سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقل از: سایت آینده ( 13 اسفند 1389 )

این ضربه کمتر از گلوله ای نیست که به سعید شلیک شد

 به گزارش سرویس سیاسی «آینده»؛ در شرایطی که جریان اصلاح طلب روزهای قدرت گیری اش را در فضای سیاسی کشور تجربه می کرد و چهره هایی چون سعید حجاریان، مشاور رئیس جمهور وقت و عضو شورای شهر تهران، به عنوان تئوریسین اصلی طیف سیاسی چپ شناخته می شد، 22 اسفندماه 1378، مقابل درب شورای شهر تهران توسط برخی اشخاص که انگیزه های ارزش گرایانه به خود سنجاق کرده بودند، سعید حجاریان به وسیله اسلحه ماکاروف روسی ترور شد و البته در نهایت جان سالم به در برد، اما آنچه پس از این واقعه روی داد، تخریب جدی چهره بسیج توسط رسانه ها بود که در واقع مستقیم یا غیرمستقیم با انتشار تصاویر عسگر با چفیه و غیره، به وقوع پیوسته بود.

 ابراهیم حاتمی کیا، فیلمبردار روایت فتح شهید آوینی که در آن سال ها، به عنوان کارگردانی ارزشی و دارای سبک جا افتاده بود، در نخستین شماره های پس از عید 1379 روزنامه صبح امروز و دقیقاً در نسخه شماره 79/1/10 این روزنامه، در یادداشتی خواندنی، از لباس بسیجی گفت که حتی در طول جنگ نیز برای آتش گشودن بر روی بسیجی، بر تن منافقین می شد و هشدار داد که پس از جنگ نیز می تواند چنین اتفاقی بیفتد و البته در هشداری جدی تر به بسیجیان یادآور شد که مراقب باشند، در دام سیاست بازانی نیافتند که بسیج را مترادف با خشونت کنند. مطالعه این یادداشت در این ایام که رفتار برخی مدعیان ارزشی، به چهره نیروهای ارزشی واقعه ضربه زده و مصداق بارزش نیز بی اخلاقی  و نسبت دادن صفت های حرام بوده، جالب توجه است.

*****

عکس «سعید عسگر» را روزنامه ها چاپ کردند. تصویری نه چندان واضح. اگر گذری تصویرش را ببینی یک لحظه با "حاج همت" اشتباهش میگیری. چه می گویم. سعیدعسگر و شهید حاج همت! من هم جا خوردم. چه شده است. آغاز سال 79 و چنین توهمی!
1- نمی دانم اواخر جنگ هنوز خاطرتان هست. بعد از قبول قطعنامه از طرف ایران و حمله گروهک رجوی از سمت جنوب غرب ایران. خشمی غریب از سوی مردم. پخش دیر هنگام موسیقی ای ایران! از رادیو و تلویزیون! همان روزها من هم در هیبت فیلمبردار به کرمانشاه رسیدم. شهر نیمه تعطیل، خبر از توقف گروهک رجوی در نزدیکی منطقه کوزران. در حال گشت شهر بودم که رفیقی را یافتم. او مضطرب بود و به ما پیشنهاد داد هرچه سریعتر لباسهایمان را تغییر دهیم. چرا که "شهر آلوده" است. واژه شهر آلوده برای اولین بار به گوشم رسید. می گفت گروهک رجوی در هیبت بچه های رزمنده در آمده اند و تشخیص آن ها از نیروهای واقعی بسیار سخت است. برای عوض کردن لباس مقاومت کردم، چرا که لباس ساده خاکی رنگ-مثل همیشه- بر تن داشتیم و اصلا لباس بزمی همراهمان نبود. وقتی مقاومتم را دید دستم را گرفت و وارد محوطه ای کرد که یادم نیست، مدرسه بود یا پادگان. دیدم عده ای در گوشه وسیع حیاط دست بسته نشسته اند. حیرت کردم جوانانی مثل ما، عین ما. بعضی چفیه بر گردن، ریش بر صورت و در قد و قواره بچه های رزمنده. دقایقی شوک زده بودم چه می دیدم، همه به زبان ما سخن میگویند.

حتی لهجه های شهرستانی آنها قابل تشخیص بود. بیرون زدم، حال خوشی نداشتم، گمانم بر این بود که کمی استراحت حالم را عوض خواهد کرد و می توانم به کار فیلمبرداری برسم. ولی کم کم احساسی دیگر قوی تر شد. حال در مقابلت شهری میدیدی پر از جوانانی همچون خودت. ولی دیگر آن حس قبلی را نداشتی، دچار خوف و رجا میشدی. از انبوه دیدن آنها لحظه ای وحشت میکردی و لحظه ای خوشحال. دوربین در دستم بیکار مانده بود، حسب معمول جلو میرفتم. خسته نباشید میگفتم، شوخی میکردم تا در مقابل دوربین راحت باشند، ولی نمیدانستم با این حال خودم چه کنم. همه در وضعیت متهم برایم بودند. مگر نشانی میدادند و من آرام میشدم. تازه فهمیده بودم مفهوم شهر آلوده را.
2- نمیدانم روزهای حملات شیمیایی عراق خاطرتان هست. عملیات خیبر ، بدر. آغاز موج جدیدی از بازدارندگی قوای ایرانی توسط بمبهای شیمیایی. اجباری شدن اقدامات پیشگیری و مجهز شدن رزمنده ها به ماسکهای تنفس. قاعده این ماسک ها چنان بود که باید محکم به صورت میچسبید و هیچ منفذ اکسیژن جز از طریق فیلتر ماسک نباید به مشام میرسید و یک چیز مانع بزرگی بود. ریش بچه ها! به چشم دیدم مقاومت بچه ها را که حاظر نبودند ریششان را بتراشند. ولی واقعیت خشن تر از این مقاومت ها بود، ریش ها تراشیده شد و اتفاق جدیدی افتاد، چهره هایی تازه خلق شد، یک جوری شده بودیم. به هم میخندیدیم. بعضی زیباتر و بعضی کج و کوله تر از قبل.

برمیگردم سر همان دو سطر اول. تا اینجا سعی کردم آرام ، نرم ، متین و منطقی جملات را بچینم ولی از این به بعدش فشار بغضم به نوک قلم بیش از حد فشار آورده است و عنقریب از حرکت بازماند. پس اجازه دهید راحت باشم. عزیزان شهر آلوده است. چفیه حاج همت به یغما رفته است. ریش به خون خضاب شده حاج همت به دست صورتک سازان نیرنگ و نفاق، جعل شده است. بهوش باشیم. من نمیدانم چه اصراری بوده است که همه روزنامه های دوم خرداد چنین عکسی را از سعید عسگر قاب کرده اند. خدا کند مکر ژورنالیستی نباشد. خدا کند از حب علی دست به چنین کاری زده باشند. وای چه میبینم. سال 79 روزنامه ها با عکسی آذین میشوند که چفیه، این نماد بسیجی، همچون نماد آغازی شوم بر سال جدید تعبیر شود.

دوباره بر میگردم سر همان دو سطر اول. وقتی یکی از همین روزنامه ها را به رفیقی از یادگارهای جنگ نشان دادم. در سکوت سرش را پایین انداخت. ما سینمایی ها هر ثانیه و هر لحظه برایمان حساب و کتاب دارد. من این سکوت و سر به زیر انداختن را میفهمم. نکند این سر به زیر انداختن ما به حساب ندامت و شرمندگی باشد. این غم بزرگ را کجا طرح کنیم که این روزها ضزبه ای که به اساس و پیکره جنگ رفته ها وارد میشود کمتر از گلوله ای نیست که به سمت سعید حجاریان شلیک شد. من دلم گواهی میدهد که سعید حجاریان هم این غم بزرگ را درک میکند چرا که او نیز متعلق به همین نسل جنگ رفته هاست.

من تحلیل گر خوبی نیستم. ولی وقتی شهر آلوده میشود جز سایه نشستن و نظاره کردن کاری از دستمان بر نمیاید. نمیدانم چه مرگم شده است که زبان به تکلم باز کرده ام. حس غریبی آزارم میدهد. نکند سال 79 سال به محکمه کشاندن بچه هایی باشد که هشت سال به دفاع از این آب و خاک "یا علی" گفتند. مواظب باشیم در دام سیاست بازانی گرفتار نشویم که چنان واژه ها را مسخ کنند که نام بسیج و بسیجی مترادف با خشونت تعبیر شود. هر سعیدی، عسگر نیست. هر سعیدی، امامی نیست. می تواند سعید حجاریان نیز باشد.

 




تاریخ : یکشنبه 89/12/15 | 11:28 صبح | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر