سید بن طاووس با آن که خود قائل به قتل عمر در اواخر ذیحجه است اما در جای دیگر کتاب اقبال الأعمال و با تکیه بر روایتی منقول از شیخ صدوق و به گفته وی ، نهم ربیع الأول را روز قتل عمر اعلام کرده است. گر چه سید اذعان دارد که روایتی که شیخ صدوق آورده است در تتبعات انجام شده در هیچ مدرک معتبر دیگری یافت نشده است. وی مینویسد:
ابوجعفر بن بابَوَیه(شیخ صدوق) روایت کرده است که دشمن اهل البیت(یعنی عمر بن خطاب) در نهم ربیع الأوّل به قتل رسیده است. حدیثی که ابن بابویه از حضرت صادق علیهالسلام نقل کرده است ، حاکی از آن است که قتل آن دشمن ، در روز نهم ربیع الأوّل رخ داده است.( بحارالأنوار، ج 31، ص 131-132به نقل از اقبال الاعمال)
با این وصف ایشان در ادامه مینویسد: ... امّا من با وجود آن که در کتب مختلف تفحّص نمودم ، تاکنون روایتی که موافق با روایتی باشد که ابن بابویه نقل کرده و من بتوانم به آن اعتماد نمایم ، نیافتهام.( اقبال الاعمال، ص 76 ؛ بحارالأنوار، ج 98، ص 355-356 به نقل از اقبال الاعمال)
لطیفه ظریفه: به نظر میرسد باب تغییرات و بلکه تحریفات در تاریخ ، در آثار مورخان و مفسران شیعه ، بیشتر از زمانی رو به فزونی گذاشته و در آثار و تألیفات و کتب مورخان و مفسران شیعه خودنمائی کرده است که شیعه پس از یورش مغولان و انقراض حکومت سنی مذهب عباسیان آن هم پس از قریب به 524 سال زمامداری ، مجال یافته است تا هر آن چه را که به صورت بغض فرو خفته و فرو خورده در سینه دارد از رَطب و یابِس و از صحیح و سقیم و از درست و نادرست همه را بر روی دوری بیاورد تا اگر باز زمانه بر علیه شیعه شد ، حداقل از فرصت پیش آمده بهترین و بالاترین استفاده را برده باشد. جالب است که بدانیم تحریفات عمیق در قضیه کربلا نیز از قرن هفتم آغاز شده است و داستانهای دیگر که به افسانه میزند و یا با اندک کنکاشی غیر واقعی بودنش عیان میشود نیز از این قرن استارت خورده است. به هر روی در مبحث حاضر نیز به نظر میرسد - کما این که شواهد چنین نشان میدهند - داستان از همین قرار باشد. سید بن طاووس ادعا میکند روایتی را از صدوق دیده (و البته اصل و متن حدیث را در اقبال نمی آورد) و با آن که خود میگوید من روایتی دال بر تأیید روایت مذکور نیافتم ، با این حال همین دستمایه میشود تا دیگران و بعدیها این را مفروض و مسلم بگیرند و روز نهم ربیع الأول را قطعی تلقی کنند. و جالب آن که پیروی از عوام ، به مانند فقه ما ، در مسائل تاریخی نیز رخنه کرده است و شهرت در بین مردم و عوام یکی از مبانی باور مورخ ما (که باید تتبع در منابع باشد) ، واقع میشود!!! به این جملات دقت کنید:
صاحب جواهر الکلام مینویسد:
صاحب مصابیح گفته است: مشهور بین علمای ما و علمای عامّه آن است که مرگ عمر بن خطاب در بیست و ششم یا بیست و هفتم ذی الحجّة اتفاق افتاده است، امّا من میگویم: هم اکنون بین شیعه معروف است که مرگ عمر در نهم ربیع الأول واقع شده است. (جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج 5، ص 43-44)
مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در المراقبات مینویسد:
در میان شیعیان نیز این روز(نهم ربیع الأول) به همین مطلب(روز قتل عمر بن خطاب) مشهور شده است.
مرحوم علامه مجلسی در زادالمعاد مینویسد:
مشهور میان فریقین آن است که قتل وی در روز بیست و ششم ماه ذیالحجّة واقع شده و بعضی بیست و هفتم نیز گفتهاند، و مستند این دو قول، نقل مورّخان است. و از کتب معتبره(!) چنان معلوم میشود که چنانچه الحال میان عوام شیعه مشهور آن است که قتل او در نهم ماه ربیعالاول واقع شده است.( زادالمعاد، ص 404)
مرحوم میرزا عبدالله اصفهانی افندی در کتاب تحفه فیروزیه شجاعیه می نویسد:
در زمانهای سابق نیز متعارف در میان شیعیان ، عید بابا شجاع الدین(عنوانی که بر أبولؤلؤ گذاشته اند.) همین روز(نهم ربیع الأول) بوده است. (مقالات تاریخی، دفتر هفتم، گزارش کتاب تحفه فیروزیه شجاعیه، ص 80-81)
وی سپس با نادیده گرفتن اصلی اساسی در رویکردهای تاریخی(تقدم اعتماد بر منابع متقدم) و احتمالاً صرفاً جهت اثبات نظر خود و هم نظرانش ، حاضر میشود امثال شیخ مفید و سید بن طاووس را مورد ملاطفت ادبی قرار دهد!(مقالات تاریخی، دفتر هفتم، گزارش کتاب تحفه فیروزیه شجاعیه، ص73 و 82) دقت کنید:
جمعی از شیعیان نادان اولاً، حتی بعضی از اکابر علما و دانایان شیعیان ثانیاً، که اکتفا به مطالعه همین کتابهای سنیان که متداول و مشهور فیما بین الفریقین بوده ، مینمودهاند، آنها نیز، مِن حَیثُ لایَشعُر، اذعان به صدق این قول ایشان کرده، بدون آن که مطّلع بر حقیقت حال شده ، مراجعت به کتب معتبره خودشان و احادیث جلیله علمای شیعیان نمایند ، آن را در کتابهای خود آوردهاند.( مقالات تاریخی، دفتر هفتم، گزارش کتاب تحفه فیروزیه شجاعیه، ص 32-33)
مرحوم ابن ادریس حلی که از نوادگان شیخ طوسی است ، پس از آن که نزدیک به دو قرن فقهای ما چشم بسته به هر آن چه که شیخ طوسی گفته است ، به اعتبار و به احترام این که شیخ طوسی گفته و شاید هم به دلیل آن که از مخالفت با وی خوف داشتند ، اعتماد و اکتفا کرده و نظر مخالفی نمی دادند ، خطاب به آنها میگوید: آنها فقیه نیستند بلکه (هُم المقلِّدَه) مقلدینی هستند که عنوان فقیه و مجتهد را یدک می کشند. فقیهی که نتواند از خود استقلال رأی و استدلال در مبانی داشته باشد که نمیتوان نامش را فقیه گذاشت. این تازه پیروی فقها از شخصیتی نظیر شیخ طوسی است. حساب عالمان و فقیهانی که از عوام پیروی می کنند که دیگر ناگفته واویلا است!
سخن پایانی
به هر تقدیر ، به نظر میرسد از هنگامی(پس از شهادت اباعبدالله الحسین-ع-) که تفکر شیعی ، به نوعی رویکرد صوفیانه و قدسی مآبانه پیدا کرده است(چنان که در کتاب مکتب در فرایند تکامل به صراحت بدان اذعان شده است.) و در این راستا از هر تمهیدی جهت تقدیس پیشوایان و سپس ترتیب مناسک در تعظیم شعائر ، کوتاهی نشده است ، ما شاهد این قبیل امور هستیم.
نکته دیگر آن که هر آن چه ما از غلظت مناسک مشاهده میکنیم ، از توبره علمای اخباری مسلک ما بیرون می آید. که صرفاً به ظاهر روایات ، آن هم با خوشبینی مفرط (اگر ملاحظه کنید میبینید که مثلاً شیخ صدوق یا علامه مجلسی یا محدث نوری یا شیخ عباس قمی یا هر محدث یا مورخی که رویکرد اخباری داشته و در تتبعات خود نمیخواهد بر اثر باور فکری خود ، زحمت بررسی بدهد و با خوشبینی به روایات به ویژه موافق طبع و باور و نظر خود ، نگاه میکند ، در آثار خود فراوان از این واژگان استفاده میکند: و در روایتی معتبر ، و به سند معتبر یا موثق یا صحیح ... {اساساً این عنوان که در بین ما متداول شده که بدون تحقیق و تفحص صرفاً با شنیدن از یک نفر که ما به او اعتماد داریم ، میگوئیم خبر موثق از همین جاها سرچشمه گرفته است و اگر ریشه یابی کنید میبینید که عالمان جلیل القدر ما نیز به دلیل همان روحیه لری و دهاتی خود(به فرمایش شهید مطهری) با اندک اعتمادی به گفته دیگری بر اساس آن مطلبی را تلقی به صحّت کرده و آن را مبنای یک عمل یا تأیید یک حادثه قرار داده اند. مثلاً در همین مطلب فوق الذکر سید بن طاووس روایتی را از شیخ صدوق دیده بوده و بعد دیگر روایتی دیگر و مؤیدی دیگر هم نتوانسته برای آن بیابد و در ذکر روایت هم مدرکی ارائه نکرده و بلکه او به نقل صدوق صرفاً به واسطه دیدن این روایت بسنده کرده و دیگران هم به نقل سید بن طاووس چشم بسته اعتماد کرده اند.} زهی خیالات خوش و حاشا به عناوینی که به این بزرگواران اعطا میشود.) اکتفا کرده و برای دیگران تجویز می کنند. ما نیز که فکر می کنیم مسلمانی و بندگی به همین است که صُمًّ(گوش بسته) بُکمً(دهان بسته) عُمیً(چشم بسته) هر آن چه را که بزرگان از رَطب و یابس میگویند بدون تحقیق ، بدون کاوش ، بدون این که احساس کنیم آیا این واقعاً نیاز حقیقی و واقعی ما در زندگی است یا خیر؟ خود را در بست در اختیار چنین روندی و جریانی و تفکری قرار میدهیم. و حقیقتاً مشکل حقیقی و واقعی ، تبعیت کورکورانه ما به ویژه از اموری است که هیچ اولویت فکری و مبنائی ندارد ولی آن قدر تبلیغ کرده اند که جزو مسلّمات و ارکان اعتقادی ما قلمداد شده است.
از خداوند که عالم بر همه امور است ، توفیق وقوف بر حقایق امور را خواهانیم. (آمین
.: Weblog Themes By Pichak :.