سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

من صدای انقلاب شما را شنیدم!

جمله فوق و دیگر جملات شبیه آن در روز پانزدهم آبان ماه 1357ش از زبان کسی جاری شد که تا چند ماه قبل ایران را خدایی می کرد و به ظاهر، هیچ ایرانی را جرأت نبود که بگوید بالای چشمت ابروست!

این از خصلت های آدم های دیکتاتور صفت است که وقتی دنیا به کام باشد و مردم رام، عربده کشان حریف می طلبند و رجز می خوانند. اما اگر دری به تخته ای خورد و ندایی از کسی بلند شد و حریف قدری پیدا شد، و یا خواب از چشمان رعیت بیرون شد، آنی به دنبال سوراخ موشی می گردند و نوای هل من ناصر ینصرنی سر می دهند و می شوند نوکر رعیت، ناشنوای قبلی می شود شنوای فعلی، گرگ دیروز می شود، بره امروز. خدایا پناه می برم بر تو! یکی دیگر از روحیات بارز انسان های دیکتاتور و مستبد، تصمیمات آنی و بدون مشورت دقیق و همه جانبه است که همیشه منجر به پشیمانی و اظهار ندامت می گردد. اگر در زندگی و سیره نظری و عملی حاکمان دیکتاتور مأب تاریخ تأمل و تدقیق کنیم، خواهیم دید بدون استثناء گاهی احکامی صادر کرده و یا تصمیماتی گرفته و عمل کرده اند که از هیچ پشتیبانی عقلی جمعی و پایه و اساس عقلایی برخوردار نبوده و بعداز مدتی بی نتیجه مانده، حتی خودشان نیز حاضر به ادامه و پیگیری آن نشدند. از جمله این دیکتاتورهای تاریخ معاصرجهان، پادشاه! شاه شاهان! قدر قدرت و ابر شوکت! اعلحضرت! آریامهر و... (به قول زنده یاد دکتر شریعتی) ثم استرآبادی، محمدرضا پهلوی، آخرین شاه ایران از دودمان پهلوی ها بود.(البته دکتر این کلمه را کلی گفته نه خطاب به شاه) آخرین شاه ایران نیز همچون بعضی از اجداد و هم سلکان خویش، به ویژه در دهه های آخر عمر خود دچار همان بیماری دیکتاتوری و استبداد شده و دست به کارها و تصمیماتی زد که شکر خدا ثمرش شد انقلاب اسلامی، البته نه اینکه عامل اصلی انقلاب باشد! بلکه یکی از علل آن می توان در نظر گرفت. این آقا که خود را ظلل الله می خواند و حکم خود را حکم مطلق و خداگونه، به جایی رسید که در روز 15 آبان 1357، با استعفای کابینه شریف امامی(نخست وزیر وقت رژیم) و انتصاب ارتشبد غلامرضا ازهاری به مقام نخست وزیری، نطق معروفش را ایراد و همزمان از رادیو و تلویزیون دولتی پخش شد. شاه با این نطق که بالحنی ملتمسانه بیان می شد و در واقع نوعی اعتراف به گناه و اشتباه و توبه و انابه بود، و به کار بردن جملاتی از این قبیل که «سوگند یاد می کنم و متعهد می شوم که خطاهای گذشته و بی قانونی و ظلم و فساد دیگر تکرار نشود. بلکه خطاها از هر جهت جبران نیز گردد» یا «من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم...»، «من صدای انقلاب شما را شنیدم.» چیزی نبود جز نشان از شکست و بدبختی! این است آخر و عاقبت دیکتاتوری و استبداد!

امام خمینی نیز بدون فوت وقت در همان روز، طی نطق مفصلی در پاریس تغییر چهرة شاه را به داستان موش و گربة عبید زاکانی و عابد و زاهد شدن گربة عبید تشبیه کرد و در پایان فرمود: « این اینقدر خیانت کرده است و اینقدر جنایت کرده در این مملکت که دیگر راه آشتى نیست. راهى نیست که کسى بگوید که شما اشتباهاتتان تا حالا هیچ! حالا از این به بعد ان شاء اللَّه اشتباه نمى‏کنى! راه نگذاشتى براى این کار. امکان ندارد یک همچو مطلبى. اگر یک روحانى، یک سیاسى، یک بازارى، یک دانشگاهى، بخواهد بگوید که بیایید- به مردم بخواهد این را بگوید- بیایید با هم خوب، سازش کنید، شاه امروز آمده توبه کرده- عرض کنم که- استغفار کرده، خوب، بیایید ببخشید، این را مردم خائن مى‏دانند! چه چیز را ببخشیم؟! چه؟ مگر یک مطلبى است قابل بخشش؟ آقا بچه‏ها و جوانهاى ما را به خون کشیده، چه چیز را ببخشیم ما؟ مملکت ما را به باد داده این آدم، کجایش را ببخشیم؟»




تاریخ : پنج شنبه 89/8/13 | 1:23 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر