چمران مثل خیلی از دانشجوهای امروزی، از یک خانواده مذهبی میآید، درس میخواند، به خارج میرود، آنجا هم درس میخواند، دعای کمیل شبهای جمعه راه میاندازد، توی مراکز علمی استخدام میشود و... تا اینجایش با قصه آدمهای دیگری که میشناسیم خیلی فرق دارد؟ ... فوقش چمران آدم موفقتری بوده و جزو 10 دانشمند مطرح فیزیک پلاسما در زمان خودش، همین. اما این «همین» یک جایی میشکند یک جایی چمران تصمیم میگیرد دیگر همین نباشد پشت پا میزند به همه امکانات علمی و پژوهشی و زندگی در ینگه دنیا و میرود دنبال چریک بودن و مبارزه مسلحانه. آنجا، آن لحظه کی بوده؟ درست بعد از 15 خرداد 42. 15خرداد که شد، چمران 2 هفته تمام خودش را در خانه حبس کرد و فکر کرد... فکر کرد ... وقتی که بیرون آمد دیگر چمران سابق نبود. توی آن 2هفته چی گذشت؟ ما همینقدر میدانیم که چمران وقتی از خانه، از "لحظه" بیرون آمده، گفته حاصل مطالعات و تحقیقات علمی او میشود همین تانکهایی که مردمش را به کشتن میدهد. دیگر چه؟ دیگر برای ما چیزی معلوم نیست.
چمران در آمریکا با یک دختر دانشجوی سرخپوست ازدواج کرده بود. اسم ایرانی هم برایش انتخاب کرده بود، پروانه... یک بار که مادر پروانه معنی اسم را پرسیده بود و چمران و دخترش برایش توضیح داده بودند، خیره خیره نگاه کرده بود و گفته بود که پروانه خود چمران است، (مادر پروانه، کاهن قبیله بود)؛ گفته بود که چمران را میبیند که دارد در آتش میسوزد.
و اما "لحظه زندگی" ما کی فرا می رسد...
فرازی از وصیت نامه دکتر علی شریعتی (به بهانه 29 خرداد سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی):
فرزندم! تو میتوانی هر گونه «بودن» را که بخواهی باشی، انتخاب کنی ?اما آزادی انتخاب تو در چارچوب حدود انسان بودن محصور است. با هر انتخابی باید انسان بودن نیز همراه باشد و گرنه دیگر از آزادی و انتخاب سخن گفتن بی معنی است، که این کلمات ویژه خداست و انسان و دیگر هیچکس، هیچ چیز.
انسان یعنی چه؟ انسان موجودی است که آگاهی دارد و همیشه جویای مطلق است؛ جویای مطلق. این خیلی معنی دارد. رفاه، خوشبختی، موفقیتهای روزمره زندگی و خیلی چیزهای دیگر به آن صدمه میزند.
اگر پیاده هم شدهاست سفر کن. در ماندن، میپوسی.هجرت کلمه بزرگی درتاریخ «شدن» انسانها و تمدنها است.
با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو. در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش. « کن مع الناس و لا تکن مع الناس» واقعا سخن پیغمبرانهاست.
واقعیت، خوبی، و زیبایی؛ در این دنیا جز این سه، هیچ چیز دیگر به جستجو نمیارزد.
نخستین، با اندیشیدن، علم.
دومین، با اخلاق، مذهب.
و سومین، با هنر، عشق.
....در پایان این حرفها بر خلاف همیشه احساس لذت و رضایت میکنم که عمرم به خوبی گذشت. هیچوقت ستم نکردم. هیچوقت خیانت نکردم و اگر هم به خاطر این بود که امکانش نبود، باز خود سعادتی است.
... و عزیزترین و گرانترین ثروتی که میتوان به دست آورد، محبوب بودن و محبتی زاده ایمان، و من تنها اندوختهام این و نسبت به کارم و شایستگیم، ثروتمند، و جز این، هیچ ندارم.
... و حماسهام این که کارم گفتن و نوشتن بود و یک کلمه را در پای خوکان نریختم. یک جمله را برای مصلحتی حرام نکردم و قلمم همیشه میان من و مردم در کار بود و جز دلم یا دماغم کسی را و چیزی را نمیشناخت و فخرم این که در برابر هر مقتدرتر از خودم متکبرترین بودم و در برابر هر ضعیف تر از خودم متواضعترین.
و دیگر این که نخستین رسالت ما کشف بزرگترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن «متن مردم» است . و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گنگیم. ما از آغاز پیدایشمان زبان آنها را از یاد بردهایم و این بیگانگی، قبرستان همه آرزوهای ما و عبث کننده همه تلاشهای ماست.
و آخرین وصیتم به نسل جوانیکه وابسته آنم و از آن میان به خصوص روشنفکران و از این میان بالاخص شاگردانم که هیچوقت جوانان و روشنفکر همچون امروز نمی توانسته اند به سادگی مقامات حساس و موقعیت های سنگین به دست آورند اما آنچه را در این معامله از دست می دهند بسیار گرانبها تر از آن چیزیست که به دست می آورند و دیگر این سخن یک لاادری فرنگی که در ماندن من سخت سهیم بوده است که شرافت مرد همچون بکارت یک زن است. اگر یکبار لکه دار شد دیگر هیچ چیر جبرانش را نمی تواند.
در خرداد ماه امسال، کتاب "تحجر و تحجرگرائی از منظر امام خمینی (ره)" به قلم برادر گرامی جناب آقای محمد رجائی نژاد ، به زیور طبع آراسته گردید. این کتاب که به سفارش کمیتهی فرهنگی ستاد بزرگداشت ارتحال امام خمینی (ره) در 112 صفحه و شمارگان 20 هزار منتشر گریده است، مشتمل بر سه فصل: کلیات؛ مواضع امام خمینی در برابر تحجرگرائی؛ و پیامدهای تحجرگرائی از دیدگاه امام میباشد. در این کتاب به 6 مورد به عنوان پیامد تحجرگرائی اشاره شده است که عبارت است از: جدائی دین از سیاست؛ تحریف دین و مذهب؛ اختلاف و تفرقه؛ عدم پیشرفت و نوگرائی و شکوفائی؛ گذشتهگرائی؛ و گسترش جهل و خرافه.
ضمن تبریک به برادر ارجمندمان جناب آقای رجائی، بخشی از کتاب را که ذیل عنوان گسترش جهل و خرافه، مطرح شده است به محضر شما دوستان عزیز تقدیم مینمائیم:
«...در بین همهی خرافات، خرافات مذهبی، بدترین و مهلکترین نوع آن میباشد. چرا که وقتی موهومات و اعتقادات شخصی، عرفی و یا عقدههای روحی و روانی، رنگ دینی بگیرد، اندیشه و رفتار و کردار انسان را تحت تأثیر قرار میدهد و به راحتی قدرت تفکر و تعقل و تدبر را از شخص میگیرد و قوهی بصیرت را کور کرده و توجیه شرعی نیز بر آن میتراشد.
خرافاتی یا خرافهگرائی مختص جوامع عقبمانده و بیفرهنگ و بیسواد نیست، بلکه ممکن است به شکلهای مختلف در جوامع متمدن و بین اقشار تحصیلکرده و صاحبان قدرت و مکنت نیز باشد. حتی در میان روشنفکران امروزی و یا اهل علم و زهد و تقوا هم ممکن است خرافه و خرافهگرائی به نوعی رسوخ کرده باشد.
عدهای هم آگاهانه و یا ندانسته برای پیشبرد اهداف و امیال خویش از خرافه و خرافهگرائی و از جهل و نادانی مردم سود جسته و از اعتقادات پاک و صادق آنان سوء استفاده نموده و با توسل به یک سری موهومات و تخیلات به ظاهر مذهبی و مقدس، اشاعهی خرافهگرائی میکنند تا به مطامع دنیایی و اهداف و امیال شیطانی خود دست یابند. از دیدگاه حضرت امام (ره)، هر شخص، به ویژه عالمانی که مرتجع باشند و واقعیات زمان را درک نکنند و همیشه در گذشته و خیال سیر نمایند، خرافی میباشند...».
«هنگامی که نامه مرا خواندی، "ابن هرمه" را... برکنار کرده و به مردم معرفی کن! به زندانش افکن! آبرویش را بریز! به همه بخشهای تابع اهواز بنویس که من چنین عقوبتی برای او معین کردهام. مبادا در مجازات او غفلت یا کوتاهی کنی که نزد خدا خوار میشوی و من به زشت ترین صورت ممکن، تو را از کار برکنار می کنم و خدا آن روز را نیاورد... شبها زندانیان را برای هواخوری به فضای باز بیاور جز ابن هرمه...» (دعائم الاسلام، جلد 2، ص532(
ابن هرمه چه کرده است که امیرالمؤمنین(ع) به رفاعه، حاکم اهواز چنین فرمان میدهد که او بی درنگ باید «بیآبرو» شود؟ همان مولای متقیان که حرمت آبروی مسلمان را بالاتر از حرمت کعبه میداند چنان بر بی آبرو شدن یک مجرم حکومتی اصرار دارد که حتی فرماندار اهواز را که مسئول اجرای حکم است "تهدید" میکند که اگر او را بیآبرو نکنی «من به زشت ترین صورت ممکن، تو را از کار برکنار می کنم». او نه یاغی است و نه جانی، یعنی نه بر ضد حکومت قیام کرده، و نه جنایتی مرتکب شده است. او مسئول نظارت مالی بر بازار اهواز بوده که مرتکب تخلف مالی شده است. لااقل سه دلیل به ظاهر موجه، برای صرف نظر کردن از «معرفی» ابن هرمه متخلف وجود داشت: 1ـ خطا را ابن هرمه کرده است نه خانواده او. اگر آبروی ابن هرمه ریخته شود خانواده اش چگونه در میان مردم سربلند کنند؟ چرا پدر و مادر و زن و فرزند کودک یا نوجوانش باید تاوان تخلف او را بدهند؟ 2ـ اگر ابن هرمه معرفی شود برای همیشه بی آبرو شده و دیگر شانس بازگشت به جامعه از وی گرفته میشود و با این نوع مجازات، دیگر به دنبال اصلاح خود نخواهد رفت (تئوری «برچسب زدن» در جرم شناسی که از سال 1938 در غرب مطرح گردید) 3ـ امروز مارقین و ناکثین و قاسطین هر روز در پی توطئه علیه حکومت هستند. اگر ابن هرمه که کارگزار حکومت اسلامی است به عنوان متخلف معرفی شود، دشمنان و منتقدین بهترین بهانه برای سوء استفاده و تبلیغ علیه حکومت را به چنگ میآورند؛ خواهند گفت: "ببینید علی هم عدهای متخلف را به دور خود جمع کرده است". ابن هرمه نباید معرفی شود زیرا خوراک تبلیغاتی برای دشمن فراهم شده و مردم به حکومت اسلامی بدبین میشوند و در نتیجه به تعبیر امروز، نظام «تضعیف» میشود. متخلف را باید تنبیه کرد ولی برای جلوگیری از سوء استفاده دشمن باید این کار را با یک دستور محرمانه انجام داد. اما امیرالمؤمنین (ع) برای دلایلی از این دست ارزشی قائل نشد.
«حفظ آبروی نظام و جلوگیری از تضعیف آن»، بیت الغزلی است که سالها در کشور ما تکرار شده است. ادامه مطلب...
بعد از مدتها، فرصتی پیش آمد تا جمع دوستان ما، دور از هیاهوی شهر و زندگی ماشینی، به دامان طبیعت پناه برده و نفسی تازه نماید. و این بار، ارتفاعات الموت، و روستای زیبای تلاتر... برای دیدن تصاویر بر روی ادامه مطلب کلیک نمائید.
جهت آگاهی هرچه بیشترکاربران گرامی متن مصاحبه ی دکترسروش با یکی از رسانههای هلندی که درسایت آفتاب آمده است بدون دخل و تصرف ـ البته با کمی تنظیم جهت استفادهی بهتر ـ به حضور شما تقدیم می گردد.
§چگونه میتوان چیزی همچون «وحی» را در جهان مدرن و راززدایی شدهی امروز، بامعنا دید؟
وحی «الهام» است. این همان تجربهای است که شاعران و عارفان دارند؛ هر چند پیامبر این را در سطح بالاتری تجربه میکند. در روزگار مدرن، ما وحی را با استفاده از استعارهی شعر میفهمیم. چنانکه یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است: وحی بالاترین درجهی شعر است. شعر ابزاری معرفتی است که کارکردی متفاوت با علم و فلسفه دارد؛ شاعر احساس میکند که منبعی خارجی به او الهام میکند؛ و چیزی دریافت کرده است. و شاعری، درست مانند وحی، یک استعداد و قریحه است: شاعر میتواند افقهای تازهای را به روی مردم بگشاید؛ شاعر میتواند جهان را از منظری دیگر به آنها بنمایاند. ادامه مطلب...
13- استروئیدها (STEROIDS)
اسامی عامیانه: ROIDS، SAUCE، SLOP، JUICE ، PUMPERS، GYM CANDYANABOLICS
شکل ظاهری: مشتقات هورمون مردانه تستوسترون می بـاشنـد کـه رشـد عـضـلات اسکلتی را افزایش میدهد. ورزشکاران برای بـهبـود عـمـلکرد و ظاهر فیزیکی خود از آنها استفاده میکنند. استقامت را نیز افزایش میدهد.
نحوه استعمال: خوراکی، تزریق.
خطرات: افزایش فشار خون، کلسترل بالا، بیماری کلیه و کبد، صدمه به قلب، دیابــت، یرقان، افسردگی، رفتارهای خشونت آمیز. در مردان: رشد سینه، تحلیل بیضه، کـاهش اسپرم، ناباروری، آکنه، سکته. در زنان:رشد مـو در صـورت، بـم شـدن صدا، اخـتــلال در قاعدگی، کاهش سایز سینه.
14ـ سرکوبگرها و مسکن ها (TRANQUILIZER = DEPRRESSANT)
اسامی عامیانه: DOWNERS،GOOFBALSS ،BARBS ،BLUE DEVILS ،JELLIES TRANY ،BENZOZ ،LUDES
شکل ظاهری: این داروها مســکن بوده و سبب شل شده عضـلات و آرامـش اعـصـاب میگردند. به صورت قرص و کپسول میباشند. مانند: والیوم و مرفین.
نحوه استعمال: خوراکی و تزریق.
اثرات: تسکین اضطراب و تنش، خواب آور،
خطرات: اعـتــیاد آور، کاهش انرژی، کاهش حافظه، افسردگی، بی خـوابـی و حـمـلات هراسی.
15- پیسیپی (PCP)
اسامی عامیانه: ANGEL DUST ،HOG CRYSTAL ،ZOOT ،PHENCYCLIDINE
شکل ظاهری: یک بی حس کننده می باشد. گرد سفید رنگ کریستـالـی، بـه صـورت کپسول و قرص نیز وجود دارد.
نحوه استعمال: استنشاق، دود کردن و تزریق.
اثرات: خوشی، ریلکس شدن، بی وزنی، عدم تمرکز، اضطراب، افسردگی.
16- اکسی کنتین (OXYCONTIN)
اسامی عامیانه: OXY ،OC ،OXYCOTTON
شکل ظاهری: مسکن درد میباشد که ماده فعال آن اکسیکدون (OXYCODONE) است. بصورت مایع، قرص میباشد.
نحوه استعمال: تزریق، استنشاق، جویدن، پخته همره غذا.
اثرات: کند شدن تنفس، تهوع، استفراغ، یبوست، سردرد، گیجی، تعریق و ضعف.
خطرات: مانند مسکن ها.
17- تریاک (OPIUM)
خصوصیاتی شبیه هروئین دارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مصرف مواد مخدر=تباهی+نابودی+بیماری+پشیمانی+شکست+طرد+مرگ
در رویاهایم دیدم که با خدا گفتوگو میکنم. خدا پرسید:پس تو میخواهی با من گفتوگو کنی؟ من در پاسخش گفتم: اگر وقت دارید. خدا خندید و گفت: وقت من بینهایت است. در ذهنت چیست که میخواهی از من بپرسی؟ پرسیدم: چهچیزِ بشر شما را سخت متعجب میسازد؟
خدا پاسخ داد: کودکیشان. اینکه آنها از کودکیشان خسته میشوند، عجله دارند که بزرگ شوند؛ و بعد دوباره پس از مدتها ، آرزو میکنند که کودک باشند... اینکه آنها سلامتی خود را از دست میدهند تا پول به دست آورند و بعد پولشان را از دست میدهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند؛ اینکه با اضطراب به آینده مینگرند و حال را فراموش کردهاند و بنابراین نه در حال زندگی میکنند و نه در آینده؛ اینکه آنها به گونهای زندگی میکنند که گوئی هرگز نمیمیرند و به گونهای میمیرند که گوئی هرگز زندگی نکردهاند. دستهای خدا دستانم را گرفت برای مدتی سکوت کردیم و من دوباره پرسیدم به عنوان یک پدر می خواهی کدام درسهای زندگی را فرزندانت بیاموزند؟
او گفت: بیاموزند که آنها نمیتوانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد، همه کاری که میتوانند انجام دهند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند. بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند، بیاموزند که فقط چند ثانیه طول میکشد تا زخمهای عمیقی در دل آنان که دوستشان داریم ایجاد کنیم اما سالها طول میکشد تا آن زخمها را التیام بخشیم. بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترینها را دارد، بلکه کسی است که به کمترینها نیاز دارد. بیاموزند که آدمهایی هستند که آنها را دوست دارند فقط نمیدانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند؛ بیاموزند که دو نفر میتوانند با هم به یک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند. بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند،بلکه آنها باید خود را نیز ببخشند.
من با خضوع گفتم: از شما به خاطر این گفتوگو متشکرم آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟ خداوند لبخند زد و گفت : فقط اینکه بدانند من اینجا هستم، همیشه.
از: رابیندرانات تاگور
متن حکایت: شاه عباس از وزیر خود پرسید:"امسال اوضاع اقتصادی کشور چگونه است؟" وزیر گفت:"الحمدالله به گونهای است که تمام پینهدوزان توانستند به زیارت کعبه روند!" شاه عباس گفت:"نادان! اگر اوضاع مالی مردم خوب بود میبایست کفاشان به مکه میرفتند نه پینهدوزان، چون مردم نمیتوانند کفش بخرند ناچار به تعمیرش میپردازند، بررسی کن و علت آن را پیدا نما تا کار را اصلاح کنیم."
تحلیل حکایت: 1. یک شاخص مناسب میتواند در عین سادگی بیانگر وضعیت کل سازمان باشد. 2. در تحلیل شاخص باید جنبههای مختلف را بررسی نمود. گاهی بهبود ناگهانی یک شاخص بیانگر رشدهای سرطانی و ناموزون سیستم است.
با وجود آنکه دکتر علی شریعتی، از منتقدان شیوه مرسوم عزاداریها و سوگواریها برای خاندان اهلبیت(ع) به شمار میرود، اما در سخنرانی مشهور خود در سالروز شهادت فاطمه زهرا(س)، از گریه مردم بر مصائب اهل بیت(ع) تجلیل و تنها آن را نیازمند تکمیل میداند که آن هم به عهده روشنفکران و دانشمندان است. وی میگوید:
هر مذهبی، مکتبی، هر نهضتی یا انقلابی، از دو عنصر ترکیب مییابد؛ عقل و عشق. یکی روشنایی است و دیگری حرکت. یکی شعور و شناخت میبخشد و به مردم بینایی و آگاهی میدهد و دیگری، نیرو و جوشش و جنبش میآفریند... . تشیع در تاریخ، این چنین زاد و زیست. متفکران و دانشمندانش، مظهر اجتهاد و تعمق و تحقیق و منطق و فرو رفتن در اندرون معانی و شناختن متحول و متکامل مفاهیم اعتقادی و حقایق اسلامی و نگهبانی روح و حقیقت و جهت راستین اسلام نخستین در معرکه گیجکننده و گمراهسازندهای که به نام فلسفه و تصوف و علم و ادب و زهدنمایی و یونانیزدگی و شرقگرایی در افکار برانگیخته بودند. و توده مردمش، مظهر وفاداری به حقیقت و اخلاص و عشق و شور و فداکاری و جانبازی در راه علی و ادامهدهندگان راه علی. در دورههایی که زور و شکنجه و قتلعام بر زندگی توده حکومت میراند و لبی را که به نام او باز میشد، میدوختند و خونی را که با مهر او گرم میشد، میریختند و از خاندان پیغمبر سخن گفتن، پاداشش در خلافت پیغمبر، پوست کندن و سوزاندن بود.
و اما، امروز نیز توده مردم ما همچنان عشق میورزند، همچنان دوست میدارند، همچنان به این خانه وفادارند، و هنوز پس از گذشت قرنها و دگرگونیها و زاد و مرگ ایمانها و عشقها و اندیشههای بسیار، از در این خانه، به قصری، معبدی، و قبلهای دیگر، نرفتهاند، میبینیم که همچنان سر بر دیوار خانه فاطمه نهادهاند و به درد، مینالند. این اشکها، هر کدام «کلمه»ای است که تودههای صمیمی و وفادار ما با آن، عشق دیرینه خویش را به ساکنان این «خانه» بیان میکنند. این زبان توده است و چه زبانی صادقتر و زلالتر و بیریاتر از زبانی که کلماتش، نه لفظ است و نه خط، اشک است و هر عبارتش نالهای، ضجه دردی، فریاد عاشقانه شوقی! ...
تعجب نکنید که چگونه من دارم از «گریستن» دفاع میکنم، که شنیدهاید ـ و بارها ـ که از برنامه گریه و روضه انتقاد کردهام. آری، این دو سخن با هم متضاد نیستند. «برنامه گریه کردن»، به عنوان یک «کار» و یک «وظیفه» و یک «وسیله» برای رسیدن به «هدفی» و به عنوان یک «اصل» و یک «حکم»، چیز دیگری است و «گریستن»، یعنی تجلی طبیعی یک احساس، حالتی جبری و فطری از یک عشق، یک رنج، یک شوق با اندوه، چیز دیگری...؛ کسی که عاشق است و از معشوقش دور افتاده و یا عزادار است و مرگ عزیزی قلبش را میسوزاند، میگرید، غمگین است، هرگاه دلش یاد او میکند و زبانش سخن از او میگوید و روحش آتش میگیرد و چهرهاش برمیافروزد، چشمش نیز با او همدردی میکند؛ یعنی اشک میریزد، اشک میجوشد و این حالات همه نشانههای لطیف و صریح ایمان عمیق و عشق راستین اویند... .
گریهای که تعهد و آگاهی و شناخت محبوب یا فهمیدن و حس کردن ایمان را به همراه نداشته باشد، کاری است که فقط به درد شستشوی چشم از گرد و غبار خیابان میآید. فراموش نکنیم که نخستین کسی که بر سرگذشت حسین بزرگ گریست، عمر سعد بود و نخستین کسی که بر اینگونه «گریه بر حسین» ملامت کرد، شخص زینب بزرگ! و بد نیست بدانید که نخستین مجلس عزاداری، در دربار یزید!...
هیچ مذهبی، تاریخی و ملتی چنین خانوادهای ندارد؛ «خانوادهای که در آن پدر، علی است؛ و مادر، فاطمه؛ و پسر، حسین؛ و دختر، زینب»؛ همگی در زیر یک سقف و در یک عصر و یک خانواده. و در عین حال، به هیچ خانوادهای، از جانب ملتی این همه عشق و اخلاص و ایمان و شعر و خون نثار نشده است. ملت ما، بر گرد در و بام خانه فاطمه، یک فرهنگ پدید آورده است؛ از این خانه یک تاریخ پر از هیجان و حرکت و شهامت و فضیلت، بر بستر زمان جاری شده است؛ نهر زلال و حیاتبخشی که بر همه نسلهای ملت ما گذشته است و هماکنون نیز در عمق روح و وجدان توده ما جریان دارد. این تنها ملتی است که در زندگی نوع بشر روی خاک، در غم خاندان محبوب خویش و در عزای قهرمان آزادی و ایمان خویش، در طول تاریخ درازش، همواره غمگین و عزادار مانده است و پایمال کردن فضیلت و محکومیت حقیقت و فاجعه حکومت جنایت و زور را، به رغم گذشت زمان و غلبه همیشگی این نظام بر تاریخش و سرنوشتش، فراموش نکرده است.
اما این عشقها همه عقیم ماندهاند؛ این اشکها همچون بارانی که بر شورهزار ببارد، سبزهای در این کویر نمیرویاند و این همه فداکاریها، سرمایهها، آمادگیها و تجمعها و نیروهای انسانی و وقتها و فرصتهای عزیز نیروبخش هدر میرود. مقصر کیست؟ دانشمند! که پا به پای توده، مسئولیت خویش را انجام نمیدهد؛ او باید به توده، «آگاهی» و «شناخت» و «جهت» میداد و نداد
.: Weblog Themes By Pichak :.