رویش امامزاده ها در ایران

امامزاده‌های ایران در سال 1357، حدود هزار و پانصد بقعه برآورد شده بود. اما با گذشت 34 سال از انقلاب تعداد این امامزاده‌ها به حدود یازده هزار رسیده‌ است. یعنی سالانه بیش از سیصد امامزاده در ایران به جمع امامزادگان افزوده شده است. به عبارت دیگر ، از اول انقلاب تاکنون ، امامزادگان در ایران هفت برابر شده اند. 

در ایران حدود هشت هزار "بقعه متبرکه" وجود دارد که در برخی از آنها بیش از یک امامزاده دفن شده است. چهار هزار از امامزاده‌های ایران با امام هفتم(ع) نسبت دارند و از مجموع یازده هزار امامزاده تنها دو هزار امامزاده سند و شجره نامه دارند!

به دلیل اشکالات و اعتراضاتی که به رشد قارچ گونه امامزادگان در ایران شده است و میشود ،در برخی استان‌ها ؛ همچون گیلان ، ادارات اوقاف با همکاری مسئولین محلی و شورای تأمین استان ، اقدام به "تخریب بقاع جعلی" کرده اند که جای تقدیر دارد.

یکی از علل کثرت امامزادگان در ایران ؛ به ویژه در استانهای شمالی، مهاجرت فرزندان امامان شیعه در زمان حکومت امویان به دلیل فشارهای وارده از سوی آنان به شیعیان بوده است.

برخی از این امامزاده‌ها در اصل فرزندان امامان نیستند و دلیل این که به عنوان امامزاده منتسب و معروف شده اند ، این است که همان گونه که در زمان حمله اعراب به ایران ، مردم به دلیل ترس از تخریب آثار باستانی به دست اعراب ، این آثار را به پیامبران منتسب میکردند ؛ مانند مقبره کوروش که تا مدتها به عنوان مقبره مادر سلیمان نبی از آن یاد می شد ، در دوره های بعد نیز برای مصون ماندن ابنیه تاریخی و حتی اشیاء عتیقه و اموال از تاراج حکومتیان و یا حتی حرامیان ، بهترین راه را در حفظ این اجناس و اشیاء ، در این دیده اند که نام امامزاده بر این اماکن بنهند تا از گزند تخریب و تاراج مصون بماند.

یکی از دوره هائی که این شیوه بیشتر تداول یافت ، دوره ای بود که مغولان بر ایران مسلط گشتند و به دنبال اسلام آوردن هلاکو خان و احترامی که مغولها برای أبناء رسول الله(ص) قائل بودند ، گرایش به انتساب این قبیل اماکن به فرزندان ائمّه(ع) فزونی پیدا کرد و مردم ، بزرگان و رؤسای قوم و قبیله خود را به عنوان امامزاده معرفی میکردند.

یکی از ساکنان مناطق مرکزی ایران میگوید: جدّم یکی از خان‌های منطقه بود. بسیار هم خشن و بیرحم بود و مردم به شدت از او می‌ترسیدند. خدا به او  پسری داد. اما این پسر  قبل از پنج سالگی مریض شد و مرد. مردم هم از ترس این که خان با آنها بدخلقی نکند ، هر روز بر سر مزار کودک میرفتند و آن را می آراستند. تا این که آرام آرام آنجا به یک زیارتگاه تبدیل شد. مردم نذر و نذوراتشان را اینجا می‌آوردند و در حال حاضر نیز این مکان به یک امامزاده تبدیل شده و شرایط زندگی مردم نیز متحول شده است!

برخی جامعه شناسان در رابطه با تأثیر اقتصادی وجود چنین امامزاده هائی معتقدند: در برخی از مناطق ، امامزاده‌ها با زندگی و امور مادی مردم پیوند خورده‌اند. در اطراف آن ، مسافرخانه ، جاده و هتل ایجاد شده است. همانطور که جا به جایی یک کارخانه از شهری به شهر دیگر می‌تواند بر زندگی مردم تأثیر بگذارد و مطمئناً مردم مقاومت خواهند کرد ، از بین بردن امامزاده های جعلی نیز می‌تواند همین وضعیت را ایجاد کند. البته در پس ایجاد امامزاده ها ، نباید انگیزه های مذهبی را از نظر دور داشت.

یکی از موجبات جعلی بودن برخی امامزاده ها ، بر بالای کوههای سر به فلک کشیده و دور افتاده است که به گمان دیرینه شناسان و جامعه شناسان ، چنین بقاعی واقعی نیستند و دست منفعت طلبی و مصلحت بینی را در خلق چنین بقاعی میتوان به روشنی دید.

به هر روی ، این داستان ، شمشیر دو لبه است. از یک طرف فزونی گرفتن تعداد امامزاده‌ها و کشف شدن هر روزه آنها باعث بی اعتقادی مردم به امامزادگان واقعی شده و برخی باورهای دینی نسبت به امامزاده های قدیمی و شناسنامه دار و هویت دار ضعیف می شود. از سوی دیگر این مراکز میتواند پناهگاهی برای باورمندان به امری مقدس باشد! به همین دلیل برخی علما در نفی آن تردید دارند.

جالب است دانسته شود که درآمد حاصل از نذورات امامزاده‌ها و بقاع متبرکه در ایران ، طی این سالها افزایش یافته است. احمد شرفخانی ؛ معاون سازمان اوقاف و امور خیریه وقت ، گفته است: این سازمان در 9 ماه گذشته(سال 90) 51 میلیارد تومان درآمد داشته است! این درآمد متعلق به 9 هزار و 192 امامزاده است.

راستی آیا نباید در رابطه با این معضل که ریشه در عوامفریبی و خرافه پرستی دارد ، چاره اندیشی کرد؟ و آیا چاره اش جز این است که باورهای مردم را باید درست جهت دهی کرد؟ و آیا باز جز این است که این امر خطیر در بادی امر ، وظیفه متولیان و مروّجان دین است؟  




تاریخ : دوشنبه 91/11/16 | 9:11 صبح | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

آیا همزمان با میلاد رسول گرامی اسلام (ص) در گوشه و کنار جهان اتفاقاتی رخ داده است؟

ضمن تبریک ایام خجسته میلاد سیدالکونین(ص) ؛ خاتَِم پیامبران و نواده بزرگوار ایشان ؛ رئیس مذهب حَقِّه جعفری ؛ امام صادق(ع) ، در ذکر حوادث ایام تولد پیامبر مکرم اسلام در سال 570 میلادی(عام الفیل) مطالبی ذکر میشود که جای تأمّل دارد. لذا اشاره ای اجمالی (و البته وافی به مقصود) به این وقایع میشود و سپس؟؟؟

امام صادق(ع) حوادث مربوط به میلاد نبی مکرم اسلام(ص) را چنین بر می‌شمارد:

1- ابلیس از ورود به آسمان های هفتگانه محروم شد.

2- شیاطین دور شدند.

3- تمامی بت ها در بتکده مکه ، به صورت بر زمین افتادند.

4- ایوان کسری شکست و چهارده کنگره‌ آن سقوط کرد.

5- آب دریاچه ساوه خشک شد.

6- سرزمین خشک سماوه، پرآب شد.

7- آتشکده فارس پس از هزار سال خاموش شد.

8- نوری از سرزمین حجاز بر آمد و تا به مشرق رسید.

9- کاهنان عرب علوم خود را فراموش کردند.

10- سحر ساحران باطل شد.

 (تاریخ یعقوبی«م292ه» ، ج2 ، ص6 ؛ أمالی صدوق«م381ه» ، ص235و نیز کمال الدین ، ص91؛ تاریخ طبری ، ج1 ، ص470 ؛ إحتجاج طبرسی ، ج1 ، ص529 ؛ مناقب ابن شهرآشوب ، ج1 ، ص58 ؛ بحارالانوار مجلسی«م1111ه»، ج15، ص257یا 248و جلاءالعیون ، ص69تا71؛ منتهی الآمال ، ج1، ص44تا46؛ فروغ ابدیت ، ص146) 

از لسان حضرت امیر(ع) و امام کاظم(ع) نیز کمابیش چنین مطالبی نقل شده است که به صورت پراکنده یا در قالب روایت مفصّل و منقول در منابع آمده است.البته روایات مفصلی نیز در این زمینه از لسان پیشوایان دین وجود دارد که به جهت اختصار ، فاکتور گرفته میشود و طالبان ، به منابع فوق الذکر مراجعه بفرمایند.

اما به نظر میرسد بین تاریخ نویسان و نیز راویان ، در نقل این حوادث ، اتفاق نظر وجود دارد و چنان که صاحب فروغ ابدیت میگوید(و البته از لابلای متون کهن نیز چنین بر می آید) در مورد انبیای گذشته نیز چنین نقل اتفاقاتی در میلاد آنها سابقه داشته است.

به هر تقدیر در مواجهه با چنین مطالبی دو نکته و مرحله باید مطمح نظر باشد:

مرحله اول – اثبات و امکان ؛ یعنی آیا اساساً امکان به وجود آمدن چنین حادثه ای در عالم ممکنات هست یا نه؟ که به نظر میرسد وقوع چنین حوادثی ؛ چه مقارن و چه به دنبال برخی حوادث ، جزو محالات عقلی ؛ چه ذاتی و چه وقوعی ، نیست و ممکن است چنین تقارنی بین این حوادث وجود داشته باشد. به ویژه اگر مباحث متافیزیکی و نیز تأثیر امور بر یکدیگر و تأثر از همدیگر و همچنین آثار وضعی برخی امور را  بر برخی امور دیگر بپذیریم. در این صورت پذیرش این قبیل امور آسانتر خواهد بود.

مرحله دوم – ثبوت و وقوع ؛ آیا به دنبال امکان وقوع ، واقع هم شده است؟ اگر در مرحله اول بتوانیم بپذیریم که چه به علل طبیعی و چه به علل متافیزیکی و ماورائی امکان چنین ارتباطی وجود دارد ، در این مرحله باید چشم و گوش و ذهن و دهانمان به ناقلان و مورخان و راویان باشد. البته با غربال مطالب و تشخیص سره از ناسره و صحیح از سقیم. و آن گاه بدون تعصبات بیمورد چه در جهت اثبات و چه در جهت نفی ، تسلیم حقیقت و واقعیت باشیم. و چنان که گفته شد ، تقریباً غالب مورخان و راویان در نقل این حوادث مرتبط ، متفق القولند.

و البته حقیقت مطلب را خدا میداند و بس(و الله عالم بحقائق الامور)  




تاریخ : سه شنبه 91/11/10 | 2:52 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

سید بن طاووس با آن که خود قائل به قتل عمر در اواخر ذیحجه است اما در جای دیگر کتاب اقبال الأعمال و با تکیه بر روایتی منقول از شیخ صدوق و به گفته وی ، نهم ربیع الأول را روز قتل عمر اعلام کرده است. گر چه سید اذعان دارد که روایتی که شیخ صدوق آورده است در تتبعات انجام شده در هیچ مدرک معتبر دیگری یافت نشده است. وی مینویسد:

ابوجعفر بن بابَوَیه(شیخ صدوق) روایت کرده است که دشمن اهل البیت(یعنی عمر بن خطاب) در نهم ربیع الأوّل به قتل رسیده است. حدیثی که ابن بابویه از حضرت صادق علیه‌السلام نقل کرده است ، حاکی از آن است که قتل آن دشمن ، در روز نهم ربیع الأوّل رخ داده است.( بحارالأنوار، ج 31، ص 131-132به نقل از اقبال الاعمال)

با این وصف ایشان در ادامه مینویسد: ... امّا من با وجود آن که در کتب مختلف تفحّص نمودم ، تاکنون روایتی که موافق با روایتی باشد که ابن بابویه نقل کرده و من بتوانم به آن اعتماد نمایم ، نیافته‌ام.( اقبال الاعمال، ص 76 ؛ بحارالأنوار، ج 98، ص 355-356 به نقل از اقبال الاعمال)

لطیفه ظریفه: به نظر میرسد باب تغییرات و بلکه تحریفات در تاریخ ، در آثار مورخان و مفسران شیعه ، بیشتر از زمانی رو به فزونی گذاشته و در آثار و تألیفات و کتب مورخان و مفسران شیعه خودنمائی کرده است که شیعه پس از یورش مغولان و انقراض حکومت سنی مذهب عباسیان آن هم پس از قریب به 524 سال زمامداری ، مجال یافته است تا هر آن چه را که به صورت بغض فرو خفته و فرو خورده در سینه  دارد از رَطب و یابِس و از صحیح و سقیم و از درست و نادرست همه را بر روی دوری بیاورد تا اگر باز زمانه بر علیه شیعه شد ، حداقل از فرصت پیش آمده بهترین و بالاترین استفاده را برده باشد. جالب است که بدانیم تحریفات عمیق در قضیه کربلا نیز از قرن هفتم آغاز شده است و داستانهای دیگر که به افسانه میزند و یا با اندک کنکاشی غیر واقعی بودنش عیان میشود نیز از این قرن استارت خورده است. به هر روی در مبحث حاضر نیز به نظر میرسد - کما این که شواهد چنین نشان میدهند - داستان از همین قرار باشد. سید بن طاووس ادعا میکند روایتی را از صدوق دیده (و البته اصل و متن حدیث را در اقبال نمی آورد) و با آن که خود میگوید من روایتی دال بر تأیید روایت مذکور نیافتم ، با این حال همین دستمایه میشود تا دیگران و بعدیها این را مفروض و مسلم بگیرند و روز نهم ربیع الأول را قطعی تلقی کنند. و جالب آن که پیروی از عوام ، به مانند فقه ما ، در مسائل تاریخی نیز رخنه کرده است و شهرت در بین مردم و عوام یکی از مبانی باور مورخ ما (که باید تتبع در منابع باشد) ، واقع میشود!!! به این جملات دقت کنید:

صاحب جواهر الکلام  می‌نویسد:

صاحب مصابیح گفته است: مشهور بین علمای ما و علمای عامّه آن است که مرگ عمر بن خطاب در بیست و ششم یا بیست و هفتم ذی الحجّة اتفاق افتاده است، امّا من می‌گویم: هم اکنون بین شیعه معروف است که مرگ عمر در نهم ربیع الأول واقع شده است. (جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج ‏5، ص 43-44)

مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در المراقبات می‌نویسد:

در میان شیعیان نیز این روز(نهم ربیع الأول) به همین مطلب(روز قتل عمر بن خطاب) مشهور شده است.

مرحوم علامه مجلسی در زادالمعاد می‌نویسد:

مشهور میان فریقین آن است که قتل وی در روز بیست و ششم ماه ذی‌الحجّة واقع شده و بعضی بیست و هفتم نیز گفته‌اند، و مستند این دو قول، نقل مورّخان است. و از کتب معتبره(!) چنان معلوم می‌شود که چنانچه الحال میان عوام شیعه مشهور آن است که قتل او در نهم ماه ربیع‌الاول واقع شده است.( زادالمعاد، ص 404)

مرحوم میرزا عبدالله اصفهانی افندی در کتاب تحفه فیروزیه شجاعیه می نویسد:

در زمان‌های سابق نیز متعارف در میان شیعیان ، عید بابا شجاع الدین(عنوانی که بر أبولؤلؤ گذاشته اند.) همین روز(نهم ربیع الأول) بوده است. (مقالات تاریخی، دفتر هفتم، گزارش کتاب تحفه فیروزیه شجاعیه، ص 80-81)

وی سپس با نادیده گرفتن اصلی اساسی در رویکردهای تاریخی(تقدم اعتماد بر منابع متقدم) و احتمالاً صرفاً جهت اثبات نظر خود و هم نظرانش ، حاضر میشود امثال شیخ مفید و سید بن طاووس را مورد ملاطفت ادبی قرار دهد!(مقالات تاریخی، دفتر هفتم، گزارش کتاب تحفه فیروزیه شجاعیه، ص73 و 82) دقت کنید:

جمعی از شیعیان نادان اولاً، حتی بعضی از اکابر علما و دانایان شیعیان ثانیاً، که اکتفا به مطالعه همین کتاب‌های سنیان که متداول و مشهور فیما بین الفریقین بوده ، می‌نموده‌اند، آنها نیز، مِن حَیثُ لایَشعُر، اذعان به صدق این قول ایشان کرده، بدون آن که مطّلع بر حقیقت حال شده ، مراجعت به کتب معتبره خودشان و احادیث جلیله علمای شیعیان نمایند ، آن را در کتاب‌های خود آورده‌اند.( مقالات تاریخی، دفتر هفتم، گزارش کتاب تحفه فیروزیه شجاعیه، ص 32-33)

مرحوم ابن ادریس حلی که از نوادگان شیخ طوسی است ، پس از آن که نزدیک به دو قرن فقهای ما چشم بسته به هر آن چه که شیخ طوسی گفته است ، به اعتبار و به احترام این که شیخ طوسی گفته و شاید هم به دلیل آن که از مخالفت با وی خوف داشتند ، اعتماد و اکتفا کرده و نظر مخالفی نمی دادند ، خطاب به آنها میگوید: آنها فقیه نیستند بلکه (هُم المقلِّدَه) مقلدینی هستند که عنوان فقیه و مجتهد را یدک می کشند. فقیهی که نتواند از خود استقلال رأی و استدلال در مبانی داشته باشد که نمیتوان نامش را فقیه گذاشت. این تازه پیروی فقها از شخصیتی نظیر شیخ طوسی است. حساب عالمان و فقیهانی که از عوام پیروی می کنند که دیگر ناگفته واویلا است!

سخن پایانی

به هر تقدیر ، به نظر میرسد از هنگامی(پس از شهادت اباعبدالله الحسین-ع-) که تفکر شیعی ، به نوعی رویکرد صوفیانه و قدسی مآبانه پیدا کرده است(چنان که در کتاب مکتب در فرایند تکامل به صراحت بدان اذعان شده است.) و در این راستا از هر تمهیدی جهت تقدیس پیشوایان و سپس ترتیب مناسک در تعظیم شعائر ، کوتاهی نشده است ، ما شاهد این قبیل امور هستیم.  

نکته دیگر آن که هر آن چه ما از غلظت مناسک مشاهده میکنیم ، از توبره علمای اخباری مسلک ما بیرون می آید. که صرفاً به ظاهر روایات ، آن هم با خوشبینی مفرط (اگر ملاحظه کنید میبینید که مثلاً شیخ صدوق یا علامه مجلسی یا محدث نوری یا شیخ عباس قمی یا هر محدث یا مورخی که رویکرد اخباری داشته و در تتبعات خود نمیخواهد بر اثر باور فکری خود ، زحمت بررسی بدهد و با خوشبینی به روایات به ویژه موافق طبع و باور و نظر خود ، نگاه میکند ، در آثار خود فراوان از این واژگان استفاده میکند: و در روایتی معتبر ، و به سند معتبر یا موثق یا صحیح ... {اساساً این عنوان که در بین ما متداول شده که بدون تحقیق و تفحص صرفاً با شنیدن از یک نفر که ما به او اعتماد داریم ، میگوئیم خبر موثق از همین جاها سرچشمه گرفته است و اگر ریشه یابی کنید میبینید که عالمان جلیل القدر ما نیز به دلیل همان روحیه لری و دهاتی خود(به فرمایش شهید مطهری) با اندک اعتمادی به گفته دیگری بر اساس آن مطلبی را تلقی به صحّت کرده و آن را مبنای یک عمل یا تأیید یک حادثه قرار داده اند. مثلاً در همین مطلب فوق الذکر سید بن طاووس روایتی را از شیخ صدوق دیده بوده و بعد دیگر روایتی دیگر و مؤیدی دیگر هم نتوانسته برای آن بیابد و در ذکر روایت هم مدرکی ارائه نکرده و بلکه او به نقل صدوق صرفاً به واسطه دیدن این روایت بسنده کرده و دیگران هم به نقل سید بن طاووس چشم بسته اعتماد کرده اند.} زهی خیالات خوش و حاشا به عناوینی که به این بزرگواران اعطا میشود.) اکتفا کرده و برای دیگران تجویز می کنند. ما نیز که فکر می کنیم مسلمانی و بندگی به همین است که صُمًّ(گوش بسته) بُکمً(دهان بسته) عُمیً(چشم بسته) هر آن چه را که بزرگان از رَطب و یابس میگویند بدون تحقیق ، بدون کاوش ، بدون این که احساس کنیم آیا این واقعاً نیاز حقیقی و واقعی ما در زندگی است یا خیر؟ خود را در بست در اختیار چنین روندی و جریانی و تفکری قرار میدهیم. و حقیقتاً مشکل حقیقی و واقعی ، تبعیت کورکورانه ما به ویژه از اموری است که هیچ اولویت فکری و مبنائی ندارد ولی آن قدر تبلیغ کرده اند که جزو مسلّمات و ارکان اعتقادی ما قلمداد شده است.

از خداوند که عالم بر همه امور است ، توفیق وقوف بر حقایق امور را خواهانیم. (آمین




تاریخ : یکشنبه 91/11/1 | 11:17 صبح | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

آیا عمر بن خطاب در نهم ربیع الأول به قتل رسیده است؟

مقدمه:

1 - روز نهم ربیع الأول ، روز آغاز ولایت و امامت امام دوازدهم(عج) است.

2 -  روایاتی وارد شده است که مردم را در این روز تشویق به خجسته و میمون داشتن این روز و تبریک آن به یکدیگر و نوپوشی و ... کرده است.{مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار می‌نویسد: قَالَ إبراهِیمُ بنُ عَلِیٍّ الکَفعَمِی فِی سِیاقِ أعمالِ شَهرِ رَبیعِ الأوَّلِ أنّه رَوَى صَاحِبُ مَسَارِّ الشِّیعَةِ أَنَّهُ مَنْ أَنْفَقَ فِی الْیَوْمِ التَّاسِعِ مِنْهُ شَیْئاً غُفِرَ لَهُ، وَ یُسْتَحَبُّ فِیهِ إِطْعَامُ الْإِخْوَانِ وَ تَطْیِیبُهُمْ وَ التَّوْسِعَةُ فِی النَّفَقَةِ، وَ لُبْسُ الْجَدِیدِ، وَ الشُّکْرُ وَ الْعِبَادَةُ، وَ هُوَ یَوْمُ نَفْیِ الْهُمُومِ، وَ رُوِیَ أَنَّهُ لَیْسَ فِیهِ صَوْم‏.(بحارالأنوار، ج 31، ص 119)

ترجمه: شیخ ابراهیم بن علیّ کفعمی (در کتاب مصباح) گفته است: صاحب کتاب مسارالشیعة (یعنی شیخ مفید) روایت کرده است که هر که در روز نهم ماه ربیع الاول چیزی انفاق کند ، حق تعالی گناهان او را بیامرزد. و در این روز اطعام برادران مؤمن و خوشبو گردانیدن ایشان و توسعه دادن بر عیال خود و دیگران و پوشیدن جامه‌های نو و شکر و عبادت حق تعالی مستحبّ است. این روز، روز برطرف شدن غم‌هاست. و روزِ روزه داشتن نیست.( زادالمعاد، ص 411)}

حال سؤالی که در اینجا مطرح است ، این است که علاوه بر مقام ولایت و آغاز امامت حضرت حجت(عج) ، آیا مناسبت دیگری نظیر حادثه قتل خلیفه ثانی نیز در این روز اتفاق افتاده است یا خیر؟ و در هر صورت آیا دعوت به خوشحالی مردم در این روز از باب آغاز امامت حجت ثانی عشر(عج) - که از زمان پیامبر(ص) در بین مردم داستانش و غیبتش و ظهورش و دادگستری اش زبان به زبان میچرخیده و از مسلمات روائی و عرفی بین همه مسلمانان بوده است - می باشد یا به دلایل دیگر نظیر به قتل رسیدن خلیفه دوم؟

پاسخ:

روز نهم ربیع الأول در بین عوام شیعه از دیرباز به عنوان روز قتل عمر بن خطاب تلقی و آن را به عنوان عید الزهراء گرامی میداشتند و حتی برخی که دین را جز ظاهر و پوسته نمی بینند و نمی دانند ، برای ارتکاب برخی معاصی به حدیث رُفِعَ القلم متمسک شده و بر این باورند که در این روز قلم(سخط)الهی از شیعیان برداشته شده تا هر امر خطا و خلافی از آنان به بهانه عیدالزهرا و قتل عمر بن خطاب که موجب شادی دل حضرت زهرا(س) شده است ، سر بزند!!! ناگفته نماند که چنین چیزی - رفع قلم بدون اقتضای موارد نه گانه مطرح در مباحث اصولی و کلامی - حتی برای پیامبر هم تجویز نشده است چه برسد به سایرین. حال چگونه این جماعت چنین باور مزخرف و موهنی را ترویج می کنند؟ فقط از عوامان و عوام زدگان و متولیانی که حیات و بقا و تداومشان در عوامفریبی در سایه دین و مذهب است ، بر می آید. به هر حال چنین کسانی معتقدند در این روز عمر بن خطاب به دست ابولؤلؤ(فیروز) ؛ غلام ایرانی(اهل فین کاشان!) کشته شده است. اما این تمام واقعیت نیست.

عمر بن خطاب ، چنان که مصادرش می آید ، در 25 یا 26 یا 27 یا 29 ذیحجه سال 23 هجری به قتل رسیده است. وآن که در نهم ربیع الأول (سال 66هجری) کشته شده است ، چنان که علامه مجلسی میگوید ، عمر بن سعد است که پس از قیام مختار و به دست یکی از سربازان مختار کشته شد.(زادالمعاد ، ص412)

تفصیل مطلب

­ اهل سنّت و مورّخین آن­ها و بعضی از علمای شیعه، تاریخ مرگ عمر بن خطاب را در اواخر ماه ذی‌الحجّة گزارش نموده ‌اَند که به بعضی از آن­ها اشاره می‌شود.

مسعودی(م346ه) در مُرُوج الذّهب می‌نویسد:أبولؤلؤ فیروز، غلام مغیرة بن شعبة، روز چهارشنبه، 4 روز مانده به پایان ماه ذی‌الحجّة، در سال 23 هجری، عمر بن خطّاب را در نماز صبح و در سن 63 سالگی به قتل رساند.( ج ‏2، ص 304)

شیخ مفید(م413ه) در مَسارالشیعة روز بیست و ششم ذی‌الحجّة را روز ترور عمر بن خطاب؛ و روز بیست و نهم این ماه را روز مرگ وی گزارش می‌کند. (ص 42)

ابن عبدالبرّ در الاستیعاب، قتل عمر بن خطاب را در سه روز یا چهار روز مانده به پایان ذی‌الحجّة گزارش می‌کند. وی به نقل از زُهری نقل می کند که صُهَیب(غلام عمر) کسی بود که بر عمر بن خطاب نماز خواند. (ج ‏3، ص 1152 و1157)

 سیّد بن طاووس(م664ه) در اقبال‌الاعمال می‌نویسد: در روز بیست و ششم ذی‌الحجّة، دشمن اهل بیت پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وآله کشته شد.( ص 861)

مرحوم شیخ بهایی در توضیح المقاصد می‌نویسد: در روز بیست و ششم ماه ذی‌الحجة، ابولؤلؤ، عمر بن خطاب را ترور کرد و در بیست و نهم ذی‌الحجة سال 23، عمر کشته شد.( ص 545)

شیخ ابراهیم کفعمی در مصباح می‌نویسد: عمر بن خطاب در بیست و هفتم ذی‌الحجة ترور شد و هر کس بپندارد که وی در روز نهم ربیع الأول کشته شده است، به خطا رفته است. ( ص 515)

وی در ذیل اعمال ماه ربیع الاول می‌گوید:نویسنده کتاب مسارالشیعة(مرحوم شیخ مفید) روایت می‌کند که «... اکثر مردم شیعه این گونه می‌پندارند که در این روز(نهم ماه ربیع الأول) ، عمر بن خطّاب به قتل رسیده است، در حالی که این سخن، صحیح نیست.» محمّد بن ادریس حلّی در کتاب سرائر می‌نویسد: «هر کس این چنین بپندارد که عمر در نهم ربیع به قتل رسیده است ، به اجماع مورّخین اشتباه کرده است.» مرحوم شیخ مفید در کتاب تاریخی خود اینچنین می‌گوید: «عمر بن خطاب در روز دوشنبه، چهار شب مانده به پایان ماه ذی‌الحجّة سال 23 هجری کشته شد.» و صاحبان کتاب‌های الغرّة، معجم، طبقات، مسار الشیعة و اقبال الأعمال و بلکه شیعه و اهل سنّت بر این قول تاریخی، اجماع دارند.(مصباح کفعمی، ص 510-511‏ ؛ بحارالأنوار، ج 31، ص 119)

شیخ عباس قمی نیز در وقایع الایّام می‌نویسد: در روز بیست و نهم ماه ذی الحج?، سنه23، عمر بن خطاب وفات کرد، و صُهَیب رومی بر وی نماز گذاشت. (ص 133)

آن چه گفته آمد و نیز منابع ذیل الذکر دلالت بر این دارند که اگر بنا است در چنین روزی عیدالزهراء اقامه شود ، باید بابت آغاز ولایت و امامت امام منتظَر(عج) و در درجه دوم بابت کشته شدن عمر بن سعد ملعون اقامه کرد (نه عمر بن خطاب که هیچ مناسبتی با این روز ندارد.) هر چند به نظر میرسد شیعیان برای دلخوش بودن ، عمر بن سعد را تبدیل به عمر بن خطاب کرده اند و جالب این که حتی علما هم که دستی بر تاریخ و حقیقت مطلب دارند ، بعضاً خود نیز عوامی گریشان گل میکند و خود میداندار و معرکه گیر این قبیل محافل و مجالس میشوند.

به سایر منابع دقت کنید:

الفتوح ابن أعثم کوفی:246 ؛

اُسدُالغابّه، ج 4، ص 145؛

تاریخ ابن خلدون 539:1 ؛

بحار الأنوار علامه مجلسی113:13 و 529:92 ؛

حیاة الإمام حسن بن علی226:1 ؛

تتمة المنتهی مرحوم شیخ عباس قمی:25 ؛

دائرةالمعارف تاریخی147:1

با این اوصاف هستند برخی کسانی که به واسطه برخی گزارشها و روایات قائل به قتل عمر بن خطاب در روز نهم ربیع الأول هستند. که ما در قسمت دوم به آن اشاره میکنیم




تاریخ : شنبه 91/10/30 | 12:27 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

علت واقعی نامگذاری فرزندان علی(ع) به نام خلفای ثلاثه چیست؟

 

مقدمه:

در کتب اهل سنت ؛ نظیر صحیح مسلم و بخاری(که از کتبی محسوب میشوند که اهل سنت چشم بسته تمام احادیثش را می پذیرند!)  مسائلی پیرامون روابط بین علی(ع) و شیخین به چشم میخورد که این مسأله را که امیرمؤمنان(ع) به دلیل علاقمندی و روابط حسنه اش با خلفای ثلاثه ، نام سه تن از فرزندانش را به نام آنها گذاشته است(به زعم و ادعای اهل سنت) ، مورد تردید و تشکیک قرار میدهد. لذا ابتدا اشاره ای بسیار کوتاه و موجز به این مطالب می کنیم و سپس دلایل واقعی نام هر یک از این سه فرزند را باز هم به اختصار باز میگوئیم. بعون الله.

در صحیح مسلم از قول عمر بن خطاب آمده است که خطاب به علی(ع) و عباس عموی پیامبر میگوید: در جریان وفات پیامبر و خلافت ابوبکر ، شما میراث پیامبر و دختر پیامبر را مطالبه کردید که ابوبکر در پاسخ شما گفت پیامبران چیزی را از مال دنیا به ارث نمی گذارند. و شما او را دروغگو(کاذب) ، گناهکار(آثم) ، حیله گر(غادر) و خیانتکار(خائن) میدانستید. پس از او من به خلافت رسیدم اما شما مرا نیز همانند ابوبکر دروغگو و گناهکار و حیله گر و خائن دانستید.(صحیح مسلم1378:3 حدیث1757)

همچنین علی(ع) به تصریح صحیح بخاری(1549:4، حدیث3998) ، ابوبکر را مستبد میدانست. (و لکنّک استبددتَ علینا بالأمر... – تو به زور بر ما مسلط شدی...)

و در روایتی دیگر در صحیح بخاری(همان) علی(ع) تنفر و کراهت شدید خود را از ملاقات و دیدار با عمر بن خطاب اعلام می کند.(... و لایأتنا أحد معک. کراهیّةً لمحضر عمر!) البته پر واضح است که هر کسی هم به جای علی(ع) بود ، با مصائب و مشکلاتی که پس از پیامبر از جانب دستگاه حکومت به عاملیت عمر بن خطّاب و اذنابش برای علی(ع) و دختر پیامبر(ص) و خانواده اش به وجود آوردند ، واکنش طبیعی و ابتدائی اش نسبت به عامل این اعمال ، عدم پذیرش و تنفر و انزجار بود.

پس از ذکر این مقدمه و پس از معلوم شدن این نکته که در واقعیت امر ، علی(ع) هیچ دلخوشی نسبت به خلفای ثلاثه نداشته است ؛ هم به دلیل غصب منصب خلافت که ایشان حق مسلّم خود میدانست و در برخی از خطبه های نهج البلاغه بدان تصریح کرده است و ما پیشتر بدانها اشاره کرده ایم ، و هم به دلیل ظلم و اجحافی که در جریان بیعت گرفتن از علی(ع) و بنی هاشم نسبت به این خانواده صورت پذیرفت ، لذا دلیل نامگذاری فرزندان به نام این سه نفر ، قاعدتاً نمی تواند علاقمندی علی(ع) به ایشان باشد. حال سؤال این است: با توجه به حساسیت (ایجاد شده در) شیعیان و پیروان اهل بیت نسبت به این مسأله ، چه چیزی موجب شده بود تا آن حضرت نام این سه تن را بر روی برخی فرزندان خود بگذارند؟

در پاسخ به این سؤال ، یک جواب عمومی و سه جواب اختصاصی داده میشود.

الف– جواب عمومی:

اولاً نام سه خلیفه مذکور اسامی اختصاصی آنها نبوده است که نامگذاری به نام آنها دلیل بر توجه و علاقه به آنها باشد. بلکه پیش از آنها هم این اسامی وجود داشته و بر روی افراد گذاشته میشده است.

و ثانیاً نام برخی از اصحاب ائمه ما یزید و شمر است و ما با تمام تنفر و انزجاری که از این دو ملعون تمام جهانیان داریم ، هیج گاه نمی گوئیم چرا مثلاً نام فلانی شمر بن یزید!(از اصحاب امام صادق(ع)) است؟

ضمن این که از باب چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی – که یک سر مهربانی دردسر بی ، اگر علت این نامگذاریها علاقه امیرمؤمنان به آن سه خلیفه بوده باشد ، علی القاعده باید اولاً این علاقه از طرف آنان نیز میبود و ثانیاً جهت ابراز این علاقه به مانند علی(ع) نام فرزندان خود را به نام حسنین(ع) میگذاشتند که چنین کاری را نکرده اند.

ب – سه جواب اختصاصی:

اول - نام واقعی و اصلی ابوبکر ، عبدالله است که در سن 25 سالگی در کربلا و در واقعه عاشورا در رکاب برادرش ؛ اباعبدالله الحسین(ع) به شهادت رسید.(مقاتل الطالبیّین22:1) تولد عبدالله در اوایل خلافت علی(ع) بوده است که آن حضرت در خطابه ها و خطبه هایشان بیشترین انتقادها (و تعرضات سیاسی و عقیدتی) را نسبت به خلفای پیش از خود داشته اند. و قاعدتاً در چنین شرایطی سخن از علاقمندی به سه خلیفه پیشین معقول و مقبول نیست. ضمن این که کنیه در اختیار و انحصار پدر نیست و فرزند میتواند هر کنیه ای را که مایل است ، انتخاب کند.

دوم - یکی از عادات عمر نامگذاری فرزندان یا حتی تغییر نام فرزندان بوده است. چنان که در کتب تاریخی مضبوط است. با توجه به تولد عمر بن علی در زمان خلافت عمر بن خطاب ، وی خود نامش را عمر گذاشت. در أنساب الأشراف چنین آمده است: و کان عمر بن الخطاب سمّی عمر بن علی بإسمه.(297:1) در سِیَر أعلام النُبَلاء نیز آمده است: و مَولِده فی أیام عمر. فعمر سمّاه بإسمه(134:4)

چنان که گفته شد یکی از اقدامات عمر بن خطاب تغییر اسامی بوده است. مثلاً نام إبراهیم حارث را به عبدالرحمان

(الإصابة فی تمییز الصحابة29:5) و نام ثعلبه را به مُعلّی(الأنساب250:1) تغییر داد.   

سوم - و اما عثمان را چنان که حضرت امیر(ع) خود تصریح می کنند ، به دلیل علاق? ایشان به عثمان بن مظعون ، عثمان گذاشتند.(علی(ع): سَمَّیتُه باسم أخی عثمان بن مظعون. – مقاتل الطالبیّین23:1)

امید که این مطلب مفید و روشنگر بوده باشد




تاریخ : سه شنبه 91/10/26 | 10:58 صبح | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

قسمت ششم و پایانی

در پایان اشاره ای هم به خواب حسن بن مثله جمکرانی بنمائیم که مبنای ساخت مسجد جمکران و باقی قضایا می باشد.

آن گونه که مرحوم محدث نوری ؛ صاحب مستدرک الوسائل  در کتاب النجم الثاقب ، صفحه 294 و نیز جنّة المأوی میگوید: در 17 رمضان 393 هجری شیخ پاکدامن صالح ؛ حسن بن مثله جمکرانی را (عده ای که بر در خانه اش آمده اند با سر و صدای زیاد که چه خوابیده ای! که مولایت احضارت کرده ، برخیز و اجابت کن ،) از خواب بیدار میکنند و ...

نکاتی پیرامون این خواب و بیداری وجود دارد که برخی مدقّقین تا 35 مورد نقض صریح و مباینت آشکار با باورهای دینی و اعتقادی و اخلاقی و رفتاری را شماره کرده اند که هر چند شاید بتوان نیمی از این اشکالات را به نوعی توجیه و قابل هضم نمود اما حداقل 15 مورد را نمیتوان اغماض کرد.

در اینجا آن نقض و ابرامها را تکرار نمی کنیم بلکه نگاهی اجمالی به این قصه از نظر مدرک و سندیت داشتن آن خواهیم داشت.

ابتداءً ذکر این نکته لازم است که تمام منابع متأخر نظیر بحار الأنوار مرحوم مجلسی ، نجم الثاقب و جنّة المأوی مرحوم محدث نوری ، منتهی الآمال و مفاتیح الجنان مرحوم شیخ عباس قمی با واسطه یا بیواسطه خبر این خواب را از طریق سید نعمت الله جزائری و محمدعلی فرزند مرحوم وحید بهبهانی به نقل از کتاب تاریخ(قدیم)قم و آن از مونس الحزین (؟) مرحوم شیخ صدوق(؟) نقل کرده اند. منتها اساسی ترین اشکال {پس از آن چه در قسمت دوم آمد که اساساً مونس الحزین که مؤلفش مرحوم شیخ صدوق باشد ، وجود خارجی ندارد و در آثار ایشان چنین کتابی شماره نشده است و حتی خود شیخ عفیف صالح ؛ حسن بن مثله جمکرانی نیز در کتب رجالی متأخر نامبردار نیست ،} این است که طبق آنچه محدث نوری در هر دو کتابش فرموده اند ، این حادثه در هفدهم رمضان 393 هجری رخ داده است. در حالی که مرحوم شیخ صدوق در سال 381 هجری درگذشته است و تاریخ تألیف تاریخ (قدیم) قم هم مربوط به 378 هجری است ؛ یعنی پانزده سال قبل از این واقعه(!) بنابر این چگونه امکان دارد چنین اتفاقی که بنا است بعدها روی دهد ، در آثار پیشینیان آمده باشد؟!

به نظر میرسد این از شعبده بازیهای مرحوم محدث نوری باشد که واقعه ای را که هنوز رخ نداده است از منابع و کتب پیش از آن واقعه نقل می کند(!) و البته از مثل مرحوم محدث نوری چنین تردستی ها و چشم بندی ها دور از ذهن و مستبعد نیست. یکی از شاهکارهای ایشان تألیف کتاب فصل الخطاب فی تحریف الکتاب است که هم عالمان پس از خود را به زحمت پاسخگوئی انداخته است و هم مخالفان ما را جری کرده که ببینید شیعیان قائل به تحریف قرآن هستند.

حضرت امام در کتاب أنوارالهدایة در بحث حجیت ظواهر الفاظ ، پس از تعرض به آنچه ایشان در باب تحریف قرآن آورده است ، تعابیر بسیار تندی را به کار برده اند که قاعدتاً اگر عوام ما این تعابیر را در شأن ایشان از زبان و قلم شخصیتی نظیر امام خمینی بدانند و بشنوند ، دیگر بعید است نسبت به آثار و فرمایشات ایشان ترتیب اثر بدهند. نظر به اهمیت موضوع و با توجه به این که این داستان از ایشان و کتابهای ایشان در دل و جان و باور مردم در این دو قرن اخیر نفوذ کرده است ، به عنوان حسن ختام عین عبارات حضرت امام را با ترجمه آن از أنوارالهدایه می آورم و قضاوت را بر عهده قارئین محترم میگذارم.

توهُّمُ صاحب فصل الخطاب فی تحریف الکتاب ، الذی کان کُتُبُه لایُفید عِلماً و لاعملاً.(ج1 ، ص244)

هذا حال کُتُب روایاته کالمستدرک و لاتَسئل عن سائر کتبه المشحونة بالقصص و الحکایات الغزیبة التی غالبُها بالهَزل أشبَه منه بالجِدّ. و هو شخص صالح متتبِّعً إلا أنّ إشتیاقَه بجمع الضعاف و الغرائب و العجائب. و العجب مِن معاصریه کیف ذهلوا و غفلوا حتی وقع ما وقع ممّا بکت علیه السماوات(!)(ج1 ، ص245)

ففساد هذا القول الفضیح و الرأی الشنیع ، أوضح مِن أن یخفی.

ترجمه: توهّم صاحب کتاب فصل الخطاب در تحریف کتاب(یعنی قرآن){مراد مرحوم محدث نوری است} که کتابهایش هیچ فایده علمی و عملی ندارد.

(تازه) این وضع و حال و روز کتابهای روائی او نظیر مستدرک الوسائل است و الا از کتابهای دیگرش که دیگر نپرس که مملوّ از قصه ها و حکایات عجیب و غریبی است که غالب آنها به شوخی شبیه تر است تا جدی. البته ایشان فرد صالح و پژوهنده ای بوده اما اشتیاق عجیبی نسبت به جمع آوری مطالب ضعیف و عجیب و غریب داشته است. و تعجب از هم دوره ایهای ایشان است که چگونه اهمال و غفلت کردند تا (از جانب ایشان) واقع شود آن چه که واقع شد از چیزهائی که آسمانها بر آن چیزها گریست(!)

پس فساد این قول فضاحت بار(یعنی باور به این که قرآن تحریف شده است.) و رأی شنیع ، واضح تر از آن است که مخفی باشد.

حال خدا را! و انصاف را! آیا نقل و گزارش چنین کسی ارزش این همه هدر روی انرژی در طول این دو قرن  و اعتقادسازی موهوم را دارد؟!!!

أفلا یتدبّرون؟




تاریخ : دوشنبه 91/10/25 | 4:4 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

قسمت پنجم

 

سؤال دوم: چرا کالبد شکافی تاریخ؟ 

 برخی میگویند: چکار دارید که روایت حسن بن مثله جمکرانی معتبر هست یا نیست؟ همین که عده ای میروند آن جا نماز می خوانند و عبادت و دعا می کنند و توسل می جویند  و حاجتشان بر آورده میشود ، همین کافی است برای تأیید کردن و تشویق مردم برای رفتن به این مسجد. دیگر چه داعی دارید که تاریخ را کالبد شکافی کنید و سند و دلالت روایت حسن بن مثله را زیر ذره بین بگذارید؟ همین که این مسجد  پایگاه تبلیغ و ترویج امام زمان شده ، باید آن را تقویت کنیم نه تضعیف! یا حداقل سکوت کنیم!

ضمن این کهاگر ما واقعیت را به مردم بگوییم ، یا از ما نمی پذیرند و رو در روی ما می ایستند و با ما مقابله می کنند یا عده ای می پذیرند  و عده ای نمی پذیرند و در نتیجه میان مردم اختلاف و درگیری و فتنه و فساد به وجود می آید. در نتیجه ضرر کار بیشتر از نفع آن خواهد بود.  و نیز ممکن است مطرح کردن این که مسجد جمکران به امر امام زمان ساخته نشده ( یا داستان حضرت رقیه در خرابه شام و...) و اینها دروغ است ، باعث شود که عده ای به همه چیز شک کنند و بگویند: پس حتماً امام حسین هم دروغ است. اگر مسجد جمکران دروغ است پس حتماً حرم حضرت معصومه هم دروغ است و ...  

پس حکیمانه آن است که سکوت کنیم و وارد این خط قرمزها نشویم  که هم خودمون را ساقط میکنیم هم جامعه را دچار اختلاف و تشتت میکنیم. بلکه عاقلانه آن است که از این فرصت به وجود آمده برای هدایت مردم و تبلیغ و ترویج امام زمان بهره برداری کنیم؟

جواب:

باید با مردم صادقانه مواجهه کرد و با عقل و منطق روبرو شد.  وقتی سخنی منطقی و مستدل باشد ، نه کسی مقابل شما می ایستد  و نه منکر واقعیات میشود. البته همیشه افرادی بوده اند که حاضر نبوده اند با سخن و راه حق کنار بیایند. ولی این دلیل نمی شود که ما به خاطر آنها دست از بیان حقایق برداریم. اگر پیامبران و مصلحان تاریخ می خواستند از چنین منطقی پیروی کنند ، هیچ حقی تبلیغ نمی شد و هیچ باطلی ابطال نمیگردید.

آیا در تاریخ نیامده است که وقتی ابراهیم فرزند رسول خدا فوت کرد ، خورشید گرفت و مردم عوام گفتند: خورشید به خاطر  مرگ فرزند رسول الله سیاه پوش شد و در غم و ماتم فرو رفت! و آیا رسول خدا ؛ محمد امین صادق (ص) صادقانه با افکار عوام برخورد کرد  یا با حیله و نیرنگ؟ آیا رسول خدا به آن قوم عوام  نفرمود: ماه و خورشید  دو آیه از آیا ت الهی هستند که با مرگ کسی نمی گیرند و با مرگ کسی باز نمی شوند؟  و  بعد نماز آیات را به آنها یاد داد و همراه آنها نماز آیات خواند.

 سؤال سوم:                                                                                                                                          

 اگر مسجد جمکران به امر امام زمان ساخته نشده و اگر امام زمان به این مکان نظر لطف ندارد ، پس چرا افرادی در آن مکان امام زمان را دیده اند و حاجت آن ها برآورده شده است؟

جواب:

اولاً: رؤیت امام زمان اختصاص به مسجد جمکران یا برخی اماکن ندارد. هر کجا دل استعداد آن را داشته باشد ، چنین تشرفی امکان تحققش انتظار میرود ؛ خواه در بیابان باشد یا در مسجد جمکران. و این ارتباطی با مسجد جمکران ندارد و دلیل بر دستور ساخت این مسجد توسط امام زمان نیست.

 ثانیاً:انسان در هر مکانی که دلش بسوزد و با تضرع و زاری به درگاه خداوند دعا کند ، دعایش مستحاب میشود و لو این که کافر باشد.(چه در مسجد جمکران باشد یا جای دیگر ) و اگر دعایش واجد شرایط استجابت نباشد ، مستجاب نمی شود. (چه در مسجد جمکران باشد یا جای دیگر)

 چه بسیار کسانی که به مسجد جمکران نرفتند  و دعا کردند و دعایشان مستجاب شد و چه بسیار کسانی که به مسجد جمکران رفتند و دعا کردند و دعایشان مستجاب نشد.




تاریخ : جمعه 91/10/22 | 10:37 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

قسمت چهارم

نکته قابل تأمل این است که علاوه بر موهوم بودن کتاب مونس الحزین که منبع اصلی برای ذکر خواب یا مکاشفه یا مشاهده حسن بن مثله جمکرانی محسوب میشود ، خود حسن بن مثله جمکرانی هم شخصیتی خیالی و موهوم است و نامی از او در هیچیک از کتب رجالی دیده نمیشود تا چه رسد به ذکر خواب یا رؤیت او آن هم با آن طول و تفصیل!

به هر تقدیر جای تأسف است که پیروان آئینی را که خود را جلودار تعقل و عقلانیت میداند ، این گونه با اکاذیب و خَلقیات و جعلیات بازی داده ، علاوه بر فریب آنها ، احساسات پاک آنان نیز این گونه بازیچه عده ای سودجو واقع شود.

 

 چند سؤال و  پاسخ

  سؤال یکم : تأیید علماء

اگر روایت حسن بن مثله جمکرانی  و مأموریت او جهت تأسیس مسجد جمکرانصحت ندارد ، پس چرا نقل می شود که بعضی از علماء به مسجد جمکران رفتهو یا دیگران را تشویق به رفتن به آنجا کرده اند؟

جواب:

اولا:ًاگر برخی از علما در مسجد جمکران نماز خوانده اند ، بزرگان زیادی هم بوده و هستند  که نه به جمکران رفته اند و نه کسی را برای رفتن به  چنین جایی تشویق کرده اند. بنابر این ، اگر بنا بر پیروی نیز باشد ، باید از باور اکثریت علما که چنین باوری ندارند ، پیروی نمود نه از اقلیتی که چه بسا ده درصد علما نیز نمی شوند.

ثانیاً: این مسجد ، بعد از داستان حسن بن مثله جمکرانی  در کتاب مرحوم محدث نوری ،در صد و پنجاه سال اخیر شهرت پیدا کرده است و اتفاقاً بزرگانی که به این مسجد رفته و یا آن را تأیید کرده اند ، متعلق به هشتاد سال اخیر هستند. درحالی که قم همواره مرکز علماء و محدثین و مورخین بوده است. چرا تاریخ از اهتمام آنها نسبت به مسجد جمکران نامی نبرده است؟ چرا از سفر علامه مجلسی و شیخ بهایی و محقق اردبیلی به چنین مکانی در تاریخ چیزی ثبت نشده است؟ چرا از شیخ طوسی و شیخ طبرسی و فیض کاشانی و شیخ حرعاملی نامی برده نشده است؟ مگر آنها از بزرگان شیعه نبوده اند؟

 ثالثاً: رفتن بعضی از علماء به مسجد جمکران دلیل بر این نمی شود که از نظر آنها  روایت حسن بن مثله جمکرانی صحیح است و امام زمان دستور ساخت  این مسجد را داده است. بلکه آن  بزرگواران بر مبنای  قاعده تسامح در ادله سنن ،  در آنجا نماز خوانده اند.(تسامح در ادله سنن یعنی برای صدور حکم استحباب یک عمل ، نیازی به حدیث صحیح نیست بلکه با تمسک به ضعیف ترین و بی اعتبار ترین روایات هم می شود حکم به استحباب یک عمل داد.) بر اساس این مبنا ، چنین فقیهی وقتی در رساله اش فتوا به استحباب غسل روز عید نوروز میدهد معنایش این نیست که از نظر او روایات عید نوروز صحیح و مورد تأیید است. او با وجود این که می داند راوی  احادیث عید نوروز آدم قابل اعتمادی نیست ، با تمسک به روایت او ،فتوا به استحباب غسل و نماز و روزه و دعای عید نوروز می دهد.

 درباره مسجد جمکران هم بر اساس همین قاعده و با این که روایت و راوی آن را قابل اعتماد نمی دانند ، حکم به استحباب نماز امام زمان و نماز تحیت مسجد  جمکران می کنند. با این حال هیچ فقیهی حتی همان ها که در مسجد جمکران نماز خوانده اند ، فتوا به استحباب آن نماز مخصوص در مسجد جمکران نداده اند. حضرت آیه الله جعفر سبحانی با آن که در این مسجد اقامه نماز جماعت کرده است ، با این حال ایشان  با صراحت روایت حسن بن مثله را رد کرده و معتقد نیستند که این مسجد به دستور امام عصر (عج)  ساخته شده باشد.  اگر از ایشان سؤال شود: شما که به این مسأله اعتقاد ندارید پس چرا به عنوان امام جماعت در این مسجد نماز می خوانید؟ایشان جواب خواهد داد: مگر قرار است ما حتماً در مسجدی نماز بخوانیم که امام زمان دستور ساخت آن را داده است؟! ما در هر مسجدی نماز میخوانیم. می خواهد دستور ساخت آن را امام زمان داده باشد یا نداده باشد.

بنابر این ، صِرف حضور یک فقیه در مسجد جمکران و تشویق دیگران جهت رفتن به جمکران ، دلیل بر صحیح دانستن روایت حسن بن مثله جمکرانی نمی شود.

رابعاً:چرا هیچیک از  این بزرگان نماز مسجد جمکران را در ردیف نمازهای مستحبی نیاورده اند؟ (که اگر نوشته بودند هم ، با قاعده تسامح در ادله سنن قابل توجیه بود. اما با وجود این که قائل به قاعده تسامح در ادله سنن بوده اند ، حاضر نشده اند در رساله های خود حکم به استحباب خواندن این دو نماز  در مسجد جمکران بکنند.)

هیچیک از بزرکان، به اندازه آیه الله العظمی نجفی مرعشی (ره) اهتمام به رفتن مسجد جمکران نداشته اند. ایشان بیش از همه علماء و مراجع به این مسجد رفت و آمد داشته و مردم را تشویق به رفتن به این مسجد میکردند و در تعمیر و مَرَمَّت این مسجد نیز نقش داشتند اما با وجود این ، حاضر نشدند در رساله توضیح المسائل  خود در ردیف نمازهای مستحبی ، نماز مسجد جمکران را ذکر کنند. بلکه طبق آنچه آقای سید جعفر میر عظیمی در کتاب «  مسجد مقدس جمکران »  نوشته ، آیت الله نجفی مرعشی  با صراحت فرموده اند: « بهتر است  نماز مسجد جمکران به قصد رجاء خوانده شود.»

 معنای این حرف این است که: از نظر من روایت حسن بن مثله جمکرانی قابل تأیید نیست و من نمی توانم با تمسک به چنین روایتی فتوا به استحباب نماز مسجد جمکران بدهم  و با چنین روایتی یک عمل مستحبی بر مستحبات اسلام بیافزایم. پس اگر کسی هم به مسجد جمکران رفت و خواست در آن جا نماز بخواند ، بهتر است به قصد رجاء بخواند ؛ یعنی به امید این که شاید این عمل، مورد رضای خداباشد!  

توخود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.




تاریخ : جمعه 91/10/22 | 3:19 صبح | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

قسمت سوم

 

 ایراد سوم 

 مخالفت با احادیث صحیح و مستند

در بخشی از این روایت آمده است: 

در اول ظهور ، خروج نماید قائم آل محمد از شهری که آن را قم می گویند. ‎‎

ایراد

این مطلب برخلاف اخبار متواتری است که با صراحت می گوید:

 قائم آل محمد از مدینه به مکه میرود و پشت به خانه کعبه و رو به جمعیت ، خود رامعرفی میکند و قیام خود را از آنجا(مکه) شروع می کند.آنگاه به مدینه می رود و ده هزار نفر با او بیعت میکنند و از آنجا به کوفه میرود.

  ایراد چهارم 

در بخش دیگری از این روایت آمده است:

از این زمین گوسفند ابراهیم خلیل را آوردند.

ایراد

گوسفند حضرت ابراهیم  (ع) به اراده و مشیت الهی به طور ابتدایی خلق شده و تقدیم ابراهیم گردید و از قم یا جمکران آورده نشده است.

 ایراد پنجم 

در بخش دیگری از این روایت آمده است:

و بر این زمین هزار بت از اصنام اهل روم شکسته شود.

ایراد

 بر فرض که در عصر ظهور ، مردم سرزمین روم بت پرست شده باشند. چه  لزومی دارد که این همه بت را از هزاران کیلومتر راه حمل کنند و به قم بیاورند و در قم آنها را بشکنند؟ بلکه در همان سرزمین ، آنها را می شکنند. همان طور که پیامبر اسلام  (ص) بت های مکه را برای شکستن به جای دیگری حمل نکردند. بلکه در همان مکه آنها را در هم شکسته و همان جا دفن کردند.

 ایراد ششم

در بخش دیگری از این روایت آمده است:

و پرچم وی بر این کوه سفید بزنند و به نزد دهی کهن که در جنب مسجد است و قصری کهن که قصر مجوس است و آن مسجد را جمکران خوانند. از زیر یک مناره آن مسجد بیرون آید نزدیک آنجا که آتشخانه گبران بوده.

ایراد

توجه به این نکته لازم است که در جمکران قم ، قصر مجوس وجود خارجی ندارد تا امام بخواهد پرچم خود را نزد آن قصر نصب کند. و اگر بر فرض ، روزی روزگاری مردم آنجا گبر و آتشپرست شوند و آنجا پایتخت مجوس شود و در آن قصری بنا کنند ، در این فر ض در پایگاه آتشپرستان دیگر مسجدی باقی نخواهد ماند تا امام ز مان از زیر مناره آن خروج کند.  




تاریخ : پنج شنبه 91/10/21 | 6:17 صبح | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

قسمت دوم

·          

نقد و بررسی روایت  

 ایراد یکم

منبع اولیه و اصلی این روایت ، کتاب مونس الحزین  منسوب به شیخ صدوق است. صاحب‌  کتاب خلاصة‌ البلدان‌ ، در قرن‌ دوازدهم‌ هجری حدیث امیرمؤمنان (درباره  مسجد جمکران)  را از کتاب مونس الحزین شیخ صدوق متوفای 381هجری نقل کرده است! درحالی که از زمان شیخ صدوق تا قرن دوازده هجری ، هیچ کس از وجود چنین حدیثی  خبر نداشته و آن را در کتاب خود نقل نکرده است. و از همه مهمتر این که منبع اصلی این حدیث (یعنی کتاب مونس الحزین) اصلاً وجود خارجی نداشته و ندارد.                                                

کتاب « مونس الحزین فی معرفة الحق والیقین » که در داستان بنای مسجد جمکران هم نام آن برده می شود و منبع اصلی این روایت و روایت حسن بن مثله جمکرانی است  ، بی تردید از ابن بابویه (شیخ صدوق) نیست. دلیل آن هم روشن است  چون  این کتاب وجود خارجی ندارد و در هیچ منبع معتبری  از آن نام برده نشده و نخستین بار نام این کتاب در کتابهای مرحوم محدث  نوری و به مناسبت داستان جمکران شهرت پیدا کرده است. و خود محدث نوری در کتاب مستدرک الوسائل جلد سوم صفحه 448 با صراحت میگوید: من در فهرست کتاب های ابن بابویه ( شیخ صدوق ) کتابی به نام مونس الحزین نیافتم!

{خب مرد مؤمن! پس چرا از کتابی که وجود خارجی ندارد بنای یک باور غلط را در اذهان مؤمنان میگذاری؟ آن وقت در کتاب لؤلؤ و مرجان در باب پرهیز منبریها و سخنرانان از دروغ و ... داد سخن میدهی. حقا که حضرت امام خوب گفته بود که صاحب کتاب مستدرک الوسائل اشتیاق عجیبی نسبت به جمع آوری احادیث و حکایات ضعیف و عجیب و غریب دارد.(أنوارالهدایة243:1-245)}   

 نجاشی و یا شیخ طوسی که فهرست بلندی از آثار شیخ صدوق را در اختیار داشته اند ، هرگز در ردیف کتابهای او از کتابی به نام کتاب «  مونس الحزین »  نام نبرده اند. دست کم در طول سده های بعدی باید کسانی مانند ابن شهر آشوب و یا  ابن طاووس و امثال آنان نامی از این کتاب برده باشند که نام نبرده اند. بنابراین ، با چنین منبع موهومی ، برای این روایت و روایت حسن بن مثله جمکرانی ، هیچ اعتباری باقی نمی ماند.


   ایراد دوم 

حدیث مرسله است

بر فرض که بپذیریم شیخ صدوق چنین کتابی داشته و چنین روایتی در آن موجود باشد ، اما با توجه به این که سند روایت از زمان شیخ صدوق تا زمان امام علی (ع) ذکر نشده ، این حدیث  ، مرسله محسوب شده و حدیث مرسل و بدون سند از نظر فقها و محدثین ، از اعتبار ساقط است و ارزشی ندارد.  




تاریخ : چهارشنبه 91/10/20 | 2:16 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر