با سلام
آقای رجایی در مطلبی تحت عنوان بسیج مسألهای را مطرح کردهاند که نه با مبانی اندیشهی فقهی - اصولی و سیاسی امام سازگاری دارد و نه با مبانی فکری خود ایشان. البته دفاع جانانهی ایشان از آنچه آن را محکمات اندیشهی امام میدانند قابل تقدیر است اما:
به چند دلیل نمی توان در رد مسائلی نظیر دخالت یا عدم دخالت نظامیان از جمله بسیج در امور سیاسی به وصیتنامهی امام استناد کرد؛ هر چند ادلهی محکمی وجود دارد که عدم دخالت نظامیان در مسائل سیاسی را رجحان میبخشد که متأسفانه آقای رجایی به آنها تمسک نجستهاند.
1. وصیتنامهی حضرت امام در سال 61 نوشته شده است و پس از پنج سال یعنی در سال 66 مجددا بازبینی شده و بخشهایی از آن که دیگر موضوعیت نداشته است یا صلاح ندانستهاند در قالب وصیت نامه مطرح شود حذف کردهاند.(توجه: گذر زمان چهها که نمیکند!) مثال: امام پس از فراز ن در وصیت نامه در پاورقی توضیحا مرقوم فرمودهاند که: ( این مقدار بریده شده را خودم انجام دادهام.) ملاحظه میشود که گذشت زمان و از حیز موضوعیت افتادن مسائل در استناد آقای رجایی به وصیتنامهی امام مغفول مانده است.
2. در سال 68 امام شورایی را جهت بازنگری در قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی ایران تشکیل دادند تا در 10 محور اصلاحاتی را ایجاد کنند که یکی از آنها مسألهی رهبری بود. تا آن موقع ما در قانون اساسی رهبر یا شورای رهبری داشتیم اما پس از جرح و تعدیلهایی که شد و شرایط رهبری و انتخاب رهبر تغییر یافت واژهی شورای رهبری از قانون اساسی حذف شد در حالی که در وصیتنامهی امام کماکان توصیه به شورای رهبری وجود دارد. (توجه: این تغییر در حالی صورت گرفت که امام در قید حیات بودند یا اندکی از ارتحالشان گذشته بود) حال سخن این است که با توجه به جمود موجود در بیان امثال آقای رجایی باید بر شورای رهبری نیز پای فشاریم تا وصیتنامهی امام مغفول نماند.
3. شاید بگوئید وصیتنامهی امام چونان قانون اساسی حکم قانون را دارد و لازم الاتباع است. سلمنا که این را بپذیریم ـ که البته در آن ان قلت است ـ وقتی در خود قانون اساسی این گونه تغییرات ایجاد میشود که بعضا ماهوی است و به تغییر بخشی از ساختار نظام منجر میشود چگونه انتظار دارید وصیتنامهی امام پس از گذشت دو دهه از ارتحال ایشان و با پدید آمدن تغیرات و تحولات شگرف در ایران، منطقه و در سطح بینالملل کماکان دست نخورده، لازمالاتباع و لازمالاجرا باشد؟!
4. یکی از مبانی اندیشهی فقهی ـ اصولی امام توجه به مقتضیات زمان و مکان و دخالت دادن آن در تمامی امور سیاسی و اجتماعی است. مطلبی که ظاهرا آقای رجایی نسبت به آن بسیار ذوق زدهاند و آویزهی گوش و سرلوحهی زندگی خود ساختهاند و بسیاری را با همین حربه چه بسا متهم به عقب ماندگی و واپسگرائی کردهاند. اما تعجب از ایشان و امثال ایشان است که چرا در این گونه امور از کهنه پرستی و گذشتهگرائی دست برنمیدارند و حتی برای رد و انکار یک مطلب به ادلهی مقبولتری تمسک و استناد نمیکنند که لااقل نزد مستمعان و خوانندگان معقولتر و مقبولتر باشد؟! نگوئید امام شخصیت کاریزما داشت لذا دستوراتش عین قانون است که خود میدانید در همهی کشورهایی که چنین شخصیتهایی را داشتهاند نیز پس از مدتی به ناچار و برای عقبنماندن از قافلهی ترقی و پیشرفت دست به خانهتکانی و تغییرات و حتی عبور از آرمانهای رهبر کاریزمای خود زدهاند. و این لازمهی زندگی است. چیزی که شما خود بدان در ظاهر سخت پایبند هستید.
5. یکی از نکات کلیدی در اندیشهی حضرت امام تفاوت و تمایز بین اندیشه و آرای ایشان است. لذا خوب است تبیینی از اندیشهی امام در دو بخش عمومی و بینالمللی داشته باشیم و سپس به بررسی این مطلب بنشینیم که آیا جمود بر عمل به وصیتنامهی امام و آنچه در آن توصیه شده جزء مبانی اندیشهی امام است یا نه؟ البته منکر آن نیستم که بخشهایی از وصیت ماندگار ایشان مشتمل بر مبانی فکری ایشان است اما قطعا آنچه به عنوان منع و نهی از ورود نظامیان در عرصههای سیاسی و فعالیتهای حزبی و گروهی آمده است در عداد اصول کلی نظام فکری حضرت امام نیست.
مبانی اندیشهی امام در بخش بین الملل:
الف ـ نفی سلطهی بیگانگان با استناد به آیهی «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا».
ب ـ نفی ظلم و ظلمپذیری با استناد به آیهی «لا تظلمون و لا تظلمون = نه ظلم می کنند و نه ظلم میشوند».
ج ـ اصل نه شرقی نه غربی (استقلال و عدم وابستگی).
د ـ دفاع از مستضعفان در هر کجای عالم. اصلی که متأسفانه به بهانههای مختلف توسط مدعیان پیروی خط و سیرهی امام متروک و مغفول مانده است.
ه ـ صدور انقلاب به مثابه صدور اسلام به اقصی نقاط جهان. اگر دقت کنید میبینید که امام نیز مانند پیامبر رسالت خود را در این میدید که پیام این انقلاب را به گوش جهانیان برساند زیرا آن را فراتر از محدودهی جغرافیایی ایران میدید و میدانست. راستی پیروان ایشان چرا از آن سرباز میزنند؟!
و ـ پایبندی به معاهدات بینالمللی. همان گونه که پیامبر در اوج اقتدارش پس از فتح مکه التزام خود را به معاهداتی که پیش از این بین او و مشرکان و کافران منعقد شده بود اعلام کرد.
بنیادهای نظری اندیشهی سیاسی امام:
اول ـ مبانی هستیشناختی: ـ حس و عقل و قلب و فطرت و وحی ابزارهای هستیشناسی در اندیشهی معرفتشناختی ایشان است.
دوم ـ مبانی فقهی و اصولی:
ـ حجیت عقل؛
ـ نقش زمان و مکان در اجتهاد؛
ـ تبعیت احکام (چه سیاسی و چه اجتماعی و چه فردی) از مصلحت و مفسده. قابل توجه کسانی که عمدا و عن علم یا سهوا و جهلا خود را به آن راه زدهاند.
ـ انعطافپذیری احکام نسبت به شرایط. باز هم قابل توجه بعضی.
حال سخن این است که حضرت امام مطالب وصیتنامهی خود را بر اساس مقتضیات دههی شصت شمسی تنظیم و مکتوب فرمودهاند و بنا نیست بر اساس خود مبانی ایشان ما در جا بزنیم و در دههی شصت شمسی بمانیم. در ضمن بهتر نیست جایی هم برای نفس کشیدن و اتخاذ تصمیمات بر اساس مصالح روز جامعه برای رهبری بعد از رهبر کاریزما یعنی رهبر سنتی باقی بگذاریم؟! تا بتواند بر اساس تشخیص خود (چنان که حضرت امیر ـ ع ـ در جلسهی شورای شش نفره فرمودند که اگر من خلافت را به دست بگیرم بر اساس تشخیص خود و نه مشی خلفای پیشین عمل خواهم کرد) نظام و انقلاب را راهبری کند.
ایام عزت مستدام. موفق و پیروز باشید.
.: Weblog Themes By Pichak :.