سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این ضرب المثل معروف را حتماً شنیده اید که می گوید: «گیرم درِ دیزی باز است، حیای گربه کجا است؟»

من هر چه در اطراف و اکناف این ضرب المثل تفکر و تعمق می کنم، به این نتیجه می رسم که یک جایش – و بلکه چند جایش- اشکال دارد. مگر می شود یک نفر- در جایی که حضور جناب گربه را بارها تجربه کرده- گوشت را در دیزی بریزد، درِ دیزی را هم باز بگذارد، بعد وقتی گربه را به مراد دلش رساند، از او توقع حیا داشته باشد و در نهایت گربه را به بی حیایی متهم کند؟ اگر شما این توجیه را قبول می کنید، بکنید، من یکی زیر بار آن نمی روم. من می گویم آقای محترم! خانم مکرمه! کدام حیوان تا به حال – در چنین مواقع حساسی- حیا به خرج داده که گربه دومی اش باشد؟ آخر این چه توقعی است؟ با مغلطه و سفسطه که نمی شود کوتاهی خودمان را توجیه کنیم. مثالی می زنم تا موضوع کاملاً روشن شود. مثلاً فرض کنید در یک کشور کافر خارجی- بلانسبت کشور ما- مبلغی را به عنوان اعتبارات مربوط به حقوق و مزایا به حساب یک اداره ای واریز کنند، کف و سقف میزان حقوق را هم معین کنند و بقیه را به خودِ اداره واگذار نمایند. در این صورت ممکن است _خدای نکرده، زبانم لال - به چندصد هزار نفر، حقوق چند صدهزار تومانی و به چند نفر هم حقوق چندصد میلیون تومانی داده شود. یا مثلاً فرمان را به دست چند نفر بدهند و به آن ها بگویند بروید و خیابان ها و کوچه ها و تحریم ها و این جور چیزها را دور بزنید. آن ها هم بروند و به جای دور زدن- با خیال راحت- دور دورشان را بزنند و برگردند. بعد هم کسی از آن ها نپرسد که پدر بیامرزها! کجا رفتید و چه کردید؟ البته این مسائل در کشور ما – که یک کشور کاملاً اسلامی هستیم و از رأفت و حیای ذاتی برخورداریم- مشکلی ایجاد نمی کند؛ اما آن کشور کافر باید خیلی مواظب باشد که به ورطه ی ظلم و بی عدالتی و فاصله ی طبقاتی نیفتد.

با مثال های بالا – مطمئناً – برای تان جا افتاد که بی جا نیست انسان، هم  به ضرب المثل ها و هم به آن آقا یا خانمی شک کند که گوشت را در دیزی می ریزد، درِ دیزی را هم باز می گذارد و به دنبال کارش می رود. بالاخره او یا گربه را  نمی شناسد و یا دستش با پوزه ی جناب گربه در یک کاسه است.

نتیجه ی اخلاقی این که:

- هر ضرب المثلی را که می شنوید، فوراً قبول نکنید.

- هر وقت دست تان به گوشت رسید، بی معطلی بقاپید. حیا کیلویی چند!!

 

(28/3/95)




تاریخ : دوشنبه 95/3/31 | 3:33 عصر | نویسنده : بچه شلوغ | نظر