سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آنچه در زیر می خوانید گزارش سفر یکی از ر?سا است به یکی از کشورها که توسط یکی از خبر نگاران به دست مارسیده است. 

 

همین چند روز پیش مسافرتی داشتیم به کشور قدرتمند« ونوس ذوغولا». رئیس جمهور این کشور که اسمش آقای « ویکتور هوگو چای وز »است ؛ هیکلی دارد به این هوا...! ما با هم دوست هستیم و سعی می کنیم زود به زود سری به هم بزنیم .

در سفر اخیر وقتی از هوا پیما پیاده شدیم ، به من گفتند که عده ای منتظر هستندتا با شما ملاقات کنند.وقتی به دیدن شان رفتم دیدم تعدادی از پیر زن ها صف کشیده اند و می خواهند شیر بگیرند و عده ی دیگری هم در کنار آن ها – البته کمی دور تر – زنبیل گذاشته و منتظر نشسته اند. به آقای رئیس جمهور گفتم: قیافه ی این ها برایم آشنا است. احتمالاً عکس یا فیلم آن ها را در تلویزیون دیده ام .

آقای رئیس جمهور گفت: ای آقا...! مگر نمی شناسی؟ این ها سران کشور های غربی هستند.

گفتم: پس اینجا چه کار می کنند؟

گفت: این ها نوبت گرفته اند تا با شما رابطه بر قرار کنند .

گفتم : چرا اینجا؟

گفت: چون تو در بین تمام کشور های دنیا فقط به ما افتخار می دهی و به کشور ما مسافرت می کنی؛ این ها آمده اند تا من برای شان شفاعت کنم.

گفتم: نه،نه! خدا به دور! صد سال سیاه! آن ها عددی نیستند.سگ کی باشند که من تحویل شان بگیرم. یادمان نرفته است که در طول تاریخ چه بلاهایی به سر ما آورده اند. از قدیم الایام به دنبال نفت و گاز و معادن ما بوده و هستند. اخیراً هم هدف شوم تری اضافه شده و آن جلوگیری از ظهور آقا امام زمان است. من ممکن است در مقابل بردن نفت وگاز مملکت کوتاه بیایم،کما این که الآن هم در حال انفاق کردن نفت وگاز به بعضی از کشور ها هستیم؛ اما از کنار موضوع آقا امام زمان نمی شود به سادگی گذشت.بنا بر این من با آن ها هیچ حرفی ندارم. مگر این که توبه کنند و هر کدام شان از روی دعای « اللهم عجل لولیک الفرج ... » تا آخر صد بار- خوش خط - بنویسند و به من تحویل دهند.

در حالی که باهم صحبت می کردیم به طرف پیر زن ها رفتیم وچند جعبه شیری که در کشور ما مازاد برمصرف بودو برای انفاق برده بودیم؛بین آن ها توزیع کردیم.پیر زن ها خیلی خوشحال شدند و گفتند: خدا به تو خیر بدهد ننه! الهی که بروی مکه! بعد یکی از پیرزن ها نزدیک آمدو گفت: آقای «رئیس»! از زمانی که تو با رئیس جمهور ما آقای « ویکتور هوگو چای وز» رفیق شده ای ؛ او برای ما چند دستگاه خانه ساخته.معلوم است که تو روی او تأثیر خوبی گذاشته ای.

گفتم: باید هم به شما خدمت کند.چون در سفر اخیر، به مشهدرفته و مشهدی شده.در سفر بعد هم اگر رابطه مان با عربستان بدتر از این نشده باشد، هماهنگ می کنیم که به مکه برود. حاجی هم که بشود ، وضعتان توپ می شود. هر وقت هم کوتاهی کرد بگویید تا من گوشش را بکشم.

 پیر زن خوشحال شد و خواست دست مرا ببوسد که من نگذاشتم.البته زرنگی کردم وفوری دست او را بوسیدم. در همین حال یک بچه ی یک- یک و نیم ساله دوان دوان به طرف ما آمد و به پیرزن گفت: مادر بزرگ ! آقای «رئیس» اینجا چه کار می کند؟

گفتم: پسرم! مگر تو مرا می شناسی؟

بچه گفت: اولاً من دخترم. ثانیاً مگر کسی در دنیا وجود دارد که شما را نشناسد؟

خلاصه دیدار خیلی خوب و لذت بخشی بود. اما وقتی ما را از پیرزن ها جدا کردن و خواستیم برویم، آقای رئیس جمهور خیلی آرام به من گفت : آقای «رئیس» ! فکر می کنم چیزی را فراموش کرده اید.

گفتم:چی؟ مگر جلسه ی دیگری با حضور پیرزن ها گذاشته اید؟البته اگر بتوانید با نخبه های شان یک نشست صمیمی بگذارید، من حاضرم با آن ها صحبت کنم و شیوه های مدیریت بر دنیا را – مو به مو - برای شان تشریح کنم.

گفت: نه آقا! منظور من سران کشور های غربی است که مدت ها است منتظر شما هستند.

گفتم:برای شان خوب است. انتظار کشیدن باعث می شود تا با فلسفه و ماهیت انتظار آقا امام زمان آشنا شوند.

گفت: آخراین ها گفته اند اگر به خواسته شان توجه نشود می روند در کشور سوریه بست می نشینند واگر نتیجه نداد، به ناچار حلقه ی محاصره ی اقتصادی را تنگ تر می کنند.

گفتم: بی خیال ! اقتصادمان کجا بوده که بخواهند حلقه ی محاصره اش را تنگ تر کنند. بگذار آن قدر محاصره را ادامه دهند تا محاصره دان شان پاره شود.

ضمناً در این سفر دیدارمحرمانه ای هم با آقای «چای وز» داشتیم.البته خیلی از موضوعات جلسه را نمی شود مطرح کرد اما یکی از مواردش این بود که ایشان به من گفت:آیا از قطعنامه ی اخیر آژانس - که علیه شما صادر شده – نمی ترسی؟

گفتم: ترس...؟ترس را نشانم بده تا شیرجه بروم توی شکم اش.بعد از تهدیدآن ها،قصد کرده ایم طی چند ماه بعد 12 سایت دیگر هم راه اندازی کنیم.

گفت:اَ اَ اَ اَ ... چه قدر زیاد!

گفتم کجایش را دیده ای ! اگر بخواهند تحرکی علیه ما انجام دهند،12 سایت را به 24 سایت تبدیل می کنیم و همین طور تصاعدی بالا می رود.البته چون ما یک دولت قانونمند هستیم، احتمالاً خبر راه اندازی سایت ها را یک سال پیش به آژانس داده ایم.

گفت: شما که در تأ مین سوخت – حتی - یک سایت مانده اید؛ بااین همه سایت چه کار می کنید؟

گفتم: وقتی آن ها به ما بنزین ندادند، چه کار کردیم؟ ... از شما به قیمت خیلی خیلی ارزان خریدیم.تولید سوخت هسته ای هم کار سختی نیست.من فکرش را کرده ام.بنزین را از شما می خریم .گاز را هم که خودمان داریم .در مورد کیک زرد هم سفارش داده ام قنادی سر کوچه مان چند کیلو تهیه کند. به نظر من اگر این ها با هم مخلوط شود چیز خوبی از کار در می آید.آن وقت من و تو می توانیم باهم با دنیا بجنگیم و همه را نابود کنیم.

 

(برکرفته از وبلاگ نیشتر)




تاریخ : یکشنبه 88/11/4 | 11:51 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر