سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران­قیمت خود با سرعت زیاد از خیابان کم­رفت­وآمدی می­گذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره­آجری به سمت او پرتاب کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد؛ اتومبیلش صدمه­ی زیادی دیده بود. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند.

پسرک گریان با تلاش بسیار توانست توجه او را به سمت پیاده­رو جلب کند: "اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. هر چه ایستادم و از رانندگان کمک خواستم کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم. برای این­که شما را متوقف کنم ناچار شدم از این پاره­آجر استفاده کنم". مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت... برادر پسرک را روی صندلی­ اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد... .

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنیم که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه ما پاره­آجر به طرفمان پرتاب کنند! خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.

این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه!

با تشکر از برادر گرامی جناب آقای س.ج.حسینی




تاریخ : یکشنبه 87/2/22 | 10:10 عصر | نویسنده : مدیر وبلاگ | نظر