میگن یه روز نگهبان بهشت میره پیش خدا گلایه میکنه که:
خدا جون! این چه وضعیه آخه؟
ما یک مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر میکنن اومدن خونه باباشون!
به جای لباس و ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخوان!
بجای پابرهنه راه رفتن کفش آدیداس پاشون میکنن.
هیچ کدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون «بنز» و «ب ام و» نمیرن!
اون بوق و کرنای اصرافیل هم گم شده... یکی ازش قرض گرفت و رفت دیگه خبری نشد!
آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تمیز میکنم؛ فردا دوباره پر از پوست تخمه و پسته و هسته هندونه و پوست خربزه است!
من حتی دیدم بعضیهاشون کاسبی هم میکنن و حلقه های تقدس بالای سرشون رو به بقیه می فروشن.
چند تاشون کوپون جعلی بهشت درست کردن و به ساکنین بخت برگشته جهنم میفروشن.
چندتاشون دلالی باز کردن و معاملات املاک شمال بهشت میکنن.
یک سری شون حوری های بهشت را با تهدید آوردن خونه شون و اونارو «سرکار» گذاشتن و شیتیلی میگیرن.
بقیه حوری ها هم مرتب میگن مارو از لیست جیره ایرانیها بردار که پدرمونو درآوردن، اونقدر به ما برنج دادن که چاق شدیم و از ریخت افتادیم و حال پرواز نداریم.
اتحادیه غلمان ها امضاء جمع کرده که اعضا نمیخوان به دیدن زنان ایرانی برن چون اونقدر آرایش کردن و اسپری مو سرشون زدن که هاله تقدسشون اتصالی کرده و فیوزش سوخته، در ضمن خانمهای ایرونی از غلمانها مهریه میخوان.
هفته پیش هم چند میلیون نفر تو چلوکبابی ایرانیها مسموم شدن و دوباره مردن.
چند پزشک ایرونی به حوری ها بند کردن که الا و بلا بیایید دماغتونو عمل کنیم و...
خدا میگه:
ای فرشته من! ایرانیان هم مثل بقیه، آفریده های من هستند و بهشت به همه انسان ها تعلق داره؛ اینها هم که گفتی، خیلی بد نسیت!
برو یک زنگی به نگهبان جهنم بزن تا بفهمی درد سر واقعی یعنی چی!!!
نگهبان بهشت میره زنگ میزنه به نگهبان جهنم... دو سه بار میره روی پیام گیر تا بالاخره نگهبان جهنم نفس نفس زنان جواب میده:
جهنم، بخش ایرانیان بفرمایید؟
نگهبان بهشت میگه: آقا سرت خیلی شلوغه انگار؟
نگهبان جهنم آهی میکشه و میگه: نگو که دلم خونه... این ایرونیها اشک منو در آوردن به خدا! میخوام خودمو بازنشست کنم. شب و روز برام نگذاشتن! تا صورتم رو میکنم این طرف، اون طرف یه آتیشی به پا میکنن! تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی... حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت میگم نک!!! من برم... اینها دارن آتیش جهنم رو خاموش میکنن که جاش کولر گازی نصب کنن...
یک عده شون بازار سیاه مواد سوختی بخصوص بنزین براه انداختن.
چند تا پزشک ایرونی در جهنم بیمارستان سوانح سوختگی باز کردن و براش تبلیغ میکنن و این شدیداً ممنوعه!
چندتاشون دفتر ویزای مهاجرت به بهشت باز کردن و ارواح مردمو خر میکنن!
تازه! بلیت جعلی یکطرفه ی بهشت هم میفروشن!
یک سری شون وکیل شدن و تبلیغ میکنن که میتونن پیش نکیر و منکر برای جهنمی ها تقاضای تجدید نظر بدن!
چند تاشون که رو زمین، مهندس بودن، میگن پل صراط ایراد فنی داشته که اونا افتادن تو جهنم. دارن امضا جمع میکنن که پل باید پهن تر بشه.
چند هزار تاشون هم هر روز زنگ میزنن به 118 جهنم و تلفن و آدرس جهنم سفارتهای کانادا و آمریکا رو میپرسن چون میخوان مهاجرت کنن؛ میگند هر چند آتیشش داغ تره اما کلاسش بالاتره!
هرروز هزاران ایرونی زنگ میزنن به اطلاعات و تلفن آتش نشانی جهنم رو میخوان.
ببخش! من برم، بعدا! صحبت میکنیم... چند تا ایرونی دارن کوپون جعلی کولر گازی و یخچال میفروشن...
ارسالی دوستان
مردم قالیبافِ حصیرنشین
نوشته ای از عباس عبدی
طی این چند روزی که از سخنرانی رییس دولت در مجلس می گذرد، مطالب متعددی در نقد آن بیان شده است که نیازی به تکرار آنها نیست. اگر آن بخش از منتقدین وی که درون حکومت هستند، از توانایی سیاسی لازم برخوردار بودند، می توانستند این سخنان را به سکوی پرش سیاسی خود تبدیل کنند ولی به ظاهر رییس دولت هم متوجه این ناتوانی طرف مقابل خود شده است که چنین بی پروا سخن می گوید. گویی که در 7/5 سال گذشته گروه های دیگری در مصدر امور کشور بوده اند. ولی الان معلوم شده؛ آنان که هنگام آمدن درصدد انداختن طرحی نو برای عالم و آدم و کهکشان راه شیری بوده اند، از انجام وظیفه در اداره خانه و کشور خود نیز ناتوان بوده اند. بگذریم. در این یادداشت از نکات مطرح شده درباره این سخنان، فقط به چند نکته اشاره می کنم:
1- در اقتصاد، چهار شاخص مهم و کلیدی وجود دارد؛ رشد تولید، سرمایهگذاری، بیکاری و تورم. هر شاخص دیگری حتی شاخصی مثل ضریب جینی و نابرابری در برابر این چهار شاخص، اهمیتی ثانوی دارد. ولی در این سخنرانی چندهزار کلمه یی رییس دولت نمی توان آمار و ارقام و حتی ادعایی درباره بهبود این شاخص های چهارگانه یافت. دلیل آن هم روشن است، زیرا هیچ نکته مثبتی درباره این چهار شاخص کلیدی که استحکام ساختمان اقتصاد برپایه های بهبود آنها قضاوت و داوری شود در این 8 سال دیده نمی شود که ارزش بیان کردن داشته باشد.
وقتی که نتوان درباره این اصلیترین شاخص ها آمار و اطلاعات داد، به ناچار باید برای رد گم کردن، آمار بیهوده اراضی جنگلی و زمین های قابل کشت کشور را ردیف کرد.
2- ذهنیتی که مدیریت جامعه ما را دچار بحران کرده، در سراسر این سخنرانی دیده می شود. رییس دولت گفته است: «ملتی که در دریای ثروت نشسته نباید فقیر باشد.» این همان ذهنیت خطرناکی است که جامعه را به این روز انداخته است. این جمله مرا به یاد یکی از یادداشت های توماس فریدمن، یادداشت نویس روزنامه نیویورک تایمز می اندازد که در حدود 10 ماه پیش نوشت که؛ علم بهتر است یا نفت؟ او توضیح می دهد که من بعد از کشور خودم، به تایوان بیش از هر کشور دیگری علاقه مندم، زیرا این جزیره مثل سنگی بی حاصل در دریایی توفانی می ماند که از هرگونه منابع طبیعی برای زندگی کردن بی بهره است، به طوری که حتی شن و ماسه (دقت کنید شن و ماسه) مورد نیاز خود جهت ساخت و ساز را هم از چین وارد می کند. با این حال یک چهارم بزرگ ترین ذخایر مالی جهان از آن این کشور است، چرا که به جای حفاری زمین و استخراج هر چیزی از معدن، این کشور در پی پرورش 24میلیون استعدادی است که زنان و مردان این کشور را تشکیل میدهد.
درست است. وقتی ملتی در دریای ثروت بنشیند، باید هم فقیر باشد، چرا که از نشستن جز فقر و نکبت و نابرابری چیزی حاصل نمی شود. آنچه که مردمی را ثروتمند می کند، نه نفت است و نه زمین و نه طلا و نه هیچ معدن طبیعی دیگر. این استعداد و آموزش و خلاقیت و غنای فرهنگی و مسوولیت پذیری سیاسی و اخلاقی است که مردمی را ثروتمند می کند. روشن است که چنین مردمی پس از یک سال مدیریت در یک شرکت، بیلان و گزارش کار می دهند، چه رسد به اینکه 8 سال در مصدر امور باشند و 600 میلیارد دلار درآمدی از همان ثروت بی حساب و کتاب به خزانه شان واریز شده باشد و دریغ از یک سطر گزارش کار و پاسخگویی.
اگر دشمن از ما تعریف کند... (2)؛ از استاد سروش محلاتی
وقتی دشمنان اسلام یا نظام اسلامی، از برخی افراد مسلمان و به خصوص افرادی با سابقه ی روشن، به تعریف و تمجید می پردازند، از این اقدام آنان چه نتیجه ای می توان گرفت؟
یکی از جهت اجتماعی [که شماره ی قبل ارائه شد] و دیگری از جهت فقهی که «ما» در برابر تعریف و تمجید آن ها، چه وظیفه ای داریم و چه اثری شرعاً بر آن مترتب می شود؟ جنبه ی دیگر این مسأله، بررسی دیدگاه حضرت امام خمینی سلام الله علیه است که در این باره نظرات خاصی به ایشان نسبت داده می شود. و اما ادامه ی مقاله:
2ـ داوری فقهی
اگر تعریف و تمجید دشمن از یک اقدام و رفتار، و یا یک شخص و گروه، نه دلیل خطا و اشتباه، و نه دلیل انحراف و اعوجاج است، و خطا و انحراف، تنها «یک احتمال» ـ و حداکثر یک احتمال راجح ـ به حساب می آید و برای هرگونه داوری درباره ی شخص، نمی توان به چنین معیاری بسنده کرد، در این صورت شریعت در این باره چه موضعی دارد؟ آیا هیچ نصّی در کتاب و سنت وجود دارد که به ما اجازه دهد با استناد به گفته های دشمنان، «سوء ظن» به شخص پیدا کرده و یا «اتهامی» را متوجه کسی نموده و یا او را «محکوم» نموده و یا او را به «مجازات» برسانیم؟
پاسخ به این سؤال قطعاً منفی است و هر کس که با الفبای فقاهت و اخلاق آشنا باشد، نمی تواند چنین کاری را مباح و جایز شمارد، زیرا تشخیص حق و باطل و تفکیک آن ها از یکدیگر دارای معیارهای تعریف شده و ضوابط خاص عقلی و شرعی است، و هرگز «تمجید دشمن» معیار باطل بودن و تقبیح دشمن معیار حق بودن نیست، و نه می توان با تعریف دشمن، اثبات کرد که شخصی از صراط مستقیم منحرف شده و نه با تکذیب دشمن می توان اثبات کرد که شخص در صراط مستقیم قرار دارد. اینگونه داوری درباره ی اشخاص فقط بر اساس معیارهایی مانند: «عدالت» صورت می گیرد و کسی که بر اساس این معیارها رفتار کند، مؤمن واقعی است، چه رسانه های بیگانه او را مدح گویند و چه ذمّ.
از سوی دیگر، ما شرعاً موظفیم که به گزارش های دشمنان که «فاسق» اند، ترتیب اثر نداده و به استناد آن ها کسی را مورد اتهام قرار ندهیم. دستور قرآن در این باره چنین است : «یا ایها الذین امنوا ان جاءکم فاسق بنباء فتبینوا ان تصیبوا قوماً بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین.» (سوره حجرات، آیة6)
ای کسانی که ایمان آورده اید اگر فاسقی برای شما خبر آورد به گفته او اعتماد ننموده درباره آن تحقیق کنید تا مبادا به اتکای ان، برخورد ناروایی از سر جهل با دیگران داشته باشید و سپس از کار خود پشیمان شوید.
در این آیه، مسلمانان از اعتماد به گفته های فاسقان بر حذر شده اند، چه آنجا که انان مدح و ثنا می گویند، و چه آنجا که قدح و ملامت می کنند. و در هر دوصورت سخن آنان فاقد اعتبار بوده و قابل استناد نیست. و بر همین اساس است که چنین گزارشاتی نه تنها از سوی براندازان فاسق ، بی اعتبار است، بلکه از سوی برادران کاذب نیز اعتباری ندارد هر چند آنان در جبهه ی مقابله با نظام و دشمنی علنی قرارا دارند و اینان در موضع حمایت از نظام ولی از راه دروغ ! زیرا ملاک بی اعتباری «فسق» است که مرز جغرافیایی نمی شناسد و «له» و یا «علیه» نظام بودن در آن دخالتی ندارد.
آشنایان با فقه اسلامی می دانند که فقهای بزرگ شیعه که در طول قرن ها، زوایای مختلف بحث قضا و شهادات را مورد تحقیق و موشکافی قرار داده اند، و در «ادله اثبات» دعوی، بحث کرده اند، هرگز برای سخنان دشمنان ارزشی قائل نشده و هیچگاه تعریف دشمن را دلیل برای محکوم کردن ندانسته اند. شگفت آور است که معیاری که همه فقها بر بطلان آن اتفاق نظر دارند در نزد عده ای بی خبر و بی خرد ، «برهان قاطع» برای تخطئه دیگران تلقی می شود.
از سوی دیگر فقه به هیچ کس اجازه نمی دهد که از ارزش های اسلامی عدول کند به بهانه ی آن که تقیّد به این ارزش ها موجب خوشحالی دشمن می شود، اگر بنا بود «ارزش ها» و «فضیلت ها» تابعی از قضاوت دشمنان باشد، پس کار امیر المؤمنین در گشودن فرات بر اصحاب معاویه، «ضد ارزش» است چون باعث «خوشحالی» آن ها شد، و نیز کار امام حسین در سیراب کردن اصحاب حر، «ضد ارزش» است، چون باعث خوشحالی آنان گردید. و نیز اعلام حضرت در شب عاشورا که اصحاب برای رفتن از کربلا آزادند، به این معیار، خلاف بوده است، و یا ممانعت حضرت از تیراندازی مسلم بن عوسجه به سوی شمر قبل از شروع جنگ در روز عاشورا، و نیز...
پس انسان با ایمان، با استفاده از «قطب نما»، سمت و سوی حرکت خود را تشخیص می دهد، ولی این قطب نما، براساس «ارزش ها» تنظیم شده و عقربه ی آن حرکت می کند. مثلاً به فرموده ی امیرالمؤمنین، «غدر» با دشمن حرام است، و حتماً این حکم برای دشمن، اطمینان بخش است، البته در مواردی که رفتار و اقدام خاصی، فاقد جنبه ی ارزشی باشد و به اصطلاح در «منطقه الفراغ» قرار گیرد، می توان از معیارهای ثانوی در جهت تشخیص مصلحت خود و یا تأمین آن استفاده کرد، و در این مرحله، توجه به قضاوت دشمن قابل ملاحظه است.
3- دیدگاه حضرت امام خمینی
حضرت امام رضوان الله تعالی علیه، فقیه، حکیم و عارفی است که در تحلیل دیدگاههایش، به اصول مسلّم اخلاق و شرع باید توجه داشت. مواجهه ی ما باایشان، از نوع مواجهه با شخصیتی که بدون پای بندی به اصول اسلامی قرار می دهد، نیست. از این رو تفسیر و تحلیل کلام امام، صرفاً در شعاع همان اصول پذیرفته شده ی ایشان، مجاز می باشد. ما حتی نسبت به کلام امام معصوم نیز باید به این اصل تفسیری، التزام داشته باشیم و لذا سخن نهج البلاغه را در هنگام اطلاق گیری، هرگاه که با اصول مسلم علوی ناسازگار باشد، مقیّد نموده و یا حکم به «انصراف» آن می کنیم تا از شمول آن نسبت به مواردی که با کلمات دیگر مولی همخوانی ندارد، جلو گیری کنیم.
به نظر این نویسنده، بیانات حضرت امام درباره ی «داوری های دشمنان» هیچ یک از قواعدی را که در این مقاله مطرح شده، نفی نمی کند. بلکه آراء ایشان کاملاً معقول و قابل دفاع است:
الف) با تعریف دشمن از ما، باید تأمل کنیم که چرا دشمن از ما تعریف می کند:
«اگر چنانچه امریکا از ما تعریف کند و روزنامه های امریکا از ما تعریف کند، آن وقت است که باید مردم بگویند، قضیه چیست؟» (صحیفه امام، ج9، ص527)
ب) ما نباید از دشمن «توقع» تعرف و تمجید داشته باشیم:
«توقع نداشته باشید که آن ها از ما تعریف کنند، اگر آن ها از من طلبه و شما تعریف می کردند، ساقط می شدیم.» (صحیفه امام، ج17، ص35)
ج) فحّاشی دشمنان خطر نیست، خطر، جدائی ملت از ماست:
«خطر بزرگ ـ که امروز احتمال می رود که برای ما باشد ـ این است که یک وقت ملت از حکومت برگردد. امریکا هر چه به حکومت فحش بدهد، و یا به افراد فحش بدهد، پیش مردم، اینها معتبر تر می شوند، و از آن طرف منحرفین هرچه شما را بدگوئی کنند برایتان بهتر است.مصیبت آن وقت بود که از شما تعریف کنند». (صحیفه امام، ج17، ص250)
د) تعریف دشمن نگران کننده است:
«باید هیچ سستی نکنیم و از این ترس نداشته باشیم که فلان رادیو و یا دولت خارجی چه می گوید، رادیوها باید به ما فحش بدهند. آن روزی که امریکا از ما تعریف کند باید عزا گرفت. آن روز که کارتر و ریگان از ما تعریف کنند معلوم می شود در ما اشکالی پیدا شده است.» (صحیفه امام، ج18، ص242)
تأمل در جملات بالا و موارد مشابه آن ما ر ا به این نتیجه می رساند که:
اولاً: حضرت امام در فضای تقابل قدرت های استکباری با انقلاب اسلامی این موضوع را مطرح کرده اند و در حقیقت سیاست حضرت امام در این باره برگرفته از همان آیه قرآن است که خطاب به پیامبر اکرم می گوید:
یهود و نصاری از تو راضی نمی شوند مگر آنکه پیرو آئین آنان شوی: «و لن ترضی عنک الیهود ولاالنصاری حتی تتبع ملّتهم.» حضرت امام نیز هشدار داده اند که ما تا تسلیم قدرت های شیطانی جهانی نشویم، آنان رضایت نمی دهند. و صد البته این اصل به معنای آن نیست که در تقابل با دشمنان، به دنبال کم کردن تنش ها نبوده و به طور کلی از جلب توافق با آنان صرف نظر کنیم! مگر رسول اکرم با وجود همین آیات ، قراردادهایی با دشمنان خود امضا نمی کرد و گاه ـ مانند صلح حدیبیّه ـ چندان به وفق نظر آنان مدارا نمی نمود که اصحاب به او اعتراض میکردند؟
ثانیاً: حضرت امام این بحث را در فضای «ما» به معنای کلیّت نظام مطرح کرده اند، نه آنکه از این راه در صدد اثبات حقانیت «خود» برآمده، و یا با این دلیل گروه های مختلف داخل نظام را مورد داوری قرار دهند.
ثالثاً: در این موارد حضرت امام، شخص یا اشخاصی را به دلیل تعریف دشمن مورد سوء ظن و اتهام قرار نداده و تعریف دشمن را به عنوان سند بر علیه آنان به کار نگرفته است. از این رو این یک برداشت ناصواب است که بپنداریم حضرت امام، «تعریف دشمن» از «هر رفتار»، و «هرشخص» را «معیار» باطل بودن آن می دانست تا چه رسد به اینکه بر مبنای آن اقدامی را محکوم کند و یا کسی را مجرم معرفی نماید.
با صرف نظر از نکات سه گانه فوق، جستجو در صحیفه ی امام و تأمل در مباحث مختلف و مواضع گوناگون حضرت امام نشان می دهد که هرگز ایشان «تعریف دشمن» را به عنوان یک «قاعده ی کلی» برای حکم به «محکومیت» نمی شناختند، از این رو وقتی از مخالفت دولت ها کاسته می شد، از آن استقبال می کردند، نه آنها را تخطئه می کردند که چرا مخالفتشان را کم کرده اند!، و نه خود را تخطئه می کردند که چرا نتوانسته ایم دشمنی آن ها را حفظ کنیم !! امام به جای ناراحتی از این که دولت های متخاصم به نفع ما موضع گیری کنند، با استناد به آن، روح امید در میان مردم می دمیدند:
«ملت های جهان الان به نفع شما هستند، دولت ها هر چه می خواهند باشند، از دولت ها هم کم کم دارند به نفع شما می شوند» (صحیفه امام، ج11،ص355)
حضرت امام یک حکیم حقیقت گرا بود، و البته برای چنین متفکری که بر معیارهای خرد پسند اعتماد می کند، نابخردانه است که تعریف یا تکذیب دیگران را به عنوان یک قاعده ی کلی برای ارزش گذاری قرار داده، و آن را مبنای داوری بداند. حضرت امام بر این باور بود که باید حق و باطل را در ورای هیاهوهای موافقان و مخالفان شناخت، مخالفت های دشمنان، دلیل برای ابطال یک حقیقت نیست و به بهانه ی موضع گیری له یا علیه آنان از حقیقت نباید چشم پوشی کرد:
«حق چنان چه از دشمن من هم صادر شود، من او را تمجید کنم، به عنوان این که حق است، و باطل اگر از دوست من هم صادر شد، آن را تکذیب کنم به عنوان این که باطل است... حق هر جا هست باید دنبالش رفت و او را با آغوش باز پذیرفت و لو بر خلاف نظر خود من هست، و باطل را هر چه هست و از هر کس صادر بشود باید نپذیرفت به عنوان این که باطل است، اشخاص و گروه ها را باید کنار گذاشتت، حق و باطل را ملاحظه کرد.» (صحیفه امام، ج14،ص367)
این نه فقط ساده انگاری است که یک جمله از حضرت امام را گرفته و آن را به عنوان قاعده کلی برای برخورد با افراد و گرو هها قرار داده و به ملاک تعریف دشمن، آن ها را طرد کنیم، بلکه بالاتر ظلم و جفا در حق آن فرزانه دوران است که اصول و مبانی اش را نادیده گرفته و برای توجیه رفتارهای غیر اخلاقی و غیر عقلانی خویش، به برخی جملات وی استناد نموده و زمینه های خاص آن را نادیده انگاریم.
نتیجه آنکه:
چون دشمنان با انگیزه های متفاوتی، زبان به تعریف و تمجید می گشایند، از این رو همه مواضع تمجید آمیز آن ها را در همه موارد، نمی توان یکدست دانست و پیوسته باید به اتکای هوش و ذکاوت سیاسی و براساس منطق عقلانی، به لایه های زیرین اظهارات آنان که می تواند آمیخته ای از شیطنت و یا صداقت باشد، دست یافت. هم چنین از نظر منطق دین و اخلاق، یک «معیار قطعی» برای داوری در چنین مواردی وجود ندارد. البته گاه این گونه مواضع آنان، زمنیه های پیدایش بدگمانی را فراهم میآورد، ولی این «حدس ها» ، چون فاقد پشتوانه ی اثباتی معتبر است، نمی تواند مبنای قضاوت و محکومیت قرار گیرد، هر چند در حدّ علائم هشدارد دهنده، باید ما را به دقت و تأمل بیشتر وادارد.
اگر دشمن از ما تعریف کند... (1)
اشاره: این مقاله ی وزین، نوشته ی حجت الاسلام والمسلمین سروش محلاتی است که از وبلاگ ایشان منتقل شده است.
طرح مسأله
وقتی دشمنان اسلام یا نظام اسلامی، از برخی افراد مسلمان و به خصوص افرادی با سابقه ی روشن، به تعریف و تمجید می پردازند، از این اقدام آنان چه نتیجه ای می توان گرفت؟
مثلاً آیا می توان استنتاج کرد که:
الف) این اشخاص، دچار «خطا و اشتباه» شده اند و از معیارهای اسلامی فاصله گرفته اند؟ و یا
ب) این اشخاص، از سر غفلت، در جهت «تأمین منافع دشمنان» تلاش می کنند؟ و یا
ج) این اشخاص، «عوامل نفوذی» دشمن در میان ما بوده و بر طبق سفارش آنان موضع گیری می نمایند؟ و یا
د) این اشخاص، به استناد جانبداری دشمنان، مرتکب «معصیت شده» و شرعاً فاسق اند؟ و یا
ه) این اشخاص، به دلیل حمایت دشمنان، مجرم بوده و استحقاق مجازات هایی مثل «هتک حرمت»، «حبس» و ... دارند؟
این گونه پرسش ها که امروزه فراوان مطرح می شود و نویسنده نیز بارها با آن مواجه بوده است، از دو جهت قابل بررسی است:
یکی از جهت اجتماعی و برای دستیابی به این نکته که چرا گاه دشمن دهان به تعریف و تمجید می گشاید و «او» به دنبال چه غرضی است، و دیگری از جهت فقهی که «ما» در برابر تعریف و تمجید آن ها، چه وظیفه ای داریم و چه اثری شرعاً بر آن مترتب می شود؟ جنبه ی دیگر این مسأله، بررسی دیدگاه حضرت امام خمینی سلام الله علیه است که در این باره نظرات خاصی به ایشان نسبت داده می شود.
بررسی مسأله:
1- نگاه اجتماعی
در شرایطی که مخالفان و یا معاندان با فرد یا گروهی همراهی نشان داده و یا از برخی اقدامات آنان حمایت می کنند، در پس این همراهی و حمایت، انگیزه های مختلفی می تواند وجود داشته باشد. بدبینانه ترین حالت آن است که آن «فرد» مورد طمع آنان قرار گرفته و او را در خدمت منافع خود درآورده اند. ولی هرگز نمی توان گزینه های دیگر را نادیده گرفت و آن فرد را محکوم کرد زیرا احتمالات دیگری نیز وجود دارد، زیرا:
الف) همه ی موضع گیری های دشمن بر له یا علیه اشخاص، در تمامی موارد، ناشی از بغض و کینه، عناد و دشمنی نیست، چه این که اگر کسی کذاب و دروغگو باشد، «همه» ی گفته هایش دروغ نیست. از این رو ممکن است گاه دشمن هم به برخی از واقعیت ها اعتراف نموده و بر فضیلتی از رقیب خود در جبهه ی مقابل صحّه گذارد. این گونه اعترافات، دلالتی بر وجود نقطه ضعف در رقیب ندارد، مثلاً مگر می توان امیرالمؤمنین را تخطئه کرد چون در فلان مورد معاویه از وی تعریف کرده است؟ چه این که وقتی ضرار بن ضمره بنا به اصرار معاویه به عالی ترین توصیفات از مولی پرداخت، معاویه شروع به اشک ریختن کرد و گفت: واقعاً علی چنین بوده است: «فوکعت دموع معاویه ما یملکها و یقول هکذا کان علی.» ولی آیا این تعریف های معاویه، غبار بر چهره ی نورانی امیرالمؤمنین می نشاند؟ و آیا اشک های معاویه، - حتی در نزد آنان که امامت مولی را منکرند- دلالت بر قرابت فکری و عملی حضرت با معاویه دارد؟!!
از همین روست که در کتابهای مناقب، بیش از استناد به تعریف های دوستان، به تعریف های دشمنان و مخالفان استناد می شود و بر مبنای «الفضل ما شهدت به الأعداء» ، با شهادت دشمنان، فضیلت بیشتر و مهم تری اثبات می گردد!
استاد معظم حضرت آیه الله شبیری زنجانی که علاوه بر مرتبت والای فقاهت، در فن رجال و تراجم نیز شخصیت استثنایی است در این باره می فرمود:
«اگر شخص ناصبی، فضیلتی را درباره ی اهل بیت نقل کند، اعتبار آن، از اعتبار روایتی که یک شخص بسیار عادل نقل کند، بیشتر است، نه از باب اعتبار ذاتی نقل ناصبی، بلکه از باب این قرینه ی قوی بر صدق روایتش که او داعی بر بیان فضائل ائمه ما ندارد، لذا اطمینان قوی بر صحت نقل او پیدا می شود» (9/3/1380)
ب) گاه دشمن، نه از سر انصاف و صدق، بلکه به انگیزه منفعت و مصلحت خود، از برخی رقیبان خود حمایت می کند، مثلاً وقتی دشمن نفوذ فوق العاده را در جبهه مقابل می بیند و جسارت مقابله با افکار عمومی را ندارد، چاره ای جز « موج سواری» ندارد، لذا خود را همراه نشان می دهد تا کسب وجاهت کرده و بتواند منافع خود را در آینده حفط کند. نمونه از این تعریف و تمجید ها را در هنگام اوج گیری انقلاب اسلامی از سوی دولت های بیگانه نسبت به حرکت عظیم مردمی در ایران و بخصوص نسبت به رهبری فرزانه آن سراغ داریم. در آن شرایط حضرت امام حمایت دولت های بیگانه را تخطئه نمی کرد، و در جهت تقویت نهضت از آن بهره می گرفت ولی رژیم شاه خود را در موضع ضعف می دید و همین حمایت های خارجی را بهانه ای برای سرکوب بیشتر قرار می داد و چنین استدلال می کردکه قیام مردم ریشه در منافع بیگانه داشته و به تحریک آن ها انجام می گیرد.
ج) گاه تعریف و تمجید دشمن، به دلیل آن است که «اقدام شخص» در جبهه ی مقابل به نفع او بوده است لذا دشمن رفتار او را مورد ستایش قرار می دهد ولی بازهم این دلیل برای محکوم کردن آن «رفتار دشمن پسند»، کافی نیست چه اینکه آن شخص را نمی توان محکوم کرد، زیرا ما مسلمانان بر اساس تعالیم اخلاقی اسلام موظفیم، حتی در میدان نبرد با دشمن به اصول اخلاقی پای بند باشیم. خداوند ما را از زیاد روی در حق دشمنانمان بشدت نهی کرده است: «و لا یجرمنکم شنئان قوم علی الّا تعدلوا اعدلوا» (سوره مائده، آیه 8)
اگر مسلمانی از رفتار خلاف ادب و انصاف درباره دشمنان خودداری می کند و به این دلیل مورد احترام یا تمجید آنان قرار می گیرد، دارای یک نقطه قوت است، نه نقطه ضعف . مگر امیر المؤمنین، یارانی مانند حجر بن عدی و عمرو بن حمق را در هنگامه جنگ با شامیان از دشنام دادن به آنان منع نفرمود و ناخشنودی خود را از آن اعلام نکرد،: «انی أکره ان تکونوا سبّابین»، و مگر آن بزرگوار با تسلّط بر فرات، به سپاه معاویه اجازه ی استفاده از آب نداد و ایا علیرغم میل اصحاب خود حاضر به مقابله به مثل گردید و با این شیوه ی اخلاقی، دشمن را شگفت زده نکرد: «امر علیّ الّا یمنع اهل الشام من الماء فکانوا یسقون جمیعاً.»
حال اگر شامیان از این ادب و اخلاق تعریف کنند ـ حتی اگر این تعریف ناشی از حفظ منافع آن ها باشدـ ایا نقطه ی ضعفی در کارنامه ی علوی تلقی می گردد و ارزش کار حضرت کاسته می شود و یا حضرت در موضع اتهام قرار می گیرد؟
د) صف بندی و تقابل، گاه در «دو» جبهه، و گاه در «چند» جبهه است، در صورتی که خصومت و دشمنی دارای اضلاع متعدد باشد، ممکن است مقابله با یک دشمن در اولویت قرار گرفته و نسبت به دشمن دیگر، مقدم شمرده شود. این تقدم می تواند ملاک های مختلفی داشته باشد. مثلاً وقتی معاویه خود را در برابر دو جبهه می بیند، یکی جبهه ی امیر المؤمنین و دیگری جبهه ی خوارج، اگر به هر دلیل نخواهد یا نتواند به شکل هم زمان در هر دو جبهه حضور یابد، ممکن است خطر جبهه ی خوارج به دلیل تعصب کور و قساوت بی نظیر فوری تر و جدی تر احساس کند و آن را در اولویت قرار دهد، چه اینکه ممکن است متقابلاً خطر را در جبهه ی امیرالمؤمنین به دلیل تقیّد به عدالت و منطق، کمتر ببیند، همانگونه که امیر المؤمنین نیز درگیری با این مقدسین احمق و خشک مغز را بر درگیری بر معاویه ترجیح داد، در چنین شرایطی تحمّل پذیری نسبت به یک گروه از دشمنان، دلالت بر مماشات با آنان و عدول از موضع، تلقی نمی شود، و عقل و منطق که بر تدبیر در میدان های مخاصمه تأکید دارد، بر رعایت اولویت ها صحّه می گذارد . به همین دلیل است که نیروهای انقلابی در کشورهایی مانند عراق که دچار دیکتاتوری بوده اند، به دلیل آنکه از امکانات دشمن بیرونی برای به زانو درآوردن دشمن داخلی استفاده کرده اند، نباید مورد اتهام قرار گیرند، هر چند که ممکن است آنان در تشخیص اولویت ها و شیوه مبارزه دچار خطا شده باشند.
ولی چنین خطای ـ فرضی ـ که در تاکتیک ها رخ داده، استراتژی را ابطال نمی کند. مواضع مدبّرانه حضرت آیة اله سیستانی در برابر خطراتی از قبیل بقایای رژیم دیکتاتوری صدام و نیز عوامل افراطی تکفیری، بدون بازکردن باب مخاصمه با نیروهای استکباری، نمونه ای از این تدبیر است که اعتراف بیگانگان به موفقیّت آن، بر ارزش این تدابیر می افزاید چه اینکه زبان تهمت در باره ایشان، نشان از بی تقوایی دارد.
ه) مواضع دشمن بر له یا علیه افراد و گروه ها، نباید در همه ی موارد به عنوان «نظر واقعی» تلقی شود، دشمن گاه در محاسبات خود، از آنکه «عناد» بیشتر دارد، «تعریف» می کند، و یا به عکس از آنکه بدو تمایل دارد، «تکذیب» می کند. چه بسا او با این مواضع می خواهد ما را دچار فریب نموده و به اشتباه بیافکند. مثلاً در حالی که مخفیانه در حال "ساخت و پاخت" با کسی است، علناً به او" فحاشی" می کند تا اعتبارش در جبهه ی مخالف لطمه ای نبیند، و یا از کسی که دلیرانه در برابر او مقاومت می کند، تجلیل می کند تا به اعتبارش در جبهه ی مخالف لطمه بزند. از این رو ساده لوحی و کودکانه است که لیست شخصیت های خودمان را از آنان اخذ کنیم و سپس در برابر هر چهره ای که آن ها علامت منفی (-) گذاشته اند، علامت مثبت(+) گذاشته ، و به هر کسی که آن ها نمره مثبت داده اند، نمره منفی دهیم. زیرا نباید غفلت کرد که گاه نمره مثبت آن ها هم برای فریب ماست، چه اینکه معاویه با بکارگیری این شیوه به برخی از اصحاب امیر المؤمنین ضربه جدی وارد کرد.
مثلاً قیس بن سعد بن عباده از برجسته ترین اصحاب مولی بودکه معاویه مدت ها برای جذب او تلاش کرد و توفیقی نیافت، تا اینکه یک روز به دروغ در منبر شام اعلام کرد که قیس با ما همراه شده و کتباً به من نامه نوشته که برای مشارکت در خونخواهی عثمان آماده است. قیس با پخش این خبر جعلی، در میان اصحاب حضرت مورد اتهام وسوء ظن قرار گرفته و بالاخره چنان افکار عمومی علیه او بسیج شد، که ابقای او در سمت استانداری با مشکل مواجه گردید. این فاجعه نمونه ای کوچک از خسارت های نعل وارونه زدن دشمن است که دوستان ساده لوح را فریب می دهد. دوستانی که این معادله را پذیرفته اند: هرکس که معاویه از او تعریف کند ، لابد ریگی به کفش دارد و غیر قابل اعتماد است.
ادامه دارد
نقدی بر وجود دختری به نام «رقیه بنت الحسین(ع)» (1)
متأسفانه یا خوشبختانه، نمی دانم!؛ ولی آغاز این نوشته های ما، همزمان شد با جریان اظهار نظر آیت الله خوشوقت درباره ی عدم وجود دختری به نام رقیه بنت الحسین(ع)؛ از طرفی هجمه ها و اعتراضات شدید بر علیه ایشان و... چه از طرف بعضی بزرگان و مراجع؛ چه از طرف افراطیون از مداحان و متظاهران و کاسبکاران دین و مذهب و...
با توجه به این وضعیت پیش آمده، سؤالی هم برای امثال بنده پیش می آید که؛ اصلاً چنین امور و مباحث و امثال آن، که در حال حاضر متأسفانه ذکر آن هم خالی از خطر نیست، چه ربطی به مباحث و موضوعات فقهی و اعتقادی دارد که مراجع وارد گود شوند و درسها تعطیل کنند؟! یا فلان مرجع درس خارج خود را نیمه تعطیل کرده و شروع به روضه خوانی حضرت رقیه کند؟ یا آن یکی، آقای خوشوقت را ممنوع الورود کند به مدرس درس و... این مسأله تاریخی است؛ متخصصین تاریخ باید کنکاش کرده و پاسخ دهند! البته هر شخصی، به خصوص مراجع حق اظهار نظر خود را دارند و نظرات آنان در نوع خود محترم است؛ اما: نظرشان حکم فقهی نیست که بشود به آنها استناد کرد و دیگران را تکفیر و توهین کرد. نظر و اعتقادشان برای خودشان محترم است و بس! متخصصین این امر مورخین هستند. از جمله کسانی که در این باره اظهار نظر کرده اند:
آیت الله شهید مطهری در این باره می فرماید:
حادثه عاشوراى امام حسین از حوادثى است که تحریف در آن زیاد راه یافته، هم از لحاظ لفظ و صورت و هم از لحاظ معنى. از لحاظ لفظ و ظاهر به جهت اینکه اینقدر حشو و زواید و بندوبیل به آن بسته اند که در هیچ جا دیده نمى شود، از عروسى قاسم و وجود لیلى و دعاى او در کربلا و قصه فاطمه صغرى و مرغ پیام رسان گرفته تا داستان زعفر جنّى و امثال اینها؛ و قضیه را بکلى به صورت خرافه و افسانه و موهوم درآورده؛ درصورتى که یک حادثه تاریخى است و همه متون معتبر تاریخى آن را ضبط کردهاند و اینهمه بندوبیل ندارد.
قصه ها از آمدن حضرت زهرا در شب یازدهم و آمدن حضرت رسول(ص)؛ و از طفل امام حسین به نام «رقیه» که در شام مرده و بعد برایش ضریح ساخته اند و اخیراً به هم بافته اند و حتى جمله معروف «اسقونى شربة من الماء فقد تفتّت کبدى من الظماء» هنوز در یک مقتل صحیح دیده نشده است.
و اما تحریف معنوى این حادثه که بالاتر است: هدف این حادثه و هدف دستور عزادارى امام حسین بکلى از بین رفته. براى مرثیه خوانها حالت حرفه و کسب پیدا کرده و براى بعضى مردم جنبه سرگرمى و تئاتر و تفریح و براى بعضى دیگر صرفاً جنبه کارگشایى دارد، [براى] بعضى هم حالت یک عادت و رقابت بر سر آن دارد، براى بعضى وسیله استفاده هاى اجتماعى و سیاسى است.
هم فلسفه و روح قیام سیدالشهدا تحریف شده و به جاى اینکه مقصد و روح نهضت آن حضرت را از کلمات خودش به دست آورند، آن را کفاره گناهان امت فرض کرده اند نظیر آنچه مسیحیان درباره مسیح گفته اند، و هم فلسفه عزادارى که زنده نگه داشتن مکتب حسینى است دچار تحریف شده است و اساساً براى حسین، این مردم مکتب و مقصدى نمى شناسند.
به هر صورت تحریف مطلقاً زشت است و خیانت است. چیزى که هست گاهى خیانت به فرد است؛ مثل: تحریف در یک شعر، و گاهى خیانت به اجتماع است؛ مثل: تحریف در تاریخ یک قوم، گاهى تحریف در امور عادى است و گاهى در اسناد است. سند نیز گاهى از قبیل اسناد معاملات و ازدواجها و گاهى از قبیل قرارداد و عهدنامه هاى مهم است؛ اما: از همه خطرناکتر، تحریف در اسناد اخلاقى و معنوى است، یعنى تحریف در گفتارها یا کردارهایى است که براى میلیونها نفر سندهایى است که براى میلیونها نفر سند و حجت است؛ مثل: تحریف در گفتار یا سیرت پیغمبر یا امام معصوم، و از این قبیل است تحریف معنوى حادثه سیدالشهدا. و لهذا کذب بر پیغمبر و امام بزرگتر و مبطل روزه است. تحریف این حادثه نظیر تحریف در یک آیه قرآن است. (یادداشت ها، ج 2، ص 80 و 81)
آیت الله عزیزالله خوشوقت (پدر عروس مقام معظم رهبری)، از اساتید حوزه، به ویژه اخلاق اسلامی نیز در یک جلسه ی سخنرانی و پرسش و پاسخ مذهبی که از شبکه یک سیمای ج.ا.ا نیز پخش شد؛ وجود دختری به نام «رقیه» برای امام حسین(ع) را انکار کرد. او در این جلسه در پاسخ به پرسش یکی از شاگردان خود که پرسید: آیا حضرت رقیه دختر امام حسین است یا خیر؟ پاسخ داد: ایشان [رقیه] دختر یکی از شهدای کربلا است. و آنچه در تاریخ های معتبر نوشته اند، دختری به نام رقیه وجود نداد.
پرسش کننده می پرسد: اصلاً رقیه ای وجود داشته؟ آقای خوشوقت پاسخ می دهد: بله، در تاریخ وجود داشته در شام هم بوده اما اصلا دختر امام حسین نبوده است.
دکتر محمد مهدی جعفری، نویسنده، مترجم و استاد دانشگاه؛ یکی از چهره های مطرح در حوزه پژوهشگری متون دینی درباره تحریف ها و دروغ پردازی های مربوط به قیام امام حسین و روز عاشورا معتقد است: منابع تحریف آمیز درباره عاشورا زیاد است؛ از جمله: مقتل ابی مخنف که قدیمی ترین مقتل بوده و بسیار مشهور؛ اما: سرشار از تحریف است.
این استاد تاریخ اسلام درباره متفاوت بودن تحقیقات محققان برجسته درباره حضرت رقیه گفت: بعضی از بزرگان فقط بر اساس روایات نظر داده و می گویند؛ روایات و سند درباره حضرت رقیه وجود دارد که چنین دختری از امام حسین با همین سن و شکل بوده و به شهادت رسیده است؛ اما: محققان و مورخان به نام دیگری؛ همچون: شهید مطهری بر اساس اسناد و مدارک معتبر تاریخی تحلیل کرده و می گویند: درست است که روایاتی در این زمینه وجود دارد؛ اما: با تحلیل تاریخی هماهنگ نیست و نمی تواند واقعیت داشته باشد.
حجت الاسلام والمسلمین رسول جعفریان، پژوهشگر و مورخ بر جسته ی تاریخ اسلام هم از دیگر صاحب نظرانی است که وجود چنین دختری را برای امام حسین(ع) منکر شده اند.
ادامه دارد
حضرت رقیه در منابع تاریخی؛ این شماره در راستای اثبات!
با اجازه ی بزرگان مذهب و اهل علم!
چند روز پیش، همزمان با [به اصطلاح شهادت] حضرت رقیه(س)، دوست عزیزمان، آقای رضایی، بدون هیچگونه توضیح و مقدمه ای، شعری جانسوز (از کی؟ و از کجا؟ نمی دانم!) درباره ی درگذشت رقیه(س) در وبلاگ کمیل گذاشتند؛ (و هنوز هم هست) بنده هم دوستانه، در پیامی کوتاه، برایشان نوشتم: پیش از نوشتن اینگونه اشعار جانسوز و... بهتر است ببینی؛ امام حسین(ع) اصلاً همچین دختری داشتند یا نه! بعد...
این نوشته ی ما، مثل اینکه به ایشان برخورده و در پاسخ، مطالبی را نوشتند؛ اما: با توجه به پاسخ جناب آقای عباسی در پیام بعدی، لازم ندیدم مجدداً پاسخ دهم؛ ولی با توجه به سرشت پاک و اهل منطق بودن آقای رضایی، بهتر دیدم؛ با یاری جستن از مطالب وبلاگ یکی از دوستان، و بازنویسی از آن، مطالبی را در این زمینه ارائه کنم. امید است مفید فایده افتد. البته پیش آ پیش، از دیگر دوستان اهل علم و قلم و مورخ؛ همچون آقای قریشی و عباسی، عذر خواهی می کنم که پا جای پای آنان گذاشتم. پس با اجازه!
به نظر می رسد آنچه که قائلین به وجود دختری به نام «رقیه بنت الحسین(ع)» در کل منابع تاریخی می توانند به آن استناد کنند، چیزی نیست جز:
1 ـ سلیمان بن ابراهیم قندوزى حنفى در کتاب خود به نام «ینابیع الموده» در جلد دوم، بابى دارد در شهادت حضرت امام حسین(ع). در این باب، از «مقتل ابى مخنف» مطالبى را درباره امام حسین(ع) آورده و (صفحه 416 جلد دوم، چاپ هفتم، سال 1371 ش، انتشارات «الشّریف الرّضى» قم) چنین مى گوید: «و من کلام له عند وداعه مع اهله: اللهم انک شاهد على هؤلاء القوم الملاعین انّهم عمدوا ان لا یبقون من ذریة رسولک ثم نادى: یا امّ کلثوم و یا سکینة و یا رقیّه و یا زینب یا اهل بیتى علیکنّ منّى السّلام» یعنی: امام حسین(ع) هنگام وداع با اهل بیتش رقیه را هم مورد ندای خویش قرار می دهد.
همچنین، در جلد یازدهم «احقاق الحق»، ملحقات، در ص 633، متن «ینابیع الموده» را آورده و گفته است که در «ینابیع الموده»، ص 346 چنین آمده است: «یا ام کلثوم و یا سُکَینة و یا رقیه و یا عاتکة و یا زینب.» کتاب احقاق الحق، نوشته قاضى نور الله حسینى مرعشى شوشترى است. حضرت آیةالله نجفى مرعشى، بر این کتاب تعلیقات و ملحقاتى دارد.
2 ـ در «کشف الغمه» جلد دوم، چاپ اول، تبریز، 1381 ق، ص 38 مى گوید: قال کمال الدین: «کان له من الاولاد ذکورا و اناثا عشرة، ستة ذکور و اربع اناث.»
کمال الدین مى گوید: امام حسین(ع) ده فرزند داشت. شش پسر و چهار دختر. کمالالدین از دخترها زینب، فاطمه و سکینه را نام برد و چهارمى را نام نمى برد. (بحار، ج 45، ص 331)
3 ـ نویسنده ی کتاب «ناسخ التواریخ»، سید الشهداء در ص 238، چاپ سوم جلد چهارم آورده است: محمد بن طلحه شافعى در «مطالب السؤل» مى گوید: امام حسین(ع) چهار دختر داشت: فاطمه، سکینه، زینب و چهارمى را نام نبرده است.
4 ـ در کتاب «کامل بهائى» نوشته حسن بن على بن محمد بن على بن حسن طبرى، معروف به عماد الدین طبرى، در ص 179، ج دوم، چاپ اول، قم، مؤسسه طبع و نشر قم، 1376ش مى گوید:
در کتاب «حاویه در مثالب معاویه» آمده است: زنان خاندان نبوت در حالت اسیرى، حال مردانى را که در کربلا شهید شده بودند، مخفى مى داشتند و به پسران و دختران آنان مى گفتند: پدرتان به سفر رفته و برمى گردد. پس از آنکه به دستور یزید زنان و کودکان اسیر را در جوار خانه یزید جاى دادند، در میان آنان دخترکى چهار ساله شبى خواب دید. از خواب بیدار شد و گفت: بابام حسین کجاست؟ همین الآن او را در خواب دیدم و خیلى هم پریشان بود. زنان و کودکان، همه به گریه افتادند. سر و صداى گریه آنها، یزید را از خواب بیدار کرد. یزید گفت: چه خبر است؟ گفتند: بچه اى پدرش را مى خواهد و براى همین زنان و کودکان گریه مى کنند. یزید دستور داد: سر پدرش را ببرید و در کنار او بگذارید. مأموران یزید سر امام حسین را آوردند و در برابر چشمان آن بچه قرار دادند.
دختر چهار ساله وقتى نگاهش به آن سر افتاد ترسید و فریادى برآورد و پس از آن بیمار شد و وفات کرد.
جناب شیخ عباس قمى در منتهى الامال، ج اول، ص 807، فصل هشتم، ورود اهل بیت(ع) به مجلس یزید، انتشارات هجرت، عین عبارات کامل بهائى را نقل کرده است و اشعارى را هم که در کامل است، آورده است.
آنچه در «کامل بهائى» آمده، نشان مى دهد دخترى از امام حسین(ع) در شام وفات کرده است و در مآخذ تاریخى دیگر آمده است که امام حسین(ع) دخترى به نام رقیه دارد. بر این اساس مى توان گفت: آن دختر که در شام وفات کرد، همین رقیه است. البته رقیه همسر مسلم بن عقیل که دختر حضرت على(ع) است، جزو اسیران بود و او هم در شام وفات کرده است. با این حساب، در شام دست کم دو نفر به نام رقیه مدفون هستند. یکى دختر چهار ساله امام حسین(ع) و دیگرى همسر مسلم بن عقیل.
5 ـ نویسنده کتاب «چهره درخشان شام» آورده است که در کتاب «لهوف» نوشته سید ابن طاوس، در وقت وداع امام حسین(ع)، نام رقیه هم بر زبان امام آمده است. اما با مراجعه به یکى از نسخه هاى چاپ سنگى این کتاب، ملاحظه می شود که کلمه رقیه در آن نیامده است؛ ولى: در لهوفى که اخیرا توسط عباس عزیزى ترجمه شده نام رقیه هم آمده است.
6 ـ در کتاب «منتخب التواریخ»، ص 388 چاپ اول آمده است: یکى از قبورى که در شام واقع است، قبر حضرت رقیه بنت الحسین(ع) است. پس از آن داستان جالبى را نقل کرده و مى گوید: شیخ محمدعلى شامى به من گفت: پدر بزرگ مادرى من سید ابراهیم دمشقى سه دختر داشت. دختر بزرگ، شبى در خواب حضرت رقیه را مى بیند. حضرت رقیه با او مى گوید: به پدرت بگو که به والى شام خبر بدهد که در قبر من آب افتاده، بیاید و تعمیر کند. دختر خواب را به پدر مى گوید ولى پدر مى ترسد و خبر نمىکند.
شب دوم دختر وسط و شب سوم دختر سوم همین خواب را مى بینند و شب چهارم خود سید ابراهیم آن حضرت را در خواب مى بیند و با عتاب به او مى گوید: چرا به والى خبر نمى دهى؟ سید نزد والى شام رفت و ماجرا را گفت. والى دستور داد علماى شیعه و سنى آمدند. والى گفت: قفل حرم به دست هر کس باز شود او متصدّى نبش قبر است. قفل به دست سید ابراهیم باز شد. سید قبر را نبش کرد و آن بچه را بیرون آورد و در بغل نگهداشت و قبر را تعمیر کرد. سید پس از پایان کار از خدا خواست خدایا پسرى برایم عطا کن. دعاى او قبول شد و سید مصطفى به دنیا آمد. والى شام ماجرا را به سلطان عبدالحمید عثمانى نوشت. سلطان عبدالحمید سید ابراهیم را متولى قبور شریفه کرد. و همین الآن تولیت قبور شریفه به دست سید عباس است که پسر سید مصطفى است.
این ماجرا گویا در سال 1280 ق. روى داده است. (کتاب «تراجم اعلام النساء» ج دوم، ص 103، چاپ اول، بیروت)؛ پس از آن همین داستان را کتاب «منتخب التواریخ» نیز آورده است.
7 ـ لغتنامه دهخدا نیز در حرف راء دارد: رقیه بنت الحسین: نام دخترى از امام حسین(ع)
ادامه دارد.
سنت شب یلدا، و دولت نهم و دهم
گرامی داشت شب یلدا (یا چله؛ شب اول زمستان) متعلق به عصر قبل از زرتشت است؛ زمانی که میترائیسم (مهرپرستی) در فلات ایران رایج بود و در شب اول دی - شب چله - که طولانی ترین شب سال است، همگی جشن می گرفتند و سعی می کردند تا صبح بیدار باشند، برای رؤیت طلوع و ظهور خورشید. مهر پرستان معتقد بودند؛ مهر قبل از خورشید ظهور میکند و با مبارزه علیه دروغ و بی عدالتی، مقدمه ی ظهور خورشید می شود.
واژه ی یلدا از زبان آرامی اخذ شده و به معنای؛ تولد، ظهور و قیام است. در ادبیات عرفانی چه گرایش شافعی؛ از قرون دهم تا چهاردهم هجری، و چه گرایش شیعی، تاثیر فراوانی از مفاهیم مهر؛ همانند: چله نشینی، خورآباد (خرابات)، سیمرغ، هفت آسمان، می، آب حیات، راز ورزی و مغان، پیر دیر، سروش، کوه قاف و البرز دریافت نموده است.
برخی هم ظهور مهر و خورشید را با ظهور امام زمان (عج) مساوی فرض کرده اند. اما بیشتر مفهوم مینوی - اشراقی که محبت و فیض الهی است مورد استفاده قرار گرفته است.
اما جالبتر اینجاست که واژه های مهر و خورشید و مفاهیم اصیل این اندیشه ی ایرانی، در دولت اصولگرا و معجزه ی قرن بیستم و... نهم و دهم به خوبی دیده میشود: مهرورزی، مسکن مهر، صندوق مهر امام رضا (ع)، مهر بسیجیان؛ پیمان گرفتن از یاران، ستاد یاران خورشید، نشریه آفتاب حسن، روزنامه خورشید، دوستی شدید با هم پیمانان و دشمنی شدید با پیمان شکنان و اخراج آنان از جمع خویش، رنگ قرمز، شعار گسترش عدالت، دستگیری از محنت کشیدگان و بی خانمان ها؛ سرکشی مرتب به جای جای ایران زمین، کم خوابیدن و همیشه بیدار بودن و...
اما؛ آیا می توان بین مهرپرستی به مانند یک اندیشه کهن ایرانی و رخدادهای دولت نهم و دهم رابطه برقرار کرد؟ اگر واژه مکتب ایرانی به کار برده نمی شد، و اگر (سال پیش) سایت خبرگزاری میراث فرهنگی، «مهر» را پیامبر معرفی نمی کرد، و اگر پیمان کتبی از وزرا اخذ نمی شد و یا رنگ انتخاباتی سال 84 قرمز نبود، می شد تردید یا نگاه انتقادی این نوشتار را کمی به سخره گرفت. (خبرگزاری میراث فرهنگی نوشته بود؛ مهر در 200 سال قبل از میلاد در ایران زاده شد و پیامبر ایرانیان بود. البته سندیتی بر این ادعا نیست. مهر یک اسطوره است.) همچنان که برخی از شعرای عارف؛ همچون: حافظ، عطار، جامی و مولوی از نمادها و فرهنگ مهرپرستی در تعمیق فرهنگ و معانی عرفان اسلامی بهره جستند.
به کتاب اَوستا، سروده ی مهرشیت، کرده ی یکم، فراز چهار، نگاه کنید؛ آمده است:
مهر فراخ چراگاه را می ستاییم که سرزمین های ایرانی را خانمان خوش و سرشار از سازش و آرامش می بخشد. (اوستا، جلیل دوستخواه، ص 353-388) یعنی: مهرِ ایزد که مالک و مسئول ایرانیان است، برای همکیشان، مسکن و خانمان و همراه با گسترش دوستی بین آنان، تامین می کند.
فراز پنجم میگوید: بشود که او مارا یاری آید / بشود که او مارا دستگیری کند / بشود که او مارا گشایش دهد.
کرده ی دوم: زبان آور هزار گوش ده هزار چشم برزمند بلند بالایی که بر فراز برجی پهن ایستاده است. نگاهبانان زورمندی که هرگز خواب به چشم او راه نیابد.
کرده ی نهم، فراز 36: آنکه جنگ را برانگیزد / آنکه جنگ را استواری بخشد / آنکه در جنگ پایدار بماند و اده های دشمن را از هم بدرد. / رنگ پیروان مهر قرمز ارغوانی است که نشانه عشق و چابکی است.
ایزدمهر بنا به سروده های اوستا بیش از هر چیز به عدالت گرایش دارد. ولی در اروپا بیشتر نماد رمز و راز است که بعدها فراماسونرها از ترتیبات هفت گانه آیین مهر بهره جستند. ایزدمهر از مسئولان و فرشتگان و ایرانیان پیمان می گیرد؛ هرکس بر پیمان استوار بود، مورد رحمت است و هرکس پیمان شکنی کند، عقوبت سخت می بیند. او صفت خدایی همیشه بیدار را دارد، هرگز نمی خوابد. چشم باز دارد تا عدالت را اجرا کند. (تاریخ اساطیری ایران، ص 20) در غارها و در برخی نقاشی ها نمادی از ایزدمهر وجود دارد که با دشنه ای تیز، گاوی چاق و چله را قربانی می کند و زندگی و رستنی ها و فراوانی نعمت گسترش می یابد.
از نظر آقایان؛ این گاو نمی تواند همین هیولای اقتصادی و... باشد!؟
ایزد مهر چابک و تیزرو است و سراسر ایران زمین را در می نوردد و هر دشمنی و کژی و دروغ و بی عدالتی را با ضربه مهیب پاسخ می دهد. (دوش گیمن، دین ایرانیان، ص 315)
آیین مهرپرستی تا پایان قرن یازدهم هجری قمری کمابیش در فرهنگ و شعر و معماری و روابط اجتماعی فلات ایران زنده بود؛ کم کم به فراموشی سپرده شد و جز چند فرقه ی صوفیه و چند خرابه و مهرابه اثری از آن در ایران نیست.
ارسالی دوستان
طنزنامه خلقت
خدا خر را آفرید و به او گفت:
تو بار خواهی برد؛ از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود، تا زمانی که تاریکی شب فرا می رسد.
و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود. و تو علف خواهی خورد. و از عقل بی بهره خواهی بود. و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تا آخر هم خر خواهی ماند.
خر به خداوند پاسخ داد: خداوندا! من می خواهم خر باشم، اما پنجاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است.
پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم. و خداوند آرزوی خر را برآورده کرد و سی سال از عمرش کاست.
***
خدا سگ را آفرید و به او گفت:
تو نگهبان خانه انسان خواهی بود. و بهترین دوست و وفادارترین یار انسان خواهی شد.
غذایی را که به تو می دهند خواهی خورد و سیسال زندگی خواهی کرد.
تو یک سگ خواهی بود.
سگ به خداوند پاسخ داد:
خداوندا! سی سال زندگی عمری طولانی است. کاری کن من فقط پانزده سال عمر کنم
و خداوند آرزوی سگ را برآورد و از عمرش پانزده سالی کاست و...
***
خدا میمون را آفرید و به او گفت:
تو از این سو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه خواهی پرید؛ برای سرگرم کردن دیگران کارهای جالب انجام خواهی داد. و بیست سال عمر خواهی کرد. و تا آخر هم یکمیمون خواهی بود.
میمون به خداوند پاسخ داد:
بیست سال عمری طولانی است؛ من می خواهم ده سال عمر کند. و خداوند آرزوی میمون را برآورده کرد و ده سال از عمرش کاست و...
***
و سرانجام خداوند انسان را آفرید و به او گفت:
تو انسان هستی! تنها مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره زمین. تو می توانی از هوش خودت استفاده کنی. و سروری همه موجودات رابرعهده بگیری. و بر تمام جهان تسلط داشته باشی. و تو بیست سال عمر خواهی کرد.
انسان گفت: سرورم! خالقم!
گرچه من دوست دارم انسان باشم، اما بیست سال مدت کمی برای زندگی است.
آن سی سالی که خر نخواست، آن پانزده سالی که سگ نخواست، و آن ده سالی که میمون نخواست زندگی کند، به من بده.
***
و خداوند آرزوی انسان را برآورده کرد و...
از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست سال مثل انسان زندگی می کند؛ پس از آن، ازدواج می کند و سی سال مثل خر کار می کند، مثل خر زندگی می کند، و مثل خر بار می برد.
پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال مثل سگ از زن و بچه و خانه ای که در آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و هرچه به او بدهند می خورد و...
وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون زندگی می کند؛ از این خانه (پسرش) به آن خانه (دخترش) می رود و سعی می کند مثل میمون نوه هایش را سرگرم و تر خشک کند و...
بله آیینه ای است زندگی تلخ بشر امروزی، به ویژه در جوامع شرقی! حقیقت تلخه، نه؟
ارسالی دوستان
وقتی علما و مراجع تقلید، ترک واجب کرده و سنت بجای آورند! وای به حال دیگران!
روز یک شنبه، 12 آذر، برنامه ی 20:30 شبکه ی دو سیما، خبر و گزارشی پخش کرد که احتمالاً دل اهل علم، به خصوص مرتبطین و علاقه مندان به کتاب و کتابخانه را به درد آورد و جریحه دار کرد!
خبر این بود: منابع و آثار منحصر به فرد کتابخانه ی مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی (ره) در حال از بین رفتن است و هیچ کس هم به فکر نیست! به ویژه آثار خطی و قدیمی، از جمله قرآن و دیگر آثار تاریخی! گزارش تصویری آن هم پخش شد و یکی از کتابداران با سابقه و قدیمی این کتابخانه، «آقای عرب زاده» نیز به صورت مستند توضیح کافی دادند و کتاب هایی که بر اثر موریانه و رطوبت از بین رفته و یا مخزن کتابخانه را که بر اثر نفوذ آب هر لحظه احتمال اتصال برق و آتش سوزی می رفت را نشان دادند. واقعاً دیدن این صحنه ها برای همه، بخصوص برای کسانی که دستی در کتاب و کتابخانه دارند زجرآور و تأسف آور است. جایی مثل قم، مرکز علم و اجتهاد، حضور ده ها مرجع تقلید و هزاران عالم و مجتهد و صدها مرکز فرهنگی و علمی و... اما وضعیت یک کتابخانه ی معروف و منتسب به یک مرجع تقلید معروف اینگونه در حال تخریب!
خلاصه، با دیدن و شنیدن این خبر، شبهه ای برایم پیش آمد. گفتم در همین وبلاگ مطرح کنم، خدا را چه دیدی، شاید به گوش مراجع و افراد مورد نظر رسید!؟
اینکه: آیا حضرت آیت الله العظمی صافی که هم سبباً و هم علماً و عملاً وارث و جانشین آیت الله گلپایگانی هستند، حتی پس از فوت ایشان، در منزل و دفتر ایشان مرجعیت شیعه را به عهده گرفتند، از وضعیت کتابخانه مطلع هستند یا نه؟ اگر نیستند، مقصر در درجه ی اول مدیران و مسؤولان کتابخانه و در درجه دوم اطرافیان و دفتری های آیت الله صافی هستند که به ایشان خبر ندادند! مگر می شود ایشان مطلع باشند و اقدامی نکنند؟
در فرض دوم اینکه؛ حضرت آیت الله مطلع هستند ولی بودجه و سرمایه ای نیست که خرج نگهداری کتابها و تعمیر کتابخانه کنند! اگر این فرض درست باشد، پرسش و شبهات بعدی پیش می آید. اینکه: آیا دادن شهریه ی ماهانه ی میلیاردی به طلاب مهمتر است یا اختصاص یک ماه شهریه ی پرداختی به حفظ و نگهداری میراث ماندگار آیت الله گلپایگانی؟ یا اینکه؛ ساخت مسجد چند ده ساله ی ده ها میلیاردی مسجد امام حسن عسکری (ع) که بانی هم کم ندارد، مهمتر و ارجحیت دارد یا کتابخانه ی با ارزش آیت الله گلپایگانی که میراث شیعه به حساب می آید؟
واقعاً چرا فکر می کنیم کار خیر و عمل صالح فقط در ساخت مسجد و حسینیه و... است؟
البته داشتیم مراجع معظم تقلیدی که اولویت اول آنها کتاب و کتابخانه بوده است، مثل مرحوم آیت الله العظمی نجفی مرعشی که در طول دوران مرجعیتش فقط پول خرید دو سه تا نان سنگک را به عنوان شهریه طلاب پرداخت می کرد و اقدام به ساخت مسجد خاصی هم نکردند، بلکه تمام همّ و غمّ و تلاششان بسط و حفظ و نگهداری کتابخانه بود که الآن افتخار جهان اسلام و تشیع و ایران است.
نکته ی آخر اینکه، همین چند هفته پیش بود که به مناسبت سالگرد رحلت آیت الله گلپایگانی همایش عظیم و گسترده ای با حضور و پیام بزرگان حوزوی و کشوری و... برگزار شد، خُب! برگزاری همایشی به این شگل و وسعت با هزینه ی چند ده میلیونی مهم تر و اولی تر بود که فقط ... (گفتنش فایده ای ندارد!) یا این هزینه را برای حفظ و نگهداری کتابخانه ی این عالم و مرجع جلیلقدر خرج می کردند؟ و ...
تبرئه یزید، هرگز
برای هر انسان منصفی که کم و بیش با تاریخ اسلام آشنا باشد و جنایات یزید بن معاویه را خوانده باشد شگفت آور است که بشنود:
کسانی بوده ـ و یا هستند ـ که از یزید دفاع کرده و حکم به برائت او می دهند! ولی این موضوع چندان هم شگفت آور نیست، زیرا آنان از «دو توجیه» استفاده می کنند و به این وسیله افراد «ساده لوح» را تحت تاثیر قرار می دهند.
توجیه اول:
قیام حسین بن علی، حرکتی در جهت ایجاد تفرقه در جامعه و اختلال در نظام بود. و هر حکومتی حق دارد که چنین اقداماتی را سرکوب کند. بخصوص که در این زمینه از رسول خدا نیز دستور رسیده است که اگر کسی مردم را به اختلاف دعوت می کند، او را بکشید. قاضی ابوبکر ابن العربی در کتاب العواصم من القواصم (ص 237) با همین منطق از یزید دفاع می کند.
این گروه بر این عقیده اند حتی اگر یزید را هم جائر و فاسق بدانیم، باز هم نمی توان رفتار کسانی را که نظم اجتماعی را مختل می کنند و مردم را به اعتراض در برابر حکومت دعوت می نمایند، قابل قبول دانست. زیرا در نهی از منکر هم باید برخی حد و مرزها را رعایت کرد و از آن جمله حفظ نظام را که مصلحت اهم شمرده می شود نمی توان نادیده گرفت.
ابن تیمیه که در این گروه قرار دارد امام حسین را متهم می کند که با خروج خود، موجب فتنه و فساد در جامعه شد. (منهاج السنه، ج4، ص530) و به همین دلیل است که خطیب نویسنده معاصر مصری، در پاورقی العواصم، «شیعیان کوفه» را محکوم می کند که با دعوت امام (ع) به عراق، «فتنه انگیزی» نموده و زمینه اختلاف و فساد را در جامعه به وجود آوردند.
پاسخ این پندار جاهلانه، بسیار روشن است. از آنان باید پرسید مگر در منطق عقل و شرع، هرگونه سکون و آرامش مطلوب است و آیا برهم زدن «هرگونه نظم» قبیح است؟ و آیا تاکید عقل و شرع بر«هرگونه سکون» و آرامش است و هرگونه اتحادی از چنان قداستی برخوردار است که برای حفظ و پایداریش، در برابر هر ظلمی باید سکوت کرد؟ با این حساب، بین منطق شما و منطق فرعون چه فرقی است؟ او هم در برابر دعوت موسی، به مردم می گفت: موسی می خواهد در میان شما فتنه انگیزی کند،لذا باید او را کشت: «و قال فرعون ذرونی اقتل موسی و لیدع ربه انی اخاف...ان یظهر فی الارض الفساد» (سوره غافر، آیه 27)
تاریخ اسلام نشان می دهد واژه هایی مانند «فتنه»، «فساد» و «اختلاف» پیوسته بهانه هایی برای منفی جلوه دادن اقدامات حق طلبانه و ظلم ستیزانه بوده است. مثلاً ابن عباس می گوید یک روز شاهد عتاب عثمان به حضرت علی (ع) بودم که می گفت: تو را به خدا قسم باب «اختلاف و تفرقه» را باز نکن. و با این توجیه می خواست جلوی اعتراض حضرت به رفتارهای ناپسند خود را بگیرد و حضرت را وادار به سکوت کند. ولی امام در پاسخ او فرمود: هرگز تفرقه افکنی نمی کنم ولی تو را هم از آنچه خدا و پیامبر نمی خواهد، باز می دارم و به راه رشد راهنمایی می کنم.«اما الفرقه فمعاذ الله ان افتح لها بابا او اسهل الیها سبیلا و لکنی انهاک عما ینهاک الله و رسوله عنه و اهدیک الی رشدک» (شرح ابن ابی الحدید، ج9، ص15)
و وقتی امام حسین از مکه خارج می شد، عمروبن سعید او را از اختلاف افکنی در امت و شقاق در میان مردم برحذر می داشت ولی پاسخ حضرت آن بود که: دعوت به خدا و پیامبر، «شقاق» نیست. پیش از آن نیز حرکت مسلم در کوفه به عنوان آنکه «شق عصای مسلمین» است محکوم می شد. در آن روز واژه «فتنهم زیاد به کار برده می شد. مثلا مروان حکم، به معاویه نامه نوشت که امام حسین درصدد ایجاد فتنه است. و متقابلا حضرت پاسخ داد که حکومت معاویه، خود بزرگترین فتنه است. (ابن سعد، طبقات، ص440)
و نعمان بن بشیر، فرماندار کوفه، که از حمایت مردم از مسلم در کوفه آگاه شده بود، اعلام خطر می کرد که «فتنه» در راه است. (تاریخ طبری، ج5، ص355)
و نیز گروهی از صحابه پیامبر، که حضرت علی (ع) را در برابر جنگ طلبان داخلی تنها گذاشتند، می گفتند: فتنه اتفاق افتاده است! در روز عاشورا هم عمرو بن حجاج که فرمانده جناح راست سپاه عمر بن سعد بود به نیروهای خود گفت: «در کشتن کسی که بر امام مسلمین شورش کرده تردید نداشته باشید.»
توجیه دوم:
هر چند قیام امام حسین (ع) بر اساس اهداف مقدسی انجام گرفت و برخورد سپاهیان عبیدالله با حضرت، ظالمانه و جائرانه بود، ولی در این باره اتهامی متوجه شخص خلیفه ـ یزید بن معاویه ـ نیست زیرا وی نه تنها به چنین کاری دستور نداده بود، بلکه اساساً از آن «بی اطلاع» بود. از این رو اقدامات بی رحمانه سپاه عمر سعد را به خلیفه نباید نسبت داد و او را در این جنایت نباید سهیم و شریک دانست.
از کسانی که به این توجیه روی آورده و برای تبرئه یزید تلاش کرده اند، «غزالی» است. او در احیاءالعلوم می گوید: از کجا معلوم که یزید در جریان قضایای کربلا بوده تا چه رسد به آنکه چنین دستوری داده باشد، و از همین جا نتیجه می گیرد که باید از لعن و نفرین یزید دست برداشت:
«فان قیل: هل یجوز لعنه یزید لانه قاتل الحسین او آمر به؟ قلنا هذا الم یثبت اصلا »
و به تبع او زبیدی در اتحاف الساده، هم از مقام امام حسین تجلیل می کند و از شهادت آن حضرت اظهار تاسف می نماید، و هم یزید را تبرئه می کند که فجایع کربلا، به دور از چشم خلیفه اتفاق افتاد. (ج7، ص488)
ولی این توجیه هم از دو جهت غیرقابل قبول است، یکی آنکه واقعیت های تاریخی و گزارشات فراوان آن را تکذیب می کند و نشان می دهد که یزید شخصاً در جریان موضوع بوده و به آن امر کرده است. (ر.ک تاریخ یعقوبی، ج2، ص241 - انساب الاشراف، ج3، ص160 و...)
اسناد این موضوع بقدری زیاد است که در اینجا نیازی به تکرار و توضیح واضحات نیست. جهت دوم آن است که با صرف نظر از این اسناد و شواهد تاریخی، باز هم یزید «قاتل» امام حسین و مستحق «لعنت» است. نظام و سیستمی که یزید در رأس آن قرار دارد، بر اساس «توزیع قدرت» در میان کارگزاران حکومت و اختیارات آنان برای تصمیم گیری در مسائل مهم و اساسی، اداره نمی شد تا بتوان فاجعه ای از نوع کربلا را به تصمیم فردی جز یزید نسبت داد. در این نظام جائرانه، چون «استبداد» حاکمیت دارد و قدرت در شخص خلیفه متمرکز است، همه اقدامات کارگزاران بر طبق «اراده ملوکانه» انجام می گیرد و آنان نقشی بیش از «آلت فعل» ندارند. در چنین نظامی یزید نمی تواند بگوید: «نمی دانستم» زیرا پاسخ به او این است که:
اولاً: عیون و جاسوس ها و گزارشگرانت در همه زوایای زندگی مردم حضور دارند و نجوای آنان را رصد می کنند. چطور از اسرار زندگی مردم اطلاعات بدست می آوردی ولی از جنایات آشکار فرمانروایانت بی خبر بودی؟
ثانیاً: چرا پیله ای در اطراف خودت تنیده ای که کسی جرات نمی کند تا واقعیت های جامعه را به تو گزارش کند و تو را آگاه سازد؟
ثالثاً: مگر قبل از وقوع جنایت، کدهای تحریک کننده ای در اختیار ماموران بی خرد و بی اراده قرار نداده بودی که آنها برای هر جنایتی آماده باشند؟ مثل آنکه به فرماندار مدینه نوشتی: اگر حسین با من بیعت نمی کند، سرش را برای من بفرست!
رابعاً: چرا پس از وقوع جنایت، درصدد تطهیر عاملان جنایت برآمده و با تعبیرات چند پهلو، جنایات آنان را، در حد خطا و اشتباه تنزل دادی؟ مگر وقتی یحیی بن مروان شعری در نکوهش عبیدالله خواند، جلوی او را نگرفتی؟
خامساً: اگر واقعاً قصد وقوع این جنایات را نداشتی پس چرا وقتی که از زمینه های اعتراض مردم اطلاع یافتی، قسی ترین و سفاک ترین کارگزاران (عبیدالله بن زیاد) را بر مردم گماردی و کسی را که در حقش احتمال رفق و مدارا با مردم را می دادی (نعمان بن بشیر) کنار گذاشتی و از فرمانداری کوفه عزل کردی؟
سادساً: چرا با دیدن اسرا و رئوس شهدا، نه تنها سرور و خوشحالی کردی، بلکه بی ادبی و جسارت را به اوج رساندی و فقط وقتی که متوجه شدی «افکار عمومی» در شام بر علیه تو شوریده است، رفتارت را «تغییر دادی» و به اهل بیت امام حسین به ظاهر احترام نمودی و به ناچار و از روی فریب و نیرنگ به امام سجاد گفتی: لعنت خدا بر ابن مرجانه، من در خدمت شما هستم!
البته برای کسی مانند غزالی که «سر در گریبان» خود فرو برده و با بستن چشم خویش بر واقعیت ها می خواهد دانش دینی احیاء کند و احیاء العلوم بنویسد، جز این هم انتظار نمی رود. برای او همه چیز قابل توجیه است، ولی برای شخصیتی مانند امام خمینی که «سر از گریبان» برآورده و با چشم دوختن به واقعیت ها می خواهد، گوهر دین را از دست ستمگران نجات دهد، انتظار دیگری می رود. او هرگز اقدامات جنایت کارانه و وحشیانه ماموران شاه را فقط به حساب آنها نمی گذارد و شاه را تبرئه نمی کند، زیرا در حاکمیت استبدادی که شاه «قدرت مطلقه» دارد، کسی جرأت سرکوب مردم «بدون اجازه اعلیحضرت» را ندارد. از این رو حضرت امام فرضیه «جهل شخص اول» را، حیله ای برای نجات وی از مهلکه و خشم مردم می دانست:
«بعضی گفته اند که اعلیحضرت بی اطلاع بودند از این مسائل! و هر چه ظلم شده، دیگران کرده اند. همه افراد ایران اطلاع دارند الا شاه؟! شاه توی این مردم نبوده؟ ایشان که در فرمایشات خودشان همیشه می گویند که همه کارها به دست من انجام می گیرد، و دیگران هم همین طور می گویند که هر چه عمل می شود به دست شاه است. در قضیه فیضیه که ریختند، به هر کس مراجعه می شد می گفت: اعلیحضرت فرموده، راست هم می گفتند. کسانی دیگر نمی توانستند انجام بدهند بدون اطلاع شاه، «تمام نظام» ایران در «تحت رهبری» ایشان است، در نظام حکم قتل یک کسی را یا حکم غارت یک جائی را، رییس شهربانی بدهد یا یک ارتشبد، هیچ کدام نمی توانند،... یک شاهی که همه می دانند که همه کارها دست خود این است، و همه دیکتاتوری ها را این دارد میکند، آن وقت کسی بگوید، گناهی گردن ایشان نیست. ایشان اطلاع از این مسائل نداشتند!» (صحیفه امام، ج 4، ص485)
نتیجه آن که:
اگر در آموزهای ائمه معصومین بر لعن یزید و بنی امیه، تاکید زیادی شده است این دستور دامن زدن به یک کینه شخصی و یا زنده داشتن یک تعصب مذهبی نیست. این آموزه متضمن این حقیقت است که دست های پنهان را در وراء جنایت ها ببینید و تحت تاثیر توجیه هایی که برای تبرئه آنان انجام می شود، قرار نگیرید.
این نوشته ی وزین بدون دخل و تصرفی از وبلاگ استاد فرهیخته ی حوزه علمیه قم، حجت الاسلام و المسلمین محمد سروش محلاتی گرفته شده است.
.: Weblog Themes By Pichak :.