ابن ابی الحدیددرص 80جلدچهارم شرح نهج البلاغه نقل می نمایدکه: بعدازاتمام خطبه فدکیه توسط فاطمه(س) ، علی درحضور مهاجر وانصار درمسجد روبه ابوبکر نمود وفرمود: چرا فاطمه را ازحق میراث پدر محروم نمودی وحال آنکه علاوه برارث درحیات پدرمتصرف ومالک بوده است؟
ابوبکر گفت: فدک "فی ء" مسلمانان است، اگرفاطمه شاهد بیاورد که ملک اوست به او می دهم والا محروم خواهم نمود .
علی گفت: آیا حکم می کنی درباره ی مابه غیر آنچه حکم می کنی درمیان مسلمانان، مگررسول خدا نفرمود: شاهد وگواه بر مدعی است وقسم برمدعی علیه، تو قول رسول خدارا ردنمودی وبرخلاف دستورشرع ازفاطمه که زمان رسول خداتاکنون متصرفه بوده شاهد می خواهی ؟.
به مابگو اگردوشاهدشهادت دهندکه ازفاطمه کارناشایستی سرزده با اوچه معامله ای می نمایی، گفت براوحدمی زنم مانندسایر زنان، علی گفت : اگرچنین کنی درنزد خدا ازجمله کفارخواهی بودچون ردکرده ای شهادت خدادرباره فاطمه را، مگر این آیه(ذکرآیه تطهیر) درحق مانازل نگردیده؟
ابوبکرگفت: چرا وعلی گفت: آیا فاطمه ای که خداشهادت به طهارت اوداده برای مال ناقابل دنیا دعوای بی جا می نماید، وشهادت طاهره رارد می نمایی وشهادت اعرابی را که برپاشنه پایش بول می کند می پذیری؟
بعدازاین احتجاج حضرت به منزل رفت، اماهیاهوئی عجیب برپاشد که حق راباعلی وفاطمه می دانستند .
چون ابوبکراعتراض مردم رادیدبرمنبر رفت وگفت: ای مردم این چه هیاهوئی است که برپاکرده ایدوگوش به حرف هرکس می دهید، چون شهادتش رارد کرده ایم چنین سخن می گوید وجزاین نیست که اوروباهی می باشدکه شاهدش دم اوست، ماجراجووبرپاکننده فتنه است ... کمک ویاری ازضعفا وزنها می طلبدمانندام طحال(زنی بودزانیه درجاهلیت) .
ابی الحدید می گویدازاین گفتارخلیفه تعجب نمودم وازاستاد خودابو یحیی نقیب جعفرابن زید البصری سئوال نمودم کنایه خلیفه به که بود، گفت کنایه نبود بلکه صراحت در کلام بود، گفتم اگرصراحت داشت سئوا ل نمی نمودم، پس خندید وگفت این نسبت ها را به علی داد ... وسلطنت همین است .
"شبهای پیشاور سلطان الواعظین شیرازی "
امروز درتاریخ عیان است که محاجه علی وفاطمه با خلیفه بر سرمیراثی مادی نبوده که به گواه تاریخ علی وفاطمه هرگزذره ای دلبستگی ووابستگی به ذخایر مادی نداشته اند، وآنان که فدک راغصب کردند نیز چشم طمع به ارزش مادی ودرآمد یک باغ ندوخته بودند، بلکه اهدافی بزرگتررادرسرمی پروراندند .
فدک باغی است به بزرگی تاریخ وفریادی به بلندای ابدیت، ونشان ومعیاری درسنجش عقل وجهل، که این هنر فاطمه(س) بودتاازیک مطالبه ارث ناچیز طلب حقی گران وبزرگ رادرتاریخ برای همیشه احیاءوجاودان نماید .
وچه زیبا گفت قیصرامین پور:
آوازعاشقانه مادرگلو شکست
حق باسکوت بود، صدادرگلو شکست .
"السلام علیک ایتهاالصدیقه الشهیده طاهره الزکیه "
از انتشار کتابی با این عنوان از نویسنده ای که نمیدانم این روزها به نوشته های آن روزهایش که در سالهای اول انقلاب اسلامی و بحبوحه انقلابی بودن و انقلابی گری نوشته است معتقد است یا نه خبر دارم ، اما خاطرم نیست که آن کتاب را خوانده ام یا نه ، اما یقین دارم که اگر هم خوانده باشم فقط حتما روخوانی بوده و درکی از موضوع و محمل بحث تا این روزها که واپسین روزهای دهه چهلم زندگیم را سپری میکنم و موهای سپیدم آینه عبرتم گردیده نداشته ام ولیکن اکنون شناخت افکار و عقاید و عملکرد " حزب قاعدین زمان " دغدغه جدی این روزهایم شده است ، دغدغه ای که ممکن است بسیاری از باورها و افکارم را دستخوش تحولاتی جدی کند و امیدوارم که دست هدایتگر رب مهربان دستگیر همه کسانی گردد که اندک مجاهده ای در مسیرش میکنند و آنها را به سُبُلی که با چندین تاکید غلیظ هدایت بندگان مجاهدش را به آن راهها وعده داده رهنمون سازد، انشاالله ! و یقین دارم که " ان وعد الله حق"
دوست داشتم برای نوشته ام عنوان دیگری برگزینم که تصادفا با مطالب ناخوانده کتاب مذکور تطبیق یا تضادی را به ذهن متبادر نکند اما واژه بهتری را نیافتم و احساس میکنم که فارغ از محتوای نادانسته کتاب مذکور ، این عنوان بهترین عنوانی بود که میتوانست زبان حال این خفتگان متنسک دیروز و امروز و آینده تاریخ باشد ، کسانی که امام عظیم الشان بارها شکایت خون دلهایش را از دست این جماعت متعبد جاهل و شاید مغرض به خداوند متعال و مردم عزیز عرضه کرد و فرمود" خون دلی که این پدر پیرتان از دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها وسختیهای دیگران نخورده است " ، این جمله ای نیست که امروز یک جناح سیاسی بوسیله آن جناح سیاسی مقابلش را در صف نیروهای انقلابی بکوبد ، این عرض شکایت بنیانگذار انقلاب از جماعتی است که ذره ای به اندازه پرکاهی قدم برای انقلاب اسلامی بر نداشته اند و صادقانه میگویم که امروز بعد از اتفاقاتی که در جریان آن هستید من تازه دارم ذره ای از عظمت مصیبتی که بر آن عزیز سفر کرده رفته است را درک میکنم و میفهمم که دشمنیهای آمریکا و اسراییل و صدام و اذنابش و منافقین امام را به اندازه دشمنیهای این جماعت پیر نکرد . به دلایل مختلف وقتم محدود است و فرصتی برای نوشتن بقیه مطالبم ندارم اما بازخوانی فرازی از منشور روحانیت حضرت امام که شاید یکی از آخرین نوشته های ایشان باشد و یا حتی بعد از وصیتنامه شان هم نوشته باشد برای خود من این روزها پیامهایی دارد که شاید اگر در این مسیر نمیافتادم عمر دنیایی ام توان درک این موضوع را به من نمیداد . خواهش میکنم فکر نکنید جوگیر شده ام ، من همان اهل تدبیر و امید و اعتدال دیروزم اما احساس میکنم خطری که انقلاب را تهدید میکند از ناحیه دیگریست ، دوست دارم شما هم با من روایت امام خمینی را از این حزب قاعدین زمان بازخوانی کنیم تا انشاالله به توفیق الهی بقیه حرفم را در نوشته بعدیم بزنم ، باز هم از اینکه مثل همیشه حوصله میکنید سپاسگزارم و این روزها به دعایتان بسیار محتاج .
استکبار وقتى که از نابودى مطلق روحانیت و حوزه ها مأیوس شد، دو راه براى ضربه زدن انتخاب نمود؛ یکى راه ارعاب و زور و دیگرى راه خدعه و نفوذ در قرن معاصر. وقتى حربه ارعاب و تهدید چندان کارگر نشد، راههاى نفوذ تقویت گردید. اولین و مهمترین حرکت، القاى شعار جدایى دین از سیاست است که متأسفانه این حربه در حوزه و روحانیت تا اندازه اى کارگر شده است تا جایى که دخالت در سیاست دون شأن فقیه و ورود در معرکه سیاسیون تهمت وابستگى به اجانب را به همراه مى آورد؛ یقیناً روحانیون مجاهد از نفوذ بیشتر زخم برداشته اند. گمان نکنید که تهمت وابستگى و افتراى بىدینى را تنها اغیار به روحانیت زده است، هرگز؛ ضربات روحانیت ناآگاه و آگاه وابسته، به مراتب کاریتر از اغیار بوده و هست.
در شروع مبارزات اسلامى اگر مىخواستى بگویى شاه خائن است، بلافاصله جواب مى شنیدى که شاه شیعه است! عده اى مقدس نماى واپسگرا همه چیز را حرام مى دانستند و هیچکس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلى که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهاى دیگران نخورده است. وقتى شعار جدایى دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردى و عبادى شد و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست [و] حکومت دخالت نماید، حماقت روحانى در معاشرت با مردم فضیلت شد. به زعم بعض افراد، روحانیت زمانى قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپاى وجودش ببارد و الاّ عالم سیّاس و روحانى کاردان و زیرک، کاسه اى زیر نیم کاسه داشت. و این از مسائل رایج حوزه ها بود که هر کس کج راه مى رفت متدینتر بود. یاد گرفتن زبان خارجى، کفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرک بشمار مىرفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفى از کوزه اى آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه مى گفتم. تردیدى ندارم اگر همین روند ادامه مىیافت، وضع روحانیت و حوزه ها، وضع کلیساهاى قرون وسطى مى شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعى حوزه ها را حفظ نمود.
علماى دین باور در همین حوزه ها تربیت شدند و صفوف خویش را از دیگران جدا کردند. قیام بزرگ اسلامى مان نشأت گرفته از همین بارقه است. البته هنوز حوزه ها به هر دو تفکر آمیخته اند و باید مراقب بود که تفکر جدایى دین از سیاست از لایه هاى تفکر اهل جمود به طلاب جوان سرایت نکند و یکى از مسائلى که باید براى طلاب جوان ترسیم شود، همین قضیه است که چگونه در دوران وانفساى نفوذ مقدسین نافهم و ساده لوحان بیسواد، عده اى کمر همت بسته اند و براى نجات اسلام و حوزه و روحانیت از جان و آبرو سرمایه گذاشته اند. اوضاع مثل امروز نبود، هر کس صد در صد معتقد به مبارزه نبود زیر فشارها و تهدیدهاى مقدس نماها از میدان به در مى رفت؛ ترویج تفکر «شاه سایه خداست» و یا با گوشت و پوست نمى توان در مقابل توپ و تانک ایستاد و اینکه ما مکلف به جهاد و مبارزه نیستیم و یا جواب خون مقتولین را چه کسى مى دهد و از همه شکننده تر، شعار گمراه کننده حکومت قبل از ظهور امام زمان ـ علیه السلام ـ باطل است و هزاران «إن قُلت» دیگر، مشکلات بزرگ و جانفرسایى بودند که نمى شد با نصیحت و مبارزه منفى و تبلیغات جلوى آنها را گرفت؛ تنها راه حل، مبارزه و ایثار خون بود که خداوند وسیله اش را آماده نمود. علما و روحانیت متعهد سینه را براى مقابله با هر تیر زهرآگینى که به طرف اسلام شلیک مى شد آماده نمودند و به مسلخ عشق آمدند. اولین و مهمترین فصل خونین مبارزه در عاشوراى 15 خرداد رقم خورد. در 15 خرداد 42 مقابله با گلوله تفنگ و مسلسل شاه نبود که اگر تنها این بود مقابله را آسان مى نمود. بلکه علاوه بر آن از داخل جبهه خودى گلوله حیله و مقدس مآبى و تحجر بود؛ گلوله زخم زبان و نفاق و دورویى بود که هزار بار بیشتر از باروت و سرب، جگر و جان را مى سوخت و مى درید. در آن زمان روزى نبود که حادثه اى نباشد، ایادى پنهان و آشکار امریکا و شاه به شایعات و تهمتها متوسل شدند حتى نسبت تارک الصلوة و کمونیست و عامل انگلیس به افرادى که هدایت مبارزه را به عهده داشتند مى دادند. واقعاً روحانیت اصیل در تنهایى و اسارت خون مى گریست که چگونه امریکا و نوکرش پهلوى مىخواهند ریشه دیانت و اسلام را برکنند و عده اى روحانى مقدس نماى ناآگاه یا بازى خورده و عده اى وابسته که چهره شان بعد از پیروزى روشن گشت، مسیر این خیانت بزرگ را هموار مى نمودند.
آنقدر که اسلام از این مقدسین روحانى نما ضربه خورده است، از هیچ قشر دیگر نخورده است و نمونه بارز آن مظلومیت و غربت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ که در تاریخ روشن است. بگذارم و بگذرم و ذائقه ها را بیش از این تلخ نکنم. ولى طلاب جوان باید بدانند که پرونده تفکر این گروه همچنان باز است و شیوه مقدس مآبى و دین فروشى عوض شده است. شکست خوردگان دیروز، سیاست بازان امروز شده اند. آنها که به خود اجازه ورود در امور سیاست را نمى دادند، پشتیبان کسانى شدند که تا براندازى نظام و کودتا جلو رفته بودند. غائله قم و تبریز با هماهنگى چپیها و سلطنت طلبان و تجزیه طلبان کردستان تنها یک نمونه است که مى توانیم ابراز کنیم که در آن حادثه ناکام شدند ولى دست برنداشتند و از کودتاى نوژه سر در آوردند، باز خدا رسوایشان ساخت. دستهاى دیگر از روحانى نماهایى که قبل از انقلاب دین را از سیاست جدا مىدانستند و سر به آستانه دربار مى ساییدند، یکمرتبه متدین شده و به روحانیون عزیز و شریفى که براى اسلام آنهمه زجر و آوارگى و زندان و تبعید کشیدند تهمت وهابیت و بدتر از وهابیت زدند. دیروز مقدس نماهاى بیشعور مىگفتند دین از سیاست جداست و مبارزه با شاه حرام است، امروز مىگویند مسئولین نظام کمونیست شده اند! تا دیروز مشروب فروشى و فساد و فحشا و فسق و حکومت ظالمان براى ظهور امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ را مفید و راهگشا مى دانستند، امروز از اینکه در گوشه اى خلاف شرعى که هرگز خواست مسئولین نیست رخ مىدهد، فریاد «وا اسلاما» سر مىدهند! دیروز «حجتیه اى»ها مبارزه را حرام کرده بودند و در بحبوحه مبارزات تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانى نیمه شعبان را به نفع شاه بشکنند، امروز انقلابیتر از انقلابیون شدها ند! «ولایتى»هاى دیروز که در سکوت و تحجر خود آبروى اسلام و مسلمین را ریختها ند، و در عمل پشت پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت را شکستها ند و عنوان ولایت برایشان جز تکسب و تعیش نبوده است، امروز خود را بانى و وارث ولایت نموده و حسرت ولایت دوران شاه را مى خورند! راستى اتهام امریکایى و روسى و التقاطى، اتهام حلال کردن حرامها و حرام کردن حلالها، اتهام کشتن زنان آبستن و حِلیّت قمار و موسیقى از چه کسانى صادر مى شود؟ از آدمهاى لامذهب یا از مقدس نماهاى متحجر و بیشعور؟! فریاد تحریم نبرد با دشمنان خدا و به سخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهیدان و اظهار طعنها و کنایه ها نسبت به مشروعیت نظام کار کیست؟ کار عوام یا خواص؟ خواص از چه گروهى؟ از به ظاهر معممین یا غیر آن؟ بگذریم که حرف بسیار است. همه اینها نتیجه نفوذ بیگانگان در جایگاه و در فرهنگ حوزه هاست، و برخورد واقعى هم با این خطرات بسیار مشکل و پیچیده است
کمی حوصله کنید . . .
«وَ لِلّهِ مُلکُ السّمواتِ وَ الأرضِ و اللهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ قدیر - إنَّ فی خَلقِ السّمواتِ و الأرضِ و اختلافِ اللّیلِ و النّهارِ لَآیاتٍ لِآولی الألباب - الّذینَ یَذکُرونَ اللهَ قیاماً و قعوداً و عَلی جُنوبِهِم وَ یتَفکّرونَ فی خَلقِ السّمواتِ وَ الأرضِ رَبّنا ما خَلَقتَ هذا باطلاً سبحانَکَ فَقِنا عذابَ النارِ (سوره آل عمران: 189-191)
حرف برای زدن زیاد است ولی خب دست و بالمان بسته است و انگار یک جریان رسانه ای که به این وبلاگ هم کشیده است خیلی دلش با نقد و ریزه گیری جور نیست. اگر چه به نظر بنده سنگ انداختن در پای هر دولتی در جمهوری اسلامی شرعاً حرام است حالا خواه 64 درصدی باشد خواه 50 و خرده ای... ولی حتماً نقد مجاز و جایز و حتی واجب است.. بماند...
بیرون از گود نشستن و گفتن لنگش کن خلاف جوانمردی است... املای ننوشته هم بدون غلط است... ولی به زعم من این دولت هنوز در دهه 70 سیر می کند و ای کاش به فرموده جناب رجایی به سال 57 برگردیم و برگردند و .. بماند...
متن زیر از قدیانی است .. حسین قدیانی... تند می نویسد و آزادانه جولان می دهد و فعلاً قلمش نفس می کشد... واین نشانه خوبی برای دولت یازدهم است... گزیده ای از او که بجا نوشته در زیر می آورم..
""تا جایی که یادم هست دولت قرار بود ارزش «پول ملی» را افزایش دهد نه اینکه چوب حراج بزند بر سر «استقلال ملی»! ما تا به حال گمان میکردیم «اعتدال» کاریکاتور «عدالت» است، نگو با استقلال ملت هم سر جنگ دارد. به راستی اینجا چه خبر است؟! کاترین اشتون انگلیسی در ایران چکار میکند؟! دولت دارد کجا میرود؟! این روزها سالگرد «عملیات بدر» است و سررسید، سرشار از عطش «بچههای خیبر». ما آن همه شهید دادیم که استقلال ملی حفظ شود یا به حراج گذاشتهشود؟! ما شاه را از کشور بیرون کردیم تا اجنبی در امور داخلی ما دخالت نکند. اما ازقرار معلوم دل بعضیها برای دیگ پلوی سفارت تنگ شده! ما تا الان فکر میکردیمبعضیها خود را قیم دستگاه قضا میدانند، نگو بدتر، ادعای دروغین حقوق بشر اجنبی راقیم قوه قضائیه میدانند و با کمال وقاحت برای این ادعای دروغین سفره پهن میکنند!
ما اما اجازه نمیدهیم باز هم سر شیخ فضلالله بالای دار رود. ما اجازه نمیدهیماستقلال ملی را تیرباران کنند. آقای ظریف و خانم اشتون مینشینند تقویمگردیمیکنند و برای دیدار، «مناسبت» تعیین میکنند، لیکن برای ما «روز زن» فقط و فقطسالروز میلاد صدیقه کبری(س) است. انقلاب اسلامی «وابستگی» را از در بیرون کرد،عدهای میخواهند آن را از پنجره بازگردانند. خجالت از روی شهدای وطن نمیکشند؟! دیدار اشتون با فتنهگران، چه ربطی به مذاکرات هستهای داشت؟! و دولت با چه حقی وبه کدام مجوز اجازه میدهد این زنیکه انگلیسی (جاسوس قدیم سیا) در ایران حرف مفت بزند؟! نکند بعضیهاانگلیس بدسابقه را صاحب حق درباره حقوقبشر میدانند؟! و او را برای دخالت در امورداخلی ما محق میدانند؟! اگر اینگونه است ما افتخار میکنیم که از ما شکایتمیکنند! و افتخار میکنیم که با اینان، زاویه داریم!
از عمر این دولت، 6 ماهبیشتر نمیگذرد اما معالاسف در تضعیف استقلال ملی پروندهای بس قطور دارد. تضعیفاستقلال ملی یعنی خدشه بر امنیت، غرور، اقتدار و شرف ملی. اینجاست که دبیرخانهشورایعالی امنیت ملی باید ورود کند! ..
...{آیا} لیاقت چنین دولتی، حمایت ..روزنامهای استکه لوگوی خود را با شال و کلاه اجنبی ست میکند. http://danakhabar.com/files/fa/news/1392/12/4/89092_541.jpg
چوب حراج زدن بر استقلال ملی، شاخو دم ندارد؛ دقیقا به رفتار و گفتار همین چند وقت اخیر دولت اعتدال میگویند. عاقبت، اتفاقهایی دارد میافتد که با شعائر انقلاب اسلامی همخوانی ندارد و اخباریداریم میبینیم و میشنویم که اساسا با آن بیگانهایم. روحانیت همواره پاسدار وحافظ استقلال ملی بوده. فرض است بر بعضیها که اتکا بر این دژ پولادین داشتهباشند.
امان از روزگار! من که دلم هرگز این همه برای شهدا تنگ نشده بود. دیروزآقای روحانی در جلسهای گفت: «شبهای عملیات و لحظه خداحافظی را از یاد نمیبرم».
جمله جالبی بود! اساسا حتی آنهایی که سرهنگ هم نیستند، به «بچههای جنگ» پز میدهنداما آیا انتظار همان بچههای جنگ از دولتمردان محترم این بود؟! اینکه اجنبی بیاید وعوض «مذاکره هستهای» از «حقوق بشر» سخن بگوید، با فتنهگران دیدار کند، در امورداخلی ما دخالت کند، دست آخر هم ببریمش «تور اصفهانگردی»؟!
راستی که دلم هرگزاین همه برای شهدا تنگ نشده بود. کجایی سردار شهید حاج حسین خرازی؟! از همان گلزارشهدای اصفهان شاهد باش که بعضیها بیشتر با اشتون حال میکنند تا وصیتنامهتو...
آری! جنگ تو شهید، مایه افتخار همه است، درست عکس توافقبعضیها"".
اگر چه من اگر جای اشتون بودم از این روزنامه در پیش مسئولان دولتی شکایت می کردم ولی بالاخره وقتی گفتگوهامان با دشمنان و شیطان بزرگ به زعم امام را برای رسانه ها و ملت محرمانه می کنیم ناخودآگاه این فضا و این قلم به ثمر می نشیند نه قلم ملایم و با مدارای بیشتر...
در رستاخیز زندگی به چه شکلی است؟
به صورت جمعی است یا اجتماعی و یا انفرادی؟
در توضیح مفهوم «اجتماع» آمده است: زندگی که با اختیار و خواست قلبی و نیاز دوطرفه باشد و مردمان از هر نوع، کنار هم با سازگاری زندگی کنند و به نوعی نیازمند همند، اما زندگی جمعی صرفاً گردآمدن و گرد آوردن انسانها در یک جا می باشد که ممکن است به دلخواه و از روی میل باطنی هم نباشد. حال با این توضیح این سؤال پیش می آید که زندگی در قیامت به صورت اجتماعی است، یا جمعی یا انفرادی؟
حضرت آیتالله جوادی آملی در درس تفسیر به این موضوع پرداخته و در صدد تشریح و پاسخ به این پرسش برآمده و فرمودهاند:
«همه مردم در قیامت تنها هستند؛ لذا زندگی در آنجا جمعی است نه اجتماعی. مانند صحنه حج که همه هستند و همه دور هم هستند، اما کسی کس دیگری را نمیشناسد و زندگی اجتماعی نیست که بتوانند مشکلات یکدیگر را با تعامل حل کنند و به هم کمک کنند.»
حضرت آیت الله جوادی آملی در تفسیر آیات 36 تا 57 سوره مبارکه صافات بیان کرد: «بعد از اینکه خداوند در آیات قبلی عصارهای از توحید را بیان کرد در این آیات به صورت مبسوط به جریان قیامت و معاد میپردازد. زندگی مردم در قیامت جمعی است نه اجتماعی؛ چون همه افراد آنجا تنها هستند «وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْدًا؛ و روز قیامت همه آنان تنها و تهیدست به حضور او مىآیند» این مانند مکان عمومی است مانند صحنه حج که همه هستند و همه دور هم هستند، اما کسی کس دیگری را نمیشناسد و زندگی اجتماعی نیست که بتوانند مشکلات یکدیگر را با تعامل حل کنند و به هم کمک کنند.
وی ادامه داد: طبق آنچه در سوره مبارکه یاسین گذشت بعد از بخشی از سوال و جواب دستور میرسد که صف مجرمین از صف پرهیزکاران جدا شود. آنهایی که مجرم هستند میبرند به سمت جهنم و راه مومنین و پرهیزکاران به سمت بهشت میرود. تا قبل از جدایی جمع بودند اما بعد از آن دیگر مجرمین و مومنین جمع نیستند و از هم جدا میشوند.
قرارمان بر این بوده است که مطالب و یادداشت های کمیل، گزارشی و آمیخته به مسائل اختلاف انگیز سیاسی نباشد، در عین حال در حد امکان از تراوشات ذهنی و قلمی خود دوستان! مگر در مواقع استثناء! پس دوستان لطف کرده و مطلب پیش رو را نیز از استثنائات دانسته و بر ما خرده نگیرند.
یادداشتی از حجت الاسلام والمسلمین محمدجواد حجتی کرمانی
اشاره
این نوشته، براساس شنیده شخصیام از امام خمینی(ره) و نوشتهای از جناب دکتر محمدعلی دادخواه، حقوقدان (حقوقبان)1 و وکیل دادگستری فراهم آمده است. پیش از آغاز سخن بگویم که من هنوز در رؤیای «آشتی ملی» و چشم به راه تأویل و تعبیر آن از سوی «یوسف» انقلاب اسلامیم… این رؤیا، البته در انتخابات خرداد 92 در حد یک درصد تعبیر شد که در این تعبیر عملی، رهنمود راهگشای رهبر انقلاب و جمع و جور شدن اسباب توفیق و همت و موقعشناسی فعالان سیاسی به خصوص آقایان خاتمی و هاشمی و عارف، هر کدام نقش های خود را ایفا کردند و خدا را شکر… اما در این روزهای آخر سال 92 میخواهم یادآور شوم که این گامهای مؤثر و سرنوشتساز هر چند کشور را از ورطه هولناکی که طی هشت سال گذشته در آن افتاده بود نجات داد اما تا رسیدن به نقطه مطلوب و تحقق آشتی ملی ـ آنگونه که در رؤیای من است ـ فاصله زیادی داریم… خوانندگان وفادار این قلم به یاد دارند که من راه برون رفت از مشکلات فراهم آمده طی 35 سال گذشته، از آغاز انقلاب تاکنون، را در یک کلمه خلاصه کردهام و آن «آشتی ملی» است. من «آشتی ملی» را به معنای بازگشت واقعی به فضای عطرآگین و مهرانگیز بهمن 57 میدانم که نه تنها میان گرایشهای متضاد درونی ـ اسلامی، ایرانی، بلکه میان باورهای مادی و الهی نیز همدلی و همآوائی به وجود آمده بود و آحاد ملت از روحانی و روشنفکر و حوزوی و دانشگاهی و شهری و دهاتی و عارف و عامی و دیندار و بیدین، هم زیر پرچم اسلام و رهبری امام خمینی(ره)، کلیه تضادها و درگیریهای نظری و علمی را فراموش کرده بودند و در جهت رهائی از یوغ استبداد و استعمار که در نظام شاهنشاهی و شخص شاه و سلطه نظامی و سیاسی غرب به خصوص آمریکا متبلور شده بود، یک دل و یک صدا شدند…
فضای آن ایام فرخنده تاریخی کجا و فضای پر از دعوا و نزاع و جنجال و گروکشی و مچگیری و گفتگوهای تند و بیحاصل یک من یک غاز کنونی کجا؟…
قلم را مهار کنم که حافظ فرمود:
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد.
پس از این درددل، بر سر سخن میروم:
به یاد دارم در درس خارج اصول امام خمینی(ره) که عصرها در مسجد سلماسی برقرار بود، ایشان به مناسبتی به لباس روحانیت اشارهای گذرا داشتند به این مضمون که این لباس، برگرفته از لباس روحانیون زرتشتی است که با تغییراتی به صورت کنونی درآمده است. این نکته کوتاه را من در ذهن داشتم تا بعدها در مطالعات پراکندهام به نکات دیگری واقف شدم که به اجمال به آنها اشاره میکنم:
با توجه به این که تاریخ ظهور آئین زرتشت (و پیش از آن میترائیسم و مهرپرستی) از ظهور آئینهای یهود و نصاری و اسلام جلوتر است و با توجه به این که پوشش پیشوایان دینی این چهار آئین (و نیز پیشوایان بودائی و هند) نزدیک به هم است که عبارت است از یک پوشش ساده و سپید بر سر و ردا و قبای بلند در بر. در هیچ یک از پوششهای پیشوایان این ادیان، از زیب و زیور و تاج و افسر شاهان خبری نیست… (بجز تاجگذاری تشریفاتی پاپ که در جای خود قابل بررسی و نقد است.)
نتیجه میگیریم که لباس روحانیون مسیحی، یهودی و مسلمان، ریشه در لباس موبدان زرتشتی دارد و پوشش پیشوایان دینی سه دین اسلام و مسیحیت و یهودی، بر گرفته از پوشش روحانیون زرتشتی ـ ایرانی بود.
این اشارهای به پیشینه ایرانی پوشش عمامه. حالا برویم بر سر «کراوات: بنابر آنچه در پژوهش تاریخی جناب آقای دکتر محمدعلی دادخواه تحت عنوان: «پژوهشی پیرامون پیشینه کراوات- پوشینه ایرانی» آمده است:
با توجه به آنکه انواع پوششها چون کلاه و پیراهن بر اثر نیاز آدمی شکل گرفته و با بررسی واژگان «کراوات» که از ریشه «کرو» و «گرو» به معنای «گره» و پسوند «آت» (مانند سوروسات) به معنی فراوانی است و با توجه به سیرتاریخی پوشینه تزیینی «کراوات» که از فرانسه به سایر نقاط جهان راه یافته است، پیگیری «پژوهشی» ما را به زمان لوئی چهاردهم فرانسه میکشد که از اقوام مختلف «هنگ»های گوناگونی ساخت من جمله هنگ «کراواتها» که از کرواسی به فرانسه آمده بودند. اینان به نشانه وابستگی هنگشان به کرواسی، دستمال ابریشمی بر گردن میآویختند که این حمایل ابریشمی، کم کم بخشی از زیور نظامی ارتش فرانسه شد و بعد به شکل کنونی کراوات، جهانی شد. آقای دادخواه آنگاه از قول یک پژوهشگر انگلیسی به نام «نوئل مالکوم» آورده است که کراواتها مهاجرانی از نژاد ایرانی بودند که به بالکان رفتند و پوشش «کراوات» که از کرواتهای مهاجر مایه گرفته، ریشه در واژه «گره» دارد و آن دستمالی بوده است که ایرانیان بر گردن خویش میآویختند.
نویسنده در ادامه پژوهش خود تبار کرواتها را به مادها و دشتکاران آن دوران میرساند که برای جلوگیری از گزند سرما، از شال گردان دراز ابریشمی استفاده میکردند.
پژوهشگر، آنگاه به دورانی میرسد که بزرگان و فرماندهان ایرانی «بته و جقه» را برگزیدند که به شکل «سَرو» سرخم کرده بود به نشانه آنکه با همه ثروت و عزت، در برابر مردم فروتن هستند. آقای دادخواه، آنگاه به دوران مأمون عباسی اشاره میکند که این «شال» را «زُِنّار» نامیدند که بایستی پیروان ادیان زرتشتی و مسیحی و یهودی هر کدام با رنگ خاصی که آنان را متمایز میکند آنرا برکمر ببندند.
پژوهشگر ارجمند، آنگاه به سنگ نگارهها و پیکرههای قبل از اسلام اشاراتی دارد و آنگاه باز به دوران مأمون بر میگردد که به دستور او، عدهای از ایرانیان به کرواسی کوچ کردند و به بافتن و دوختن لباسهای گوناگون از جمله پارچه گردن آویز ابریشمی- کرهآت ـ روی آوردند و به نام «کروواتی» یعنی کسانی که پیشه و کارشان بافتن پارچههای گرهدار است مشهور شدند که طبق نقل مورخان، لباسهای اینان شبیه لباسهای رائج در امپراتوری ایران باستان بوده است.
نویسنده در پایان بحث خود به این مطلب اشاره دارد که اگر پوشیدن کراوات حرام بود، مراجع تقلید صریحاً به حرمت آن فتوا میدادند و آنگاه از دکتر ابوالقاسم گرجی ـ که او را با لقب آیتالله وصف میکند ـ نام میبرد که همراه دکتر سیدجعفر شهیدی تغییر لباس دادند و با کراوات در مسجد دانشگاه نماز میخواندند.
وی از مرحوم ابوالفضل همائی برادر مرحوم جلالالدین همائی که از روشنفکران متدین اصفهان بود، نقل میکند که در دهه 40 با کراوات پشت سر مرحوم آیتالله حاج شیخ مهدی نجفی در مسجد شاه اصفهان نماز میخواند و چون پارهای از عوام عیبجو پیش آقای نجفی از پوشش کراوات او گله کردند. مرحوم آقای نجفی پرسید: این پارچه پاک است یا نه؟ گفتند پاک است. گفت: «صدتایش را بزند، چه عیبی دارد؟»
نگارنده این سطور نیز در مورد کراوات خاطرهای دارد مشابه نقل آقای دادخواه از آقای نجفی اصفهانی و آن خاطرهای است که مرحوم دکتر محمود بروجردی داماد امام خمینی برای حقیر نقل کرد: او که از خانوادههای روحانی قم و جوانی خوش پوش بوده، هم ریش میتراشیده و هم کراوات می زده است. وقتی میخواسته به خواستگاری دختر امام خمینی برود، در حال تردید بوده که آیا حاج آقا روحالله با ازدواج دخترش با یک جوان ریش تراشیده کراواتی موافقت میکند یا نه؟ مرحوم بروجردی میگفت: من اهل تظاهر و ریا نبودم و نمیخواستم شکل عوض کنم. با همان ریش تراشیده و کراوات برای خواستگاری به منزل حاج آقا رفتم. حاج آقا که احساس کرد من از نظر پوشش و ژست با ریش تراشیده و کراوات، شک دارم که ایشان با ازدواج من با دخترشان موافقت کنند گفتند: آقا محمود! من به لباس پوشیدن شما کاری ندارم ولی مراقب نمازتان باشید… و من در یکی از یادداشتهای روزنامه اطلاعات که از این خاطره یاد کردم، از دو نفر دیگر یاد کردم که تا آخر، مقید بودند کراوات بزنند مرحوم ایرج افشار که به رحمت خدا رفته، و دیگری مهندس علیاکبر معینفر وزیر نفت دولت موقت مرحوم مهندس بازرگان که عمرش دراز باد…
در پایان لازم میدانم انگیزه «اخلاقی» خودم را برای نوشتن این یادداشت به عرض خوانندگان ارجمند برسانم و آن این است که جناب دکتر محمدعلی دادخواه مرا مورد لطف و مرحمت قرار دادند و پس از تلفن دو اثر پژوهشی خودشان را برای من و آقای دعایی مرحمت فرمودند. یکی «نوروز و فلسفه هفتسین» و دیگری «کراوات پوشینه ایرانی» و من برای ادای سپاس و قدرشناسی از پژوهش گرانمایه ایشان به این نگارش مبادرت ورزیدم تا به قول خودم یک گام میلیمتری در راه آرمان «آشتی ملی» برداشته باشم چرا که به پندار من تنها راه حل مشکلات 35 ساله انقلاب «آشتی ملی» است…
پی نویس
1ـ دکتر دادخواه خود را «حقوقبان» نامیده است.
واذتاذن ربکم لئن شکرتم لازیدنکم، ولئن کفرتم ان عذابی لشدید .
وهنگامی که پروردگارتان یاد کرد: اگرسپاس گزاری کنیدبه یقین نعمت رابرشما می افزایم، واگرناسپاسی کنیدعذابم سخت است . "سوره ابراهیم آیه 7 "
درسنن الترمذی ج 5 ص344، صحیح بخاری ج 4 ص215، سنن ابن ماجه ج 2 ص 1291 نقل شده که : وقتی عبدالله ابن عمر(فرزند خلیفه دوم) شب هنگام به شهربازگشت اجساد زیادی دید که بردارشده اند، وآنها کسانی بودند که ازبیعت تمرد نموده بودند .
باوحشت به دارالحکومه حجاج ابن یوسف ثقفی وارد شدو اذن ورود خواست که نگهبانان گفتندامیر درخواب است، گفت بگویید فلانی آمده تاشما را ببیند، وهنگامی بر حجاج وارد شد که اودربستر آرمیده بود .
حجاج گفت چرا این وقت شب آمدی، که عبدالله درجواب گفت : ترسیدم نکند تاصبح بمیرم درحالی که تکلیف شرعی بیعت با شمارا ادانکرده باشم، وآنگاه حجاج درهمان حال انگشت پای خودرا ازروانداز بیرون آورد وگفت حال برخاستن ازبسترراندارم بیا با انگشت پای من بیعت کن، وبدین سان عبدالله به تکلیف شرعی خود عمل نمود .
درآغازحکومت علی (ع) وقتی که مردم درمسجد برای بیعت گرد آمده بودند، عبدالله ابن عمر بااعتراض ازمیان مردم برخاست وبیعت نکرد وباوجوداعتراض یاران حضرت اورا به حال خود وانهاد وعبدالله بدون بیعت مسجد را ترک نمود .
درحوادث دهشتبار دنیای اسلام کنج عبادت کزیده، ودرشهادت فرزندان پیامبر وخاندانش وفجایع بزگ بنی امیه وشهادت صحابی بزگ پیامبر(ص) سکوت اختیار کرد .
چه تلخ است داستان عمرمردزاهدی که دست بیعت عادلترین حاکم تاریخ(به گواه دوست ودشمن) را درمسجد رد نمود، اما باانگشت پای سفاک وخون خوارترین امیر تاریخ اسلام دربسترش وسراسیمه وذلت باردست بیعت داد .
مطلب زیر پس از تیراندازی یک مداح محترم به یکی از شهروندان نوشته شد که یکی از دلایل عدم انتشار آن همان است که خوانندگان «نیشتر» و «کمیل» می دانند و نیازی به تکرار آن نیست. علت دیگر آن هم انتشار بعضی نوشته های بحث بر انگیز اخیر در کمیل بود که منجر به انتشار مطالب سلسله واری شد که اوقات فراخی از وبلاگ را به خود اختصاص داد و به جا هم بود. از سوی دیگر چون از موضوع پرونده ی آن مداح محترم به نام «م ک» خبری نشد، گفتیم در آستانه ی ایام فاطمیه با انتشار این مطلب یاد و ذکر خیری از ایشان و مداحان محترم دیگر کرده باشیم.
************************
هر روز در شهر تهران یا شهرهای دیگر تیرهایی شلیک می شود و هیچ کس هم از آن با خبر نمی گردد؛ اما گاهی صدای بعضی از تیرها آنقدر زیاد است که شهرهای اطراف که هیچ، دنیا هم آن را می شنود؛ مثل تیری که مدتی پیش، ازسوی یک مداح محترم شلیک شد.بدی صدای این جور تیرها این است که عده ای معلوم الحال و از خدا بی خبر جار و جنجال راه می اندازند و «یک کلاغ، چهل کلاغ» می کنند.
«نگارنده» بدون این که بخواهد وارد ماهیت قضیه بشود، قصد دارد چند گلایه مطرح کند. گلایه ی اول به آن مداح و مداحان دیگر است. از قدیم گفته اند «چیزی که عوض دارد گله ندارد».گیرم یک نانجیبی یک تیری در کربلا انداخته و یک شمشیری هم زد. من نمی خواهم اسمش را ببرم؛ چون هنوز توسط قوه ی محترم قضائیه محاکمه نشده. حالا شما فرض کنید اسم اش «شمرابن ذ ج» بوده. وقتی شما مداحان محترم یک عمر آن تیر را به رخ دنیا می کشید و هر روز چندین بار در مجالس و محافل و یا در خلوت و جلوت واگو می کنید و مردم را علیه آن تیر انداز مادر مرده ی....خورده می اندازید؛ خوب نباید انتظار داشته باشید دیگران این کار را علیه شما نکنند.
گلایه ی دوم از مردم است که به محض شنیدن یک صدا و یک خبر، آن را پیراهن عثمان می کنند و برای دشمن خوراک تهیه می نمایند. شما خودتان بهتر از «نگارنده» می دانید که وقتی یک مداح عمری را به طرح واقعه ی کربلا می پردازد و خالصاً لوجه الله از مظلوم و از عدالت دفاع می کند و مشت محکمی به دهان ظلم و بی عدالتی می زند، کم کم این آموزه ها تلقیناً در رفتار او رسوخ پیدا می کند؛ به طوری که هرجا ظلم، بی عدالتی، منکر و اراذل و اوباش می بیند با آن برخورد می کند و ممکن است به او شلیک هم بکند. این که در محیط اطراف مداحان محترم هیچ بی عدالتی و منکری وجود ندارد به خاطر همین برخوردها است. از سوی دیگر علیرغم خلوصی که در مداحان ما وجود دارد، عده ی بسیار کمی از مردم در باره ی آن ها بد فکر می کنند و ظنّ و گمان های خیلی بدی به آن ها می برند. یک مورد ساده اش این است که تصور می کنند آن ها مداحی را به عنوان کاسبی و دکان انتخاب کرده اند.«نگارنده» به ضرس قاطع اعلام می کند ایجاد این گمان ها همه از حیله های استکبار جهانی– به ویژه – دشمن است تا مداحان عزیز را بدنام کند. دشمن خوب می داند که سیره ی امام حسین (ع) و محرم و صفر به وسیله ی مداحان زنده می ماند و زنده ماندن آن هم باعث حیات اسلام می شود. با این صغری و کبرای کاملاً منطقی معلوم می شود که اگر مداحان نبودند اسلام از بین رفته بود و بیداری اسلامی هم در دنیا شکل نمی گرفت. وقتی انسان شکوه بیداری اسلامی– به ویژه زمانی که مسلمانان جهان صبح از خواب بیدار می شوند و به کوچه و خیابان می زنند- را می بیند به وجد می آید و به تأثیر مداحان در این خیزش عطیم آفرین می گوید.
گلایه ی سوم از قوه ی محترم قضائیه است.یکی از مسؤولان عالی رتبه ی آن قوه مدتی بعد از انتشار خبر تیر اندازی اعلام کرد که اصلاً هیچ تیری از سوی آن مداح محترم شلیک نشده است.این نشان می دهد که ارزش های محرم و عاشورا هنوز حتی در بین مسؤولان ما هم رسوخ نکرده است. شاید آن ها فکر می کردند تیر اندازی کار بدی بوده و باید لاپوشانی می کردند و لابدجمع کردن سلاح مداحان دیگر هم در همین راستا بوده است. مگر ما چند نفر شاگرد مکتب امام حسین مثل همین مداح محترم داریم. اگر این ها محدود و تخطئه شوند، پس چه کسانی به تبلیغ فرهنگ عاشورا بپردازند؟ چه کسانی به فتنه گران و دگر اندیشان لاقید و لامذهب بتازند و دمار از روزگارشان دربیاورند؟ چه کسانی به یاد تیرهای پرتاب شده از سوی سپاهیان امام حسین (ع)، به طرف ارازل و اوباش تیراندازی کنند؟ شاید انتظار داشتید آن مداح محترم می بایست با تیر و کمان قدیمی تیر اندازی می کرد تا حق مطلب ادا شود. امروز که دیگر کسی با وسایل قدیمی کار نمی کند. بحمدالله همه ی مداحان ما «آپ» شان توی «دِیت» شده و کاملاً به روز هستند. شما پیدا کنید یک آهنگ جدید این ور آبی یا آن ور آبی را که آن ها رویش شعر عاشورایی نگذاشته باشند و یا حرکات موزونی که اسلام و احکام شرعی را روی آن پیاده نکرده باشند. به نظر «نگارنده» فردی که از آن مداح محترم شکایت کرده باید بازداشت و مداح محترم تبرئه شود.
اجازه بدهید یک گلایه ی کوچولو هم از صدا و سیما داشته باشم. این که می گویم کوچولو؛ به خاطر این است که الحمدلله هیچ گلایه ای به کار صدا و سیما وارد نیست. اگر این اشکال ریز هم برطرف شود، به لطف خدا مشکل دیگری وجود نخواهد داشت و آن هم اعلام نکردن و سانسور کردن خبر این تیراندازی است. آیا حتماً تیر باید سه شعبه باشد و یا از سوی آمریکا و اسرائیل شلیک شود تا رئیس قوه ی قضائیه در باره ی آن سخنرانی کارشناسانه بکند و صدا و سیما هم به آن بپردازد؟ من به صدا و سیما سفارش می کنم قدر این تیرهایی که از سوی مداحان محترم و سربازان بی نام و گمنام امام زمان شلیک می شود را بداند. اخبار آن را کامل پوشش بدهد و خودش را به کوچه ی علی چپ نزند.
چند سال پیش ، یک روز در مسیر رفتن به محل کارم سوار ماشین پرایدی شدم که راننده میانسالش در ابتدای خط منتظر اولین مسافر بود ، تا سوار شدم ، راننده سلام علیکی کرد و راه افتاد . به او گفتم که من عجله ای ندارم و میتواند طبق معمول همه راننده ها برای سوار کردن بقیه مسافرین صبر کند . با خوشرویی در پاسخم گفت : کسانی که تاکسی سوار میشوند حتما برای رفتن به محل کارشان عجله دارند و تاکسی اساسا برای بردن یک مسافر طراحی شده ، هرچند در کشور ما اینطوری عمل نمیشود، اما من شیوه ام این است که با همان کرایه ای که بقیه میگیرند یک مسافر را به مقصدش برسانم و در این فاصله با مسافرم گپی میزنم و به دنبال برکتی در این گفتگوها هستم. فاصله ای که در خدمت او بودم برای خود من پر برکت بود، از حرفهایی که صادقانه زد وشکری که از نعمتهای الهی در بیانش آشکار بود و مخصوصا قسمت پایانی آن . وقتی به مقصد رسیدم ، یک هزار تومانی به راننده دادم و از او خواستم که به پاس لطفی که کرده کرایه دربست را با من حساب کند ( کرایه دربست هزار تومان بود ) ، او به شدت استنکاف کرد و در عوض از من خواست که چون پول خرد ندارد به او یک 200 تومانی خرد بدهم .در پاسخ به او گفتم که هیچ پول خردی ندارم و تنها پول خرد من یک 200 تومانی بسیار پاره است که چند روزیست مهمان جیب من است و رویم نمیشود آن را به کسی بدهم . با لبخندی به من گفت : همان را بده ، اشکالی ندارد ، این بار من استنکاف کردم و گفتم شما که 1000 تومانی را از من نگرفتید ، دیگر این بی انصافی است که من 200 تومانی از رده خارج را به عنوان کرایه به شما بدهم !
راننده بازهم لبخندی زد و کشوی زیر داشبوردش را باز کرد و گفت اینجا را ببین ، خوب که نگاه کردم کشوی زیر داشبوردش پر بود از اسکناسهای پاره و مچاله شده ای که روی هم انبار شده بودند . راننده گفت : من کارمند بازنشسته هستم ، چند وقت پیش با خودم فکر کردم من که روزها کار زیادی ندارم ، از طرفی هم دیده ام که بسیاری از دعواهای بین مسافرین و راننده ها بر سر همین اسکناسهای فرسوده است ، برای همین من از همه مسافران پولهای فرسوده شان را میگیرم و ماهی یکبار که فراغت دارم به بانک ملی مرکز میروم و همه آنها را با پول نو عوض میکنم ، پیش خودم فکر کرده ام شاید با این کارم زمینه برخی از دعواهای بین مومنین را در جامعه از بین ببرم . من نه توان مالی دارم و نه هنری بلدم ، اما رفتن تا بانک ملی مرکز را بلدم !
200 تومانی را دادم و خداحافظی کردم ، بی اختیار یقین کردم که خداوند به دلیلی که تنها خودش میداند مرا برای لحظاتی مهمان سفره یکی از ابدال عالم کرده بود ، کسانی که گوشه ای نشسته اند و مقدرات عالم بر اساس نیتهای بزرگ آنان رقم میخورد ، چند لحظه ای نگاهم را به ماشینش دوختم ، انتظار داشتم نوری بشود و به آسمان برود و من هم آدم کرامت دیده ای بشوم ، اما نور نشد و به مسیرش درهمین شلوغیهای شهرم ادامه داد و قاطی شد با همین آدمهایی که خیلی وقتها حقیر میبینیمشان و با نیتهای کوچکمان و عقلهایی که تا بانک ملی مرکز هم پیش نمیرود برایشان برنامه ریزی فرهنگی و دینی و اخلاقی میکنیم!!!
.: Weblog Themes By Pichak :.