بحرانی که بعد از انتخابات ریاست جمهوری در خرداد 88 به وجود آمد ، نه تنها ترمیم نشد بلکه ابعادی تازه پیدا کرد. حتی نهیب های رهبری نیز که روزگاری به دعواهای سیاسی پایان میداد ، دیگر کارگر واقع نشد. این روزها دستورات رهبری در لایه اول مدیریتی کشور هم شنیده نمیشود. و نه تنها دیگر "فصلالخطاب" نیست ، بلکه تفسیر و مصادره به مطلوب هم میشود.
با وجود هشدارهای صریح و مکرر رهبری مبنی بر علنی نشدن اختلافات بین سران سه قوه ، لهیب آتشی که از جلسه استیضاح مجلس بلند شد ، با افشاگری بیسابقه محمود احمدینژاد علیه برادران لاریجانی ، ابعادی تازه یافت و نظام را با یکی از بزرگترین چالشهای دوران انقلاب مواجه ساخت.
احمدی نژاد ، علی لاریجانی و برادرش صادق لاریجانی را به باندبازی و فساد مالی متهم کرد. اتهامی که در مورد صادق لاریجانی ، عملاً انتقاد به رهبر ایران نیز محسوب میشود ؛ چرا که طبق قانون اساسی ، رئیس قوه قضائیه که منصوب آیتالله خامنهای است ، باید مجتهدی عادل و عاری از فساد باشد. آقای احمدینژاد در نخستین واکنش به بازداشت سعید مرتضوی نیز گفت:"قوه قضائیه باید قوه قضائیه ملت باشد، نه یک سازمان ویژه خانوادگی"
در ادبیات نظام جمهوری اسلامی ایران ، گفتار و کردار رهبر را "فصلالخطاب" میخوانند. به این ترتیب ، سخنان رهبری نظام علی القاعده باید پایانبخش اختلافنظرها و نویدبخش "وحدت کلمه" بین مسئولین باشد. سخنان حضرت امام، در تعریف رایج نظام جمهوری اسلامی ایران ، مصداق روشنی از "فصلالخطاب" بود که به بحث و جدلهای علنی پایان میداد و حلّال مشکلات عدیده دهه اول انقلاب اسلامی بود.
در پانزده سال اول رهبری آیتالله خامنهای که ریاست قوای سه گانه عمدتاً در دست روحانیان بود ، حرمت کلام ایشان همواره حفظ میشد. در دوران ریاست جمهوری جناب آقای علی اکبر هاشمی رفسنجانی و نیز جناب آقای سید محمد خاتمی ، سخنان آیتالله خامنهای "فصلالخطاب" بود و ختمالکلام. و با این که در مواردی احزاب و گروههایی مانند جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و تعدادی از وزرای کابینه جناب آقای خاتمی ، اقداماتی را انجام میدادند که آشکارا بر خلاف منویات رهبری بود ، اما این اقدامات با نهیب و تشرهای غیرعلنی و در مواردی علنی رهبری نظام به سرعت توسط ریاست جمهوری وقت ؛ جناب آقای خاتمی کنترل میشد و ماجرا خاتمه مییافت تا حرمت کلام رهبر و "فصلالخطاب" بودن ایشان حفظ شود. حتی در انتخابات ریاست جمهوری سال 1384، وقتی محمود احمدینژاد به گفته مهدی کروبی با دخالت ... ، توانست برنده انتخابات اعلام شود ، اعتراض چندانی نشد. با این که هر دو رقیب آقای احمدینژاد ؛ یعنی علی اکبر هاشمی رفسنجانی و مهدی کروبی علناً از "دستکاری شدن" آراء و "هدایت سازمانیافته" انتخابات سخن گفتند اما هیچ یک ادعای خود را پیگیری نکردند.
اما با روی کار آمدن محمود احمدینژاد ورق برگشت. احمدی نژاد که با حمایت بیدریغ رهبری توانسته بود برای بار دوم بر کرسی ریاست جمهوری تکیه بزند ، به تدریج بهره گیری از حداکثر قدرتی را که قانون اساسی برایش در نظر گرفته است ، در گرو ایستادگی در مقابل رهبری دید. تا آن جا که وی با تبدیل استیضاح وزیر تعاون به استیضاح رؤسای دو قوه دیگر ، عملاً نشان داد که از نظر او حفظ حرمت سخنان رهبری در گرو حفظ حرمت او و دولتش است. وی با حمله به رئیس قوه مقننه ، او را وادار به حمله متقابل کرد تا علی لاریجانی هم خواسته یا ناخواسته مصداق این سخن آیتالله خامنهای قرار گیرد که از امروز تا انتخابات ، هر کسی احساسات مردم را در جهت ایجاد اختلاف به کار بگیرد ، قطعاً به کشور خیانت کرده است.
طرح استیضاح در مجلس ، افشاگریهای احمدینژاد علیه برادران لاریجانی و بازداشت سعید مرتضوی توسط قوه قضائیه ، تازه ترین مجموعه اقداماتی هستند که مصداق روشن عدم توجه سران قوا به توصیههای رهبری تلقی میگردند.
البته مشکل پیچیده تر آن است که امروزه نه تنها سخنان رهبری فصل الخطاب مخاصمات واقع نمی شود که از طرف گروههای درگیر تفسیر به رأی هم میشود. حضرت امام در زمان حیاتش مفسِّر نداشت. تفسیر نظرات حضرت امام به معنایی غیر از آنچه ایشان در ذهن داشتند ، هیچوقت بدون عواقب نمیماند. تفسیرهای مختلف از سخنان و آراء امام خمینی ، بعد از درگذشت ایشان مجال ظهور پیدا کرد. اما آیتالله خامنهای در زمان حیاتش ، مفسر پیدا کرده است. بسیاری از سیاستمداران از جناحهای مختلف سیاسی ، با بیرون کشیدن سخنان ایشان از بافت اصلیاش ، معنایی غیر از آنچه را رهبری در ذهن داشته اند ، به ایشان نسبت میدهند. به عبارت دیگر ، سخنان رهبری را مصادره به مطلوب میکنند. این روزها ، هر کسی از ظن خود و بر پایه تعلقات یا منافع سیاسی خود سخنان رهبری را تفسیر و بر اساس آن عمل میکند. امری که به مرور موجب تضعیف اقتدار رهبری میشود.
آقای احمدینژاد با طرح اتهام فساد علیه برادران لاریجانی در مجلس ، سه هدف روشن داشت:
1) بدنام کردن علی لاریجانی ؛ رئیس مجلس و نامزد احتمالی انتخابات آتی ریاست جمهوری؛
2) به زیر سؤال بردن عزم صادق لاریجانی ؛ رئیس قوه قضاییه برای مبارزه با فساد؛
3) جلا بخشیدن به وجهه زنگار گرفته خود به عنوان مردی مصمم برای مبارزه با فساد ولی بی یاور در برابر باندهای هزار فامیل!
حدوداً هشت سال پیش ، وعده مبارزه با «فساد خانواده آقای هاشمی رفسنجانی» راه پیروزی انتخاباتی آقای احمدینژاد را هموار کرد. او در دو دوره ریاست جمهوری خود ، از این شعار همانند شمشیری بُرّان برای بقا در کشاکش جنگ قدرت سود جسته است. اما رو برگرداندن بخش عمده هواداران سابقش که خود را به آیت الله خامنه ای و رجال محبوبش وفادارتر میدانند ، این تردید قوی را پدید آورده است که آقای احمدی نژاد شاید روی همان شمشیر خود فرو افتد. اما تردید بزرگتر ، و برای مخالفانش هولناکتر ، این است که او چقدر میداند؟!!
در پاییز گذشته و در جریان تلاشهای مکرر مجلس برای طرح سؤال از رئیس جمهور ، اولین زمزمهها درباره پروندههای زیر بغل آقای احمدینژاد به گوش رسید. اما تا پیش از جلسه استیضاح وزیر کار ، او و یارانش غالباً سربسته یا با کنایه اتهام میزدند ؛ "از برادران قاچاقچی خودمون گرفته تا مناقشه بر سر فهرست محرمانه بدهکاران بانکی".
آقای احمدینژاد خود بارها متهم شده است که از رسیدگی قضایی به اتهام فساد یارانش ؛ از جمله معاون اول خود ، سرسختانه جلوگیری میکند. در مقابل ، او دولتش را پاکترین دولت تاریخ ایران! خوانده و وعده داده است در صورت مشاهده یک سند دالّ بر فساد مالی دولتمردانش ، آنها را در اختیار قوه قضاییه بگذارد.
روشن است که هیچ کدام از دو طرف راست نمیگویند. اما شکی نیست که این اتهامها و ضد اتهامها ، خصمانه ترین مرحله جنگ قدرت میان آقای احمدی نژاد و محافظه کاران حامی رهبری است. پیروان رهبری میگویند: آقای احمدینژاد دچار این توهم شده که مشروعیت خود را از رأی مردم گرفته و نیازی به اطاعت بی چون و چرا از رهبر ایران ندارد. آنها همچنین مدعی اند آقای احمدینژاد به تقلید از الگوی ولادیمیر پوتین و دیمیتری مِدوِدوف در روسیه ، میکوشد با کمک به پیروزی مهره ای دست نشانده و همسو و همفکر ، چهار سال بعد به ریاست جمهوری بازگردد.
جنگ قدرت میان دو طرف منازعه ، در ابتدای دولت دوم آقای احمدی نژاد با سرپیچی اولیه او از فرمایش رهبری برای عزل اسفندیار رحیم مشائی از مقام معاون اولی رئیس جمهور در تیر 1388 کاملاً علنی گردید و با قهر و خانه نشینی یازده روزه آقای احمدی نژاد در فروردین 1390 بر سر برکناری ناموفق شیخ حیدر مصلحی از وزارت اطلاعات ، کشمکش دو طرف محافظه کار حاکم در تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی ایران وارد فاز جدید و در عین حال در نوع خود ، بی نظیر شد. بازداشت برخی از نزدیکان آقای احمدی نژاد که اعضای جریان انحرافی خوانده شدند ، او را واداشت تا در تیر 1390 هشدار دهد که خط قرمزش ، دست اندازی به هیأت دولت است. اما همچنان اصرار داشت که موضعش در برابر فشار اصولگرایان مخالف ، سکوت است.
حمله مأموران قوه قضائیه به ساختمان روزنامه ایران در آذر 1390 و بازداشت علی اکبر جوانفکر ؛ رئیس سابق خبرگزاری ایرنا و مشاور آقای احمدی نژاد ، جدی ترین تعرض به این خط قرمز بود. سرانجام در مهر 1391 آقای جوانفکر روانه زندان شد و از آن تاریخ میتوان دید که رویکرد آقای احمدینژاد علیه محافظه کاران سنتی طرفدار آیت الله خامنه ای ، تهاجمیتر شده است.
با بالا گرفتن خصومت در بین طرفین اردوگاه اصولگرایان! ، آیت الله خامنه ای در جایگاه رهبری نظام بارها کوشید تا از تنشها کم کند و هشدار داد که اگر سران قوا کماکان اختلافات خود را علنی کنند ، آنها را خائن به کشور به پیشگاه ملتمعرفی خواهد کرد. ایشان حتی برای آرام کردن فضا ، مانع از طرح مجدد سؤال از آقای احمدی نژاد در مجلس شدند.
اما بازداشت سعید مرتضوی که در دوره ریاست جمهوری جناب آقای خاتمی ، دهها روزنامه و روزنامه نگار اصلاح طلب را قلع و قمع کرده و به زندان افکنده بود ، پیام روشنی برای محمود احمدینژاد دارد. اردوگاه حریف سطح خصومت را به طرز بازگشت ناپذیری بالا برده است.
نزدیکان آیت الله خامنه ای میگویند: نظر رهبری این است که آقای احمدینژاد دومین دوره ریاست جمهوری خود را به پایان برساند. و به نظر میرسد در چند ماه باقی مانده از عمر دولت دهم ، این خواسته برآورده خواهد شد.
اما سؤال این است: آیا آقای احمدینژاد در فضای پس از بازداشت سعید مرتضوی ، به تاکتیک «بگم بگم» خود پایان میدهد و در نتیجه از عرصه سیاسی ایران حذف میشود؟ یا چهره های مطرح رقبای اصولگرای خود را در انتخابات پیش رو با رو کردن «پروندههای زیر بغلش» به مهرههای سوخته تبدیل میکند؟
.: Weblog Themes By Pichak :.