سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در باب "حبس" و "توقیف" کتاب ها و مقالات بسیاری نگاشته شده که علاقه مندان می توانند برای افزایش آگاهی خود به آن ها مراجعه نمایند، اما نگارنده در این مختصر بر آن است تا برگی موجز از آن کتاب بسیط را فقط جهت اطلاع عزیزان تقدیم نماید.

اصل22 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مقرر داشته: «حیثیت،‌ جان، مال، حقوق، مسکن و شغل اشخاص از تعرض مصون است مگر در مواردی که قانون تجویز کند». در اصل32 قانون اساسی آمده است: «هیچ کس را نمی توان دستگیر کرد؛ مگر به حکم و ترتیبی که قانون معین می کند. درصورت بازداشت، موضوع اتهام باید با ذکر دلایل بلافاصله کتباً به متهم ابلاغ و تفهیم شود و حداکثر ظرف مدت بیست و چهار ساعت پرونده ی مقدماتی به مراجع صالحه ی قضایی ارسال و مقدمات محاکمه در اسرع وقت فراهم گردد. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات می شود». در اصل 33 نیز تبعید افراد یا اجبار آن ها به ترک یک محل یا زندگی در محل خاص، بدون نظر قانون جرم تلقی شده است. آن چه از این سه اصل قانونی برداشت می شود این است:

ادامه مطلب...


تاریخ : یکشنبه 95/9/28 | 6:8 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

مدت ها است که بحث آزادی – و البته چند بحث کوچک دیگر - در ایران در سطح بین الملل چالش برانگیز شده. مثلاً به عنوان یک نمونه از خروارها گزارش مغرضانه ی حقوق بشری در باره ی ایران این است که "گزارشگران بدون مرز" در باره ی وضعیت آزادی مطبوعات و رسانه ها در جهان گفته اند «ایران رتبه ی 172 را از بین 175 کشور کسب کرده است».

شما را نمی دانم، اما حقیر به این دروغ ها باور ندارم. من معتقدم نه تنها آزادی در کشور ما وجود دارد، بلکه در حد مطلق است و می توانم با چند مثال ساده این ادعا را برای تان ثابت کنم:

مثال اول) فرض کنید یک نفر ایران اتفاقاً تصمیم بگیرد از صبح تا شب هر جور که خواست رانندگی کند؛ تمام قوانین راهنمایی و رانندگی را زیر پا بگذارد و زمین و زمان را با حرکات و سکناتش به هم بدوزد. سؤال من از شما این است که آیا می تواند یا نه؟ معلوم است که می تواند. حتی پلیس محترم راهنمایی قول داده در خیابان ها پیدایش نشود تا شهروندان بتوانند آزادانه هر کاری دل شان خواست انجام بدهند.

مثال دوم) فرض کنید یک نفر دیگر اراده کند یک اختلاسی بفرماید. به محض اظهار اراده برای اختلاس، مأموران محترم تشریفات مراسم اختلاس، آن شخص را می برند و تمام حساب های دولتی، بانک ها، صندوق ها، گنجه ها، پستوها و سوراخ سومبه ها را نشانش می دهند و به او می گویند که از هر جایی دوست دارد می تواند اختلاسش را انجام بدهد. ضمناً به او اطمینان می دهند که مجلس و دیوان محاسبات و سازمان بازرسی و وزارت اطلاعات به هیچ وجه آزادی شهروندی این عزیزان را خدشه دار نمی کنند و مزاحمش نمی شوند؛ البته به دو شرط: اول این که اختلاسش کمتر از چندهزار میلیارد تومان یا دلار نباشد، چون کمتر از این مبالغ اصلاً در شأن کشور مانیست. دیگر این که اختلاس توسط آدم های بی کس و کار و تازه به دوران رسیده ای مثل خداداد و شهرام و امیرمنصور و بابک و این ریزوپیزها انجام نشود. در این صورت مجازات سختی در انتظارشان خواهد بود. معنا ندارد هر کس و ناکسی در این کشور سرش را بیندازد پایین و بیاید اختلاس کند. مطمئناً هر چه اختلاس توسط مسؤولان بالاتر انجام شود، کلاسش بیشتر است.

مثال سوم) اگر شخصی اراده کند به دیگران – از مسؤولان ما تا رؤسای کشورهای دیگر- فحش بدهد. آزادی اقتضا می کند که این شخص – البته اگر خودی باشد - نه تنها می تواند هر فحشی را به هر کس که دلش می خواهد بدهد، بلکه بسته به موقعیتش، امکانات لازم هم در اختیارش قرار می گیرد. مثلاً اگر فحش دهنده، یکی از مسؤولان باشد، تلویزیون با افتخارِ تمام، مراسم با شکوه فحاشی را ضبط و در طول شبانه روز چندین بار پخش می کند و اگر مداح باشد، رسانه های متعهد، جلسات او را کاملاً پوشش می دهند و تلویزیون هم در یکی از بخش های خبری به او مراجعه می کند و می پرسد: حاجی! می گویند تو به این و آن فحش می دهی. "بی تعارف" و خداوکیلی بگو ببینیم درست است یا نه؟

 او هم جواب می دهد: بله. چه عیبی دارد؟ مگر بزرگان دین ما به دیگران فحش نمی دادند. اسلام سرتاپایش فحش است. اصلاً باید به دشمنان و غیرخودی ها فحش داد. حق شان است. گور پدرشان...

ضمناً اگر فحش دهنده، یک رسانه باشد، چند مجوز برایش صادر می شود تا کارش را بهتر و با امنیت بیشتر انجام بدهد؛ از جمله: مجوز روزنامه یا نشریه به صورت دائم و غیرقابل ابطال، مجوز فحاشی، مجوز بصیرت، مجوز انقلابی گری، مجوز پاسداری از ارزش ها و...

لازم به ذکر است که مصادیق آزادی مطلق در کشور ما به همین چند مورد محدود و خلاصه نمی شود. مثلاً می شود مثال هایی در باره ی قوه ی محترم قضائیه، لغو آزادانه ی کنسرت ها و سخنرانی ها و حتی اعلام خودمختاری بعضی استان ها آورد، ولی ما فقط خواستیم از تمام عرصه های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و حقوقی و... چند مثال کوچک بیاوریم تا دوستان حضور ذهن پیداکنند و با خواندن این مطلب، دیگر گول حرف های استکبار جهانی مبنی بر نبود آزادی در کشور ما را نخورند.

(25/8/95)




تاریخ : یکشنبه 95/9/21 | 5:17 عصر | نویسنده : بچه شلوغ | نظر

چندروز پیش داشتم با خودم فکر می کردم که چرا دانشجوهای ما از همان اول (یعنی از سال 1332) سیاسی بودند و تازه سیاسی تر هم شده اند. همین طور که تحلیل و ریشه یابی می کردم، به عواملی برخوردم که در زیر برای تان توضیح می دهم:

یک- باز بودن فضای سیاسی: اگر این فضای باز نبود چگونه دانشجو می توانست علیه دو قدرت بزرگ جهانی مانند آمریکا و انگلیس و رابطه ی شاه با آن ها اعتراض کند و کشته شود، علیه یک نظام سیاسی انقلاب و آن را سرنگون کند، رئیس جمهورش را نقد کند، در باره ی ورشکستگی اقتصاد، اضمحلال نظام آموزشی، از بین رفتن بنیان نهاد خانواده، شکستن پایه های اخلاق در جامعه، اختلاس ها و زمین خواری ها و هزار چیز دیگر بنشیند و فکر کند و غصه بخورد؟

دو- وجود کرسی های آزاد اندیشی: واقعاً وجود همین کرسی ها باعث شد دانشجوها بتوانند دور هم بنشینند و در باره ی انواع اپلیکیشن ها، فضاهای مجازی خفن، مشکلات سلف سرویس دانشکاه ها تبادل نظر کنند و در خصوص موضوعاتی مانند مواد مخدر، دوستی با جنس مخالف و موارد مهم دیگر هم افزایی لازم را داشته باشند و اتفاقات مهمی را در عرصه ی علم و دانش رقم بزنند.

سه- وجود اساتید سیاسی خوش فکر: به نظر من اگر یک عده اساتید غیر سیاسی و بی سواد از دانشگاه اخراج یا بازنشسته ی اجباری نمی شدند و به جای شان اساتید خوب و همسو به کار گرفته نمی شد، دانشجوی ما نمی توانست به طرف سیاسی شدن حرکت کند.

چهار- ستاره دادن به دانشجو: به نظر می رسد ستاره دادن به دانشجو - همانند ستاره دادن به نیروهای نظامی جهت تشویق و ارتقای درجه- توانسته دانشجو را برای ورود به عرصه ی سیاسی تشویق کند. لذا پیشنهاد می کنم دولت یازدهم هم راه دولت های نهم و دهم را در این مورد ادامه بدهد.

پنج- برگزاری مناظرات متعدد در دانشگاه ها در باره ی مسائل و مشکلات اساسی کشور مانند چپ و راست، اصولگرا و اصلاح طلب، اصولگرایان حامی ولایت و اصلاح طلبان حامی ولایت و...

البته شما با کمی اندیشه می توانید عوامل دیگری را نیز به این عوامل بیفزایید. 

 




تاریخ : سه شنبه 95/9/16 | 10:19 صبح | نویسنده : بچه شلوغ | نظر

همه ی ما افسانه های رابین هود (Robin Hood)، زورو (Zorro) و داستان هایی در باره ی عیاران ایران را شنیده ایم و بارها فیلم های زندگی "رابین هود" و "زورو" را به شکل های مختلف دیده ایم. در همه ی این افسانه ها یک وجه مشترک وجود دارد و آن، تلاش برای یاری رساندن به فقرا و محرومین و احقاق حق مظلوم از ظالم است.

همه می دانیم که داستان ها و افسانه های قدیمی، یا ماجرای زندگی شخصیت های واقعی بوده اند که به آن ها پر و بال بیشتری داده شده و یا در بستر واقعیت های جامعه ی زمان خود ساخته شده اند. در حقیقت می توان آن ها را آینه ی آرزوهای جامعه ی زمان شان دانست. توجه به زندگی قهرمانانی مانند عیاران ایرانی، رابین هود انگلیسی و زوروی اسپانیایی ما را به این واقعیت می رساند که آن ها در زمانی زندگی می کرده اند که:

1- فقر و فلاکت شایع بود.

2- قدرت مرکزی قوی و قدرتمندی وجود نداشته تا بتواند بر همه ی امور فائق آید.

3- قدرتمندان و کارگزاران شان به جای رفع ستم از توده ی مردم، خود عامل ستم بودند و – حتی- حامیان مردم را مورد تعقیب قرار می دادند.

بنابر این زورگویان، گردن کلفتان، گردنه بگیران و طراران در خلأ یک حکومت قدرتمند و قانون همه گیر، به راحتی بر جان و مال و ناموس مردم می تاختند و امنیت را از جامعه سلب می کردند. در چنین شرایطی بود که افراد یا گروه هایی بر آن می شدند تا در حد توان خود، به کمک مردم بی چاره و فقیر بشتابند و از حق مظلومان در برابر ظالمان دفاع کنند. مردم نیز داستان قهرمانی ها و جوانمردی هاشان را با آب و تاب نقل می کردند و سینه به سینه به نسل های بعد منتقل می نمودند. با عنایت به این که ادبیات و هنر هر جامعه آینه ی شرایط اجتماعی و اقتصادی و اخلاقی آن است، لذا ادبیات آن دوران، داستان های فراوانی از قهرمانان و پهلوانان مردمی شان را در خود جای داده است.

شرایطی که در بالا برشمرده شد، با گذشت زمان و پیش آمدن تحولات بنیادین سیاسی و اجتماعی، رشد فرهنگی، تصویب قوانین عام و... به افسانه ها پیوست. امروز قدرت های مرکزی به نام دولت شکل گرفته که وظیفه دارند با مدیریت منابع داخلی، امور کشور را به سامان کنند. رفاه و اشتغال و امنیت جای خود را بیش از پیش در مدیریت کلان کشورها باز کرده است. اگر گروه های مدنی نیز به فعالیت می پردازند، جهت دادن ایده و نظارت مردمی بر کار دولت ها است.

با توجه به آن چه که در بالا آمد و نیز با عنایت به تحول جوامع به سوی تمدن و پیدایش دولت های مقتدر مرکزی، به یکباره افراد و گروه هایی در کشور ایران به نام "شرّخَر"، "دادستان خصوصی" و "گروه های جهادی" پیدا می شوند.

* "شرّخَر" کسی است که چک وصول نشده ی ای را از دارنده ی چک به مبلغ بسیار پایین تر از مبلغ اصلی می خرد و خودش با انواع حیله هایی که می داند، به وصول آن از بدهکار اقدام می کند.

** "دادستان خصوصی" کسی است که طلبکار او را استخدام می کند تا با وارد کردن انواع فشارهای فیزیکی، روانی، ناموسی، و... به بدهکار، طلبش را وصول نماید.

*** "گروه های جهادی" - که بر عکس دو مورد بالا، اهداف خیرخواهانه را دنبال می کنند- از گروه های تخصصی و غیر تخصصی تشکیل شده و با هدف کمک به مردم مناطق محروم استان های حاشیه ای و مرزی، به صورت موقت به آن جا سفر می کنند.

با دقت در ماهیت کار افراد و گروه های بالا متوجه خواهید شد که آن ها همان کاری را می کنند که قرار بوده نظام و دولت به انجام آن اقدام نماید. مثلاً اگر شخصی چک یا طلبی از کسی دارد، شیوه ی قانونی، بی دردسر و متداول آن این است که به مراجع قضایی مراجعه نماید. اما چرا او ترجیح می دهد به جای مراجعه به مراجع مذکور، خود رأساً اقدام کند؟ اگر بخواهیم صرف نظر از ماهیت ناپسند کار- به چرایی آن، نه از راه علمی و جامعه شناختی، بلکه عامیانه و سرانگشتی بپردازیم، متوجه می شویم در جامعه ای که:

الف) سیستم پولی و مالی، امنیت لازم را برای تعاملات اقتصادی شهروندان ندارد.

ب) راه های تخلف چنان باز است که در مدت کوتاهی، پرونده های قضایی بر روی هم انباشته می شود.

پ) مراکز نظارتی به هر دلیل- وظایف خود را به انجام نمی رسانند.

ت) ساختار قضایی، ضعیف و ناکارآمد است و شهروندان امیدی به دادخواهی از طریق طرح شکایت و طی راه های قانونی برای احقاق حق خود ندارند.

ث) مدیریت کلان به شدت لنگ است و شایسته سالاری محلی از اعراب ندارد.

ج) مسؤولان به جای پرداختن به وظایف اصلی خود و مسائل ضروری کشور، به منازعات داخلی بین خود و موضوعات غیر لازم و تنش زای بین المللی سرگرمند.

چ) قانون از سوی مسؤلان بالا مورد تطاول و دست اندازی قرار می گیرد.

همه ی این ها باعث شده تا افراد به جای سال ها سرگردانی در پیچ و خم کوچه های تنگ بروکراسی اداری و قضایی، پرداخت هزینه های هنگفت و در نهایت نرسیدن به نتیجه ی مطلوب، خود به ستاندن داد خودشان اقدام کنند.

در مورد گروه های جهادی نیز وضع به همین منوال است. ماهیت کار این گروه ها از سر نیکخواهی، دلسوزی و دردمندی است. آن ها به این نتیجه رسیده اند که نباید به انتظار ارگان های دولتی بنشینند. باید کاری بکنند و به صورت خود جوش و مردمی مرهمی هر چند کوچک بر دردهای بزرگ عده ای بگذارند که در تمام عمر، هیچ طبیبی را بر بالین خود نیافته اند و به معاینه ی بیماری های حاد و مزمین و گاهی لاعلاج بیمارانی بپردازند که اگر آگاهی برای پیشگیری و حداقل امکان برای درمان وجود داشت، کار بیمار و بیماری به چنان روزی نمی کشید. مدت ها است که نظام و دولت به تبلیغ کار گروه های جهادی در رسانه ی ملی می پردازد و دیگران را تشویق می کند که به انجام چنین کارهایی اقدام کنند؛ اما روی دیگر سکه ی گروه های جهادی، افرادشرّخر و دادستان های خصوصی، همانا سوء مدیریت، ناکارآمدی، مسؤولیت ناپذیری و بی تفاوتی مسؤولانی است که از وظایف خود در مقابل شهروندان غافلند و یا آگاهی و مطالبات مردمی چنان نیست که آن ها وظایف محوله را بر خود بپذیرند. البته ظاهراً اصراری هم ندارند خود را با این مسائل جزئی و پیش پا افتاده در گیر کنند.

ساختن درمانگاه و مدرسه، تأمین آب آشامیدنی، رسیدگی به وضع کشاورزی، ساختن جاده و پل برای مناطق دور افتاده و فرستادن حداقل - یک پزشک عمومی کم سابقه که بتواند سرماخوردگی مردم محروم را درمان کند، چیزهایی نیست که نتوان از یک نظام و حکومت توقع داشت. وقتی یک گروه جهادی به التیام زخم های افراد فقیر اقدام می کند و وقتی افرادی با نادیده گرفتن وجود دولت، خود به احقاق حق خود می پردازند، انسان احساس می کند دوران اسطوره ها باز زنده شده است و کمک به محرومان و مظلومان و ستاندن حق، نیازمند قهرمانانی است که روزی به افسانه ها پیوسته بودند.


آدرماه سال 95




تاریخ : چهارشنبه 95/9/3 | 7:34 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

منبع: سایت تابناک

 وقتی متن زیر را می‌خوانید از نفهمیدن بعضی کلمات احساس شرم نکنید، زیرا این از بی سوادی شما نیست، بلکه زبان فارسی جدید است که فرهنگستان ادب و زبان فارسی مخترع آن است. خود حقیر هم که خالق این اثر بدیع ادبی(!) هستم وقتی حتی برای بار دهم می‌خواهم آن را بخوانم مجبورم نشانه‌گر ماوس (ببخشید موش) را روی کلمه‌های عجیب‏ و‏ غریبش نگه‌ دارم تا معنای آن روی صفحه و البته از دریچه‏ غیب به نمایش درآید و اگر موش‌واره‌مان کمک نکرد به پاورقی رجوع می‌کنم که معانی قدیمی این واژه‌ها را درک کنم.

 

دیروز در دانشگاه یک فراهمایی(1) در زمینه‏‌ی زورافزایی(2) و ورزش مشت‌زنی(3) برگزار شده بود. من هم که راتبه‌‏گیر(4) سازمان تربیت بدنی در همین دانشگاه هستم، تصمیم گرفتم شرکت کنم. موقع خروج از توقفگاه(5) منزل، دورفرمان(6) در عمل نکرد. من هم آدم سالمی نیستم که پیاده شوم و خودم در را باز کنم. به‌ خاطر همین وقتی رسیدم که سالن پر بود و به‌ناچار در راهرو از طریق دورسخنی(7) از مباحث بهره ‌بردم. بعد از جلسه می‌خواستم استاد سخنران را ببینم.
گفتند به کوشک(8) در طبقه‌ی شانزدهم می‌رود. به آسان‌بَر(9) که رسیدم متصدی آن اجازه‌ی سوار شدن نداد و گفت: این برای حمل افراد است و چون تو دارای چرخک(10) هستی باید از بالابر(11) استفاده کنی... در کوشک منتظر استاد نشسته بودم و داشتم دفترک(12) یک شرکت لوازم خانگی را نگاه می‌کردم. آخر مدتی است یخ‌زنمان(13) خراب شده... می‌بایست به فن‌‌ورز(14) مربوطه زنگ می‌زدم که موقع آمدن به خانه، پالایه‌ی(15) تصفیه‌ی آب، پوشن(16) آن و همین طور چراغک (17) یادش نرود...

...ناگهان استاد با عصبانیت وارد شد و داد زد: در خارجه روابط استاد و دانشگاه از احترامی متقابل و سازمند(18) برخوردار است؛ آن وقت این ها برای پرداخت پژوهانه(19) و آموزانه‌ی(20) من، جلویم جوهرگین(21) می‌گذارند که انگشت بزنم. در خارج استاد را با جان‌پاس(22) هم‌سانه‌پوش(23) همرُوی(24) می‌کنند و این جا نمانویس(25) دستور می‌دهد که امتحانات باید آزمونه‌ای(26) باشد نه تشریحی...
...در خارجه حمام کاشانه‌ی(27) بزرگ و چوب‌فرش (28) شده‌ی ما آب‌زَن (29) دارد و اینجا سراچه‌ای(30) به من داده‌اند که حتی آب‌شویه‌اش(31) هم کار نمی‌کند. تنها همبَر(32) آشپزخانه‌ی ما به اندازه‌ی سراچه‌ی فرشینه(33) شده‌ی اینجاست. تاوَن(34) و تندپز(35) و هوابَر(36) و هیمه‌سوز(37) توی سرشان بخورد، حتی گازکشی ندارد و من باید زود به‌‏زود استوانک(38) بگیرم و با اجاقکی(39) گرم بشوم که بندآور(40) هم ندارد.

استاد عصبانی ما آوابَر(41) را فشار داد و به کاروَر(42) دستور داد که یک تاکسی خبر کنند و آن‌وقت با عجله رفت سراغ پروَنجا(43) و یک پروَندان(44) درآورد و برگه‌هایی برداشت. او همین‌طور داد می‌زد که این کارنامک(45) من است؛ باید بدانند من کی هستم‌. باید بدانند با کی طرف هستند. باید به ایشان زنهاره(46) بدهم که هرگز در پیرابندهای(47) من‌ درآوردی‌شان نخواهم ‌گنجید.

من چایی‌ای را که مستخدم از دمابان(48) برایم ریخته بود نخورده و یواشکی از کوشک زدم بیرون. برای رفتن به طبقه‌ی همکف و خروج از ساختمان نمی‌خواستم سوار بالابر بشوم چون می‌ترسیدم فقط بالا ببرد. خوشبختانه چون مأمور راهروها نبود که مخالفت کند سوار آسان‌بر شدم، پایین آمدم و به طرف چارباغ(49) کشاورز راه افتادم. باآرایه‌گر(50) برای آرایه‌ی(51) نورخان(52) منزل قرار داشتم.

او روی یک تخته‌ی تزیین شده با پوش‌برگ(53)، نمونک(54) زیبایی طراحی کرده بود که از اجناسی مانند چینی‌جا(55)، نورتاب(56)، دیوارک(57)، پردینه(58)، آب‌زی‌دان(59)، گلشَنه(60)، پرداویز(61)، فراتاب(62) و مرغابی آکنده‌شده(63) تشکیل می‌شد. این عالی‌جناب روی اجناسش هم بهانما(64) نصب نکرده بود و همه‌ی قیمت‌ها را شفاهی اعلام می‌کرد و چون من به گرانی اجناس اعتراض کردم ‌گفت: اینها مال من نیست؛ من می‌فروشم و درصدانه‌ی(65) معینی برمی‌دارم.

در راه برگشت، بانوی مکرمه زنگ زد و خبر داد که وروجکمان از مانَک(66) برگشته و اصرار دارد که برای جشن تولدش یک دستگاه پخش همراه(67) چندآوایی(68) به انضمام صدابر(69) و دوگوشی(70) بخریم... به شدت عصبانی شده بودم. داشتم در ذهنم هزینه‌های این ماه را سیاهه(71) می‌کردم و اقلام بزرگ را با پیکانه(72) علامت می‌گذاشتم. یاد مأمور قرائت شمارگر(73) برق افتادم که اول صبحی با او دعوایم شده بود. یاد استاد و عصبانیت امروزش افتادم. یاد همه‌ی بدبختی‌ها افتاده بودم که ناگاه به پاس‌گان(74) وسط خیابان برخورد کردم... با سری خونین منتظر پاس‌بان بودم و در همین حال داشتم فکر می‌کردم که در زبان فارسی جدید به کروکی پلیس چه می‌گویند...».

---------------------------------------------------

پاورقی:

1 ـ کنفرانس                                              2 ـ دوپینگ

3 ـ بوکس                                                 4 ـ بورسیه

5 ـ پارگینگ                                                6 ـ ریموت کنترل

7 ـ ویدیو کنفرانس          8 ـ پاویون ـ محل استقرار میهمانان رسمی

9 ـ آسانسور ویژه‌ی حمل افراد                     10 ـ ویلچر

11 ـ آسانسور ویژه‌ی حمل بار                      12 ـ بروشور
13 ـ فریزر                                               14 ـ تکنیسین
15 ـ فیلتر                                               16 ـ کاور
17 ـ وارمر ـ چراغ هشدار دهنده                    18 ـ ارگانیزه
19 ـ حق التحقیق                                     20 ـ حق التدریس
21 ـ استامپ                                         22 ـ بادیگارد ـ محافظ
23 ـ اونیفورم                                           24 ـ اسکورت
25 ـ اندیکاتور نویس                                   26 ـ تست ـ پرسش چند گزینه‌ای
27 ـ آپارتمان                                           28 ـ پارکت
29 ـ سیفون ـ فلاش تانک                           30 ـ سوئیت
31 ـ سیفون                                          32 ـ ساید بای ساید
33 ـ موکت                                             34 ـ اجاق گاز
35 ـ ماکروویو                                           36 ـ هود
37 ـ شومینه                                           38 ـ کپسول گاز
39 ـ هیتر                                               40 ـ ترموکوبل
41 ـ آیفون                                              42 ـ اپراتور
43 ـ فایل                                               44 ـ زونکن
45 ـ رزومه                                              46 ـ التیماتوم
47 ـ کادر ـ چارچوب                                   48 ـ فلاسک
49 ـ بلوار                                               50 ـ دکوراتور
51 ـ دکور ـ تزئین                                      52 ـ پاسیو
53 ـ فویل آلمینیومی                                 54 ـ ماکت
55 ـ بوفه                                               56 ـ آباژور
57 ـ پارتیشن                                          58 ـ پاراوان
59 ـ آکواریوم                                          60 ـ فلاور باکس ـ جعبه‌ی گل
61 ـ لوردراپه                                          62 ـ پرژکتور
63 ـ تاکسیدرمی شده                              64 ـ اتیکت
65 ـ پورسانت                                         66 ـ پارک
67 ـ واکمن                                            68 ـ استریوفونیک
69 ـ میکروفون                                        70 ـ هدفون
71 ـ لیست                                           72 ـ فلش
73 ـ کنتور                                             74 ـ گارد ریل




تاریخ : چهارشنبه 95/8/26 | 8:1 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

کارکرد قوه ی لامسه یک چیز شناخته شده ای است که – احتمالاً- شما شناخت نسبی از آن دارید و نیاز به توضیح ندارد. شرایط آن هم در همه ی جای جهان – به جز ایران- یکسان است. این که گفتم «به جز ایران»، به این خاطر است که ایرانی ها در زمینه ی "حس لامسه" با دیگران یک تفاوت کوچک دارند. تفاوت شان هم در این است که قوه ی لامسه شان گاهی برعکس عمل می کند. مثلاً گاهی چیزهایی در کشور وجود ندارد و قابل لمس نیست، ولی ایرانی ها آن را لمس می کنند؛ چیزهایی مانند تورم، بیکاری، عملیات بانکی ربوی، آسیب ها و مشکلات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، تحریم ها، تبعیض، فاصله ی طبقاتی و خیلی چیزهای دیگر. وقتی دور هم می نشینند و از این موارد صحبت می کنند، آدم فکر می کند کشور به بن بست رسیده است، در حالی که وقتی به آمار و سخنرانی های پرشور مسؤولان مراجعه می کنید، خبری از این چیزها نیست. گاهی آدم واقعاً می ماند که به آمارها توجه کند- که مو لای درزش نمی رود - یا به حسّ لامسه ی مردم اعتماد نماید. البته خودتان بهتر می دانید که آمار یک چیز کاملاً علمی – مخصوصاً در ایران- است و حداقل از حسّ لامسه – آن هم در ایران- قابل اعتمادتر است.

از طرف دیگر گاهی هم چیزهایی در جامعه وجود دارد و دستاوردهایی هم به دست آمده؛ ولی مردم لمسش نمی کنند؛ چیزهایی مانند دموکراسی، رفاه، شکوفایی علمی، عزت ملی و خیلی چیزهای دیگر. آیا دموکراسی بهتر از این که شورای محترم نگهبان صلاحیت عده ی زیادی را تأیید می کند و جلو روی شما می گذارد و به شما اجازه می دهد به هر کسی که دل تان می خواهد رأی بدهید؟ این که صلاحیت بعضی ها ممکن است در بعد از انتخابات هم رد بشود، ربطی به دموکراسی ندارد.

ما در زمان طاغوت چند دانشگاه ملی داشتیم و الآن چند دانشگاه آزاد و پیام نور و غیر انتفاعی داریم؟ ما در زمان رژیم گذشته چند دانشجو داشتیم و الآن چند نفر داریم؟ اگر این ها رشد علمی نیست پس چیست؟ یا مثلاً شما وقتی عزم سفرهای خارجی می کنید، همه به خاطر ایرانی بودن تان، تا کمر برای تان تعظیم می کنند. نه معطلی در گیت های فرودگاه ها، نه انگشت نگاری، نه وارسی دَرز لباس ها و نه هیچ چیز دیگر. البته ممکن است بعضی ها با شنیدن این مطلب، خاطره ی مِنا و فرودگاه عربستان را در ذهن شان مرور کنند و لبخند شیطنت آمیز بزنند. به این عزیزان توصیه می کنم ضمن لعنت کردن به شیطان رجیم، از این همه دستاوردهای مهم و اساسی غافل نشوند و برای درمان اختلال لامسه ی خود به پزشک مراجعه فرمایند.

 

رزقکم الله زیارة بیت الله الحرام فی عامٍ هذا و فی کُلّ عام و دراساة من القرآن فی محضر اساتیذالعظام




تاریخ : شنبه 95/8/15 | 10:12 صبح | نویسنده : بچه شلوغ | نظر

مسؤولی را گفتند چگونه باشد حال کشوری که چون طاغوت (لعنة الله علیه) بر او مسلط بودی، به رغم آن که همی بردی و خوردی و چپاول همی کردی، خزانه را اعتبارات، معتبر بودی و کسر بودجه، مختصر؟ اما چون حکومت به سوی پاکدینان و پاکدستان بگردید، کسر بودجه مدام است و خزانه، خالی باشد؛ علی الدوام.

مسؤول مذکور در جواب بگفت: آن چه سالانه، کسر در بودجه آید کار استکبار باشد و حیلت استعمار. آن شیاطینِ خبیث، شباهنگام جوراب نسوان به سر همی کشند و به خزانه ی کشور ما همی زنند تا رعیت را به فقر و فلاکت اندازند و مسؤولان پاک طینت و پاک دست را بدنام سازند.

اندر پس سخنان آن مسؤول، خلایق را حیلت دشمن آشکار بگردید و محبت شان بر مسؤولان دلسوز خویش، استوار.

(1/8/94)

 

 ----------------------------------------

منبع: کانال پنجره: https://telegram.me/panjare95




تاریخ : دوشنبه 95/8/3 | 8:25 عصر | نویسنده : بچه شلوغ | نظر

   به گوش وبه هوش

سیستم شنوایی( گوش خارجی، گوش میانی وگوش داخلی وضمائم عصبی آن) اولین عضوازحواس پنجگانه است که درانسان شکل می گیردوآخرین حسی است که بعدازمفارقت روح ازبدن ازکارمی افتد .

درحدود سن چهارماهگی جنینی گوش به تکامل رسیده وجنین درشکم مادرقدرت درک اصوات راداردوصدای قلب مادرواصوات محیط پیرامون خودرا می تواندبشنود .

اینکه بعضی ازمحققین معتقدندصدای قلب مادربرای نوزادان وحتی بعدازنوزادی نیزآرام بخش واطمینان بخش است می تواندبدین جهت باشد که کودک حدودپنج ماه دائم بااین موسیقی حیات بخش زندگی کرده است .

بعدازتولدیک نوزادمی بینداما قدرت تشخیص تصاویررانداردوآرام آرام این فرایند تکمیل خواهدشد ودرابتدای تولد نمی توانیم چشم نوزادان راجهت سلامت بینایی، معاینه وبررسی نماییم ولی گوش وشنوایی نوزادان دربدتولدقابل بررسی وسنجش خواهدبود .

وجودموسیقی مناسب وسخنان محبت آمیزواصوات هنجاروآرام بخش پیرامون جنین درشکل گیری روان وروح کودک تاثیربسزایی خواهدداشت .

استفاده ازالفاظ رکیک واصوات گوش خراش وسخنان ... می توانددرشکل گیری شخصیت وذائقه شنوایی بعدازتولدکودکانمان موثرباشد.

اگرفردی ازداشتن یکی ازحواس مثل لامسه، چشایی، بویایی وحتی بینایی محروم باشدمی تواندازطریق حواس دیگرتاحدودزیادی این محدودیت راجبران وفرایند آموزش ویادگیری خوددرجهت  تکامل علمی و اجتمایی را جبران نماید، ولی محرومیت ازشنوایی هرچندتاحدودی قابل جبران است ولی فردناشنوامحدودیت شدیدی درآموزش های اجتمایی وکسب اعتمادبه نفس وتکامل ضریب هوشی واجتماعی خواهدداشت که حواس دیگرنمی توانندکمک چندانی دررفع این محدودیت داشته باشند .

طبق اخبارواحادیث وبعضی پژوهش های علمی(توسط عده ازدانشمندان تحقیقاتی صورت گرفته ازافرادی که بعدازایست کامل قلبی- تنفسی وازبین رفتن همه علائم حیاتی فرصت ادامه حیات مجددیافته اند) بعدازمفارقت روح ازبدن آخرین حس ازحواس انسان که ازکارمی افتد، حس شنوایی بوده وفرداصوات پیرامون را می شنودولی قدرت هیچ واکنش وپاسخی راندارد .

 

شایدیک ازدلایل سفارش گفتن اذان واقامه دربدوتولدوذکرتلقین بعدازمرگ نیزاین مطلب باشد که البته می تواندبعنوان یک فرضیه قابل طرح وموردبحث وپژوهش علمی ونقلی قرارگیرد . 




تاریخ : پنج شنبه 95/7/29 | 1:53 عصر | نویسنده : دکتر سیدحسین حسینی | نظر

موسیقی از دو قالب یا قسمت "سازی" و "آوازی" تشکیل  شده است. در موسیقیِ سازی، گاهی یک قطعه ی موسیقی با یک ساز نواخته می شود که به آن "تک نوازی" می گویند و گاهی با چند ساز مشابه یا متفاوت نواخته می شود که به "همنوازی" مشهور است. با این که درهمنوازی ها، چند ساز با هم نواخته می شود، به آن موسیقی "تک صدایی" می گویند؛ زیرا همه ی آن ها به صورت همنوا، فقط نت های یک قطعه را با هم اجرا می کنند و صدای هماهنگ و مشابه از آن می سازند. در مقابل این موسیقی، موسیقی "چندصدایی" وجود دارد و آن زمانی است که گروهی از نوازندگان در یک ارکستر سمفونیک، یک قطعه ی موسیقیایی را – همانند موسیقی تک صدایی - با هم اجرا می کنند؛ با این تفاوت که آهنگساز، نت هایی را برای بعضی از سازها می نویسد که با نت سازهای دیگر متفاوت و البته در دستگاه همان قطعه ی موسیقی است. با این که در موسیقی های ارکسترال، نت های بعضی سازها متفاوت با بقیه نواخته می شود و صداهای به ظاهر متفاوتی در فضای ارکستر به هم می آمیزد، اما نسبت به موسیقی های "تک صدایی" پیشرفته تر و گوشنواز تراست؛ زیرا همه ی سازها و نت ها – علی رغم تفاوت های ظاهری- یک قطعه ی موسیقیایی را به زیبایی اجرا می کنند و همه در خدمت یک هدف و اجرای یک آهنگ هستند. بنابر این ممکن است همه ی سازها با هم همنوا نباشند؛ اما هم آهنگ – و به تعبیر عامیانه - هماهنگ اند.

مقدمه ی بالا برای بیان این مطلب آورده شد که:

یک- بعضی می اندیشند وجود چند "صدا" به معنای "چندصدایی" است. مثلاً اگر بیست و چند شبکه با هم برنامه اجرا می کنند یا اگر چند مجله و روزنامه در یک کشور منتشر می شود، یا اگر صدها همایش و نمایش به اجرا در می آید و یا اگر صدها دانشگاه به صورت هماهنگ سرفصل هایی را از دروس مختلف تدریس می کنند به این معنا است که چند صدایی تحقق پیدا کرده است. مؤلفه های فضای چندصدایی عبارت است از:

الف) وجود چند صدا در یک فضا و ساختار خاص: مثلاً اگر در یک ساختار اقتصادی، کسی از چند مفهوم نامتجانس؛ مانند مفاهیم و موضوعات حقوقی یا اجتماعی و... سخن بگوید، پدیده ی چندصدایی ایجاد نشده است؛ اما اگر مثلاً در کنار اقتصاد سرمایه داری، مفاهیمی از اقتصاد سوسیالیستی و اقتصاد اسلامی (که البته هنوز در حد لفظ باقی مانده و هیچ متن علمی قابل عمل در این خصوص وجود ندارد) میدانی برای طرح و بحث داشته باشد، مقوله ی چندصدایی در اقتصاد محقق شده است. این سخن در مورد حوزه های دیگر علمی نیز صادق است. یکی از این حوزه ها، حوزه ی دین است. تصور کنید در یک جامعه ی دینی یا جنبه ی دینی یک جامعه، در مورد موضوعاتی مانند وحدانیت خداوند، ارسال رسل، معاد و حساب روز قیامت کتاب ها و نشریاتی منتشر می شود و همایش ها آراسته می کردد؛ اما چون همه، یک چیز می گویند، این پدیده – علیرغم وجود صداهای متعدد- عین تک صدایی است. حال اگر در این میدان، مجالی برای طرح مباحث متناقض و متضاد درون دینی و برون دینی پیش آید، در حقیقت، در این حوزه ی خاص موضوع چندصدایی رخ نموده است.

ب) متفاوت و متضاد بودن صداها: وقتی یک صدا از چند مجرا بیرون می آید مثل صدایی است که از یک میکروفون گرفته شده و همزمان از چند بلندگو پخش می شود. اگر در یک حوزه ی خاص، چند میکروفون و بلند گو صدای چند صدای مخالف را پخش کند، در حقیقت پدیده ی "چندصدایی شکل گرفته است.

دو- آن چه در بالا آمد برای فضاهای عمومی و ژورنالیستی نیست. این مهم بر عهده ی متخصصین فن و در محافل علمی قابل اجرا است و ایجاد چنین فضاهایی از وظایف حکومت ها است که اگر ایجاد و مطالبه نشود، فرصت جبرانی برای آن وجود ندارد.

سه- وجود فضای چندصدایی از حقوق مردم و مطالبات به حق نخبگان است که باید ایجاد شود و وجود آن از نشانه های آزادی و توسعه یافتگی است.

 

(7/6/95)




تاریخ : شنبه 95/7/24 | 9:49 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

 پسری ایرانی پدر را بگفت: «اینک که به درجه ی شامخه ی دیپلم نائل شده و خدمت وظیفه را نیز به انجام رسانیده ام؛ مرا به کاری هدایت نمای تا از آن نان و بوقلمونی حاصل شود و به "طرح تعدیل" کنسل نشود».

  پدر پسر را خواست تا در کارگاه جوشکاری احد از دوستانش به کار اشتغال یابد.

  پسر اندر پس چرخانیدن لب و لوچه بگفت: «ای پدر! به کار راحت تری بگمارم که مرا طاقت این همه صعوبت نباشد».

  پدر بگفت: «پس در حجره ی دوستی دیگر از دوستان اندر شو در پاساج، که قیامتی است مر درآمد را. چون کار فروشندگی به تمامت فرا گرفتی، حجره ای ابتیاع کنم مر تو را تا کار برای خود کنی. امید که از آن امتناع نکنی».

  پسر باز عشوه ای بفرمود و بگفت: «ای پدر! از هلاک من چه چیز تو را عاید همی شود که کاری چنین صعب برگرده ی ام تحمیل همی فرمایی»؟

  پدر که آثار دلخوری در ناصیت او هویدا بود، بگفت: «فرزندم! پس به بهشت اندر شو که آن چه خواهی بدون زحمت و فقط به یک اراده مهیا همی گردد».

  فرزند با ناراحتی بگفت: «اووووه! ...چه کسی می تواند اراده کند؟ اگر این "اراده" هم حذف همی شدی، کار آسان تر همی گشتی». 

پدر که این بار خشم از ناصیتش فوران همی کردی، بگفت: «جان پدر! مرا توصیت مر تو را آن است که به جهنم اندر شوی که آن چه در آن جا بر تو همی رسد بدون "اراده" باشد».

(10/4/1389)

------------------------------------------------

منبع: کانال پنجره: https://telegram.me/panjare95




تاریخ : چهارشنبه 95/7/7 | 5:18 عصر | نویسنده : بچه شلوغ | نظر