سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب از نیمه گذشته. دکتر ظریف گوشی را برمی دارد و یک شماره ی ذخیره شده را می گیرد. بعد از چند لحظه ارتباط بر قرار می شود. از انگلیسی صحبت کردن آقای دکتر معلوم می شود که طرف مقابلش خاله و خانباجی نیست. دکتر خیلی مؤدب و محکم سلام می کند. مکثش نشان می دهد که دارد به جواب طرف مقابل گوش می دهد. دکتر با همان لحن ادامه می دهد: کری جان! این کارا چیه دارید می کنید؟ این چه وضعیه که پیش آوردید؟

کری: «کدوم وضع، قربونت»؟

دکتر با عصبانیت: «چرا هر روز دارید توی کار ما موش دوانی می کنید»؟

کری: «موش دوانی چیه؟ یه جور مسابقه س»؟

دکتر: «نه بابا! منظورم اینه که چرا چوب لای چرخ ما می ذارید»؟

کری: «چرخِ چی؟ مگه می شه چوب را لای چرخ گذاشت؟ میشکنه».

دکتر با خودش زمزمه می کند: «عجب آدمِ ... لااله الاالله»! و ادامه می دهد: «چرا متوجه نمی شی، کری جان؟ هر چند، اگه حرف همدیگرو متوجه می شدیم که کار به این جاها نمی کشید».

کری: «تو حرفتو صاف و پوست کنده بزن، من متوجه می شم. شما ایرانیا عادت کردید که حرفتونو همیشه در لفافه بزنیدم».

دکتر: «پوست کنده اینه که چرا دارید توی توافق هسته ای اذیت می کنید؟ چرا دو میلیارد دلار ما رو هاپولی کردید»؟

کری: «هاپولی دیگه چیه»؟

دکتر: «چیزه دیگه. همون...».

کری خنده ای سر می دهد و می گوید: «آهّا! منظورتون همون دزدیه»؟ و با دست روی زانویش می زند. باز می خندد و ادامه می دهد: «چقدر تو بامزه ای، داش ظریف»!

دکتر: «مگه ما چیکارتون کردیم؟ آیا ما تا به حال جز مبارزه ی بی امان علیه شما در سراسر دنیا، کار دیگه ای کردیم که این همه دارید مارو اذیت می کنید»؟

کری: «به نظرم داری بی انصافی می کنی. مگه ضعیف گیرآوردی، مرد حسابی؟ شما اگه زورتون می رسه اول خودی هاتونو بگیرید، بعد به ما گیر بدید. این "آلن ایر" مارو که می شناسی؟ بچه ی خوبیه. فارسی هم بلده. ایشون مشترک بعضی روزنامه ی شماست. این روزنامه ها هر روز دارن می گن از بالا تا پایین مملکت تون همه از توافق هسته ای ناراضی ان. صدا و سیمای شما هم که مدام داره می گه توافق کار بدی بود و مردم مخالف برجامن. بعضی ها هم می گن با برجام راه نفوذ باز شده. رئیس کل بانک مرکزی شما هم گفته که از برجام چیری گیرتون نیومده. خب اگه اینجوریه، پس چرا این همه برای اجرای برجام دارید جِز می زنید؟ ول کنید کنسل بشه بره پی کار خودش دیگه».

دکتر: «هرکس هرچی میخواد بگه، بگه. از تو که آدم فهمیده ای هستی انتظار نداشتم این حرفارو تکرار کنی... در باره ی این موضوع باید مفصل تر صحبت کنیم، اما در باره ی اون دو میلیارد دلار چی می گی؟ چرا ورداشتید و بهمون پس نمی دید»؟

کری: «ببین داداش من! ما دیدیم توی خزانه ی شما پول – الی ماشاءالله- زیاده. شکر خدا درش هم همیشه بازه. نگهبان، مِگهبان هم نداره. هر کسی هم از راه می رسه دست می کنه یه چندصد یا چند هزار میلیاردی ازش برمی داره. هیچکس هم تا حالا چیزی به خزان پس نداده. گفتیم شاید صندوق خیریه س. این بود که ماهم مقداری برداشتیم تا به یه زخمی بزنیم. نمی دونستیم که این همه سروصدا راه میندازید و آبروریزی می کنید. تازه خدارو شکر کنید دومیلیارده. اگه دوازده هزارمیلیارد بود چی کار می کردید»؟

دکتر: «نه خیر آقاجان! اشتباه کردید. این صندوق خیریه مال خودی هاس، نه بیگانه».

کری: «مگه ما بیگانه ایم؟ ما تازه داریم باهم رفیق می شیم».

دکتر: «نه جانم! بی خود تریپ رفاقت واسه ی من ورندار. ما به این آسونیا با هم رفیق بشو نیستیم. ضمناً اون دومیلیارد دلارو هم باید پس بدید».

کری: «عمراً اگه پس بدیم».

دکتر: «مگه می تونید؟ ما این موضوعو به دادگاه لاهه می کشونیم.

کری: «بکشونید. فوقش ما محکوم می شیم، دیگه. چه طور اون پسره، زنجانیه – که توی چنگ تونه و توی زندان شماست. محکوم هم شده- می تونه پس نده، ما نمی تونیم»؟

دکتر: «می خوای من یه داد سرت بکشم، زهره ت بترکه»؟

کری: «حالا شما خودتو ناراحت نکن. من یه کنفرانس بین المللی ترتیب می دم. بیا این جا با هم می شینیم در باره ش یه صحبتی می کنیم؛ البته به شرط این که داد نکشی».

و با هم خدا حافظی می کنند.

(13/2/95)




تاریخ : جمعه 95/2/24 | 11:51 صبح | نویسنده : بچه شلوغ | نظر