خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن:
کای وجــــــودت مــــایه ی فخـــــر زمیــــــن !
ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل !
خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال !
هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو
غیـــــــر خرج عیـــــد و ... غیــــر از رختِ نو
"سین" یک ، سیّاره ای ، نامــــش پـــــراید
تا برانـــــــــم مثـــــــل بـــــرق و مثــــــل باد.
"سین" دوم ، سینــــه ریـــــزی پُر نگیـــــــن
تا پَــــرَد هــــوش از سر عمّـــــه شهیــــن !
"سین" سوم ، یک سفـــــر سوی فـــــرنگ
دیـــــــــدن نادیــــــــده هـــــــای رنـگ رنـگ
"سین" چارم ، ساعتی شیـــــک و قشنگ
تا که گویـــــم هست سوغـــات فرنــــــگ !
"سین" پنجـم ، سمــــع دستـــورات مــن !
تا ببالــــــم مـــــن به خــود ، در انجمــــن !
آنگه ، آن بانـــــو ، کمـــــــی اندیشــــه کرد
رندی و دوز و کلَـــــــــک را پیشــــــــه کرد !
گفــــــت با ناز و کرشمـــــه ، آن عیـــــال !!
من دو "سین" کم دارم ، ای نیکـو خصال !
گفت شویش : من کنــــــــــون یاری کنم
با عیال خویـــــــــش ، همکـــــاری کنم !!
"سین" ششم ، سنگ قبـــری بهر من !
تا ز من عبـــــــرت بگیرد مـــــــــرد و زن !
"سین" هفتم ، سوره ی الحمد خوان ...
بعد مرگــــــم ، بَهر شــــوی بی زبان !!
بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد. روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود. بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود. مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید، از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد. زن خردمند هم بى درنگ سنگ را به او داد. مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او رو کرده است از خوشحالى سر از پا نمى شناخت. او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر مى تواند راحت زندگى کند. ولى چند روز بعد مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر بانوى خردمند را پیدا کند. بالاخره هنگامى که او را یافت سنگ را پس داد و گفت:«خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى. اگر مى توانى آن محبتى را به من هدیه بده که به تو قدرت داد تا این سنگ را به من ببخشى.
قسمتی از سخنان وخاطرات رئیس محترم جمهوری اسلامی ایران درگردهمایی شوراهای راهبردی استانها در محل مجلس شورای اسلامی قدیم
منبع : سایت آفتاب- ?? اسفند ????
... یکی از همسایگان ما به آمریکاییها گفته بود که با ایران ور نروید، اینها یکی از اماماشان را ???? سال پیش کشتند هنوز بعد از گذشت این مدت برای سوگواری به خیابانها میآیند و تظاهرات میکنند.(خنده حضار)
... روزی یکی از دوستان ما (این دوست ما جزء بعثه بود و هر سال به جهت کاری حج میرفت) آمده بود و خبر خوشی آورده بود، میگفت من به اسم تو امسال ?? نفر را شیعه کردم، خودش میگفت که همین استدلال ساده را میکردم که یک خط وجود داشته که رسیده به آمریکا و اسرائیل و جنایتکاران و مستکبران دنیا، و یک خط هم خط اهل بیت(ع) است که رسیده به امام خمینی(ره)، رهبری و احمدینژاد، حالا کدام را قبول داری؟ ... در دنیا کسی حرفی برای گفتن نداشت و خیلیها به ما میگویند که حرف ما همان حرف شما است اما نمیتوانیم آن را بیان کنیم، این یک فرصت است برای انجام ماموریتی که همه انبیاء برای آن آمدند تا بشر را به آن نقطه اصلی برسانند، اما تاکنون نگذاشتند، امروز ما ماموریت داریم مردم را ببریم پای کار حکومت جهانی، اصلا جمهوری اسلامی ایران تشکیل شد تا مردم را به این راه هدایت کند و این در راستای ماموریت انبیاء است، خدا ما را تربیت کرده تا این کار را انجام دهیم نه اینکه ایرانیها از دیگران برتراند و نه اینکه دیگران را تحقیر کنیم، بلکه خداوند امکانات این ماموریت را در اینجا قرار داده است. ... این راه همهاش پیروزی است، در کربلا چه کسی پیروز شد؟ و چه کسی شکست خورد؟! همان لحظه شهادت امام حسین علیه السلام پیروزی حاصل شد، اگر شهدای کربلا پیروز نبودند چرا دشمنان بر بدن شهدا اسب دواندند؟ اسب تازاندند تا این پیروزی را محو کنند، در تاریخ سابقه نداشته است که چنین کاری بشود، وقتی امام را کشتند دیدند این پرچم بالاتر رفت، دیدند بدنی که روی خاک افتاده صد برابر از آن کار بر میآید، لذا اسب تازاندند.
... متوجه هستی اگر یک نفر از متن پابرهنههای ملت رئیس جمهور شود خود یک انقلاب است! سال ?? یکی با من ملاقات کرد گفت آمادهای کاندیدای ریاست جمهوری بشوی؟! من خندیدم، گفت چرا میخندی؟! به او اشاره کردم آیا متوجه هستی چه میگویی؟ یا همین جوری یک حرفی را زدی؟! خلاصه چند بار همین جملات رد و بدل شد تا اینکه گفتم تو متوجه هستی یک نفر از متن پابرهنههای ملت بیاید این خودش یک انقلاب است، گفتم من اگر بیایم تمام این انحرافات را جلوگیری میکنم، دست رانت خواران را قطع میکنم، فامیل بازی و آقازاده بازی را جمع میکنم و غیره به او عرض کردم آیا خود شما تحمل داری، گفت بله... اما همین آدم ? سال است دارد به دولت حمله میکند.
... در هدفمندی یارانهها خیلی تلاش کردند تا آنرا تخریب کنند، یک سری رفتند?? میلیون مرغ را در آستانه هدفمند کردن یارانهها آلوده کردند به آنفولانزا، لذا مرغ گران شد، وقتی قیمت مرغ بالا رفت گفتند ای وای مرغ گران شده است. این از آثار هدفمند کردن یارانه هاست.
... با یکی از علما ملاقات داشتم گفت خیلی نگران آیندهام، گفتم من نه، معتقدم دولت بعدی انقلابیتر و حزب اللهیتر از این دولت است گفتم محال است این کسانی که به ریاست جمهوری طمع کردهاند رئیس جمهور شوند، خداوند میفرماید لا یغیروا ما به قوما حتی یغیروا ما به انفسهم... یعنی شرایط بیرونی تحت تاثیر شرایط درونی انسانهاست، گفتم الان سطح مطالبات مردم کجاست؟ مردم الان عدالت و مدیریت جهانی میخواهند لذا با این سطح خواستههای عدالت طلبانه دیگر با گذشته تفاوتهایی به وجود آمده است.
...چند تا از دوستان آمده بودند میگفتند ما نگران آیندهایم، گفتم آینده تعیین شده شما بروید کارتان را بکنید نتیجه حاصل میشود. گفت یعنی بعدی کیه؟! گفتم به نظر شما خدا نمیداند که بعدی کیست؟ گفت چرا. گفتم پس چه غصهای داری. دیگر گذشت که ملت را سرکار بگذارند و با این طرفی و اون جناحی بازی، بر مردم حکومت کنند.
... حدود دو سال قبل در همین جا [صحن مجلس قدیم شورای اسلامی] یک جلسهای بود، گفتم به فضل الهی دوره امپراطوری آمریکا تمام شده و در آینده اینها سقوط خواهند کرد، بعد که سخنرانی تمام شد آمدم پایین خیلیها گفتند این چه حرفهایی بود که گفتی؟ مگر تو غیب میدانی که این حرفها را میزنی، بعد من ? دلیل برای اینها آوردم:
اول: کلام الهی، خدا وعده داده اینها میروند. گندهتراز اینها رفتند و خدا پشت آنها را به خاک مالید.
دوم: کلام امام و رهبری، حالا میگوییم خدا را قبول نداری امام را که قبول داری؟ (خنده حضار) امام و رهبری بارها به سقوط اینها اشاره کردهاند.
سوم: گفتم اینها را قبول نداری، حرف خودشان را گوش کن، همه علما و عظمای اینها میگویند که کارشان تمام است.
چهارم: گفتم اگر اینها را هم قبول نداری چشمت را باز کن دنیا را ببین.
... رفته بودیم سریلانکا ?? درصد بودایی بودند، حدود ? درصد هندو، ? درصد مسیحی و ? درصد هم مسلمان داشت. آمدند گفتند علمای بودایی و مسیحی و مسلمان این کشور میخواهند با ما ملاقات کنند، علمای بودایی سن خیلی بالایی داشتند، یکی بود روی برانکارد آورده بودنش، آمدند این عالم بودایی را با برانکارد گذاشتند کنار من روی تریبون (خنده حضار)، من هم در مورد عدالت و پاکی و غیره صحبت کردم، صحبتهای من که تمام شد دیدم گریه میکند. گفتم چرا گریه میکنی گفت فلانی من یک عمر دنبال این صحبتها میگشتم.
... دیگر دورهای که آمریکا خیال میکند دارد یک کاری میکند گذشت.
یک مثالی زدم در این مورد، گفتم یک پازل بزرگ را در نظر بگیرید، بعد فکر کنید یکی از این قطعات پازل خودش صد قطعه است، آمریکاییها سر همان یک قطعه هستند.
...قبل از انتخابات سال ?? هی میگفتم اتفاق بزرگی در راه است، اتفاق بزرگی در راه است، بعد از انتخابات یکی آمد گفت اون اتفاق بزرگ چی بود؟ گفتم اتفاق از این بزرگتر؟!
... یکی از مسئولین اروپایی? هفته پیش آمد گفت وضعیت دنیا را ببین فکر میکنی چه میشود؟ گفتم تو چی فکر میکنی؟ گفت خوبه مردم دنیا دارند تظاهرات میکنند، دنبال آزادیاند، به او گفتم آینده این میشود که این اتفاقات کل اروپا و آمریکا را فرا خواهد گرفت.
زلزله هولناک و مصیبت بار 9/8 ریشتری ژاپن هرچند باعث تأثر فراوان همه مردمان جهان گردید و هولناکترین واقعه زیستی جهان را در صده اخیر رقم زد ولی نکات فراوانی را هم برای جامعه جهانی و هم برای ما ایرانی ها و مسئولین ما و حداقل شخص نگارنده به همراه داشت که در ذیل به آن اشاره می شود:
نکته اول: مسئولین ما هم باید فکری اساسی به حال این شهرهای بی دفاع کشورمان مانند تهران بکنند و هشدار دانشمندان و صاحب نظران اهل فن را جدی بگیرند و نگذارند تا اتفاقی بیافتد و آنوقت دست به روی دست بکوبند. البته کارهای زیر بنایی مانند آنچه در ژاپن انجام شده بود را در مدت کم نمی توان در برنامه قرار داد ولی با برنامه های کوتاه مدت و مقاوم سازی و اموزش های لازم می توان این خطر را به حداقل رساند. البته خود مردم در این قضیه سهم بسزایی دارند و بسیاری از انتقادها متوجه مردم نیز هست. زیرا عده ای با دستان خود و در این بازار بی قانونی و ید قانونی چاه خود را می کنند و توقع دارند دیگری آن را پر کند! اگر چه نظارت خوب هم بی تأثیر نیست!
نکته دوم: قدرت این زلزله و انرژی آزاد شده به هنگام وقوع آن چیزی معادل با 24000 بمب اتم است! ، معادل 234 میلیون تن TNT! و 8000 برابر زلزله بم!! بوده است ولی نکته جالب اینجاست که صدمه دیدگان از حادثه زلزله کمتر از 300 نفر بوده اند! و این به معنی آن است که مسئولان کشور ژاپن کاری بس بزرگ در زمینه زیرسازی بناهای خود انجام داده اند به طوری که بعضی شهروندان این کشور حتی از درون منزل خود از صحنه زلزله فیلم هم گرفته اند با اینکه زمان زلزله را با دستگاهی رصد می کردند!
نکته سوم: حالا زمانی می رسد که دیگر هیچ بشری یارای مقابله با آن را ندارد و آن دست تقدیر و قدرت خداوند است. این نکته باید مورد توجه ما و همه بشریت قرار گیرد که اگر روزی انسان با همه امکانات بجا و درست و حساب شده خود در برابر اینگونه حوادث طبیعی مقاومت کرده و با آن به مبارزه بر می خیزد و فاجعه ای بزرگ را (البته برای ما) به یک حادثه نسبتاً کوچک تبدیل می کند ولی دربرابر قدرت لایزال الهی آنقدر حقیر است که اگر آن ذات ازلی حکمتی را مقدر گرداند دیگر هیچ تنابنده ای یارای مقاومت با آن را ندارد. و آن می شود که بحر و برّ به خروش می آیند و هر هستی را به نیست تبدیل می کنند... و تأثرانگیز اینجاست که در کمی دورتر ژاپن با دو بمب اتمی که آمریکا بر سر مردم بی دفاع این کشور فرود آورد و آن فاجعه بشری را رقم زد و پس از سقوطی کوتاه اوج گرفت و به آسمان های علم رسید، حالا دوباره با همان اتم فاجعه ای را اینبار ناخواسته «خود» بر علیه خود رقم زد!
نتیجه اینکه نه آن قدرت های بزرگ اقتصادی و نظامی باید به خود غرّه شوند که ما چنین و چنانیم و... و نه ما به خواب غفلت فرو برویم و امیدوار و چو روباه شل منتظر نیروها و امدادهای غیبی. ضمناً پیشنهاد می شود مسئولین ما نیروهای امدادی کشور را عازم ژاپن کنند که هم سهمی در یاری مردم ژاپن داشته باشیم و هم بیاموزیم و ایضاً منتقل کنیم تجارب و فناوری های هر دو کشور را.
فآعتبروا یا اولی الابصار
در "بهداشت و سلامت 5" مطلبی با عنوان پوکی استخوان مطرح شد که با توجه به درخواست دوستان مطالبی را در تکمیل آن به استحضار می رسانیم:
کلسیم یکی از ضروریترین عناصر بدن بهشمار میرود و حفظ میزان طبیعی آن در خون جنبه حیاتی دارد. دستگاههای مختلف بدن مثل گوارش، کلیه، خون و غده پاراتیروئید... در تعادل کلسیم خون مشارکت دارند. یکی از اعمال کلسیم دخالت در فرایند استخوانسازی بوده که با حضور "ویتامین د" انجام میشود. بهطور متوسط 1300- 1000 میلیگرم نیاز روزانه کلسیم بوده و در مواردی که کوچکترین تغییر در کلسیم خون ایجاد شود بدن به شکل بسیار هوشمندانه طی یک فرایند پیچیده، میزان آن را تنظیم مینماید که برداشت از کلسیم استخوان یکی از این راههاست، و با ادامه این روند، کاهش تراکم استخوانی ایجاد که پوکی استخوان را بههمراه دارد.
مصرف بعضی داروها در طولانی مدت مثل کورتونها، آنتی اسیدها و داروهای ضدتشنج زمینه ساز پوکی استخوان میباشند. ورزش بیش از حد به خصوص در خانمها، استفاده مفرط از مواد غذایی که اسیداگزالیک دارند مثل اسفناج کنگر فرنگی چغندر و کاکائو پوکی استخوان را تشدید مینمایند.
یک لیوان شیر یا ماست معادل300 میلیگرم کلسیم دارند و مواد غذایی مثل پنیر کشک، ماهی کنسرو شده ساردین و سالمون با استخوان نرم شده آنها، انجیر خشگ، شاهی، نان ذرت و اسفناج نیز سرشار از کلسیم میباشند.
با توجه به لزوم وجود "ویتامین د" در کنار کلسیم، در فرایند استخوانسازی مصرف مواد غذایی غنی از این ویتامین مثل روغن ماهی، زرده تخم مرغ، ماهیهای ساردین و سالمون برای جذب کلسیم در استخوان ضروری میباشند. تابش هر ساعت نور آفتاب به بدن 600 واحد "ویتامین د" در پوست تولید مینماید؛ لذا لازم است روزانه به خصوص فصل پاییز و زمستان بدن در معرض نور آفتاب قرار گیرد.
تحریف های آرام و به ظاهر طبیعی، اما شیطانی
چند مدت پیش یکی از دوستان، پوستری (تراکت) رنگین و قشنگی در ابعاد 10در 15، بهم نشان داد که مربوط به «دهه فجر» بود و مزیّن به عکس و جمله ای زیبا از امام خمینی، و البته با آدرس از صحیفه و با نام سازمانی که زحمت چاپ و نشر آن را کشیده بود. دوستمان گفت: با دقت بخوان! خواندم و گفتم؛ خُب، چه مشکلی داره؟ جمله ایست از امام، با آدرس و از طرف یک ارگان با اسم و رسم دار! تازه مرکز امر به معروف و نهی از منکر آن ارگان زحمتش را کشیده!
نخست، عین همان جمله پوستر را می آورم، با همان عنوان خودش: ادامه مطلب
وارد اتوبوس شدم، جایی برای نشستن نبود، همانجا روبروی در، دستم را به میله گرفتم…
پیرمرد با کتی کهنه، پشت به من، دستش به ردیف آخر صندلی های اقایون میشود گفت تقریبا در قسمت خانم ها گره کرده!
آقای دیگری وارد اتوبوس شد، کنار دست من ایستاد، چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت، شروع کرد به غرلند کردن!
ـ برای چی رفته تو قسمت زنونه! این همه جا!
ـ آقای عزیز اینطوری نگو، حتما نمی تونسته بره! پیرمرده دیگه!
ـ ای جوون کجای کاری مردم رو نشناختی هنوز! دستش کجه نمی تونه بشینه یا پاش خم نمیشه؟
ـ شاید پاش درد میکنه نمی تونه بره بشینه! یا زود میخواد پیاده بشه.
سکوت کردم، فقط خدا خدا میکردم پیرمرد صحبت ها را نشنیده باشد!
بیخیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا بارش برفها را تماشا کنم…
به ایستگاه نزدیک می شدیم و پیرمرد میخواست پیاده شود
دستش را داخل جیبش برد و پنجاه تومنی پاره ایی را جلوی صورتم گرفت و گفت: پسرم این چند تومنیه؟!
بغض گلویم را گرفت، پیرمرد نابینا بود!
آقای بغل دست من خجالت زده سرش را پایین انداخت و سرخ شد…
برای گفتار و کرداری که از برادرت سر می زند، عذری بجوی و اگر نیافتی، عذری بتراش! پیامبر اعظم «صلی الله علیه و آله»
نقل از: سایت آینده ( 13 اسفند 1389 )
این ضربه کمتر از گلوله ای نیست که به سعید شلیک شد
به گزارش سرویس سیاسی «آینده»؛ در شرایطی که جریان اصلاح طلب روزهای قدرت گیری اش را در فضای سیاسی کشور تجربه می کرد و چهره هایی چون سعید حجاریان، مشاور رئیس جمهور وقت و عضو شورای شهر تهران، به عنوان تئوریسین اصلی طیف سیاسی چپ شناخته می شد، 22 اسفندماه 1378، مقابل درب شورای شهر تهران توسط برخی اشخاص که انگیزه های ارزش گرایانه به خود سنجاق کرده بودند، سعید حجاریان به وسیله اسلحه ماکاروف روسی ترور شد و البته در نهایت جان سالم به در برد، اما آنچه پس از این واقعه روی داد، تخریب جدی چهره بسیج توسط رسانه ها بود که در واقع مستقیم یا غیرمستقیم با انتشار تصاویر عسگر با چفیه و غیره، به وقوع پیوسته بود.
ابراهیم حاتمی کیا، فیلمبردار روایت فتح شهید آوینی که در آن سال ها، به عنوان کارگردانی ارزشی و دارای سبک جا افتاده بود، در نخستین شماره های پس از عید 1379 روزنامه صبح امروز و دقیقاً در نسخه شماره 79/1/10 این روزنامه، در یادداشتی خواندنی، از لباس بسیجی گفت که حتی در طول جنگ نیز برای آتش گشودن بر روی بسیجی، بر تن منافقین می شد و هشدار داد که پس از جنگ نیز می تواند چنین اتفاقی بیفتد و البته در هشداری جدی تر به بسیجیان یادآور شد که مراقب باشند، در دام سیاست بازانی نیافتند که بسیج را مترادف با خشونت کنند. مطالعه این یادداشت در این ایام که رفتار برخی مدعیان ارزشی، به چهره نیروهای ارزشی واقعه ضربه زده و مصداق بارزش نیز بی اخلاقی و نسبت دادن صفت های حرام بوده، جالب توجه است.
*****
عکس «سعید عسگر» را روزنامه ها چاپ کردند. تصویری نه چندان واضح. اگر گذری تصویرش را ببینی یک لحظه با "حاج همت" اشتباهش میگیری. چه می گویم. سعیدعسگر و شهید حاج همت! من هم جا خوردم. چه شده است. آغاز سال 79 و چنین توهمی!
1- نمی دانم اواخر جنگ هنوز خاطرتان هست. بعد از قبول قطعنامه از طرف ایران و حمله گروهک رجوی از سمت جنوب غرب ایران. خشمی غریب از سوی مردم. پخش دیر هنگام موسیقی ای ایران! از رادیو و تلویزیون! همان روزها من هم در هیبت فیلمبردار به کرمانشاه رسیدم. شهر نیمه تعطیل، خبر از توقف گروهک رجوی در نزدیکی منطقه کوزران. در حال گشت شهر بودم که رفیقی را یافتم. او مضطرب بود و به ما پیشنهاد داد هرچه سریعتر لباسهایمان را تغییر دهیم. چرا که "شهر آلوده" است. واژه شهر آلوده برای اولین بار به گوشم رسید. می گفت گروهک رجوی در هیبت بچه های رزمنده در آمده اند و تشخیص آن ها از نیروهای واقعی بسیار سخت است. برای عوض کردن لباس مقاومت کردم، چرا که لباس ساده خاکی رنگ-مثل همیشه- بر تن داشتیم و اصلا لباس بزمی همراهمان نبود. وقتی مقاومتم را دید دستم را گرفت و وارد محوطه ای کرد که یادم نیست، مدرسه بود یا پادگان. دیدم عده ای در گوشه وسیع حیاط دست بسته نشسته اند. حیرت کردم جوانانی مثل ما، عین ما. بعضی چفیه بر گردن، ریش بر صورت و در قد و قواره بچه های رزمنده. دقایقی شوک زده بودم چه می دیدم، همه به زبان ما سخن میگویند.
حتی لهجه های شهرستانی آنها قابل تشخیص بود. بیرون زدم، حال خوشی نداشتم، گمانم بر این بود که کمی استراحت حالم را عوض خواهد کرد و می توانم به کار فیلمبرداری برسم. ولی کم کم احساسی دیگر قوی تر شد. حال در مقابلت شهری میدیدی پر از جوانانی همچون خودت. ولی دیگر آن حس قبلی را نداشتی، دچار خوف و رجا میشدی. از انبوه دیدن آنها لحظه ای وحشت میکردی و لحظه ای خوشحال. دوربین در دستم بیکار مانده بود، حسب معمول جلو میرفتم. خسته نباشید میگفتم، شوخی میکردم تا در مقابل دوربین راحت باشند، ولی نمیدانستم با این حال خودم چه کنم. همه در وضعیت متهم برایم بودند. مگر نشانی میدادند و من آرام میشدم. تازه فهمیده بودم مفهوم شهر آلوده را.
2- نمیدانم روزهای حملات شیمیایی عراق خاطرتان هست. عملیات خیبر ، بدر. آغاز موج جدیدی از بازدارندگی قوای ایرانی توسط بمبهای شیمیایی. اجباری شدن اقدامات پیشگیری و مجهز شدن رزمنده ها به ماسکهای تنفس. قاعده این ماسک ها چنان بود که باید محکم به صورت میچسبید و هیچ منفذ اکسیژن جز از طریق فیلتر ماسک نباید به مشام میرسید و یک چیز مانع بزرگی بود. ریش بچه ها! به چشم دیدم مقاومت بچه ها را که حاظر نبودند ریششان را بتراشند. ولی واقعیت خشن تر از این مقاومت ها بود، ریش ها تراشیده شد و اتفاق جدیدی افتاد، چهره هایی تازه خلق شد، یک جوری شده بودیم. به هم میخندیدیم. بعضی زیباتر و بعضی کج و کوله تر از قبل.
برمیگردم سر همان دو سطر اول. تا اینجا سعی کردم آرام ، نرم ، متین و منطقی جملات را بچینم ولی از این به بعدش فشار بغضم به نوک قلم بیش از حد فشار آورده است و عنقریب از حرکت بازماند. پس اجازه دهید راحت باشم. عزیزان شهر آلوده است. چفیه حاج همت به یغما رفته است. ریش به خون خضاب شده حاج همت به دست صورتک سازان نیرنگ و نفاق، جعل شده است. بهوش باشیم. من نمیدانم چه اصراری بوده است که همه روزنامه های دوم خرداد چنین عکسی را از سعید عسگر قاب کرده اند. خدا کند مکر ژورنالیستی نباشد. خدا کند از حب علی دست به چنین کاری زده باشند. وای چه میبینم. سال 79 روزنامه ها با عکسی آذین میشوند که چفیه، این نماد بسیجی، همچون نماد آغازی شوم بر سال جدید تعبیر شود.
دوباره بر میگردم سر همان دو سطر اول. وقتی یکی از همین روزنامه ها را به رفیقی از یادگارهای جنگ نشان دادم. در سکوت سرش را پایین انداخت. ما سینمایی ها هر ثانیه و هر لحظه برایمان حساب و کتاب دارد. من این سکوت و سر به زیر انداختن را میفهمم. نکند این سر به زیر انداختن ما به حساب ندامت و شرمندگی باشد. این غم بزرگ را کجا طرح کنیم که این روزها ضزبه ای که به اساس و پیکره جنگ رفته ها وارد میشود کمتر از گلوله ای نیست که به سمت سعید حجاریان شلیک شد. من دلم گواهی میدهد که سعید حجاریان هم این غم بزرگ را درک میکند چرا که او نیز متعلق به همین نسل جنگ رفته هاست.
من تحلیل گر خوبی نیستم. ولی وقتی شهر آلوده میشود جز سایه نشستن و نظاره کردن کاری از دستمان بر نمیاید. نمیدانم چه مرگم شده است که زبان به تکلم باز کرده ام. حس غریبی آزارم میدهد. نکند سال 79 سال به محکمه کشاندن بچه هایی باشد که هشت سال به دفاع از این آب و خاک "یا علی" گفتند. مواظب باشیم در دام سیاست بازانی گرفتار نشویم که چنان واژه ها را مسخ کنند که نام بسیج و بسیجی مترادف با خشونت تعبیر شود. هر سعیدی، عسگر نیست. هر سعیدی، امامی نیست. می تواند سعید حجاریان نیز باشد.
پس پری روز؛ «مکتب ایرانی»، پری روز؛ «پیامبر ایرانی»، دیروز؛ «مدیریت ایرانی»، امروز؛ «ولایت ایرانی»، فردا...؟!
ادامه در وبلاگ «کنج درون»: پیوندها
دربارهی آنچه در برخی کشورهای اسلامی و خاورمیانه در حال وقوع است، سخن بسیار گفته شده و جا دارد تا مدتها نیز در چرایی و چگونگی و ... این اتفاقات، سخن گفته شود و تحلیل ارائه گردد. چیزی که برای ما مهم است اینکه برخی بین این قضایا و قضایای سه دهه پیش کشور ما قیاساتی صورت میدهند و بعضی وجوه تشابه (از جمله بنمایهی اسلامی این حرکتها و آن قیام مردم ایران) را برمیشمرند. علیرغم همهی اطلاعات اندک ما از این وقایع و با وجود همهی تحلیلهای جهتدار و سودانگارانهای که اشخاص و افراد در رسانههای مختلف ارائه میدهند (که قطعاً هر اندازه مشاهدات واقعیتر باشد، طبعاً تحلیلها نیز به صواب نزدیکتر خواهد بود)، اما میتوان ادعا کرد که مسألهی مردم در این کشورها، همان مسألهی سیاسیشان است یعنی انگیزهی اصلی مردم در این خیزش عمومی، مسائل سیاسی است؛ مسائلی همچون آزادی بیان، مشارکت شهروندان و افراد ملت در نحوهی ادارهی کشورشان، امنیت آنها، پاسخگویی حاکمان در برابر روابط افراد با یکدیگر و روابطشان با حاکمیت و ... . اینها همان مسائل سیاسی و صد البته اسلامی است که هیچ نشانی از آنها در حکومتهای استبدادی نمیتوان یافت در حالی که همین آموزهها در کشورهایی با حاکمیتهایی غیر اسلامی دقیقاً مورد توجه قرار میگیرند. اما حاکمان اصطلاحاً مسلمان کشورهای مزبور، کاملاً با این مفاهیم و آموزهها بیگانهاند. در این کشورها آنچه در ظاهر ادعا میشود با آنچه در متن روی میدهد نه تنها همخوانی ندارد بلکه به طور کامل در تناقض است. در انقلاب مردم ایران نیز انگیزهی مردم در شورش بر ضد حاکمان وقت، همان مسألهی سیاسیشان بود. گرچه برخی مسائل چون وجود فسادهای گوناگون در دستگاه، تغییر تاریخ، تبعیضهای مختلف و ... در قویتر شدن انگیزهی مردم را نمیتوان انکار کرد (این امور نیز از تعلقات ایمانی و مذهبی مردم سرچشمه میگرفت) اما به نظر میرسد اولویت اساسی از آن مسائل سیاسی ملت بود. در این باره سخن زیاد است و مجال اندک و البته باید نظر دوستان را در این زمینه به یاری طلبید.
.: Weblog Themes By Pichak :.