نظر رهبری انقلاب درباره دکتر شریعتی:

او دنبال فریب رژیم بود، قضاوت‌های شهیدمطهری مبالغه‌آمیز بود.

امروز 29 خرداد ماه سالروز درگذشت یکی از بزرگترین منادیان آزادی و آزادگی در دوران معاصر و نیز یکی از زمینه سازان وقوع و تحقق انقلاب بزرگ خمینی کبیر است. به پاسداشت مقام این اندیشمند بزرگ معاصر نظر مقام معظم رهبری را در خصوص ایشان چه در بُعد همکاری با ساواک - چنان که برخی مخالفان دکتر بدان اذعان دارند - و چه در موضع نقد نامه تند شهید مطهری به امام درباره دکتر شریعتی که در پاورقی کتاب جریانهای مذهبی – سیاسی در ایران ؛ نوشته آقای رسول جعفریان آمده است ، می آورم.

مقام معظم رهبری در این باره می نویسند: «به نظر من و با شناختی که از دکتر داشتم، وی تلاش کرد تا از وجود نقاط مشترک خود با دستگاه مانند ضدیت با مارکسیسم و انتقاد از روحانیت استفاده کند و ساواک را درباره خود به طمع بیندازد و در واقع آنها را فریب دهد و موفق شد. شاکله او با نوکری ساواک سازگار نبود. حداکثر این بود که وی اهل خطر کردن در مبارزه با دستگاه نبود و مایل بود در حاشیه عرصه مبارزه قرار داشته باشد... در سال 54 که من از زندان آمدم و همه به دیدن من می آمدند، او به منزل من نیامد و برای دیدار من منزل جوانی از دوستان مشترکمان را معین کرد و چند ساعتی با هم بودیم (آن جوان فرحبخش بود که به من و دکتر ابراز ارادت می کرد).»

دومین موضوع ، مربوط به قضاوت تند و همراه با سوءظنی است که نسبت به دکتر شریعتی در نامه استاد شهید مطهری به حضرت امام خمینی(ره) در سال 56 آمده است. بسیاری از افراد طرح این مواضع از سوی استاد مطهری را از سر عصبانیت تلقی کرده بودند و برخی نیز آن را به دشمن شناسی ایشان مربوط می دانند.

در این زمینه هم نظر رهبری متفاوت است و در هر حال قضاوت شهید مطهری درباره شریعتی را نمی پسندند. ایشان در این زمینه می نویسند: «نظرات مرحوم شهید مطهری درباره شریعتی - چه در آغاز آشنائیشان که تا دو سه سال از وی به نحو شگفت آوری ستایش می کرد و چه در سالهای بعد که از او به نحو شگفت آوری مذمت می فرمود - غالباً مبالغه آمیز ... بود. در همین مطالبی که ایشان به امام مرقوم داشته، نشانه های بزرگنمایی آشکار است. برخی دیگر از دوستان ما از جمله مرحوم شهید بهشتی نیز همین نظر را در باره اظهارات شهید مطهری داشتند.» (پاورقی صفحه 476 کتاب)




تاریخ : یکشنبه 90/3/29 | 6:31 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

ولادت امام علی در کتب اهل سنت

 1. حافظ ابو عبدالله محمد بن عبدالله، معروف به حاکم نیشابوری، که همه بزرگان اهل سنت او را مورد اعتماد و استناد دانسته اند در کتاب بسیار معروفش، «مستدرک صحیحین» می گوید: روایات متواتر است که فاطمه بنت اسد، امیرمؤمنان علی بن ابی طالب کرّم الله وجهه را در خانه کعبه به دنیا آورده است.[1]
2. شاه ولی الله احمد بن عبدالرحیم دهلوی، محدث متعصب اهل سنت، در کتاب «إزاله الخَفاء» می نویسد: بی گمان روایات متواتر است در این که فاطمه بنت اسد، امیرالمومنین علی بن ابی طالب را در درون کعبه به دنیا آورد، بدون تردید او در روز جمعه سیزدهم رجب، سی سال بعد از عام الفیل، در خانه کعبه به دنیا آمده است، و هرگز پیش از او یا بعد از او کسی در خانه‌ کعبه زاده نشده است.[2]
3. شهاب الدین ابوالثنا، سید محمود آلوسی، صاحب تفسیر آلوسی، در شرح بر قصیده عینیه عبدالباقی افندی عمری می نویسد: ولادت امیرمؤمنان کرم الله وجهه در درون کعبه، در سراسر دنیا مشهور است و در کتابهای هر دو فرقه شیعه و سنی روایت شده است، و هرگز در مورد غیر ایشان چنین فضیلتی ثابت نشده است.[3]
4. نورالدین علی بن محمد بن صباغ مکی، از دانشمندان معروف اهل سنت، مشهور به ابن صباغ مالکی در کتاب «الفصول المهمّه» با سلسله سند از ابن مغازلی، از امام سجاد مبنی بر ولادت امام علی در درون کعبه نقل کرده است که: پیش از او کسی در بیت الله الحرام متولد نشد و این برتری ویژه او است از سوی خداوند برای ابراز کرامت و شرافت و شکوهمندی او[4]


منابعی از اهل سنت که به طور صریح به شکافته شدن دیوار کعبه اشاره کرده اند:

1. محمد شریف خان شیروانی در کتاب «چوتهی کتاب» به ولادت امام علی در درون کعبه و شکافته شدن دیوار کعبه و شنیده شدن صدای هاتف غیبی تصریح کرده است.[5]
2. مولوی حافظ حکیم ظهیر احمد سهسوانی در کتاب «ظهیر البشر» در احوال و فضائل ائمه می نویسد:
«چون خداوند اراده نمود که شرفی بر شرفهای کعبه بیفزاید، دیوار کعبه را بشکافت و فاطمه بنت اسد را به درون کعبه فرا خواند و فاطمه فرزندش علی را در درون کعبه به دنیا آورد.»[6]
3. علامه حسن بن امان الله مولوی عظیم آبادی هندی، درکتاب تجهیز الجیش جریان ولادت امام علی را طبق روایت «بشاره المصطفی» از یزید بن قعنب نقل کرده است.[7]
4. دکتر محمد شاه قادری، دانشمند و پزشک نامی سرزمین لاهور، در کتاب «مصباح المقربین» تصریح می کند که امیرمؤمنان در درون کعبه متولد شد و تصریح می کند که مادر آن جناب در حال طواف کعبه بود که او را درد زایمان گرفت، دیوار کعبه شکافته شد و فاطمه بنت اسد به درون کعبه فرا خوانده شد، سپس تأکید می کند که هرگز چنین شرف و فضیلتی به جز امیرمؤمنان برای احدی نصیب و میسر نشده است...[8]

منابع:

[1] . حافظ ابی عبدا... محمد بن عبدا.... نیشابوری، مستدرک الصحیحین، حیدرآباد هندوستان، 1324، ج3،‌ص 483، و موسوی همدانی، سید محمد باقر، علی ـ علیه السلام ـ در کتب اهل سنت، تهران، واژه‌آرا، 1380، ص 46
[2] . شاه ولی ا... دهلوی، ازاله الخفاء، چاپ هند، ج2، ص 251.
[3] . شهاب الدین ابوالثنا، سید محمود آلوسی، سرح الفریده، در شرح قصیده عینیه عبدالباقی افندی، ص 15 و اردوبادی،‌محمد علی، مولود کعبه، ترجمه عیسی سلیم پور اهری: قم: رسالت، 1378، ص 81.
[4] . ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، ص 14، و اردوبادی، محمد علی، مولود کعبه، ترجمه عیسی سلیم پور اهری، قم: رسالت 1378 ص 132.
[5] . محمد شریف خان شیروانی، چوتهی کتاب،‌به زبان اردو، ص 123، 1935م، و مولود کعبه ص1.
[6] . مولوی حافظ حکیم ظهیر احمد سهسوانی، «ظهیر البشر» به زبان اردو ص 18 و مولود کعبه ص 218.
[7] . علامه حسن بن امان الله مولوی عظیم آبادی هندی. تجهیز الجیش، چاپ هند، ص 110، و مولود کعبه ص 222.
[8] . دکتر محمد شاه قادری، مصباح المقربین ص 16، چاپ لاهور، مولود کعبه، ص 228.

(اقتباس از تابناک




تاریخ : شنبه 90/3/28 | 9:6 صبح | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

علی که باشی ...

علی که باشی برایت فرقی ندارد یتیم چشم به راهت مسلمان است یا مسیحی یا یهودی. کیسه را می گذاری و میروی. ...
علی که باشی برایت فرقی ندارد که خلیفه مسلمینی یا یک شاکی ساده. میروی دادگاه و چون شاهد نداری حکم به نفعت نمی دهند و برایت فرقی نمی کند او که همراهش به دادگاه رفتی یهودی بود یا. ...
علی که باشی برایت فرفی نمی کند خلخال از پای زن مسلمان در آورند یا یهودی. فقط میگویی اگر از این خبر دق کنی ، حق داری. ...
علی که باشی برایت فرقی نمی کند او که از بیت المال امانت گرفته زینب دخترت است یا هر کس دیگر. ابرو درهم می کشی و مؤاخذه اش می کنی. ...
علی که باشی برایت فرقی نمی کند او که از تو کمک خواسته و سهم بیشتری از بیت المال می خواهد عقیل برادرت است یا دیگری. آهن گداخته را به جان می خری تا او را پشیمان کنی. ...
علی که باشی  حتی کعبه هم برایت سینه می شکافد و به آغوشت میکشد. ...

سعی کنیم علی وار باشیم.

اقتباس با کمی رتوش




تاریخ : جمعه 90/3/27 | 9:54 صبح | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

دکتر شریعتی در مقدمه کتاب علی حقیقتی بر گونه اساطیر این طور نوشته است:
یک آیه در انجیل هست که من خیلی دوستش دارم و فکر می کنم اگر همه ی انجیل تحریف شده باشد، این آیه اصیل است. زیرا بوی سخن یک پیغمبر را می دهد و تصور نمی کنم کسانی که به تحریف یک کتاب آسمانی می پردازند، این قدر شعور و ذوق داشته باشند که چنین جمله زیبایی بسازند.
می گوید: ای انسان ها! از راه هایی مروید که روندگان آن بسیارند. از راه هایی بروید که روندگان آن کم هستند.
دکتر شریعتی در ادامه می گوید: روحانیون قشری قسطنطنیه برای این که به مضمون این آیه عمل کنند، هیچ وقت از خیابان های اصلی و شلوغ عبور نمی کردند، بلکه از کوچه پس کوچه های خلوت می گذشتند. این آیه نشان می دهد که گاه یک زیبایی شگفت، یک فکر بلند و یک سخن عمیق، در اندیشه هایی که شایستگی فهم آن را ندارند، به چه صورت مضحکی تجلی می کند و مسخ می شود.
و علی، این روح پرشگفتی که در همه ابعاد گوناگون و حتی ناهمانند بشری قهرمان است، امروز در میان شیعیان خویش چنین سرنوشتی دارد.
و این امام راستین، شیر پیروز روزهای مدینه و روح تنها و دردمند شب های نخلستان که رسالت خاصی در تاریخ دارد، اکنون از همه وقت ناشناخته تر است و کاش ناشناخته می بود که بد شناخته تر است...

توجه به وضعیتی که در آن قرار داریم نشانگر آن است که این سخن دکتر شریعتی در واقع واگویه و شرح حال افراد جامعه ما است که هر کس علی (ع)  را آن گونه که خود دوست دارد، توصیف می کند نه آن گونه که واقعاً هست.

راستی تا به حال چقدر سعی کرده ایم او را بشناسیم و با مرام و راه و روش وی در زندگی آشنا شویم و در مدار وی قدم بزنیم؟
امروز می تواند نقطه شروع خوبی برای حرکت بر مدار زندگی این بزرگ مرد تاریخ اسلام باشد، مردی که شیعه و سنی، مسلمان و غیر مسلمان را مبهوت عظمت وجودی خویش کرده است.




تاریخ : پنج شنبه 90/3/26 | 7:28 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

شهریار شعر و ادب                                

 

منبر از پشت شیشه ی مسجد                                       چشمش افتاد و دید چوبه ی دار

عصبی گشت و غیظی و غضبی                                     بانگ بر زد که ای خیانتکار

تو هم از دودمان ما بودی                                               سخت وحشی شدی و وحشتبار

ما سر و کارمان به صلح و صلاح                                       تو به جرم و جنایت است سر و کار

نرده ی کعبه حرمتش کم بود                                           که شدی دارِ شحنه؟ شرم بدار

دار ، بعد از سلام و عرض ادب                                         وز گناهِ نکرده استغفار

گفت: ما نیز خادم شرعیم                                              صورت ، اَخیار گیر یا اشرار

هر کجا پند و بند درمانند                                                 نوبت دار می رسد ناچار

لیک منبر فرو نمی آمد                                                   باز بر مرکب ستیزه سوار

دار هم عاقبت ز جا در رفت                                             رو به در تا که بشنود دیوار

گفت: اگر منبر تو منبر بود                                               کار مردم نمی کشید به دار!




تاریخ : پنج شنبه 90/3/26 | 7:14 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

خدایا!    

رحمتی کن تا ایمان ، برایم نام و نان نیاورد. 

قوتم بخش تا نامم را و حتی نانم را در خطر ایمانم افکنم.

تا از آنها باشم که پول دنیا را میگیرند و برای دین کار می کنند ،

نه از آنان که پول دین را می گیرند و برای دنیا کار می کنند. 

(دکتر شریعتی)




تاریخ : پنج شنبه 90/3/26 | 7:5 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

خدا و بنده
خدا: بنده ی من نماز شب
 بخوان و آن یازده رکعت است .
بنده: خدایا !خسته ام!نمی توانم.
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت
نماز وتر بخوان
بنده: خدایا!
امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من قبل از خواب
وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله
بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر
بلند شوم خواب از سرم می پرد!
خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله
بنده: خدایا هوا سرد است!
نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم.
خدا: بنده ی من در دلت بگو
یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم.
بنده اعتنایی نمی کند و می
خوابد.
خدا:ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است
چیزی به اذان صبح نمانده، او را بیدار کنید
      دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف
نزده.
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید.
خدا: ملائکه ی من در گوشش
بگویید پروردگارت منتظر توست.
ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی
شود!
خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو
نماز صبحت قضا می شود خورشید از
مشرق سر بر می آورد.
ملائکه:خداوندا نمی خواهی
با او قهر کنی؟
خدا
: او جز من کسی را ندارد...شاید توبه کرد... 
   
بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم
و تو چنان
غافلی که گویا صد ها خدا داری.




تاریخ : پنج شنبه 90/3/26 | 6:57 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

  10 فرمان

در روزگاران قدیم انسانها بسیار به هم ظلم کردند و سیاهی و تباهی به نهایت خود رسید .
تا این که کتیبه ای از سوی خدا بر آنان نازل شد!

  ده فرمان :

1- هیچ انسانی ، انسان دیگر را نکُشد .
2- هیچ انسانی ، به انسان دیگر تجاوز نکند .
3- هیچ انسانی ، به انسان دیگر دروغ نگوید .
4- هیچ انسانی ، به انسان دیگر تهمت نزند .
5- هیچ انسانی ، از انسان دیگر غیبت نکند .
6- هیچ انسانی ، مال انسان دیگر را نخورد.
7- هیچ انسانی ، به انسان دیگر زور نگوید .
8- هیچ انسانی ، بر انسان دیگر برتری نجوید .
9- هیچ انسانی ، در کار انسان دیگر تجسس نکند .
10- هیچ انسانی ، انسان دیگر را نپرستد ! 

    پس از آن سالیان سختی بر شیطان و همدستانش گذشت. تا اینکه روزی شیطان ، چاره ای اندیشید.

او گفت:
    ای دوستان! کلمه ای یافته ام که بسیار از او بیزارم! اما: به زودی با افزودن تنها همین یک کلمه به ده فرمان ، همه چیز را به سود خودمان تغییر خواهم داد.  

و ده فرمان چنین شد:   

1- هیچ انسانی ، انسان  مؤمن دیگر را نکُشد .
2- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر تجاوز نکند .
3- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر دروغ نگوید .
4- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر تهمت نزند .
5- هیچ انسانی ، از انسان مؤمن دیگر غیبت نکند .
6- هیچ انسانی ، مال انسان مؤمن دیگر را نخورد .
7- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن  دیگر زور نگوید .
8- هیچ انسانی ، بر انسان مؤمن دیگر برتری نجوید .
9- هیچ انسانی ، در کار انسان مؤمن دیگر تجسس نکند .
10- هیچ انسانی ، انسان دیگر را نپرستد ! مگر اینکه بسیار مؤمن باشد !

 و اینک ای دوستان  !  

به سوی انسانها بروید و به وسوسه بپردازید و کاری کنید که هیچ کس ، هیچ کس را مؤمن نپندارد ، جز آنان که از دنیا رفته اند .




تاریخ : جمعه 90/3/20 | 12:32 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن:
کای وجــــــودت مــــایه ی فخـــــر زمیــــــن !
ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل !
خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال !
هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو
غیـــــــر خرج عیـــــد و ... غیــــر از رختِ نو
"سین" یک ، سیّاره ای ، نامــــش پـــــراید
تا برانـــــــــم مثـــــــل بـــــرق و مثــــــل باد.
"سین" دوم ، سینــــه ریـــــزی پُر نگیـــــــن
تا پَــــرَد هــــوش از سر عمّـــــه شهیــــن !
"سین" سوم ، یک سفـــــر سوی فـــــرنگ
دیـــــــــدن نادیــــــــده هـــــــای رنـگ رنـگ
"سین" چارم ، ساعتی شیـــــک و قشنگ
تا که گویـــــم هست سوغـــات فرنــــــگ !
"سین" پنجـم ، سمــــع دستـــورات مــن !
تا ببالــــــم مـــــن به خــود ، در انجمــــن !
آنگه ، آن بانـــــو ، کمـــــــی اندیشــــه کرد
رندی و دوز و کلَـــــــــک را پیشــــــــه کرد !
گفــــــت با ناز و کرشمـــــه ، آن عیـــــال !!
من دو "سین" کم دارم ، ای نیکـو خصال !
گفت شویش : من کنــــــــــون یاری کنم
با عیال خویـــــــــش ، همکـــــاری کنم !!
"سین" ششم ، سنگ قبـــری بهر من !
تا ز من عبـــــــرت بگیرد مـــــــــرد و زن !
"سین" هفتم ، سوره ی الحمد خوان ...
بعد مرگــــــم ، بَهر شــــوی بی زبان !!




تاریخ : یکشنبه 89/12/29 | 9:47 صبح | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد. روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود. بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود. مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید، از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد. زن خردمند هم بى درنگ سنگ را به او داد. مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او رو کرده است از خوشحالى سر از پا نمى شناخت. او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر مى تواند راحت زندگى کند. ولى چند روز بعد  مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر بانوى خردمند را پیدا کند. بالاخره هنگامى که او را یافت سنگ را پس داد و گفت:«خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى. اگر مى توانى آن محبتى را به من هدیه بده که به تو قدرت داد تا این سنگ را به من ببخشى.




تاریخ : یکشنبه 89/12/29 | 9:42 صبح | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر