چمران مثل خیلی از دانشجوهای امروزی، از یک خانواده مذهبی میآید، درس میخواند، به خارج میرود، آنجا هم درس میخواند، دعای کمیل شبهای جمعه راه میاندازد، توی مراکز علمی استخدام میشود و... تا اینجایش با قصه آدمهای دیگری که میشناسیم خیلی فرق دارد؟ ... فوقش چمران آدم موفقتری بوده و جزو 10 دانشمند مطرح فیزیک پلاسما در زمان خودش، همین. اما این «همین» یک جایی میشکند یک جایی چمران تصمیم میگیرد دیگر همین نباشد پشت پا میزند به همه امکانات علمی و پژوهشی و زندگی در ینگه دنیا و میرود دنبال چریک بودن و مبارزه مسلحانه. آنجا، آن لحظه کی بوده؟ درست بعد از 15 خرداد 42. 15خرداد که شد، چمران 2 هفته تمام خودش را در خانه حبس کرد و فکر کرد... فکر کرد ... وقتی که بیرون آمد دیگر چمران سابق نبود. توی آن 2هفته چی گذشت؟ ما همینقدر میدانیم که چمران وقتی از خانه، از "لحظه" بیرون آمده، گفته حاصل مطالعات و تحقیقات علمی او میشود همین تانکهایی که مردمش را به کشتن میدهد. دیگر چه؟ دیگر برای ما چیزی معلوم نیست.
چمران در آمریکا با یک دختر دانشجوی سرخپوست ازدواج کرده بود. اسم ایرانی هم برایش انتخاب کرده بود، پروانه... یک بار که مادر پروانه معنی اسم را پرسیده بود و چمران و دخترش برایش توضیح داده بودند، خیره خیره نگاه کرده بود و گفته بود که پروانه خود چمران است، (مادر پروانه، کاهن قبیله بود)؛ گفته بود که چمران را میبیند که دارد در آتش میسوزد.
و اما "لحظه زندگی" ما کی فرا می رسد...
.: Weblog Themes By Pichak :.