1 – این نکته که هیچ چیزی را نباید چشم و گوش بسته پذیرفت ، کاملاً منطقی و پذیرفتنی است. اما این که هر چیزی را که ما به هر دلیلی – عدم اطلاع یا عدم إشراف یا عدم مطالعه یا جمود یا عناد یا ... - نتوانستیم واقعیتش را برای خودمان بباورانیم ، به انکار آن رو بیاوریم ، بر اساس همان عقل ادعائی پذیرفته نیست.
2 – بر این اساس ، کل زندگی خود را بر نفی و انکار نهادن ، دور از منطق و عقلانیت بوده و حتی با سیره مستمره شما که تبعیت محض از ایده ها و اندیشه های امام در زوایای مختلف است ، سازگار نیست. ایشان در تقریرات فلسفه تصریح دارند که نباید خیلی با اعتقادات و احساسات مذهبی مردم ؛ به ویژه عوام در افتاد. حالا چرا شما در این زمینه ناخلف شده اید؟ الله اعلم بما فی الصدور.
3 – با همه این اوصاف از این که با مطالبتان رونقی به وبلاگ میدهید ، جای سپاسگزاری دارد. اما تذکر این نکته باقی است که مواظب باشید گرفتار ریق قلم نشوید که مسلّماً ضریب اشتباهات(قلمی و علمی) شما را بالا میبرد.
و اینک تذکراتی چند نسبت به برخی مطالب مطروحه در این قسمت از سفرنامه:
الف – در قسمت "4 – از لحاظ طبیعی و به طور عادی ، عقل(!) هیچکس قبول نمیکند که ..." دو نکته را متذکر میشوم: اول – ظاهراً ایشان فراموش کرده اند که مردمان آن زمان سر و کارشان با کوه و دشت و دمن و گوسفندچرانی(کما این که پیامبر مدتی را به شبانی مشغول بوده است. اگر غار نشینی را انکار کنید ، شبانی پیامبر را که انکار نمی کنید. می کنید؟) و ... بوده است و لازمهء طبیعی چنین زندگانی ، انس و الفت با طبیعت که یکی از آنها کوه و غار و دره و تپه است ، میباشد. دوم – باید از ایشان پرسید وقتی شما در مباحثتان از عقل نام میبرید ، منظورتان کدام عقل است؟ عقل رمیده از تعبد؟! عقل مشوب به هواها و هوسها؟! یا عقل سالم از وسوسه ها و دغدغه ها؟
ب – در بخش "1 – قضیه نزول وحی در غار حرا را شیخ صدوق و ... هیچکدام در هیچ کتابی نقل نکرده اند ..." دو نکته را یادآور میشوم: اول – در جایی که و در حالی که علی(ع) درخطبهء قاصعه – 190 یا 192 – پیش از شیوخ مذکور تصریحاً میفرماید: هر سال در حراء خلوت میگزید و من او را میدیدم و جز من کسی وی را نمیدید(و لقد کان یجاور فی کل سنه بحراء فأراه و لایراه غیری) چه حاجتی است به واکاوی کتب آنان تا تأییدی از آنان پیدا کنیم. سرچشمه را رها کرده و به سرشاخه ها چسبیده ایم؟ دوم – شیوخ مذکور همگی مربوط به سدهء چهارم و پنجم هستند.(کلینی متوفای حدود 320 یا 340 و شیخ صدوق متوفای 381 و شیخ طوسی متوفای 460 میباشند) حال آن که استنادات در باره تاریخ صدر اسلام باید به منابع دست اول ؛ یعنی سه سده اول باشد که بحمدالله با غوص در این آثار ، این رویداد تاریخی مذکور آمده است. یکی از اولین آثار پس از رفع منع تألیف ، تاریخ ابن اسحاق(85 – 150 هجری) است که به توشیح ابن هشام(متوفای 213 هجری) در آمده است. در جلد اول از کتاب سیره ابن هشام ، ص235 چنین آمده است: کان رسول الله(ص) یُجاوِر فی حِراء مِن کُل سَنه شهراً. پیامبر در هر سال یک ماه را در غار حراء به سر میبرد. حال سخن بر سر این است که باز باید به خاطر عدم باور خویش به عقل ناقص خویش اتکا کرده و راه انکار پیشه کنیم؟ یا صواب این است که به عقل خود این مقدار عرصه جولان ندهیم که بخواهد به خود جرأت بدهد تا همه چیز را انکار کند؟
ج – آورده اید که "6 - علامه طباطبائی ذیل تفسیر سوره مبارکه علق می نویسد: ..." آنچه را که علامه آن را جعلی دانسته نه حضور پیامبر در غار حراء که داستان ساختگی است که متأسفانه اکثر مورخان اهل سنت درباره اولین نزول فرشته وحی و خوفی که بر ایشان مستولی شده بود و قصد فرو افکندن خود از بالای کوه و خلاصی از دست جبرائیل را داشت ، در کتب تاریخی و تفسیری خود آورده اند. و من در عجبم که چرا برخی برای اثبات منویات خود به مبهم گوئی و تقطیع پناه میبرند. این با صداقت و عقلانیت ادعائی نمیسازد. میسازد؟
د – و نیز " 7 – از چهارده معصوم(ع) احدی نفرموده است که رسول الله کعبه را رها کرده ... در یک غار عبادت میکرده ..." چنان که گفته آمد حداقل علی(ع) در خطبه 190 یا 192 (قاصعه) تصریح فرموده اند. تذکر این نکته ضروری است که شما مدعیان اصلاح در دین پیامبر همواره سعی در پیرایش اعمال و رفتار مسلمانان از رفتارهای به اصطلاح غیر عاقلانه و شرک آلود و خرافی دارید. حال چگونه است که پیامبر را برای به اصطلاح معقول جلوه دادن نبوتش و نزول اولین وحی بر ایشان ملزم به کعبه نشینی و طواف و عبادت در مقابل کعبه می کنید؟ فکر نمی کنید اولاً اصل این کار بر اساس باورهای شما مشوب به خرافه باشد؟ عبادت خدا را به کعبه محدود و منحصر کردن؟ ثانیاً فکر نمی کنید عبادت پیامبر در مقابل کعبه به نوعی بت پرستی هم تلقی شود؟ چون آنجا پر بوده است از بتان رنگ وارنگ. ثالثاً فکر نمی کنید در فضای آزاد و محیط باز بهتر میتوان با معبود و معشوق ارتباط برقرار کرد؟ از شما تعجب است که خود چنین ذائقه ای دارید و پیامبر را به کعبه میخکوب می کنید؟! حاشا و کلا!
ه – همچنین "اگر غار (حرا) محل نزول نخستین آیه الهی است ، چرا یک نماز خاص یا دعای ویژه یا زیارتنامه ندارد؟" عجیب است از شما که با اشتهای عجیبی در به در به دنبال نفی و انکار بسیاری از مستحبات و مندوبات و نوافل ؛ نظیر زیارات جامعه و عاشورا و ... هستید ، در این مورد خاص به دنبال عملی مستحبی میگردید تا به واسطه آن واقعه تاریخی اولین نزول وحی را در غار حراء باور نمائید! جل الخالق! من که نمیتوانم باور کنم باور شما منوط به وارد شدن چند ذکر و دعا و نماز مستحبی و ... باشد. البته میتوانم تصور کنم که اگر چنین چیزهائی وارد شده بود آنها را چرت و پرت تلقی کنید. با عرض معذرت. به هر حال به نظر میرسد داستان عقاید شما داستان یک بام و دو هوا است. این طور نیست؟
و – در پاراگراف آخر چنین آورده اید "یا در خطبه قاصعه ..." اولاً مشکل شما این است که میخواهید تا میتوانید هر چیزی را که میخواهید از شرش خلاص شوید یک انگ خرافه بچسبانید و دیگر داستان آن را تمام شده تلقی کنید. ثانیاً علی(ع) ادعای استماع اختصاصی نکرده است و بلکه پس از شنیدن آن صدا از پیامبر استعلام میکند که این صدای چیست؟ و آن حضرت است که به علی(ع) توضیح میدهد: این صدای شیطان است. به متن عربی دقت کنید: لقد سمعتُ رَنَّه الشیطان حین نزل الوحیُ علیه(ص) فقلتُ: ما هذه الرَّنَّه؟ فقال(ص): هذا الشیطانُ. أیِسَ مِن عبادته. تفاوت نقل قول را میبینید؟ تأسف است از این گونه امانتداری و نقل قول! برای فریب است یا از باب هدف وسیله را توجیه می کند؟ ثالثاً همان علی ده ساله صد شرف دارد و داشته است بر پیران و پیرمردانی که بر خود و ایل و تبار خود و عقل و سن خود اتکا کردند و حکومت اسلامی را از مجرای صحیحش و جریان اصلی اش خارج کردند. ظاهراً روند عقل گرائی شما بدجوری کار دستتان داده است که برای اثبات مطلب باطل خود حرف مخالفان را نیز بلغور میفرمائید. امید که چنین نباشد. و رابعاً آن چه از ورقه بن نوفل گفته اید نیز بر همان سیاق است. یعنی تصدیق نبوت محمد(ص) و نه تعلیم و تفهیم آن. فرق است بین تصدیق امری که واقع شده و خود شخص بر آن باور است و به دیگران خبر میدهد که چنین شده است با امری که شخص مطلبی را نمیداند و به او تفهیم میکنند که بابا قضیه اینه تو پیامبر شده ای و خبر نداری. دلیل مطلب را از سیره ابن هشام می آورم. در صفحه 238 خدیجه پس از شنیدن جریان نزول جبرائیل بر پیامبر(ص) می گوید: إنّی لأرجو أن تکون نبیَّ هذه الأمّه. یعنی من امیدوارم که تو پیامبر این امت باشی. و ورقه نیز پس از شنیدن داستان پیامبر از زبان خدیجه ، چنین می گوید: إنّه لَنبیُّ هذه الاُمّه. یعنی همانا او پیامبر این امت است.
از اطالهء کلام عذرخواهم. و از آقای رجائی نیز بابت برخی تندنویسی ها پوزش می طلبم.
غار حرا، واقعیت یا ... !
در سفر حج، از جمله زیارت ها و دیدارهای دوره ای کاروان ها، (البته ایرانیان)، بردن حجاج تا پای کوه غار حراست که روحانی کاروان هم، همانجا توضیحات لازم را ارائه می دهند. اما دیدار از خود غار به صورت مجزا و دلخواه، با هزینه شخصی افراد و شبانه انجام می گیرد. معمولاً زیارت و دیدن غار حرا برای اکثر ایرانیان حتمی و برای قلیلی از حجاج بعضی کشورها (نه همه کشورهای مسلمان) عادی و اتفاقی است. این مکان واقع در بالای کوه نور- جبل النور – در شمال شرقی و یک فرسخی مکه و در مسیر راه عرفات می باشد. به طور طبیعی گنجایش بیش از دو نفر را ندارد. معروف است پیامبر گرامی اسلام (ص) قبل بعثت در آنجا عبادت و مناجات می کردند. به ادعای بعضی، گاه در طول سال به مدت یکماه کامل در آنجا متوقف می شدند و به همراه حضرت علی(ع) به راز نیاز می پرداختد. همچنین گفته می شود اولین آیات الهی «اقرء ب...» نیز در این مکان به رسول اکرم (ص) نازل شده است.
بگذریم، ما نیز مثل بیشتر حجاج همسفر، از روی کنجکاوی و دقت نظر، با پرداخت هزینه، به همراه روحانی کاروان ساعت 3 نصف شب برای دیدن غار حرا، با اتوبوس عازم جبل النور شدیم؛ گزارش کوتاه ذیل وضعیت این محل را بیان می کند:
1. اولین نکته ای که برایم جلب توجه کرد، سختی راه (البته بیشتر در صدر اسلام) و فاصله بیش از 10 کیلومتری خانه خدا (و منزل پیامبر) با این مکان می باشد.
2. اطراف کوه خبری از خانه و ساختمان های مجلل نیست، همه ساختمان ها کوچک و معمولی و مستضعف و فقیر نشین غیر عرب (اما بدون استثناء بام همه خانه ها دارای دیش ماهواره)، البته بیشتر پاکستانی ها و بنگالی ها به همراه زن و بچه که معمولاً به شغل کارگری مشغول هستند و گاه مغازه دار و دست فروشند.
3. از پای کوه تا قله و غار حرا حدود یک ساعت (شبانه و در تاریکی مطلق) راه است؛ بالا رفتن از آن با توجه به دمای بالای 50 درجه (در شب) و سکون هوا، چنان سخت و طاقت فرساست که گاهی زائران نیمه راه از خیر دیدن گذشته و برمی گردند. در ضمن طولانی بودن مدت صعود بخاطر وضعیت جوی آنجاست و الا نباید این مدت طول بکشد.
4. پای کوه و کوچه های منتهی به کوه، دامنه و چاله چوله های آن تا خود غار حرا پر از زباله و آشغال و ... واقعاً مشمئز کننده و جای تعجب که چطور دولت سعودی برای نظافت و تمییزی دیگر اماکن مقدس و تاریخی این همه سرمایه گذاری و اهمیت داده و گاه برای هر چند متر یک نفر مأمور نظافت گماشته ولی اینجا را رها کرده؟ حتماً دلیلی دارد!
5. در این مکان، چه در اطراف کوه و چه در غار حرا و در طول مسیر از حضور دولت و سازمان های متولی امور و مأمور و راهنما و مساعدت از هر نوع آن، چه از ناحیه حکومت عربستان و چه کاروان های حجاج خبری نبست. خبری از آب و برق و تلفن و ... نیست. امکانات ضروری اولیه صفر. در آن تاریکی شب، بر فرض اگر با لغزش پا برای کسی اتفاقی بیفتد خبری از امداد و نجات و کمک های اولیه نیست. نه جایی برای قضای حاجت - در صورت ضرورت از گوشه و کنار همان کوه و ... استفاده می شود - نه محلی برای وضو و نماز – نماز صبح به اجبار همان بالای کوه خوانده می شود، در غیر این صورت قضا خواهد شد-
6. در آن دل شب، غیر از زائران، موجودات دیگری هم یافت می شدند، از جمله بزهای پاکستانی و میمون های زبر و زرنگ و بازگوش که همشون به دنبال قطره ای آب بودند. اگر هم گاهی به انسان ها نزدیک می شدند یا میمونی ظاهراً حمله ای می کرد بیشتر از فشار تشنگی بود و بس، بخصوص طی سال های متمادی متوجه بطری های یک بار مصرف آب حجاج شده اند، لذا به دنبال آب و غذا هستند (کلاً اطراف و بالای کوه خبری از یک قطره آب نیست) نه ربودن اشیاء قیمتی و کیف دستی زوار و حجاج. به ادعای بعضی آقایانِ ... میمون ها آموزش دیده اند برای سرقت اموال و اشیاء قیمتی!
7. غیر از حجاج ایرانی (البته نه همه)، کمتر کسی به دیدن و زیارت غار حرا می آمد. چه شیعه و چه سنی! این هم جای سؤال و تعجب دارد.
8. صخره ها و سنگ های اطراف غار پر است از نوشته های عجیب و غریب و یادگاری و التماس دعا به زبان های مختلف، و البته بیشتر فارسی! در ضمن یک نوشته با خط عربی و لاتین که نماز خواندن در غار حرا را منع کرده!
9. انصافاً پایین آمدن از آن به مراتب سختر از بالا رفتن است، هر آن احتمال سقوط و سر گیجه! ایضاً مثل بالا رفتن از آن، همه خیس عرق، طوری که انگار لباس خیس به تن کرده ای!
10. اینجا، بر عکس دیگر اماکن گداهای سمج پاکستانی که کم و بیش از روی ضرورت شغلی فارسی هم یاد گرفته اند، کم نیستند. گاه با ظاهری چندش آور و رقت بار و رأفت انگیز، ایرانیان را به امام علی(ع) و ائمه اطهار قسم داده و خوب کاسبی می کنند!
این وضعیت فعلی غار حرا است، حال در نظر بگیرید 1400 سال پیش را با آن امکانات کم و دوری و سختی راه و بکر بودن کوه. چراکه الان حداقل برادران پاکستانی و بنگالی، برای کسب در آمد هم که شده با پول ایرانی ها که از زوار و حجاج می گیرند، کمی سینه کوه را صاف کرده و چند تا پله و میله کاشته اند. با این توصیف برای هر کسی این شبهه و سؤال پیش می آید که؛
1. چرا حکومت سعودی بر عکس دیگر اماکن مقدس و تاریخی مکه و مدینه، به غار حرا اصلاً توجهی نکرده، کاملاً رها کرده و کنترلی نمی کند؟
2. چرا حجاج سایر کشورها، اعم از عرب و غیر عرب اصرار بر حضور در این مکان ندارند؟
3. در کتب فقهی و عبادی، حتی در جزوات اهدائی سازمان حج هیچ اشاره به اعمال وارده و مستحبی در غار حرا نشده و یا حضور و زیارت آن محل جزو اعمال ولو مستحبی حج نیامده؟
4. از لحاظ طبیعی و به طور عادی عقل هیچ کس قبول نمی کند که با این وضعیت کسی بتواند یک ماه که هیچ، بلکه چند روز بالای این کوه به عبادت مشغول شود و هر روز هم کسی براش آب و غذا بیاره! برای چه؟ به چه دلیل؟ اگر امر الهی بوده و پیامبر هم واقعاً این کار می کرده و ماه ها در اینجا عبادت کرده، چرا زیارت و وقوف در این محل برای حجاج توصیه نشده و ...
با وجود وضعیت توصیف شده و شبهات و سؤالات مطرح شده فکر می کنم یک جای کار یک گیر و داری داره! یا به قول ما ایرانی ها یک جای کار می لنگه! والا نباید این طور باشه!
یکی از پژوهشگران حوزوی، در کتاب خود با عنوان« قرآن و تفسیر راهبردی از تاریخ اسلام و صهیونیسم» - معتقد است که قضیه نزول وحی به رسول خدا(ص) در غار حرا نبوده بلکه در مقام ابراهیم(ع) نازل شده است و در این باره به دلایلی اشاره کرده که به چکیده آن اشاره می کنیم:
1. قضیه نزول وحی در غار حرا را شیخ صدوق، کلینی و شیخ طوسی هیچکدام در هیچ کتابی نقل نکرده اند که دارای سند متسلسل و متصل به امام(ع) باشد و در هیچ کتاب معتبری هم ندیده اند.
2. مرحوم طبرسی هم به جز یک خبر مرسل و بی سند روایت دیگری در این خصوص پیدا نکرده است و نداشتن سند، قرینه جعلی بودن آن است.
3. مرحوم حر عاملی در 20 جلد وسایل الشیعه و مرحوم حاجی نوری در مستدرک، این قضیه را نقل نکرده اند.
4. در تاریخ یعقوبی هم اسمی از غار حرا نیامده است.
5. سازنده نخستین این قضیه محمد بن کعب قُرَظِی است که از قصه گویان اسرائیلی می باشد.
6. علامه طباطبائی ذیل تفسیر سوره مبارکه علق می نویسد: قضیه نزول قرآن در غار حرا به شکلی که رسول خدا(ص) مضطرب شده و ... همه جعلی است. در تفسیر نمونه نیز در ذیل تفسیر این سوره، قضیه را به آن شکل، از جعلیات دانسته است.
7. از 14 معصوم(ع) احدی نفرموده است که رسول الله(ص) کعبه را رها کرده، در یک غار عبادت می کرده و قرآن هم در غار به وی نازل شده است. تنها در تفسیر منسوب به امام عسگری(ع) آمده که آنهم سند ندارد.
8. این قضیه را هیچکدام از همسران پیامبر(ص)، حتی خدیجه نقل نکرده است به جز عایشه، در حالی که عایشه در زمان نزول وحی نخستین متولد نشده بود.
اگر غار محل نزول نخستین آیه الهی است، چرا یک نماز خاص، یا دعای ویژه یا زیارتنامه ندارد؟ چرا طور سینا، مقام ابراهیم مقدس است و اعمال ویژه ای دارند ولی برای غار حرا قداست و ثوابی نقل نشده؟ مگر می شود محل تولد قرآن ارزش و قداست نداشته باشد! چطور حضرت ابراهیم همه جهانیان را دعوت می کند به عبادت در کعبه ولی رسول خدا(ص) کعبه را رها کرده به غار می رود!؟ از آدم تا خاتم هیچ پیامبری غار نشین نبوده است.
بعضی گفته اند پیامبر به خاطر درگیر نشدن با مخالفین و مشرکان به غار می رفته! این هم درست نیست. چراکه پیش از بعثت کسی متعرض ایشان نمی شده، چون مدعی رسالت نبوده. یا در خطبه قاصعه منسوب به علی(ع) آمده است: «من به محض نزول قرآن صدای شیطان را شنیدم ...» اولاً: چگونه علی(ع) 10 ساله فریاد ناشی از بدبختی شیطان را شنیده و عطر رسالت را استشمام کرده ولی رسول خدا را به مطلع نساخته؟ ثانیاً: در کتب تاریخی آمده که حضرت خدیجه جریان را به ورقه بن نوفل مسیحی گفته و وی خبر رسالت حضرت محمد را به ایشان می دهد! یعنی خود پیامبر متوجه نشده اما نوفل و امام علی(ع) 10 ساله متوجه می شوند!؟ اهانت و خرافاتی بالاتر از این؟...
افراط و تفریط در مرگ و زندگی!
در این جهان همیشه مرگ و زندگی قرین هم بوده و هست و خواهد بود. هیچوقت از هم جدا نبودند و نخواهند شد. گاه نوای ساز زندگی می شنویم و گاه نوای ساز مرگ زندگی، یکی شاد و روح انگیز وان یکی حزین و غم انگیز اما اگر به کنه قضیه نگاه کنیم بهتر است بگوییم که هر دو هم خوبند و هم بد! مانده با چه دیدی به آنها نظر کنیم! در چه فرهنگی زیسته باشیم و پیرو کدام آیین و مذهب باشیم. به هر صورت مرگ و زندگی هر دو واقعیتی است غیر قابل انکار و تغییر. هر دو یکی از اصلی ترین رازهای هستی انسان هستند و همواره محور اندیشه و تفکر آدمی بوده اند. بگذریم! بحث ما در نوشته حاضر در این مقولات نیست، فقط می خواهیم باورها و و نوع نگاه به مرگ و شکل و آیین سوگواری و مراسمات بعد مرگ را در دو فرهنگ ایرانی و عربستان مقایسه کرده و به افراط و تفریط های آنها اشاره کنم. لذا یک گزارش مانندی از هر دو فرهنگ و دیدگاه درباره جریانات و مراسمات بعد فوت خدمتتان ارائه داده، سپس نتیجه گیری می کنم. قبل از آن اشاره ای به معنی و مفهوم افراط و تفریط بد نیست. افراط به معنی؛ از حد در گذشتن، از تعادل خارج شدن، زیاده روی در امری و کاری، اکثار و زیادت، اسراف و شتابانیدن در چیزی، سبقت و مبادرت نمودن در امور و به قول خودمانی شورش را در آوردن / تفریط عکس افراط است، یعنی؛ ضایع کردن، کوتاهی نمودن و کم کاری و بی توجهی و در نظر نگرفتن و ... با مراجعه به منابع اصیل اسلامی و اتکا به عقول بشری هر دو امر افراط و تفریط رد و غیر قابل قبول است. هر دو به انسانیت انسان و دین و ایمان ضربه زده و مخدوش می کند. اما اصل بحث:
- یک هفته ای که در مدینه بودیم، فرصت را غنیمت شمرده، تقریباً هر روز برای زیارت و نمازهای یومیه در مسجد النبی حاضر می شدیم. بدون استثناء با اتمام تمام نمازها، برای تمام جنازه های موجود – مکان مخصوصی برای همین منظور در کنار حرم پیامبر(ص) و جلوی امام جماعت، بصورت مجزا و سر پوشیده تعبیه شده است. در اصل اجازه ورود جنازه به مسجد و حرم نبوی را نمی دهند - یک نماز میت برگزار می شد. یکی از روزها بعداز نماز جماعت صبح، نماز میت نخوانده، بیرون آمدم تا ببینم مرده ها را چگونه تشییع و دفن می کنند. درب محل مخصوص ایستادم تا اینکه نماز میت تمام شد. در یک لحظه و بدون فوت وقت و صبر و تحمل و تأمل، جنازه ها را به صورت دو و هروله به طرف قبرستان بقیع که در حال حاضر چسبیده به مسجد می باشد و فاصله ای کمتر از 300 متر دارد، بردند. - قبرستان بقیع یک بار بعداز نماز صبح و یک بار هم عصر، قبل از غروب به روی مشتاقان باز می شود - من هم وارد بقیع شده و پس از زیارت و سلام بر ائمه مدفون در آنجا، به دیدن سایر قبور صحابه و منسوبین پیامبر(ص) و ... رفتم سپس به طرف انتهای قبرستان رفتم. متوجه شدم اموات جدید را در همان بقیع دفن می کنند. دیدم تشییع و خاکسپاری کاملاً عادی و بدون سر و صدا، بدون حضور زنان حتی بستگان درجه اول، بدون لباس مشکی و عزا، با قبری بی نشان و بدون هیچ سنگ قبر و مشخصه ای، خیلی سریع مرده را داخل قبر گذاشته و قبر را صاف کرده خارج می شوند. مراسم خاک سپاری کاملاً بی روح و ساکت، نه ضجه ای، نه دادی، نه هواری و نه ... در روزهای بعد در این باره از یک شهروند ساکن مدینه سؤال کردیم، اتفاقاً شیعه بود، ایشان گفتند: در اینجا برای مرده ها به آن صورت مراسم خاصی نمی گیرند. با مردن یک نفر همه چیز تمام می شود. حتی از مکان دقیق دفن نزدیکترین عزیزانمان خبر نداریم! اسمی و نشانی روی قبر نیست که مشخص شود اینجا قبر کیست! فرقی هم بین شیعه و سنی نیست! اینکه سوم و هفتم و چهلم گرفته شود! نه! از این خبرها نیست. یا اینکه سر خاک بریم و شب جمعه سری به اموات بزنیم! نه! از این کارها و خبرها نیست! در یک قبر در مدت خاص که زیاد هم طول نمی کشد مرده های زیادی دفن میکنند و ...
- اما در ایران، نیاز به توضیح تشریح نیست همه دیدیم و شنیدیم و از نزدیک درک کردیم، با کمی توفیر، مراسم و شوگواری و ماتم و ... بین همه اقوام و نواحی ایران تقریباً یکی است. کیفیت روز تشییع، نحوه دفن و کفن و نماز و خورد و خوراک همان روز، نحوه مراسم شب اول و پذیرایی آن، گریه ها و خود زنی های زنان و مردان در روز های اول تا چهلم، مراسمات از روز اول تا سالگرد، مکان دفن تا سنگ قبر و شعر و جملات روی سنگ، چاپ اطلاعیه و تسلیت ها در نشریات تا تاج گل های چند صد هزار تومانی، انواع خوراکی ها و نوشیدنی های متناسب با فصل و خرمای مغز گردویی و بادامی و ...، حضور قاریان و مداحان مخصوص با بلند گوی ویژه، حضور همه فک و فامیل و اقوام و دوستان و آشنایان از همه اکناف و اطراف و شهرها که عدم حضور مساوی با قهر و ناراحتی و تلافی در آینده خواهد بود، زنان همگام و همراه با مردان در همه مراسمات منزل و مساجد، لباس های مشکی و گاه عدم اصلاح سر و صورت تا چهلم و بعضاً تا سالگرد، تعطیلی مراسمات عروسی و جشن ها و شادی اعیاد برای تمام بستگان و فامیل نزدیک، در بین بعضی اقوام هنگام مرگ کسی موسیقی مخصوص. خلاصه با کمی تفاوت آن هم به دلیل موقعیت اجتماعی و مالی مرده و خانواده ها، همه این موارد مشترک بین ما ایرانی هاست. البته اخیراً در بین اقشار پر درآمد و گاه سطح متوسط مراسم و حرکت ها و کارهایی پس از مرگ افراد انجام می گیرد که واقعاً دیدنی و شنیدنی است؛ نوشتن بنرها و پلاکارت های متنوع و متعدد و گاه از طرف یک نفر به اسم های مختلف، در اصل هرچه بیشتر و گرانتر بهتر، حجله و چراغانی و ...، فیلمبرداری با چندین دوربین از تمام مراسمات و تشییع، قبرهای چند ده میلیونی و گاه چند صد میلیونی! گل و تاج گل های چند صد هزار تومانی، مداحی با نی و ...، مراسم در کدام مسجد و حسینیه و خورد و خوراک در کدام رستوران باشد، چه نوع غذا و پذیرایی، چه نوع سنگ قبری، داخلی یا خارجی، مثلاً گرانیت ایرانی باشد یا برزیلی! کارت دعوت ویژه، انواع میوه ها و حلواها در ظروف مخصوص، گریه کن های اجاره ای، آرایش های مخصوص که حزن و اندوه را نشان دهد! هدیه دادن به نام و یاد مرده، چیزی مثل کتاب و مفاتیح و قرآن و ...، در نهایت از صاحب عزا سؤال می کنی: آقا هزینه کل مراسم و ... مرحوم یا مرحومه چقدر شد؟ پاسخ می شنوی: تا حالا 20 میلیون تومان! بماند که این از کجا آمده، با رضایت بوده یا نه، نزول شده یا قرض گرفته شده! در ضمن این پروسه همچنان ادامه دارد!
در مقایسه این دو فرهنگ، ظاهراً یک نقطه مشترک دیده می شود؛ فراموش شدن خود مرده، در عربستان، هم مرده فراموش می شود و هم بازماندگان و داغدیده گان، چراکه عرفاً و قانوناً بازماندگان، به ویژه زنان حق حضور در تشییع و تدفین و سر خاک را ندارند. به طور کل گریه و زاری و عزاداری مرسوم نبوده و گرفتن مراسم های مختلف ترحیم جایگاهی ندارند، پس مرده و خانواده و نزدیکان هر دو فراموش می شوند. اما در فرهنگ ایرانی شاید مرده فراموش بشود لکن بازماندگان و بستگان هرگز، تازه با فوت یک نفر قهرها به آشتی تبدیل شده و نسبت های نصبی و سببی گل می کند. رفت و آمدهای پی در پی شروع و گاه تا سه روز منزل میت را خالی نمی کنند. اقوام و فامیل که شاید ده ها سال همدیگر را ندیده و فرزندانشان همدیگر را اصلاً نمی شناسند، هنگام فوت یک فردی به هم رسیده و دیداری تازه می کنند و یاد گذشته ها می کنند و ... تا اینجای کار مشکلی نیست. امر پسندیده و خوبی است اما زیاده روی در این امور و صرفاً پرداختن به زنده ها و غرق شدن در جزئیات و کارهایی که در بالا به آن اشاره شد! افراط کاری است و فراموش کردن مرده! حال بینی و بین الله این افراط و تفریط نیست؟ حاملان هر دو فرهنگ در درجه اول انسانند و انسان عاطفه و احساس دارد، ادعای مسلمانی هم که دارند! واقعاً عقل و وجدان درونی، کدامیک را می پذیرد؟ ذات و فطرت بشری کدام را بر می تابد؟ اصلاً دین اسلام کدامیک را توصیه کرده؟ مگر ادعای مسلمانی هر دو فرهنگ گوش فلک را کر نکرده؟ هر دو مدعی ام القرائی هستیم! می خواهیم الگوی جهان اسلام و سایر مسلمین باشیم! با این افراط و تفریط می شود؟
مراسم عزاداری و گریه و سر خاک و مزار رفتن برای اطرافیان فرد از دست رفته فرصتی فراهم می کند تا این مواجهه و فقدان دردناک را آسان تر پشت سر بگذارد. در این مراسمات و مجالس ترحیم، مشارکت جمعی بستگان و آشنایان، علاوه بر همدردی با داغداران، به آنان وظایفی هم محول می کند تا فشار مضاعف بر صاحبان عزا نباشد. سوگواری طبیعی و به دور از افراط به افراد این امکان را می دهد تا به تدریج و نه یکباره، با عواطف مربوط به فقدان رویارو شود و کم کم درک کند و بپذیرد. در این صورت فشار روحی و روانی کمتری وارد می شود. اسلام هم به این نوع مواجهه با مرگ عزیزان توصیه نموده، مثل گریه و عزاداری پیامبر اسلام(ص) بر فرزند از دست رفته اش. حال اگر با فشار عرف یا تحریم های مذهبی و اعتقادی و گاه قانونی جلو این سوگواری ها و برون ریزهای غم و اندوه درونی و طبیعی افراد ماتم زده گرفته شود و در این زمینه هیچ انعطافی صورت نگیرد، می شود تفریط و دین اسلام این دیدو عمل را قبول ندارد. هیچ موقع دین اسلام بر خلاف فطرت و عواطف و احساس طبیعی بشر حکم نمی دهد و در هر امری به میانه روی توصیه می کند. از آن طرف افراط در در سوگواری و غم و اندوه و اعمال غیر متعارف را هم رد می نماید.
پرسش :شیعه چگونه به آیه وضو در قرآن برای مسح پاها استدلال می کند؟
پاسخ :وضو به عنوان شرط ورود به نماز یکی از طهارت هایی است که، از ابتدای تشریع نماز جزء اعمال عبادی محسوب شده است. این عمل عبادی در زمان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و در حضور اصحاب آن حضرت از جانب ایشان به گونه ای که شیعه عمل می کنند انجام می شده است، و روایات زیادی در این رابطه وارد شده است. ولی این عمل بعد از آن حضرت ـ صلی الله علیه و آله ـ (در زمان عثمان)، مورد تحریف قرار گرفت تنها در میان تعدادی از صحابة بزرگوار آن حضرت ـ صلی الله علیه و آله ـ مانند حضرت علی ـ علیه السلام ـ و بعضی دیگر که عمل پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نزد آنها حجت بود حفظ شد و آیة وضو در قرآن نیز مؤید این عمل آنان است که همان عمل پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ باشد. ولی علمای اهل سنت، به خاطر این که عمل بزرگان خود را توجیه کنند از این آیه استفادة مخالف سیرة پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را می کنند. لذا به شستن پاها در وضو حکم کرده اند. آیه: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ» تنها آیه ای است، که در قرآن کریم درباره وضو نزل شده است وشیعه همانند اهل سنت از این آیة کریمه برای وضو استدلال می کند، ولی به خاطر اعراب «ارجل» اهل سنت می خواهند برخلاف قواعد عربی استدلال کرده، تا عمل بزرگان خود را توجیه کنند ـ و شستن پا را نتیجه بگیردند. هر کدام از طرفین استدلال بر کیفیت وضو نموده، که در این جا به استدلال هردو طرف اشاره می شود: اعراب ارجل در مورد اعراب ارجل سه قول وجود دارد:
1 . قرائت به رفع: که قرائت نادر و شاذی است، و بنابر ابتدائیت است و خبر آن محذوف است، و آن مغسوله یا ممسوحه است.
2 . قرائت به نصب: نافع ابن عامر و عاصم ـ به روایت حفص ـ آن را منصوب خوانده اند. که در این صورت قول شیعه ثابت می شود، در واقع به محل برؤوسکم عطف است، که محل آن منصوب است، و مفعول و امسحوا است.
.3 قرائت به جرّ: در این صورت آن را عطف به لفظ برؤوسکم می دانند. ولی از نظر اهل سنت در واقع منصوب است که عامل نصب آن هم «اغسلوا» باشد، بنابر جر وجوب مسح پاها بدست می آید لکن از نظر شیعه این قرائت (به جر) بالجوار منوط به دو شرط است. یکی ایمنی از اشتباه و دوم فقدان حرف عطف، و در این جا هم حرف عطف است، و اشتباهی هم در کار نیست لذا اکثریت عرب قرائت به جبرّ لا نمی پذیرند (جر بالجوار) و تنها در موارد ضروری، کاربرد دارد، و آن موارد خوف و اشتباه است. دلائل شیعه و رد قول اهل سنت چنانچه گفتیم، از قرائت سه گانه مذکور، شیعه قرائت به نصب را پذیرفته، و برای آن دلائلی دارد، (و عطف به محل رؤسکم می باشد.)
.1 زیرا اگر قول اهل سنت را بپذیریم. که آن را عطف به ایدیکم می گیرند، درین صورت بین معطوف و معطوف علیه امور بیگانه فاصله می شود و این فاصله افتادن، در مفرد جایز نیست، تا چه رسد به جمله.
.2همانطور که عامل نصب، «اغسلوا» می تواند باشد (که اهل سنت می گویند) «امسحوا» نیز می تواند عامل نصب باشد و هرگاه دو عامل صلاحیت عمل کردن در یک معمول را داشته باشند. عامل اقرب مقدم خواهد بود، بنابراین «امسحوا» مقدم بر «اغسلوا» است.
.3 این عطفی که اهل سنت می گویند، برخلاف فصاحت است زیرا؛ پیش از استیفای غرض از یک جمله، به جمله ای دیگر منتقل شده، که ربطی به آن ندارد. هرچند که بعضی احتمال داده اند که، قرائت به نصب، به خاطر عامل مقدر باشد، و آن (ای فاغسلوا ارجلکم)، ولی این احتمال مردود است، چرا که: اولاً: تقدیر عامل خلاف اصل است، و تا حدامکان باید عامل ذکر شود (نه مقدّر)، ثانیاً: بر فرض تقدیر، می توان به قرینه نزدیکی ارجل به «برؤوسکم» عامل مقدر آن را، همان «امسحوا» در نظر گرفت، به هر حال تقدیر اغسلوا ترجیحی ندارد. نتیچه این شد که چه قرائت به نصب را بگیریم، که عطف به محل «رؤوسکم» باشد، و عامل نصب آن هم «امسحوا» و چه قرائت جرن بگیریم که عطف به لفظ «برؤوسکم» باشد در هر دو صورت قول شیعه که مسح باشد ثابت می شود، و قول اهل سنت که (اَرجل) را معطوف بر «اَیدی» می داند، خلاف فصاحت و بلاغت و عرف اکثریت عرب است. و ادبا و خیلی از مفسرین اهل سنت براساس قواعد عربی و قرائتی، قول شیعه را درست میدانند.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:.1 المسح علی الرجلین، شیخ مفید، تحقیق شیخ مهدی..2 المسح فی وضوء الرسول ـ صلی الله علیه و آله ـ ، محمدحسن آمری..3 تفسیر طبری: 4 / 452 ـ 477، ذیل آیه. ابی جعفر محمد بن جریر طبری.مرجع فقید شیعه، آیتالله العظمی سیّد عبدالله شیرازی ـ قدّس سرّه الشّریف ـ در کتاب الاحتجاجات العشره، احتجاج ششم چنین میفرماید:
روزی در مدینه ، کنار قبر شریف رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ رفته بودم ، در این هنگام یکی از طلّابی را که از فضلای حوزه علمیّه قم بود ، دیدم که به طرف ضریح پیامبراکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ رفت و از شُرطی (افراد هیئت امر به معروف و نهی از منکر وهابی) غفلت کرد که در آنجا ایستاده بود تا از بوسیدن ضریح جلوگیری کند. ضریح مقدّس را چند بار بوسید. شُرطی ناراحت شد. هنگامی که آن شرطی مرا دید ، نزد من آمد و با احترام گفت: «ای آقا! چرا از اصحاب خود در مورد بوسیدن ضریح جلوگیری نمیکنی؟ اینها چیزی (پنجرهای) را میبوسند که از آهن است و آن را از اسلامبول آوردهاند. نگذارید آن را ببوسند که شرک است!»
گفتم: آیا شما حجرالاسود را (در کنار کعبه) میبوسید؟
شُرطی گفت: آری.
گفتم: «روی قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیز سنگ است. اگر بوسیدن این سنگ شرک باشد ، باید بوسیدن حجرالاسود هم شرک باشد.»
گفت: حجرالاسود را پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بوسیده است.
گفتم: اگر بوسیدن جسمی به قصد تیمّن و تبرّک ، شرک باشد ، فرقی در آن نیست که از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ باشد یا غیر او.
گفت: پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از این رو حجرالاسود را بوسید که آن را از بهشت آوردهاند.
گفتم: آری. حجرالاسود از بهشت آورده شده. میگوئید به همین خاطر دارای احترام و شرافت شده است. و از طرفی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آن را بوسیده و امر فرموده که آن را ببوسند ؛ زیرا از اجزاء بهشت است؟
گفت: آری به همین حسابها است.
گفتم: شرافت و احترام ، برای بهشت و اجزاء بهشت نیست مگر به خاطر وجود پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ
گفت: آری.
گفتم: وقتی که بهشت و اجزاء آن ، به خاطر وجود پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ صاحب احترام شود و بوسیدن آن به عنوان تیمّن و تبّرک ، جایز باشد ، این آهن (آهن اطراف قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ) هم گرچه از اسلامبول ترکیّه آمده باشد ، به خاطر مجاورت و همسایگی با قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ صاحب احترام و شرافت شده است. بنابراین بوسیدن آن به عنوان تبرّک و تیمّن ، جایز است. برای توضیح اضافه میکنم: جلد قرآنی که از چرم است ، مگر از اجزاء حیوانی که در صحرا علوفه میخورد ، نیست؟ در آن وقت ، احترامی نداشت و نجس کردن آن حرام نبود ولی وقتی که جلد قرآن شد ، محترم گردید و هتک احترام آن حرام شد. و ما آن را میبوسیم و به آن تبرّک میجوئیم. چنانکه شیوه معمول مسلمانان از صدر اسلام تا کنون است که به عنوان تبرّک جلد قرآن را میبوسند. مانند اینکه پدر ، فرزندش را میبوسد. هیچکس نگفته اینها شرک است و حرام میباشد. بوسیدن ضریح پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و ضریح سایر امامان و اولیاء خدا نیز همینگونه است، و هیچگونه ارتباطی با شرک و بتپرستی ندارد.
مکان یابی شهر قم در دوره اسلامی
الف) قم قدیم ، قم اسلامی
یکی از با ارزشترین مناطق باستانی کشور ایران، آنچه که تاریخ مدون چندین هزار ساله ایران بر آن دلالت دارد، منطقه قم می باشد.دشت قم بستر بسیاری از سکونتگاه های باستانی است که در فلات مرکزی ایران به عنوان یکی از قدیمی ترین مراکز شناخته شده است . تپه باستانی قرهتپه، قلی درویش، تپه ی صرم ، محوطه ی باستانی شمشیرگاه، زار بلاغ، وجود آتشکدهها و قلعههای باستانی، دلایل گویایی وجود مراکز زیستی دوره پیش از اسلام در این منطقه می باشد.
در متون معتبر جغرافیای تاریخی که در اوایل دوران اسلامی به نگارش در آمده ، قم را در دوره، ساسانی و اوایل دوره، اسلامی یک شهر مهم شمرده که حاکی از قدمت این شهر می باشد، بلاذری در فتوح البلدان،) فتوح البلدان ، ص 384.( اعثم کوفی در تاریخ خود) تاریخ اعثم ، ص 34.( ، علی بن حسن قمی در تاریخ قم ،) تاریخ قم ، ص 25.( یعقوبی در تاریخ خود )تاریخ یعقوبی ، ص 144(و حمزه اصفهانی درکتاب سنی ملوک الارض و انبیاء )سنی ملوک الارض والانبیاء ، ص 26(و ابن فقیه درکتابش قم را جزء شهرهای عصر ساسانی نام بردند و آن را مهم ترین شهرهای عصر ساسانی می شمردند.
با توجه به کاوشهای باستان شناسی ومتون تاریخی،در حد فاصله زمانی بعد از تمدن قرهتپه تا دوران ساسانی و آغاز دوره اسلامی حداقل چهار هزار سال منطقه قم سابقه سکونتی داشته و جمعیت ساکن در آبادهای مناطق مختلف قم به صورت متمرکز می زیستند.
آنچه در روند شکل گیری شهر و شهر نشینی در شرق باستان از کهنترین مراحل تا کنون به عنوان عوامل زیربنایی به شمار می آید ، شکل گیری شهرها در اطراف رودها و نیز به دور هسته مرکزی معابد، پرستشگاهها (آتشکدهها) بوده است.
وجود رودخانه »قمرود»یا «انا ربار» که ا ز کوههای گلپایگان وخوانسار سرچشمه میگیرد و پس از عبور از شمال گلپایگان و خمین و محلات ودشت سلفچگان به دریاچهنمک میریزد که در طول تاریخ این رودخانه مایه حیات شهر و روستای دشت قم بوده است ومردم ناحیه قم از قدیم الایام برای آبیاری کشتزارهای خود نهرهای متعددی را از این رودخانه حفر کردند که نشان دهنده اهمیت آن در زندگی اجتماعی واقتصادی قم می باشد. برخی از این نهرها عبارتند از نهر براوستان ، نهر جمکران ، نهرمیان رودان ، نهرشهرستان ، نهر کمیدان ، نهرمزدیجان ، و نهر سراجه.) تاریخ قم، ص 52-51.(
هر یک از نهرها و جوبیارهای باستانی پهنه ی قم، تعدادی از دهات رامشروب می ساختند، مجموعهای از دهات، دهستان یا طسوجی را تشکیل میدادند. مجموعاً در پیرامون نهرهای که در پهنه قم جاری بودند هفتاد دیه وجود داشت؛) تاریخ قم ، ص 256(
این دهات در چهار طسوج یا روستاق به نامهای رودآبان » ، «لنجرود یا لنگرود» «ابرشتیجان» و «سراجه» تقسیم شده بودند. (همان ، ص 135.)
در هر یک از مجموعههای دهات ، یک دیه یا دژ مرکزی وجود داشت که به نام آن نهر خوانده می شدند، به همین جهت در قدیم ناحیه قم را به علت بسیاری دژها «چهل حصاران» می نامیدند( دارالایمان قم، ص 49 ) که در بیشتر این دهات مرکزی، اشراف و بزرگان روستا اقامت داشتند .
ب) هسته مرکزی قم پس از اسلام
در میان حصارها و روستاها، در جنوب شرقی شهر به نام «شهرستان» بوده است ، این مزرعه که امروز شهرستان نامیده میشود، در قرن چهارم میلادی دیه و دژ باستانی بوده و به احتمال زیاد محل باستانی شهر قم بوده است که به هنگام فتوح مسلمین به وسیله پیشگامان سپاه «ابوموسی اشعری» فتح و احتمالاً ویران گردیده است، (قم خواستگاه شهر، شهرهای ایران ، ج2، 153)
مدرسی طباطبایی معتقد است هرچند که دژ شهرستان نقطه ثقل محل باستانی شهر قم بوده است لیکن به نظر می رسد منطقهای که پیش از آمدن اعراب به ایران، قم یا معادل آن در زبان پارسی خوانده می شده، پهنهای وسیع بود که از کمیدان و مزدیجان تا ابرستیجان و جمکران را در بر میگرفت و در میان این منطقه وسیع هفتاد دیه به صورت پراکنده و به سبک مرسوم شهرنشینی آن روزگار وجود داشت. (تربت پاکان، ج2، ص11)
آقای سعیدینیا به نقل از بار تولد ، شهرستان یا شارستان را در فرهنگ شهری ایران دوره باستان ، قرارگاه حکام میدانست، که مقر حکومتی به صورت دژی در درون شهر واقع بود و ساختمانهای شهری و خانههای مردم عادی در پیرامون آن قرار داشت، قسمت اصلی شهر را «شهرستان» میگفتند که پس از اسلام با رشد شهرنشینی بخشهای جدید شهر که آن را ربط می نامیدند توسعه بیشتری یافت و محل های باستانی شهرستان »روبه ویرانی نهاد.
ج) مکان یابی پس از اسلام
منطقهای که پیش از آمدن اعراب به «قم» خوانده می شد، پهنه ای وسیع بود که ازکمیدان و فردیجان تا ابرستیجان و جمکران را در بر می گرفت و در میان این منطقه وسیع هفتاد دیه به صورت پراکنده ، گویا به سبک مرسوم شهرنشینی آن روزگار وجود داشت .مثل تیسفون باروی بزرگ به رای و همت «یزدان فاذار» رئیس دیه ابرستجان گرداگرد هم دیهات این منطقه که گویا هر یک در حکم کوی و محلهای بوده است ، کشیده شد که همه را از تعرض غارتگران نگاهداری می نمود.( تربت پاکان،ج 2، ص 12)
رودخانه قم در دورههای دور پیش از اسلام در مسیری شهر اسلامی جاری بوده و آب آن به سوی سراجه در شمال شرقی می رفته است، سپس با گذشت سال ها و روزگارها این مسیر بالاآمده ، آب از آن به زیر افتاد و از جانب شرقی شهر جریان یافت و آب آن به جانی دیه قمرود روانه شد تا به مرور ایام این مسیر نو رودخانه گردید.
قم پس از آمدن اعراب مسلمان :
با توجه به بررسیهای انجام گرفته، نشان می دهد که به طور کلی سنت شهر سازی اسلامی، تحت نفوذ شهر سازی قبل از اسلام شکل گرفت، زیرا اعراب تقریباً هیج تجربه با ارزشی در زمینه شهرسازی نداشتند. (شناخت و بررسی عوامل موثر بر گسترش شهر قم ، ص 24.)
آنچه مسلم است و تاریخ قم برآن تاکید دارد این که شهر جدید دوره اسلامی در محل دهی به نام « همجان« با «مینجان»جوار نقطه باستانی «شهرستان» تاسیس شد. (تاریخ قم، ص 32)
که به«باب شهرستان »مشهور شد و در قرن سوم تبدیل به شهر بزرگی گردید که یعقوبی درباره آن می گوید«شهر بزرگ قم که به آن «مینجان یا «ممجان» گفته میشود شهری است جلیل القدر که گویند در آن هزار گذر است (البلدان یعقوبی ، ص 24)
قم در سال 23 ه ق به دست سپاه اسلام به فرماندهی ابوموسی اشعری فتح گردید واولین قبیله عربی که وارد آن شدند، جمعی از قبلیه بنی اسد بودند که در سال 67 هـ .ق در روستای جمکران اقامت گزیدند، پس اقوامی از قبلیه «آل مذحج »و قیس» به قم آمدند در روستای انار اراضی بالای رودخانه مقیم شدند و نیز قبیله «عتره »در روستای چابلق و برقه رود ساکن گشتند.
منابع و مآخذ:محفوظ است
در فلات مرکزی ایران در دشتی پهناور، شهری قرار دارد که از کهن ترین مراکز تمدنی و مشهورترین شهرهای مذهبی ایران است، شهری که امام صادق ( ع) حرم اهل البیت نامید. این شهر در 130کیلومتری جنوب تهران در مرکز ایران واقع شده، که از نظر موقعیت و حدود جغرافیایی ، از شمال به استان تهران ( ورامین و ری ) ، از شرق به استان سمنان ( گرمسار ) ، از جنوب به استان اصفهان ( کاشان ) و از غرب به استان مرکزی ( ساوه ، تفرش ، آشتیان ، دلیجان و محلات ) مرتبط می شود.
در دوره باستان ، نام شهر قم « کوانا » یا « قوانا » « کمندان » کُم. « منیجان » و « کُب » بوده که به علت جمع شدن آب در محل کنونی شهر ، منطقه ای سرسبز ایجاد می گردید که به مرور خانههایی در این منطقه توسط دامداران و کشاورزان ساخته شد که به آن کومه یا کُم میگفتند که معرب آن به « قم » تبدیل گردید.( تاریخ قم ، ص 21)
بر طبق نظر دیگر در مقابل رود تیمره یا اناربار و برق رود چشمهای پر آب قرار داشت که به آن کُب میگفتند و آبی که در زمین جمع میشد ، از این چشمه بود به رودخانهای که از آن چشمه، میآمد ، « کُب رود » میگفتند. سپس « کُب رود » معرب شد و قمرود نامیده شد و آن محل را مناسب با نام آن رودخانه « قم » گفتهاند. [1] (تطبیق لغات جغرافیایی قدیم و جدید : 9)برخی از جغرافیدانان مسلمان از این شهر به نام « ارض جبل » ، « ویران آباد کردکواد » یاد کردهاند.
قم در دادههای باستان شناسی
در عصر ما قبل تاریخ، انسان عهد حجر(سنگ) که در دشت سکونت گزیده بود، بر روی همان مسیر کمانی شکل اطراف کویر نمک استقرار یافت ،بر طبق قراگاههای انسانی که تا کنون شناخته شده در کاشان (سیلک) ری ، قم ، دامغان ، مراکز دینی کشور ، نیز در طول همان خطوط طبیعی ارتباطی قرار داشته و حتی امروز هم در واقع دو شهر مقدس قم و مشهد در جاده شرقی و غربی و دیگری در جاده شمالی و جنوبی واقع است
با توجه به تازهترین اطلاعاتی که در مناطق باستانیقره تپه قمرود ، تپه صرم ، قلی درویش ، مشخص می شود که قدیمیترین سابقه ساختمان سازی متعلق به اوایل هزاره ششم قبل از میلاد تاهزاره او ل پیش از میلاد است، این مطالعات نشان می دهد مردمانی که در این روستاها و محوطهها می زیستند با محوطههای باستانی دیگر همچون :سیلک کاشان، قرهتپه شهریار ، تپه زاغه ، چشمه علی شهرری، در ارتباط بودهاند، زیرا نفود فرهنگی یکسانی در همه این محوطهها مشاهد میشود. (بررسیهای باستان شناسی قمرود، ج1 : 124)
قم از شهرهای باستانی ایران است و تا اواخر دوره ساسانی از شهرهای نسبتاً بزرگ و مهم ایران بود روشنترین دلیل قدمت شهر قم ، مکان جغرافیایی و انشعاب راههای عمده تجاری از این شهر است. این منطقه از دیرباز محل اتصال عمدهترین راههای بینالنهرین و جنوب غربی ایران به شمال شرقی آن و جاده ابریشم است.( انوارالمشعشعین ، ج 1،: ص 96)
این منطقه از گذشتههای دور زیستگاه مردمان بومی در هزارههای پیش از میلاد بوده و قلعههایی که برای محافظت کاروانها در مسیر راهها و در دوران متعدد تاریخی شکل گرفته ، همه از مظاهر فرهنگی و تمدن این منطقه میباشد. (تاریخ هنر و معماری ایران:ص 14)
گروه باستان شناسی « قمرود » در جدیدترین اطلاعات خود ، تاریخچه سکونت در ناحیه قم را به هزاره پنجم پیش از میلاد میرسانند.
قدیمیترین اثر بدست آمده در این منطقه متعلق به اوایل هزاره ششم و جدیدترین آن متعلق به اواسط هزاره چهارم است. آثار به دست آمده از این منطقه نشان میدهد. مردم قم در این دوره با مردم مناطق باستانی دیگر مانند سیلک کاشان در ارتباط بوده است. (مکان یابی و پیدایش شهر قم: ص 21)
در تاریخ اساطیری ایران ، پیدایش و تأسیس تشکیلات شهر قم را به زمان تهمورث ـ از پادشاهان پشیدادی ـ نسبت میدهند.( تاریخ مذهبی قم: ص 60)
برخی از موّرخان بنای شهر قم را به کیخسرو فرزند کیکاوس ـ دومین پادشاه کیانی ـ نسبت میدهند. (تاریخ ایران باستان ، ج 1 : 95)
در عصر مادها مغان (مغها) روحانیون با طبقه مذهبی از ری و اطراف آن از جمله قم برخاسته اند و این نواحی را مهد مغان می نامیدند( ری باستان ، مجله دوم بخش اول ص 93)که کشف گورهای موبدان مادی در اطراف قم موید این امر است باستان شناسان در 500 متری نیایشگاه سنگی زار بلاغ قم موفق به کشف دو گور از دورهها شدند و احتمال می دهند این گورها متعلق به موبدان باشد.
همچنین 64 قطعه آخر منقوش دوره مادها در استان قم در محوطه تاریخی قلی درویش ومحوطه ی باستانی شمشیرگاه به دست آمده که مشخص می کند که برای مدت طولانی منطقه ی قم مسکن یکجانشینی بوده است.
قم در زمان هخامنشیان ، منطقهای آباد و وسیع بود ه،ولی اسکندر مقدونی پس از فتح ایران چند شهر مهم ، از جمله قم را ویران کرد.
قم تا زمان ساسانیان احتمالاً چندان رو به آبادی ننهاد. بطلمیوس ، جغرافیدان مشهور یونانی عصر هلسنیم ، از قم یاد میکند. شاردن میگوید : بسیاری از علمای متبحر در فن نقشهبرداری جغرافیایی، مدعی بود که قم همان شهری است که بطلمیوس آن را گوانا خوانده است.(سیاحت نامه شاردن: 78)
قم ، ری و اطراف آن در زمان اشکانیان یکی ار مقرهای مهم حکومتی بوده (تاریخ بلعمی ص 733)و حتی ری پایتحت بهاره اشکانیان بود( ری باستان ص 104) قم محل سکونت یکی از خاندان بزرگ اشکانی به نام گیو بود و گودرز در اصفهان وطن داشت( جغرافیای تاریخی شهرای ایران ، محمد تقی حکیم ، ص 55 )و خاندان مهران نزدیک ری بود.
مورخین و محققین معتقدند: که یکی از شهرهای نسبتاً مهم دوره ساسانی قم بر می شمارند تا جایی که قباد پادشاه ساسانی در سال 488 م توجه ای ویژه ای به این شهر نمود؛ نقل است ؛ قباد که در سال مذکور به جنگ هیاطله می رفت چون به شهر قم رسید، آنجا را در نهایت خرابی دید، پس از پیروزی در جنگ هیاطله دستور آبادی قم را صادر کرد و به همین علت قم « ویران آباد کرد کواذ» (یعنی قباد عمارت کرد و آباد گردانید) شهرت یافت . در زمان او منطقه اصفهان و قم به نام شهرستان معروف بود که یعقوبی نیز بدان اشاره داشت ، قباد اول شهرستان را به دو بخش به نامهای «گی» و «تیمره» تقسیم کرد. ( اخبار الطوال دنیوری ص 48)که نخستین برابر با استان کنونی اصفهان و دومی ظاهراً باید شهرستان قم باشد. (ایران در آستانه یورش تازیان ، ص 258)
خسرو انوشیروان مشهورترین پادشاه ساسانی کشور را به بخش چهارگانه تقسیم نمود که عبارتند از: 1- بخش شمالی یا پادکسیان شمال . 2- بخش جنوبی یا پادکسیان نیمروز . 3- بخش خاوری یا پادکسیان خور آسان . 4- بخش باختری یا پادکسیان خوربران که ارمنستان ، آذربایجان ، گیلان ، اصفهان و قم ، همدان ، کرمانشاه جزء بخش شمالی بودند که به جبال هم معروف بود. (شاهنامه کهن پارس و تاریخ عزر السیر ص 248)
در زمان خسرو پرویز قم شهری آباد بود و زعفران قمی شهرت به سزایی داشت ودر دبار مورد استفاده قرار می گرفت به طوری که هر چیز دست نیافتنی و با ارزش را به زعفران قمی مثال می زدند. (همان، ص 394)
در دوره ساسانی قم جز، بلاد پهلوانان به حساب میآمد و در منظومه «ویس و رامین» که پس از داستان های پهلوی است نام قم آمده است.
زگرگان و ری و قم و صفاهان ز خوزستان و کوهستان و اران
( ویس ورامین :ص 333)
دنیوری می نویسد «یزگرد سوم پس از شکست در مقابل مسلمانان به قم و کاشان فرود آمدند و نیز در جنگ قادیسه بیش از بیست هزار سوار از قم و کاشان شرکت داشتند( اخبار الطوال : 163)
یکی از آثار دوره ساسانی در قم وجود آتشکدههای متعدد می باشد در روستاها و دهات مرکزی و منطقه «جمکران» که دوازده محله بود « بر هر محلتی و در پی آتشکدهای بود»( تاریخ قم ، ص 61و یا در مزدیجان آتشکدهای کهن به نام «آذر جشنف یا آذر گشنب» قرار داشت که یکی از آتشکده های سه گانهای بود که ایرانیان قم در حق آن بی نهایت غلو می کردند. قم در قرن نهم هجری ، ص 109 )که برون ترکی از طرف خلیفه عباسی در سال 282 آن را خراب کرد.در »ابرشتیجان» شا نزده آتشکده وجود داشته. (تاریخ قم ؛ ص 62 )در «ممجان» آتشکدهای بود که مسلمانان آن را خراب کرده و به جای آن اولین مسجد را بنا نهادند( همان، ص 251 آتشکده بزرگ قم که بقایای آن بروی تپه معروف «کل دختر» در وردوی به دشت قم (از جاده اراک) قرار داشت که تا زمان مؤلف تاریخ قم آباد بود و نیز در قریه « فردجان» از توابع فراهان نیز آتشکده یی بود که در سال 288 توسط امیر قم از طرف خلیفه عباسی ویران شد. (همان :ص 89)
سؤال: در فاصله بین حضرت عیسی مسیح(ع) تا حضرت ختمی مرتبت ؛ محمد مصطفی(ص) چند پیامبرِ مبلّغ آمده است؟
در پاسخ به این پرسش باید بگوئیم: بر اساس آنچه در کتاب ترجمه اثبات الوصیه(ص149 – 162) آمده است ، 19 پیامبر در این فاصله مبعوث شده اند که از شماره 59 به بعد در این کتاب به شرح حال و زندگی آنان پرداخته شده است و ما جهت پرهیز از اطاله ، صرفاً نام این پیامبران را در اینجا شماره میکنیم و طالبان را به آن کتاب ارجاع میدهیم:
59 – شمعون
60 – یحیی بن زکریا = 33 سال عمر کرد و 8 سال از سلطنت اردشیر بابکان را درک کرد.
61 – منذر بن شمعون = همزمان با خروج بُختُنَصَّر
62 – عُزَیر = پس از 47 سال از سلطنت بختنصر مبعوث شد.
63 – دانیال = مدفون در شوشتر یا شوش
64 – مکیخا بن دانیال
65 – انشو بن مکیخا
66 – رشیخا بن انشو
67 – نسطورس بن رشیخا
68 – مَرعید بن نسطورس
69 – بُحَیرا
70 – منذر بن شمعون
71 – سَلمه بن منذر
72 – بَرزه بن سلمه
73 – اُبَیّ بن بَرزه
74 – دوس بن اُبَیّ
75 – اُسَید بن دوس
76 – هوف
77 – یحیی بن هوف
بنا بر این ، این شبهه که در فاصله بین این دو پیامبر اولوا العزم پیامبری مبعوث نشده است ، علی الظاهر مرتفع میشود. ربّ زدنی علماً. آمین
سادگی و یکرنگی مساجد و اماکن مذهبی
تا حال به نوع معماری، مصالح به کار رفته، نمای بیرونی و درونی، نحوه رنگ آمیزی و نوع پوشش ها و وسایل معمولی موجود در مساجد و اماکن مذهبی دقت کرده اید؟ توجه کردید که حتی در یک خیابان نه چندان بزرگ و طولانی اگر دو تا مسجد وجود داشته باشد- حال وجود هر دو لازم بوده یا نه، بر چه مبنایی ساخته شده و چرا، جمعیت شرکت کننده چه میزان است و... بماند – احتمال اینکه به هم شباهت داشته باشند چقدر کم است! نه از بعد مساحت، از لحاظ نوع معماری و نما و ... حال در یک محله و روستا و شهر و کشور بماند که اصلاً جای بحث و حرف نیست! واقعاً چرا در ایران اینگونه است؟ هرکس و هر ارگان و فرد خیّری هرگونه که دلش خواست یا توانایی مالی داشت بدون ملاحظه و دقت شروع می کند به ساخت مسجد و اماکن مذهبی، اگر هم کسی از روی دلسوزی چیزی بگوید متهم به کفر و شرک و ... می شود. چرا برای همه چیز متولی درست و حسابی هست، حتی برای تعیین امامان همین مساجد و متولیان اماکن مذهبی الی ماشاء الله اداره و قانون و شرط و شروط است اما برای ساخت و تجهیز آنها دقت لازم نمی شود؟ در حالی که در مدیریت و تعیین متولی و امام جماعت باید تساهل و تناسب مد نظر باشد و روحیه و دیدگاه هر محله و بافت جمعیتی آن را ملاحظه کنند و کنترل سیاسی و امنیتی را کنار بگذارند! اما کاملاً عکس عمل می شود. ساخت و ساز به هر تعداد و به هر شکل و شمایل و با هر مصالح و نمایی را رها شده ولی در کوچکترین مسائل این اماکن دخالت می شود. خوب نتیجه می شود همین که در جای جای ایران اسلامی مشاهده می کنیم: مساجد و اماکن مذهبی با شکل ها و معماری های مختلف، تزیینات غیرمتعارف، گاهی در یک محله چندین مسجد با تعداد کمی نمازگزار! نمای آنها متفاوت از هم و بی تناسب با فرهنگ اسلامی و سنتی و ... چرا باید کاری کرد بجای اینکه مسجد عامل وحدت و یکدلی شود، موجب اختلافات سیاسی و جناحی و جدایی گردد! به فلان آقای صاحب نام و یا گروه و یا مردم یک محله و ... میگویی؛ مسجد محل خالیه چرا حسینیه و ... می سازید؟ جواب می دهند؛ ما راحت و آزاد نیستیم! امام جماعتش و یا فلان ارگان حاضر در آنجا و ... چرا باید اینگونه باشد؟ فکر می کنید همه جا و در همه کشورها اینطور عمل می شود؟ در همه ادیان و مذاهب با اماکن مذهبی خود این برخورد را دارند؟
بر گردیم به موضوع اصلی بحث که گزارش واره هایی از سفر حج بود، با این مقدمه محور این نوشته نیز روشن می شود؛ یعنی وضعیت مساجد و اماکن مذهبی در عربستان(مکه و مدینه). در طول سفر، چه در شهرهای مکه و مدینه و چه در شهرها و روستاهای بین راهی قابل مشاهده، هرچه مسجد دیدیم و رفتیم بدون استثنا از معماری و مصالح و نما و رنگ آمیزی مشترکی داشتند.همه به یک شکل و یک رنگ و با تزیینات خاص و منسجم و واحد، ساده و بی آلایش، گاه حتی وسایل و مفروشات داخلی هم عین هم. با یک حساب سر انگشتی، تعداد آنها هم متناسب با تراکم جمعیتی محل. این نوع معماری و تزیینات در حرم نبوی و خانه خدا و مساجد اطراف انها نیز رعایت شده بود. بیشتر تزیینات داخلی و بیرونی از سیمان و در داخل از سیمان و سنگ با رنگ های دلنشین و هماهنگ با باهم و با محیط، در عین حفظ معنویت این اماکن. حال ببینید چقدر منظره و چشم انداز این اماکن زیبا و دلنشین و روحبخش جلوه می کند. این هماهنگی و هارمونی چقدر در انسان تأثیر مثبت می گذارد؟ آیا بهتر نیست در کشورمان ایران نیز یک کنترل کمی و کیفی بر ساخت و ساز مساجد و اماکن مذهبی انجام گیرد تا از این شلختگی و سازه های درهم و برهم جلوگیری شود؟ البته اگر به معماری اصیل و قدیم ایران زمین توجه کنیم، می بینیم این دقت و کنترل بوده، بیشتر پس از انقلاب اسلامی کم توجهی شده است. شاید یکی از دلایل اصلی این باشد که هر وقت خود نظام و دولتها متولی ساخت و ساز مساجد و اماکن مذهبی شوند. مشکل معماری این اماکن نیز حل می شود، مثل دوران صفویه ایران و عربستان فعلی! در ضمن منکر این نیستیم که کنترل و تعیین امامان جماعت مساجد و اماکن مذهبی در عربستان نسبت به ایران سخت گیرانه تر و امنیتی تر است.
نتیجه اینکه بهتر است به همان میزان که به کنترل امنیتی و امور نرم افزاری مساجد و امامان جماعت اهمیت داده می شود، به امور سخت افزاری و کنترل و قانونمند کردن ساخت و ساز و معماری و همسان سازی اماکن مذهبی و مساجد هم اهمیت داده شود.
فرایند پیدایی شهر قم و تطور اجتماعی در آن شهر
چکیده
شناخت هر پدیده و درک فرایند تاریخی و تحول آن به ما کمک میکند تا به چرایی و چگونگی مسائل پاسخ دهیم و بامطالعه دقیق گذشته آینده جامعه را تبیین و تخمین بزنیم . و به همین علت توجه به بحث پیدایش شهرو چگونگی سیر تحول آن ، علاوه بر این که ما را در شناخت هویت گذشتهیمان یاری میکند. بلکه به برنامه ریزی بهتر آینده نیز مدد می رساند.
شهر قم با پیشینه چند هزار ساله، یکی از شهرهای تاریخی ایران است که به علت قدمت تاریخی آن و قرارگرفتن مرقد منوره حضرت معصومه (ص) و حوزه علمیه که به عنوان ام القری جهان تشیع نیز معرف شده است ، نیاز به مطالعه و بررسی بیشتر دارد که علاوه بر شناخت پیشینه این شهر به حفظ این میراث پرداخته شودو برای آینده برنامه عملیاتی و جامعتری تدوین گردد.
پیدایش و تاسیس شهر قم را مانند تمام شهرها به دوره اساطیری نسبت می دهند، ولی از نظر باستان شناسی اولین انسان های یکجا نشین که تازه از کوه فرود آمده و در دشت سکونت گزیده بودند، در اطراف کویر نمک در کاشان (سیلک) ری ، قم ، دامغان استقرار یافتند. با توجه به تازهترین اطلاعاتی که در مناطق باستانی قمرود ، قرهتپه، تپه البرز، تپه صرم، محوطه باستانی شمشیرگاه، زراع بلاغ علی آباد، قلعه جمکران ، قل درویش و ... مشخص می شود که این منطقه با محوطههای باستانی سیلک کاشان، قرهتپه شهریار ، دشت قزوین و... در ارتباط بودهاند
قم در عهد مادها به مهد مغان ودر عهد هخامنشیان ، سلوکیان ، اشکانیان به گوانا و مهد خاندان گیو شهرت داشت ، و در دوره ساسانیان تیمره و مزدیجان نام گرفت که از شهرهای مهم و ازمرکز سپاهیان ایران پیش از اسلام بوده است. قم در دوران اسلامی یک شهر مهم شمرده می شد ، در این دوره شهر جدید در محل دهی به نام « ممجان« با «مینجان» درجوار نقطه باستانی «شهرستان» تاسیس شد که در قرن سوم تبدیل به شهر بزرگی گردید و اعراب اشعری در طول حاکمیت 280 ساله خود، قم را از نظر ارضی و جمعیتی گسترش دادند
تحول شهر قم از قرن سوم هجری تا پایان دوره قارجاریه با فراز و نشیب همراه بوده ، در قرون دوم و سوم هـ ق. به علت نافرمانی مردم قم از حاکمان وقت و یا به خاطر سیل عظمیی ویران شد ودر قرن چهارم هـ ق قم مجدداً رو به آبادی رفت ، چنانکه در آن زمان 20 تا 30 هزار محدث در این شهر وجود داشته داشته و 52 آسیاب در آن مشغول به فعالیت بوده است. در قرن پنچم و ششم این روند ادامه یافت.
در زمان صفویه شهر قم از نظر شهرنشینی رو به گسترش رفته و در زمان فتحعلی شاه مجدداً آبادی و توسعه قم شروع گردید، تا اواخر قارجاریه شهر قم از ده محله بزرگ به نامهای محله آستانه ، محله عشقعلی ، محله الوندیه ، محله چهارمردان، محله سیدان ، محله سنگ بند، محله موسویان، محله مسجد جامع ، محله باغ پنیه و محله اسحاقیه تشکیل می شد. این محله ها خود به جند محله فرعی تر تقسیم می گردند. وسر انجام امروزه این شهر مذهبی که سابقه طولانی تطور شهر نشینی را در تاریخ فلات مرکزی ایران بر دوش دارد ،می رود تا به یک شهر قدرتمند مذهبی و سیاسی تبدیل گردد.
واژهای کلیدی :قم ، شهرنشینی ، تاریخ ایران ،هویت شناسی
.: Weblog Themes By Pichak :.