطف عظیمى به گنهکار روا نماید؟! مهمتر اینکه «نعوذباللَّه» اگر گناه از کسى چون پیامبر صلى الله علیه و آله سرزده باشد، نابخشودنى تر است.
مى بینید که چقدر اشکال براین معانى مى توان گرفت، این است که عرض کردیم چنانچه از خارج قرآن و معانى تغییر یافته در بستر زمان، به ترجمه و تفسیر قرآن کریم بپردازیم به چه گردابى مهلک گرفتار مى شویم.
کلمه ى «ذنب» در آیات دیگرى نیز آمده است که اگر این لفظ را به معنى گناه بگیریم اشکالات عدیده اى ایجاد مى کند، مثلًا «وَلَهُم عَلَىَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ ان یَقْتُلُون» (شعراء/ 14) و براى آنان علیه من ذنبى: پیامدى وخیم است که ترسم مرا بکشند. مراد از ذنب، خطر قتل قبطى مشرک و مهاجم بود علیه اسرائیلى موحد و چون آن یهودى مؤمن بود دفاع از او هم واجب ایمانى بود. خصوصاً که پیامد وخیم و خطرناک این عمل، تعقیب فرعونیان براى انتقام از موسى علیه السلام را دربرداشت.
با توجه به این قراین درونى در خود آیه و آیات دیگرى که کلمه ى ذنب در آنها تکرار شده معنى ذنب، پیامد وخیم و خطرناک است که مشتمل بر دو نوع دنیوى و اخروى است.
ذنب اخروى یعنى عملى که عاقبت اخروى آن وخیم و خطرناک باشد، و این حالت به معنى گناه و عصیانى بزرگ است، زیرا انجام گناه پیامدى خطرناک در آخرت دارد.
ذنب دنیوى یعنى عملى که پیامد دنیوى آن وخیم و خطرناک باشد، که طبعاً از نظر اخروى در بسیارى از موارد بهترین ثواب براى آن مقرّر شده است. زیرا عمل کردن به دستوراتى که ثوابهاى الهى را به همراه دارد، مخالفت هاى شدید دنیا پرستان و خطرات ناشى از آنها را نیز به دنبال دارد.
ذنب رسولاللَّه صلى الله علیه و آله همان رسالت قرآنى او است که خطراتى از ناحیه ى مشرکان و هواپرستان را در پى داشت، که فتح مکه آن خطرات پیش از فتح را به فراموشى سپرد:
«ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِک» و از خطرات پس از فتح هم جلوگیرى کرد: «وَ ما تَأَخَّر» پوششى محکم که در دو جهت گذشته و آینده براى ذنب پیامبر صلى الله علیه و آله ایجاد شد تا خداى تعالى با این فتح مبین، خطرات رسالتى او را که از ناحیه مخالفان و مشرکان در پى داشت برطرف نماید و نعمت و نصرت خود را براى پیامبر عظیمالشأنش تمام گردانیده و آرزوهاى ایشان را تحقق بخشد. خطرات گذشته را از ساحت مقدس رسولاللَّه صلى الله علیه و آله رفع کرده و به فراموشى تبدیل کند و نیز خطراتى که احیاناً در آینده رسالت متوقع است رفع و جلوگیرى نماید.
همچنین آقایان لفظ «یغفر» در آیه شریفه را که به معناى «مى پوشاند» مى باشد. این را نیز به معناى «مى بخشد» معنا کرده اند، ولى در قرآن کریم لفظ «غفر» همه جا به معنى پوشش آمده و براى آمرزش، بخشش و گذشت لفظ «عفو» به کار رفته است، بنابراین لفظِ: غَفر در اصطلاح قرآن کریم به معناى پوشش و لفظِ: عفو به معناى بخش و گذشت است. با توجه به مطالب مذکور در جواب آقایان عرض مى کنیم که «احسَنُ تفسیراً»یعنى: بهترین و دقیقترین راه در ترجمه و تفسیر، مراجعه ى به خود قرآن کریم و دقت کامل در قراین شواهد قطعى و درونى آیات شریفه قرآنى است که هیچ انحراف و اختلافى براى محققان و مفسران بر جاى نمىگذارد.
راه دیگر- براى کسانى که فرصت کمترى دارند- این است که به فرهنگ لغات جامع و درستى مراجعه کنند. در میان فرهنگهاى لغات، مفردات راغب اصفهانى، در حدّ بسیار بالایى قابل قبول است، زیرا اولًا حدود هزار سال قبل نوشته شده که نزدیک به زمان نزول قرآن است. ثانیاً لغات را بر مبناى مفهوم از خود قرآن کریم معنا و تفسیر کرده است، مثلًا درباره ى همین لغت ذنب مى گوید: «الذنب: ... و یُستَعمَلُ فى کُلِّ فِعْلٍ یُسْتَوخَمُ عُقْباه» یعنى: لفظ ذنب، در مورد هر کارى استعمال مى شود که پیامدش وخیم است؛ این معنا را قرآن نیز تأیید مى کند.
در مورد ادبیات قرآن نیز چنین است. مثلًا عده اى از ادیبان مى گویند «جاء» تنها معناى فعل لازم را دارد، درحالى که در قرآن کریم مى بینیم به معنى متعدى هم به کار رفته است.
مانند: «اذ جاءها المرسلون» (یس/ 13) چون گروهى از پیامبران- براى هدایت آنان- آمدند.
اگر «جاء الیها» بود، از نظر لفظى به معنى لازم بود، لکن «جاءها» متعدى است. پس قرآن با انحصار معناى لازم در «جاء» مخالفت مى کند. «5» و نیز عدهاى در ادب عربى مى گویند: اگر فعلى قبل از مؤنث حقیقى قرار گرفت باید مؤنث باشد، و اگر این مؤنث حقیقى جمع مکسر و با تاء تأنیث باشد مؤنث آوردن فعل از سه جهت لازم مى شود: از جهت تأنیث حقیقى، تکسیر و تاء؛ در حالى که قرآن مى فرماید: «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِى الْمَدِینَة» (یوسف/ 30) (قال) مذکر است و (نسوة) جمع مکسر از مؤنث حقیقى و داراى تاى تأنیث است.
این مردانگى ضمیر (قال) براى این است که: زنان شهر، بیان و عملى مردانه انجام دادند که متأسفانه مى بینیم حتى ادیبان هم در مواردى به بیراهه رفته اند.
همچنین در ادبیات عرب، قاعده این است که اگر فعلى یا صفت مشبه هاى یا صفتى مفعولى که براى ذوى العقول به کار مى رود بیاورند، باید مرجع ضمیریا موصوف عاقل باشد، ولى قرآن مى فرماید: «و کُلٌ فى فَلَکٍ یَسْبَحُون» ضمیر (یسبحون) یعنى: همه ى اینها در محدودهاى دوّار- عاقلانه- شنا مى کنند.
اینگونه نکات در قرآن کریم، داراى حکمتهایى است که با اندک دقتى متوجه مى شویم بنابراین لغت و ادب قرآنى، باید با توجه به نکات و ظرایف درونى خود آیات مورد توجه و تفسیر قرار گیرند و معانى واقعى لغات و عبارات و دلالت ادبى را با استقاده از قاطعترین دلایل که همان ابزارهاى درونى قرآنى است به دست آوریم در این صورت است که اطمینان کافى پیدا مى کنیم که معناى زمان نزول را فهمیده و دریافته ایم.
اما به دست آوردن معناى زمان نزول با کمک تاریخ و عوامل بیرونى، جستجو در گردابهاى آلوده است. ما آب را باید از سرچشمه ى زلال و صافش برداریم. عقل نیز چنین حکم مى کند که اگر کسى به سراغ آبهاى آلوده با انواع میکربها در بستر زمان و مکان برود مقصر خود اوست، تقصیر از چشمه نیست. برداشت آب پاک تنها از سرچشمه ى پاک میسر است و بعد از آن هر چه دورتر شویم برداشت ناپاکترى خواهیم داشت.
تکرار مى کنیم، همانطور که خداى تعالى در الوهیت به احدى نیاز ندارد، کتاب او نیز در دلالت و تفهیم معانى اش به احدى نیازمند نیست و ما مفسران قرآن تنها مستفسر از آن هستیم که نخست باید خود را تفسیر کنیم و غبارهاى تحمیلى را از فکر، عقل، فطرت و دانش خویش بزداییم، سپس با نگرشى مستقیم به آیات قرآنى نظر افکنیم، که این تفسیر خود مقدمه اى براى استفسار از قرآن مى باشد- الّهم اخرجنا من ظلمات الوهم و اکرمنا بنور الفهم- آمین ربّ العالمین.
1-نگاه اول :
هفته گذشته در ایام شهادت امام رضا علیه السلام نائب الزیاره همه دوستان در حرم رضوی بودم ،صحنه های زیبایی از ارادت خالصانه مردم به ساحت مقدس اهلبیت را میشد در این روزها در مشهد دید ، موضوع نوشته من توصیف این صحنه های زیبا نیست که خود مجال دیگری را میطلبد ، نوشته های بر روی شیشه های بانکهای اطراف حرم رضوی موضوع این نوشته است که دوست دارم از نظر دوستان نیز در این موضوع مطلع شوم : برروی شیشه های بانکهای اطراف حرم اطلاعیه های به زبان عربی در مورد میزان سود متعلقه به حسابهای سپرده آن بانکها بود و تبلیغاتی برای جذب سرمایه ها به زبان عربی! نظرم را جلب کرد،جایی که برای مسائل ضروری یک زائر تابلوهای چند زبانه در شهر نمی بینیم .میدانم که کشور ما درحال تحریم است و ما باید هر جور شده یک ریالی را هم در هوا بزنیم ، با جذب سرمایه خارجی هم مخالف نیستم ، اما تغییر روحیه ای که در بین مردم ما و خود ما در سالهای اخیر و دوری از سنت قرض الحسنه و وقف و انفاق رخ داده بدون شک بی ارتباط با تبلیغات شبکه بانکی در پرداخت سود بیشتر به سپرده ها و البته شرایط نامساعد اقتصادی کشور نیست . این روزها در کشور ما کسی دادن قرض الحسنه را وقتی میتوان از این پول سود روز شمار کسب کرد کاری عاقلانه نمیداند و نوشته های عربی روی شیشه بانکهای اطراف حرم امام رضا به دنبال صدور این فرهنگ سود پرستی در بین زائرینی هستند که از بین دهها مکان توریستی در دنیا ، حرم امام رضا را برای انجام مناسک معنوی انتخاب کرده اند . بعید نیست که با این صدور فرهنگ و آلوده شدن شیعیان کشورهای دیگر به سودهای شبهه ناک سیستم بانکی کشورمان ، شاهد ایرانهای اقتصادی ! جدیدی در اطرافمان باشیم . شک ندارم که صدور این فرهنگ ،بساط دست و دلبازی و سخاوت شیعیان عراق را در مراسمی مثل اربعین حسینی خواهد خشکانید .دلم برای صدور انقلابی که امام حرفش را میزد میسوزد.
2- نگاه دوم :
توفیقی شد که به واسطه تصادفی که در اثر عدم توجه به جلو با ماشین پارک شده ای داشتم ( این هم از کرامات ما ، بدانید که این کرامات تنها منحصر به خواتین نیست !)گذری به شرکت امداد خودرو متعلق به ایران خودرو داشتم تا موضوع را کارشناسی کنند ، نوشته ای در آنجا توجهم را جلب کرد و اتفاقا عکس هم گرفتم اما موفق به بارگذاری آن به دلایلی نشدم ، متن این نوشته این بود : تخفیف صدور و اشتراک کارت طلایی امداد خودرو به مناسبت میلاد حضرت مسیح ( علیه السلام ) ! واقعا برایم جالب بود ، در کشوری که میلاد پیامبر اکرم جز یک روز تعطیل در تقویمها ، هیچگونه نمود دیگری ندارد و این روز حتی در بین متدینین هم غریب است ، یک شرکت وابسته به دولت به مناسبت میلاد حضرت مسیح تخفیف میدهد ! حالا ممکن است بگویید بابا ایینقدر سخت نگیر، میخواستند تخفیف بدهند دنبال بهانه میگشتند ، سوال من این است آیا این بهانه نمیتواند میلاد پیامبر اسلام باشد ؟ تا الان چند بار شرکت پژو و رنو در اروپا به مناسبت میلاد حضرت نوح نبی تخفیف داده اند که ما تخفیفمان به خاطرمیلاد پیامبران گذشته باشد ؟ خاطرم هست که دو سال پیش که میلاد پیامبر با دهه فجر همزمان شده بود همین شرکتهای محترم خودروسازی در تخفیفات مرسومشان که در این ایام اعلام میکنند سختشان شده بود که در کنار نام دهه فجر ، اسمی از پیامپر بیاورند ، نمیدانم شاید متصدیان فروش ایران خودرو میخواستند تا محصولاتی که هیچ بهره ای از کیفیت و ایمنی نبرده اند را به اسم پیامبران سایر ادیان به فروش برسانند و اینطوری خدمتی غیر مستقیم به نبی گرامی اسلام و جلوگیری از بدنامی آن وجود مقدس کرده باشند !!!
3- نگاه سوم :
ماجرای تیراندازی یکی از مداحان مشهور در اتوبان شهید بابایی به سوژه داغ محافل مختلف بدل شده ، از نگاه من این مسئله خیلی موضوع پیچیده ای نیست و در بدترین حالت که این مداح محترم مقصر هم باشد ، این ماجرا ممکن است برای هر کسی رخ دهد و فردی در مقطعی عملی انجام دهد که از نگاه خودش هم قابل دفاع نباشد ، اما حاشیه های این موضوع خیلی جالب بود ، از کذب خواندن این موضوع ، تا اراذل و اوباش خواندن طرفهای مقابل و نهایتا موضوعی که برایم مهم است ربط دادن این موضوع به این مسئله که میخواهند دستگاه امام حسین علیه السلام را زمین بزنند ! و نکته دیگری که فرصتی را برای خنده ای طولانی میتواند فراهم کند ، انتشار مطالبی از برخی دوستانی است که اگر نگوییم خودشان راسا اهل افشاگری و بردن آبروی مومنین هستند ، بدون شک حامیان مستحکم کسانی هستند که همواره در بردن آبروی دیگران پیشقدم هستند و آن را وظیفه شرعی و تکلیف الهی میدانند ! این دوستان در مطالبشان به احادیثی استناد کرده اند که در آنها حضرات معصومین به لزوم حفظ آبروی مومنین دستور داده اند ، نمیدانم این احادیث یک دفعه و در این حجم از کجا پیدا شده اند ، احتمالا جلد جدیدی از بحارالانوار از عالم غیب به این دوستان نازل شده و یا اینکه در کشفیات اخیر باستان شناسی این احادیث کشف شده اند و جالب است که طی این سالها اثری از این احادیث در هیچ کجا نبود و این دوستان و حامیان و همفکران سیاسیشان بدون توجه به یک خط از این احادیث با حیثیت و آبروی هرکسی که خواستند بازی کردند و هرچه خواستند گفتند ، نوشته آقای یامین پور در گوگل پلاس خودشان شما را باقسمتی از احادیث تازه مکشوفه آشنا میکند :
نوشته آقای یامین پور :
می شد پیش بینی کرد که راهبرد رسانه ای جریان فتنه تخریب گام به گام تمام نشانه های جریان انقلابی و حزب اللهی باشد. یعنی همیشه این بوده ولی در این دوران اولویت بیشتری پیدا کرده است. طبعاً تبر زدن به ریشه و تنه ی انقلاب کار ساده ای برای این جماعت نیست و حاضر نیستند تاوان آنرا بپردازند بنابراین نیشتر انداختن به شاخ و برگ و چنگ انداختن بر میوه های این درخت روش بعدی است.
اخیرا تخریب و دروغ پراکنی وتوهین به چهره های موثر گفتمان انقلاب سرعت بیشتری گرفته و قطعاً متوقف نخواهد شد. متاسفانه رفقای حزب اللهی ما هم غالباً می نشینند و زیر لب نفرین میکنند. در روایات آمده که دفاع از مومنین واجب است آنچنان که اگر کسی بدون عذر دفاع نکند به بلاء گرفتار میشود.
خبر کذایی درگیری حاج محمود را اولین بار سایت اسرائیلی بالاترین و بعد از آن بدنام ترین سایت داخلی یعنی آینده نیوز – سایت کینه ای و عصبانی منتسب به یک خاندان مشهور – منتشر کرده اند.
هم از باب رفاقت و هم از باب دفاع از مومن و هم از باب حرمت ذاکر اهل بیت علیهم السلام این نوت و این عکس منتشر میشود.
پ ن:روایت شده روزی مردی را خدمت امیرالمومنین علیه السلام آوردند که از نیش عقرب درد می کشید. حضرت فرمود تو از این درد نمی میری. این نیش برای آن بود که روزی در حضور تو سلمان ما را تمسخر کردند و تو در حالیکه جانت در خطر نبود ولی از سلمان دفاع نکردی
.: Weblog Themes By Pichak :.