منبع: آینده
دکتر محمود گلزاری در یادداشتی نوشت: آیا جداسازی زنان و مردان در محیط های آموزشی و شغلی از نظر روانشناسی درست است؟نخست این نکته را یادآور شویم که روانشناسی شاخه ای از دانش های بشری است که به بررسی انگیزه ها و پیامدهای رفتار انسانی می پردازد. این که بخواهیم برای هر نگرشی که از طرف عده نسبتاً زیادی ابراز می شود، انگیزه واحدی پیدا کنیم، خود کاری است غیرعلمی. چرا نگوئیم این نگرش بیانگر یک باور دینی است؟ و می دانید که خود پایبندی به دین، انگیزشی است مهم و فطری. امکان دارد یک عقیده با وجود برخورداری از خاستگاه های طبیعی و مثبت، وقتی به اجرا دربیاید با مشکلاتی روبرو شود که ناشی از توجه نکردن به همه ابعاد قضیه یا مسائل و ملاحظات اجتماعی باشد، اما این نمی رساند که آن عقیده از انگیزهای منفی ناشی می شود
طرفداران تفکیک جنسی به حق باور دارند که:
1- غریزه جنســــــــی یکی از قویترین و سرکشترین غرائز بشری است. این غریزه با محرک های بیرونی که همان عوامل تحریک کننده جنسی است بیدار و فعال میشود.
2- بیداری این غریزه به تماس و رابطه با جنس مخالف شتاب میدهد و دیگر فعالیتها را به دنبال خود میکشاند.
3- بهترین راه ارضای این غریزه ازدواجی است آگاهانه، سالم و قانونی.
4- قرار گرفتن در میدان پرجاذبه تحریکات، میتواند انتخاب همسر را از جنبه عقلانی، منطقی و سالم خود درآورد و به گزینشی شتابزده و پرآسیب برساند.
5- مردان بیشتر از طریق نگاه و زنان از راه گفتوگو جذب طرف مقابل می شوند.
6- اگر نیاز جنسی از طریق ازدواج برآورده نشود، محرومیت این غریزه برای فرد بحرانهای روانی و اخلاقی و برای جامعه آسیبهای جدی اجتماعی را رقم میزند.
7- پس لازم است زنان و مردان باهم کمتر برخورد داشته باشند تا ازدواجشان به همان صورت سالمِ سنتی و با کمترین تماس قبل از عقد رسمی انجام پذیرد.
8- کسی مخالف تحصیل و کار زنان نیست، اما اگر زنان دور از تماس با مردان باشند هر دو جنس با آرامش بیشتری درس میخوانند و کار میکنند و ارزش زنان هم در حد کالای جنسی کاهش نمی یابد.
9- حکومت اسلامی که مسئول ترویج و پاسداری از ارزشهای والای انسانی است باید کار مردم را به خودشان وانگذارد و برای آرامش و سلامت فرد و جامعه به بهترین نحو برنامه ریزی کند.
10- مشکلات اجرایی نباید اصل موضوع را زیر سؤال ببرد و بلکه باید همچون تحریم تدریجی شراب در صدر اسلام با برنامه هایی آرام و درست، به سوی تحقق کامل این طرح گام برداشت.
مخالفان این طرح معتقدند غیر از مشکلات زیادی که این برنامه در اجرا با آن روبرو میشود، مثل تعداد کم دانشجویان دختر یا پسر در یک کلاس، در کنار تعداد زیاد دانشجویان جنس متفاوت آنها (برای نمونه 5 نفر پسر در کلاس 40 نفره روانشناسی) و دشواریهای تخصیص استاد و امکانات آموزشی به آن تعداد کم، این کار جوانان را با سؤالات و تردیدهای دیگری هم روبرو میسازد:
اگر قرار است زنان و مردان همدیگر را نبینند باید این طرح درباره استادان هم، اجرا شود. استاد مرد به دختران درس ندهد و برعکس!
آیا جوانان بعد از فراغت از کلاس در محیط بیرون با هم تماس نخواهند گرفت؟ آیا میتوان در همه کوچه ها، خیابانها ، مراکز درمانی و خرید، آنها را از هم دور کرد؟
آیا براستی دانشجویان در مدتی که در کلاس هستند، با هم برخوردها و گفتگوهای تحریک کننده دارند؟
محیط کلاس ناسالمتر است یا محیطهای تفریحی؟ با فضای گسترده و پر از رمز و راز مجازی (اینترنت) چه میکنیم؟
آیا صدها هزار دختر و پسر جوان در خانواده های هستهای امروزه، میتوانند به شیوه سنتی ازدواج کنند؟ آیا پدیده تجردهای ناخواسته دختران عمق و گسترش بیشتری نمی یابد؟
بررسیهای چندی که درسالهای گذشته صورت گرفته نشان میدهد: دانشجویانی که در دانشگاه های تک جنسیتی درس میخوانند تقریباً به اندازه دیگر دانشجویان با جنس مخالف رابطه دارند.
همین تحقیقات می رساندکه بیش از 60 درصد دختران و پسرانی که در دانشگاه ها با جنس مخالف رابطه شتابزده و نادرستی برقرار می کنند، این کار را از اوایل نوجوانی و در زمان تحصیل در دوره راهنمایی و دبیرستان شروع کرده اند!
آیا جدایی دختران و پسران محصل در قبل از دانشگاه، توانسته مانع ارتباط آنها شود؟ آیا تماسهای فراوان و پرآسیب دانش آموزان، کم زیانتر از دوستیهای دانشجویانی بوده است که حداقل درصد 40 آنها به ازدواج ختم میشود؟
آیا بهتر نیست هر طرحی که به ذهن افراد می آید به طور جامع بررسی شود و اجرای عمومی آن به بعد از مشورت با صاحبنظران با تجربه و اجرای نمونه ای و محدود موکول گردد و پس از آن هم پیگیری و ارزیابی عالمانه آن اقدام شود؟
آیا نمی توان به جای این برخوردهای مقطعی، شتابزده و غیرقابل اجرا و بیدوام که نگاهی ابزاری و کاملاً جنسی به روابط انسانی دارد، به دختران و پسران آموزش داد چگونه با هم همکاری کنند و با چه معیارها و روشهایی به قصد ازدواجی پایدار و آگاهانه و با مشورت خانواده ها با یکدیگر به گفتوگو بپردازند!
امیدواریم در فرصتی مناسب و با دعوت از صاحبان اندیشه و باورمندان به ارزشهای دینی و فرهنگی جامعه، بتوانیم به تحلیل نقادانه دیدگاههای موافقان و مخالفان این طرح بپردازیم.
همیشه دوست داشتهام طلبهای آزاد باشم؛ مثلاً اگر چه انجمن حجتیه را دوست داشتهام ولی به آن نپیوستم. تهمتهایی که به این انجمن زدهاند درست نبوده گرچه کار آن توأم با ضعفهایی بوده است. این واقعیتها را من و کسان دیگر به امام هم میگفتیم. من همانگونه که به حزب جمهوری اسلامی خوشبین بودم و به آن نپیوستم، به انجمن حجتیه هم خوشبین بودم، اما به آن نپیوستم. هرگاه جریانی را به نفع اسلام میدیدم از آن حمایت میکردم؛ مثلاً در جریان نهضت اسلامی هرگاه اعلامیهای در طرفداری از امام بود زیر آن را امضا میکردم و پای همه چیز آن میایستادم.
انجمن حجتیه برای ظهور حضرت مهدی (ع) زمینه را مهیا میساخت؛ آنها نمیتوانستند با مسائل حساس سیاسی خود را درگیر کنند، تقیه میکردند. ما برخی مواقع مجبور بودهایم حتی پشت سر سعودیها نماز بخوانیم و گرچه شرایط این نماز، مطابق با آنچه در ذهن و دل ما نیست، با این همه ناچاریم آن را انجام دهیم، چون مراجع ما به انجام آن جواز دادهاند. موضعگیری سیاسی انجمن حجتیه نیز بیشتر از سر تقیه بوده است. این مسئله غیر از شعار جدایی دین از سیاست است. اعضای انجمن حجتیه بر این اعتقاد بودند که ما قدرت مقابله با حکومت محمدرضا پهلوی را نداریم؛ درست مثل امیرالمؤمنین (ع) که تا جایی که توانست برای جانشینی پیامبر کوشید، ولی وقتی دید نمیشود به این خواسته جامهی عمل پوشید و ممکن است با بروز اختلاف، مردم از دین برگردند حتی با ابوبکر بیعت کرد.
برخی از اعضای انجمن حجتیه برای پیروزی انقلاب اسلامی خیلی تلاش کردند. پس از پیروزی انقلاب هم بیشتر آنها به مردم پیوستند و حتی خود آقای حلبی به امام نامه نوشت و پیروزی انقلاب را تبریک گفت. متأسفانه بعدها دربارهی این گروه و انجمن مسائلی پیش آمد. شهید مطهری هم از کسانی بود که انجمن حجتیه را خوب میشناخت. ایشان یکبار به من گفتند: خزعلی! بیا نگذاریم اینها (انجمن حجتیه) را کنار بزنند، بیا اینها را کمک کنیم، بعد از ایشان من تنها ماندم و غوغا بر ضد انجمن حجتیه زیاد شد. (خاطرات آیتالله خزعلی، تدوین: دکتر حمید کرمیپور، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص 145 و 146)
دکتر شریعتی: همیشه دیر است و همیشه باید حساب کرد که فرصت نیست و هرگز سخنی و هرگز سخنی را که می شود امروز گفت ، کاری را که میشود امروز کرد ، نباید به فردا گذاشت ؛ زیرا همیشه دیر است . بر خلاف کسانی که مصلحت اندیش اند و می گویند هنوز زود است ، من می گویم همیشه دیر است. هر کاری که می خواهیم بکنیم باید صدها سال پیش می کردیم . بنابر این دیر شده هر کار که باشد. اینست که فرصت نیست کار امروز را به فردا افکند. این روایت که فرمودند : ” برای دنیایت آن چنان کار کن که گویی همیشه زنده خواهی ماند و برای آخرتت آن چنان که گویی فردا میمیری ” چقدر عالی است! به این معنا است که برای کارهای زندگی فردی و مادی و شخصی ات فکر کن که همیشه وقت هست اما برای کار مردم و آنچه که در مسیر اصالت و مسئولیت انسانی است – کار برای دیگران و جامعه و انسانیت – دستپاچه باش.همیشه بیاندیش فردا دیگر نیستی . اینست که من همیشه حرف آخر را اول میزنم ؛ چون نگرانم اگر از اول شروع کنم و به مقدمه چینی و امثال اینها بپردازم به حرف آخر نرسم . (مجموعه آثار 20 ( چه باید کرد ؟) ، ص 160)
آنچه که در زیر میخوانید بخشی از سخنرانی مقام معظم رهبری است که معظم له آن را در 15 خرداد ماه سال 1358، در دانشگاه جندی شاپور اهواز ایراد فرمودهاند. حضرت آیت الله خامنهای در این بخش از سخنرانی خود که با موضوع وحدت و تحزّب ایراد شده است؛ به تبیین تفاوتهای روشنفکران حرفه ای غیرمتعهد و روشنفکران مذهبی می پردازند.
"... حوادث در آن روزها(دوران ستمشاهی) ساعت به ساعت بود، نه روز به روز. هر ساعت یک حادثه بود. هر ساعت یک انگیزه بود. یک تکلیف بود. وقت اینکه کسانی بنشینند 10 ساعت، 15 ساعت، 20 ساعت یک مسئله را تمام کنند، باقی نمیماند. نگاه نکنید به آن روشنفکر حرفهای غیر متعهد که هیچ کار ندارد، می نشیند پشت میز کارش روزی چند ساعت بیانیه و مقاله و جزوه مینویسد.
آنها حسابشان جداست. همانطوری که صبح گفتم روشنفکران حرفهای در طول این مدت مبارزات مردمی؛ مأیوس کنندهترین گروهها بودند. این فریادی بود که مرحوم آل احمد بارها میکشید. هر وقت این مرد را دیدیم، همانطور که در کتابهایش هم منعکس است، فریاد و فغان و خروشش از روشنفکران حرفه ای بلند بود.
یادم نمی رود سال 47 در مشهد. آخرین سال زندگی آل احمد جلسه ی بسیار دوستانه ی پُر سودی داشتیم. و برادران همگام و همفکر ما در مشهد جمع بودند و بحث های زیادی می رفت.
خیلی از چهرههایی که از مشهدی ها میشناسید در آن جلسه حضور داشتند. آل احمد می گفت: از بعد از مشروطیت تا امروز یعنی تا سال 47، روشنفکران ما سه کتاب خوب ترجمه نکرده و ننوشته اند. این حرف او بود. در زمان خود ما و در طول این دوران مبارزه، روشنفکرها بعد از آنکه جلسه شان را میرفتند، باشگاهشان را می رفتند، مهمانیشان را می رفتند، بورس تحصیلیشان و یا تحقیقی شان را از دولت شاهنشاهی می گرفتند و می رفتند و برمی گشتند، کارهای روزمره شان را انجام می دادند. در اداره یا مؤسسه ای کارشان را می کردند، سینما و گردش و تفریح عصرشان را می رفتند و خلاصه بعد از آنکه همه ی کارهای واجب و مستحب زندگی را انجام می دادند، دو، سه ساعتی هم می نشستند پشت میز کارشان آقا وار، تمیز، بی دغدغه پای کولر یا بخاری قلم می زدند.
این خیلی کار آسانی بود. این غیر از آن روشنفکر مذهبی و یا بخصوص روشنفکر روحانی است که با مردم و در میان مردم است و توی برج عاج نیست.
روشنفکر یعنی آن کسی که آن چیزهایی را می بیند که مردم نمی بینند، کسی که از سطح بالاتری دارد نگاه می کند، مشرف بر مسائل است. جهت گیری ها را می بیند. دشمن ها را می بیند. دشمنی را می شناسد.
او وظیفه دارد که زودتر از هرکس دیگر فریاد بزند. خروش برآورد. مردم را بسیج بکند و خانه ای را که دشمن در آن سنگر گرفته تصرف کند. و دزدها را بیرون بریزد؛ اما نمی کند. او مشغله ها و گرفتاری ها، دردها و انگیزه های دیگر دارد.
روشنفکر حرفه ای ما تا نیمه ی شب در باشگاه، در کلوپ، در کافه گذرانیده، قهوه اش را خورده، شور علی اف و سمفونی پنجم بتهوون را گوش کرده، درباره ی مسائل آفریقا و آمریکای لاتین گپ فراوانی زده و حالا با وجدان آسوده! آمده خانه و می خواهد بخوابد. او وقت آمدن به داخل صحنه را ندارد.
اگر در کوچه و در میان مردم و از سوی خود مردم سر و صدایی نبود، او اکنون در بستر راحت لمیده بود و حالا هم که غوغای مردم خواب او را برآشفته، انگیزه ی او فقط او را تا روی ایوان می آورد و روی صندلی می نشاند. مردم فقط او را می بینند اما حضور او را در میان خود حس نمی کنند. این است روشنفکر حرفه ای.
اما روشنفکر مذهبی درست عکس این است. نمونه اش دکتر شریعتی. یا روشنفکر روحانی. نمونه اش روحانیون مترقی و مبارزی که در طول این سال ها شما در همه جای این مملکت دیده اید. او در میان مردم است. با صدها گونه خواسته و توقع مردم روبرو است. برای او با مردم و در میان آنها بودن خودش کاری، و کار مهمی است.
پس وقت آن را که از سَر صبر و حوصله به قلم زدن بپردازد، ندارد.
هزار مسئله برایش مطرح است. هزار درد، هزار سئوال، هزار نیاز در برابرش قرار می گیرد. مشغله های نقد، او را از پرداختن به طرح های دراز مدت و غیر نقد باز می دارد. این از جهتی خسارت است و در این شک نیست. اما خسارت اجتناب ناپذیری است...
منبع: نشریه ی شماره یک حزب جمهوری اسلامی. منتشره در مردادماه سال 1358
استان اصفهان به دلیل شرایط آب و هوایی و تعدد مناطق روستایی یکی از پر امامزاده ترین استان های کشور پس از استان های شمالی کشور محسوب می شود. تنها در یکی از شهرستان های این استان یعنی خوانسار حدود پنج امامزاده وجود دارند که دو تن از آن ها دو سال پیش یعنی در سال 88 طی اتفاقی نادر کشف شدند!
ماجرا از آن جا شروع می شود که شرکت گاز این شهرستان در حفاری های خود برای عملیات گازرسانی در یک خیابان به مقبره ای قدیمی با تخته سنگ های بزرگ برمیخورد و همین ، شروع قصه ها، رؤیاپردازی ها و خواب های دیده و ندیده برخی اهالی ساده لوح و البته افراد سودجوی منطقه می شود.
پس از این حادثه بدون کوچکترین اجازه از نهادهای دولتی برخی افراد شروع به ساختن بارگاه و نصب تابلو در منطقه می کنند. این در حالی است که مقبره مذکور در وسط یک محله مسکونی و خیابان با عرض کم قرار دارد. سودجویان با این حربه تکراری که امام موسی کاظم (ع) فرزندان زیادی دارند و کمتر کسی به نسب شناسی مقبره مذکور شک می کند یک مقبره را به دو نفر افزایش داده و این قبور را به عنوان دختران امام موسی کاظم (ع) - دقت شود با یک واسطه - معرفی می کنند. به این امید که مردم در نهایت از این که دو فرزند دیگر این امام معصوم کشف شده اند ، ابراز شادمانی کنند، در حالی که پیش از این 5000 امامزاده دیگر به همین طریق در کشور ایجاد شده اند!
ذکر این نکته خالی از لطف نیست که مردم روستاهای ایران به طور معمول قبرستان منظم و مشخص بسان آن چه که امروز تحت نظارت سازمان های دولتی شاهد هستیم ، نداشتند و معمولاً قبرستان های متعدد در نقاط مختلف روستاها حفر می شد و مردم مردگان خود را در محلی نزدیک به محل سکونت خود دفن می کردند. قبر مذکور نیز در کنار مقبره های متعدد دیگر در همین خیابان قرار دارد. با این نگاه هر کدام از مقبره ها می توانستند مستعد بودن یک امامزاده باشند!
بنا بر یک تفکر غلط عمومی که تصور می شود میزان استقبال از چنین مکان های مذهبی تقلبی دلالت بر صحت ، مشروعیت و قانونی بودن آن است ، پخش شایعه کشف امامزاده جدید در شهرستان خوانسار باعث شد تا مردم هر چند برای کنجکاوی به این مکان رجوع کنند و این گونه امامزاده تقلبی شلوغ جلوه نماید و البته مشروع. در همین میان تابلوی امامزاده جدید توسط اهالی محل در خیابان اصلی جهت راهنمای گردشگران و زوار نصب می شود و کوچکترین برخوردی نیز با آن نمی شود.
همه این اتفاقات در حالی طی دو سال اخیر افتاده است که اداره اوقاف این شهرستان به رغم تأکیدات مقام معظم رهبری مبنی بر مبارزه جدی با جهل و خرافه در کشور ، تنها موضع سکوت اختیار کرده است. از طرف دیگر حوزه علمیه بزرگ این شهرستان متعلق به مرحوم آیت الله ابن الرضا خوانساری و آستان قدس رضوی در پی درخواست برخی دلسوزان منطقه جهت مشخص شدن انساب و شجره نامه فرد مذکور ، صحت این امامزاده را تأیید نکرده اند و بر دروغ بودن آن تأکید دارند.
نکته جالب دیگر در این رابطه خواب دیدن های فراوان خانه های اطراف در مناقب این امامزاده ها و نصب زیارت نامه بر سر قبور آنهاست و سنگی که در اثر حفاری از زیر زمین در آورده شده و به گوشه ای انداخته شده است.برخی از افراد با نقل این که از این سنگ خون جوشیده است بر سر آن نشسته و دعا می خوانند و سنگ را می بوسند.
باید دید بالاخره چه زمانی سازمان اوقاف اعتقادات مردم را بر منافع خود ترجیح میدهد.
آعاذناالله من شرور أنفسنا
گوئیا باور نمی دارند روز داوری - کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند.
آخوندی که روی تخته عکس خدا می کشد !
دو اشکالی که قرائتی به امام گرفت!
یک بار خدمت امام رسیدم و گفتم: کسی روی شما اشکال داشته باشد طوری نیست؟ فرمود: نه. گفتم: من روی شما دو تا اشکال دارم. خجالت میکشم چراغ قوه به خورشید بیندازم ولی در ذهنم هست. پرسید: چیست؟
گفتم: شما یک جاهایی نماینده میگذارید که ضرورت ندارد. مثلا نهضت سوادآموزی چه خطری داشت که نماینده گذاشتید یا هلال احمر که باید به سیل زدهها پتو بدهد، چه خطری داشت که آقای غیوری را گذاشتید؟ آن وقت دو سه جا که خیلی اهمیت دارند، نماینده ندارید.
فرمودند: کجا؟ گفتم: اتاق پخش تلویزیون. این که چه برنامههایی پخش میشوند، خیلی مهم است. یکی هم کتابهای درسی آموزش و پرورش. میلیونها کتاب چاپ میشود و بچهها سطر به سطر میخوانند. توی این کتابها چیست؟ شما در دروازههای فکری نسل نو نماینده ندارید و آن وقت در نهضت سوادآموزی برای آب بابای پیرزنها نماینده دارید.
یک بار هم در جمعیت بودم و داشتم میرفتم، امام فرمود به ایشان بگویید بیاید داخل. خود امام فرمود و ما رفتیم خدمتشان. بعد به امام گفتم: یک دقیقه اجازه بدهید غیبت کنم. امام تأنی کرد و گفت: خیلی خب! یک دقیقه غیبت کنید. و از سروش گفتم که نماینده امام در شورای انقلاب فرهنگی بود و کارش درست نبود. به امام گفتم: گاهی اوقات ممکن است حیوانات زودتر از آدمها زلزله را بفهمند! چون توهین به امام بود که حالا یک بچه طلبه برود آنجا و این حرف را درباره نماینده ایشان بزند.
من میشوم آخوند اطفال مثل پزشک اطفال!
حدود سطح را که خواندم و داشت تمام میشد، فکری بودم که چه طور آخوندی بشوم؟ آخوند از دفتر عقد و ازدواج گرفته تا منبریهای دههای، تا درس، فقیه، فیلسوف، عارف. نگاهی کردم به شاخههای روحانیت و گفتم من میشوم آخوند اطفال، مثل پزشک اطفال. نمونه هم نداشت چون آن زمان آقای راستگو هم نبود. بالاخره توی کوچه و محلهمان در خانهها را زدم، گفتم بچهها بیایید برایتان قصه بگویم. ماه رمضانی بود و بچهها را صدا زدم و قرار گذاشتم فردا شب در مسجد، مسجدی بود با زیلوهای خاکی، نه آقا داشت و نه مستمع. گفتم وعدهء ما توی مسجد. رفتیم و حدود 45 دقیقه نشستیم و هیچ کس نیامد. گفتم خدایا! بیکسی ما را قبول کن. خواستیم بلند شویم، یکی از جوانها آمد. گفتم تو گفتی میآیم. الان حدود 45 دقیقه است که من آمدهام و شما نیامدهاید. گفت چند دقیقه بنشینید میروم و دو سه نفر را میآورم. گفتم باشد. رفت و هفت نفر را آورد. ده دقیقه برای آنها صحبت کردم و قصهای را تعریف کردم و گفتم اگر خوب بود فردا شب هم بیایید و رفقایتان را هم بیاورید. هفت تا شد ده تا و بیست تا و سی تا و چهل تا. همگی هم در حد 13- 14 سال.
یک تخته سیاه گذاشته عکس خدا را میکشد!
آمدیم قم، آقای صلواتی مسجدی داشت به نام مسجد رضاییه رفتم به اقای صلواتی گفتم شما مرا میشناسید؟ گفت بله، گفتم بلند شوید و بگویید من این شیخ را میشناسم. فردا که میآیید مسجد برای نماز، بچهتان را هم بیاورید. آقای صلواتی بلند شد و مرا معرفی کرد. فردا شب دو سه نفر بچههایشان را آوردند. با آن بچهها جلسه داشتیم، جلسات رونق گرفتند و آنها را کشاندیم به خانهها. خانه آقای مشکینی پشت میدان میوه فروشها بود و بچه ایشان هم میآمد. درسهایمان را نشان پدرش داد. پدرش ما را میشناخت. گفت: من میخواهم بیایم جلسه بچهها. گفتم باشد. یک شب خودمان رفتیم آقای مشکینی را آوردیم جلسه بچهها. دور اتاق یک مشت بچه 16- 17 ساله نشسته بودیم، ما هم روی تخته سیاه درس نبوت گفتیم. آقای مشکینی قاتی بچهها نشست گوش کرد. جلسه که تمام شد گفت: «آقای قرائتی! بیا یک معاملهای بکنیم. تو ثواب جلسه این بچهها را به من بده و من در مسجد امام یک درس شلوغ دارم و همه طلبهاند. من ثواب آن درس را میدهم به تو.»
آقای مشکینی رفت روی منبر از ما تجلیل کرد. بعد سه تا طلبه آمدند جلسه ما، بعد رفتند به بقیه طلبهها گفتند و شدند ده تا و بیست تا. کم کم یک اطاق شد دو تا اطاق و کف حیاط پر شد! خود آیت الله مشکینی گاهی اوقات میآمد توی حیاط ما نماز میخواند. گفتند خانه قرائتی چه خبر است که غروبها پر از آخوند میشود؟! یکی گفت نمیدانم. به نظرم یک تخته سیاه گذاشته عکس خدا را میکشد.
وقتی آیت الله خامنهای من را به خانهاش برد
قبل از انقلاب جلسهء ما وقتی رشد کرد و سی، چهل تا جوان شدند، ما موفق به زیارت مشهدالرضا علیهالسلام شدیم. به امام رضا (ع) عرض کردم آمدهایم زیارت و باید زود برگردیم و به جلسهء کاشان برسیم، ولی دوست داریم چند روزی در مشهد بمانیم. هنوز از حرم بیرون نیامده بودیم که یک سید روحانی که در آن زمان دبیر بود، من را دید. او من را میشناخت. گفت اینجا سمینار دبیران تعلیمات دینی است و من به آنجا میروم، شما هم با ما بیا. من گفتم من که دبیر نیستم. گفت باشد، بیا برویم.
ما به فلکهء آب رفتیم و منتظر تاکسی بودیم که یک ماشین ترمز کرد. یک روحانی پشت فرمان بود. آن سید را شناخت و سوارش کرد. ما را هم سوار کرد. بعد معلوم شد این روحانی عزیز دکتر باهنر است؛ نخستوزیر شهید دولت شهید رجایی. بنده اسم دکتر باهنر را شنیده بودم. وقتی این دوست ما به ایشان گفتند که این قرائتی است، گفت عجب! آن قرائتی که در کاشان جوانها را جمع میکند، شمائید؟ گفتم: من هستم.
خلاصه پشت عبای آقای باهنر به سمینار رفتیم. دیدیم جمعیت سنگینی از دبیران تعلمیات دینی جمع شدهاند و افرادی را دعوت کردهاند؛ از جمله دکتر بهشتی، استاد مطهری، آقای خامنهای و... ما صحنه را که دیدیم، گفتیم میشود 5 دقیقه هم به ما وقت بدهید؟ من یک طرحی دارم. گفتند باشد. رفتیم روی سن و گفتیم. آنها هم خیلی پسندیدند.
صادقی نامی هم بود در آن جلسه که بعد از انقلاب نمایندهء مشهد شد و شهید شد. ایشان چهل دقیقه وقت داشت که وقتش را به من داد. من آنجا معرکهای گرفتم از بحثهای درجهء یکمان. جمعیت هم بسیار خندیدند. بعد از این بحث، حضرت آقای خامنهای آمدند. خب من آنوقت ایشان را نمیشناختم. گفتند من یک مسجدی دارم در مشهد؛ مسجد امام حسن مجتبی (ع) که رژیم آن را تعطیل کرده است. من منبرم ممنوع است. شما بیا و بعد از نمازِ من همین تختهسیاه را بگذار و کلاسداری کن. الان هم بیا برویم خانهء ما.
کره زمین را به ما بده!
یک بار رفتم حرم امام رضا (ع) دیدم حرم خیلی خلوت است گفتم یا امام رضا (ع)! ما چند سال پیش از شما یک جلسه برای بچهها خواستیم، شبش جلسه جوانها را دادی، بعد هم همه ایران را خواستیم، به ما دادی. حالا یک کار دیگر بکن. کره زمین را به ما بده! تمام دنیا را در اختیار ما بگذار.
بعد به خودم گفتم: خب! حالا تو که داری این حرفها را میزنی، خودت چه عرضهای داری؟ شکنجه شدی؟ برای اسلام خون دادی؟ سیلی خوردی؟ حلم داری؟ خلق داری؟ تقوا داری؟ نماز شب خوان هستی؟ دیدم نه، هیچ کدام از اینها را ندارم و یک آدم معمولی هستم، ولی تا دلتان بخواهد ضعف دارم، ترس دارم، بخل دارم. گفتم یا امام رضا (ع) یک چیزی میگویم خواستی بده، نخواستی نده، چون دعا خیلی بزرگ است. اگر دادی خیلی رئوفی و اگر هم ندادی خیلی حکیمی. بعد یک مثل برای امام رضا (ع) زدم که آدم حکیم، زعفران را توی سطل زباله نمیریزد. من با این صفات بدی که دارم، پر از آشغالم و میگویم کره زمین را در اختیار من بگذار درست مثل این است که بگویم زعفران را توی سطل زباله بریز، پس اگر ندادی حکیمی و اگر دادی رئوفی.
قصه گذشت دیدم تفسیر ما به 22 زبان ترجمه شد و حرفهایمان از رادیوهای برون مرزی پخش شد.
(اقتباس از مشرق)
منبع:وبلاگ نیشتر
پیر مردی می گفت:
«حتّی وسط گندم هم خط دارد»
این سترگ آوایی است خفته در رویاها
وشعاری که به نشخوار بیان می گردد
دفتر فلسفه وشعر وسیاست
مجلس وعظ وخطابه
همه باحال شتایش که :
«عدالت زیبااست»
اما...
کام خشکیده ی انسانیت انسان ها
قرن ها...نه! که عمری است دهان بگشوده
تامگر قطره ای از زمزم عدل
بر لب خشک و ترک خورده ی او بنشیند
جگر خاک پر ازخون خدا
دست های لابه
به سوی ابر اجابت بالا
و دو چشم بی سو به سوی روزنی از نور امید
و گلو پر زخروش
که تو کی می آیی؟
«ای عدالت»
سروده شده در 1386/9/1
محمد کاظم حقانی فضل در وبلاگش نوشته است: ولی مطلق فقیه در تصمیمات خود هیچگاه اشتباه نمیکند؛ چراکه اگر بخواهد تصمیمی بگیرد و این تصمیم صد در صد به ضرر امت اسلام باشد، وظیفه لطف امامتی امام زمان(عج) ایجاب میکند که به هر نوعی وی را ارشاد کند.
جملات فوق را آیتالله یزدی گفتهاند البته به نقل خبرگزاری رسا، قبلا هم از یک سخنران شینده بودم که رهبری به مقام عصمت اکتسابی رسیدهاند. مدتی پیش هم در یک وبلاگ بحثی درباره عصمت استراتژیک مطرح کرده بود و به نوعی همین مدعای آیت الله یزدی را تئوریزه کرده بود. در مقابل سخنان آقای یزدی سایت آینده مطلبی گذاشته و سخنان رهبر انقلاب را در 14 خرداد امسال نوشته که به راحت گفتهاند حتی امام خمینی هم ممکن بود اشتباه کنند. دلیلی که آیت الله یزدی اقامه کردهاند در جای خود نقد و رد شده است. دم دستی ترین آدرس این نقد کتاب معروف و مشهور فرائد الاصول یا همان رسائل شیخ انصاری است که در حوزههای علمیه خوانده میشود. توضیح آنکه برخی مدعیاند که اگر همه علمای شیعه بخواهند نظری بدهند که اشتباه باشد بر امام زمان(عج) لازم است که به نوعی مخالفت خود را اعلام کند. طریق این اعلام مهم نیست بلکه مهم این است که نظری خلاف این نظر اجماعی هم وجود داشته باشد. مدعای مرحوم شیخ البته در بحث اجماع این است که قاعده لطف اینقدر کشش ندارد که چنین مدعایی را اثبات کند. وقتی قاعده لطف این قدر کشش ندارد که اجماع همه علمای یک عصر را نقض کند چگونه آیت الله یزدی از همان قاعده برای یک نفر استفاده میکنند؟ از نظر ملاک و مناط بین دو بحث تفاوتی وجود ندارد.
غیر از مطلب فوق نقضهای فراوانی میتوان بر این ادعا وارد کرد. نمونه نه چندان قدیمی آن داستان مشروطه است. بسیاری از علمای شیعه و روحانیون به ویژه هم مسلکان سیاسی آیت الله یزدی (شخص ایشان را نمیدانم) معتقدند که مسیر مشروطه منحرف شد و بسیاری از ایشان معتقدند که آخوند خراسانی سادگی کرد که فتوای مشروطه را امضاء کرد. سوال من این است که آیا این انحراف که منجر به استبداد رضا خانی و کشف حجاب و وابستگی کشو ر و اضممحلال روحانیت و تعطیلی مراسمات مذهبی شد اینقدر ارزش نداشت که بر اساس قاعده لطف امام زمان(ع) از اشتباه آخوند جلوگیریی کند؟ راستی داستان بنی صدر یادتان هست؟ چقدر هزینه دادیم؟ از همه مهمتر نقضی است که بر اساس باور اصیل شیعه میتوان بر این مدعای ناصحیح وارد کرد. و آن داستان سقیقه است. بر اساس باورهای شیعی هیچ انحرافی در دین بالاتر از داستان سقیقه و غصب ولایت وجود ندارد. سوال این است که چگونه امیرالمومنین(ع) مانع این انحراف نشدند؟ مگر قاعده لطف آن روزها وجود نداشت؟ روشن است که اصولا امام چنین وظیفهای ندارد. که به هر قیمتی از هر انحرافی ممانعت کند. در واقع امثال آیت الله یزدی و آن سخنران و آن وبلاگ نویس و برخی دیگر وظیفهای را به امام غائب نسبت میدهند که شیعه برای امام حاضر هم قائل نیست. قاعده لطف اگر در این جا مصداق داشته باشد حداکثر ظرفیت آن ممانعت از انحرافهای بزرگ و بنیان کنی است که اساس اسلام را مورد هدف قرار دهد.آن هم نه به این صورت که مانع اشتباه یک فرد شود زیرا قاعده لطف روش را تعیین نمیکند. لذا ممکن است خداوندکاری کند که مثلا مردم به فرمان فقیهی که اشتباه دستور داده عمل نکنند یا فقیه دیگری در مقابل نظر دیگری بدهد و حقیقت را بیان کند یا موانع اجتماعی و تکوینی و ... در برابر این انحراف فرضی ایجاد کند. زیرا آنچه مهم است حفظ اسلام است نه شخص فقیه و نه حتی باور مسلمین یک منطقه. آیهای از قرآن میفرماید ای گروه مومنان اگر شما از دین برگردید خداوند به جای شما قوم دیگری را میآورد. یعنی مهم نیست که شما یا فقیه و مرجعتان منحرف شوید یا نشوید. شما باید به وظیفهتان عمل کنید و البته اگر نکردید نابود میشوید و قوم دیگری که یحبهم و یحبونه جایگزین شما میشوند. در واقع خداوند ضمانتی برای حفظ ما و نظام جمهوری اسلامی نداده است. بی خود اشتباهات استراتژیک خود را به مقدسات پیوند نزنیم.
منبع: سایت آینده
از خوانندگان گرام، عذر خواهی میکنم، بخاطر انتخاب این عنوان، واقعاً نتوانستم برای مطالب و دغدغههای بیان شده در ذیل، چه عنوانی به کار ببرم.
شب جمعه (16 تیر) در جمع دوستان مطلبی مطرح شد که همه را به تأمل و تفکر و تعجب و تأسف واداشت! مطلب این بود که «بعضی از جوانها، همانهایی که در دوران انقلاب زاده و بزرگ شده، مهد و مدرسه و دبیرستان رفته و... به ویژه در دانشگاههای کشور، از دین اسلام دوری جسته و گرایش به ادیان دیگر پیدا میکنند! چند نمونه مطرح شد که به دین زرتشت روی آوردهاند! حال چرا و به چه علت، بحث مفصلی میخواهد و حالی و جرأتی و... که از ما ساخته نیست و انگیزهای هم نیست.
در همین حال و هوا و فکر و تعقل که چرا اینگونه شده و... جمعه شب فرا رسید. من باب وظیفه سری به پدر و مادر زدیم که در محله دیگری از قم ساکن هستند، هنگام برگشت؛ وسط شهر، خیابان ساحلی، کنار فضای سبز (انتهای کوچه 25 بلوار امین)، با هوای 47 درجه قم، ترافیک و شلوغی غیر منتظره هم به آن اضافه شد. طاغت نیاوردم، به هر زحمتی بود از کوچههای هم عرض خیابان ساحلی به طرف منزل حرکت کردم. دقت کردم ببینم علت ترافیک چیه؟ دیدم دو طرف خیابان پر ماشین و ترافیک (حال از خدا خواسته ایستادهاند یا به اجبار نمیدانم!) و جلو صدها نفر زن و بچهی نشسته در فضای سبز، یک به زن و به رقصی است که بیا و ببین! ناراحتی دیشبم افزون شد و حیران و متحیّر به خانه رسیدم.
روبروی منزلمان مسجد است و گاهی مجلس ختمی و... لذا بعضاً توفیق اجباری بر شنیدن بیانات صاحبان منبر! درنگی داشتم برای پارک ماشین در داخل منزل، شنیدن حدیث و مطلبی از آقای بالای منبر نیز به آن اضافه شد. و چنین با آب و تاب و یقین و اطمینان بر دهها نفر نشسته بر مسجد بیان میداشتند که (قریب به این مضامین):
«... دین اسلام بهترین و بالاترین و کاملترین ادیان الهی است، راحتترین و آسانگیرترین دینهاست، خیلی بر مسلمین راحت گرفته... برای نمونه داریم در احادیث که در ادیان پیش از اسلام اگر لباسی یا فرشی یا... نجس میشد باید آن قسمت را میبریدند! اما اسلام آمد و آب را از مطهرات قرار داد تا با آن نجاست بر طرف شود و نیاز به برش نباشد! نماز در ادیان قبلی 50 رکعت بود ولی اسلام برای راحتی مسلمانان آن را در 17 رکعت خلاصه کرد تا آنها سختی نکشند! عبادتها در دینهای پیش از اسلام و سایر مذاهب همه باید در وقت مقرر و خاص انجام گیرد، این سخت است، اما اسلام ما مسلمین را آزاد گذاشت و زمان بیشتری داد تا سختی نبینیم و...» الباقی فرمایشات این بزرگوار را شکر خدا توفیق حاصل نشد که گوش کنیم و بهره بریم!
نتیجه این سه واقعه و حادثه یا بهتر است بگویم: بدبختی و بیچارگی جامعه، آن هم در شهر قم، پایگاه... چیزی نبود برای ما، جز ناراحتی، حرص و جوش و بیخوابی شبانه و...
تحلیل و علت و معلول یابی این سه واقعیت جامعه که کم هم نیست و قطعاً اولی نبوده و آخری هم نخواهد بود، به عهده خوانندگان محترم!
منبع: کُنج درون
.: Weblog Themes By Pichak :.