سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

خود نمایی مذهبی و استفاده ی ابزاری و گزینشی از دین همیشه ی تاریخ بوده و هست. شدت و ضعف و بالا و پایین داشته اما هیچوقت کنار و خارج از مسئله نبوده! به ویژه نزد سیاست بازان و قدرت طلبان و استبداد پیشگان از حاکمان. به تاریخ پر فراز و نشیب ایران خودمان هم نگاه کنیم، خواهیم دید! چه پیش از ورود اسلام و چه پس از آن و چه بعد از رسمیت یافتن مذهب تشیع، به نوعی از دین و مذهب استفاده ی شعاری و تبلیغی شده و حکومت گران در راستای کسب و حفظ قدرت و بسط استبداد و ایجاد خفقان به اعتقادات عوامانه ی مردم توسل جسته و به استحمار مردم دست زده اند.

دوره ی پهلوی ها (پدر و پسر) نیز از این قائده مستثنی نبوده. هر چند که رضاشاه و محمدرضا شاه در ضدیت با دین و مذهب دست کمی از دیگر سلاطین و مستبدان نداشتند، با اینحال آنها هم در مواقع حساس و نیاز و هنگام کارساز نبودن زور و اجبار و اسلحه، داعیه ی مدیریت دینی و امام زمانی داشتند. بازگویی و باز نویسی نمونه هایی از آن بدک نیست:

در باره ی رضا شاه معروف است که در طی مسیر کسب قدرت و سلطنت، اوایل کار با پایی برهنه و گل و خاکستر به سر در دستجات عزاداری محرم و صفر شرکت می کرد. لباس مشکی کرده و شال عزا بر گردن انداخته، سینه می زد و مشوق سینه زنان قشون قزاقش بود و...

صاحب نظری تعریف می کند که؛ اتفاقاً رضا شاه کاملاً دارای اعتقادات سنتی دینی و مذهبی بود. برای شفای پسرش محمدرضا که بعدها شاه شد، و به واسطه ی بیماری مهلکی که پیدا کرده بود و اکثراً قطع امید کرده و پزشکان عملاً از وی دست شسته بودند، رضاشاه به مشهد می رود و متوسل به حضرت امام رضا (ع) شده و تب پایین می آید و چند روز بعدش قطع می شود و بهبودی و شفای پسرش را می گیرد.

خود محمدرضا پهلوی هم در اوج قدرت استبدادی و خفقان حکومتش از همین حربه استفاده جسته و در راستای حفظ و ادامه ی سلطنت و قدرتش، دین و مذهب را پیش کشیده و با نگاه ابزاری به آن سعی می کرد از اعتقادات عوامانه ی ملت استفاده نماید. و برای لاپوشانی و توجیه ضعف ها و بی مدیریتی و بی کفایتی حکومت و دولت خود به خواب و رؤیا و خرافات به ظاهر مذهبی متوسل می شد.

وی در آستانه ی انتخابات فرمایشی 6 بهمن 41 (برای تصویب اصول انقلاب سفید)، چهارم بهمن 1341  برای کسب وجهه و تثبیت مذهبی انقلاب شاهانه ی خود به قم سفر کرد تا در میان استقبال کسانی که آنها را «اهالی شاه‌دوست قم» می‌خواند به رجزخوانی در برابر مخالفان خود بپردازد و راه را برای رفراندوم خودخوانده فراهم کند. گروهی که از ساعت‌ها قبل با اتوبوس‌های دولتی به محل سخنرانی آورده شده بودند به همراه حامیان قمی حکومت، مخاطبین و استقبال‌کنندگان پادشاه ایران بودند و شعارهایی در حمایت از او سر می‌دادند.

شاه که از استقبال سرد بزرگان مذهبی و محلی شهر قم برافروخته شده بود، تلاش کرد این نقیصه جدی را که مشروعیت دینی حکومتش را متزلزل می کرد با ادعاهای عجیب و غریب همیشگی جبران کند. برای همین به جمعیت حاضر در میدان آستانه گفت که کمربسته ی حضرت علی (ع)، نجات‌یافته حضرت عباس (ع)، برگزیده خدا برای نجات انسان ها و نماز شب خوانی است که هیچ کسی نمی تواند ادعا کند که از او به خداوند و ائمه اطهار (ع) نزدیک‌تر است.

شاه در ادامه سخنرانی خود در میدان آستانه مقدسه قم مخالفان خود را «نفهم»، «قشری»، «مفت‌خور»، «یک مشت احمق ریشو» و «خائن» دانسته و آنها را وابسته به بیگانگان قلمداد کرد و گفت که حکومتش هیچ زندانی سیاسی ندارد.

شاه حتی در مصاحبه مشهورش با اوریانا فالاچی  نیز چنین تصویر مضحکی برای جعل مشروعیت دینی برای خود ارائه کرد:

«من تعجب می کنم که شما درباره الهام چیزی نمی دانید. هر کسی از خواب نما شدن های من خبر دارد. من آن را حتی در شرح حال خود نوشته‌ام. من در کودکی دو بار خواب ‌نما شدم. اولی وقتی که پنج ساله بودم و دومی وقتی که شش ساله بودم. اولین دفعه من امام آخر خود را دیدم. کسی که بر اساس مذهب ما غایب شده است و روزی برخواهد گشت و دنیا را نجات خواهد داد… برای من حادثه‌ای پیش آمد. من روی صخره ای افتادم و امام زمان مرا نجات داد. او خودش را بین من و صخره [حایل] کرد. می دانم چون او را دیدم، او را دیدم، او را به رأی‌العین دیدم؛ نه در رؤیا. حقیقت مطلق. آیا متوجه منظورم می شوید؟ من تنها کسی بودم که او را دیدم … هیچ کس دیگر نمی توانست او را ببیند غیر از من. چون… اوه! متأسفم که شما آن را درک نمی کنید.»

این رجزخوانی و بلوف های به ظاهر مذهبی شاه گاه و بی گاه ادامه داشت تا اینکه زمستان سرد ملت به پایان رسید و خزان رژیم شاه در سال 57 آغاز شد. وقتی که خزان عمر حکومت در پاییز همان سال با تظاهرات میلیونی تاسوعا و عاشورا به اوج خود رسید، دیگر چنین سیاست‌های عوامانه و فریبکارانه هم کارگر نیفتاد. رژیم برای علاج شوک شدیدی که در این دو روز متحمل شده بود، دو روز پس از عاشورای 57 در برخی شهرها اقدام به برپایی تظاهرات نمایشی مدافعین سلطنت کرد و گروهی از روستاییان با اتوبوس‌هایی به شهرها آورده شدند و از جمله در اصفهان ضمن شعار دادن به نفع شاه، به مغازه‌هایی که عکس امام خمینی را نصب کرده بودند حمله کردند.

اما برای قانع کردن این روستاییان چه حیله‌ای به کار گرفته شد؟

باز دست به حیله ی استحماری و عوامفریبی زدند! پرویز راجی آخرین سفیر شاه در بریتانیا فاش کرده که شایعه‌ای بین مردم پخش شد تا آنها باور کنند که رفتن شاه از ایران به سود کشور نیست. جالب اینجاست که برای باورپذیر شدن این شایعه، آن دروغ را به یکی از برجسته‌ترین علمای مخالف شاه نسبت دادند که سال‌ها زندان و تبعید را به دلیل مخالفت با حکومت تحمل کرده بود. پرویز راجی نوشته است:

«آیت‌الله [سید حسن طباطبایی] قمی (مقیم مشهد) حضرت (مهدی موعود) را به خواب دیده و از او شنیده که خروج شاه از کشور به معنای پایان کار ایران است. بعد هم موقعی که آیت‌الله قمی مشغول فکر کردن راجع به علت این اظهارات بود، حضرت بار دیگر ظاهر شد و به او تأکید کرد که اگر هرچه زودتر اقدامی صورت نگیرد، برای نجات کشور خیلی دیر خواهد شد… به همین جهت آیت‌الله قمی نیز فورا این مطلب را انتشار داده است و هم‌اکنون مردم در سراسر ایران به پا خاسته اند و از شاه درخواست‌ کرده‌اند که از فکر عزیمت از کشور منصرف شود.»

البته در کمال ناباوری، این خیزش مردم ایران برای جلوگیری از فرار شاه به نتیجه نرسید و شاه چند هفته بعد پاسخ درخوری به این خیزش مورد ادعای پرویز راجی داد و فرار را بر قرار ترجیه داد!

ولی با رفتن شاه چیزی که عوض نشد همین «سیاست استحماری» و استفاده ی ابزاری از دین و مذهب بوده و هست و خواهد بود. پس به هوش باشیم که گرفتار نشویم!

منابع مطالب و استنادات نوشته، موجود است.

به نقل از وبلاگ «کنج درون»




تاریخ : دوشنبه 90/11/10 | 12:37 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر