مطلب زیر همزمان با صدور رأی در مورد پرونده ی مرحوم ستار بهشتی نگاشته شد؛ اما به دلیل عارضه ی طولانی که برای اینجانب ایجاد گردید، امکان درج آن در وبلاگ میسر نشد. با توجه به حقوقی بودن مطلب و این که اطلاعات آن می تواند در موارد دیگر نیز کاربرد داشته باشد؛ ضمن پوزش از بابت تأخیر، توجه عزیزان را به این مطلب جلب می نماید.
**********************************
در پی محاکمه قاتل ستار بهشتی برآن شدم تا این موضوع را فقط از دیدگاه حقوقی و به دور از جنجال های سیاسی و البته به صورت مجمل مورد بررسی کوتاه قرار دهم.
خلاصه ی نتیجه ی پرونده:
به گزارش ایسنا، بر اساس حکم صادره، قاتل ستار بهشتی به اتهام ایراد ضرب و جرح عمدی و آزار و اذیت موضوع ماده 578 کتاب پنجم قانون مجازات اسلامی مصوب 1375به سه سال حبس تعزیری و همچنین به موجب ماده 23 قانون مجازات اسلامی مصوب 1392 به دو سال اقامت اجباری در برازجان محکوم شده است.
دادگاه رسیدگیکننده همچنین با استناد به ماده 608 کتاب پنجم قانون مجازات اسلامی مصوب 1375، قاتل ستار بهشتی را به اتهام توهین و فحاشی به 74 ضربه شلاق محکوم کرده است.
با توجه به این که اولیای دم ستار بهشتی معتقد بودند قتل فرزندشان از سوی مأمور پلیس فتا از نوع عمدی بوده است، از پیگیری پرونده با اتهام قتل شبهعمد و به تبع آن از دریافت دیه انصراف دادند.
ستار بهشتی کارگر وبلاگنویسی بود که در آبان 91 در بازداشتگاه پلیس فتا کشته شد و پس از آن پروندهای در این زمینه در شعبه یک بازپرسی دادسرای امور جنایی تهران باز شد.
این پرونده پس از کش و قوسهای فراوان منجر به صدور کیفرخواست با اتهام قتل شبه عمد برای یکی از مأموران پلیس فتا شد.
پس از صدور حکم از سوی شعبه 1057 دادگاه عمومی، محکومعلیه پرونده به رأی صادره اعتراض کرد و پرونده به دادگاه تجدیدنظر استان تهران رفت و در نهایت شعبه 14 دادگاه تجدیدنظر استان، حکم سه سال حبس، دو سال اقامت اجباری در نقطه معین و 74 ضربه شلاق را برای قاتل ستار بهشتی تأیید کرد.
اتهامات:
آنچه در بالا خواندید گزارشی از خبرگزاری ایسنا بود. در خبر یاد شده، این اتهام ها به قاتل مرحوم ستار بهشتی وارد شده است: «ایراد ضرب و جرح عمدی و آزار و اذیت»، «توهین و فحاشی» و «قتل شبه عمد».
قبل از ورود به بحث لازم است ابتدا به روشن کردن دو موضوع زیر- که در علم حقوق مباحث مفصلی را به خود اختصاص داده است- به صورت خیلی کوتاه بپردازیم:
اول این که عناصر تشکیل دهنده ی هر جرم عبارتند از: عنصر قانونی، عنصر مادی و عنصر معنوی؛ یعنی عملی در قانون جرم محسوس می شود که:
اول: جرم بودن و نیز مجازات آن در قانون آمده باشد (عنصر قانونی)
دویم: آن عمل صورت تحقق پیدا کرده باشد (عنصر مادی)
سه یم: مجرم در انجام آن عمل قاصد باشد (عنصر معنوی)
دیگر این که وجود دو ملاک «قصد فعل» و «قصد نتیجه» می تواند در تعریف و شناختن هر جرم به ما کمک کند. مثلاً اکر شخصی عملی را بر کسی انجام داده (قصد فعل) که باعث قتل او شده اما قصد کشتن اش را نداشته (قصد نتیجه)، این جرم او قتل عمد نبوده بلکه «شبه عمد» محسوب می شود.
با عنایت به محتوای خبر منتشره و مقدمات یاد شده در بالا، مواردی در مورد قتل مرحوم ستار بهشتی وجود دارد که به شرح زیر یاد آور می شویم:
الف) اگر جرم قاتل را مصداق تعدد جرم دانسته و برایش سه جرم (مندرج در قسمت اتهامات) در نظر بگیریم، جرایم ارتکابی به دو قسمت جرایم حدی و تعزیری تقسیم شده و مجازات آن - بر اساس ماده 134 قانون مجازات اسلامی جدید- به این صورت است که ابتدا باید حد یا قصاص اجرا شود. این در حالی است که در مجازات های قاتل ستار بهشتی، حد قتل شبه عمد– که پرداخت دیه است- وجود ندارد.
ب) اتهام ایراد ضرب و جرح برای قاتل در جرم قتل موضوعیت نداشته و کمی خنده دار است. مثلاً فرض کنید کسی ضربه ای را به قصد کشتن بر سر شخصی وارد کرده و او را به قتل می رساند و ما در دادگاه او را به ایراد ضربه بر سر مقتول متهم و مجازات جرم ضرب را برایش جاری نماییم. ایراد ضرب و جرح چون مقدمه و از موجبات قتل است؛ جرم مجزا در نظر گرفته نمی شود. حتی اگر جرم جداگانه هم محسوب شود، مجازات آن نافی مجازات جرم قتل نیست.
پ) در خبر منتشره از ایسنا آمده که این پرونده منجر به صدور کیفرخواست با اتهام قتل شبه عمد برای قاتل شده است. از سوی دیگر مجازات های در نظر گرفته شده برای قاتل فقط برای دو جرم (ایراد ضرب و جرح عمدی و آزار و اذیت و نیز توهین و فحاشی) بوده و از جرم قتل عمد خبری نیست. این تناقض از سه حالت نمی تواند خارج باشد:
1- پ- خبر منتشره اشتباه است. البته در فضای سکوت رسانه های رسمی و ارگان های ذی ربط، انتشار خبر اشتباه خیلی هم دور از ذهن نیست.
2- پ- قضات محترم – هم بدوی و هم تجدید نظر!- به طور اتفاقی فراموش فرموده اند به اتهام قتل شبه عمد هم رسیدگی نمایند و یا تصور کرده اند مجنیٌ علیه زنده است و دوران نقاهت اش را در منزل می گذراند که به جای اتهام قتل شبه عمد ایراد ضرب و جرح را ملاک رسیدگی قرار داده اند.
3- پ- ایراد ضرب و جرح را منجر به قتل ندانسته و متهم را از بابت جرم قتل عمد تبرئه نموده اند. با عنایت به این که کیفر خواست مبنی بر قتل عمد تنظیم شده، اگر تبرئه ای در کار باشد، باید در رأی صادره به آن اشاره شده باشد و چون دسترسی به رأی مذکور میسر نیست؛ لذا نمی شود در این مورد قضاوت نمود.
ت) اِعمال هرنوع شکنجه برای گرفتن اقرار طبق اصل 38 قانون اساسی و ماده 1 قانون منع شکنجه مصوب 18 اردیبهشت ماه 1381 و نیز قوانین قبل از آن ممنوع است. از سوی دیگر ماده 578 قانون مجازات اسلامی مصوب 1375 - که تکمیل شده ی ماده 58 قانون تعزیرات مصوب 1362 است - نیز مقرر میدارد: هر یک از مستخدمان و مأموران قضایی یا غیرنظامی دولتی برای این که متهمی را مجبور به اقرار کند، او را تحت اذیت و آزار بدنی قرار دهد، علاوه بر قصاص یا پرداخت دیه، به حبس از 6 ماه تا 3 سال محکوم میشود و چـنان چه کسی در این خصوص دستور داده باشد، فقط دستور دهنده به مجازات حبس مذکور محکوم خواهد شد. اگر متهم به واسطه اذیت و آزار کشته شود، مباشر، مجازات قاتل و آمر، مجازات آمر قتل را خواهد داشت.
در ماده 578 قانون مجازات اسلامی مصوب 1375 (یاد شده در بالا) چند نکته وجود دارد که در زیر به آن ها اشاره می شود:
نکته ی اول- در قسمتی از ماده ی مذکور آمده «...علاوه بر قصاص یا پرداخت دیه، به حبس از 6 ماه تا 3 سال محکوم میشود». بنابر این طبق کیفر خواست صادره، اگر قتل ستار بهشتی عمد یا شبه عمد بوده، قصاص یا پرداخت دیه باید به مجازات حبس اضافه شود.
نکته دوم- شاید کسی بگوید مجازات «اقامت اجباری در محل معین» می تواند جایگزین دیه شود؛ در این مورد باید به عرض برسد که چنین چیزی هیچ محمل شرعی و قانونی ندارد؛ زیرا مجازات یک جرم را نمی توان جایگزین مجازات جرم دیگر کرد. از سوی دیگر طبق نص ماده 23 قانون مجازات اسلامی جدید، مجازات اقامت در یک محل معین یک مجازات تکمیلی و تبعی است و در پرونده ی قتل ستار بهشتی به عنوان تکمیل و به تبع مجارات حبس داده شده است.
ث) از مسلمات پرونده ی مذکور این است که شخصی به نام ستار بهشتی(به هردلیل) دستگیر و بازداشت می شود و قبل از محاکمه و صدور رأی فوت می کند. اگر فوت ستار پس از صدور رأی و در زندان بود، با عنایت به این که جرم و مجازات متهم در این مرحله مشخص شده و نیازی به فشار و احیاناً شکنجه در زندان وجود ندارد، می شود مرگ او را بر اثر بیماری یا مثلاً فشارهای روحی سنگین دانست؛ اما مرگ یک جوان سالم و بدون سابقه ی بیماری در هنگام بازجوی، ذهن ها را به سوی موضوع قتل هدایت می کند. بنابر این سؤال هایی که در اذهان ایجاد می شود از این قرار است: اگر آزار دهنده ی او به مجازات های ضزب و جرح و فحاشی متهم شده، پس ستار بهشتی چگونه فوت کرده است؟ آیا آزارهای متهم بر ستار بهشتی باعث مرگ او شده یا مجنیٌ علیه بیمار بوده و این آزارها باعث تشدید بیماری و در نهایت منجر به فوت شده است؟ چرا در پرونده ی ستار بهشتی هیچ سخنی از فوت او به میان نیامده است؟
این پرسش ها و ده ها پرسش دیگر در مورد پرونده ای است که با حیثیت نظام گره خورده و اگر پاسخ قانع کننده ای به آن ها داده نشود، خسارت جبران ناپذیری را به در پی خواهد داشت.
ج) عدالت، پیشانی هر نظام سیاسی و قوه ی قضائیه تضمین کننده ی حیثیت آن است. وجود تبعیض، کم دانش بودن، خطاهای فاحش فنی عمدی و غیرعمدی، سیاست زدگی، وابستگی، ترس، ضعف در اطلاع رسانی، بی قانونی و ده ها مورد دیگر در قوه ی قضائیه می تواند حیثیت یک نظام را لکه دارد کرده و – حتی - موجودیت آن را زیر سؤال ببرد. قوه ی قضائیه ی ما می توانست از تهدید پرونده های کوچکی چون ستار بهشتی، کهریزک، قاضی مرتضوی و ... برای خود فرصت های طلایی بسازد و به دیگران ثابت کند که حافظ و مجری عدالت است.
فراموش نکنیم که یک نظام- حتی اگر اسلامی هم نباشد- اگر می خواهد بماند، باید عدالت و آزادی را پاس بدارد.
شبی یک کارشناس در یک برنامه ی تلویزیونی در مورد اهداف آقای مأمون از آوردن حضرت امام رضا-ع- به توس،حدود ده هدف را برای این اقدام برشمرد. بچه شلوغ با شنیدن این سخن، مأمون را به خاطر این همه هوش – که برای هرکارش این همه هدف را مد نظر قرار می دهد- تحسین کرد و نظرش درباره ی او عوض شد و به دنبال آن شلوغ کاری اش گل کرد و به اقتضای طبعش به این فکر افتاد که نکند آقای مأمون در فراخواندن امام رضا-ع- به توس سوء نیت نداشته که هیچ، حسن نیت هم داشته است. می فرمایید به چه دلیل؟خودتان لایل زیر را مطالعه بفرمایید تا با بچه شلوغ هم نظر شوید.
الف)مأمون می توانست در همان مدینه، ضمن محدود کردن روابط و رفت و آمدهای امام با دیگران، به او نامه نوشته و آن حضرت را به رفتن به توس و پذیرفتن خلافت مسلمین مخیر گرداند و پس از مدت کوتاهی به ترور امام اقدام نموده و آن را به گردن کسانی بیندازد که از به قدرت رسیدن امام و حاکمیت شیعه واهمه داشتند و خود را هم به خاطر دور بودن از مدینه تبرئه نماید. اما دیدیم که او امام را با اجلال تمام به مرکز حکومتش فراخواند. این نشان می دهد که او یک شیعه ی ولایتمدار بود.
ب)مأمون می دانست که اگر امام رضا-ع- در مدینه بماند عمر شریف اش را- همانند نیاکانش- در محدودیت خواهد گذراند و در نهایت هم به شهادت خواهد رسید؛ لذا بر آن شد تا با بردن آن حضرت به توس و به دور از فضای غالب فکری اهل سنت، یک پایگاه قدرتمند شیعی در ایران ایجاد نماید.
پ) بعضی از مورخین نوشته اند که مأمون با دعوت از امام به خراسان می خواست نظر شیعیان را به سوی خودش جلب نماید؛ در حالی که این نظر اشتباه است؛ زیرا شیعیان در کل ممالک اسلامی، فقط در مناطق محدودی مانند عراق، قم، خراسان و... به صورت اقلیت زندگی می کردند. مأمون نه تنها برای اقتدار بیشتر خود نیازی به آن ها نداشت، بلکه با جانبداری از شیعیان و امام آن ها، عملاً خود را در مقابل جامعه ی بزرگ اهل سنت قرار می داد. بنابر این از خلیفه ی باهوشی چون مأمون بعید بود به خاطر تحکیم قدرت خود به چنین رفتار ناشیانه ای دست بزند.
ت)هیچ کدام از ائمه هدی-ع- نتوانستند در طول عمر شریف شان بدون دغدغه و محدودیت با پیروان شان ارتباط مناسب برقرار کنند. اما مأمون با برگزاری همایش های علمی برای امام رضا به او فرصت داد تا با حضور اندیشمندان بزرگ مسلمان و غیر مسلمان از اقصی نقاط دنیا،خود را معرفی کند و آموزه های ناب اسلام را به گوش آن ها برساند. آیا مأمون نمی دانست که علی این موسی-ع- امام است و به خوبی می تواند از پس هر سؤال و مشکلی برآید؟ آیا او نمی دانست این همایش ها به معروفیت بیشتر او انجامیده می شود. اگر او این ها را نمی دانست، پس باید به هوش او شک کرد.
ث) برخی اعتقاد دارند چون مأمون می دانست امام رضا-ع- نمی پذیرد، به اوپیشنهاد خلافت داد تا به شیعیان بگوید که ولایتمدار و طرفدار شیعه است. در این مورد باید عرض شود:
1- با توجه به در اقلیت بودن،محدود بودن و فراری بودن عده ی زیادی از شیعیان- به ویژه نزدیکان حضرات ائمه- اثبات چنین چیزی از سوی مأمون اصلاً به نفع قدرت ظاهری او نبود، چه رسد به این که علاوه بر این پیشنهاد، دخترش را هم به پسر او بدهد.
2- پیشنهاد خلافت به امام رضا-ع- هر چند اگر به نپذیرفتن او منتهی می شد - اقرار به حق امام و اجداد او و پذیرفتن و اعلام عمومی غصبی بودن خلافت بود. اقرار به این موضوع از سوی خلیفه ی مقتدر و باهوشی چون مأمون یعنی زیر سؤال بردن ایمان، عدالت و مشروعیت خود و اعقاب و اخلاقش.
3- فرض می کنیم امام به خاطر محق دانستن خود برای خلافت مسلمین و استفاده از این فرصت استثنایی برای رسیدن به حق خود و خاندانش، پیشنهاد خلافت از سوی مأمون را می پذیرفت. آن وقت چه اتفاقی می افتاد؟ آیا مأمون از انتقال قدرت سرباز می زد؟ در این صورت او خودش را مسخره کرده بود. مأمون مجبور بود قدرت را واگذار نماید. عکس العمل امام هم بسته به صداقت یا عدم صداقت مأمون روشن بود. در صورت صداقت مأمون، امام او را به کاری سترگ در حکومت اش می گمارد و در صورت عدم صداقت، مأمون را به نوعی تحت نظر در کنار خود نگه می داشت و یا برای از سر باز کردنش، او را به ولایت- مثلا- تایباد منصوب می نمود.
ج)با عنایت به مطالبی که در بالا آمده، شهادت امام هم به نوعی در هاله ای از ابهام است و دو گمان در این خصوص وجود دارد. یکی این که امام اصلاً به شهادت نرسیده و به مرگ طبیعی به بهشت جاوید الهی شتافته است و دیگر این که شهادت او کار اهل سنت افراطی بوده تا از ایجاد پایگاه شیعی در ایران و قدرت گرفتن شیعیان جلو گیری نمایند.
بچه شلوغ مطمئن است با نوشتن این مطلب، نظر عده ی زیادی از شیعیان نسبت به آقای مأمون عوض شده و عده ای هم مانده اند که اشکال کار از مأمون است یا تاریخی که در این خصوص نوشته شده است.
گرگرفتگی پس ازیائسگی
احساس گرمای شدید منتشردرقسمت فوقانی بدن به مدت 30ثانیه تا5دقیقه که درپیرامون سن یائسگی خانمها ایجاد می شود .
کاهش هورمونهای جنسی زنانه ازسن یائسگی به بعد موجب افزایش بیماریها وعلائم متعددی ازجمله گرگرفتگی یا Flashing خواهدشد .
علائم شایع عبارتنداز:
کم حوصلگی، طپش قلب، سرگیجه یاسنکوپ، آشفتگی، خستگی، اضطرا ب ومشکلات تمرکز، دردماهیچه هاومفاصل وپریدن ازخواب شایع است ولی فشار خون در طی حمله تغییر چندانی ندارد .
علائم بیشتر درشبها بروز وگاهی فرد را از خواب بیدار می نماید، وفرکانس آن از چند بار در روز تا چند بار در سال متغیر است .
بروزعلائم با کاهش شدید هورمونهای جنسی زنانه که دراکثرزنان قبل ازآخرین قاعدگی شروع وبطور معمول در85 درصد مواردتایک سال ودرمواردی تا 5الی10سال ادامه خواهدیافت .
این عارضه شایعترین وناراحت کننده ترین علامت در دوران یائسگی بوده که به خصوص در خانمهای چاق سفید پوست ظهورحادتری دارد.
دربیماریهایی مثل : پرکاری تیرویید، اضطراب وتحریکات عصبی، بعضی تومورها، بیماری فئوکرموسیتوما، قطع الکل ومصرف بعضی داروها نیز این علائم مشاهده می شود .
درموارد مشکوک می توان با اندازه گیری هورمون FSH (افزایش این هورمون) سرم خون، تشخیص را تایید کرد .
درمانهای مختلفی بسته به وضعیت جسمی، روحی و وجودبیماریهای همراه دیگر برای درمان این علائم می توان شروع کردمانند:
هورمون درمانی(استفاده ازانواع هورمونهای استروژن وپروژسترون)، استفاده از آگونیستهای آلفاآدرنرژیک، داروهای آرام بخش وضد افسردگیها ...
درمان به خصوص استفاده ازهورموندرمانی می تواندهمراه با عوارض متعددی باشد که باید حتما تحت نظر پزشک معالج وبا احتیاط کامل صورت گیرد .
با استفاده اززنان ومامایی دنفورث وorder دکتراکبر زاده پاشا
وزیر راه و شهرسازی، بیخبر از دردِ مردم، میگوید زوجهای جوان برای خانهدار شدن، باید 20 میلیون تومان پسانداز داشته باشند و 40 تا 50 میلیون تومان دیگر را از پدر، مادر و برادر خود تأمین کنند تا به همراه یک فقره وام 80 میلیون تومانی بتوانند قدرت خرید مسکن را در بازار به دست آورند.
***
یکی نیست به این عزیز کرده بگوید اگر مردم عادی توانایی فراهم کردن 70 میلیون تومان را داشتند که دیگر نیازی نبود شما خودتان را به زحمت بیندازید؛ بقیهاش را هم خودشان تأمین میکردند. مردم در دولت قبل آن 1 میلیون 2 میلیون 5 میلیون ها را هم کابوس وار تهیه می کردند و با قرض و صورت سرخ شده...
آقای وزیر! تا به حال شده اجاره خانهات عقب افتاده باشد؟ تا به حال شده سرِ سال، صاحبخانه جوابت کند و مثل خانهبهدوشها، سال به سال اسبابکشی کنی؟ شده سرِ سال، پولی نداشته باشی که روی پولِ پیش یا پولِ رهن بگذاری برای تمدید قرارداد اجاره؟ اصلاً تا به حال مستأجر بودی؟!
راستی یک سؤال! 25 میلیون تومان وام قرضالحسنه مسکن مهر تورمزا بود اما 80 میلیون وام شما نیست؟! آن هم با خزانه خالی!!
***
نمیتوانید 70 میلیون تومان جور کنید؟ به جهنم! خدا شما را فقیر و مستضعف (ببخشید! آسیب پذیر) آفریده است؛ چیکار کنیم ما! بروید جایی حاشیه شهر زاغه نشین شوید...
در محافل مختلف وقتی از لزوم عزم عمومی برای اصلاح سخنی گفته میشود ، مدام با این جمله مشهور مواجه میشویم که " الناس علی دین ملوکهم " و به استناد این جمله مشهور منشا تمام مشکلات و مفاسد متوجه خواص و افراد حکومتی دیده میشود و در این نگاه عزم عامه مردم برای اصلاح کاری عبث و بیهوده تلقی میشود و مجموعا این است که هر حرکت اصلاحی اگر از سوی خواص شروع نشود و متوجه آنان نباشد بیهوده است .
این روزها مشغول بازخوانی کتاب " داستان راستان " شهید مطهری بودم ، احساس میکنم که خیلی از ماها و از جمله خود من ، به دلایلی سالهاست که این کتاب را مرور نکرده ایم و شاید تاریخ آخرین مطالعه ما به دوران راهنمایی و دبستان برسد . مبخواهم بدون حاشیه بخشی از مقدمه کتاب " داستان راستان " شهید مطهری را بیاورم و ببینیم بالاخره مردم به دین حاکمانشان هستند یا حاکمان بر مدار دین مردم ، خواص بر عوام تاثیر میگذارند یا عوام بر خواص موثرند و قضاوت را در این خصوص به عهده خوانندگان بگذارم.
اگر فرصتی برای مطالعه کامل کتاب ندارید ، حداقل متن کامل مقدمه جلد اول این کتاب را بخوانید ، بسیاری از حرفهایی که شهید مطهری در مقدمه این کتاب گفته اند مشکلات و گرفتاریهای امروز اجتماعی و فرهنگی ما نیز هست :
بخشی از مقدمه کتاب داستان راستان نوشته استاد شهید مرتضی مطهری
« داستانهایی که در این کتاب گردآورده ام،هم براى ((خواص )) قابل استفاده است و هم براى ((عوام ))، ولى منظور از این نگارش تنها استفاده عوام است ؛ زیرا تنها این طبقاتند که میلى به عدالت و انصاف و خضوعى در برابر حق و حقیقت در آنها موجود است و اگر با سخن حقى مواجه شوند حاضرند خود را با آن تطبیق دهند.
قطعا صلاح و فساد طبقات اجتماع در یکدیگر تاثیر دارد و ممکن نیست که دیوارى بین طبقات کشیده شود و طبقه اى از سرایت فساد یا صلاح طبقه دیگر مصون یا بى بهره بماند، ولى معمولاً فساد از ((خواص )) شروع مى شود و به ((عوام )) سرایت مى کند. و صلاح برعکس از ((عوام )) و تنبه و بیدارى آنها آغاز مى شود و اجبارا ((خواص )) را به صلاح مى آورد؛ یعنى عادتا فساد از بالا به پایین مى ریزد و صلاح از پایین به بالا سرایت مى کند.
روى همین اصل است که مى بینیم امیرالمؤمنین على علیه السلام در تعلیمات عالیه خود، بعد از آنکه مردم را به دو طبقه ((عامه )) و ((خاصه )) تقسیم مى کند، نسبت به صلاح و به راه آمدن خاصه اظهار یاس و نومیدى مى کند و تنها عامه مردم را مورد توجه قرار مى دهد.
حضرت در دستور حکومتى که به نام ((مالک اشتر نخعى )) مرقوم داشته مى نویسد:((براى والى هیچکس پرخرج تر در هنگام سستى ، کم کمک تر در هنگام سختى ، متنفرتر از عدالت و انصاف ، پرتوقع تر، ناسپاس تر، عذرناپذیرتر، کم طاقت تر در شداید از ((خاصه )) نیست . همانا استوانه دین و نقطه مرکزى مسلمین و مایه پیروزى بر دشمن ، ((عامه )) مى باشند، پس توجه تو همواره به این طبقه معطوف باشد.
این فکر غلطى است از یک عده طرفداران اصلاح که هروقت در فکر یک کار اصلاحى مى افتند، ((زعماى )) هر صنف را در نظر مى گیرند و آن قله هاى مرتفع در نظرشان مجسم مى شود و مى خواهند از آن ارتفاعات منیع شروع کنند.
تجربه نشان داده که معمولاً کارهایى که از ناحیه آن قله هاى رفیع آغاز شده و در نظرها مفید مى نماید، بیش از آن مقدار که حقیقت و اثر اصلاحى داشته باشد، جنبه تظاهر و تبلیغات و جلب نظر عوام دارد.»
تامل درطعام
مرحوم طبرسی در مجمع البیان نقل می کند:هارون الرشید طبیبی مسیحی داشت که به سبب مهارتش درطب معروف بود، روزی به یکی ازدانشمندان اسلامی می گوید من درکتاب آسمانی شما چیزی از طب نمی یابم ؟ .
اودر جواب گفت خداوندهمه دستورات طبی را در نصف آیه ای آورده "کلو وشربو ولا تسرفو، وپیامبر ما نیزطب را در این دستور خلاصه کرده: معده خانه همه بیماریها، وامساک سر آمد داروهاست وآنچه بدنت را عادت داده ای(ازعادات صحیح) آنرا ازاو دریغ مدار .
درآیه 168 سوره بقره ، آیه 31سوره اعراف، آیه 51 سوره مومنون، وآیه 81سوره طه خداوند"کلو" را به تنهایی ذکر ننموده بلکه بعد ازتوصیه به خوردن آنرا مقیدنموده است به :
1- پرهیزاز اسراف درخوردن وآشامیدن 2- خوردن حلال وپاکیزه وپرهیزازتبعیت شیطان(دامی که آدم را ازروضه رضوان آواره بیابان نمود) 3-پاکیزه خوردن وعمل صالح 4- پاکیزه خوردن وپرهیزازطغیان وزیاده روی .
درسوره عبس آیه 24می فرماید :فلینظرالانسان الی طعامه " انسان به طعامش باتامل بنگرد" ، که این نگاه می تواند ازچند جهت منظور نظر باشد:
1- ازنظر بهداشتی عاری ازآلودگیهای ناشی ازعوامل بیماریزا وسموم است یانه ؟ .
بیماریها ی زیادی ازراه طعام (ORAL-FECAL) انسان را مبتلامی نماید که بعضی ازآنها در بدن مزمن شده وبرای سالهای متمادی سلامتی فرد را به مخاطره می اندازند .
2- میزان غذای مصرف شده مطابق با نیازبدن می باشدیانه؟ ، که معمولادرمصرف غذا افراط(دراکثرموارد) ویاتفریطمی نماییم .
- پرخوری، متنوع خوردن غذا به طور همزمان، بی موقع خوردن وعدم تقید به صرف غذا دروقت مقرر ، توجه نداشتن به دمای مناسب غذا، بدخوردن(نجویده ولومباندن غذا، بااسترس وعجله خوردن، عدم رعایت تطابق طبع غذا با مزاج فرد، دائم خوری چه به عنوان غذا ویا دسر وتنقلات) .
امروزه تنقلات متنوع ومضر با تبلیغات دلفریب ازانواع خوردنی های قندی مثل بستنی، چیپس، پفک، نوشیدنی ها تبدیل به جزء لاینفک زندگی افراد درهرسن وهرزمان ومکانی گردیده است که مشکلا بزرگی مانند بیماریهای گوارشی، افزایش بیماری قند وچربی وبه تبع آن بیماریهای قلبی وعروقی ومغزی واضافه وزن که خود سبب یامشددانواع بیماری های جسمی وروانی می باشد.
- عدم رعایت تعادل نوع ماده غذایی مصرف شده، که درسالهای اخیر مصرف چربیهاوکریوهیدراتها(به خصوص نوع مصنوعی کربوهیدرات) به شدت افزایش یافته وجای مصرف پروتئینها واملاح راگرفته است . درقرآن نیز مصرف زیتون درکنار خرما ذکر شده وامروز ثابت شده که چربیها برای جذب شدن ازروده نیاز به قند دارند وبا توجه به کاهش فعالیتهای فیزیکی عموم جامعه، چاقی های مفرط وعوارض آن به سرعت درحال پیشرفت است .
- بعضی زندگی می کنند تابخورندولذت خوردن برای آنها ازاصول زندگی است ودر این امر هیچ تقیدی دررعایت بهداشت تغذیه ندارند(بهداشت جسمی وروحی) .
درجمله ای که منسوب به امام علی(ع)است می فرمایند:زندگی را برای خوردن مخواه، بلکه خوردن را برای زندگی بخواه. دانشنامه احادیث پزشکی
3- غذای تهیه شده حلال است وازراه مشروع به دست آمده یانه ؟، ودر تهیه آن معیار های بهداشت روح وروان رعایت شده ؟
پیامبر(ص) فرمود: کسی که مال حرام می خورد وعبادت هم می کند، مانندکسی است که برآب ساختمان می سازد . عده الداعی ص302
پیامبر(ص) فرمود: مال حرام درفرزندان اثرمی گذارد . اصول کافی ج 5 ص 124
حرمت وحلیت وضع شده درمصرف مواد غذایی علاوه بر وجوداثرات روحی، تاثیرات مهمی درسلامت جسم نیزبه همراه دارد، که موارد زیادی ازآن درعلم طب به اثبات رسیده است .
4- موقع تناول غذا بنگریم که این ماده مغذی چگونه ودرطی چه فرایندومراحلی ایجاد شده ومواد تشکیل دهنده آن چه بوده وجایگاه وفوائد مصرف آن چیست، ودر این تدبیر واندیشه هم برشناخت خودازخالق هستی بیفزاییم، وهم علم ودانش خودرادرمجهولات بی پایان خلقت ارتقاع دهیم .
به بهانه شهادت امام جعفر صادق علیه السلام
دانشمندان سرعت نور را 300هزار کیلومتر بر ثانیه برآورد کرده اند و البته این سرعت را برای بشر دست نیافتنی دانسته اند زیرا بر طبق نظریه دانشمندان ، اگر جسمی به این سرعت برسد تبدیل به انرژی خواهد شد و دیگر جسم نیست . تلاشهای بشر در طی قرون متمادی همواره برای این بوده که خود را به سرعت نور نزدیک کند ، هر چند که میدانستند رسیدن به سرعت نور با اجسام بشری شدنی نخواهد بود ، حاصل این تلاشها این شده که بشری که زمانی سریعترین وسیله اش پاهایش بود و بعد از آن چارپایان را برای سرعت بیشتر به خدمت گرفت ، امروزه غولهای آهنینی را با سرعتهای چندهزار کیلومتر بر ساعت روانه آسمان میکند و البته امید دارد که روزی جا پای سرعت نور بگذارد .
حال سوال این است که وجود قله ای همچون سرعت نور ، بشر را در تلاش برای ساخت وسایل جدید و رسیدن به سرعت بیشتر یاری کرده یا باعث شده که چون آن سرعت را دست نیافتنی و دور از ذهن بداند رکود و خمودگی را پیشه کند و از قدم گذاشتن در وادی ساخت وسیله هایی سریعتر دوری کند ، قطعا پاسخ منفی است و اتفاقا علیرغم دوراز دسترس بودن سرعت نور ، افق بالای این موضوع بشر را به تلاش بیشتر وادار کرده است ، به نظر شما اگر بشر سرعت صوت را که 340 متر بر ثانیه است ، به عنوان قله ای که باید به آن رسید در نظر میگرفت ، الان در چه حالی بود ؟ در حال تلاش بیشتر یا در حال رکود و خمودگی ؟؟؟
واقعا برای کوهنوردی که قله اورست را فتح کرده است دیگر فتح کدام قله برایش وسوسه انگیز است ؟
این مقدمه را عرض کردم که بگویم که برخی افراد ، وقتی فضائل ، کمالات و درجات اولیای الهی را برای آنها بازگو میکنیم ، به این دلیل که رسیدن به آنها را در توان عموم ابناء بشر نمیدانند ، اعتقاد دارند که توصیف افرادی با چنین کمالاتی به عنوان " اسوه " به این علت که آنها را از دسترس مردم دور می نمایاند کاری ناصحیح است و ما باید الگوها را افرادی در دسترس معرفی کنیم تا همه مردم بتوانند به آنها اقتدا کنند و لذا در این مسیر هم کوشش میکنند که سرعت نور را به سرعت صوت نزدیک کنند و یا حتی منکر وجود پدیده ای به نام نور با سرعت سیصد هزار کیلومتر بر ثانیه بشوند ، در این مسیر آنها کمالات نوری را " مرامنامه شیعیان غالی " میخوانند و قله هایی که برای فتح پیشنهاد میکنند در حد تفتان و بینالود است و یا دو برادران !
راستی با تأسی با اسوه های در دسترس تا کجا میتوان به سمت خدا رفت و اگر ما این اسوه های در دسترس را پشت سر گذاشتیم و سرعتمان مافوق صوت شد بعد از آن دیگر چه باید بکنیم ، بخوابیم ، منکر وجود سرعت نور شویم و یا به دنبال نور باشیم ؟
خشم و عصبانیت چند جنبه دارد. اگر برای دشمن خشمگین شدی و عصبانی جز این نباید کرد که البته به صلاح است. اما برای منتقد و دوست خود خشمگین شدن حتی در پاسخ به انتقادات کار به جایی نخواهد بود.
حضرت امام جعفر صادق(علیهالسلام) هم درباره خشمگین شدن حدیثی دارند که فرمودهاند؛ «هرکس سه بار بر تو خشم گرفت ولی به تو بد نگفت، او را برای خود به دوستی انتخاب کن.»
روایاتی که از این بزرگواران گفته شد، با توجه به این روایات، میتوان نتیجه گرفت که مرز میان خشم و صراحت به بد گفتن است. خشم و عصبانیت اگر به حق باشد، همنشین بدی به حساب نخواهد آمد، بلکه به توصیه امام صادق(علیه السلام) فردی که خشمگین شده اما بد نگفته است باید به عنوان دوست نگه داشت.
آقای رئیسجمهور روز دوشنبه در جریان همایش سفرا و نمایندگیهای کشورمان در خارج، سخنانی گفتند که به اعتقاد همگان یا اکثریت، دور از شأن و جایگاه ریاست جمهوری بود.
اگر ایشان در مسند ریاست جمهوری نبود، شاید چنین واکنشهایی را هم به همراه نداشت، اما جناب آقای روحانی رئیسجمهور اسلامی ایران است. شخصیت حقوقی و سیاسی ایشان در جایگاه ریاست جمهوری اسلامی باید مانع از بیان چنین سخنانی شود.
پس تفاوت بسیار است میان صراحت لهجه و رکگویی با خشم و عصبانیت.
«عدهای در داخل شعار سیاسی میدهند، اما بزدل سیاسی هستند، هر وقت مذاکره میشود، میگویند میلرزیم، به جهنم، بروید جای گرم که نلرزید، خدا شما را ترسو و لرزان آفریده است.»
این سخن رئیسجمهور در رسانههای روز گذشته چه اصلاحطلب و به ظاهر حامی دولت و چه اصولگرا و منتقد دولت بازتاب داشت و همراه با انتقاد بود.
هر کدام از این رسانهها انتقاد خاص خود را داشتند، برخی از آنها ادبیات آقای احمدینژاد رئیسجمهور سابق را مثال زدند و حتی عنوان کردند که «آقای روحانی همان یک احمدینژاد برایمان کافی است!» و برخی هم در روزنامههای خود نوشتند که «واقعبینانه باید پذیرفت؛ هجمه بیمحابا و مانعتراشیهای تندرویهای منتقد دولت، میتواند فشار طاقتفرسایی به هر فعال سیاسی وارد کند و آرامش و تمرکز را از آنان سلب کند…»
برخی روزنامههای اصلاحطلب هم از این ادبیات انتقاد داشتند و آن را درخور شأن رئیسجمهور و اینگونه پاسخ دادن به منتقدان نمیدانستند اما برخی تلویحاً از چنین ادبیاتی حمایت کردند و چنین رفتاری را بازخورد رفتار منتقدان دانستند.
ابتدا، باید نوشت که مقایسه آقای روحانی و آقای احمدینژاد، مقایسه منصفانهای نیست، چرا که اگر احمدینژاد ادبیات خاص خود را داشت، روی سخن او در بیشتر مواقع به شخصیتها و کشورهای خارجی بود که علیه جمهوری اسلامی ایران دست به کار بودند(اون ممه رو لولو برد!... آب رو بریزید اونجایی که سوخته!... اینها از بزغاله هم کمتر می فهمند!...).
اما روی سخن آقای روحانی به منتقدان داخلی بود که البته آنها نه دشمن هستند و نه عوامل خارجی که آنگونه مورد خطاب و بی مهری قرار میگیرند.
ضمن این که همان رسانههای اصلاحطلب، همواره رئیسجمهور و دولت نهم و دهم را با انتقادات تند و تیز خود نوازش میکردند!
حتی سخن آقای احمدینژاد درباره «خس و خاشاک» را هم تحریف کردند و آن را تبدیل به پتکی نمودند که چهار سال بر سر دولت کوبیدند. عین سخنان احمدینژاد را بخوانید؛
«ملت ایران یک ملت متحد است، امروز خبرنگاری سؤال کرد و گفت؛ بعضیها گوشه و کنار کارهایی را انجام میدهند، اغتشاش است، شورش است اعتراض است، واژههای تندی را به کار برد. من یک مثالی زدم، نتیجهگیری کردم، برای شما عرض میکنم، گفتم شما اشتباه میکنید، ملت ایران یکپارچه است. در یک مسابقه فوتبال، 50 هزار 70 هزار تماشاچی میروند، آن کسی که تیمش باخته وقتی میآید بیرون عصبانی است و به هر دری میزند. در ایران در انتخابات، 40 میلیون نفر خودشان بازیگر اصلی و تعیینکننده اصلی بودند، حالا چهار تا خش و خاشاک یک کارهایی میکنند، بدانید این رودخانه زلال ملت جایی برای خودنمایی آنها نخواهد گذاشت.»
این سخن رئیسجمهور سابق، شد بهانهای برای اغتشاشات و فتنههای بیشتر، خس و خاشاک احمدینژاد در رسانهها و گفتار اصلاح طلبان تحریف شد و اینگونه تعبیر شد که احمدی نژاد کسانی را که به فردی غیر از وی رأی دادهاند خس و خاشاک خوانده است، در حالی که او در سخنان خود اشاره دقیق میکند «بیش از 40 میلیون رأی دهنده» یعنی با حساب آراء دیگر نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری.
هر چند به خاطر شرایط خاص آن زمان این سخن هم نباید از زبان رئیسجمهور وقت جاری میشد، اما همین سخن سوءاستفاده آشوبطلبان و فتنهگران را به همراه داشت و باعث ایجاد مشکلات امنیتی شد.
میدانیم شرایط دشوار است. تحولاتی که در صحنه بینالملل و منطقه در حال وقوع است، حساسیتی افزون دارد. آمریکاییها بر سر موضوع هستهای بازی را به هم زدهاند و آن گونه که پیشبینی میشد، اتفاق نیفتاده است.
چنین فریاد و خشمی مستحق آمریکا است نه منتقدان دولت که اگر انتقادی هم داشته و دارند، به خاطر ماهیت پلید آمریکاست که همچنان در راه یک توافق عادلانه و منصفانه کارشکنی میکنند.
شما در عمر شریف و پربارتان بارها فیلم های مختلف، کارتون ها و انیمیشن های زیادی را دیده اید. در بعضی از آن ها از دست قهرمان داستان که مثلاً دست به خرابکاری خاصی زده، عصبانی شده و اگر دست تان به او می رسید، خرخره اش را می جویدید؛ اما در بعضی دیگر، نه تنها به خاطر خرابکاری قهرمان یا قهرمانان داستان، از دست شان عصبانی نشده اید که دل تان هم به حال آن ها سوخته است. این که چرا دل تان در بعضی موارد می سوزد، دلایل روانشناختی دارد و ما قصد پرداختن به آن را نداریم؛ ولی یک نمونه اش انیمیشن «پَت و مَت» است که گاهی آدم دلش برای این دو کوچولوی بزرگ نما کباب می شود. تصور کنید دو نفر آدم به ظاهر بزرگ، مثلاً می خواهند قفل یک دَر را درست کنند؛ اما رفتارشان به خراب شدن کل خانه منجر می شود یا مثلاً می خواهند پیچ یک دستگاه را محکم کنند؛ ولی نتیجه اش از بین رفتن آن دستگاه و دستگاه های دیگر است. حالا شما در نظر بگیرید اگر جنابان آقایان «پَت و مَت» بخواهند کارهای زیر را انجام بدهند چه اتفاقی رخ می دهد:
- آسفالت کردن خیابان: این که آسفالت خیابان یا دیگر پروژه های عمرانی را به چند پیمانکار می دهند و آن ها پولش را می گیرند و فرار می کنند، بماند؛ اما وقتی کار آسفالت کردن تمام می شود، تازه متوجه می شوند که هنوز زیر سازی خیابان، لوله کشی آب و فاضلاب و سیم کشی برق و تلفن انجام نشده است. آن گاه «پت و مت» دست به کار می شوند و با کندن خیابان، سیم کشی ها و لوله کشی ها را انجام می دهند. حالا شما از آن خیابان مادر مرده چه تصوری دارید؟
- احداث پل روگذر: اصلاً جریان ساخت پل روگذری که «پت و مت» سازنده ی آن باشند خودش تماشایی است؛ اما وقتی ساخت آن تمام می شود، معلوم می گردد که پل احداثی پیاده رو نداشته و هیچ گُداری هم برایش به خیابان های اطراف پیش بینی نشده است و البته مقداری هم مشکل امنیتی دارد، پیچیدن ماشین های بزرگ روی آن با دشواری و برخورد با گاردریل های اطراف انجام می شود، آسفالت اش به طرف پایین حرکت می کند، شیب اش آنقدر تند است که ماشین ها در هنگام برف و باران در پایین شیب می مانند و آب باران حیران می ماند که از کدام طرف پل می تواند به پایین سرازیر شود.
- متعادل و میزان کردن آمارها: تصور کنید «پت و مت» مشغول مرتب کردن آمارها و ستون های یک نمودار «هیستوگرام» هستند. ستون «تورم» درحال بالا رفتن است. «پت» خودش را به آن آویزان می کند تا از بالا رفتن آن جلو گیری کند؛ ولی موفق نمی شود. شدت بالا رفتن ستون نرخ تورم باعث می شود که او به هوا پرتاب شود و بیفتد روی هیستوگرام «نرخ تولید». شدت افتادن و سنگینی «پت»، ستون نرخ تولید را پایین می آورد. با پایین آمدن این ستون، فنر نمودار «نرخ بیکاری» از جایش در می رود و با شدت تمام به طرف بالا حرکت می کند. آقای «مَت» که روی این نمودار نشسته، به هوا پرتاب می شود و روی آقای «پت» – که روی ستون «نرخ ازدواج» مشغول به کار است – سقوط می کند و هر دو پایین می روند. «پت» عصبانی می شود. یقه ی «مت» را می گیرد و دعوای شان در می آید. آن ها باهم قهر می کنند. «پت» تصمیم می گیرد خواهر «مت» را طلاق بدهد و «مت» هم متقابلاً همین تصمیم را در باره ی خواهر «پت» می گیرد و این گونه می شود که ستون «نرخ طلاق» هم به شدت به طرف بالا میل می کند. نمودار طلاق در حال رفتن به بالا، دست نمودار «آسیب های اجتماعی» را هم می گیرد و با خودش بالا می برد تا تنها نباشد. آقایان «پت و مت» که می بینند بعضی از ستون های نمودار به صورت فزاینده در حال بالا رفتن هستند، کلنگ برمی دارند و به خراب کردن آن ها مشغول می شوند؛ اما فایده ای ندارد. نمودارها همچنان بالا می روند و آن ها را با خودشان به بالا می برند. آن ها که «فوبیا»ی ارتفاع دارند، سرشان گیج می رود و از آن بالا به پایین در می غلتند و از کادر خارج می شوند.
- مذاکرات: یک روز آقای «پت» در مراجعه به صندوق پستی اش، نامه ای دریافت می کند که در آن نوشته شده «ماگروهی هستیم موسوم به 2+3 و اگر شما هم به ما بپیوندید – که باید هم بپیوندید- می شویم گروه 3+3. ما شنیده ایم که شما "هسته" دارید. به همین خاطر باید با ما مذاکره کنید و هسته ها تان را هم دور بیندازید؛ وگرنه به شما حمله می کنیم». آقایان «پت و مت» در جواب شان می نویسند «ما مگر میوه ایم که هسته داشته باشیم؟ اطلاعاتی که به شما داده شده اشتباه است. تازه سلّمنا که هسته داشته باشیم، به شما چه ربطی دارد؟ اصلاً شما کی هستید»؟ گروه 2+3 در جواب می نویسد «نخیر! اطلاعات ما کاملاً هم موثق است و اصلاً هم به شما ربطی ندارد که این موضوع به ما ربط دارد یا ندارد» و «آژانس» می گیرند و گروهی را می فرستند تا بیایند و موضوع را از نزدیک بررسی کنند. آن ها هم می آیند و پس از بازرسی های فراوان- اتفاقاً!- یک هسته ی هلو در شکم «پت» و یک هسته ی آلو هم در شکم «مت» پیدا می کنند. آقایان «پت و مت» هم ضمن اظهار شرمندگی، آمادگی خود را برای شرکت در مذاکرات اعلام می کنند.
در روز اول مذاکرات، «پت» - که سرما خورده - عدسه ای می کند و از شدت آن، سرش به پارچ آب روی میز برخورد می نماید. پارچ هم نامردی نکرده و به طرف خانم «کارتون زشتون» برمی گردد. آب پارچ عرض میز را طی نموده و یکراست از یقه ی آن خانم متشخصه ی مذکوره فرو می رود و جیغ اش را در می آورد. از آن جلسه به بعد، خانم «زشتون» درمی یابد که باید یقه اش را ببندد و یک شال گردن هم بیندازد تا از اتفاقات ناگوار آینده جلوگیری نماید.
دور اول مذاکرات بی نتیجه پایان می یابد و دور دوم فرا می رسید. «پت» که به این دور از مذاکرات خوشبین نیست، به «مت» می گوید «من می دانم که مذاکرات به نتیجه نمی رسد» ولی «مت» می گوید که «حتماً مذاکرات به نتیجه می رسد». آن ها با همان اختلاف، پشت میز مذاکره قرار می گیرند. در حین مذاکره، اختلاف شان بالا می گیرد و بعد هم به زد و خورد می انجامد. «پت» مشت اش را گره می کند و به طرف «مت» پرناب می نماید. «مت» سرش را می دزدد. مشت «پت» سوت زنان به شقیقه ی آقای وزیر امور خارجه برخورد می نماید. آقای وزیر که در بین زمین و هوا معلق است، پایش به میز مذاکره گیر می کند. میز مذکور با همه ی مخلفات اش واژگون می شود و به روی گردن خانم «زشتون» می افتد. اعضای دیگر جلسه که منتظر فرصت هستند، به سر آقایان «پت و مت» می ریزند و کتک مفصلی را به جان شان می نوشانند. جلسه ی مذاکره به هم می خورد و اعضای آن با سر و صدا بیرون می روند. کشور وزیر امور خارجه که در بیرون منتظر نتیجه ی مذاکره است، به شدت برمی آشوبد. به گزینه های روی میز مراجعه می کند. یکی از آن خطرناک هایش را انتخاب می کند و به بهانه ی هسته دار بودن آقایان «پت و مت»، به خانه شان حمله و آن را باخاک بکسان می نماید. در همان حال به گروه 2+3هم زنگ می زند که سریعاً با «آژانس» بیایند و هسته ها را از شکم آقایان مذکور در آورند. آن ها پس از جستجوی بسیار - و با شگفتی تمام- اعلام می کنند که هیچ هسته ای را در هیچ کدام از اشکم های مبارک یافت نکرده اند.
در زندگی «پت و مت» از این نوع وقایع در ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و... زیاد دیده می شود که طرح نمونه های بالا «مشت نمونه ی خروار» است؛ ولی من حیث المجموع نگارنده که هر وقت فیلم «پت و مت» را می بیند دلش برای خیلی چیزها می سوزد و جزغاله می شود. شما چه طور؟؟
(28/8/92)
«جناب آقای قالیباف»
شهردار محترم تهران
با اهداء سلام، اجرای طرح جلوگیری از اختلاط کارمندان مرد و زن در ادارات مختلف شهرداری تهران، اقدامی پسندیده و ملهم از دین مقدس اسلام است که باید از سالها پیش در سراسر کشور اجرا میشد ولی متأسفانه دولتها معمولا نگاهی به انتخابات آینده دارند و کمتر حاضر میشوند زیر بار اینگونه دستورات اسلام بروند. همه میدانیم که مسائل مربوط به عفاف در قرآن بسیار با اهمیت تلقی شده است تا آنجا که سوره نور که بیشتر آیات آن درباره عفاف و روابط زن و مرد و مجازات زنا و غیره است با این آیه شروع میشود: «سورة انزلناها و فرضناها» یعنی سورهای است که ما نازل کردیم و آن را فرض و حتم و واجب قرار دادیم. درست برخلاف دنیای غرب که میخواهد مسائل مربوط به عفاف را کوچک و ناچیز و حل شده جلوه دهد و میبینیم که با مشکلات فراوانی مانند تزلزل خانوادهها و گاهی بیمعنی شدن نهاد خانواده و نیز همجنسگرایی و پایین آمدن ارزش و احترام زن مواجه هستند.
این یک مسئله اجماعی میان همه فقهاست که جدایی محیط کار آقایان و بانوان بر اختلاط آنها ترجیح دارد و حتیالمقدور و در مواردی که امکان آن وجود دارد محیط کار آنها باید جدا باشد. فلسفه این حکم این است که اسلام میخواهد ارتباط زن و مرد بیگانه در حداقل باشد تا بدینوسیله پیوند زن و شوهر هرچه محکمتر و پیوند زن و مرد بیگانه هرچه سستتر باشد و در نتیجه نهاد خانواده هرچه استوارتر گردد.زمانی که مسجد مدینه ساخته شد، پس از مدتی جمعیتی که وارد مسجد میشد افزایش یافت. پیغمبر اکرم دستور دادند که درب دیگری برای مسجد ساخته شود تا بانوان از آن درب رفت و آمد کنند و اختلاط میان زنان و مردان ایجاد نشود.
عجیب است که در انتقاداتی که به این طرح شده تنها چیزی که مورد توجه واقع نشده است حکم و نظر اسلام است. معلوم نیست مخالفان این طرح از چه چیزی ناراحتاند. گاهی از خدشهدار شدن کرامت انسانی و توهین به زنان سخن میگویند و گاهی از تنافی این طرح با کنوانسیونها و معاهدات بینالمللی. آیا کرامت انسانی زن و مرد فقط در صورت اختلاط حفظ میشود و اگر محیط کار آنها را جدا کردیم به آنها توهین شده است؟ چه منطق و استدلالی پشت این سخن قرار دارد و اساسا چه ارتباطی میان اختلاط از یک طرف و حفظ کرامت انسانی و احترام زنان و مردان از طرف دیگر وجود دارد؟! ممکن است بگویند با جداسازی، ما به شعور و عقل و اراده آنها توهین کردهایم، خود مردان و بانوان ما احکام شرعی و اصول اخلاقی و مصالح خود را رعایت میکنند و نیازی به این کار نیست.
سخن، درست در همین جاست. خالق ما انسانها که به سرکشی غریزه جنسی خوب توجه دارد و خواهان نیل انسانها به سعادت خودشان است و ما را از خودمان بهتر میشناسد، دستور داده است که حتیالمقدور از اختلاط بپرهیزید، و اگر به زعم مخالفان، با این حکم کرامت انسانی ما انسانها مخدوش و به ما توهین شده است، ریشه این امر را باید در خلقت خود و حکمت خالق جستجو کرد.
اما مطلب دیگری نیز هست که شهید آیتالله مطهری در کتاب «مسئله حجاب» خوب به آن پرداختهاند. ایشان میگوید (نقل به مضمون) وقتی دقت میکنیم میبینیم بیشتر، این مردان شکارچی هستند که از آزادی زن به معنی اختلاط و بیبند و باری او دفاع میکنند، چون میبینند اگر اصول عفاف رعایت شود دیگر نمیتوانند از زنان مختلف با هزینه ناچیز کام برگیرند. روشن است که ما نمیخواهیم مخالفان این طرح را به چنین نیتی متهم کنیم بلکه آنها نیت خیر دارند ولی چون دچار تجددگرایی افراطی شده و میخواهند اسلام را باب طبع زمان کنند و فکر میکنند زمان برخی از احکام اسلام گذشته است چنین سخنانی میگویند و این مشکل اساسی اکثر اصلاحطلبان است که توجه کافی به این گونه احکام اسلام ندارند، همان طور که اکثر اصولگرایان توجه کافی به حقوق ملت و آزادیها ندارند.
اما مسئله کنوانسیونها و معاهدات بینالمللی، روشن است که ملاک ما اسلام است و باید این معاهدات را به سوی احکام اسلام هدایت کنیم.
امیدوارم جناب عالی تحت تأثیر هجمه سنگینی که به این طرح شده است قرار نگرفته و ثابت قدم بمانید.
فرصت را مغتنم شمرده از ایجاد پارکهای ویژه بانوان در تهران که در آنجا میتوانند بدون پوشش اسلامی به ورزش و تفریح و آفتاب گرفتن بپردازند تشکر میکنم و امیدوارم تعداد آنها افزایش یابد. از بلندمرتبهسازیها و فشردگی شهر تهران نیز همچنان گلهمندم و معتقدم در بسیاری مناطق ظرفیت بیش از مثلا دو طبقه وجود ندارد و پنج طبقه و شش طبقه میسازند. همچنین درخواست دارم از تعبیر «بیآرتی» برای اتوبوسهای تندرو استفاده نشود و تابلوهای مربوط تغییر کنند، گرچه از زحمات فراوان شما و آباد شدن محسوس تهران طی چند سال گذشته صمیمانه سپاسگزارم.
با تقدیم احترام
علی مطهری»
.: Weblog Themes By Pichak :.