سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سازمان مجاهدین خلق یا همان منافقین. کاری به تاریخچه‌اش ندارم. اخیراً یکی از اعضای سابق این سازمان به نام مستعار پرویز درخشان کتابی نوشته و نحوه‌ی پیوستنش به این سازمان از سال 80 و اتفاقاتی که طی این سال‌ها بر وی گذشته تا سال 87 (که به ایران برگشته) را تحریر کرده است. نیاز به تحلیل هم ندارد. دو مطلب از این کتاب برایم جالب بود؛ شاید برای شما نباشد: 1. غسل هفتگی: از جمله کارهای هفتگی اعضا در کمپ اشرف بود. وی می‌نویسد: «بعدازظهر جمعه شد که ما را برای نشست غسل هفتگی صدا کردند. راجع به این نشست شرم‌آور قبلا توضیح داده بودم که افراد می‌بایست فاکت‌های جنسی خود را در طول هفته بر روی کاغذ یادداشت می‌کردند و در روز جمعه در جلوی یکی از مسئولان ارشد سازمان و در جلوی جمع می‌خواندند. تا به قول رجوی این شرم از بیان، باعث دوری ما از مسائل و غرایز جنسی بشود. حالا تا چه اندازه این بینش صحیح بود من که چیزی درک نمی‌کردم. مسئول غسل هفتگی ما حسین ابریشمچی برادر کوچک‌تر مهدی ابریشمچی بود و هر هفته می‌بایست گناهان جنسی خود را که در گذشته مرتکب شده بودیم در جلوی این قدیس پاک و نیک‌سیرت بیان می‌کردیم. تا از آلودگی‌های جنسی رها، پاک و منزه می‌شدیم.»‌ 2. حوض خاص شورای رهبری و رقص رهایی: وی درباره‌ی این موضوع از قول بتول سلطانی یکی از اعضای رده‌بالای شورای رهبری مجاهدین که بعدها از مجاهدین جدا شد (و برخی اظهاراتش هنوز در فضای مجازی قابل دسترسی است)، در این باره مفصل توضیح می‌دهد که برخی از توضیحات وی به اجمال می‌آید: ...بعد از اینکه زمستان 76 در جمع بزرگ شورای رهبری توسط مسعود و مریم رجوی در قرارگاه بدیع‌زادگان به من رده‌ی شورای رهبری ابلاغ شد یک سلسله نشست‌ها برای این گروه که تازه شورای رهبری شده بودند شروع گردید... مشخصاً یادم است گفتند که حمام رفته و کاملا تمیز باشید و تمامی لباس‌ها و روسری بایستی نو و تمیز باشد... گفته شد که این حوض شورای رهبری است: حوض خاص شورای رهبری و رقص رهایی. برای من این تأکید، معنی خاصی داشت و استرس عجیبی وجودم را فراگرفته بود. داشتم دیوانه می‌شدم، رقص چی است؟ ... همه منتظر نشستیم و از طرف دفتر یعنی قسمتی که کارهای اداری و خدماتی مسعود و مریم رجوی را انجام می‌دهند کسی آمد و به هر کس یک بسته داد که در آن حوله و وسایل حمام و آرایش بود و گفت: هر کس که خود را تمیز نکرده است الان می‌تواند از فرصت استفاده کند و همین جا حمام برود. چون باید که از هر نظر پاک و تمیز و وضو گرفته باشید. دائما فکر می‌کردم که یعنی چه. نه، این امکان ندارد، مگر بدن ما را مسعود می‌خواهد ببیند؟ چرا اینقدر اصرار می‌شود؟ دائما با خودم کلنجار می‌رفتم که این یک تست و آزمایش دیگر است. بعد از آماده شدن کلیه‌ی افراد، صدایمان کردند و به سالنی موسوم به سالن x وارد شدیم. این سالن بسیار مرتب و تمیز تزیین شده بود. کف این سالن ملافه‌های سفید، پهن و به قالی تثبیت کرده بودند. همه‌ی سالن به رنگ سفید بود. دو مبل سفید هم وسط آن قرار داده بودند. جلوی این دو مبل یک میز که در آن قرآن و آیینه و شمع‌هایی که روشن بود به همراه یک جعبه که بعداً متوجه شدم گردنبندهای طلا در آن است و یک کیک بزرگ چند طبقه قرار داشت. بعد با یک هیاهویی مریم و مسعود با لباس راحتی که معمولاً در خانه می‌پوشند یعنی لباس‌های نرم و پیژامه و آستین‌کوتاه و بدون جوراب وارد شدند... کم‌کم جمعیت آرام گرفت و مسعود گفت: مریم اینها چی می‌خواهند؟ اینها را برای چی آوردی اینجا؟ مریم رجوی گفت: مراسم عقد این زنان با شماست. مگر من نگفتم که هر زنی باید پا جای پای من بگذارد. من که گفتم همه ناموس تو هستند. پس وقتی می‌گوییم این جنبه واقعیتش است، ما هیچ حرفمان شعار نیست. بعد از آن مسعود رجوی آیه‌هایی از قرآن را خواند... بعد مریم گفت: شما بایستی یکی‌یکی بیایید روی این مبل و وقتی مسعود خطبه‌ی عقد را می‌خواند شما بایستی یکی‌یکی بله بگویید. بعد از گفتن بله، مسعود از داخل جعبه یک گردنبند طلا به گردن هر زنی می‌انداخت و دیده‌بوسی انجام می‌شد... بعد در یک صحنه متوجه شدم که آهنگ تندی از بیژن مرتضوی از بلندگوها پخش شد که هنوز طنین آن در ذهنم است و در برابر چشمان حیرت‌زده‌ام متوجه شدم که زنان ارشد شورای رهبری به وسط ملافه‌ها پریده و در حال درآوردن لباس‌هایشان هستند. مسعود می‌گفت: بله لباس‌های شرک و جاهلیت را درآورید و این حوض شماست که بایستی در آن شیرجه بزنید، این رقص رهایی شماست... تقریبا یک سال بعد دیدم که مریم در جلسه‌ای گفت که شما چگونه زنی هستید که مسعود را می‌بینید ولی خود را برایش هلاک نمی‌کنید که به اتاق خواب او بروید و با او بخوابید و با او یکی شوید... [تا اینکه یک شب] به من گفتند که بعد از تمام شدن حوض به مقر نروم بلکه خواهر مریم با من کار دارد و به دفتر بروم. بعد از مراجعه به دفتر مریم با گفتن این کلمه که امشب شب زفاف تو و شب معراج توست، احساس کردم که یکباره مردم و احساس می‌کردم در این زمین نیستم، خدایا چه می‌شنوم. بعد از آن، مریم به من گفت: قدرشناس قیمتی باش که مسعود برایت داده یا همانند من و در سطح من و بیش از من، بعد از این معراج با مسعود یکی می شوی... (سرگذشت من با مجاهدین خلق، پرویز درخشان، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390)  




تاریخ : یکشنبه 91/8/21 | 9:26 صبح | نویسنده : حجت اله علیمحمدی | نظر