سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرانجام معمر قذافی  پس از 42 سال حکومت، از اریکه قدرت به زیر کشیده شد. اما به نظر می رسد که او با مرگ خود، معمای سرنوشت امام موسی صدر را هم با خود به گور برده است. قذافی در سالهای اخیر، و بر اساس اهداف خاص خود، به دنبال مختومه کردن پرونده‌هایش بود؛ از لاکربی گرفته تا هسته‌ای و... . اما یکی از پرونده‌هایی که همواره او را آزار می‌داد، عدم چشم‌پوشی ایران و لبنان از پیگیری سرنوشت امام موسی صدر است که سایه سنگینی بر روابط این کشورها داشته است. سال 84 بود که الاهرام العربی در گزارشی با اشاره به تلاش قذافی برای بستن پرونده‌های مشابه نوشت «دولت لیبی ضمن اعتراف پنهانی به مسئولیت خود در حادثه  ربوده شدن امام صدر و یارانش، بار دیگر دولت ایران را واسطه قرار داد تا با استفاده از نفوذ خود در میان شیعیان لبنان، در ازای پرداخت خسارت سنگین و بازگرداندن جنازه ربوده شدگان، پرونده را مختومه اعلام کند، اما خانواده صدر با این پیشنهاد به شدت مخالفت کرده‌اند». قذافی سپس پیشنهاد دیگری را با محسن رفیق دوست مطرح می کند که وی در این زمینه می گوید: «در آخرین سفری که دو سه سال پیش بنا به خواست دولت به لیبی رفتم. شاید 10 سال بود که به لیبی نرفته بودم. دولتی‌ها خواستند که به اتفاق بعضی از افراد وزارت خارجه به لیبی برویم و با قذافی ملاقات کنیم. دوره‌ای بود که لیبی در دوره جدید به عضویت شورای حکام انرژی هسته‌ای در آمده بود. قرار بود از آنها بخواهیم موضعشان را به نفع ایران بگیرند. آن موقع روابط ایران و لیبی سرد شده بود. حتی سفیرمان که در آنجا بود می‌گفت من یک سال است به اینجا آمده‌ام هیچ‌کس با من ملاقات نکرده است. .. البته نه در حضور اعضای وزارت خارجه بلکه در ملاقات خصوصی به من گفت: «من پیشنهادی می‌کنم. این پیشنهاد در هر صورت به نفع جریان صدر آن طرف است. آن این است که یک هیأت 5 جانبه از لبنان، سوریه، ایران، لیبی و خانواده صدر تشکیل شود. این هیأت از لیبی شروع کند که امام موسی صدر به لیبی آمده است کاملاً در اینجا بررسی کنند و ما مدارکی را به آنها نشان بدهیم که ایشان به ایتالیا رفته بود. به ایتالیا بروند و آنجا را هم بررسی کنند. بعد هم این 5 نفر بنشینند با توجه به مدارک ما و خانواده و تحقیقاتشان انشای رأی کنند. در این هیأت سه عضو ایران و لبنان و خانواده صدر یعنی رأی اکثریت با شماست. البته ما معتقدیم همه شما رأی به حق می‌دهید. اگر این هیأت به رأی اکثریت ما را مقصر بدانند و حکم هم بدهند که باید چه کار کرد، من تمکین می‌کنم.» وقتی آمدم آقای لاریجانی دبیر شورای امنیت ملی بود. دیدم بهترین کسی که باید این مطلب را به او بگویم ایشان است. به ایشان و برخی از دیگر بزرگان پیغام دادم که من به لیبی رفتم و چنین پیشنهادی داده شد. بعد از آن پیگیری نکردند و این کار انجام نشد.».
به هر حال قذافی کشته شد، و در این چند روز گزارشهایی از اطرافیان وی نیز منتشر شد که در همان ابتدای قضیه، قذافی شخصا با حضور در محل اقامت امام موسی صدر در طرابلس، او را به شهادت رسانیده است. درستی این گزارشها شاید هیچ وقت اثبات نشود، اما مروری بر تاریخ سه دهه اخیر از روابط ایران و لیبی، بسیار درس آموز و مفید خواهد بود.
بین امام خمینی و قذافی نامه‌هایی رد و بدل شده است که خواندن آنها بعد از گذشت این همه سال جالب و عبرت آموز است. تنها نامه قبل از انقلاب امام به قذافی مربوط به تاریخ 26 مهر 1357 است که به ماجرای ناپدید شدن امام موسی صدر اشاره دارد: «پس از اهداى سلام و تحیت؛ قضیه جناب حجت الاسلام آقاى صدر به شکل معمایى مرموز درآمده است. بستگان ایشان پس از بررسى مى‏گویند در لیبى هستند. چون جناب ایشان مورد احترام و محبت روحانیون و دیگر جناحها هستند و این امر موجب نگرانى آنهاست مقتضى است در آن اهتمام نمایید. و از دولت خودتان بخواهید ما را از سلامت ایشان و محل اقامتشان مطلع نموده نگرانیها را رفع کنند» (صحیفه امام، جلد چهار صفحه 45).
قذافی بعد از انقلاب نامه‌های متعددی را به مناسبت‌های مختلف (پیروزی انقلاب، سالگرد پیروزی انقلاب، شهادت شهیدان مطهری، رجایی، باهنر، صدوقی، فرماندهان نظامی، زلزله بافت کرمان و …) به امام نوشت. وی چند روز پس از انقلاب با فرستادن نخست وزیرش به ایران حتی خواستار سفر خود به ایران جهت دیدار با امام خمینی شد که البته موفق نشد! امام در تاریخ هفتم اسفند 57 در دیدار با عبدالسلام جلود نخست وزیر وقت لیبی ضمن اشاره به قضیه امام موسی صدر گفت: ما نگران سرنوشت امام موسى صدر هستیم و می‌خواهیم به محض بازگشت به لیبى به سرهنگ قذافى بگویید هر چه زودتر در مورد سرنوشت امام موسى صدر رسیدگى کند». امام همچنین در پاسخ به تقاضاى قذافى برای سفر به ایران گفتند: «من فعلًا به قم می‌روم و این دیدار را به زمان دیگرى موکول کنید» (صحیفه امام جلد 6 صفحه 257(. اما قذافی دو ماه بعد دوباره جلود را به همراه‌ نامه‌ای به ایران فرستاد و به صراحت از عدم تحقق دیدارش با امام گلایه کرد که نشان می‌دهد این مساله تا چه اندازه برای او اهمیت داشته است. این نامه البته حاوی نکات جالب دیگری هم است که به خوبی نشان‌دهنده روحیات و عقاید قذافی است (از جمله منت‌ گذاشتن به خاطر حمایت از انقلاب اسلامی، ادعا و بزرگنمایی نقش خود در پیروزی انقلاب، اشاره به کتاب سبز و شعارهای سوسیالیستی و...). چهارم اردیبهشت 58 عبدالسلام جلود مجددا با امام خمینی ملاقات کرد. امام در این دیدار گفت: قضیه‌‏اى که براى ما و علماى ایران و سایر اقشار به طور معما درآمده است این فاجعه آقاى صدر است. من و علماى ایران براى این فاجعه بسیار متأثر هستیم، و این براى ما یک معمایى است که این معما حل نمی‌شود الّا به دست دولت لیبى. ما این معما را می‌‏خواهیم که برادر ما معمر و دولت حل کنند و ناراحتی‌هاى ما را به اتمام برسانند. من کراراً به وسایطى این معنا را تذکر دادم لکن الآن نیز اکیداً تذکر می‌‏دهم که این معنا در شَعْب ما و در بین علماى ما انعکاس سوئى دارد؛ و من میل ندارم که بین ملت ما و دولت شما یک سوء تفاهمى باشد. من از شما می‌‏خواهم که این معما را حل کنید و موجب راحتى ما را فراهم کنید.
پس از این سفر، مدیر تبلیغات خارجی لیبی خواستار سفر هیاتی از ایران به لیبی برای پیگیری وضعیت امام موسی صدر شد. ظاهرا تفاهم‌نامه‌ای هم به این منظور بین دو طرف امضا شد که البته طبق خاطرات صادق طباطبایی، این سفر به خاطر اعتراض آیت الله منتظری لغو شد! دکتر صادق طباطبایی (سخنگوی دولت موقت و از بستگان امام موسی صدر) با ذکر خاطره‌ای در این خصوص می‌گوید: ماه‌های اول انقلاب، بودند کسانی که به دلیل ارتباطات سیاسی و عاطفی که با جناب معمرخان قذافی داشتند و از «کمک‌های بی‌دریغ» او به انقلاب مهجور اسلامی در آن روزگار، هم منتفع بودند و هم آن را ضامن حفظ انقلاب در برابر مستکبران می‌پنداشتند، با صراحت اظهار می‌داشتند که ما نباید مصالح یک ملت و یک انقلاب به این عظمت را فدای روشن کردن سرنوشت نامعلوم یک شخصیت هر چند مهم و برجسته کنیم. زمانی که قرار شد کمیته بین‌المللی حقوقی و اطلاعاتی، که بر اساس مقاوله‌نامه امضا شده بین دولت ایران و دولت قذافی به سرپرستی این جانب برای مذاکره با مقامات لیبیایی عازم آن کشور شود، درست ساعاتی قبل از حرکت اعضای کمیته به لیبی، نماینده مستقر آقای قذافی در بیت یکی از مراجع در قم اعلام داشت که دولت لیبی از پذیرفتن و استقبال این گروه معذور است؛ طی مصاحبه‌ای اعلام کردم که امام خمینی بر انجام این سفر بسیار تأکید دارند. بعد از ذکر انصراف اینجانب از عضویت کمیته تحقیق و اعلام نظر مؤکد امام برانجام این سفر، ظاهرا نمی‌بایست مانعی دیگر برای انجام این سفر تحقیقاتی از جانب دولت عظمای آقای قذافی اظهار می‌شد. همین‌طور هم شد. از جانب آقای قذافی مانعی اعلام نشد؛ ولی همان مرجع عالیقدر به توصیه و اظهار نگرانی‌های همان مقام لیبیایی مستقر در بیت ایشان شبانه و با عجله خود را به تهران و به امام رسانده و از تبعات سفر روشنگر کمیته مذکور بر روابط دو کشور و زیان‌هایی که از آن رهگذر متوجه انقلاب نوپای اسلامی خواهد شد و بهره‌هایی که دولت مستکبر ایالات متحده از تیرگی روابط ایران با دولت انقلابی و ضدامپریالیستی لیبی خواهد برد، شدیدا اظهار نگرانی کردند. امام خمینی که از روابط خاص افرادی از بیت این مرجع عالیقدر با رهبر لیبی و نوع و میزان این روابط آگاهی داشتند، طی دیداری خصوصی و صمیمی با من مرا قانع کردند، که بهتر است انجام این سفر کمی به تعویق افتد؛ خاصه آنکه از سنگ‌اندازی‌ها و کارهای ایذایی افراد ذکر شده نسبت به این جانب نگران بودند.» بله آقای منتظری آنروزها پیگیری مساله امام موسی صدر را خدمت به آمریکا می‌دانستند و وظیفه شرعی و انقلابی خود می‌دانستند که برای مبارزه با آمریکا مانع آشکار شدن مساله امام موسی صدر باشد!
مساله امام موسی صدر جزو نگرانی‌های امام خمینی به شمار می‌آمد تا جاییکه ایشان هرگز اجازه ملاقات به قذافی ندادند. هرچند در داخل ایران گروهی از دوستان قذافی تلاشهایی را برای عادی سازی  روابط با لیبی آغاز کرده بودند. علی‌رغم تلاشهای این عده، دولت موقت روابط سردی با لیبی داشت و شرط اساسی برای برقراری روابط حسنه با لیبی را مشخص شدن وضعیت امام موسی صدر اعلام کرده بود. اما متاسفانه با آغاز جنگ تحمیلی و اصرار رفقای ایرانی قذافی، روابط با لیبی برقرار شد. این افراد دائما این تفکر را القا می‌کردند که رابطه با لیبی و پرونده امام موسی دو مساله مجزا هست و می توان هم با لیبی ارتباط داشت و هم پرونده امام موسی صدر را پیگیری کرد. پس از جنگ و آغاز دوران سازندگی نیز، ما شاهد بهبود روابط با لیبی بودیم و متاسفانه هیچ اقدام مناسبی در خصوص حل مساله امام موسی صدر صورت نگرفت. با روی کار آمدن دولت اصلاحات و باتوجه به قرابت سببی آقای خاتمی با امام موسی صدر، بار دیگر امیدها به پیگیری این مساله بیشتر شد. اما انتصاب محمدعلی ابطحی به عنوان نماینده تام‌الاختیار رییس‌جمهور در این مساله، با مخالفت خانواده امام صدر و دوستداران ایشان مواجه شد. آنها عقیده داشتند که پیگیری این مساله نیازمند حضور فردی قوی‌تر و مطمئن‌تر در مذاکرات است. به هر حال ابطحی سه بار به لیبی سفر و با قذافی دیدار کرد، اما وقت کشی طرف لیبیایی و عدم همکاری مقامات آن کشور و نیز ضعف دیپلماتیک طرف ایرانی در این مذاکرات، باعث شد که در سال 82 خانواده امام موسی صدر از دولت آقای خاتمی بخواهد که این مذاکرات را متوقف سازد! پس از آن در اسفند سال 83 جمعی از مراجع تقلید، روحانیون، نمایندگان مجلس، فعالان سیاسی، هنرمندان و نویسندگان در نامه‌ای سرگشاده چهار خواسته خود را با آقای خاتمی در میان گذاشتند: 1. طرح رسمی پرونده از سوی ایران در مجامع بین‌المللی حقوق بشر؛ 2. پیگیری قضایی پرونده از سوی ایران در محاکم بین‌الملل؛ 3. بسیج اطلاعاتی کشور جهت کشف تمام حقایق ماجرا؛ 4. اتخاذ تدابیر دیپلماتیک شایسته جهت ابراز نارضایتی ایران از عملکرد دولت لیبی. خانم ربابه صدر خواهر امام موسی صدر در تاریخ 84/6/8 در مصاحبه با خبرگزاری ایلنا و در پاسخ به این سوال که :« نتیجه اقدامات دولت آقای خاتمی در این خصوص چه بود؟ گفت: «آرزوی ما این بود که آقای خاتمی خود، لااقل در آخرین روزهای دوران ریاست جمهوری، به نامه نخبگان و نیز سوالات افکار عمومی و دوستداران امام صدر پاسخ و نتیجه اقدامات خود را شرح دهند. اما متاسفانه چنین نشد. تا آنجایی که من به عنوان مدیر سابق موسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر خبر دارم، آقای خاتمی و دولت ایشان، جز اجرای گفتگوی بی‌ثمر با رژیم قذافی، یعنی عملا ادامه همان وقتکشی‌های دوران آقای هاشمی رفسنجانی، هیچ کار خاصی انجام ندادند». البته باید اعتراف کرد که پس از روی کار آمدن دولت آقای احمدی ن‍ژاد نیز تلاش موثری جهت حل مساله امام موسی صدر صورت نگرفت و متاسفانه ایشان نیز همان اشتباهات دولتهای قبلی را تکرار نمود و به مذاکره بی نتیجه با معمر قذافی بسنده کرد.
اما خوب عالم سیاست، حساب و کتاب خاص خود را دارد و به نظر می رسد که خیلی نمی توان آرمان گرایی را در آن پیش برد. شاید خاطرات محسن رفیق دوست، وزیر سپاه پاسداران ایران در دهه شصت، که در جلد چهار ویژه نامه رمز عبور منتشر شده است، برای تکمیل این مدعا مناسب باشد:
ایران و لیبی در زمان شاه که ملک ادریس سنوسی پادشاه لیبی بود، با هم روابطی داشتند. در مورد سازمان رزمی ایران و لیبی تشابهاتی وجود داشت. ارتش ایران و لیبی را امریکایی‌ها سازمان داده بودند. ... وقتی انقلاب شد با لیبی رابطه‌ای نداشتیم تا وقتی که لیبیایی‌ها در روزهای اول انقلاب، همان زمانی که امام در مدرسه علوی بودند، با هیأتی به سرپرستی آقای جلّود که آن موقع از نظر ما نخست‌وزیر و از نظر آنها رئیس امنای لیبی بود به ایران آمدند. آنها مثل ما وزارت و وکالت ندارند، بلکه به اسم امین مطرح می‌کنند. دولت موقت از خروجش از هواپیما و ورودش به کشور جلوگیری کرد. خدا رحمت کند، با مرحوم شهید محمد منتظری در مدرسه علوی صحبت کردیم که این کار غلط است و با نیروهایی به فرودگاه رفتیم و فرودگاه را محاصره کردیم. در هواپیما را باز کردیم. برایشان در هتل شرایتون یک طبقه را خالی کردیم و جلود را به آنجا آوردیم و آنجا اسکان دادیم. سپس ایشان را بردیم و با امام ملاقات کرد. از آنجا آشنایی من و محمد منتظری رحمه‌الله‌علیه با جلّود شروع شد. ... 6 ماه بعد در اولین سفر با محمد منتظری به لیبی رفتم. سفری دوستانه برای تعمیق روابط بود. این سفرها سالی یکی دو بار تکرار می‌شد تا این‌که جنگ شروع شد... آن زمان که ما سراغ آنها رفتیم، این ناوها را از رده خارج کرده و ناوگان روسی آورده بودند و زیردریایی‌شان کاملاً با ناو و امکانات شوروی مجهز بود. به آن تجهیزات که از رده خارج کرده بودند احتیاجی نداشتند. لذا از من خواستند و من هم رفتم. اولین سفری که امکانات گرفتم آن سفر بود. از من خواستند هرچه که امکانات نیروی دریایی از زمان پادشاهی لیبی دارند و نمی‌خواهند به ما بدهند. ما از تجهیزات آنها دو کشتی بار زدیم. یک کشتی هم توپ‌های ضد هوایی بود و به این ترتیب کمک‌های نظامی لیبی به ما شروع شد. این باعث شد من هر سال دو ماه یا سه ماه یک بار و بعضی مواقع ماهی یک بار برای دو کار به لیبی بروم. اگر اسلحه داشتند از آنها می‌گرفتیم. کشورهای بلوک شرق که ملاحظاتی داشتند تا به ما اسلحه نفروشند به لیبی می‌فروختند و ما به ایران می‌آوردیم. یعنی یا از خود لیبیایی‌ها یا از طریق آنها اسلحه می‌گرفتیم.
اوج همکاری لیبی با ما به سال 62 برمی‌گردد که من وزیر سپاه شده بودم. یک سالی به لیبی نرفته بودم. هم سوریه و هم لیبی از من دعوت کردند و من به صورت رسمی به‌عنوان وزیر سپاه همراه با هیأتی که در آن سردار صفوی، قائم مقام فعلی وزارت دفاع (آقای احمد وحید دستگردی) و 8، 9 نفر دیگر با فالکن که 11 نفر ظرفیت داشت، به سوریه و لیبی رفتم. وقتی تصمیم گرفتم به این سفر بروم اول خدمت آقای هاشمی رفتم. گفتم: «من سفری رسمی به سوریه و لیبی دارم.» آقای هاشمی گفتند: «بدجوری تهران در مقابل موشک‌ها و هواپیماهای عراقی بی‌دفاع است. ببین می‌توانی از سوریه یا لیبی موشک‌هایی بگیری که بتوانیم بغداد را بزنیم؟» گفتم: «به امید خدا تلاش می‌کنم که این کار را بکنم.» از پیش آقای هاشمی خدمت مقام معظم رهبری که رئیس جمهور بودند رفتم. از ایشان خواهش کردم دو پیام برای اسد و قذافی بدهند. ایشان هم مرحمت فرمودند. بعد گفتم خدمت آقای هاشمی رسیدم و ایشان چنین پیشنهادی کردند. ایشان گفتند: «خیلی خوب است، ولی مگر ممکن است چنین کاری کنند؟» من گفتم: «دعا کنید. ما می‌رویم ببینیم بالاخره چه می‌شود.» یکی از علاقه‌هایی که در قذافی می‌دیدم برای این‌که در جنگ پیروز شویم و برای این‌که در این سفر موفق شویم، البته قبلاً هم این کار را می‌کردم، این بود که وقتی می‌رفتم می‌گفت: «گزارش جبهه‌ها را بده!» من هم با نقشه و کالک به آنجا می‌رفتم و مثل فرمانده پایین‌تری که به فرمانده بالاتر گزارش می‌دهد، توضیح می‌دادم که مثلاً از اینجا حمله کردیم. این کار را کردیم. اینجا را گرفتیم. این‌قدر اسیر و این‌قدر غنیمت گرفتیم. او از این گزارش‌ها خوشحال می‌شد. در آن سفر دیدم برای این‌که موفق شوم باید احساسات آنها را تحریک کنم. در ملاقات اول با جلّود که تقریباً 5، 6 نفر از اعضای هیأت بودند، جلّود شروع به صحبت در دفاع از انقلاب اسلامی به‌عنوان ام‌القرای کرد. من محکم روی میزش کوبیدم و گفتم: «شما دروغ می‌گویید.» پرسید: «چرا؟» گفتم: «شما می‌گویید تهران به جای مکه ام‌القرای کشورهای اسلامی است. درحالی که ما معتقدیم مکه ام‌القراء است، اما این ام‌القراء که شما می‌گویید زیر موشک‌های عراقی بی‌دفاع است». جلود گفت: «تو چه می‌گویی؟» گفتم: «موشک می‌خواهم!» گفت: «موشک کار من نیست. کار اخی‌العقید، است.» عصر آن روز قرار ملاقات با قذافی که آنها به او اخی‌العقید (برادر سرهنگ) می‌گفتند را گذاشتند. در جلسه قذافی، من و سردار رحیم صفوی بودیم. نقشه را هم بردم و گزارش دادم و گفتم: « اخی‌العقید موشک می‌خواهم.» غش‌غش خندید و گفت: «داستانت را با جلّود شنیده‌ام. می‌دهم.» همان‌جا زنگ زد و رئیس دفترش را خواست و گفت: «فوری 10 موشک آماده کنید. حاج محسن ببرد. یک گروه هم از گروه اپراتور، از آنهایی که با خلق و خوی ایرانی‌ها سازگار باشند (از بچه نمازخوان‌ها) آماده کنید.» سرهنگی و 32 نفر از اعضای گروهشان را به من معرفی کردند. هواپیماها را برای بردن موشک‌ها به لیبی فرستاده بودم که همزمان با زمانی شد که مقام معظم رهبری می‌خواستند به لیبی بروند. قرار شد من هم با ایشان بروم که قبل از ایشان رفتم. ماجرای استقبال از ایشان ماجرای جالبی است. آقا هم به خاطر موشک‌ها از قذافی تشکر کردند و موشک‌ها را بردیم. اوج کمک‌های نظامی لیبی به ما اهدای موشک‌ها بود که تکرار هم شد و باز هم چند 10 تای دیگر مجانی از آنها گرفتیم. اگر آن روز می‌خواستیم آن موشک‌ها را که البته شاید همین‌طوری هر کدام 3 میلیون دلار می‌ارزد، بخریم باید 100 میلیون دلار می‌خریدیم. البته کشورهای دنیا آنها را به ما نمی‌دادند. بعد که آنها را آوردیم و اولین موشک را به بانک رافدین زدیم چند اتفاق افتاد. یکی این‌که آقای هاشمی گروه موشکی را خواستند. ایشان فرمودند: «حاج محسن با این کارش به اسلام و مسلمین عزت داد و اصلاً صحنه جنگ را هم عوض کرد.» ظاهراً دومین موشک به باشگاه افسران خورد. آقای قذافی به امام نوشت. برای صدام هم نوشت و خواهش کرده بود که جنگ‌ شهرها را قطع کنید. امام نامه قذافی را تحویل گرفت و پاسخی برای او نوشت. بعد زنگ زدند که آقا فرمودند آقای ولایتی به اتفاق آقای رفیق‌دوست بروند و نامه را به قذافی بدهند. خلاصه رفتیم. هیأت بلندپایه‌ای در چادر محل پذیرایی که چادر تشریفاتی بود نشسته بودند. برای من جا نبود و کنار میز او ایستادم. آقای ولایتی نامه را باز کردند و به فارسی شروع به خواندن کردند. برادری هم ترجمه می‌کرد. همه و قذافی به احترام ایستاده بودند. امام فرموده بودند: «ما اصلاً جنگ شهرها را قبول نداریم و فقط برای جلوگیری از جنگ شهرها مقابله به مثل می‌کنیم. آنها قطع کنند ما هرگز به شهرها حمله نخواهیم کرد.» بعد که نامه تمام شد قذافی نامه را گرفت و بوسید. بعد رو به آقای ولایتی کرد و گفت: «بله. همین‌طور که من درخواست کردم امام هم خودشان گفتند جنگ شهرها را قطع کنید»، اما بلافاصله رو به من کرد و گفت: «حاج محسن بزنید پدر صدام را در آورید.» بعد به آقای ولایتی گفت: «آن جواب دیپلماسی و این هم جواب انقلابی».
در سفر آقای هاشمی به‌عنوان رئیس مجلس هم با ایشان در سوریه و لیبی و الجزایر همراه بودم. این سفرها در یکی دو سال انجام شد. در آن سفر یک سامانه ضد هوایی سام6 هم از لیبیایی‌ها گرفتیم. به جای آن یک سامانه هاگ دادیم و آنها در آنجا مستقر کردند. ..
آنها از رئیس جمهور وقت دعوت کردند. قبلاً هم قول داده بودند که قذافی به استقبال خواهد آمد، ولی وقتی خدمت آقا به سوریه رفتیم و در ملاقات‌های اصلی سوریه با مرحوم اسد بودند، قرار بود آقا یک روز بیشتر در سوریه بماند. مسئولین سفر گفتند: «حاج محسن! تو برو لیبی و در آنجا مقدمات استقبال را فراهم کن تا مشکلی پیش نیاید.» من به اتفاق مدیر کل وزارت خارجه، آقای جاوید قربان اوغلو به لیبی، طرابلس رفتم. پرسیدیم: «آقای قذافی کجاست؟» گفتند: «ایشان جای دیگری است.» به جلّود گفتم: «بنایمان بر این است که ایشان از آقا استقبال کنند.» گفتند: «نه! ایشان رهبر است. رهبر که استقبال رئیس جمهور نمی‌رود.» ما هم گفتیم: «اگر این‌طور باشد آقا نمی‌آید و اطلاع می‌دهیم سفر کنسل می‌شود. اگر برایتان اشکالی ندارد این کار را بکنید». آنها هم قبول نکردند.قذافی خود را در دولت لیبی که همین‌طور هم هست رهبر لیبی می‌داند و هیچ موقع رئیس جمهورها را هم‌پایه خود نمی‌دانست. خلاصه بحث مفصلی کردیم. گفتند: «پس اینجا نمی‌شود. استقبال در طرابلس نمی‌شود. آقای قذافی در شهری به نام سرت است.» این شهر وسط لیبی است. طرابلس، بنغازی و سیرت هر سه کنار مدیترانه هستند. این شهر جدید را قذافی ساخته و پایگاه‌های نظامی‌اش آنجا و شهر مدرنی است. گفتیم: «اشکالی ندارد.» هواپیمایی گرفتند و به سیرت رفتیم. گفتند حالا آقای قذافی اینجاست و استقبال می‌شود. گفتیم: «حالا که این‌طور است ما می‌خواهیم استقبال کامل، رسمی، نظامی و تشریفاتی باشد.» آنها می‌خواستند استقبال شعبی یا مردمی کنند. کلی چانه زدیم تا با این هم موافقت کردند. ما باید اینها را ببینیم. یعنی فرش قرمز پهن شود. گارد احترام و نیروهای مسلح بیایند. تمرین هم کردند و ما به هتل رفتیم. وقتی به هتل رفتیم دلشوره پیدا کردم. به جاوید گفتم: «برویم ببینیم چه خبر است؟» از این طرف آقا هم پرواز کرده است و هواپیما به طرف لیبی می‌آید. آمدیم دیدیم همه را جمع کرده‌اند. در سالن فرودگاه با جلّود روبه‌رو شدیم. پرسیدم: «چه شد؟» گفت: «نه! اولاً قذافی نمی‌آید، بعد هم تصمیم گرفتیم استقبال شعبی کنیم.» با پا زیر میز زدم. میز را انداختم. قهوه، چای و... ریخت. گفتم: «الان هواپیمای هیأت ایرانی می‌رسد. می‌نشیند. پلکان را می‌گذارید. من چمدانم را آورده‌ام. ما سوار هواپیما می‌شویم و می‌رویم. هیچ استقبال و سفری هم انجام نمی‌شود.» این را گفتم و آنجا ایستادم. وقتی این حرف را زدم چند نفر رفتند و آقای قذافی آمد. مرا صدا کرد و گفت: «چه شده شلوغ کردی؟ من آمدم.» من هم گفتم: «این را از همان اول می‌گفتید. چرا این‌قدر ما را اذیت کردید.» عده زیادی از مردم را دعوت کردند که کنار سالن فرودگاه آمده بودند و به نفع انقلاب اسلامی شعار می‌دادند. من گفتم: «با همه این حرف‌ها باید استقبال رسمی و نظامی هم باشد.» دوباره فرش قرمز را پهن کردند و استقبال رسمی و مردمی را انجام دادند. به این ترتیب استقبال خوبی انجام شد و مقام معظم رهبری با قذافی ملاقا‌ت‌های خوبی کردند.




تاریخ : جمعه 90/8/6 | 11:0 صبح | نویسنده : حمید فاضل | نظر