سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرحوم حجت الاسلام والمسلمین اسماعیل فردوسی پور ـ از یاران نزدیک امام و از اعضای دفتر ایشان در نجف و پاریس که از معدود بازماندگان واقعه هفتم تیر بود ـ درباره آخرین ساعات عمر مبارک شهید بهشتی می‌گفت:

اول مغرب، نماز را به امامت شهید محمدحسین صادقی خواندیم. وقتی بیرون آمدیم، دیدم آقای بهشتی می­خواهد وضو بگیرد. گفتم: آقا شما تازه می­خواهید وضو بگیرید؟ جلسه امشب حساس است، زود تشریف بیاورید. فرمودند شما بروید من هم زود نماز را می­خوانم و می‌آیم. در جلسه منتظر نشسته بودیم؛ وقتی آقای بهشتی وارد شد، همه به احترام ایشان بلند شدند و شوخی با ایشان شروع شد. یکی می‌گفت: حاج آقا امشب خیلی نورانی شده‌اید. خیلی زیبا و خوشگل شده‌اید. ایشان هم خندید و گفت: «چشم شما زیبا می‌بیند،‌ من فرق نکرده‌ام.» ولی واقعا نورانی‌تر شده بود. جلو رفتند و نشستند. پس از اینکه تغییر دستور جلسه به رأی گذاشته شد و همه رأی دادند که درباره انتخاب رئیس­جمهور پس از بنی­صدر صحبت شود، بحث شد که حالا چه کسی در این­باره صحبت کند که به آقای بهشتی رأی داده شد. پس از تلاوت قرآن، ‌آقای بهشتی پشت تریبون رفت و سخن خود را آغاز کرد و گفت: ما باید ببینیم رئیس­جمهور آینده می‌تواند روحانی باشد یا نه؛ آیا نظر امام که فرمودند رئیس­جمهور روحانی نباشد، همین است یا فرق کرده و اجازه می­دهند... وظیفه ما تعیین چند نفر به عنوان یک هیأت است که خدمت امام بروند و نظر ایشان را بگیرند تا تکلیف ما روشن بشود. مطلب ایشان حدود ده دقیقه طول کشیده بود.

سخنرانی شهید بهشتی که به اینجا رسید، چون ایشان عادت داشت وقتی صحبتش به جایی حساس از بحث می‌رسید و به اصطلاح معروف گرم می‌شد، مکثی می‌کرد و به شنوندگان دور تا دور جلسه نگاهی می‌کرد که ببیند چقدر با صحبت او همراه هستند و بعد بحث را ادامه می‌داد. در این میان، یک دفعه به جمعیت گفت: بچه‌ها بوی بهشت می‌آید. آیا شما هم این بو را استشمام می‌کنید؟ پس از این جمله بود که دیگر ما نفهمیدیم قضیه چه شد. این قدر انفجار شدید و سریع بود که هیچ کس از بازماندگان این فاجعه از لحظه انفجار چیزی به یاد ندارند، ولی این نکته را می دانم که خیلی چهره ایشان بشاش و نورانی شده بود. نکته مهم و باور نکردنی این بود که من در زیر آوار که هیچ امیدی به نجات نداشتم، احساس کردم و این را دیدم که نور بسیار شدیدی مثل نور چند پرژکتور قوی در اطراف تریبونی که آقای بهشتی در آنجا به شهادت رسید، در حال تابیدن است. از کسانی که مثل من زیر آوار بودند، پرسیدم این نور شدید چیست؟‌ من را مسخره می‌کردند که برق قطع شده است؛ نور کجا بود، ولی واقعا برای لحظاتی این نور بود.

بعد شنیدم شهید شمس‌الدین حسینی نائینی، نماینده مجلس به کسی که در کنار او زیر آوار بود، می‌گفت: تو هم بوی گلاب را می‌شنوی؟ وقتی پاسخ منفی شنیده بود، به او گفته بود پس این علامت آن است که تو شهید نمی‌شوی، برای همین، به منزل ما برو و سلام من را برسان و بگو وصیت نامه من توی طاقچه است؛ آن را بخوانند و به آن عمل کنند (پایان نقل قول آقای فردوسی پور).

فرزند شهیدبهشتی نیز در مصاحبه­ای نقل نمود که: پس از شهادت پدرم، به دلیل شدت علاقه‌ علامه طباطبایی، به ایشان، وقتی اطرافیان خواسته بودند به نحوی خبر شهادت را مخفی کنند، مرحوم علامه به آنها گفته بود شما می­خواهید چی را از من مخفی کنید؟ من الان دارم دکتر بهشتی را جلوی چشمانم می­بینم که لحظه لحظه دارد در آسمان اوج می‌گیرد.

نقل از سایت تابناک (به قلم دکتر غلامعلی رجائی)

 




تاریخ : پنج شنبه 87/4/6 | 10:29 صبح | نویسنده : مدیر وبلاگ | نظر