فرض کنید دولت از وظایف خود در قبال آموزش خانواده ها، آموزش دادن هنجارهای عرفی و اخلاقی به شهروندان، آشنا کردن آن ها به حقوق و تکالیف شهروندی در قالب اخلاق اجتماعی و قوانین موضوعه و نیز نظارت بر روند اجرای آن کوتاهی کند و حوزه های علمیه نیز وظایف خود را در قبال تربیت جامعه و فرد نادیده بگیرند؛ در این صورت رفتارهای ناهنجاری که ممکن است - مثلاً- در یک خیابان از یک شهر فرضی بروز نماید می تواند به شرح زیر باشد:
1- فروشنده های آن خیابان:
- وسایل شان را برای جلب مشتری بیشتر در دو طرف پیاده رو جلو مغازه می چینند.
- زباله های شان را از داخل مغازه به داخل جوی و پیاده رو پرتاب می کنند.
- قیمت کالاهای شان با مغازه ی مجاور تفاوت فاحش دارد.
- قیمت اجناس را بر اساس تیپ و قیافه ی مشتری تعیین می کند.
-کالای فروخته شده را – هرچند معیوب بوده و یا غبن فاحش در معامله صورت گرفته باشد- به هیچ وجه پس نمی گیرند.
- آزادند در این که برای واحد صنفی شان مجوز فعالیت بگیرند یا نگیرند؛ البته برای فرار از مالیات، ترجیج می دهند این کار را نکنند.
2- شهروندان آن خیابان:
- اتومبیل شان را در پیاده رو و جلو درب دیگران پارک می کنند.
- زباله ی چیزی را که در خیابان می خورد، همان جا رها می کنند.
- زباله های شان را از داخل اتومبیل به بیرون پرتاب می کنند.
- فاضلاب حمام و آشپزخانه شان را به سوی کوچه روانه می کنند.
- علیرغم داشتن ظاهر مؤدب، وقتی سوار اتومبیل شخصی خود می شوند، خیابان را با پیست مسابقات رالی اشتباه می گیرند و از تمام امکانات موجود در اتومبیل خود برای رانندگی، فقط از فرمان و پدال ها استفاده می کنند.
- «قانون»، «انصاف»، «حق دیگران»، «عدالت» و «وفای به عهد» برای شان مفهومی ندارد و اصلاً گویی چنین مفاهیمی به گوش شان نخورده است.
- اختلاس، کلاهبرداری کم کاری، بیکاری، فساد، گدایی و... از رایج ترین اصطلاحات و کلمات در قاموس آن ها است.
3- مسؤولان آن خیابان:
- برای رسیدن به پست و مقام سر و دست می شکنند، میلیاردی هزینه می کنند، دروغ می گویند، تهمت و افترا می بندند و چون به پست مورد نظر شان دست می یابند گاو حریص و گرسنه ی خواهش های شان را در مزرعه ی بیت المال و حقوق دیگران رها می کنند.
- برای شان «رسیدن» به پست و مقام اصل است، نه «رساندن».
- خود را برای شهروندان نعمت خدادادی و آن ها را رعیت خود تلقی می کنند.
- قانون و عدالت و تقوی را برای خود خیابان یکطرفه می دانند.
- «مسؤولیت» را برای خود حقی الهی میدانند و از این که بدون ذره ای توانایی و تخصص بر کرسی ریاست می نشینند و در مدت ریاست شان چه ها که بر سر شهروندان نمی آورند، هیچ دغدغه ای ندارند.
- تنها ناظرشان خداوند است که – ظاهراً- دستش به آن ها نمی رسد و این را خودشان هم بهتر از هر کس می دانند.
- حق شان برای گرفتن پست ریاست، ازلی و تمایل به ماندن در پست، ابدی است. پیری و گذشت زمان نمی تواند این حق مسلم را از آن ها سلب نماید. اگر می توانستند، مرگ را هم به نتوانستن وا می داشتند.
4- بستنی فروش ها، آبمیوه فروش ها و ساندویچی ها، پیاده رو را حق مسلم خود می دانند و میزهای پذیرایی شان را در آن می چینند.
5- بالا و پایین سبد میوه ها و – حتی- جلو و عقب میوه های چرخ میوه فروش ها با هم تفاوتی از زمین تا آسمان دارد.
6- بازار و مراکز عرضه و توزیع کالا بی امنیت ترین مکان ها از نظر اعتماد اجتماعی و پر از کم فروشی، گران فروشی، احتکار، غَشّ در معامله و... است.
7- رانندگان وانت بارهای فروش میوه به خود اجازه می دهند اتومبیل های شان را – به صورت فردی یا جمعی- درکنار خیابان پارک کنند، پیاده رو را محل انبار تره بار و خیابان را محل فروش آن قرار دهند و ضمن ایجاد راه بندان شدید، پس از فروش و ترک محل، انبوهی از زیاله و میوه های گندیده را در کف خیابان از خود به جای بگذارند. البته اتومبیل های مدل بالای رفع سدّ معبر نیز به خودشان اجازه می دهند اغماض پیشه کنند و حق و حساب خودشان را دریافت نمایند.
8- در طول آن خیابان و محله های اطراف، چیزی به نام نظارت و شخصی به نام ناظر- درقالب مأمور کلانتری یا پلیس راهنمایی و رانندگی و یا ضابط قضایی- دیده نمی شود؛ لذا هرکس هرکاری را که دلش بخواهد و به آن اراده کند می تواند بدون مانع انجام دهد.
9- موتور سیکلت ها با رفتارهای شان ثابت می کنند که آزادی شان هیچ حد و مرزی ندارد و خودخواه ترین موجودات روی زمین و جاهل ترین آن ها نسبت به قوانین راهنمایی و رانندگی هستند.
10- شهرداری ترجیح می دهد به جای اقدام قاطع در مقابل تخلف در ساخت و سازها و توجه به چهره ی شهر، جریمه دریافت کند تا هر چه بیشتر به درآمدش بیفزاید و به عبارت دیگر شهرفروشی می کند.
11- کاسب ها پیشرفت را در پیمودن ره صدساله در یک شب – آن هم از هر راه ممکن- می دانند و اگر به تحقق آن موفق نشوند خود را زیان دیده دانسته و به شغل دیگری روی می آورند.
12- بانک ها از این که قسط وامدار بیچاره ای یک روز به تأخیر بیفتد، به نقطه ی جوش می رسند، اما از این که مشتری های شان مدام با اتو مبیل ها و موتورسیکلت های شان در خیابان و پیاده رو سدّ معبر می کنند و گاهی راه را به طور کامل بر عابران می بندند، خم به ابروی مبارک نمی آورند؛ البته این که در داخل بانک چه بلایی بر سر شهروندان می آورند؛ بماند!
جالب این که:
یک) همه ی ساکنان آن خیابان فرضی، در برخوردهای بالا حق را به خود می دهند و در برابر هرگونه اعتراض احتمالی، موضع خصمانه می گیرند.
دو) هیچکس به خود زحمت کوچک ترین اعتراض (امر به معروف و نهی از منکر) نمی دهد و همه آموخته اند که به حقوق هم تجاوز کنند و در عین حال با هم به مدارا رفتار نمایند؛ چون اگر امروز حقی توسط یک شهروند ضایع می شود، فردا نوبت خود اوست.
و اضافه کنید موارد زیر را:
12- وقتی یک اتومبیل چند میلیاردی در خیابان عبور می کند، از کنار عده ی بسیار زیادی از شهروندان می گذرد که کل زندگی شان به چند ده میلیون تومان هم نمی رسد.
15- سکس، فوتبال، بازی های رایانه ای و ولگردی به ترتیب از اولویت های دانش آموزان آن خیابان است. اگر فرصتی پیدا کنند ساعتی را هم در شب امتحان به حفظ کردن اجباری مطالب درسی می پردازند. آن ها می دانند که بدون مطالعه و فقدان سواد هم می توانند دیپلم بگیرند و وارد دانشگاه شوند.
16- رسیدن به سود مادی، ملموس، کوتاه مدت و شخصی برای شهروندان بر سود بلند مدت، جمعی و دراز مدت رجحان دارد.
زمانی این فاجعه عمق و وسعت بیشتری پیدا می کند که دیده شود همه ی خیابان های آن شهر فرضی به همین شیوه عمل می کنند و همه ی شهرهای آن کشور فرضی نیز به رنگ این شهر فرضی درآمده اند. فاجعه آمیزتر زمانی است که حاکمیت جامعه دردها و مشکلات تربیتی و غیر تربیتی جامعه ی خود را رها و اراده کند با شعار «مرگ» و با «سلاح گرم»، به اصلاح و هدایت جامعه ی جهانی بپردازد.
جامعه ای با ویژگی های بالا - که شهروندان و مسؤولانش درک لازم و کافی از شرایط جامعه ی خود ندارند و شب و روز در هم می لولند تا فقط گلیم پاره ی خود را حتی به بهای غرق شدن دیگران از آب بیرون بکشند- بی شک دچار ناآگاهی، خودخواهی، لاابالی گری و در معرض انحطاط و فروپاشی است. ممکن است کسی سؤال کند که در این میان مقصر کیست. به دنبال مقصر گشتن در چنین هنگامه ای از یک سو باعث اتلاف وقت در یافتن مقصر است و از سوی دیگر زمانی که مقصر فرضی معلوم گردد، از خود سلب تقصیر می کند و آن را به دوش دیگران می اندازد و عمر جامعه به همین منوال به بیهودگی و درگیری سپری خواهد شد. در این میان مهم پیدا کردن مسؤول است تا اگر گذشته ی جامعه از نابه سامانی رنج می برده، شهروندان آن جامعه مسؤول به سامان نمودن آینده را بشناسند و مسؤولیت هایش را از او مطالبه نمایند؛ البته اگر آن مسؤول گرامی شهروندان را رعیت نداند و در مقابل شان پاسخگو باشد.
به نظر شما مسؤولیت «تربیت جامعه» در مربع خانواده، جامعه، دولت و حوزه های علمیه به عهده ی کیست و هر کدام از اضلاع این مربع در مقابل تربیت نایافتگی و هرج و مرج تربیتی و اجتماعی جامعه چه وظیفه ای دارند؟ روشن است که اگر سخن متین و متقن «الناس علی دین ملوکهم»* را بپذیریم و نیز قبول کنیم که حضرت علی(ع) فرموده است «الناس بأمرائهم أشبه منهم بئابائهم»**؛ یافتن منشأ بی سروسامانی و تربیت نایافتگی هر جامعه کار دشواری نیست. ازسوی دیگر نمی توانیم وظیفه ی حوزه های علمیه در تربیت فرد و جامعه و مقایسه ی وظایف، هزینه ها و میزان توفیقی که در طول قرن ها فعالیت در انجام وظایف شان یافته اند را نادیده بگیریم.
----------------------------------------------------------------------
* و **: تعلق این دو سخن به حضرات معصوم (ع) احتمالی است.
(18/3/94)
.: Weblog Themes By Pichak :.