مىگویند ولایت فقیه با حاکمیت، دموکراسى، آزادى مردم، انتخابات و با تشکیل مجلس خبرگان و مانند آن متناقض و ناهماهنگ است. از این رو رژیمى که بر پایه ولایت فقیه استوار است، باطل است، در این صورت، هرگونه قراردادى (چه داخلى و چه خارجى) هم که با او بسته شود شرعا باطل است و طرف قرار داد هر وقت بخواهد مىتواند حقوق حقه خود را استیفا کند.
یکى این که: چون ولایت به معناى قیمومیت بر محجورین است، با آراى مردم، انتخاب مجلس خبرگان و مانند آن تناقض دارد؛ یعنى مردم چه خودشان فقیه را انتخاب بکنند یا افرادى راانتخاب کنند که برایشان ولى انتخاب بکنند، معنایش آن است که عاقل و خردمندند، و حق راءى دارند، در این صورت، ولى نمىخواهند، از آن طرف، اگر فقیه، ولى مردم است، پس مردم حق رأى ندارند این تناقض صدر و ذیل، نشان مىدهد رژیمى که بر اساس ولایت فقیه استوار است رژیم متناقضى است.
محتواى قرارداد چهار نوع است: ملکیت عین، ملکیت منفعت، ملکیت انتفاع و حق استمتاع و بهره بردارى.
قسم اول نظیر خرید و فروش و مصالحه اى که حکم خرید و فروش را دارد. محتواى این قرارداد آن است که فروشنده، پول را مالک مىشود و مشترى جنس را. محتواى قرار داد خرید و فروش، ملکیت اصل جنس است. در اجاره، محتواى قرارداد، ملکیت منفعت جنس است نه اصل جنس .کسى که واحد تجارى یا مسکونى را اجاره مىکند، معنایش آن است که اصل ملک، براى صاحب خانه است، ولى مستاءجر در مقابل اجاره منفعت آن را مالک مىشود. قسم سوم که مالکیت انتفاع(استفاده از جنس) است، این است که اگر عقد، عاریه بسته شد، عاریه کننده از عاریه دهنده ظرفى را عاریه کرده، آن عاریه دهنده این ظرف را به عاریه کننده عاریه داده است. یا با لفظ یا با فعل، معاطاتى(بدون خواندن صیغه) یا لفظى(خواندن صیغه)، بالاخره یکى عاریه دهنده است دیگرى عاریه گیرنده، در ظرف عاریه حق انتفاع دارد و مىتواند از آن استفاده کند، مالک منفعت نیست .مثل این که ظرفى را کرایه کرده باشد، آنهایى که از مغازه هاى ظروف کرایه، ظرف کرایه مىکنند، در حقیقت ظرف را اجاره و کرایه کرده اند و مالک منفعت ظرفند و اما آن که ظرف را از همسایه اش عاریه گرفته است، مالک انتفاع این ظرف است نه مالک منفعت .
در نکاح زن و شوهر، شوهر حق تمتع و استمتاع را با عقد نکاح پیدا می کند؛ یعنى با بستن عقد نکاح، زوج، مالک حق تمتع و استمتاع است، حق محرمیت داشته و محرم می شود. حال یک بحث این است که آیا شرط حرام که مخالف مقتضاى عقد نیست، مبطل عقد است یا نه؟ بعضى گفتهاند: شرط حرام گرچه خلاف کتاب خدا و فاسد است ولى مبطل عقد نیست. اما کسى اختلاف ندارد که شرطى که مخالف با متن صریح عقد باشد، چنین شرطى هم فاسد است و هم مبطل عقد؛ یعنى مثلا در متن قرارداد بیع و شراء(خرید) شرط کنند کسى خانهاى را به دیگرى بفروشد به شرط این که خریدار، مالک خانه نشود، یا به شرط این که فروشنده مالک پول دریافتی نشود.
چنین شرطى که مخالف مقتضاى عقد است فاسد و مبطل عقد است. یا یک واحد تجارى یا مسکونى را اجاره بدهد به این شرط که مستاءجر، مالک منفعت آن نشود و صاحب خانه، مالک مال الاجاره نشود. یا ظرفى را عاریه بدهند به این شرط که مستعیر حق انتفاع نداشته باشد. یا در مسئله نکاح به طرزى عقد بسته بشود که در ضمن آن شرط شود که زوج محرم زوجه نشود. چنین شرایطى مخالف مقتضاى عقد و فاسد و مبطل آن است.
پس این گونه رفراندوم ها و راءى دادنها، چون مخالف با محتواى قرار داد و تعهد متقابل است، فاسد است و قهرا مبطل هم خواهد بود، بنابراین، رفراندم هایى که تاکنون برگزار شده فاسد و مبطل و حکومت ناشى از آن هم باطل است و هرگونه قرارداد، خرید و فروش و داد و ستد داخلى و خارجى هم باطل است.
پاســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــخ:
درست است که شرط مخالف مقتضاى عقد، فاسد و مبطل است ولى دو نکته را باید در نظر داشت: یکى این که ولایت به معناى سرپرستى و والى بودن از ولایت محجورین جداست، اگر کسى درباره مسائل حکومت اسلامى، سیاست اسلامى و ولایت فقیه سخن مىگوید باید کلا از ولایت بر صبیان و صغیر و اموات و امثال آن، صرف نظر کند و به «انما ولیکم الله» فکر بکند و بس. هر پیامى که «انما ولیکم الله» دارد، بالاصاله براى انبیا، بعد امام معصوم، و سپس بالعرض براى نائب خاص آنها مثل مسلم بن عقیل، مالک اشتر، و آنگاه براى منصوبین عام اینها مثل امام راحل (ره) ثابت مىکند. نکته دوم آنکه: مخالفان و موافقان ولایت فقیه، دو نمونه از ولایت فقیه جامع الشرایط را پذیرفتهاند: نمونه اول این است که مردم وقتى مرجعیت یک مرجع تقلید را نداریم، و در مقابل نص، اجتهاد نمىکنیم.
مومنانى که در جریان غدیر، ولایت امیرالمومنین(ع) را پذیرفتند، آیا حضرت على(ع) را به عنوان وکیل خود انتخاب کردند یا او را به عنوان ولى پذیرفتند؟ ذات اقدس اله به پیغمبر فرمود: «بلغ ما انزل الیک من ربک»[51].او هم پیام الهى را رساند، فرمود: «من کنت مولاه فهذا على مولاه». مردم هم ولاى او را پذیرفتند، گفتند «بخ بخ لک یا امیرالمومنین» با او بیعت کردند، آیا او را وکیل خود قرار دادند که حضرت امیرالمومنین(ع) بدون راءى مردم، سمتى نداشت یا او را به عنوان ولى قبول کردند؟ اگر على بن ابى طالب وکیل مردم بود، پس تا مردم به او راءى ندهند و امضا نکنند او حقى ندارد و اما وقتى از طرف خدا منصوب شده است او حق سرپرستى دارد و مردم این مطلب را تشخیص دادند که حق است و آن را پذیرفتند.
گاهى ولى نائب خاص را مىپذیرند مثل عدهاى که ولاى مسلم بن عقیل و مالک اشتر را پذیرفتند یا ولاى نائب عام را مىپذیرند پس این چنین نیست که ولایت فقیه یک شرط فاسد و مبطل بوده و معاهدات داخلى و خارجى نظام اسلامى هم فضولى باشد..: Weblog Themes By Pichak :.