آورده اند روزی مسئولی پسر را بگفت: «ای جان پدر! بی گمان تو به کسوت آقازادگی مفتخری. حال که از دانشگاه پیام نور اندر یالقوزآباد سفلی مدرک اخذ نموده ای، بیا تو را نیز – چونان دیگر برادران و خواهران و اقوام - به مقامی بگمارم که آینده ات تأمین باشد و جن و انس به فرمانت تمکین کند.
آقازاده بفرمود: « ای پدر! این کار به صلاح نباشد؛ زیرا گرفتن پست در کسوت آقازادگی حاشیه دارد و سنگ طعنه بر ما همی بارد.»
مسئول بگفت: «تو همی گویی چه کنم تا بر خرِ مراد خویش سوار شوی و در این وانفسا علاف و بیکار نشوی؟»
آقازاده بگفت: «امروز فصل آقازادگی به سرآمده. حالیه فصل "دامادی" است. اگر خواهی مر مرا آینده ای روشن و بساطی پُرگُل و گلشن باشد، صبیه ی احد از مسئولان ارشد را به حباله نکاحم در آور؛ آنگاه خواهی دید به سالی، پست معاونتِ وزارت - و بلکه فخیم تر- مرا به نام گردد و روزگارم به کام.»
مسئول را این پیشنهاد خوش آمد و از لُپِ گُلی فرزند نورسته، ماچی ستاند؛ بس آبدار و بی هسته!
(27 آذرماه 97)
.: Weblog Themes By Pichak :.