اگر دشمن از ما تعریف کند... (1)
اشاره: این مقاله ی وزین، نوشته ی حجت الاسلام والمسلمین سروش محلاتی است که از وبلاگ ایشان منتقل شده است.
طرح مسأله
وقتی دشمنان اسلام یا نظام اسلامی، از برخی افراد مسلمان و به خصوص افرادی با سابقه ی روشن، به تعریف و تمجید می پردازند، از این اقدام آنان چه نتیجه ای می توان گرفت؟
مثلاً آیا می توان استنتاج کرد که:
الف) این اشخاص، دچار «خطا و اشتباه» شده اند و از معیارهای اسلامی فاصله گرفته اند؟ و یا
ب) این اشخاص، از سر غفلت، در جهت «تأمین منافع دشمنان» تلاش می کنند؟ و یا
ج) این اشخاص، «عوامل نفوذی» دشمن در میان ما بوده و بر طبق سفارش آنان موضع گیری می نمایند؟ و یا
د) این اشخاص، به استناد جانبداری دشمنان، مرتکب «معصیت شده» و شرعاً فاسق اند؟ و یا
ه) این اشخاص، به دلیل حمایت دشمنان، مجرم بوده و استحقاق مجازات هایی مثل «هتک حرمت»، «حبس» و ... دارند؟
این گونه پرسش ها که امروزه فراوان مطرح می شود و نویسنده نیز بارها با آن مواجه بوده است، از دو جهت قابل بررسی است:
یکی از جهت اجتماعی و برای دستیابی به این نکته که چرا گاه دشمن دهان به تعریف و تمجید می گشاید و «او» به دنبال چه غرضی است، و دیگری از جهت فقهی که «ما» در برابر تعریف و تمجید آن ها، چه وظیفه ای داریم و چه اثری شرعاً بر آن مترتب می شود؟ جنبه ی دیگر این مسأله، بررسی دیدگاه حضرت امام خمینی سلام الله علیه است که در این باره نظرات خاصی به ایشان نسبت داده می شود.
بررسی مسأله:
1- نگاه اجتماعی
در شرایطی که مخالفان و یا معاندان با فرد یا گروهی همراهی نشان داده و یا از برخی اقدامات آنان حمایت می کنند، در پس این همراهی و حمایت، انگیزه های مختلفی می تواند وجود داشته باشد. بدبینانه ترین حالت آن است که آن «فرد» مورد طمع آنان قرار گرفته و او را در خدمت منافع خود درآورده اند. ولی هرگز نمی توان گزینه های دیگر را نادیده گرفت و آن فرد را محکوم کرد زیرا احتمالات دیگری نیز وجود دارد، زیرا:
الف) همه ی موضع گیری های دشمن بر له یا علیه اشخاص، در تمامی موارد، ناشی از بغض و کینه، عناد و دشمنی نیست، چه این که اگر کسی کذاب و دروغگو باشد، «همه» ی گفته هایش دروغ نیست. از این رو ممکن است گاه دشمن هم به برخی از واقعیت ها اعتراف نموده و بر فضیلتی از رقیب خود در جبهه ی مقابل صحّه گذارد. این گونه اعترافات، دلالتی بر وجود نقطه ضعف در رقیب ندارد، مثلاً مگر می توان امیرالمؤمنین را تخطئه کرد چون در فلان مورد معاویه از وی تعریف کرده است؟ چه این که وقتی ضرار بن ضمره بنا به اصرار معاویه به عالی ترین توصیفات از مولی پرداخت، معاویه شروع به اشک ریختن کرد و گفت: واقعاً علی چنین بوده است: «فوکعت دموع معاویه ما یملکها و یقول هکذا کان علی.» ولی آیا این تعریف های معاویه، غبار بر چهره ی نورانی امیرالمؤمنین می نشاند؟ و آیا اشک های معاویه، - حتی در نزد آنان که امامت مولی را منکرند- دلالت بر قرابت فکری و عملی حضرت با معاویه دارد؟!!
از همین روست که در کتابهای مناقب، بیش از استناد به تعریف های دوستان، به تعریف های دشمنان و مخالفان استناد می شود و بر مبنای «الفضل ما شهدت به الأعداء» ، با شهادت دشمنان، فضیلت بیشتر و مهم تری اثبات می گردد!
استاد معظم حضرت آیه الله شبیری زنجانی که علاوه بر مرتبت والای فقاهت، در فن رجال و تراجم نیز شخصیت استثنایی است در این باره می فرمود:
«اگر شخص ناصبی، فضیلتی را درباره ی اهل بیت نقل کند، اعتبار آن، از اعتبار روایتی که یک شخص بسیار عادل نقل کند، بیشتر است، نه از باب اعتبار ذاتی نقل ناصبی، بلکه از باب این قرینه ی قوی بر صدق روایتش که او داعی بر بیان فضائل ائمه ما ندارد، لذا اطمینان قوی بر صحت نقل او پیدا می شود» (9/3/1380)
ب) گاه دشمن، نه از سر انصاف و صدق، بلکه به انگیزه منفعت و مصلحت خود، از برخی رقیبان خود حمایت می کند، مثلاً وقتی دشمن نفوذ فوق العاده را در جبهه مقابل می بیند و جسارت مقابله با افکار عمومی را ندارد، چاره ای جز « موج سواری» ندارد، لذا خود را همراه نشان می دهد تا کسب وجاهت کرده و بتواند منافع خود را در آینده حفط کند. نمونه از این تعریف و تمجید ها را در هنگام اوج گیری انقلاب اسلامی از سوی دولت های بیگانه نسبت به حرکت عظیم مردمی در ایران و بخصوص نسبت به رهبری فرزانه آن سراغ داریم. در آن شرایط حضرت امام حمایت دولت های بیگانه را تخطئه نمی کرد، و در جهت تقویت نهضت از آن بهره می گرفت ولی رژیم شاه خود را در موضع ضعف می دید و همین حمایت های خارجی را بهانه ای برای سرکوب بیشتر قرار می داد و چنین استدلال می کردکه قیام مردم ریشه در منافع بیگانه داشته و به تحریک آن ها انجام می گیرد.
ج) گاه تعریف و تمجید دشمن، به دلیل آن است که «اقدام شخص» در جبهه ی مقابل به نفع او بوده است لذا دشمن رفتار او را مورد ستایش قرار می دهد ولی بازهم این دلیل برای محکوم کردن آن «رفتار دشمن پسند»، کافی نیست چه اینکه آن شخص را نمی توان محکوم کرد، زیرا ما مسلمانان بر اساس تعالیم اخلاقی اسلام موظفیم، حتی در میدان نبرد با دشمن به اصول اخلاقی پای بند باشیم. خداوند ما را از زیاد روی در حق دشمنانمان بشدت نهی کرده است: «و لا یجرمنکم شنئان قوم علی الّا تعدلوا اعدلوا» (سوره مائده، آیه 8)
اگر مسلمانی از رفتار خلاف ادب و انصاف درباره دشمنان خودداری می کند و به این دلیل مورد احترام یا تمجید آنان قرار می گیرد، دارای یک نقطه قوت است، نه نقطه ضعف . مگر امیر المؤمنین، یارانی مانند حجر بن عدی و عمرو بن حمق را در هنگامه جنگ با شامیان از دشنام دادن به آنان منع نفرمود و ناخشنودی خود را از آن اعلام نکرد،: «انی أکره ان تکونوا سبّابین»، و مگر آن بزرگوار با تسلّط بر فرات، به سپاه معاویه اجازه ی استفاده از آب نداد و ایا علیرغم میل اصحاب خود حاضر به مقابله به مثل گردید و با این شیوه ی اخلاقی، دشمن را شگفت زده نکرد: «امر علیّ الّا یمنع اهل الشام من الماء فکانوا یسقون جمیعاً.»
حال اگر شامیان از این ادب و اخلاق تعریف کنند ـ حتی اگر این تعریف ناشی از حفظ منافع آن ها باشدـ ایا نقطه ی ضعفی در کارنامه ی علوی تلقی می گردد و ارزش کار حضرت کاسته می شود و یا حضرت در موضع اتهام قرار می گیرد؟
د) صف بندی و تقابل، گاه در «دو» جبهه، و گاه در «چند» جبهه است، در صورتی که خصومت و دشمنی دارای اضلاع متعدد باشد، ممکن است مقابله با یک دشمن در اولویت قرار گرفته و نسبت به دشمن دیگر، مقدم شمرده شود. این تقدم می تواند ملاک های مختلفی داشته باشد. مثلاً وقتی معاویه خود را در برابر دو جبهه می بیند، یکی جبهه ی امیر المؤمنین و دیگری جبهه ی خوارج، اگر به هر دلیل نخواهد یا نتواند به شکل هم زمان در هر دو جبهه حضور یابد، ممکن است خطر جبهه ی خوارج به دلیل تعصب کور و قساوت بی نظیر فوری تر و جدی تر احساس کند و آن را در اولویت قرار دهد، چه اینکه ممکن است متقابلاً خطر را در جبهه ی امیرالمؤمنین به دلیل تقیّد به عدالت و منطق، کمتر ببیند، همانگونه که امیر المؤمنین نیز درگیری با این مقدسین احمق و خشک مغز را بر درگیری بر معاویه ترجیح داد، در چنین شرایطی تحمّل پذیری نسبت به یک گروه از دشمنان، دلالت بر مماشات با آنان و عدول از موضع، تلقی نمی شود، و عقل و منطق که بر تدبیر در میدان های مخاصمه تأکید دارد، بر رعایت اولویت ها صحّه می گذارد . به همین دلیل است که نیروهای انقلابی در کشورهایی مانند عراق که دچار دیکتاتوری بوده اند، به دلیل آنکه از امکانات دشمن بیرونی برای به زانو درآوردن دشمن داخلی استفاده کرده اند، نباید مورد اتهام قرار گیرند، هر چند که ممکن است آنان در تشخیص اولویت ها و شیوه مبارزه دچار خطا شده باشند.
ولی چنین خطای ـ فرضی ـ که در تاکتیک ها رخ داده، استراتژی را ابطال نمی کند. مواضع مدبّرانه حضرت آیة اله سیستانی در برابر خطراتی از قبیل بقایای رژیم دیکتاتوری صدام و نیز عوامل افراطی تکفیری، بدون بازکردن باب مخاصمه با نیروهای استکباری، نمونه ای از این تدبیر است که اعتراف بیگانگان به موفقیّت آن، بر ارزش این تدابیر می افزاید چه اینکه زبان تهمت در باره ایشان، نشان از بی تقوایی دارد.
ه) مواضع دشمن بر له یا علیه افراد و گروه ها، نباید در همه ی موارد به عنوان «نظر واقعی» تلقی شود، دشمن گاه در محاسبات خود، از آنکه «عناد» بیشتر دارد، «تعریف» می کند، و یا به عکس از آنکه بدو تمایل دارد، «تکذیب» می کند. چه بسا او با این مواضع می خواهد ما را دچار فریب نموده و به اشتباه بیافکند. مثلاً در حالی که مخفیانه در حال "ساخت و پاخت" با کسی است، علناً به او" فحاشی" می کند تا اعتبارش در جبهه ی مخالف لطمه ای نبیند، و یا از کسی که دلیرانه در برابر او مقاومت می کند، تجلیل می کند تا به اعتبارش در جبهه ی مخالف لطمه بزند. از این رو ساده لوحی و کودکانه است که لیست شخصیت های خودمان را از آنان اخذ کنیم و سپس در برابر هر چهره ای که آن ها علامت منفی (-) گذاشته اند، علامت مثبت(+) گذاشته ، و به هر کسی که آن ها نمره مثبت داده اند، نمره منفی دهیم. زیرا نباید غفلت کرد که گاه نمره مثبت آن ها هم برای فریب ماست، چه اینکه معاویه با بکارگیری این شیوه به برخی از اصحاب امیر المؤمنین ضربه جدی وارد کرد.
مثلاً قیس بن سعد بن عباده از برجسته ترین اصحاب مولی بودکه معاویه مدت ها برای جذب او تلاش کرد و توفیقی نیافت، تا اینکه یک روز به دروغ در منبر شام اعلام کرد که قیس با ما همراه شده و کتباً به من نامه نوشته که برای مشارکت در خونخواهی عثمان آماده است. قیس با پخش این خبر جعلی، در میان اصحاب حضرت مورد اتهام وسوء ظن قرار گرفته و بالاخره چنان افکار عمومی علیه او بسیج شد، که ابقای او در سمت استانداری با مشکل مواجه گردید. این فاجعه نمونه ای کوچک از خسارت های نعل وارونه زدن دشمن است که دوستان ساده لوح را فریب می دهد. دوستانی که این معادله را پذیرفته اند: هرکس که معاویه از او تعریف کند ، لابد ریگی به کفش دارد و غیر قابل اعتماد است.
ادامه دارد
قسمت پنجم
سؤال دوم: چرا کالبد شکافی تاریخ؟
برخی میگویند: چکار دارید که روایت حسن بن مثله جمکرانی معتبر هست یا نیست؟ همین که عده ای میروند آن جا نماز می خوانند و عبادت و دعا می کنند و توسل می جویند و حاجتشان بر آورده میشود ، همین کافی است برای تأیید کردن و تشویق مردم برای رفتن به این مسجد. دیگر چه داعی دارید که تاریخ را کالبد شکافی کنید و سند و دلالت روایت حسن بن مثله را زیر ذره بین بگذارید؟ همین که این مسجد پایگاه تبلیغ و ترویج امام زمان شده ، باید آن را تقویت کنیم نه تضعیف! یا حداقل سکوت کنیم!
ضمن این کهاگر ما واقعیت را به مردم بگوییم ، یا از ما نمی پذیرند و رو در روی ما می ایستند و با ما مقابله می کنند یا عده ای می پذیرند و عده ای نمی پذیرند و در نتیجه میان مردم اختلاف و درگیری و فتنه و فساد به وجود می آید. در نتیجه ضرر کار بیشتر از نفع آن خواهد بود. و نیز ممکن است مطرح کردن این که مسجد جمکران به امر امام زمان ساخته نشده ( یا داستان حضرت رقیه در خرابه شام و...) و اینها دروغ است ، باعث شود که عده ای به همه چیز شک کنند و بگویند: پس حتماً امام حسین هم دروغ است. اگر مسجد جمکران دروغ است پس حتماً حرم حضرت معصومه هم دروغ است و ...
پس حکیمانه آن است که سکوت کنیم و وارد این خط قرمزها نشویم که هم خودمون را ساقط میکنیم هم جامعه را دچار اختلاف و تشتت میکنیم. بلکه عاقلانه آن است که از این فرصت به وجود آمده برای هدایت مردم و تبلیغ و ترویج امام زمان بهره برداری کنیم؟
جواب:
باید با مردم صادقانه مواجهه کرد و با عقل و منطق روبرو شد. وقتی سخنی منطقی و مستدل باشد ، نه کسی مقابل شما می ایستد و نه منکر واقعیات میشود. البته همیشه افرادی بوده اند که حاضر نبوده اند با سخن و راه حق کنار بیایند. ولی این دلیل نمی شود که ما به خاطر آنها دست از بیان حقایق برداریم. اگر پیامبران و مصلحان تاریخ می خواستند از چنین منطقی پیروی کنند ، هیچ حقی تبلیغ نمی شد و هیچ باطلی ابطال نمیگردید.
آیا در تاریخ نیامده است که وقتی ابراهیم فرزند رسول خدا فوت کرد ، خورشید گرفت و مردم عوام گفتند: خورشید به خاطر مرگ فرزند رسول الله سیاه پوش شد و در غم و ماتم فرو رفت! و آیا رسول خدا ؛ محمد امین صادق (ص) صادقانه با افکار عوام برخورد کرد یا با حیله و نیرنگ؟ آیا رسول خدا به آن قوم عوام نفرمود: ماه و خورشید دو آیه از آیا ت الهی هستند که با مرگ کسی نمی گیرند و با مرگ کسی باز نمی شوند؟ و بعد نماز آیات را به آنها یاد داد و همراه آنها نماز آیات خواند.
سؤال سوم:
اگر مسجد جمکران به امر امام زمان ساخته نشده و اگر امام زمان به این مکان نظر لطف ندارد ، پس چرا افرادی در آن مکان امام زمان را دیده اند و حاجت آن ها برآورده شده است؟
جواب:
اولاً: رؤیت امام زمان اختصاص به مسجد جمکران یا برخی اماکن ندارد. هر کجا دل استعداد آن را داشته باشد ، چنین تشرفی امکان تحققش انتظار میرود ؛ خواه در بیابان باشد یا در مسجد جمکران. و این ارتباطی با مسجد جمکران ندارد و دلیل بر دستور ساخت این مسجد توسط امام زمان نیست.
ثانیاً:انسان در هر مکانی که دلش بسوزد و با تضرع و زاری به درگاه خداوند دعا کند ، دعایش مستحاب میشود و لو این که کافر باشد.(چه در مسجد جمکران باشد یا جای دیگر ) و اگر دعایش واجد شرایط استجابت نباشد ، مستجاب نمی شود. (چه در مسجد جمکران باشد یا جای دیگر)
چه بسیار کسانی که به مسجد جمکران نرفتند و دعا کردند و دعایشان مستجاب شد و چه بسیار کسانی که به مسجد جمکران رفتند و دعا کردند و دعایشان مستجاب نشد.
قسمت چهارم
نکته قابل تأمل این است که علاوه بر موهوم بودن کتاب مونس الحزین که منبع اصلی برای ذکر خواب یا مکاشفه یا مشاهده حسن بن مثله جمکرانی محسوب میشود ، خود حسن بن مثله جمکرانی هم شخصیتی خیالی و موهوم است و نامی از او در هیچیک از کتب رجالی دیده نمیشود تا چه رسد به ذکر خواب یا رؤیت او آن هم با آن طول و تفصیل!
به هر تقدیر جای تأسف است که پیروان آئینی را که خود را جلودار تعقل و عقلانیت میداند ، این گونه با اکاذیب و خَلقیات و جعلیات بازی داده ، علاوه بر فریب آنها ، احساسات پاک آنان نیز این گونه بازیچه عده ای سودجو واقع شود.
چند سؤال و پاسخ
سؤال یکم : تأیید علماء
اگر روایت حسن بن مثله جمکرانی و مأموریت او جهت تأسیس مسجد جمکرانصحت ندارد ، پس چرا نقل می شود که بعضی از علماء به مسجد جمکران رفتهو یا دیگران را تشویق به رفتن به آنجا کرده اند؟
جواب:
اولا:ًاگر برخی از علما در مسجد جمکران نماز خوانده اند ، بزرگان زیادی هم بوده و هستند که نه به جمکران رفته اند و نه کسی را برای رفتن به چنین جایی تشویق کرده اند. بنابر این ، اگر بنا بر پیروی نیز باشد ، باید از باور اکثریت علما که چنین باوری ندارند ، پیروی نمود نه از اقلیتی که چه بسا ده درصد علما نیز نمی شوند.
ثانیاً: این مسجد ، بعد از داستان حسن بن مثله جمکرانی در کتاب مرحوم محدث نوری ،در صد و پنجاه سال اخیر شهرت پیدا کرده است و اتفاقاً بزرگانی که به این مسجد رفته و یا آن را تأیید کرده اند ، متعلق به هشتاد سال اخیر هستند. درحالی که قم همواره مرکز علماء و محدثین و مورخین بوده است. چرا تاریخ از اهتمام آنها نسبت به مسجد جمکران نامی نبرده است؟ چرا از سفر علامه مجلسی و شیخ بهایی و محقق اردبیلی به چنین مکانی در تاریخ چیزی ثبت نشده است؟ چرا از شیخ طوسی و شیخ طبرسی و فیض کاشانی و شیخ حرعاملی نامی برده نشده است؟ مگر آنها از بزرگان شیعه نبوده اند؟
ثالثاً: رفتن بعضی از علماء به مسجد جمکران دلیل بر این نمی شود که از نظر آنها روایت حسن بن مثله جمکرانی صحیح است و امام زمان دستور ساخت این مسجد را داده است. بلکه آن بزرگواران بر مبنای قاعده تسامح در ادله سنن ، در آنجا نماز خوانده اند.(تسامح در ادله سنن یعنی برای صدور حکم استحباب یک عمل ، نیازی به حدیث صحیح نیست بلکه با تمسک به ضعیف ترین و بی اعتبار ترین روایات هم می شود حکم به استحباب یک عمل داد.) بر اساس این مبنا ، چنین فقیهی وقتی در رساله اش فتوا به استحباب غسل روز عید نوروز میدهد معنایش این نیست که از نظر او روایات عید نوروز صحیح و مورد تأیید است. او با وجود این که می داند راوی احادیث عید نوروز آدم قابل اعتمادی نیست ، با تمسک به روایت او ،فتوا به استحباب غسل و نماز و روزه و دعای عید نوروز می دهد.
درباره مسجد جمکران هم بر اساس همین قاعده و با این که روایت و راوی آن را قابل اعتماد نمی دانند ، حکم به استحباب نماز امام زمان و نماز تحیت مسجد جمکران می کنند. با این حال هیچ فقیهی حتی همان ها که در مسجد جمکران نماز خوانده اند ، فتوا به استحباب آن نماز مخصوص در مسجد جمکران نداده اند. حضرت آیه الله جعفر سبحانی با آن که در این مسجد اقامه نماز جماعت کرده است ، با این حال ایشان با صراحت روایت حسن بن مثله را رد کرده و معتقد نیستند که این مسجد به دستور امام عصر (عج) ساخته شده باشد. اگر از ایشان سؤال شود: شما که به این مسأله اعتقاد ندارید پس چرا به عنوان امام جماعت در این مسجد نماز می خوانید؟ایشان جواب خواهد داد: مگر قرار است ما حتماً در مسجدی نماز بخوانیم که امام زمان دستور ساخت آن را داده است؟! ما در هر مسجدی نماز میخوانیم. می خواهد دستور ساخت آن را امام زمان داده باشد یا نداده باشد.
بنابر این ، صِرف حضور یک فقیه در مسجد جمکران و تشویق دیگران جهت رفتن به جمکران ، دلیل بر صحیح دانستن روایت حسن بن مثله جمکرانی نمی شود.
رابعاً:چرا هیچیک از این بزرگان نماز مسجد جمکران را در ردیف نمازهای مستحبی نیاورده اند؟ (که اگر نوشته بودند هم ، با قاعده تسامح در ادله سنن قابل توجیه بود. اما با وجود این که قائل به قاعده تسامح در ادله سنن بوده اند ، حاضر نشده اند در رساله های خود حکم به استحباب خواندن این دو نماز در مسجد جمکران بکنند.)
هیچیک از بزرکان، به اندازه آیه الله العظمی نجفی مرعشی (ره) اهتمام به رفتن مسجد جمکران نداشته اند. ایشان بیش از همه علماء و مراجع به این مسجد رفت و آمد داشته و مردم را تشویق به رفتن به این مسجد میکردند و در تعمیر و مَرَمَّت این مسجد نیز نقش داشتند اما با وجود این ، حاضر نشدند در رساله توضیح المسائل خود در ردیف نمازهای مستحبی ، نماز مسجد جمکران را ذکر کنند. بلکه طبق آنچه آقای سید جعفر میر عظیمی در کتاب « مسجد مقدس جمکران » نوشته ، آیت الله نجفی مرعشی با صراحت فرموده اند: « بهتر است نماز مسجد جمکران به قصد رجاء خوانده شود.»
معنای این حرف این است که: از نظر من روایت حسن بن مثله جمکرانی قابل تأیید نیست و من نمی توانم با تمسک به چنین روایتی فتوا به استحباب نماز مسجد جمکران بدهم و با چنین روایتی یک عمل مستحبی بر مستحبات اسلام بیافزایم. پس اگر کسی هم به مسجد جمکران رفت و خواست در آن جا نماز بخواند ، بهتر است به قصد رجاء بخواند ؛ یعنی به امید این که شاید این عمل، مورد رضای خداباشد!
توخود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
ورزش یااکسیردرمان-2
2-قند خون یادیابت شیرین(بامزه):این بیماری به طور عمده به دو شکل "نوع 1و2"بروز می نماید،البته انواع فرعی دیگر نیز دارد که عموما درقالب همین دونوع بوده.
دیابت نوع1- این بیماری بیشتر درسن کودکی یابلوغ شروع وآغاز آن نیز سریع وپر سروصدابوده وفرد خیلی زود متوجه علائم می شود، که برای تشخیص ودرمان مراجعه به موقع می نماید.
در این نوع ازدیابت بدن قادر به تولید انسولین نیست تابه کمک آن غذای موجوددرخون(گلوکز) واردسلولهای بدن شود،وجریان خون مانند رودپرآبی ازمیان تشنگان نزار عبور،ولی درد تشنگی رادرمان نمی نماید.
دیابت نوع2-این بیماری بیشتر در سن بالاتراز 40سال بروز که شروع آن آرام وبی صداتر از نوع اول بوده وگاهی فرد مدتهاست که مبتلا شده اما یا بی خبر از علائم است ویا چندان اهمیتی نمی دهد که این خود علت مهمی در بروز زودرس عوارض وآسیب جدی دراین بیماری خواهد بود.
دراین نوع، انسولین تولید ولی گیرنده مناسب وکافی برای مصرف انسولین وجود ندارد،وهمان قصه پر غصه "آب در کوزه وما تشنه لبان می گردیم" همچنان باقی است.
رژیم غذایی مناسب،جلوگیری ازچاقی،ورزش وفعالیتهای بدنی (زندگی پرتحرک)،سه عامل اصلی در پیشگیری،درمان وکنترل عوارض بعداز ابتلا به بیماری است.
باتوجه به کاهش فعلیتهای فیزیکی وگسترش زندگی شهر نشینی آمار ابتلا به دیابت،به خصوص دیابت نوع 2به شکل چشمگیری در حال افزایش است.
ورزش هم به شکل مستقیم وهم با کنترل وزن عامل بسیار مهمی در پیشگیری از دیابت بوده، به ویژه نوع 2 که به چاقی وابستگی زیادی دارد.
ورزش در کنترل قندخون، درکنار مصرف دارودرکاهش عوارض بیماری مثل :آسیب عروق کوچک(میکروواسکولار)وبه دنبال آن عروق بزرگ(ماکرو واسکولار) واعصاب محیطی(نوروپاتی)،نقش اساسی دارد.
به عنوان مثال:فردی چاق،سیگاری وتنبل که شوقی به انجام ورزش نداردو رژیم غذایی ومصرف دارو رانیز جدی نگرفته،می تواند طی 3تا5سال دچار عوارض چشمی ،کلیوی وعروق واعصاب اندامها وارگانهای حیاتی بدن شود،در صورتی که فرد مشابه که موارد فوق الذکر را مراعات و تغذیه مناسب وانجام ورزش را جدی گرفته ،گاهی پس از 20سال دیابت، عوارض ایجاد شده در بیمارقبلی رااز خود بروز نمی دهد.
قسمت سوم
ایراد سوم
مخالفت با احادیث صحیح و مستند
در بخشی از این روایت آمده است:
در اول ظهور ، خروج نماید قائم آل محمد از شهری که آن را قم می گویند.
ایراد
این مطلب برخلاف اخبار متواتری است که با صراحت می گوید:
قائم آل محمد از مدینه به مکه میرود و پشت به خانه کعبه و رو به جمعیت ، خود رامعرفی میکند و قیام خود را از آنجا(مکه) شروع می کند.آنگاه به مدینه می رود و ده هزار نفر با او بیعت میکنند و از آنجا به کوفه میرود.
ایراد چهارم
در بخش دیگری از این روایت آمده است:
از این زمین گوسفند ابراهیم خلیل را آوردند.
ایراد
گوسفند حضرت ابراهیم (ع) به اراده و مشیت الهی به طور ابتدایی خلق شده و تقدیم ابراهیم گردید و از قم یا جمکران آورده نشده است.
ایراد پنجم
در بخش دیگری از این روایت آمده است:
و بر این زمین هزار بت از اصنام اهل روم شکسته شود.
ایراد
بر فرض که در عصر ظهور ، مردم سرزمین روم بت پرست شده باشند. چه لزومی دارد که این همه بت را از هزاران کیلومتر راه حمل کنند و به قم بیاورند و در قم آنها را بشکنند؟ بلکه در همان سرزمین ، آنها را می شکنند. همان طور که پیامبر اسلام (ص) بت های مکه را برای شکستن به جای دیگری حمل نکردند. بلکه در همان مکه آنها را در هم شکسته و همان جا دفن کردند.
ایراد ششم
در بخش دیگری از این روایت آمده است:
و پرچم وی بر این کوه سفید بزنند و به نزد دهی کهن که در جنب مسجد است و قصری کهن که قصر مجوس است و آن مسجد را جمکران خوانند. از زیر یک مناره آن مسجد بیرون آید نزدیک آنجا که آتشخانه گبران بوده.
ایراد
توجه به این نکته لازم است که در جمکران قم ، قصر مجوس وجود خارجی ندارد تا امام بخواهد پرچم خود را نزد آن قصر نصب کند. و اگر بر فرض ، روزی روزگاری مردم آنجا گبر و آتشپرست شوند و آنجا پایتخت مجوس شود و در آن قصری بنا کنند ، در این فر ض در پایگاه آتشپرستان دیگر مسجدی باقی نخواهد ماند تا امام ز مان از زیر مناره آن خروج کند.
قسمت دوم
·
نقد و بررسی روایت
ایراد یکم
منبع اولیه و اصلی این روایت ، کتاب مونس الحزین منسوب به شیخ صدوق است. صاحب کتاب خلاصة البلدان ، در قرن دوازدهم هجری حدیث امیرمؤمنان (درباره مسجد جمکران) را از کتاب مونس الحزین شیخ صدوق متوفای 381هجری نقل کرده است! درحالی که از زمان شیخ صدوق تا قرن دوازده هجری ، هیچ کس از وجود چنین حدیثی خبر نداشته و آن را در کتاب خود نقل نکرده است. و از همه مهمتر این که منبع اصلی این حدیث (یعنی کتاب مونس الحزین) اصلاً وجود خارجی نداشته و ندارد.
کتاب « مونس الحزین فی معرفة الحق والیقین » که در داستان بنای مسجد جمکران هم نام آن برده می شود و منبع اصلی این روایت و روایت حسن بن مثله جمکرانی است ، بی تردید از ابن بابویه (شیخ صدوق) نیست. دلیل آن هم روشن است چون این کتاب وجود خارجی ندارد و در هیچ منبع معتبری از آن نام برده نشده و نخستین بار نام این کتاب در کتابهای مرحوم محدث نوری و به مناسبت داستان جمکران شهرت پیدا کرده است. و خود محدث نوری در کتاب مستدرک الوسائل جلد سوم صفحه 448 با صراحت میگوید: من در فهرست کتاب های ابن بابویه ( شیخ صدوق ) کتابی به نام مونس الحزین نیافتم!
{خب مرد مؤمن! پس چرا از کتابی که وجود خارجی ندارد بنای یک باور غلط را در اذهان مؤمنان میگذاری؟ آن وقت در کتاب لؤلؤ و مرجان در باب پرهیز منبریها و سخنرانان از دروغ و ... داد سخن میدهی. حقا که حضرت امام خوب گفته بود که صاحب کتاب مستدرک الوسائل اشتیاق عجیبی نسبت به جمع آوری احادیث و حکایات ضعیف و عجیب و غریب دارد.(أنوارالهدایة243:1-245)}
نجاشی و یا شیخ طوسی که فهرست بلندی از آثار شیخ صدوق را در اختیار داشته اند ، هرگز در ردیف کتابهای او از کتابی به نام کتاب « مونس الحزین » نام نبرده اند. دست کم در طول سده های بعدی باید کسانی مانند ابن شهر آشوب و یا ابن طاووس و امثال آنان نامی از این کتاب برده باشند که نام نبرده اند. بنابراین ، با چنین منبع موهومی ، برای این روایت و روایت حسن بن مثله جمکرانی ، هیچ اعتباری باقی نمی ماند.
ایراد دوم
حدیث مرسله است
بر فرض که بپذیریم شیخ صدوق چنین کتابی داشته و چنین روایتی در آن موجود باشد ، اما با توجه به این که سند روایت از زمان شیخ صدوق تا زمان امام علی (ع) ذکر نشده ، این حدیث ، مرسله محسوب شده و حدیث مرسل و بدون سند از نظر فقها و محدثین ، از اعتبار ساقط است و ارزشی ندارد.
به دنبال طرح سؤالاتی پیرامون برخی پدیده هائی که چه بسا دغدغه بسیار کسان باشد ، تصمیم گرفتم مطلبی را در چند قسمت در باب حقیقت مسجد جمکران بگذارم. بلکه فتح بابی شود و یخها ذوب شده و قلمها به کار افتد. بسم الله و لاحول و لاقوة الا بالله.
قسمت اول
محمد بن محمد بن هاشم حسینی رضوی قمی (م 1179ه) در کتاب خلاصة البلدانپیرامون تاریخچه مسجد جمکران از مرحوم شیخ صدوق (م381 ه) در کتاب مونس الحزین نقل کرده که امیرالمومنین فرمود:
· ای پسر یمانی! در اول ظهور ، خروج نماید قائم آل محمد از شهری که آن را قم می گویند و مردم را دعوت کند به حق و همه خلایق از شرق و غرب به آن شهر قصد کنند و اسلام تازه گردد و هر که از خوف اعداء پوشیده و مخفی باشد ، بیرون آید. وحوش و طیور در مساکن و اوطان خود ایمن بخوابند و چشمه آب حیات از آن شهر ظاهر شود و آبی که هر کس بخورد نمیرد و آب از چشمه ها منفجر شود و از آن موضع رایت و پرچم حق ظاهر شود و میراث همه انبیاء بر روی زمین در آنجا باشد. ای پسر یمانی! این زمین مقدس است که از تمام بدی ها پاک باشد و از خدای تعالی خواسته که بهترین خلق خود را ساکن او گرداند و دعایش مستجاب شده و حشر و نشر مردم در این زمین باشد و بر این زمین بنیاد قصری عظیم نمایند پس از این که قصر مجوس در ملک روم به وجود آمد و از این زمین گوسفند ابراهیم خلیل را آوردند و بر این زمین هزار بت از اصنام اهل روم شکسته شود و بر این زمین اثر نور حق ساطع گردد. و پرچم وی بر این کوه سفید بزنند و به نزد دهی کهن که در جنب مسجد است و قصری کهن که قصر مجوس است و آن مسجد را جمکران خوانند. از زیر یک مناره آن مسجد بیرون آید نزدیک آنجا که آتشخانه گبران بوده. و بر براق سوار گشته و با ملائکه مقرب خداوند و حاملان عرش گردش نماید و منطق آدم با او باشد و حلم خلیل اللّه و حکمت حضرت داود و عصای موسی و خاتم حضرت سلیمان و تاج طالوت و بر سر آن نوشته است نام هر پیامبری و وصیی و نام هر مؤمنی و موحدی.
· (سید جعفر میر عظیمی، مسجد مقدس جمکران تجلیگاه صاحب الزمان (عج) ، صص 19 و 20، چاپ هفتم)
آیا محمد حنفیه ادعای امامت کرد؟
چرا محمد حنفیه و عبدالله بن جعفر در کربلا حضور نداشتند؟
داستان بنای مسجد جمکران تا چه حد مقرون به صحّت و واقعیت است؟
علت نامگذاری فرزندان علی(ع) و بعضاً سایر پیشوایان ما به نام سه خلیفه چه بوده است؟
بی حرمتی های منقول نسبت به اسیران کارزار کربلا تا چه حد با حقیقت مقرون و مستند است؟
و...
مراد ، ایجاد تحرک و نشاط علمی در عرصه وبلاگ کمیل در راستای ارتقاء علمی و اتّساع آگاهی و نیز اقناع کسانی که باورهایی دیگر دارند ، می باشد که اهتمام دوستان (با پرهیز از هوچی گری و احترام به نظرات و آراء دیگران و حتی گاهی پذیرش نظر دیگران) را می طلبد.
قسمت پنجم و آخر
سؤال پنجم: آیا خواب میتواند مستند وقایع تاریخی واقع شده و حجت باشد؟
در پاسخ ، به این فرمایش گهربار امام صادق(ع) بسنده میکنم که: دین خدا گرامی تر از آن است که با خواب دیدن(با خواب نما شدن!) تنظیم شود.(إنّ دینَ الله أعَزّ مِن أن یُری فی المنام – النوم- کافی482:3) بنابر این ، خواب در هیچ مقوله ای حجت نبوده و حجیت ندارد.
سؤال ششم: آیا شهرت میتواند دلیل اعتبار و حجیت خبر باشد؟
شهرت به معنای مشهور شدن امری که جنبه دینی دارد ، در نزد مسلمانان است. فقیهان و اصولیان شهرت را بر سه دسته کرده اند: روائی: که به معنای شهرت نقل روایت در بین اصحاب حدیث است. چنین شهرتی از مُرَجِّحات بوده و معصوم(ع) دستور به اخذ و عمل به آن را داده است.(خُذ بما اشتهر بین الأصحاب)
عملی: کهبه معنای شهرت عمل به یک روایت در بین اصحاب است. گفته شده چنین شهرتی جبران ضعف سند می کند.
فتوائی: کهبه معنای شهرت فتوا نسبت به یک مسأله است حتی اگر به روایتی استناد نشود یا از آن إعراض شود. این همان است که از حجیّتش در أمارات از آن بحث میشود.
در مقوله شهرت و حجیت آن بجمیع أقسامِه یا بعضی از آن ، در بین فقیهان و اصولیان اختلاف نظر است و نظر واحدی در بین آنان وجود ندارد. با این اوصاف حتی اگر بپذیریم که شهرت بجمیع أقسامه در مسائل و احکام شرعی حجیت دارد ، اما جای انکار باقی نگذاشتن در حوادث و پدیده های تاریخی به بهانه شهرت ، قاعده ای مقبول علما نبوده و با خِرَد نیز سازگاری ندارد. به هر تقدیر شهرت ابزار مناسبی برای پذیرش مطالب تاریخی نیست. و راستی چگونه میتوان با ابزار شهرت وقایع تاریخی را پذیرا شد؟ در آن صورت هر کذب و تحریفی را باید به بهانه اشتهار آن پذیرفت. چنان که در داستان غمبار عاشورا چنین مصیبتی را بر سر آن آورده اند و به واسطه تواتر در نقل و تبدیل این منقولات به مشهورات ، جزو مسلمات شده اند. أکاذیبی نظیر بی بی شهربانو(در صورتی که ثابت باشد ایشان مادر امام سجاد(ع) بوده اند – مرحوم شهیدی در کتاب زندگانی امام علی بن الحسین(ع) ادعا می کنند که مادر امام سجاد(ع) شهربانو نبوده است. - ، در چنین فرضی هم ایشان هنگام وضع حمل از دنیا رفته اند و علی القاعده در کربلا نبوده اند. حال ببینید کاشفی در روضة الشهداء چه مرثیه جانکاهی برایش به رشته تحریر در آورده است. آیا چون روضه خوانها بر منبر خوانده اند و شهرت یافته است ، باید پذیرفت؟) یا حضور لیلا مادر علی اکبر که به گفته شهید مطهری(در کتاب حماسه حسینی - جلد اول -بخش تحریفات) قصه عشقبازی لیلی و مجنون و نذر و نیاز لیلی را برای مجنون به حادثه کربلا و لیلا و علی اکبر نسبت داده اند. و یا عروسی قاسم و فاطمه دختر امام حسین(ع) که در روضة الشهداء طی چند صفحه(321 تا 329) مزخرفاتی را به خورد ملت داده است. آیا باید همه اینها را چون دهان به دهان ، منبر به منبر ، نسل به نسل ، قرن به قرن گشته و اینک به ما رسیده است ، چشم بسته پذیرفت و بدتر از آن شاهد تحریفات و تصحیفات در دین نبی و باورهای مردم بود و دم بر نیاورد؟ فکر می کنید ادیان گذشته چگونه به انحراف کشانده شدند؟ جز با تحریف تحریف گران و سکوت آگاهان و عالمان و بلکه اسفبارتر از آن ، همراهی آنان با تحریف کنندگان دین و آئین؟!(به قول شهید مطهری از ترس آبرو زهرماری افزودن به روضه ها!)
سخن پایانی
گرچه نبودن مطلبی در کتب تاریخ دلیل بر وجود نداشتن یا واقع نشدن آن نیست امّا اگر بخواهیم بودن چیزی را در تاریخ اثبات کنیم ناگزیر از ارائه سندی از دل تاریخ هستیم. ما با این فاصله زمانی ، جز بر اسناد ، به چیز دیگری نمی توانیم اعتماد کنیم. اساساً وقتی کسی ادعایی مطرح می کند، مسئول اثبات آن با ادلّه و براهین است. در واقع ، بر عهده طرفدار هر مدَّعاست که دلایل و شواهد و مؤیِّداتی برای خود داشته باشد و به واسطه آنها مدَّعای خود را ثابت کند.
لطیفه ظریفه:
در حالی که فقهای ما در باب احکام فرعی شرعی یکی از فاکتورهای صدور حکم شرعی را(در صورت تساوی در سایر شرایط) مخالفت با اهل سنت میدانند ، بسیار جالب است که بدانیم در مسائل تاریخی از جمله همین داستان رقیه بیشترین اتّکاء و اعتماد به منابع اهل سنت شده است! و این جای بسی تأمّل دارد.از خداوند بصیرت و بینائی در امر دین و تعمیق و تدقیق در مطالعه تاریخ مسئلت مینمائیم.آنچه از بضاعت مُزجاه مقدور و میسور بود ، آورده شد و البته محتمل است تتمه هائی نیز باشد که شاید به مرور افزوده شود. اما اساس مطلب همین بود که تقدیم شد. امید که در راستای تنویر افکار گامی برداشته شده باشد.
با پوزش از اطاله و تندی قلم
قسمت چهارم
اصلاحیه:
در فراز آخر قسمت سوم تعریضی بر فصول المهمّة شده بود که این گونه اصلاح میگردد:
در بین کتابها دو کتاب با نام الفصول المهمّة وجود دارد ؛ یکی الفصول المهمّة فی معرفة الأئمّة تألیف ابن صبّاغ مالکی(784 – 855ه). این کتاب در دو مجلّد و در 1407 صفحه چاپ شده است. اگر مراد این کتاب باشد که علی القاعده همین است ، اشتباه در فهم از جانب اینجانب بوده است. و دیگری الفصول المهمّة فی اصول الأئمّة تألیف شیخ حر عاملی از علمای اخباری مسلک قرن دوازدهم شیعه. این کتاب بیش از یک جلد نبوده و دارای ضخامت اندکی است و به نوعی تتمّه کتابی دیگر محسوب میشود.
سؤال دوم: آیا امام حسین(ع) در هنگام وداع نامی از رقیه برده است؟ و آیا مراد ایشان دخترشان بوده یا خواهرشان که همسر مسلم بن عقیل بوده است؟
گر چه در چاپ سنگی لهوف(الملهوف علی قتلی الطفوف) سید بن طاووس نام رقیه وجود ندارد اما در برخی چاپهای متأخّر و نیز برخی ترجمه ها از لهوف ، یا رقیة نیز آمده است. همچنین در ینابیع المودّة416:2 اثر سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی(متولد بلخ1220ه) نام رقیه در وقت وداع مذکور است. و نیز در إحقاق الحق633:11 به نقل از ینابیع نام رقیه آمده و علاوه بر آن نام عاتکة نیز افزوده شده است. حتی اگر هم چنین باشد(یعنی آن حضرت دختری به نام رقیه داشته باشد و نام رقیه را هم در هنگام وداع برده باشد) باز نمیتوان با قطع و یقین گفت که مراد آن حضرت ، رقیه دختر سه ساله شان بوده است. و قاعده و عقل و منطق حکم میکند که مراد ایشان رقیة بنت علی بن أبی طالب همسر مسلم باشد. هم به لحاظ جایگاه خانوادگی که خواهر ایشان است و بزرگتر ، و هم به لحاظ موقعیت اجتماعی که همسر مسلم ؛ سفیر اباعبدالله(ع) است که علی القاعده باید بنا بر ملاحظات عاطفی(شوک شهادت و از دست دادن همسرشان که نیاز به توجه و ملاطفت بیشتر ، احساس میشود.) و اجتماعی ایشان را مورد خطاب و وداع قرار داده باشند نه رقی? سه سال? مفروض را.
مرحوم سیدمحسن أمین(1299 – 1384ه) در کتاب گران سنگ أعیان الشیعة389:2 و 48:13 میفرماید: فاطمه صغری که مادرش امّ اسحاق بوده (ملقب به رقیه) مزاری را به او نسبت میدهند که خدا میداند درست است یا نه! منتها باید توجه داشت که منابع پیشین(حتی آنها که بیش از دو دختر برای امام حسین(ع) نام برده اند) در ذکر نام دختران امام حسین(ع) اشاره ای به فاطمه صغری نکرده اند و صرفاً یک فاطمه را نام برده اند که مادرش ام اسحاق بوده و در سال 117 هجری – همان سالی که سُکَینه وفات یافت – در سن حدود هفتاد سالگی در مدینه وفات یافت.(نفس المهموم) و نام دختر چهارم را مسکوت گذاشته و ذکر نکرده اند. و بر این اساس فاطمه ای که دختر امام حسین(ع) است و در کربلا حضور دارد و بعد به اسیری برده میشود و سپس عمری دراز می یابد ، علی القاعده و طبق قواعد جمع و تفریق ریاضی باید هنگام حضور در کربلا بین سنین 13 یا 14 داشته باشد که از قضا به واقعیات تاریخی بسیار نزدیکتر است. فراموش نکنیم یکی از قضایائی که در هنگام حضور اسیران در کاخ یزید اتفاق افتاد ، تقاضای آن مرد بدسگال و بداندیش و بدفرجام بود که از یزید تقاضا کرد این دختر را به عنوان کنیز به او ببخشد. و در جریان این قضیه بود که زینب کبری شجاعت خود را به عالیترین کیفیت بروز داد و با ایستادگی در برابر یاوه گوئی آن مرد ، مانع از تعدی و تعرض و جسارت بیش از این به خاندان پیامبر(ص) و اهلبیت امام حسین(ع) شد. و مسلم است دختری که چشم کسی را بگیرد و طالب به کنیزی بردن او باشد ، نمی تواند دختری سه ساله باشد. بلکه قاعدةً باید در سنین رشد بوده باشد که چنان که گفته شد ، چنین هم بوده است.
اما با توجه به بهره برداری احساسی صِرف از حادثه عاشورا توسط ما شیعیان(بیشتر ، مداحان و عوام) که صرفاً میخواهیم از کسانی و حوادثی نام برده و استفاده یا بلکه سوء استفاده کنیم که به کارمان بیاید و چون رقیه بنت علی به درد کار ما نمیخورد(چنان که امام پنجم به درد کار ما در حادثه عاشورا نمیخورد و با این که از گزارشگران اصلی این واقعه جانسوز به شمار میروند ، با این حال هیچ نامی و نشانی از ایشان در وقایع کربلا نیست و چنان که نامی و نشانی از ام کلثوم ؛ دختر علی(ع) و خواهر امام حسین(ع) نیست.) حتی اگر رقیه بنت علی و خواهر حسین هم مراد باشد ، به نام رقی? سه ساله مذکور تمام میکنیم تا هم بر جانکاهی واقعه وفات در خرابه بیافزاییم تا هم به نوعی اثبات کنیم که رقیه ای وجود داشته که در خرابه چنین سرنوشتی یافته است.
نکته قابل ذکر پیرامون آن چه تاکنون آمده است ، این که ، تمام منابعی که به نوعی از رقیه نام برده اند یا به ذکر داستان خرابه شام پرداخته اند ، نه از منابع دست اول و قابل اعتماد که از منابع متأخّر و غیر قابل اعتماد هستند ؛ زیرا در نقل یک حادثه تاریخی دو چیز باید مطمح نظر باشد: اول – نزدیکی به حادثه ، دوم – ذکر سند. که منابع مذکور یا از واقعه بسیار دورند(حداقل 4قرن) یا فاقد ذکر سند برای بیان حوادثی که بعضاً نظیر همین داستان رقیه و خرابه شام ، منحصر به فرد میباشند.
سؤال سوم: آیا ذکر نام رقیه در قصیده سیف بن عمیرة دالّ بر وجود دختر سه ساله است؟
در پاسخ باید گفت: این فقط اثبات می کند که رقیه در کربلا بوده چنان که زینب و ام کلثوم و سکینه و فاطمه و رباب. و همان طور که بیان شد رقیه دختر امام علی(ع) و خواهر امام حسین(ع) نیز در کربلا حاضر بوده و آمدن نام رقیه در شعر مذکور یا منابع تاریخی دیگر میتواند دالّ بر این باشد که مراد از رقیه ، دختر علی و خواهر حسین است و نمیتوان با آن دختری سه ساله را که در خرابه شام وفات یافت ، اثبات کرد. ضمن آن که قدیمی ترین منبعی که این اشعار را آورده است کتاب المنتخب فی جمع المراثی و الخطب اثر فخرالدین طریحی(م1085ه) می باشد که نمیتواند منبع دست اول و قابل اتّکا و اعتنایی باشد. مگر آن که به صورت مُسنَد و مستند به منبع یا منابع پیشین ، که از آنها ذکر کرده است ، اشاره و ارجاع داده باشد. اما چنین اتفاقی رخ نداده است و مؤلف بدون ذکر سند و ابتدا به ساکن گفته است: فَنَظمٌ: و قال...(المنتخَب:433) علاوه بر آن ، در کتاب مذکور ، سخنی از إنشاد این شعر نزد امام صادق(ع) نرفته است. و بالاتر از آن با مراجعه و بررسی کتب رجال ، برای سیف بن عُمَیرة دیوان اشعار و یا حتی کتابی با مضمون ادبی ثبت و ضبط نشده است!
سؤال چهارم: با تمام این احوال آیا داستان خرابه شام مستند تاریخی دارد یا خیر؟
حتی اگر ما وجود دختری سه یا چهار یا هفت ساله به نام یا با لقب رقیه را مسلّم بدانیم اما چنان که پیشتر گفته آمد ، در متون و منابع معتبر و دست اول به هیچ وجه چنین داستانی مذکور نیست. نقل رخداد چنین حادثه ای برای رقیه مذکور در طول اقامت کاروان اسیران کربلا در خرابه شام ، از خَلقیات و ابداعات عمادالدین طبری(متوفّای695ه) در کتاب کامل بهائی می باشد و چنان که گفته آمد متعلق به قرن هفتم هجری است و هیچ سابقه ای در متون پیش از آن ندارد.
نکته:
در بررسی ها به این مسأله برمیخوریم که اولاً اکثر ناقلینِ بعدی این داستان (که نوعاً از همین منبع نقل کرده اند) ، خود میدانند هیچ منبع معتبری برای این داستان وجود ندارد ولی با این حال در کتب خود می آورند.(شاید به همان دلیل پیش گفته که نگاه ما به حادثه عاشورا استفاده جویانه و به تعبیر شهید مطهری نِفله گرایانه است تا حق جویانه.) مثلاً شیخ عباس قمی در نفس المهموم میگوید: هیچ منبع معتبری نیافتم ولی ... . باید به شیخ عباس قمی و امثال ایشان گفت: خب محدِّث خوب! این نقل بی پایه را بزن به دیوار(چنان که پیشوایان ما چنین توصیه کرده اند: فاضربوه علی الجدار) نه این که خود یکی از مروجان آن باشی و صرفاً با این عبارت که من در هیچ منبع معتبری ندیدم ، وجدان خود را آسوده کنی اما میلیونها انسان را که به تو و آثارت اعتماد و مراجعه می کنند ، به اشتباه و انحراف فکری و عقیدتی بیفکنی. و ثانیاً در بسیاری موارد ، حتی گراها و آدرسهائی که داده شده ، غلط و یا موهوم و خیالی است(حال نمیگوئیم دروغ بوده و فقط به جهت اسکات و اقناع ، آدرسی میگویند و با اذعان به پذیرش سَماعی و عدم رجوع به مدارک ارائه شده جهت تحقیق نسبت به صحت و سقم مطالب ، خالی بندی می کنند!) به عنوان مثال در باب همین یک مطلب ، چند آدرس غلط داده شده است. بنگرید:
الف – الفصول المهمّة جلد2 صفحه851 (در این کتاب ادعا شده نام دختر چهارم امام حسین(ع) رقیه بوده است.) و جالبتر آن که این کتاب را به عنوان یکی از آثار سِبط بن جوزی معرفی کرده اند که اشتباه محض است و سِبط چنین کتابی ندارد بلکه این کتاب متعلق به إبن صباغ مالکی است ، چنان که آمده است.
ب – اللهوف صفحه1890! در حالی که کتاب لهوف در خوشبینانه ترین حالت و در شکیل ترین چاپ ، چه بسا از 300 صفحه تجاوز نکند! شاید مراد صفحه189 بوده است. (ادعا شده در صفحه 1890 لهوف داستان خرابه برای سکینه! آمده است!)
ج – مقتل أبی مِخنَف. (در ینابیع المودّة ادعا شده که أبی مِخنَف در مقتل خود آورده است که امام حسین(ع) در هنگام وداع نام رقیه را نیز بر زبان آورده است.) در حالی که مقتلی به نام مقتل أبی مِخنَف وجود خارجی ندارد و آن چه که به نام أبی مِخنَف گفته میشود ، در واقع نقل هایی است که طبری در تاریخ خود به نقل از مقتل أبی مِخنَف معدوم شده ، آورده است. شیخ عباس قمی از انعدام و در دسترس نبودن مقتل أبی مخنف اظهار تأسف می کند.(الکُنی و الألقاب155:1)
د – معالی السِبطَین. (مرحوم قاضی طباطبائی در کتاب تحقیق درباره اول اربعین حضرت سیدالشهداء(ع) صفحه388 در مورد کتاب مذکور میگوید: به نقلیات کتاب معالی السِبطَین از هر جهت اعتمادی نیست ... در کتاب نامبرده اش ، صحیح و ضعیف را به هم آمیخته) جالب آن که این کتاب نیز منبع و مرجع بسیاری از کتبِ به نگارش در آمد? بعدی واقع شده است.
.: Weblog Themes By Pichak :.