شهریار شعر و ادب
منبر از پشت شیشه ی مسجد چشمش افتاد و دید چوبه ی دار
عصبی گشت و غیظی و غضبی بانگ بر زد که ای خیانتکار
تو هم از دودمان ما بودی سخت وحشی شدی و وحشتبار
ما سر و کارمان به صلح و صلاح تو به جرم و جنایت است سر و کار
نرده ی کعبه حرمتش کم بود که شدی دارِ شحنه؟ شرم بدار
دار ، بعد از سلام و عرض ادب وز گناهِ نکرده استغفار
گفت: ما نیز خادم شرعیم صورت ، اَخیار گیر یا اشرار
هر کجا پند و بند درمانند نوبت دار می رسد ناچار
لیک منبر فرو نمی آمد باز بر مرکب ستیزه سوار
دار هم عاقبت ز جا در رفت رو به در تا که بشنود دیوار
گفت: اگر منبر تو منبر بود کار مردم نمی کشید به دار!
.: Weblog Themes By Pichak :.