باد نوروز وزیدست به کوه و صحرا جامه عید بپوشید چه شاه و چه گدا
بلبل باغ جنان را نَبُود راه به دوست نازم آن مطربِ مجلس که بُوَد قبلهنما
صوفی و عارف از این بادیه دور افتادند جام می گیر ز مطرب که رَوی سوی صفا
همه در عید به صحرا و گلستان بروند منِ سرمست ز میخانه کُنم رو به خدا
عید نوروز مبارک به غنی و درویش یارِ دلدار ز بتخانه دری را بگشا
گر مرا ره به در پیر خرابات دهی به سر و جان بهسویش راه نوردم، نه به پا
سالها در صف ارباب عمائم بودم تا به دلدار رسیدم، نکنم باز خطا
بوته چای جزو معدود گیاهانی است که بهدلیل وجود سموم فراوان در بافت آن، در طبیعت هیچ آفت جدی به جز انسان ندارد! مزارع این گیاه نیاز به سمپاشی ندارند و هیچ چرنده، پرنده، حشره و ... به آن نزدیک نمیشود. اگر در بین علوفه چهارپایان (هر نوع که باشند) حتی کمی برگ چای باشد، حیوان به محض جویدن آنها را از دهانش بیرون میریزد! در بسیاری از مناطق کشاورزی، برای آنکه احشام و سایر حیوانات به مزارع و کشتزارهای مختلف نزدیک نشده و زراعت را خراب نکنند، اطراف آنها را بوته چای میکارند. حیوانات با مشاهده بوته چای به مزرعه نزدیک نمیشوند! اولین واردکننده تخم این گیاه به ایران در اوایل دوره قاجار انگلیسیها بودند که با همکاری عناصر خودفروختهای در دربار قاجار، کشت این گیاه و نوشیدن دمکرده آن را در ایران رواج دادند. عکسالعمل علما و حکمای سلیمالنفس آن دوران در برابر این حرکت پلید استعماری شدید بود. در یکی از نامههایی که به دربار قاجار نوشته شده است آمده: «چرا میخواهید گیاهی را در ایران رواج دهید که حتی الاغها از نزدیک شدن به مزارع آن خودداری میکنند! چای مولد سودا در بدن و سودا مقدمه سرطان است!». واقعیت آن است که حکمای ایران زمین از چند هزار سال قبل با این گیاه آشنایی داشته و به خوبی میدانستند که این گیاه ارزش غذایی نداشته، بلکه مصرف غیردارویی آن مضر است.
چای حاوی «پلی فنول» است؛ که بر روی پوست، کبد و سیستم گوارش اثرات نامطلوبی میگذارد. مواد معطر شیمیایی که در کارخانجات به چای اضافه میکنند هم جزء مواد آروماتیک و سرطان زا هستند! (گل بود به بلبل هم آراسته شد!!) مصرف چای (خصوصاً پس از غذا که سال هاست عادت بسیاری از ایرانیان شده است) جلوی جذب آهن معدنی موجود در غذاها توسط بدن را می گیرد که در نتیجه منجر به بروز بیماری کم خونی مزمن در مصرف کنندگان می شود. چای دارای ترکیباتی به نام تانن است که مزه تلخ چای را ایجاد می کند. تاننها با آهن، ایجاد رسوب می نمایند و این رسوب به دلیل درشتی ملکول و سنگینی، غیر قابل جذب توسط بدن است. لذا در صورتی که غذای مصرفی دارای آهن بوده و بلافاصله بعد از آن چای مصرف شود، از جذب آهن آن جلوگیری میکند. تانن همچنین بسیار مدرّ است و به همین خاطر مایعات بدن را دفع کرده و پلاسما غلیط می شود. آنزیمها در پلاسمای غلیظ نمیتواننند فعالیت کنند و به همین خاطر مواد زاید در بدن انبار شده و موجب بیماریهای گوناگون میشود. ضمناً تانن موجب فعالیت بیش از حد سلولهای اپیتلیال کلیه شده و کلیه را به مرور از کار میاندازد! چای دارای مادهای است به نام اگزالیک اسید، که مسمومکننده بوده و اختلالات متابولیسمی ایجاد میکند. این ماده در کلیه رسوب کرده و سنگهای کلیوی اگزالیک را موجب می شود. مصرف زیاد چای دندانها را لکدار و سیاه می کند. چای ترشح اسید معده را تحریک میکند و همچنین به دلیل ماهیت اسیدی خود، در بروز زخم معده مؤثر است. در هر فنجان چای بین 60 تا 75 میلی گرم «کافئین» وجود دارد که LDL خون را افزایش میدهد و عاملی میشود برای انفارکتوسهای قلبی و مغزی، ولی البته آرامبخش است و در دراز مدت اعتیاد ایجاد میکند! بهدلیل وجود مقدار زیادی از ماده کافئین در چای، براى عدهاى باعث تحریک اعصاب و یا تپش قلب میشود. همچنین نوشیدن چاى پررنگ براى خانمها احتمال ابتلا به سرطان سینه را افزایش مىدهد.
بفرمایید! چاییتون سرد نشه...یک مصاحبه مهم فرزند بزرگوار امام راحل
«باید مراقب بود تا کسی مطلبی گفت که مطابق میل ما نبود او را منحرف و یا وابسته قلمداد نکنیم.»
به گزارش خبرآنلاین سید احمد خمینی در فروردین ماه سال ?? در جمع خبرنگاران سخنانی پیرامون برخی شخصیت ها و منسوبین به امام و همچنین نحوه برخورد با مخالفین بیان کرد. متن کامل این سخنان در تاریخ ??فروردین ماه سال ?? در روزنامه کیهان منتشر شده است.
مرحوم سید احمد خمینی در ابتدای این گفت و گو با خبرنگاران گفت:« ابتدا لازم می دانم یکی دو مسئله را تذکر دهم. اول اینکه ما منسوبین به حضرت امام باید توجه داشته باشیم که فقط به علت نزدیکی با ایشان است که با ما مصاحبه می شود و یا به ما احترام می شود و الا خود ما که چیزی نیستیم و ویژگی هایی نداریم. نه زندان رفته ایم و نه شکنجه شده ایم و نه در فلسفه غرب و شرق اهل نظریم و نه در فقه و اصول مجتهد نه ادیبیم و نه منطقی. فقط و فقط منسوب امامیم. پس باید دقیقا توجه کنیم که اگر امام نبودند هرگز کسی ما را بدان صورت نمی شناخت تا با ما مصاحبه کند. پس من من نکنیم که هیچیم. من چون فرزند امام هستم می آیند و با من مصاحبه می کنند چاپ می کنند و آن را تیتر می کنند و الا از قبیل من زیادند و از من بهتر بسیار بیشتر در حوزه های علمیه سراسر ایران از قبیل ما فراوان کسی با آنان مصاحبه نمی کند لذا باید توجه کنیم که از انتساب سو استفاده نکنیم که خلاف شرع مبین است.»
فرزند امام خمینی در ادامه از افزود: «مسئله دیگر اینکه اگر هم بگوییم که من کاری با امام ندارم و من خودم هستم و حرفهای من حرفهای من است و به امام مربوط نمی شود کما اینکه از روی عدم آگاهی قبلی گفته شده بود این خدعه و فریب است. زیرا تنها با عنوان فرزند امام است که می توانید لی لی به لالامون گذارند و الا کی هستید تا کسی تو را بشناسد چه رسد به اینکه با تو صحبت کند و تیتر کند و هر کس استفاده خودش را بکند. خودت را بکشی فرزند امامی و با این ژست که نخیر با امام کاری ندارم و فقط حرف های خودم را می زنم کار تمام نمی شود. پس باید مصاحبه نکنی یا اگر مصاحبه می کنی صددرصد باید امام راضی باشد والا سواستفاده چی هستی. چون چیزی نیستی. تو را به خدا به خودمان رجوع کنیم آیا غیر از این است؟ پس سعی کنیم خلاف نکنیم چون می دانیم از قبیل ما هزاران هزار هستند پس چرا سراغ آنها نمی روند با آنان مصاحبه نمی کنند. اگر فضل و علم و دید سیاسی بود که از ما بهتر زیادند پس چرا سراغ آنها نمی روند.؟»
سید احمد خمینی در ادامه سخنانش با اشاره به برادرزاده اش گفت:« من صریحا می گویم که موضع گیری اخیر برادرزاده ام حسین آقا را قبول ندارم و با حرفهای ایشان مخالفم صحبت های ایشان به خود ایشان مربوط می شود و نه تنها به امام مربوط نیست که به من هم مربوط نمی شود. ولی این نباید موجب شود تا ما بدون هیچ دلیلی بگوییم ایشان به فلان گروه و دسته وابسته است. نه ایشان به هیچ گروهی وابسته نیست. ایشان یا عصبانی شده است و این مسائل تند را بیان داشته و یا فکر کرده و به این نتیجه رسیده است.»
فرزند امام خمینی در ادامه تصریح کرده است: «خلاصه باید مراقب بود تا کسی مطلبی گفت که مطابق میل ما نبود او را منحرف و یا وابسته قلمداد نکنیم که این خطرناک است. مثلا من با موضع گیری های عموی عزیزم حضرت آیت الله پسندیده مخالفم در عین حالی که شدیدا به ایشان احترام می گذارم. ما نباید زحمات بسیار ایشان را فراموش کنیم. من با اینکه به ایشان شدیدا علاقه مندم با موضع گیری های ایشان مخالفم. این دو مسئله کاملا قابل تفکیک است و نباید با هم مخلوط گردد. ایشان واقعا مقاوم هستند و مورد احترام حضرت امام و نباید خدای ناکرده به ایشان توهین شود.»
برگرفته از سایت تابناک - 26/12/88
آقای «الف» وآقای «ب» در حال صحبت کردن باهم هستند.آقای «الف» می گوید در دوره ی این رئیس هم اتفاق خاصی رخ نداد وهیچ کاری انجام نشد.
اقای«ب» می گوید: ای آقا! مگر می گذارند کسی کار کند؟ مگر گذاشتند پیامبر(ص) کارش رابه سر انجام برساند؟ مگر به حضرت علی (ع)فرصت دادند تا سیاست هایش را پیاده کند؟ این ها هم مثل آن ها!
***
آقای «پ» ازآقای «ت» سوال می کند:تو چرا در گفتار ورفتارت چنین وچنان می کنی؟
آقای «ت» پاسخ می دهد:چون من تالی تلو معصوم (ع)هستم ،آن هاهم جانشین پیامبر(ص) و آن حضرت هم فرستاده ی خدا؛ پس تو با این سوالت در نهایت خدا رازیر سوال برده واز جرگه ی حزب او بیرون شده ای.
***
راستی!
- چرا این مقایسه ها وجود داشته واخیراً شدت هم پیداکرده است؟
- این جایگاه ها راچه کسانی تعریف می کنند؟
- چه کسی می تواند بگوید من نماینده ی خدا وجانشین حضرات معصومین(ع)هستم؟
- چه کسی می تواند ادعاکنداکنون که من جانشین معصوم(ع) هستم؛ پس معصوم هم هستم؟
- چه چیزی می توانجمع شدن باخدا،رسول(ص)وائمه(ع)را درذهن من ایجاد کند؟
- کیست که حق داشته باشدبگوید من موجودی سراسر الهی ومخالفین من همه شیطانی هسنتد؟
- چه کسی به خود اجازه می دهد معترضین خودرا فتنه گر ومیعادشان را مسجد ضراربنامد؟
- چرا تشکّلی از مخالفین باید به اهل سقیفه و گروه منتقدین هم به معاویه، عمروعاص ویا بعضی از خلفاتشبیه گردند؟
- چرا علی (ع)کوتاه می آید،امام حسن(ع)صلح می کند؛ اماصلح او نباید تکرارشودوفقط باید قیام امام حسین(ع)رخ بنمایاند؟
- چه دلیلی داردما خودرابا آن بزرگان مقایسه کنیم؟
- به چه منظور به خود حق می دهیم کشور خودرا، کشورآن ها ،مدیریت خودرا مدیریت آن هاوخودرا مستقیماً زیر نظر وتحت حمایت آن ها قلمداد کنیم؟
- بسیاری ازحکومت ها دردنیا نتوانستند بسیاری از سیاست های خود را به اجرا بگذارند.اما چرا ماخود را دراین زمینه با اسلام و صدراسلام مقایسه می کنیم؟
- چرا این تفکر وروش ازبالا تاپایین جامعه به شدت درحال ترویج است؟
- آیا این منش ورفتارو این مقایسه های نابرابر:
1- دردل مخالفان و منتقدان ،خوف ارتدادایجاد نمی کند؟
2- مخالفان را در مقابل خدا، رسول(ص) وائمه(ع) قرار نمی دهد؟
3- دهان منتقد را با سلاح دین نمی بندد؟
4- اندیشه،کنکاش،سوال وتحلیل را تعطیل نمی کند؟
5- در من غرور وخود بینی ایجاد نمی کند؟
6- فرصت شناخت و جبران اشتباهات را ازمن نمی ستاند؟
7- مرا به سوی دیکتاتوری نمی کشاند؟
8- اطرافیان مرا نسبت به مخالفین جری وگستاخ نمی کند؟
9- راه هر عملی را که منجربه بقاوابقا من شود باز نمی کند؟
10-اعتماد واهی در من نسبت به رفتارم ایجاد نمی کند؟
11- باعث لکه دارشدن دین وپرچمداران و مبلغان حقیقی آن نمی شود؟
در نهایت خدامی داند که فقط پرسیدم وهیچ اظهار نظری ارائه نکردم.پس پاسخ را به شما اهل نظر وامی گذارم و منتظر می مانم.
آب زنید راه را هین که نگار میرسد.
میلاد سرور کائنات ، اشرف مخلوقات ، عصاره و دلیل خلقت ، انسان کامل و صاحب خلق عظیم ؛ حضرت محمد بن عبدالله(ص) را تبریک میگویم.
هفدهم ربیع الاول برای ما یادآور میلاد نور دیگری نیز هست ؛ امام جعفر بن محمد الصادق(ع). یکی رئیس دین ما ؛ اسلام و دیگری رئیس مذهب ما ؛ تشیع. وه چه تقارنی و چه خجسته مقارنتی!
شهید مطهری در کتاب سیری در سیره نبوی از ما پیروان مذهب جعفری گلایه ای دارد و آن این است که چرا در پاسداشت چنین روزی به مانند اهل سنت آن گونه که باید و شاید آن را گرامی نمی داریم؟! به ویژه وقتی اهتمام خود را نسبت به دیگر اعیاد و موالید ائمه(ع) ملاحظه میکنیم. راستی اگر پیامبر و دعوت آسمانی آن حضرت نبود آیا علی(ع) و فرزندانش محلی از اعراب در دایره خلقت و تاریخ بشریت و تاریخ اسلام داشتند؟ آیا تاکنون از خود پرسیده ایم که چرا ما شیعیان از اصل(پیامبر و رسالتش) آن گونه که شایسته است سخن نمی گوئیم و از دینش دفاع نمی کنیم ولی از علی(ع) که افتخارش پرورش در دامان پیامبر و تربیت در مکتب نبوی(ص) است و اولاد کرام آن حضرت که محور وحدت در میان مسلمانان بودند آن چنان با حرارت داد سخن میدهیم که گوئی اصلاً پیامبری به نام محمد(ص) نبوده است و هر چه بوده است و شده است و تاریخ اسلام از علی(ع) آغاز شده است! و ای کاش از همین موالیان نیز خوب دفاع میکردیم. در آن صورت کمتر غصه داشت. دفاع افراطی از ساحت مقدس ائمه(ع) و صرفاً پر رنگ کردن جنبه تولی و تبری بدون توجه به نقش عظیم آن حضرات در دوره خود در راستای وحدت آفرینی و ثبات جامعه و استقرار حکومت اسلامی ولو به طور ناقص از جفاهای نابخشودنی نسبت به ساحت قدسی آن بزرگواران است. البته این گلایه فقط متوجه متدینان ما نیست. متأسفانه روشنفکران دینی ما نیز نسبت به این بنده کامل الهی بی توجه هستند و این درد مضاعفی است. نمونه اش بی تفاوتی دوستان متجدد و روشنفکر ما در این وبلاگ که انتظار میرفت در حق شناسی از این شخصیت برجسته تاریخ بشری دو سه جمله ای قلمی میکردند. این همان مشت نمونه خروار است. به هر تقدیر آن حضرت حق عظیمی بر جامعه بشری به ویژه جوامع علمی با توصیه های دمادم به علم آموزی و علم اندوزی که بخشی از آن در آیات الهی متبلور است و تحریص مسلمانان و بلکه مردمان از هر نحله و مرامی دارند و این در شرایطی است که ما چنین رویکردی را در سایر ادیان مشاهده نمی کنیم که میتواند خود یکی از تمایزات اسلام از سایر ادیان باشد.
نوشته خود را با این ابیات پر مغز از سعدی(علیه الرحمه) به پایان میبرم و البته امید و انتظار آن را دارم که دوستان بذل توجهی کرده و وبلاگ و دوستان را با مطالب خود به مناسبت این روز خجسته بنوازند.
بلغ العلی بکماله / کشف الدّجی بجماله / حسنت جمیع خصاله / صلّوا علیه و آله
ساختار
در اواخر دهه 1340نسل دوم نوآموزان حجتیه وارد دانشگاهها شدند و در پی مدرنیزه و استاندارد کردن مدیریت انجمن برآمدند. به این ترتیب ابتدای دهه 1350 شاهد اصلاحات سازمانی در داخل انجمن بود که به تخصصی شدن و تقسیم کار در انجمن منجر شد. افراد پس از آموزشهای پایهای در مورد تشیع، تاریخ بهائیت و الهیات جذب گروههای عملیاتی تخصصی میشدند. این گروهها عبارت بودند از: گروه ارشاد که مسئولیت بحث با مبلغان بهایی، دعوت بهائیان به اسلام و خنثیسازی تأثیرات فعالیتهای مبلغان بهایی را بر عهده داشت و گروه تدریس و گروه نگارش که به استانداردسازی درجات و متنهای آموزشی میپرداختند.
از ابتدای دهه 1330 تا ابتدای 1350 بسیاری از نخبگان آینده انقلاب اسلامی از آموزشهای حجتیه بهرهمند شدند، معمولا به عنوان یک مرحله مقطعی در دوران رشد ایدئولوژیکیشان، در برنامههای عملی و آموزشی که توسط حجتیه ترتیب داده میشد. علاوه بر اهداف مشخص و تعریف شده حجتیه، حس فداکاری، تعهد و وفاداری همانند نوعی تعصب فرقهای نسل بعدی اعضای حجتیه را ترغیب میکرد. انجمن حجتیه در کنار مدرسه علوی نشانگر تلاش اسلام شیعی سنتی برای خوگیری با دنیای مدرن پیرامون بودند و با بهرهگیری از منابعشان برای ترویج جهان بینی خود میکوشیدند.
حجتیه به رهبری محمود حلبی توانست اجازه دریافت و استفاده از بخشی از عشریهها (سهم امام) را از مراجع تقلید شیعه کسب کند. فعالیت حجتیه از روزهای اول شکلگیری توجه سازمان امنیتی رژیم پهلوی را برانگیخته بود. بر اساس اسنادی که پس از انقلاب منتشر شد، رهبری حجتیه تحت فشار قرار گرفته بود تا انجمن را به طور رسمی به عنوان یک سازمان غیرانتفاعی خیریه با نام «انجمن خیریه حجتیه مهدویه» ثبت کند و قول دهد که از فعالیت سیاسی خودداری کند. تعهد اخیر پس از انقلاب 1357 نیز صورت گرفت.
پس از انقلاب
انقلاب اسلامی حجتیه را غافلگیر کرد. واکنش آغازین رهبری نسبت به انقلاب با بدگمانی و بدبینی همراه بود. این موضوع باعث ریزش بسیاری از نیروهای سازمان شد. با پیروزی انقلاب حجتیه به رهبری حلبی درصدد آشتیجویی با رهبری انقلاب برآمد اما مورد استقبال قرار نگرفت. امام خمینی(ره) که پیش از این انجمن را تأیید کرده بود، اجازه? انتقاد علنی از ماهیت غیر سیاسی و گرایش محافظهکارانه انجمن در تفسیر اسلام را داد. نهایتا، پنج سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی خمینی در اشارهای تلویحی به انجمن آنها را به سرکوب خشونتبار تهدید کرد. پاسخ حلبی تعلیق کامل تمام فعالیتهای انجمن بود. بیانیه کوتاه حلبی که تعطیلی حجتیه را اعلام میکرد در ? فروردین 1362 در روزنامهها به چاپ رسید. دشمنی حلبی و خمینی به اختلاف آشکار آنان در مورد مفهوم موعودگرایی در اسلام (مهدویت) بازمیگشت. تفسیر کاملا محافظهکارانه حجتیه از موعودگرایی را میتوان مشابه جهانبینی پیشاهزارهای در دنیای یهودی مسیحی دانست. آنها در حالیکه از تمرین زاهدانه و مشتاقانه انتظار ظهور منجی دفاع میکردند، انقلاب عملی برای تعجیل در ظهور مهدی یا هر اقدامی در جهت ساختن آرمانشهر نوید داده شده اسلامی را در غیاب شخص منتظَر نفی میکردند. منتقدان سکولار از جمله حزب توده و متحدان ایدئولوژیک آن نیز مدعی بودند که با وجود سقوط آشکار محبوبیت حجتیه، آنها همچنان دلال واقعی قدرت در پشت صحنه هستند. آنها از واژه حجتیه به عنوان لقب هر آن که از نظر آنها مرتجع، مستبد و بورژوا به نظر میرسید استفاده میکردند و آن را عامل امپریالیسم در ایران پسا انقلابی میدانستند. امام خمینی(ره) در پیامی که به «منشور روحانیت» معروف بود فرمودند[?]: «... دیروز حجتیهایها مبارزه را حرام کرده بودند و در بحبوحه مبارزات، تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانی نیمه شعبان را به نفع شاه بشکنند، امروز انقلابی تر از انقلابیون شدهاند! ولایتیهای دیروز که در سکوت و تحجّر خود آبروی اسلام و مسلمین را ریختهاند، در عمل پشت پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت را شکستهاند و عنوان ولایت برایشان جز تکسّب و تعیّش نبوده است، امروز خود را بانی و وارث ولایت نموده و حسرت ولایت دوران شاه را میخورند!»
پس از رحلت امام خمینی(ره) در سال 1368 و بازتر شدن فضای فرهنگی ایران!، بار دیگر فعالیتهای این گروه آغاز شد. سالهای ابتدایی دهه 70 به تربیت نیروهای جدید این گروه گذشت و در اواخر دهه 70 شمسی، با اشاره مراجع تقلید و با توجه به فعالیت گروههای مختلف ضد شیعی (نظیر وهابیت و شکل گیری دوباره تشکیلات بهاییت در ایران) و تبلیغ اعتقادات این فرقهها علیه تشیع، فعالیت خود را گسترش داد.
1. «ما خرج و لا یخرج منا اهل البیت الی قیام قائمنا احد لیدفع ظلما او ینعش حقا الا اصطلمه البلیه و کان قیامه زیاده فی مکروهنا و شیعتنا»(مقدمه صحیفه سجادیه) ترجمه:امام صادق فرمود: هیچیک از ما اهل البیت تا روز قیام قائم ما، برای جلوگیری از ستمی یا برای بپاداشتن حقی خروج نمی کند، مگر آنکه بلا و آفتی، او را از بیخ برکند و قیام او بر اندوه ما و شیعیانمان بیافزاید.
2. گفتار حلبی: شیعه میگوید در عصر غیبت امام زمان جهاد نیست! چرا؟ و پاسخ میدهد چون که حاکم اسلامی باید معصوم باشد مصداق پیدا نکرده است.
3. و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه.
4. صحیفه امام، ج 21، ص 281.
تذکر: درج مطالب زیر نشانه تأیید یا رد این انجمن نیست.
تشکیلاتی که هدف اصلی آن، دفاع از اسلام در مقابل بهائیت و تلاش برای «فراهم کردن زمینه ظهور امام عصر» است. این انجمن در سال 1332 به وسیله یک روحانی شیعه به نام شیخ محمود حلبی و با حمایت بیشتر مراجع تقید و عمای شیعه (مانند آیت الله بروجردی و خویی (ره) ) تأسیس شد. اختلاف اصلی اعتقادی انجمن حجتیه با دیدگاه حاکم در جمهویاسلامی ایران، آنست که آنها معتقد به تلاش برای تشکیل حکومتی اسلامی تا پیش از ظهور مهدی نیستند.
تاریخچه
انجمن حجتیه پس از کودتای 1332با هدف تعلیم کادرهایی برای دفاع علمی از اسلام و تشیع در برابر چالش بهاییت ایجاد شد. حلبی با کنارگذاشتن تحصیلات و مطالعات معمول، وقت خود را وقف مطالعه تاریخ و متنهای اصلی بهائیت کرد تا یک پاسخ جامع اسلامی برای مسئله بهائیت بیابد. طرح اولیه حلبی آموزش گروهی از طلبهها برای انجام این وظیفه بود، این امر با مخالفت مقامات مذهبی حوزه علمیه قم روبرو شد. حلبی آنگاه یک گروه داوطلب غیر روحانی متبحر در مباحثه و مناظره را برای این منظور استخدام کرد. این گروه ابتدا به نام انجمن ضد بهائیت و پس از انقلاب به انجمن حجتیه معروف شد.
عقاید
اعتقادات انجمن حجتیه خوانشی از عقاید شیعه امامیه است. آنان معتقد به امامت دوازده امام پس از پیامبر اسلام بودند که دوازدهمین ایشان را در حال حاضر، زنده دانسته و با نام مهدی می شناسند. آنان معتقد به پیروی از مراجع تقلید بوده و هستند. آنان مخالف تشکیل حکومت اسلامی و دخالت عالمان دینی در سیاست بودند و معتقد بودند قبل از امام زمان، هر پرچمی که بلند شود در ضلالت است و به شکست میانجامد. همچنین با استناد به روایتی از امام صادق تشکیل حکومت خالص را تنها در زمان امام مهدی می دانستند [1]
بر خلاف مشهور، آنها معتقد نبودند که باید گناه و ستم و معصیت به اوج خود برسد تا زمینه قیام امام مهدی فراهم شود. بلکه آنان را اعتقاد بر این بوده و هست که راه گشایش از فتنهی غیبت، خواست و ارادهی الهی است و خواست خداوند، تنها با درخواست مردم از او و دعا کردن برای فرج امکان پذیر است. لذا از دید آنها توجه دادن به ساحت مقدس امام عصر، مصداق بارز امر به معروف است و بدین وسیله، باید مردم را به دعای برای ظهور آن حضرت توجه داد. این گروه در دوران غیبت امام عصر، به پیروی از برخی مراجع تقلید، شرایط را برای جهاد ابتدایی، مناسب نمی داند. هر چند که منکر دفاع در صورت تجاوز نیستند. [2]
آنان در عصر غیبت یکی از مسئولیتها و وظایف یک انسان مسلمان را "انتظار" می دانند و البته در کنار انتظار، سایر وظایف یک مسلمان شیعه، همچون برقراری نماز، روزه، پرداخت خمس و زکات و اقامه امر به معروف و نهی از منکر را برقرار می دانند. آنها فلسفه را نوعی بدعت و ورود فلسفه یونان را به اسلام از طرحهای خلفای بنی عباس برای مقابله با مکتب اهل بیت عصمت و طهارت و دستگاه سازی در مقابل مبانی اندیشه ی دینی ناب تشیع میدانستند. آنها معتقد بودند هر گونه مبارزه با استعمار و استبداد نه تنها سودی ندارد بلکه مایه نیرومندی و پیشرفت دشمنان خواهد شد و پیوسته این اندیشه را پراکنده میساختند که مبارزه با زورمندان و قدرتهای جهانی ویژه مهدی است و قرآن با صدای رسا اعلام میدارد که خود را به دست خویش هلاک نکنید. [3]
سه اصل اساسی آنها در زمان شاه چنین بود:1. مبارزهی منطقی و علمی با گروه های منحرف که اعتقادات شیعیان را هدف قرار گرفته بودند به منظور نجات شیعیان از انحرافات اعتقادی و هدایت منحرفان؛ 2. خودداری از دخالت در سیاست به منظور حفظ کیان خود وجلوگیری از زد و خورد بی مورد با دولت مستقر در کشور. 3. پیروی از مرجعیت دینی. حوزه علمیه قم روبرو شد. حلبی آنگاه یک گروه داوطلب غیر روحانی متبحر در مباحثه و مناظره را برای این منظور استخدام کرد. این گروه ابتدا به نام انجمن ضد بهائیت و پس از انقلاب به انجمن حجتیه معروف شد.
ادامه دارد...
اعلام سیاستهای حکومتی
نهجالبلاغه ـ خطبه16: آنچه میگویم به عهده میگیرم و خود به آن پایبندم! کسی که عبرتها برای او آشکار شود و از عذاب آن پند گیرد، تقوا و خویشتنداری او را از سقوط در شبهات نگه میدارد. آگاه باشید تیرهروزیها و آزمایشها همانند زمان بعثت پیامبر (ص) بار دیگر به شما روی میورد.
ـ سئوال 1): منظور از تیرهروزیها و آزمایشها چیست؟
سوگند به خدایی که پیامبر را به حق مبعوث کرد، سخت آزمایش میشوید، چون دانهای که در غربال ریزند، یا غذایی که در دیگ گذارند! بههم خواهید ریخت، زیر و رو خواهید شد تا آن که پایین به بالا و بالا به پایین رود. آنان که سابقهای در اسلام داشتند و تاکنون منزوی بودند بر سر کار میایند و آنها که به ناحق پیشی گرفتند(!) عقب زده خواهند شد.
ـ سئوال 2): چرا اینقدر تلخ و تند؟ مگر امیرالمؤمنین (آن بزرگمرد عدالتمحور یتیمنواز) شیوه حکومتداری پیامبر(ص) (رحمت للعالمین) را فراموش کرده بودند، و آیا اصولاً تفاوتی دیده میشود؟
مسئولیتهای اجتماعی
نهجالبلاغه ـ خطبه4/بخش7: سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید اگر حضور فراوان بیعتکنندگان نبود و یاران حجت را بر من تمام نمیکردند و اگر خداوند از علماء، عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکمبارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را به کوهان آن انداخته، رهایش میساختم ...
ـ سئوال): امیرالمؤمنین که اینگونه از حکومت گریزان است پس چگونه در خطبه 16 خود اینگونه با شدت صحبت میکند و چگونه 3 جنگ در 5 سال برای حفظ این حکومت انجام میدهد؟
این مطلب می تواند در راستای زدودن برخی ابهامات و چه بسا شبهات باشد. ایده و نظریه که سنگ بنای تحولات بزرگ در همه زمینه ها است همواره در معرض نقد و حک و اصلاح بوده و به عنوان نظری ثابت و غیر قابل تردید و تغییر تلقی نمی شود. نظریه ها غالباً هنگامی بروز می کنند که نوعی اختلال در روند زندگی روزمره ظهور می کند و نظریه پرداز را به این فکر می اندازد که برای حل بحران و مشکل به فکر راه حل و چاره باشد. از بزرگترین نظریه پردازان در جند قرن اخیر می توان به آدام اسمیت که نظریه اقتصادی او اقتصاد در آستانه انفجار بریتانیا را نجات داد و یا مارکس که نظریه مارکسیسم او توانست برای مدت یک قرن هم چالشی جدی برای اردوگاه سرمایه داری و کاپیتالیسم ایجاد کند و هم مردم جهان را که احساس نوعی خلأ ایدئولوژیکی می کردند به خود جذب کند. به نحوی که با وجود آن که بر اساس تیز بینی و پیش بینی آن پیر فرزانه؛ امام راحل عظیم الشأن کمونیسم به زباله دان تاریخ سپرده شد و باید آن را از این به بعد در موزه های تاریخ مطالعه کرد ولی باز هم در گوشه و کنار جهان برخی کشورها هنوز بر طبل کمونیسم می کوبند. و یا نظریه ولایت فقیه که با ارائه آن توسط حضرت امام(ره) تحولی در اندیشه های سیاسی اسلامی به ویژه شیعی به وجود آمد و موجب سرنگونی رژیمی شد که خود را میراث دار نظام 2500 سالهء شاهنشاهی(سلطنتی) می دانست، و نیز موجب ترسیم، تنظیم و ایجاد نظامی شد که گر چه در جهان از نظر اسمی مشابه داشت ولی از نظر ماهیت و محتوا و ساختار کاملاً متفاوت بود.(تفاوت در پیدایی، انگیزه و هدف)
اما چند نکته: اولاً غالب نظریه ها توسط دیگران عملیاتی و اجرایی شده است. و نوعاً هم پس از حیات آنان نظریه هایشان مجال اجرایی شدن پیدا کرده است. جالب آن که در بادی امر هم اکثراً با بی اعتنایی و حتی تمسخر مواجه شده اند. اما شاید بتوان گفت که مورد انقلاب اسلامی از موارد منحصر به فرد است که تئوریسین خود عامل و مجری هم بوده است و خود نظریه خود را به منصه ظهور رسانده است که می تواند هم حسن باشد؛ چون نظریه پرداز از هر کسی بهتر می داند که چه می گوید و در سر چه می پروراند و هم نقص باشد؛ چون غالباً مبدع و مبتکر و ایجاد کننده یک اثر یا یک تز از نواقص کار خود غافل است و این دیگران هستند که با نقد آن اثر یا ایده به کمال آن کمک می کنند و در واقع آن را پخته تر و عملی تر می کنند. ثانیاً چنان که گفته شد نظریه باید قابلیت نقد داشته باشد و نظریه پرداز نیز ظرفیت نقدپذیری. اما متأسفانه به دلیل پلیسی شدن فضا آن چه که مشاهده می شود جلوگیری از نقادی نظریه ولایت فقیه با ابزار مختلف و به بهانه دینی و قانونی بودن آن است. توجه داشته باشید که همواره اندیشه ها و نظریات با نقادی و عیان شدن نقاط ضعفشان است که به بلوغ و کمال می رسند و قابلیت بیشتری برای تمسک و اجرا می یابند و منع از نقادیِ حتی بیرحمانه صرفاً موجب در جا زدنِ آن ایده و به مرور تضعیف و فشل شدن آن نظریه می گردد. در حالی که اگر مجال نقد بیابد می تواند با رفع نقاط ضعفش که می تواند حتی نتیجه مرور ایام هم باشد – یعنی ایراد ذاتیِ آن نظریه نباشد بلکه تغییر شرایط برخی تغییرات را اقتضا کند- به بقا و دوامش کمک کند. ثالثاً چه بسا نظریه ای ذاتاً مشکل و نقصانی نداشته باشد اما متولیان امرِ اجرای آن بنا به هزاران دلیل با اجرای بدِ آن نظریه نه تنها آن را تبدیل به نظریه ای مطرود کنند که جامعه ای را از کارآیی و فواید آن محروم کنند. رابعاً داستان ولایت فقیه نیز به چنین سرنوشتی مبتلا شده است. نظریه ای که می توانست یکی از درخشان ترین تابلوهای حکومت را در جهان اسلام و جهان معاصر به معرض بگذارد متأسفانه به دلیل خودکامگی و تنگ نظری های متداول در برخورد با منتقدان نظریه ولایت فقیه به ایده ای تبدیل شده است که حتی بسیاری از طرفداران سابق این اصل مترقی از آن گریزان هستند. گفته نشود که خب به جهنم کم نیستند کسانی که از میانه راه بریدند - که اتفاقاً خودِ همین نوع گویش و گفتار نشانه همان خودکامگی پیش گفته است – بلکه از باب یک سوزن به خود و یک جوالدوز به دیگری باید کسانی که فعلاً قرص و محکم از این نظریه با شرایط فعلی آن دفاع می کنند تأملی در مشی خود بکنند شاید اشکال در رفتار و عملکردشان است. چنان که حضرت امام پس از ده سال از گذشت انقلاب و عیان شدن نواقص و کاستی های برخی اصول قانون اساسی دستور بازنگری در آن دادند که ایکاش پس از امام نیز این رویه هر ده سال یک بار عملی می شد و کاستی هائی که گفته شد چه بسا نتیجه طبیعی گذشت زمان است نه نقص ذاتی آن نظریه، مرتفع می شد. آن وقت بسیاری از این تنش ها و مشکلاتی که در این مدت دامنگیر جامعه و نظام سیاسی ما شده است قاعدتاً از دامان جامعه سترده می شد. خامساً اگر از معاندان که قصد براندازی نظام را دارند بگذریم بقیه کسانی که به ویژه در داخل به نقادی مقوله ولایت فقیه و نظام سیاسی ج.ا.ا پرداخته اند عنایت به همین کاستی های پیش گفته و نیز عملکرد متولیان و مجریان امور داشته اند. و حتی آنان که گفتیم سابقاً حامی نظریه ولایت فقیه بودند ولی به مرور و با گذشت ایام به نوعی از آن عدول کرده و یا در دیدگاهشان تعدیل ایجاد کرده اند، با دیدن کژی ها و انحرافات همین دست اندرکاران امور و بر نتابیدن هیچ نوع نصیحت و توصیه ای و عدم اصلاح برخی اشتباهات و بلکه تعصبات بی مورد و سختگیری های متعصبانه نسبت به مخالفان و ناصحان به این نتیجه رسیده اند که شاید اشکال از خود این نظریه است نه اجرا کنندگان آن!
ختام کلام آن که: من و ما و بسیاری از امثال من و ما از طرفداران نظریه ولایت فقیه هستیم. و اگر نقدی می کنیم اولاً از باب این که نظریه را باید چکش کاری کرد تا به بلوغ برسد (نظیر این که ولایت مطلقه مخصوص امام معصوم است نه فقیه که توسط مرحوم محمدجواد مغنیه از حامیان پروپاقرص امام و انقلاب مطرح شد) و ثانیاً از باب این که نوعاً نقدهای ما متوجه اشخاصی است که فعلاً پرچمدار هستند و به نظر در برخی مقاطع در کارشان اما و اگر وجود دارد، می باشد. هر چند که متأسفانه طرفداران تئوری توطئه همه چیز را با عینک بدخواهی و طراحی توطئه علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران می بینند. شاید هم فعلاً نانشان در این است که چنین وانمود کنند!(مگه نه؟!)
در باب ارتباط بین اخلاق و سیاست چهار دیدگاه وجود دارد:
1 – جدایی اخلاق از سیاست: طرفداران این ایده معتقدند: باید میان قواعد اخلاقی و الزامات سیاست تفاوت قائل شد (واقع گرایی سیاسی)؛ زیرا توجه به اخلاق در سیاست به شکست در عرصه سیاسی می انجامد ؛ زیرا مدار اخلاق ، حق و حقیقت است در حالی که غرض سیاست ، منفعت و مصلحت است. توسیدید ؛ مورخ یونانی ، صراحتاً از این ایده دفاع می کند. ماکیاولی اما به گونه ای صریح تر و شفاف تر از این نظریه حمایت می کند. وی گر چه اخلاق را لازمهء زندگی فردی می داند اما پایبندی شهریار را نسبت به آن خطرناک می پندارد. توجه کنید: شهریاری که بخواهد شهریاری را از کف ندهد باید شیوه های ناپرهیزگاری را بیاموزد و به کار بندد. برخی خواسته اند با ایده های ماکیاولی مخالفت کنند اما وقتی خود به قدرت رسیده اند مو به مو آموزه های او را در کتاب شهریار به اجرا گذاشته اند. نمونه بارز آن فردریک دوم ولیعهد امپراطوری پروس (آلمان فعلی) است که حتی کتابی در رد کتاب شهریار ماکیاولی نوشت و در آن اوصاف زشتی را به ماکیاولی نسبت داد. بر اساس همین آموزه است که برخی دین باوران به این باور رسیده اند که مقوله دین از سیاست به کلی جداست و این دو به هیچ وجه سر آشتی با همدیگر ندارند.
نتیجه: نباید انتظار پایبندی دولت و حکومت را به اصول اخلاقی داشته باشیم.
2 – تبعیت اخلاق از سیاست: این نظریه نتیجهء رویکرد مارکسیست – لنینیستی به جامعه و تاریخ است؛ زیرا تاریخ چیزی جز عرصه منازعات طبقاتی نیست. بر اساس این نظریه، اخلاق و دیگر مظاهر اجتماعی تابع بی قید و شرط سیاست و عمل انقلابی هستند و ارزش خود را از آن می گیرند. این آموزه هیچ اصالتی برای اخلاق قائل نیست؛ زیرا اصل را اقتصاد (زیر بنا) و سایر آموزه ها را فرع (روبنا) می داند.
3 – اخلاق دو سطحی: یعنی پذیرش دو نظام اخلاقی مجزا در عرصهء زندگی. این نظریه اخلاق را در دو سطح فردی و اجتماعی بررسی می کند و معتقد است: آن چه را که در سطح فردی ، اخلاقی است نمی توان لزوماً در سطح اجتماعی نیز اخلاقی دانست ؛ نظیر فداکاری که از فرد، پسندیده است ولی از دولت در بخشیدن مملکت به کشوری دیگر نکوهیده است. اخلاق فردی در این باور بر اساس معیارهای مطلق اخلاقی سنجیده می شود ولی اخلاق اجتماعی تابع مصالح و منافع ملی است. همچنین حیطه اخلاق فردی، اخلاقِ مهرورزانه است در حالی که حیطه اخلاق اجتماعی ، اخلاقِ هدفدار و نتیجه گرا است. افلاطون – برتراند راسل – مارتین لوتر و ماکس وبر از طرفداران پر و پا قرص این نظریه هستند. به برخی عبارات آن ها توجه کنید: افلاطون: دروغ برای افراد مجاز نیست و چه بسا مجازات دارد ولی حاکمان حق دارند هر وقت که صلاح شهر ایجاب کند، دروغ بگویند. راسل: خاستگاه اخلاق فردی ، باورهای دینی است در حالی که خاستگاه اخلاق مدنی ، سیاسی است. بدون اخلاق مدنی، جامعه قادر به ادامه زندگی نیست. (اخلاق اجتماعی راسل همان قواعدی است که برای حُسن اداره جامعه وضع می شود نه مجموعه قواعد رفتاری مبتنی بر ارزش ها)
4 – یگانگی اخلاق و سیاست: اخلاق ، سیاست فردی و سیاست ، اخلاق جمعی است. اخلاق و سیاست هر دو از شاخه های حکمت عملی هستند و در پی تأمین سعادت انسانند. لذا نمی توان مرز قاطعی بین این دو قائل شد. بر اساس این نظریه ، نظام اخلاقی در دو عرصهء زندگی فردی و اجتماعی معتبر است ؛ یعنی هر چه در سطح فردی اخلاقی باشد در سطح اجتماعی نیز اخلاقی است و بالعکس. اگر شهروندان باید صادق باشند ، حکومت نیز باید صادق باشد. ایمانوئل کانت از طرفداران این نظریه است و آن را بر اساس قاعده اخلاقی مطلق تبیین نموده است. می گویند نظام اخلاقی اسلام نیز مبتنی بر همین ایده است.
سؤال: راستی ما در زندگی خود تابع و مجری کدام یک از این روش ها هستیم؟ نظام و حکومت ما چه؟ پاسخ بر عهده وجدان های آگاه و بیدار.
.: Weblog Themes By Pichak :.