تذکرمهم: مصراع های داخل گیومه « » از دوست عزیزم جناب باباطاهرعریان است.
«عزیزا کاسه ی چشمم سرایت»
همه آرای فامیلم برایت
چو گشتی انتخاب از سوی مردم
نگاهی هم بکن بر زیر پایت
..............
«من آن آزرده ی بی خانمانم»
من آن مستأجر بس ناتوانم
اگر گیرم بیاید زیرزمینی
بدان آنوقت من شاه زمانم
.............
«مسلمانان سه درد آمد به یک بار»
وهابی و داعشی و دیکتاتار
منظور از "دیکتاتار"، «دیکتاتوری» بی
زتنگی قافیه گشته دیکتاتار
اخیراً همه ی شما در جریان قرار گرفته اید که یک مؤسسه ی فرهنگی معروف، عطش تکلیف الهی اش در زمینه ی امر به معروف و نهی از منکر گل کرده و تمام نیروهایش در سراسر کشور را هم آموزش داده و قرار است به میدان بیاورد تا ارزش های اسلامی را از چنگال استکبار جهانی و عمال خود فروخته ی داخلی نجات بدهد. باز هم اخیراً طرحی به نام «حمایت از آمران به معروف و ناهیان از منکر» در مجلس مطرح و در آستانه ی تصویب است. در این میان ذهن بچه شلوغ در گیر و دار این شلوغی ها در گیر شد و بدون این که فکر کند بین این دو جریان ممکن است کوچک ترین ارتباطی وجود داشته باشد، چند پیشنهاد به خاطرش خطور نمود که ذیلاً مطرح می نماید؛ باشد که نمایندگان متخصص و دلسوز مجلس هم توجهی به آن داشته باشند:
پیشنهاد اول: با عنایت به این که اقامه ی امر به معروف و نهی از منکر یکی از فروعات دینی است. و با توجه به این که لازم و واجب است همه ی فروعات دینی پاس داشته شود؛ لذا پیشنهاد می شود گروه های دیگری به صورت تخصصی برای بقیه ی فروعات هم آموزش دیده و وارد عمل شوند. مثلاً گروه هایی برای نظارت بر اقامه ی نماز، گرفتن روزه، انجام اعمال حج و... در جامعه آموزش ببینند. به عنوان نمونه وظیفه ی گروه های ویژه ی اقامه ی نماز این باشد که در مساجد، کوچه ها و پشت بام منازل حاضر شوند تا اگر مردم برای اقامه ی نماز اقدام نکردند، به خانه های شان رفته و آن ها را به مساجد بکشانند و یا - مانند گروه جمع آوری دیش های ماهواره – هلی برد کنند و با آویزان شدن به طناب ها، از پنجره به خانه های مردم مشرف شوند و اگر کسی در خانه اش به همراه خانواده به مسجد نرفته و یا به خواندن نماز اقدام نکرده باشد، بی سر و صدا از پنجره داخل شوند و خاطیان را با یک مشت و مال برادرانه و خواهرانه به راه راست هدایت فرمایند. بالاخره هرچه باشد نماز خواندن که از نگاه نکردن به تصاویر قبیح ماهواره مهم تر است. گروه های نظارت بر روزه هم می توانند به همین شکل بر سفره های افطاری و سحری رعیت نظارت نموده و روزه خواران را به هدایت الهی مُشرَّف سازند. یا مثلاً گروه های نظارت بر اعمال حج لیستی از افراد مستطیع جامعه و نیز میزان دارایی شان تهیه نموده و هرسال آن ها را به سفر حج فرا بخوانند. از سوی دیگر عده ای از مأموران خود را در موسم حج به مکه و مدینه بفرستند تا ببینند آن هایی که قول داده بودند به حج بروند، به وعده ی خود عمل کرده اند یا نه! تا اگر نرفته باشند، اقدامات مقتضی را بر روی آن ها اعمال فرمایند. البته ممکن است در این میان بعضی از افراد مستطیع به تقلب متوسل شوند؛ به این صورت که هزینه ی سفر خود را – به تأسی از داستان های قدیمی- در راه خیر مصرف نمایند. آن وقت بدون این که به سفر حج رفته باشند، توسط مأموران ویژه در مکه یا مدینه رؤیت می شوند. حالا چگونه می شود جلو این گونه تقلب ها را گرفت، بچه شلوغ هم نمی داند. اگر خوانندگان محترم پیشنهادی در این خصوص دارند ارائه فرمایند تا در مواقع مقتضی مورد استفاده ی مسؤولان مربوطه قرار گیرد.
پیشنهاد دوم:جهت اجرای هرچه بهتر اصل 44 قانون اساسی و هرچه بهتر تر فریضه ی امر به معروف، اجرا و اقامه ی فروعات دینی به بخش خصوصی از جمله شرکت ها و مؤسسات فرهنگی سپرده شود. مزایای زیادی بر این طرح مترتب است که در زیر به بعضی از آن ها اشاره می شود:
1- شائبه ی دولتی بودن طرح امر به معروف و نهی از منکر از بین می رود.
2- دولت بدون متولی گری، می تواند با فراغت بال سیاست گذاری های لازم را انجام داده و بر حسن اجرای کار نظارت نماید.
3- از آن جا که انجام کار فرهنگی هیچ درآمدی ندارد و فقط متضمن هزینه است؛ لذا دولت با اجرای این پیشنهاد، خود را – مثل سایر کارهای فرهنگی- از زیر بار یک هزینه ی بسیار هنگفت خلاص می کند.
4- ایجاد اشتغال: بعضی ها ممکن است به ما اعتراض کنند که: اگر طبق بند بالا این کار درآمدی در پی ندارد، پس اشتغال زایی آن به چه معنا است. لازم است به این عزیزان عرض شود ما نوشتیم «اشتغال زایی»، ننوشتیم که «درآمد زایی». درست است که اشتغال بدون درآمد منطقی به نظر نمی رسد، اما همیشه هم این گونه نیست؛ زیرا عده ای در جامعه هستند که همیشه ی خدا بیکارند و ضمناً کارشان را برای درآمد این دنیایی انجام نمی دهند. مثلاً برای رضای خدا یک روز درِخانه ی آقایی را آتش می زنند، روزی به خدمت آقازاده ای می رسند، روز دیگر نویسنده ای را ناکار می کنند و خلاصه با این که خودشان بیکارند، هر روز کاری دست این و آن می دهند. متأسفانه یک خلأ قانونی بزرک در مورد این عزیزان وجود دارد که کارشان در قوانین ما پیش بینی نشده است و این باعث شده که بعضی از معاندان و مخالفان، این عزیزان را گروه های خودسربخوانند.(البته بچه شلوغ به هیچ وجه اعتقاد به خودسر بودن آن ها ندارد). اگر قوانینی در این خصوص تصویب گردد، هم همه ی کارها قانونی می شود و هم شاید خدا خواست و با قانونی شدن کار، ستادهایی تشکیل شود، پست های سازمانی ایجاد گردد و از این رهگذر علاوه بر اجر اخروی، مختصری هم اجور دنیوی برای این عزیزان در نظر گرفته شود. ان شاءالله!
ناگفته نماند که طرح واگذاری امر به معروف به بخش خصوصی یک نقص بزرگ هم دارد و آن مزاحمت این بخش برای مسؤولان بلند پایه و کوتاه پایه ی نظام است. آن ها ممکن است- گوش شیطان کر و چشم شیطان کور- مسؤولان دلسوز و کاردان نظام را در بعضی از اختلاس ها، رانت خواری ها، سوء مدیریت ها و چیزهایی از این قبیل دخیل یا مقصر بدانند و بخواهند آن ها را هم – جسارتاً - امر به معروف و نهی ازمنکر نمایند. هرچند نصیحت مسؤولان در متون دینی ما بسیار سفارش شده، اما مطمئناً منظور آن متون مذکوره مسؤولان گل و ناز ما نبوده و نیست. به نظر می رسد مصداق این سفارش، مسؤولان آمریکا، اسرائیل و شخص خانم اشتون باشند که راه به راه در امور کشورهای دیگر دخالت می کنند، در کار مذاکرات هسته ای موش دوانی می نمایند و اسلام هراسی را بی خود و بی جهت در دنیا رواج می دهند. امیدوارم اگر این ها قابل هدایت اند خدا ذلیل شان کند و اگر قابل هدایت نیستند، ریشه شان را بکند و بیندازد دور.
شبی یک کارشناس در یک برنامه ی تلویزیونی در مورد اهداف آقای مأمون از آوردن حضرت امام رضا-ع- به توس،حدود ده هدف را برای این اقدام برشمرد. بچه شلوغ با شنیدن این سخن، مأمون را به خاطر این همه هوش – که برای هرکارش این همه هدف را مد نظر قرار می دهد- تحسین کرد و نظرش درباره ی او عوض شد و به دنبال آن شلوغ کاری اش گل کرد و به اقتضای طبعش به این فکر افتاد که نکند آقای مأمون در فراخواندن امام رضا-ع- به توس سوء نیت نداشته که هیچ، حسن نیت هم داشته است. می فرمایید به چه دلیل؟خودتان لایل زیر را مطالعه بفرمایید تا با بچه شلوغ هم نظر شوید.
الف)مأمون می توانست در همان مدینه، ضمن محدود کردن روابط و رفت و آمدهای امام با دیگران، به او نامه نوشته و آن حضرت را به رفتن به توس و پذیرفتن خلافت مسلمین مخیر گرداند و پس از مدت کوتاهی به ترور امام اقدام نموده و آن را به گردن کسانی بیندازد که از به قدرت رسیدن امام و حاکمیت شیعه واهمه داشتند و خود را هم به خاطر دور بودن از مدینه تبرئه نماید. اما دیدیم که او امام را با اجلال تمام به مرکز حکومتش فراخواند. این نشان می دهد که او یک شیعه ی ولایتمدار بود.
ب)مأمون می دانست که اگر امام رضا-ع- در مدینه بماند عمر شریف اش را- همانند نیاکانش- در محدودیت خواهد گذراند و در نهایت هم به شهادت خواهد رسید؛ لذا بر آن شد تا با بردن آن حضرت به توس و به دور از فضای غالب فکری اهل سنت، یک پایگاه قدرتمند شیعی در ایران ایجاد نماید.
پ) بعضی از مورخین نوشته اند که مأمون با دعوت از امام به خراسان می خواست نظر شیعیان را به سوی خودش جلب نماید؛ در حالی که این نظر اشتباه است؛ زیرا شیعیان در کل ممالک اسلامی، فقط در مناطق محدودی مانند عراق، قم، خراسان و... به صورت اقلیت زندگی می کردند. مأمون نه تنها برای اقتدار بیشتر خود نیازی به آن ها نداشت، بلکه با جانبداری از شیعیان و امام آن ها، عملاً خود را در مقابل جامعه ی بزرگ اهل سنت قرار می داد. بنابر این از خلیفه ی باهوشی چون مأمون بعید بود به خاطر تحکیم قدرت خود به چنین رفتار ناشیانه ای دست بزند.
ت)هیچ کدام از ائمه هدی-ع- نتوانستند در طول عمر شریف شان بدون دغدغه و محدودیت با پیروان شان ارتباط مناسب برقرار کنند. اما مأمون با برگزاری همایش های علمی برای امام رضا به او فرصت داد تا با حضور اندیشمندان بزرگ مسلمان و غیر مسلمان از اقصی نقاط دنیا،خود را معرفی کند و آموزه های ناب اسلام را به گوش آن ها برساند. آیا مأمون نمی دانست که علی این موسی-ع- امام است و به خوبی می تواند از پس هر سؤال و مشکلی برآید؟ آیا او نمی دانست این همایش ها به معروفیت بیشتر او انجامیده می شود. اگر او این ها را نمی دانست، پس باید به هوش او شک کرد.
ث) برخی اعتقاد دارند چون مأمون می دانست امام رضا-ع- نمی پذیرد، به اوپیشنهاد خلافت داد تا به شیعیان بگوید که ولایتمدار و طرفدار شیعه است. در این مورد باید عرض شود:
1- با توجه به در اقلیت بودن،محدود بودن و فراری بودن عده ی زیادی از شیعیان- به ویژه نزدیکان حضرات ائمه- اثبات چنین چیزی از سوی مأمون اصلاً به نفع قدرت ظاهری او نبود، چه رسد به این که علاوه بر این پیشنهاد، دخترش را هم به پسر او بدهد.
2- پیشنهاد خلافت به امام رضا-ع- هر چند اگر به نپذیرفتن او منتهی می شد - اقرار به حق امام و اجداد او و پذیرفتن و اعلام عمومی غصبی بودن خلافت بود. اقرار به این موضوع از سوی خلیفه ی مقتدر و باهوشی چون مأمون یعنی زیر سؤال بردن ایمان، عدالت و مشروعیت خود و اعقاب و اخلاقش.
3- فرض می کنیم امام به خاطر محق دانستن خود برای خلافت مسلمین و استفاده از این فرصت استثنایی برای رسیدن به حق خود و خاندانش، پیشنهاد خلافت از سوی مأمون را می پذیرفت. آن وقت چه اتفاقی می افتاد؟ آیا مأمون از انتقال قدرت سرباز می زد؟ در این صورت او خودش را مسخره کرده بود. مأمون مجبور بود قدرت را واگذار نماید. عکس العمل امام هم بسته به صداقت یا عدم صداقت مأمون روشن بود. در صورت صداقت مأمون، امام او را به کاری سترگ در حکومت اش می گمارد و در صورت عدم صداقت، مأمون را به نوعی تحت نظر در کنار خود نگه می داشت و یا برای از سر باز کردنش، او را به ولایت- مثلا- تایباد منصوب می نمود.
ج)با عنایت به مطالبی که در بالا آمده، شهادت امام هم به نوعی در هاله ای از ابهام است و دو گمان در این خصوص وجود دارد. یکی این که امام اصلاً به شهادت نرسیده و به مرگ طبیعی به بهشت جاوید الهی شتافته است و دیگر این که شهادت او کار اهل سنت افراطی بوده تا از ایجاد پایگاه شیعی در ایران و قدرت گرفتن شیعیان جلو گیری نمایند.
بچه شلوغ مطمئن است با نوشتن این مطلب، نظر عده ی زیادی از شیعیان نسبت به آقای مأمون عوض شده و عده ای هم مانده اند که اشکال کار از مأمون است یا تاریخی که در این خصوص نوشته شده است.
شما در عمر شریف و پربارتان بارها فیلم های مختلف، کارتون ها و انیمیشن های زیادی را دیده اید. در بعضی از آن ها از دست قهرمان داستان که مثلاً دست به خرابکاری خاصی زده، عصبانی شده و اگر دست تان به او می رسید، خرخره اش را می جویدید؛ اما در بعضی دیگر، نه تنها به خاطر خرابکاری قهرمان یا قهرمانان داستان، از دست شان عصبانی نشده اید که دل تان هم به حال آن ها سوخته است. این که چرا دل تان در بعضی موارد می سوزد، دلایل روانشناختی دارد و ما قصد پرداختن به آن را نداریم؛ ولی یک نمونه اش انیمیشن «پَت و مَت» است که گاهی آدم دلش برای این دو کوچولوی بزرگ نما کباب می شود. تصور کنید دو نفر آدم به ظاهر بزرگ، مثلاً می خواهند قفل یک دَر را درست کنند؛ اما رفتارشان به خراب شدن کل خانه منجر می شود یا مثلاً می خواهند پیچ یک دستگاه را محکم کنند؛ ولی نتیجه اش از بین رفتن آن دستگاه و دستگاه های دیگر است. حالا شما در نظر بگیرید اگر جنابان آقایان «پَت و مَت» بخواهند کارهای زیر را انجام بدهند چه اتفاقی رخ می دهد:
- آسفالت کردن خیابان: این که آسفالت خیابان یا دیگر پروژه های عمرانی را به چند پیمانکار می دهند و آن ها پولش را می گیرند و فرار می کنند، بماند؛ اما وقتی کار آسفالت کردن تمام می شود، تازه متوجه می شوند که هنوز زیر سازی خیابان، لوله کشی آب و فاضلاب و سیم کشی برق و تلفن انجام نشده است. آن گاه «پت و مت» دست به کار می شوند و با کندن خیابان، سیم کشی ها و لوله کشی ها را انجام می دهند. حالا شما از آن خیابان مادر مرده چه تصوری دارید؟
- احداث پل روگذر: اصلاً جریان ساخت پل روگذری که «پت و مت» سازنده ی آن باشند خودش تماشایی است؛ اما وقتی ساخت آن تمام می شود، معلوم می گردد که پل احداثی پیاده رو نداشته و هیچ گُداری هم برایش به خیابان های اطراف پیش بینی نشده است و البته مقداری هم مشکل امنیتی دارد، پیچیدن ماشین های بزرگ روی آن با دشواری و برخورد با گاردریل های اطراف انجام می شود، آسفالت اش به طرف پایین حرکت می کند، شیب اش آنقدر تند است که ماشین ها در هنگام برف و باران در پایین شیب می مانند و آب باران حیران می ماند که از کدام طرف پل می تواند به پایین سرازیر شود.
- متعادل و میزان کردن آمارها: تصور کنید «پت و مت» مشغول مرتب کردن آمارها و ستون های یک نمودار «هیستوگرام» هستند. ستون «تورم» درحال بالا رفتن است. «پت» خودش را به آن آویزان می کند تا از بالا رفتن آن جلو گیری کند؛ ولی موفق نمی شود. شدت بالا رفتن ستون نرخ تورم باعث می شود که او به هوا پرتاب شود و بیفتد روی هیستوگرام «نرخ تولید». شدت افتادن و سنگینی «پت»، ستون نرخ تولید را پایین می آورد. با پایین آمدن این ستون، فنر نمودار «نرخ بیکاری» از جایش در می رود و با شدت تمام به طرف بالا حرکت می کند. آقای «مَت» که روی این نمودار نشسته، به هوا پرتاب می شود و روی آقای «پت» – که روی ستون «نرخ ازدواج» مشغول به کار است – سقوط می کند و هر دو پایین می روند. «پت» عصبانی می شود. یقه ی «مت» را می گیرد و دعوای شان در می آید. آن ها باهم قهر می کنند. «پت» تصمیم می گیرد خواهر «مت» را طلاق بدهد و «مت» هم متقابلاً همین تصمیم را در باره ی خواهر «پت» می گیرد و این گونه می شود که ستون «نرخ طلاق» هم به شدت به طرف بالا میل می کند. نمودار طلاق در حال رفتن به بالا، دست نمودار «آسیب های اجتماعی» را هم می گیرد و با خودش بالا می برد تا تنها نباشد. آقایان «پت و مت» که می بینند بعضی از ستون های نمودار به صورت فزاینده در حال بالا رفتن هستند، کلنگ برمی دارند و به خراب کردن آن ها مشغول می شوند؛ اما فایده ای ندارد. نمودارها همچنان بالا می روند و آن ها را با خودشان به بالا می برند. آن ها که «فوبیا»ی ارتفاع دارند، سرشان گیج می رود و از آن بالا به پایین در می غلتند و از کادر خارج می شوند.
- مذاکرات: یک روز آقای «پت» در مراجعه به صندوق پستی اش، نامه ای دریافت می کند که در آن نوشته شده «ماگروهی هستیم موسوم به 2+3 و اگر شما هم به ما بپیوندید – که باید هم بپیوندید- می شویم گروه 3+3. ما شنیده ایم که شما "هسته" دارید. به همین خاطر باید با ما مذاکره کنید و هسته ها تان را هم دور بیندازید؛ وگرنه به شما حمله می کنیم». آقایان «پت و مت» در جواب شان می نویسند «ما مگر میوه ایم که هسته داشته باشیم؟ اطلاعاتی که به شما داده شده اشتباه است. تازه سلّمنا که هسته داشته باشیم، به شما چه ربطی دارد؟ اصلاً شما کی هستید»؟ گروه 2+3 در جواب می نویسد «نخیر! اطلاعات ما کاملاً هم موثق است و اصلاً هم به شما ربطی ندارد که این موضوع به ما ربط دارد یا ندارد» و «آژانس» می گیرند و گروهی را می فرستند تا بیایند و موضوع را از نزدیک بررسی کنند. آن ها هم می آیند و پس از بازرسی های فراوان- اتفاقاً!- یک هسته ی هلو در شکم «پت» و یک هسته ی آلو هم در شکم «مت» پیدا می کنند. آقایان «پت و مت» هم ضمن اظهار شرمندگی، آمادگی خود را برای شرکت در مذاکرات اعلام می کنند.
در روز اول مذاکرات، «پت» - که سرما خورده - عدسه ای می کند و از شدت آن، سرش به پارچ آب روی میز برخورد می نماید. پارچ هم نامردی نکرده و به طرف خانم «کارتون زشتون» برمی گردد. آب پارچ عرض میز را طی نموده و یکراست از یقه ی آن خانم متشخصه ی مذکوره فرو می رود و جیغ اش را در می آورد. از آن جلسه به بعد، خانم «زشتون» درمی یابد که باید یقه اش را ببندد و یک شال گردن هم بیندازد تا از اتفاقات ناگوار آینده جلوگیری نماید.
دور اول مذاکرات بی نتیجه پایان می یابد و دور دوم فرا می رسید. «پت» که به این دور از مذاکرات خوشبین نیست، به «مت» می گوید «من می دانم که مذاکرات به نتیجه نمی رسد» ولی «مت» می گوید که «حتماً مذاکرات به نتیجه می رسد». آن ها با همان اختلاف، پشت میز مذاکره قرار می گیرند. در حین مذاکره، اختلاف شان بالا می گیرد و بعد هم به زد و خورد می انجامد. «پت» مشت اش را گره می کند و به طرف «مت» پرناب می نماید. «مت» سرش را می دزدد. مشت «پت» سوت زنان به شقیقه ی آقای وزیر امور خارجه برخورد می نماید. آقای وزیر که در بین زمین و هوا معلق است، پایش به میز مذاکره گیر می کند. میز مذکور با همه ی مخلفات اش واژگون می شود و به روی گردن خانم «زشتون» می افتد. اعضای دیگر جلسه که منتظر فرصت هستند، به سر آقایان «پت و مت» می ریزند و کتک مفصلی را به جان شان می نوشانند. جلسه ی مذاکره به هم می خورد و اعضای آن با سر و صدا بیرون می روند. کشور وزیر امور خارجه که در بیرون منتظر نتیجه ی مذاکره است، به شدت برمی آشوبد. به گزینه های روی میز مراجعه می کند. یکی از آن خطرناک هایش را انتخاب می کند و به بهانه ی هسته دار بودن آقایان «پت و مت»، به خانه شان حمله و آن را باخاک بکسان می نماید. در همان حال به گروه 2+3هم زنگ می زند که سریعاً با «آژانس» بیایند و هسته ها را از شکم آقایان مذکور در آورند. آن ها پس از جستجوی بسیار - و با شگفتی تمام- اعلام می کنند که هیچ هسته ای را در هیچ کدام از اشکم های مبارک یافت نکرده اند.
در زندگی «پت و مت» از این نوع وقایع در ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و... زیاد دیده می شود که طرح نمونه های بالا «مشت نمونه ی خروار» است؛ ولی من حیث المجموع نگارنده که هر وقت فیلم «پت و مت» را می بیند دلش برای خیلی چیزها می سوزد و جزغاله می شود. شما چه طور؟؟
(28/8/92)
قبلاً به ما گفته بودند که جهاد بر دو نوع است؛ یکی جهاد اصغر که جنگ با دشمن بیرونی است و دیگری جهاد اکبر که مبارزه با نفس و شیطان درون است؛ اما اخیراً «بچه شلوغ» اطلاع پیدا کرده که درِ دیگری از جهاد به نام «جهاد نکاح» به روی مسلمین گشوده شده که قفلی روی آن نیست و کلیدش هم شکسته نشده است. باز شدن این باب نشان می دهد که اجتهاد پویا چقدر قدرت و ظرفیت دارد و چه چیزهایی را که نمی شود از درون آن بیرون کشید. به عنوان مثال همین «ربا»ی خودمان که اگر به اندازه ی یک هزارم درصد ریال هم داده یا گرفته شود حرام است؛ اگر از کانال اجتهاد پویا عبور کند، نود و نه درصدش هم از نظر شرعی مشکلی به هم نمی زند. مثلاً وقتی شما یک وام ده میلیونی می گیرید و – بدون محاسبه ی جرائمش – بیست میلیون تومان پس می دهید، اگر در سیستم عملیات بانکی بدون ربا و زیر نظر اجتهاد پویا باشد کاملاً حلال است. خلاصه این که همه ی مشکلات و غوامض جامعه را می توان با اجتهاد نوین و پویایی در احکام شرعی حل کرد.
یکی از مشکلات جامعه ی دیروز مسلمانان و حتی جامعه ی زنان از خلقت آدم تا کنون- که اجتهاد پویا توانسته برای آن راه حل بتراشد- این بود که زن ها نمی توانستند به جهاد بروند. به آن ها گفته شده بود که «بزرگ ترین جهاد برای زن شوهرداری است». در آن زمان به این نکته توجه نشده بود که حالا آمدیم و یک زنی شوهر نداشت و یا شوهرش نیاز به «داشت» نداشت؛ آنوقت باید چه کار کند تا بتواند ثواب جهاد را ببرد؟ این جا است که فقه پویای تکفیری به میدان می آید و با پیشنهاد «جهاد نکاح»، هم مشکل تاریخی بانوان محترمه و هم مشکل بزرگ رزمندگان را یکجا حل می کند. امروز زنان جهادگر توانسته اند از اقصی نقاط کشورهای اسلامی و غیر اسلامی به جبهه های نبرد در سوریه بشتابند و دوشادوش برادران رزمنده – بلکه نزدیک تر از دوشادوش که می شود گوشاگوش- به جهاد بپردازند. آن ها ثابت کرده اند که می توانند سختی میدان جهاد و سنگینی برادران رزمنده - آن هم از نوع عرب و آفریقایی که نزدیک شدن به آن ها از خوردن گلوله ی آر. پی. جی و خمپاره60هم سخت تر است - را به خوبی تحمل کنند. فکرش را بکنید که یک دختر 15ساله – طبق اخبار منتشره- به جای این که در خانه ی بابایش ناز و افاده در بیاورد و به دنبال تحصیل و خاله زنک بازی برود، به سوریه مهاجرت می کند، در آن جا به خدمت رزمندگان در می آید، از آن هاباردار می شود و به این کار خود افتخار هم می کند. بعضی ها ممکن است مغرضانه اشکال کنند که پس جِنین آن بانوی جهادگر متعلق به کدامیک از رزمندگان است. در جواب باید گفت: اولاً طرح این سؤال نوعی کوته فکری است. این حرف ها مال زمان صلح و آرامش است، نه جنگ و جهاد. ثانیاً مهم این است که جِنین آن بانوی مبارز از نسل جهاد و جهادگران است؛ فرزندی است از پدران رزمنده و مادر جهادگر. ثالثاً وقتی نوزاد به دنیا بیاید قیافه اش معلوم می کند که به کدام رزمنده یا رزمندگان در کدامیک از سرزمین های اسلامی تعلق دارد و فهمیدن آن کار دشواری نیست.
«بچه شلوغ» زنان جهادگر و علمایی که راه جهاد زنان را پس از هزاران سال هموار نموده اند را به شدت تحسین می کند؛ اما در ضمن از خوانندگان فهیم خواهشمند است ابهامی که در موضوع «جهاد نکاح» برایش باقی مانده را برایش روشن کنند. ابهام این است که: هرکدام از جهادهای «اصغر» و «اکبر» علیه یک دشمن انجام می پذیرد. حال سؤال این جا است که اختلاط اصغر و اکبر با صغری و کبری در جهاد نکاح – که همه در یک جبهه مشغول جهادند- علیه کدام دشمن است که عنوان جهاد بر خود گرفته است؟
(20/1/93)
پس از حضور «بچه شلوغ» در وبلاک وزین کمیل، بعضی از دوستان به دنبال این بوده و هستند که بدانند این بچه ی نافرم و شلوغکار کیست و از کجا آمده است. البته حق دارند. خود بچه شلوغ هم که باشد، اگر یک غریبه وارد جمع شان شود، سعی می کند هویتش را جستجو کند؛ اما این طفلکی واقعاً می ترسد که هویتش فاش شود؛ چرا؟ چرایش را الآن خدمت شما عرض می کنم.
یک زمانی همین بچه شلوغ در یک اداره ای یک نشریه ی نیمه طنز موقتی به راه انداخت. خلاصه همین طور که مشغول چاپانیدن و نشرانیدن مطالبش بود و گاهی هم از سوی بعضی از مسؤولین آن اداره مورد تشویق قرار می گرفت، یک اتفاق خاصی برایش رخ داد. این اتفاق آن بود یا آن اتفاق این بود که یک روز یکی از کارمندان وارد اتاق بچه شلوغ شد و گفت امروز صبح عده ای از مسؤولان و کارمندان اداره سراغ تو را می گرفتند. بچه شلوغ چشم هایش را بست و تصور کرد که الآن کارمندان مذکور وارد می شوند و پس از تشکر فراوان از طنزهای شیرینش، یک کادو به عنوان تشویق به او می دهند. در همین خیال بود که ناگهان دق الباب شد. بچه شلوغ با چهره ای منبسط و لب هایی متبسم در را باز کرد. به نظر شما او با چه صحنه ای روبه رو شد؟ با عده ای کارمند خشمگین که آلات قتاله ای مانند بیل و کلنگ و خط کش و ملاقه و پانچ و صندلی و... در دست داشتند. نتیجه را هم خودتان پیش بینی کنید. با توجه به چنین برخوردهایی، بچه شلوغ با چه اطمینانی بیاید و خودش را به همین سادگی معرفی کند؟ دنیا پر از فیلتر شده؛ فیلتر های آب و هوا و روغن و مطلب و اینجور چیزها. در صورت شناخته شدن بچه شلوغ، اگر به فرض در یکی از کشورهای استکباری غربی بیایند و هوای «دَم» او را فیلتر کنند و اجازه ی «بازدم» ندهند چه کسی جوابگو است؟ مخصوصاً این که اسمش هم روی خودش هست و این موضوع حساسیت کار را بیشتر می کند. در ثانی مگر هویت مهم است؟ به قول آن حدیث شریف، باید به «ما قال» توجه کرد نه به «من قال». الآن در دنیا کشورهایی هستند که پیشینه ی تاریخی، آثار باستانی، موسیقی و هنرهای دیگرشان را – که مربوط به شاهان بد گذشته بوده- عمداً و با دست خودشان از بین برده اند و جالب این که هر روز هم از روز گذشته قدرتمندتر و عزتمندتر می شوند. پس معلوم می شود هویت خیلی هم به در نمی خورد. لذا توصیه این است که به دنبال هویت بچه شلوغ نباشید؛ بلکه «ما قال» ش را دریابید.
البته برای این که دل بعضی از دوستان ر ا نشکسته باشیم، رباعی زیر را در معرفی خودمان تقدیم می کنیم:
من بچه ام و شلوغ، کارم باشد شلاق و درفش نی مهارم باشد
پشتک زدن و کشیدن جیغ بنفش از حالت عادی و قرارم باشد
الا یا ایها الدّولت ز تسهیلات ناولها
که «شیب» آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
به سوی شیب قیمت ها که گویندش ملایم شد
روم اما نمی دانی چه خون افتاد در دل ها
تو ای مستأجر نالان چه امن عیش چون هردم
ندا از صاحب خانه که بر بندید این جل ها
اگر گویند باید انصرافیدن ز یارانه
نده تا بر کشی با پول آن پاساژ و منزل ها
گرانی و اجاره منزل و جیب پر از خالی
کجا ما و کجا آن صاحبان برج و ساحل ها
همه کارم زصبر آخر به سرقت منتهی گشته
ز لولهنگ دزدیدن چرا سازند محفل ها
تو ای «بچه شلوغ»! چون بنگری اوضاع این سامان
به ریش من مخند کو آن چنان خندند عاقل ها
(8/2/93)
در ازمنه ی سابقه بچه ها را از نظر داشتن و نداشتن تحرک به دو دسته تقسیم کرده بودند؛ یک دسته بچه های کم تحرک، مثبت و خوب که سرشان به کارخودشان بود و هیچ مزاحمتی هم برای والدین نداشتند. دسته ی دیگر بچه های پرتحرک، شلوغ کار و بد که مرتباً ورجه وورجه می کردند و البته پیه تنبیه را هم به بدن خود می مالیدند. گذشت تا این که روانشناسان به این نتیجه رسیدند که اصلاً شلوغ کردن یکی از ویژگی های مثبت بچه ها است و اگر شلوغ نکنند و تحرک نداشته باشند در آینده دچار انواع مشکلات و اختلالات خواهند شد. عده ای از پدرها و مادرها که با شنیدن این نظریه تازه به اشتباه فاحش خودشان پی برده بودند، بچه ها را کمی آزادتر گذاشتند و حتی گاهی آن ها را به شلوغ کردن وا می داشتند. اما عده ای دیگر از والدین با گذشت ده ها سال هنوز هم پدر سالارانه رفتار می کنند. تصور می کنند بچه های شلوغ کار بد هستند و باید دفتر و دستک شان تعطیل شود و خودشان هم خفقان بگیرند. آن ها فکر نمی کنند که ممکن است با ساکت کردن بچه های شلوغ هزارجور مشکل برای شان پیش بیاید؛ مثلاً کفتر ذهن شان توی لک برود یا آهوی مغزشان بگریزد و قس علی هذا. اصلاً گویا این ها سخن نغز قدیمی ها را نشنیده اند که گفته است «بچه زدن ندارد». این ها را نوشتم تا این نکته را عرض کنم که از میان فوج جمعیتی که درک خوبی از بچه های شلوغ ندارند، وبلاگ کمیل با پذیرفتن «بچه شلوغ» نشان داد که روانشناسی جدید را خوب مطالعه کرده است. «بچه شلوغ» قبل از اعلام موجودیت، لیست نویسندگان محترم وبلاگ کمیل را مرور کرد و به این نتیجه رسید که اولاً «بچه شلوغ» کجا و یک عده آدم تحصیل کرده و خوش فکر کجا؟ ثانیاً چون نویسنده های وبلاگ همه دوران کودکی را پشت سرگذاشته اند، طبیعتاً شلوغ کار نیستند؛ ولی چون بزرگ و روشنفکرند، «بچه شلوغ» را با بزرگواری خودشان تحمل می کنند. البته باید ببینیم دیگران هم تحملش می کنند یا نه.
.: Weblog Themes By Pichak :.