سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

1 – این نکته که هیچ چیزی را نباید چشم و گوش بسته پذیرفت ، کاملاً منطقی و پذیرفتنی است. اما این که هر چیزی را که ما به هر دلیلی – عدم اطلاع یا عدم إشراف یا عدم مطالعه یا جمود یا عناد یا ... - نتوانستیم واقعیتش را برای خودمان بباورانیم ، به انکار آن رو بیاوریم ، بر اساس همان عقل ادعائی پذیرفته نیست.

2 – بر این اساس ، کل زندگی خود را بر نفی و انکار نهادن ، دور از منطق و عقلانیت بوده و حتی با سیره مستمره شما که تبعیت محض از ایده ها و اندیشه های امام در زوایای مختلف است ، سازگار نیست. ایشان در تقریرات فلسفه تصریح دارند که نباید خیلی با اعتقادات و احساسات مذهبی مردم ؛ به ویژه عوام در افتاد. حالا چرا شما در این زمینه ناخلف شده اید؟  الله اعلم بما فی الصدور.

3 – با همه این اوصاف از این که با مطالبتان رونقی به وبلاگ میدهید ، جای سپاسگزاری دارد. اما تذکر این نکته باقی است که مواظب باشید گرفتار ریق قلم نشوید که مسلّماً ضریب اشتباهات(قلمی و علمی) شما را بالا میبرد.

و اینک تذکراتی چند نسبت به برخی مطالب مطروحه در این قسمت از سفرنامه:

الف – در قسمت "4 – از لحاظ طبیعی و به طور عادی ، عقل(!) هیچکس قبول نمیکند که ..." دو نکته را متذکر میشوم: اول – ظاهراً ایشان فراموش کرده اند که مردمان آن زمان سر و کارشان با کوه و دشت و دمن و گوسفندچرانی(کما این که پیامبر مدتی را به شبانی مشغول بوده است. اگر غار نشینی را انکار کنید ، شبانی پیامبر را که انکار نمی کنید. می کنید؟) و ... بوده است و لازمهء طبیعی چنین زندگانی ، انس و الفت با طبیعت که یکی از آنها کوه و غار و دره و تپه است ، میباشد. دوم – باید از ایشان پرسید وقتی شما در مباحثتان از عقل نام میبرید ، منظورتان کدام عقل است؟ عقل رمیده از تعبد؟! عقل مشوب به هواها و هوسها؟! یا عقل سالم از وسوسه ها و دغدغه ها؟

ب – در بخش "1 – قضیه نزول وحی در غار حرا را شیخ صدوق و ... هیچکدام در هیچ کتابی نقل نکرده اند ..." دو نکته را یادآور میشوم: اول – در جایی که و در حالی که علی(ع) درخطبهء قاصعه – 190 یا 192 –  پیش از شیوخ مذکور تصریحاً میفرماید: هر سال در حراء خلوت میگزید و من او را میدیدم و جز من کسی وی را نمیدید(و لقد کان یجاور فی کل سنه بحراء فأراه و لایراه غیری) چه حاجتی است به واکاوی کتب آنان تا تأییدی از آنان پیدا کنیم. سرچشمه را رها کرده و به سرشاخه ها چسبیده ایم؟ دوم – شیوخ مذکور همگی مربوط به سدهء چهارم و پنجم هستند.(کلینی متوفای حدود 320 یا 340 و شیخ صدوق متوفای 381 و شیخ طوسی متوفای 460 میباشند) حال آن که استنادات در باره تاریخ صدر اسلام باید به منابع دست اول ؛ یعنی سه سده اول باشد که بحمدالله با غوص در این آثار ، این رویداد تاریخی مذکور آمده است. یکی از اولین آثار پس از رفع منع تألیف ، تاریخ ابن اسحاق(85 – 150 هجری) است که به توشیح ابن هشام(متوفای 213 هجری) در آمده است. در جلد اول از کتاب سیره ابن هشام ، ص235 چنین آمده است: کان رسول الله(ص) یُجاوِر فی حِراء مِن کُل سَنه شهراً. پیامبر در هر سال یک ماه را در غار حراء به سر میبرد. حال سخن بر سر این است که باز باید به خاطر عدم باور خویش به عقل ناقص خویش اتکا کرده و راه انکار پیشه کنیم؟ یا صواب این است که به عقل خود این مقدار عرصه جولان ندهیم که بخواهد به خود جرأت بدهد تا همه چیز را انکار کند؟

ج – آورده اید که "6 - علامه طباطبائی ذیل تفسیر سوره مبارکه علق می نویسد: ..." آنچه را که علامه آن را جعلی دانسته نه حضور پیامبر در غار حراء که داستان ساختگی است که متأسفانه اکثر مورخان اهل سنت درباره اولین نزول فرشته وحی و خوفی که بر ایشان مستولی شده بود و قصد فرو افکندن خود از بالای کوه و خلاصی از دست جبرائیل را داشت ، در کتب تاریخی و تفسیری خود آورده اند. و من در عجبم که چرا برخی برای اثبات منویات خود به مبهم گوئی و تقطیع پناه میبرند. این با صداقت و عقلانیت ادعائی نمیسازد. میسازد؟

د – و نیز " 7 – از چهارده معصوم(ع) احدی نفرموده است که رسول الله کعبه را رها کرده ... در یک غار عبادت میکرده ..." چنان که گفته آمد حداقل علی(ع) در خطبه 190 یا 192 (قاصعه) تصریح فرموده اند. تذکر این نکته ضروری است که شما مدعیان اصلاح در دین پیامبر همواره سعی در پیرایش اعمال و رفتار مسلمانان از رفتارهای به اصطلاح غیر عاقلانه و شرک آلود و خرافی دارید. حال چگونه است که پیامبر را برای به اصطلاح معقول جلوه دادن نبوتش و نزول اولین وحی بر ایشان ملزم به کعبه نشینی و طواف و عبادت در مقابل کعبه می کنید؟ فکر نمی کنید اولاً اصل این کار بر اساس باورهای شما مشوب به خرافه باشد؟ عبادت خدا را به کعبه محدود و منحصر کردن؟ ثانیاً فکر نمی کنید عبادت پیامبر در مقابل کعبه به نوعی بت پرستی هم تلقی شود؟ چون آنجا پر بوده است از بتان رنگ وارنگ. ثالثاً فکر نمی کنید در فضای آزاد و محیط باز بهتر میتوان با معبود و معشوق ارتباط برقرار کرد؟ از شما تعجب است که خود چنین ذائقه ای دارید و پیامبر را به کعبه میخکوب می کنید؟! حاشا و کلا!

ه – همچنین "اگر غار (حرا) محل نزول نخستین آیه الهی است ، چرا یک نماز خاص یا دعای ویژه یا زیارتنامه ندارد؟" عجیب است از شما که با اشتهای عجیبی در به در به دنبال نفی و انکار بسیاری از مستحبات و مندوبات و نوافل ؛ نظیر زیارات جامعه و عاشورا و ... هستید ، در این مورد خاص به دنبال عملی مستحبی میگردید تا به واسطه آن واقعه تاریخی اولین نزول وحی را در غار حراء باور نمائید! جل الخالق! من که نمیتوانم باور کنم باور شما منوط به وارد شدن چند ذکر و دعا و نماز مستحبی و ... باشد. البته میتوانم تصور کنم که اگر چنین چیزهائی وارد شده بود آنها را چرت و پرت تلقی کنید. با عرض معذرت. به هر حال به نظر میرسد داستان عقاید شما داستان یک بام و دو هوا است. این طور نیست؟

و – در پاراگراف آخر چنین آورده اید "یا در خطبه قاصعه ..." اولاً مشکل شما این است که میخواهید تا میتوانید هر چیزی را که میخواهید از شرش خلاص شوید یک انگ خرافه بچسبانید و دیگر داستان آن را تمام شده تلقی کنید. ثانیاً علی(ع) ادعای استماع اختصاصی نکرده است و بلکه پس از شنیدن آن صدا از پیامبر استعلام میکند که این صدای چیست؟ و آن حضرت است که به علی(ع) توضیح میدهد: این صدای شیطان است. به متن عربی دقت کنید: لقد سمعتُ رَنَّه الشیطان حین نزل الوحیُ علیه(ص) فقلتُ: ما هذه الرَّنَّه؟ فقال(ص): هذا الشیطانُ. أیِسَ مِن عبادته. تفاوت نقل قول را میبینید؟ تأسف است از این گونه امانتداری و نقل قول! برای فریب است یا از باب هدف وسیله را توجیه می کند؟ ثالثاً همان علی ده ساله صد شرف دارد و داشته است بر پیران و پیرمردانی که بر خود و ایل و تبار خود و عقل و سن خود اتکا کردند و حکومت اسلامی را از مجرای صحیحش و جریان اصلی اش خارج کردند. ظاهراً روند عقل گرائی شما بدجوری کار دستتان داده است که برای اثبات مطلب باطل خود حرف مخالفان را نیز بلغور میفرمائید. امید که چنین نباشد. و رابعاً آن چه از ورقه بن نوفل گفته اید نیز بر همان سیاق است. یعنی تصدیق نبوت محمد(ص) و نه تعلیم و تفهیم آن. فرق است بین تصدیق امری که واقع شده و خود شخص بر آن باور است و به دیگران خبر میدهد که چنین شده است با امری که شخص مطلبی را نمیداند و به او تفهیم میکنند که بابا قضیه اینه تو پیامبر شده ای و خبر نداری. دلیل مطلب را از سیره ابن هشام می آورم. در صفحه 238 خدیجه پس از شنیدن جریان نزول جبرائیل بر پیامبر(ص) می گوید: إنّی لأرجو أن تکون نبیَّ هذه الأمّه. یعنی من امیدوارم که تو پیامبر این امت باشی. و ورقه نیز پس از شنیدن داستان پیامبر از زبان خدیجه ، چنین می گوید: إنّه لَنبیُّ هذه الاُمّه. یعنی همانا او پیامبر این امت است.

از اطالهء کلام عذرخواهم. و از آقای رجائی نیز بابت برخی تندنویسی ها پوزش می طلبم.




تاریخ : چهارشنبه 89/6/31 | 8:1 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر