و اما راز ختم نبوت
مقدمه:
پس از بعثت پیامبر گرامی اسلام(ص) ، بشر به مرحله ای از بلوغ عقلی و علمی نائل آمد که طلوع دوره توانائی وی بر دریافت حقایق کلّیّه معارف و قوانین الهی و حفظ مواریث دینی و جلوگیری از بدعتها و تحریفها و نیز دعوت به دین و تبلیغ آن ، را نوید داده و زمینه ساز پایان ارسال رسولان و بعثت أنبیا شد. و ادامه طیّ طریق بر عهده خود بشر نهاده شد تا با تکیه بر عقل اعطائی و به مدد علوم اکتسابی و با کدهائی که شریعت محمدی جهت نیل به سعادت در قرآن و سنت به سبب وجود ذی جود اهلبیت(ع) به بشریت داده است ، مسیر خود را در راستای هدایت یابی و سعادتمندی بیابد. لذا بخش عمده وظایفی که در دوره پیش از بلوغ عقلی (دوره کودکی و طفولیت بشر) بر دوش وحی از طریق پیامبران بود ، در این دوره توسط نیروی عقل و علم بشری صورت میپذیرد. و شاید راز این که پیامبر فرمود: العلماء ورثه الأنبیاء همین است که از این پس بنا است علم و عقل جایگزین وحی و رسالت شود و بشر با اتّکاء به عقل و فهم خود راه پرپیچ و خم تکامل بشری را طی کند. و هر جا نیز ناهمگونی با هدایت قرآن دیده شد ، عالمان باید علم خود را در تطبیق آن با قرآن به کار اندازند (و به تعبیر نبی مکرّم اسلام إذا ظَهَرَت البِدَع فَعلی العالِم أن یُظهِرَ عِلمَه=هنگام ظهور بدعتها عالمان باید علمشان را پدیدار کنند.)
از آنجا که مبحث خاتمیت مقبول بین همه فِرَق اسلامی بوده و آن را به اعتبار تصریح قرآن (و نیز حدیث قطعی السند و الدلاله منزلت بین الفریقین) بدون چون و چرا پذیرفته اند ، لذا به بحث پیرامون آن از منظر چرائی و چگونگی خاتمیت نپرداخته اند و در حقیقت این بحث به نوعی از مباحث جدید تلقی شده و توسط اندیشمندان معاصر بدان پرداخته شده است.
از معاصرین ، اولین کسی که وارد این مقوله شده و از منظر عقلی و فلسفی بدان پرداخته است ، علامه اقبال لاهوری؛ شاعر بلندآوازه پاکستانی ، است.
محمد اقبال لاهوری
(1289 – 1357ه.ق)
اقبال عنصر عقل، را عامل ختم نبوت میداند و اعتقاد دارد، پیامبران متعلق به دوران حاکمیت غرائز هستند و وقتی بشر آن دوران را پشت سر گذاشته، به دوره حاکمیت عقل رسیده است، بی نیاز از وحی میشود. او خاتمیت را پایان یافتن نبوت و به سر آمدن نیازمندی به وحی تفسیر میکند و نیازمندی به وحی را مختص زمان خاصی میپندارد. او میگوید: «چون به مسئله از این لحاظ نظر شود، باید گفت که پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله میان جهان قدیم و جدید ایستاده است تا آنجا که به منبع الهام وی مربوط میشود، به جهان قدیم تعلق دارد و آنجایی که روح الهام وی در کار آید، متعلق به جهان جدید است. ظهور و ولادت اسلام عقل برهانی استقرائی است. حجیت و اعتبار ادعایی اشخاص به پیوستگی با مافوق طبیعت داشتن در تاریخ بشری به پایان رسیده است. اقبال دوران پیش از پیامبر اسلام را دوران پیروی از وحی میداند. او عصر نیازمندی به وحی را عصر کودکی انسان می پندارد و معتقد است با ظهور پیامبر خاتم، عصر کودکی بشر به پایان رسیده و نوبت عقل کاوشگر رسیده است. انسان عصر دین خاتم نه تنها نیاز به پیامبر ندارد، بلکه نیاز به وحی و ارتباط با فوق طبیعت هم نخواهد داشت و بر همین اساس پیامبری خاتمه یافته است.
اقبال، سخن خود را درباره خاتمیت، از سرشت وحی آغاز میکند. وی در سخنان خود از سرشت وحی، نوعی از دیدگاه تجربه دینی و از سنخ غریزه را در نظر گرفته است. اقبال این مسئله را در چارچوب اندیشه برگسونی و تجربه گرایی دینی مطرح می کند. وی چون از فلسفه برگسون تأثیر پذیرفته است، وحی را از نوع غریزه میداند و چون از سنّت تجربه دینی در آثار شلایر ماخر و ویلیام جیمز رنگ پذیرفته است، وحی را نوعی تجربه معرفی میکند.
.: Weblog Themes By Pichak :.