مجله «ایمان»که درسال های 1323 و 1324 ش به مدیریت مرحوم محمود شهابی منتشر میشده حاوی مقالات بسیار سودمندی در حوزه دین و ایمان و محصول یک دوره تحول در اندیشه دینی ـ شیعی پس از مشروطه است.مطلب زیراز مقالات مندرج درمجله ی مذکور بوده که درسایت «آینده» به نمایش گذاشته شده است.
روضه خوانی
مهدی بازرگان
در اینجا قصد نداریم تاریخ واقعه کربلا را از سر بگیریم یا از چگونگی و حکمت این شهادت بحثی به میان آوریم. ازنتایج اجتماعی و دینی آن نیز چیزی نمیگوئیم. میخواهیم این عمل روضه خوانی و عادت تعزیهداری را که میان شیعیان معمول است و با وجود ضعف عقائد و قوت مخالف هنوز علمش بر پا و آوازش رسا است مطالعه کنیم ببینیم آیا طبقه جوان و متمدن مآب کشور که بنظر تعجب و گاهی تمسخر به آن نگاه کرده این بساط سیاه پوش را ننگی برای جامعه میدانند، حق دارند یا راه خطا می پیمایند. پس اجازه دهید قبلاً قدری مقدمه بچینیم:
مردم را وقتی درست نگاه کنید خواهید دید اکثر آنها حتی بداندیشان زشتکردار در پس چهره خبیث و طبع حریص دارای حس نیکخواهی و سرشت کمالپرستی پاکی می باشند. مادامی که با منافع شخصی درگیرند و به تأمین لوازم زندگانی مشغول آن طبیعت پوشیده است: بد می گویند، کینه می ورزند، حقوق اشخاص را فدای آمال خویش می کنند، و بالاخره چون حیوان درنده فاقد هرگونه احساسات لطیف انسانی می نمایند ولی وقتی تصادفاً منافع شخصی کنار می رود و اتفاق می افتد درباره محیط و کسان دور از خود ابراز حب و بغض کنند، آنجائی که پای مال و مقام، اسم و علاقه در میان نیست اگر قضاوتی به زبان رانند یا احساسی در قلب نمایند ملاحظه می کنید قضاوتشان ساده و صاف می شود، حاضر به تفکر و تأمل شده در تشخیص خوب و بد کمتر تردید یا خطا می نمایند. باطناً نیز از عمل ناپسند انزجار داشته طبعاً طرفداری از حق می نمایند.
خصوصاً موقعی که موضوع راجع به گذشته یا طرفین دعوی بازیگران یک افسانه باشد، می بینید اغلب اوقات و بلکه همیشه با شوق و حرارت خاصی طرفدار بیگناه و دشمن ظالم می شوند. این نکته را در سینماها چه درباره خود (که البته آدم خوبی هستید) و چه درباره سایر تماشاچیان دیدهاید. در قصهها نیز به آن برخورد کردهاید.
پس در هر کس یک طینت پاک وجود دارد که اصولاً حق جو و حقخواه است. روی این زمینه می بیند در کلیه داستانها و رمانها و فیلمها همهجا وصف پهلوانان و مدح نیکان است. هیچوقت آخر داستان به کامیابی مرد لئیم یا سعادتمندی زن کریه ختم نمی شود. همیشه تاج پیروزی را به سر صاحب حسن یا صاحب کمال می نهند و آخر حق را به کرسی می نشانند.
ملل حقشناس از تاریخ مدد گرفته، برای بزرگان دانش و پیشوایان فداکار مجسمهها برپا می کنند. جشن صد ساله و هزارساله می گیرند و در کتب و مقالات نام آنها را دائماً بخاطر جوانان می آورند. این مجسمهها و پانتئونها و قصرهای تاریخی و موزههای اروپا مگر از این لحاظ چه فرقی با معابد قدیم یا امامزادگان و بقاع متبرک ما دارند؟ در هر دو جا نسل امروز به زیارت بزرگان نسل دیروز رفته یک مشت احساسات پاک و عقاید و افکار جاویدانی را که درتمام اعصار استوار است می بینداحترام می کند، تقدیس می نماید و می پرستد.
همانطور که برای تقویت عضلات بدن خود را وادار به حرکت و ورزش می نمائیم و فکرما برای تدبیر امور زندگانی محتاج به تعلیم گرفتن یعنی مشاهده و تجربه است، روح انسانی نیز ناگزیر به تحریکات اخلاقی و آشنائی با ارواح بزرگ است تا فداکاریها را بیند، بسنجد و بیاموزد و چون منظور اصلی کیفیت و نفس عمل است نه عامل آن درهر حال سرگذشت بزرگان خواه به صورت افسانههای شعری و میتولوژی باشد و خواه به صورت تاریخ جوانمردی به منزلة تمرین درسی دقیق است برای تعلیم بزرگواری.
مگر اساس روضهخوانیهای ما غیر از این است؟ به فرض که بر قضایای کربلا شاخ وبرگهای زیادی بسته باشند یا اصلا چنین واقعهای در عالم رخ نداده یک تراژدی بیش نباشد، بالاخره چیست؟ تجسم یک مشت احساسات و فضائلی است که به نظرهموطنان ما پسندیده می آید. سرتاسر تظاهرات حقانیت، شجاعت، شهامت،عزت نفس و بردباری است.
اطاعت و یاوری را که به عالی ترین درجه امکان جمع شده است نمایش می دهد. اصحابی را وصف می کند که نمونه انضباط بوده، اخلاص را به جان بازی رسانده با و جود یقین کامل به کشته شدن و ناکامی دنیا دست از پیشوای خود برنداشته در میدان شهادت بر هم سبقت می جویند. برای انهدام این قوم قلیل که عظمت اراده و بلندی آرمان نیروی فوقالعاده به آنها بخشیده است حریف هزارها مرد جنگی گسیل داشته.
خانوادهای را نشان می دهد که خود مؤسس سلسله بوده، ملت عرب را از حال بردگی و درندگی به فرمانروایی دنیا سوق دادهاند و حالا به عوض چشیدن میوه ریاست و بهرهبرداری فتوحات دست از عقیده مطلق حق برنداشته با تمام عفت و بزرگی که برای ایشان فرض می شود خود را تسلیم زنجیر اسارت و تفویض شمشیر اهانت می نمایند. در نهایت سختی دست از شکیبائی و عزت نفس بر نمی دارند.
همانطوری که برای شخص نامبرده رنج گنج میسر نمی شود، برای اقوام و ملل نیز هیچوقت ناداده شهید بقاء و عظمت حاصل نمی گردد. تمام افکار بزرگ دنیا با جوهرخون در صفحات قلوب بشر نگذشته شده، سقراطحکیم اگر به دست خود زهر حکومت را نمی نوشید تعلیماتش شهرة آفاق نمی شد. نشان صلیب که علامت مشخصه مسیحیت شده، برای آن است که انتشار مذهب عیسی «ع» را بسته به مصلوبیت او بود؛ گالیله ایتالیایی چون دم از گردش زمین زده حاضر به اقرار جهل نگردیدخونش را ریختند. مگر انقلاب کبیر فرانسه و اعلامیه آزادی بشر کم شهید فدائی داد؟
بطور کلی بنای هر ایده بزرگ با استخوانهای چند قربانی استوار گردیده است، زیرا طبیعت پدر مالدار بخیلی است که نفایس دانش و حقایق حکمت خزینه خود را آسان و رایگان به اولادخویش نمی دهد. بالای گنج بیکران نشسته خوش دارد کودکانش بسمت او بدوند. دست دراز کنند. شادی و شیرینزبانی ها کنند. بالاخره محروم برگردند. رنج و محنت برند تا گوشة از روزنه ذخائر را بنمایاند. دست از مال و جان برداشته دل و دین در راهش ببازند تا در کنار پذیرد. و تا جان شیرین در کف ننهندبکف دیگرگوهری نستانند. این شهادت عالی ترین درجه مردانگی است و گرانبهاترین تحفه زندگان حق است که نام شهید را با تجلیل بریم و روح ما به پرواز در آید. آیا باید خرده گرفت بر کسی که استراحت نفس را کنار گذارده به استقبال مجلسی می رود که در آنجا صحبت صفات عالی وصف افکار پاک شهیدان به میان باشد و خود را خدمتگذار سالکان راه حقیقت بخواند.
به فرض که چنین اشخاص با چنین کیفیات سابقه تاریخی نداشته باشد آیا نظایر چنین احساسات هم در دنیا وجود نداشته؟ بفرض محبت رفتگان آن هم رفتگانی بقول شما مجعول یا بیگانه ناروا باشد و سرگذشت آنها آمیخته با هزاران پیرایه، آیا عشق به کمال و شنیدن کمالات قابل ملامت است؟چه ضرر دارد سالی چند روز در برنامه اشتغالات فکری انسان مختصر انصراف حاصل شده از تعاقب مطامع مادی به سوی مدارج خالصتری موقتاً انحراف نماید. قدم در علمی غیر از علم خود پرستی و محیطی بالاتر از خواب و خوارک گذارد. اگر اهل شهامت است نمونههای بالاتر از خود ببیند. اگر گرفتار محنت است بداند که تألمات شدیدتر هم قابل تحمل است. اگر در دستگاه حکومت عامل ستمکاری است شاید پند گیرد و شرم کند.
خوب حالا کسی که در چنین مجلسی نشست و در مقابل آثار بزرگ روح انسانی حیران گردیده، چند لحظه خویشتن را فراموش کرد و آتش عشقش در اثر دمیدن هوای دوست (همان دوست باطنی طبیعی که در نهاد تمام افراد بشر است و قبلا اشاره نمودیم) شعلهور گشت قلبش بطپیدن درآمد و چشمش نیمی در اثر حسرت نیمی در اثر شوق اشک باریدن گرفت، انسان جاهل موهوم پرستی است؟و چون نیک به ایام عمر و اطوار جهان نگریسته گذشته و حال را پر از ناملایمات و غرق در جهل و فساد دید و یقین کرد که تنها راه علاج دردهای شخصی و جامعه پیدایش، همان افکار حکومت، همان خصال است؛ فکرش بخطا رفته؟
البته وقتی حس کند چنین علمداران عدل و مظاهر علم را (حقیقی یا خیالی) لشکریان دیو سیرت یکی بعد از دیگری با قساوت تمام پاره پاره می نمایند، دلش به درد می آید و جانش می سوزد خصوصاً اگر بیاد نظایر ستم و ناحقی که به چشم دیده و به تن چشیده است بیفتد بنابراین اگر بشر باشد می گرید و می نالد.
.: Weblog Themes By Pichak :.